بخشی از مقاله
چکیده
مرد یا زن بودن، تصورات و پیش فرض هایی را درباره نگرش ها و رفتارهای مناسب مردانه و یا زنانه به دنبال دارد که در فرهنگ هر جامعه ای تا حدودی متفاوت است. این تصورات و پیش فرض ها، کلیشه های جنسیتی نامیده می شود که کمابیش در هر جامعه ای وجود دارد. بر اساس کلیشه های جنسیتی، زنان و مردان در جامعه دارای ویژگی های خاص، رفتار خاص و حالات روانی خاص هستند و در نهایت قابلیت انجام و ظایف و کارهایی را دارند که به صورت معمول با یکدیگر متفاوتند. پژوهش حاضر به دنبال بررسی و تحلیل جامعه شناختی فرآیند شکل گیری کلیشه های جنسیتی است. پس از مقایسه، بر اساس نظریات: طرحواره جنسیتی، کلیشه های جنسیتی آندره میشل، جامعه پذیری جنسیت، یادگیری اجتماعی و نظریه نقش مدلی که بیانگر نحوه شکل گیری کلیشه های جنسیتی میان زنان و مردان است، ارائه شده است.
بر اساس مدل ارائه شده ساخت ذهنی ما ناشی از وضعیت فرهنگی جامعه است که ما در آن متولد می شویم و این ساخت ذهنی متاثر از فرهنگ جامعه - ارزش ها، هنجارها، باورها، سنت ها، اعتقادات دینی و... - می باشد که تحت عنوان طرحواره در نظریه طرحواره جنسیتی مطرح شده است. طرحواره ها که مجموعه ای سازمان یافته از دانش جنسیتی است توسط فرد به صورت تدریجی و در فرآیند جامعه پذیری بر اساس محتوای فرهنگی و اجتماعی جامعه و از طریق نهادهای گوناگون - خانواده، مدرسه، گروه همسالان و رسانه های جمعی - یاد گرفته می شود که در این میان نقش خانواده بسیار مهم است زیرا افراد در درون خانواده از طریق سازو کارهای یادگیری اجتماعی شامل: تقویت، تقلید و یادگیری مشاهده ای ویژگی های متناسب با جنسیت را از والدین یاد می گیرند و در ذهن خود نهادینه کرده و در هنگام ایفای نقش خود به آن عمل می کنند. در نهایت بر اساس مدل تحلیلی می توان گفت که فرآیند جامعه پذیری از طریق خانواده بیشترین تاثیر را در شکل گیری کلیشه های جنسیتی و میزان پذیرش آن دارد.
مقدمه
در تمامی جوامع بشری، افراد بر حسب ملاکهای اجتماعی، نظیر نقش، پایگاه، طبقه، مذهب، نژاد و قومیت وغیره دسته ندی می شوند. یکی از مهمترین ملاکهای اجتماعی- فرهنگی برای دسته بندی افراد جامعه، جنسیت است. به عقیده بسیاری از جامعه شناسان، جنسیت شاید یگانه ویژگی مهمی است که به طور اساسی تعیین کننده اداراکات، نگرش ها، رفتارها و منزلت افراد در جامعه بوده و خود نیز به شدت تحت تاثیر یادگیری اجتماعی و فرهنگی شکل می گیرد. جامعه شناسان بر این باورند که جنسیت، حداقل دارای سه سطح متفاوت و مرتبط به هم است: سطح فردی - که متشکل از نقش ها و هویت های فردی است - سطح بین فردی و کنش متقابل - که شیوه های رفتار کردن با دیگران است - و سطح کلان اجتماعی - که در بر دارنده باورهای فرهنگی و توزیع منابع می باشد - چند سطحی بودن سیستم جنسیت، به فرآیندهایی که در نهایت به باز تولید نابرابری جنسیتی در سطح کلان، فرد و کنش متقابلی به طور همزمان می انجامد، اجازه عمل می دهد.[14] هر یک از مقولات مرد یا زن بودن، تصورات و پیش فرض هایی را درباره نگرش ها و رفتارهای مناسب مردانه و زنانه - کلیشه های جنسیتی - به دنبال دارد که در فرهنگ هر جامعه ای تعاریف ویژه و متفاوتی می یابند. به طوری که بخش مهمی از شناخت های مربوط به نگرش ها و رفتارهای زنان و مردان ناشی از عقاید و افکار قالبی یا کلیشه هاست. بر اساس کلیشه های جنسیتی، زنان و مردان در جامعه دارای ویژگی های خاص، رفتار خاص و حالات روانی خاص هستند و در نهایت قابلیت انجام وظایف و کارهایی را دارند که به صورت معمول با یکدیگر متفاوتند، کلیشه سازی از طرفی خصوصیات و توانایی هایی را به زنان اختصاص می دهد که در مردان از آنها نشانه ای نیست و از طرف دیگر، توانایی ها و خصوصیاتی را به مردان نسبت می دهد که زنان از آن بی بهره اند.[5] کلیشه های جنسیتی ارایه دهنده تصویر یکنواخت و قالب بندی شده ای از رفتارهای خاص مربوط به زنان و مردان است و مقصود از میزان پذیرش کلیشه های جنسیتی، میزان باور داشت فرد به برخی عقاید قالبی و کلیشه ای درباره ویژگی های رفتاری و خصوصیات فکری منتسب به مردان یا زنان در جامعه می باشد.
بیان مساله
با طبقه بندی مردم در گروه های خاص، تفاوت های فردی به حداقل می رسد ولی تفاوت بین گروه های به حداکثر افزایش می یابد. معمولاً مردم ویژگی های مربوط به خود را متفاوت از گروه های دیگر ادراک می کنند و همواره در پی اطلاعاتی هستند که این ادراکات را مورد تایید و تقویت قرار دهند. زن ها و مردها هم به مثابه گروه های اجتماعی در ارتباط با یکدیگر تعریف می شوند.[9] در واقع بزرگترین گروه بندی در هر جامعه ای، تقسیم افراد جامعه به دو گروه زن و مرد است. زن و مرد از جهت متمایز بودن در ساختار بدنی خود دو گروه مجزا را در جامعه انسانی تشکیل می دهند. این گروه بندی به دنبال خود تفکرات قالب و کلیشه های جنسیتی را به همراه دارد. کلیشه ها در واقع تصوراتی هستند کلی و بی انعطاف که در ذهن انسان جای می گیرند و در قضاوت ها مورد استفاده واقع می شوند و بی هیچ تغییری تکرار و باز تولید می شوند و از تشخیص خصوصیات فردی عاجز هستند. [14] بنابراین کلیشه های جنسیتی مجموعه ای سازمان یافته ای از باورها درباره زنان و مردان هستند.کلیشه ها یا تصورات قالبی جنسیتی در برگیرنده اطلاعات درباره ظاهر جسمانی، نگرش ها، علایق، صفات روانی، روابط اجتماعی و نوع شغل زنان و مردان است. [12] زن و مرد هر یک به دیگری صفاتی را نسبت می دهند و آن را مختص مردان و زنان می دانند و امکان متفاوت بودن زنان از یکدیگر را امری نزدیک به محال تلقی می کنند. فرهنگ جوامع در درون خود و با دیگر عناصر خود این جزء را نیز پرورش داده است. تفکرات قالبی و کلیشه های جنسیتی گاهی از آن چنان بنیان استواری برخوردارند که جزء ذاتی گروه منتسب به آن صفت تلقی می شوند.
حال این سوال مطرح می شود که آیا چنین کلیشه های جنسیتی صحت دارند و مردان و زنان به طور واقعی در شیوه های رفتاری که این کلیشه ها بیان می کنند، با هم متفاوتند؟ پاسخ به این سوال مشکل است چرا که تفاوت های بین دوجنس بیش از آن که نشان دهنده تفاوت های اساسی و بنیادین بین زنان و مردان باشد، منعکس کننده تاثیر کلیشه های جنسیتی و ماهیت خود استحکام بخش این کلیشه هاست. به عبارت واضح تر،گر چه برخی از تفاوت های واقعی بین زنان و مردان در برخی از حنبه های جسمانی و زندگی اجتماعی وجود دارد، اما شدت و گستردگی این تفاوت ها بسیار کمتر از آن چیزی است که کلیشه های جنسیتی بیان می کنند.[13] جنبه مساله آمیز کلیشه های جنسیتی در این است که به عامل
تبعیض جنسیتی مبدل می شوند،کلیشه های جنسیتی هم برای مردان و هم برای زنان تاثیر منفی می گذارد. اگر چه تاثیر منفی آنها بر زنان بیشتر است. زیرا آنان در این کلیشه ها به صورت جنس ضعیف - ضعیفه - و فرودست مطرح می شوند، در واقع این کلیشه ها دختران و زنان را به عنوان انسانهایی برخوردار از حقوق کامل به رسمیت نمی شناسند، از برقراری روابط هماهنگ و برابر میان دو جنس و از شرکت کامل دختران و زنان در پیشرفت جامعه خود جلوگیری می کنند و بدین ترتیب زنان از شکوفایی تمای توانایی های انسانی خود - توانایی های معنوی، عاطفی - باز می دارند و از طرفی دیگر کلیشه های جنسیتی مردان را از شکوفایی همه جنبه های احساسات و انسانیت شان باز می دارند و باعث می شود که هر چه بیشتر به خشونت، پرخاشگری، بی اعتنایی و بی احساسی پیش بروند.[14] این در حالی است که در دین مبین اسلام و از نظر قرآن کریم بین زن و مرد در اصل و ریشه انسانیت که همان روح است هیچ گونه تمایزی وجود ندارد اما امروزه در جامعه ما از یک سو نهادهای خانواده و مدرسه در طی فرایند جامعه پذیری و از سوی دیگر رسانه های جمعی با انتخاب محتوا و نمایش کلیشه های جنسیتی به کلیشه سازی توصیفی و تجویزی می پردازند. لذا محقق در این تحقیق به دنبال آن است که امروزه درجامعه ما کلیشه های جنسیتی چگونه شکل می گیرند و چه بسا هویت جنسیتی افراد را تحت تاثیر قرار می دهند.
اهمیت و ضرورت پژوهش
با توجه به اثرات زیانباری که کلیشه های جنسیتی در هر جامعه ای دارد و توجه به این نکته که این کلیشه های از طرق مختلف، مانند رسانه ها، کتاب ها، خانواده و رفتار تربیتی والدین، مدرسه و گروه همسالان دائم در حال باز تولید در جامعه هستند، شناخت این کلیشه ها، بررسی میزان پذیرش این کلیشه ها از سوی افراد، بررسی چگونگی شکل گیری و انتقال کلیشه ها امر مهمی است زیرا به آنان در انتقال فرهنگ و میراث گذشتگان به آیندگان نقش دارند و آنان را در جامعه پذیر کردن افراد جامعه نقش موثر ایفاء می کنند، کمک می نماید تا با درک اهمیت و ضرورت این موضوع آن را از گردونه باز تولید فرهنگی خارج نمایند.
لزوم و ضرورت پژوهش در زمینه کلیشه های جنسیتی در این است که به پیشداوری و تبعیض جنسی منجر می گردد. و تبعض جنسیتی ناشی از کلیشه های جنسیتی خود را در بسیاری از ابعاد زندگی اجتماعی افراد نشان می دهد. به عنوان مثال، در بخش اشتغال، برخوردهای کلیشه ای به جایگاه و موقعیت زنان در اجتماعی لطمه وارد می کند. به طور کلی اشتغال زنان، بیرون از خانه، از گذشته نگرانی هایی درباره تاثیر کار بیرون بر خانواده ایجاد کرده، چنین استدلال می شد که استقلال اقتصادی زنان، ممکن است به ازدواج، رسیدگی به فرزندان و توانایی زن در به دنیا آوردن فرزندان سالم آسیب برساند.[11] همچنین فرایند کلیشه سازی از طریق رسانه های جمعی نیز آسیب های فراوانی به نظام و ساختار تقسیم کار در خانواده وارد می کند. رسانه های جمعی از طریق توجه، گزینش و تفسیر اغراق آمیز مسائل جنسیتی سعی می کنند ارزش ها و هنجارهای جنسیتی موجود را نزد مخاطبان تثبیت کنند. رسانه های جمعی در باز نمایی مناسبات جنسیتی، معمولاً مردان را به صورت انسان های مسلط، فعال، مهاجم و مقتدر به تصویر می کشد و در مقابل، زنان را معمولاً تابع، منفعل، تسلیم و کم اهمیت جلوه می دهد.در واقع رسانه ها با نشان دادن مردان و زنان به این صورت با بازنمایی کلیشه های جنسیتی بر ماهیت نقش جنسی و عدم برابری جنسی در جامعه صحه می گذارد. علاوه بر این کلیشه های جنسیتی در جامعه ما در قالب سریال های تلویزیونی نقش های جنسیتی سنتی را در خانواده باز تولید می کنند و زنان را با نقش های سنتی کدبانوگری و اندرونی بودن و مردان را با نقش های سنتی بیرونی بودن، کار خارج از خانه و کار نکردن در درون خانه به تصویر می کشند.
چارچوب نظری تحقیق
با توجه به ماهیت کلیشه های جنسیتی که در واقع ذیل مباحث روانشناسی اجتماعی می گنجد، هم نظریات روانشناختی و هم جامعه شناختی در رابطه با محتوای کلیشه ها و چگونگی شکل گیری آن در سطح فرد و جامعه وجود دارد، لذا در این پژوهش نیز، هر دوی این نظریات مورد استفاده قرار می گیرند. در این پژوهش از پنج نظریه - که چارچوب نظری پژوهش را تشکیل می دهند - استفاده شده است که شامل سه نظریه: جامعه پذیری، نظریه نقش و نظریه کلیشه های جنسیتی آندره میشل از نظریات جامعه شناختی و دو نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه طرحواره جنسیتی از نظریات روانشناختی می باشد.
نظریه طرحواره جنسیتی طرحواره چارچوب شناخت عامی است که فرد درباره یک موضوع خاص دارد. طرحواره به ادراک، سازمان و جهت می بخشد. طرحواره عمل تصفیه کردن و تفسیر کردن اطلاعات را نیز انجام می دهد و بنابراین طرحواره ها می توانند در حافظه خطا ایجاد کنند.ادراک و حافظه فرد از اطلاعات، نتیجه تعامل اطلاعات وارد شده با طرحواره از پیش موجود در آن فرد است.[7] به طور خلاصه می توان گفت، طرحواره مجموعه ای سازمان یافته از دانش است.[12] ساندرا بم - 1981 - نظریه طرحواره را در نظریه طرحواره جنسیتی خود به کار گرفت. طرح او این است که هر یک از ما بخشی از ساختار دانش خود طرحواره جنسیتی یا مجموعه ای از تداعی های مرتبط با جنسیت داریم. بنابراین، طرحواره جنسیتی آمادگی یا زمینه اصلی را برای پردازش اطلاعات بر اساس جنسیت عرضه می کند. یعنی طرحواره جنسیتی گرایش ما را نسبت به اینکه بسیاری از امور را به عنوان امور مرتبط با جنسیت ببینیم و بخواهیم آنها را بر اساس جنسیت طبقه بندی کنیم، بازنمایی می کند. طرحواره جنسیتی اطلاعات جدید و در حال ورود را پردازش می کند و دست به تصفیه و تفسیر آن می زند. بم می گوید فرایند رشد و تحول اکتساب نقش جنسیتی در کودکان نتیجه یادگیری تدریجی کودک از محتوای طرحواره جنسیتی جامعه است. بم فرض می کند که افراد مختلف، تا حدی طرحواره جنسیتی مختلف دارند. محتوای طرحواره ها از فردی به فرد دیگر تغییر می کند، این تغییر محتوا شاید نتیجه انواع اطلاعات جنسیتی است که فرد در خانواده خود در سراسر کودکی با آن مواجه شده است. [7] لوی و کارتر - - 1989 برای تبیین تفاوت های فردی در پذیرش طرحواره های جنسیتی، مفهوم طرحواره کردن جنسیت را ابداع کردن د.
آنها معتقدند که برای برخی از کودکان، جنسیت شیوه مهم اندیشیدن درباره دنیاست، این کودکان به اطلاعات مربوط به جنسیت و سازمان دادن اطلاعات در چارچوب طبقه بندی های مناسب جنسیت و نامناسب با جنسیت توجه بسیار زیاد دارند. شناخت اینکه زنان همدل و مردان خودکفا هستند یکی از راه های مهم و ارزشمند درک جهان است. این کودکان از نظر طرحواره کردن جنسیت در سطح بالا قرار دارند. برعکس، بعضی از کودکان جنسیت را به عنوان یک طبقه بندی برای درک جهان، مهم نمی دانند؛ آنها ممکن است بدانند که مردان خطر پذیر و زنان عاطفی هستند ولی این خیلی مهم نیست. این کودکان از نظر طرحواره کردن جنسیت در سطح بالا نیستند.[12] نظریه کلیشه های جنسیتی آندره میشل آندره میشل کتاب خود تحت عنوان » پیکار با تبعیض جنسی« را به طور کامل به بحث کلیشه های جنسیتی اختصاص داده و از آن ها به دلیل تاثیر زیادی که در رفتار نابرابر با زنان و مردان دارد، با عنوان » کلیشه های تبعیض جنسی« نام می برد. از نظر او کلیشه چیزی است که بی هیچ تغییری تکرار و بازتولید می شود، با الگویی ثابت و عام انطباق دارد و از تشخیص خصوصیات فردی عاجز است: تصورات ذهنی یکنواخت و قالب بندی شده ای که برای اعضای یک گروه مشترک است و عقیده ای به غایت ساده شده، رفتاری عاطفی و یادآوری بی آزمون و بررسی را نشان می دهد. [14] در رابطه با محتوای کلیشه های جنسیتی، آندره میشل معتقد است
که کلیشه ها ممکن است به جنبه جسمانی یک گروه انسانی - زنان یا مردان - یا به خصوصیات فکری، عاطفی و یا به جنبه ای از موقعیت اجتماعی یک گروه انسانی مربوط شوند. او برای روشن شدن محتوای کلیشه ها می گوید: این نظر که مردان پرخاشگرند داوری ناشی از تبعیض جنسی است، زیرا که پرخاشگر را به ویژگی فطری مردان تبدیل می کند و نقش تربیت را در زندگی پسرها و دخترها نادیده می گیرد، همان تربیتی که پسرها را به پرخاشگری نسبت به دیگران تشویق می کند و دخترها را به خودداری از پرخاشگری یا به هدایت آن بر ضد خودشان می کشاند. میشل باور دارد که کلیشه های جنسیتی اثرات و پیامدهای منفی بسیاری دارند. مهمترین تاثیر آن تشدید نابرابری و تبعیض میان دو جنس است که سبب می شود همواره صفات برتر به مردان نسبت داده شده و زنان تحقیر شوند، از برقراری روابط هماهنگ و برابر میان افراد دو جنس خودداری می کند و زنان و دختران را از شکوفایی تمام توانایی های انسانی خود - توانایی های عاطفی، معنوی وارادی - باز می دارند. هر چند که عرصه این نابرابری در برخی موارد شامل مردان نیز می شود. به این صورت که این