بخشی از مقاله
چکیده
پدیده ی جهانی شدن، به یکی از مباحث مهمّ و مطرح در دایره ی روابط بین الملل، در دو سطح نظری و عملی، تبدیل شده است. این پدیده که عرصه ی گسترده ای از حوزه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی- اجتماعی جامعه ی بشری را شامل می گردد، به گونه ای تأثیر گذار بر نهادهای بین المللی عمل می کند. طیّ یک دهه اخیر و به ویژه پس از پایانجنگ سرد، تقریباً بیش ترین واژه ای محسوب می شود که در دهه 90 در ادبیات سیاست بین الملل تکرار می شد. معنایی جامع در مقابل معادل انگلیسی آن یعنی Globalization»عرضه« نگردیده است و لذا، همین امر، این واژه ی چند بُعدی را پیچیده تر ساخته است. جهانی شدن، به یک پدیده و روند غالب در عرصه ی روابط بین الملل تبدیل شده است .این پژوهش، در راستای ارائه ی تحلیلی متعادل، در صدد کالبدشکافی روند
جهانی شدن و بررسی چیستی و چرایی تأثیرات آن، به رابطه ی میان جهانی شدن و نقش حاکمیت دولت-ملّت ها می پردازد. نتایج حاصل از پژوهش نشان داد که،جهانی شدن، بیش تر توانسته است، حوزه نقش آفرینی دولت و ماهیّت آن را دچار دگردیسی کند. سنخ این پژوهش از نوع تحقیقات بنیادی، هم چنین روش جمع آوری اطّلاعات به صورت کتابخانه ای- اسنادی و شیوه ی ارزیابی مطالب نیز به صورت توصیفی- تحلیلی می باشد.
کلمات کلیدی: جهانی شدن، دولت-ملّت ها، قدرت، حاکمیت، نظام بین الملل، اقتصاد.
مقدمه
جهانی شدن، پدیدهای تک بُعدی نیست، بدین معنا که تنها یک جنبه از موضوعات جهانی هم چون اقتصاد را در برگیرد؛ بلکه حیطه ی آن، شامل گسترهای از تجارت، سیاست، ورزش، محیط زیست، مُد، موسیقی، حقوق و هویت فرهنگی نیز می شود که سیرتحوّل خود را به صورت خودکارگذراندمی. در واقع این حس وجود دارد که سرنوشت کلّیّه ی بخش های نظام بین الملل، در حوزه های مزبور، به واسطه ی پیوندهایی از وابستگی متقابل فزاینده و نفوذ و رسوخ در روابط اقتصادی، سیاسی و اثرگذاری جهانی شدن بر حاکمیت1 داخلی و خارجی دولت ها، همگونی یکسانی نداشته است. به زعم نگارنده، جهانی شدن، در عصر کنونی، به عنوان یک متغیّر، دو وجه مستقل یا اثرگذار و وابسته یا تأثیرپذیر در حال ایفای نقش است. به تعبیری، به نظر می رسد که با تشدید روند جهانی شدن که تا حدّی باعث دگردیسی در ساز و کار نقش دولت ها از طرفی، و تقویت شرکت ها و سازمان های بین المللی و غیر دولتی، از سویی دیگر شده است، حاکمیت دولت ها، به مثابه ی شاه بیت نظم مدرن گذشته، نه تنها اهمّیّت خود را از دست نداده است.
در عصر مدرن و با ایجاد دولتملّت،- در مراحل بعد، به دلیل تصلّب مرزهای حقوقی و تقویت ناسیونالیسم، مشکلاتی را برای جهانی شدن به وجود آورد، در عین حال، زمینه هایی را برای رشد این پدیده، در یکنواختی رفتار حکومت ها، هم چنین توسعه و بسط اصول حاکم بر روابط بین الملل مدرن و تسرّی حقوق بین الملل فراهم آورد. علی رغم این که سازمان ملل متّحد و نهادهای وابسته به آن، هم چنان به عنوان عرصه جهانی برای عینیت بخشیدن به انگاره های آرمانی جهانی شدن و نیز تبادل آراء، برقراری صلح و امنیت، کسب قدرت مشروع، استیفای حقوق بشر از جمله حقوق زنان و کودکان، توسعه اقتصادی، تأمین عدالت اجتماعی، صیانت از محیط زیست، حلّ و فصل مسائل و بحران های جهانی در مقام نقش میانجی گر به شمار می روند؛ امّا این سازمانها نتوانسته اند، حاکمیّت دولت ها را آن چنان محدود نمایند.
مع الوصف، هدف اصلی در پژوهش حاضر، واکاوی سؤالات و فرضیه های مطرح شده ی ذیل است: آیا ارتباط و اثرگذاری جهانی شدن و دولت-ملّت ها، رابطه ای یک سویه است یا دوسویه؟ به نظر می رسد که این ارتباط، علی رغم نظریه های موجود رابطه ای دو طرفه است.
آیا جهانی شدن، اثر یکسانی در دو حوزه حاکمیت داخلی و خارجی دولت ها داشته است؟
به نظر می رسد اثر جهانی شدن بر حاکمیت خارجی دولت ها، کم تر از حاکمیت داخلی است. به طور کلّی، مهم ترین تأثیر جهانی شدن بر دولت ملّت ها، شامل چه موردی است؟
جهانی شدن، بیش تر توانسته است نقش آفرینی دولت ها و ماهیّت آن ها را دچار دگردیسی کند.
سنخ پژوهش حاضر از نوع تحقیقات بنیادی است. هم چنین شیوه ی جمع آوری اطّلاعات به صورت کتابخانه ای- اسنادی شکل گرفته است و اطّلاعات نیز به صورت توصیفی- تحلیلی ارزش یابی گردیده اند.
نظام وستفالیایی؛ گهواره ی دولتملّت- ها: تا پیش از آغاز شدّت گرفتن روند جهانی شدن در چند دهه ی گذشته، سیاست های جهانی عمدتاً بر اساس نظام وستفالی سازماندهی می شد. این اسم از معاهده ی صلح وستفالی - 1648 - به عاریت گرفته شده که حاوی بیانیه ای رسمی قدیمی درباره ی اصول اساسی است که تا سه قرن بعد، بر امور جهانی سیطره داشت. سیستم وستفالی، نظم مبتنی بر کشور محسوب می شد. در قرون نوزده و بیست، در همان حال که کشورها به طرز فزاینده ای شکل ملّت- کشور به خود می گرفتند، مردم، کم کم واژه هایی نظیر »بین المللی« و هم چنین روابط بین کشورها را مورد استفاده قرار دادند و غالباً نظم وستفالی را همان »نظام بین المللی« می دانستند. نظم وستفالی، چارچوب مملکت داری به شمار می آمد.
به عبارت دیگر، این نظام روشی کلّی برای تدوین، اجراء، نظارت و اِعمال مقرّرات اجتماعی به دست می داد. اصول مربوط به کشور و تمامیت ارضی، محور اصلی این نوع از حکومت محسوب می شد. کشور بدین معنی بود که جهان به واحدهای سرزمینی تقسیم می گردید که یک دولت، جداگانه بر هر یک از این واحدها حکومت می کرد. این حکومت مدرن، یک ابزار متمرکز و رسماً سازمانیافته برای اِعمال اختیارات حکومتی بود که از یک انحصار قانونی - وبسیار مؤثّر - بر ابزار استفاده از نیروی نظامی در منطقه ی تحت حاکمیت خود بهره می برد. علاوه بر آن، کشور تابع نظام وستفالی، دارای تمامیت ارضی بود بدین معنا که می توانست سلطه ای فراگیر، تمام عیار، بدون قید و شرط و منحصر به فرد بر حوزه جغرافیایی تعیین شده ی خود اِعمال نماید - بیلیس و اسمیت، . - 62 - 66 :1383
زمینههای سیاسی مهم ترین مسئله ای که در این خصوص قابل طرح است، مسئله یحاکمیت» و دولت های ملّی« است که یکی از مهم ترین و بلکه کلیدی ترین شاخصه ها به شمار می آید. »مفهوم حاکمیت از زمانهای بسیار قدیم و شاید از ابتدای تشکیل جوامع بشری وجود داشته است. امّا اصطلاح حاکمیت برای اولین بار، در قرن شانزدهم توسّط ژان بدن مطرح شد. وی حاکمیت را به عنوان "قدرتی برتر و فراتر از شهروندان و اتباع، که محدود به قانون نیست" تعریف کرد. از نظر وی، حاکمیت، ذاتی هر دولت و به حُکم ماهیت آن مطلق، دایمی، تجزیه ناپذیر و غیرقابل تفویض و انتقال بود و منبع قانون به شمار می آمد و قانون، نمی توانست آن را محدود کند - وینسنت، . - 62 :1381
مراحل جهانی شدن:
امّا تقسیم بندی جامعروت واقعی تری توسّط دیوید هلد، صورت گرفته است که با واقعیات و تحوّلات فعلی جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا منطبق است. مراحل مورد نظر دیوید هلد در شکل گیری جهانی شدن به شرح ذیل است: