بخشی از مقاله
چکیده
تعلیم و تربیت از جمله دغدغههای مشترک جوامع انسانی است کشورها و ملتها براساس طرز فکر و مکتب فلسفی و سیاسی خود، مقاصد تربیتی خود را تعریف میکنند و این در سبک و دراهداف تربیتی میانجامد. برای شروع هر کاری باید مفاهیم و اهداف آن عمل معین و روشن باشد تا برای تحقق آرمانهای مورد نظر از بهترین روشها و وسایل استفاده گردد.
آموزش و پرورش نیز چنین است برای این که معلم و مربی، تعلیم و تربیت را آغاز نمایند در ابتدا بهتر است مفهوم و هدف از تعلیم و تربیت برای آنان مشخص باشد و بدانند که چگونه انسانها را تربیت کنند و در این صورت چه تغییراتی باید حاصل گردد تا با طرحریزی و روش به اجرا بپردازند معلمان مدارس بایک سری مسائل تربیتی مواجه میشوند که ناگزیرند آنها را دقیقاُ وآگاهانه تجزیه وتحلیل کنند و تصمیمهای لازم را بگیرند و به کار ببرند دراین صورت میگوییم آنهاعمل فلسفیدن انجام میدهند و نتایجی که از این تصمیمها میگیرند پایهی فلسفی آنها را تشکیل میدهد.
هدف اصلی از این مقاله بیان تعاریف اساسی از تربیت از منظر مکاتب فلسفی و نظرات و انتقاداتی که جان دیویی پیرامون آن تعاریف بیان داشته پرداخته است و در ادامه به رابطهی فلسفه با تعلیم و تربیت و ضرورت آگاهی معلمان از فلسفه تعلیم و تربیت پرداخته است.
-1 مقدمه
بدون تردید از دیربازیکی از دغدغههای اصلی فیلسوفان و اندیشمندان مسأله تعلیم و تربیت بوده است.شاید بتوان گفت قدمت پرداختن به این موضوع به درازای اندیشه فلسفی بشر است - اسمیت، - 1370 در هر جامعه، مرحله اول آموزش شخص متعلم و پرورش استعدادهای گوناگون او مورد توجه است چون ساختن افراد سازندگی جامعه را به همراه دارد. نکتهای که توجه به آن ضروری به نظر میآید ایناست که اساساً تعلیم و تربیت را نمیتوان به عنوان دو واژه مترادف تلقی نمود که از تمامی جهات در مفهوم کاملا مساوی باشند یعنی این دو واژه طوری نیستند که هر کدام از آنها بر مفهومی دلالت کند که دیگری نیز به همان مفهوم دلالت داشته باشد، بلکه این دو کلمه از لحاظیبا هم مرتبط و در مواردی با هم متفاوتند. مثلاً از نظر وسعت معنا با هم تفاوت فراوان دارند چرا که تربیت دارای معنای گسترده میباشد و حال این که واژه تعلیم از حیث مفهوم، وسیلهای از ابزار تربیت است.
در مفهوم و تعریف تعلیم و تربیت، وحدت و اتفاق نظر وجود ندارد بلکه تعریفهای متعدد و گوناگونی برحسب نوع اندیشه ارایه شده که یقیناً نظریات و دیدگاههای مشخص تعریف کنندگان نیز در تعدد این مفاهیم بیبهره نبوده است، بدین لحاظ نمیتوان تعریف کامل - جامع و مانع - از آن عرضه نمود اجمالاً به بعضی از تعاریف صاحبنظران در این زمینه اشاره میکنیم. عدهای از مربیان، تعلیم و تربیت را به معنای رشد قوه قضاوت صحیح گرفتهاند. - تربیت از دیدگاه اسلام - تعلیم عبارت است از فراهم کردن زمینهها و عوامل برای این که متعلم دانشی را فرا گیرد.
سقراط معتقد بود که هدف تعلیم و تربیت عبارت از عشق به زیبایی. لذا به تفهیم زیبایی پرداخت. افلاطون هدف از آن را جنگ علیه زشتی، تصنع و ساختگیها دانست. »جان لاک« انگلیسی در کتاب افکاری چند در تربیت میگوید: »هدف از تربیت پرورش تن، اخلاق، فضیلت، دانش و علم است.« او قایل است که تکیهگاه تربیت پرورش شخصیت اخلاقی است و افراد اشرافی باید الگوی تربیت باشند. ژانژاک روسو نویسنده کتاب امیل، هدف را در این خلاصه میکند که تمایلات طبیعی به طور عاقلانه مناسب با روش دور از فشار راهنمایی گردند تا طبیعت انسانی کشف و آزادی او تامین شود. او برای وصول به چنین هدفی راه بازگشت به طبیعت و تحول به انسان طبیعی را پیشنهاد میکند.
دربحث از مفهوم تربیتطبعاً مساله ی انسان مطرح میشود زیرا مفهوم تربیتتقریباً در همهی دوران بشر با مفهوم انسان مقارن بوده است یعنی هر کجا افراد بشر زندگی کردهاند مسألهی تربیت مطرح شده است. به عبارت دیگر، زندگی و تربیت برای انسان دو مفهوم لازم و ملزومند شاید هم مترادف بوده اند که بدون یکی دیگری امکان ندارد .انسان تا وقتی زنده است به تربیت نیاز دارد و او را تربیت میکنند تا بتواند زندگی کند زیرا منظور از زندگی، سازگاری با محیط طبیعی و اجتماعی است و انسان بر خلاف حیوانات دیگر، قدرت این سازگاری را کمتر از طبیعت میگیرد و بیشتر به یادگیری آن نیازمند است
تربیت در جریان زندگی انسان نقش مهم و اساسی دارد. هر کسی به نحوی از آن برخوردار است و کم و بیش از ویژگیهای آن آگاهی دارد. از این رو؛ این مفهوم همیشه مورد توجه اکثر دانشمندان، فیلسوفان، روشنفکران، مصلحان اجتماعی و حتی شعرا و نویسندگان بوده است و هر گروه از آنها از روی تجربیات خود دربارهی ماهیت، نقش، و اهمیت آن به بحث پرداختهاند در واقع هریک از آنها به جنبهی خاصی از تربیت توجه کردهاند؛ و در تبیین همان جنبهی خاص نتیجه گرفتهاند که تربیت همان است که آنها میگویند
فلسفهی تعلیم و تربیت به گروه معینی، که فیلسوفان تربیتی نامیده شوند، اختصاص ندارد و خود را به یک عده اصول عالی مقید نمیکند و چون هر فردی که میتواند اعمال خود را بسنجد و ارزیابی کند فیلسوف - به معنای عام - نامیده میشود. بدون تردید، مسئولان مدارس - مدیران و معلمانغالباً - با یک عده مسائل تربیتی مواجه میشوند که ناگزیرند آنها رادقیقاً و آگاهانه تجزیه و تحلیل کنند و تصمیمهای لازم را بگیرند و به کار ببرند در این صورت، میگوییم آنها عمل فلسفیدن انجام میدهند و نتایجی که از این تصمیمها یا حکمها میگیرند پایهی تربیتی آنها را تشکیل میدهد
معمولاً مردم زمانی که با اموری روبه رو میشوند که بر خلاف انتظار و عادت آنهاست و یا از عواملی که سبب پیدایش آن امور شده است اطلاع درستی ندارند، پیش خود میگویند: راستی فلسفهی این امر چیست؟ برای آشنایی با نمونههایی از نظریههای فلسفی تعلیم و تربیت، دو راه میتوان در پیش گرفت. یکی آن که همه آنها را به حسب برخی همانندیها؛ زیر نامهایی مانند ایدهآلیسم و رئالیسم و ناتورالیسم گردآورده، به گزارش این نامهای کلی و نتیجههای تربیتی آنها بپردازیم؛ دیگر آن که هریک از آنها را در جریان زمان و در پرتو تحول تاریخی بنگریم
-2 تربیت و مفهوم های گوناگون آن
از آنجا که واژه »تربیت« دارای کاربردی گسترده و در نتیجه مبهم است، شایسته است که جنبههای گوناگون آن را با به کارگیری واژههایی چون »آموزش«، »پرورش« و »بارآوردن« از یکدیگر متمایز کنیم و خود واژه »تربیت« را تنها برای رساندن تحول انسان به کار بریم .با آنکه این واژهها به هم نزدیکاند و گاه نیز به جای یکدیگر به کار میروند؛ اگر دقیق شویم درخواهیم یافت که به هیچ رو هم معنا نیستند و چه بسا تفاوت آنها بس مهم و نادیده گرفتنش نارواست. آموزش بیش از هر چیز، سپردن دانستنیهاست به دیگران.
اما دانستنیها تنها آنگاه سودمندند که به کار آیند؛ و آموزش آنگاه به کار میآید که زمینهای برای پدید آمدن تغییری در نوآموز گردد چنانکه او را به انجام کارهایی توانا سازد و بر دایره امکانهای او بیفزاید؛ یعنی زمینهای گردد برای پرورش – که همانا به کار آمدن توانایی هاست. ولی، با آنکه آموزش میتواند و باید، زمینهای برای پرورش و تربیت باشد، خود هیچیک از آنها نیست، زیرا چه بسا ممکن است که به هیچ دگرگونی نینجامد. اینکه آموزش زمینه تحول بشود یا نه، بستگی به هدف و روشی دارد که در پیش میگیریم. از اینرو با آنکه تلقین و تکرار نیز گونهای روش آموزش است، اما از آنجا که نه تنها زمینهای برای پدید آمدن توانایی و نوآوری نیست بلکه حتی وسیلهای است برای محدود کردن آن، از معنی درست آموزش، بس بدور است.
بدینسان، با آنکه دادن اطلاعات جزئی و پراکنده را هم میتوان آموزش نامید، اما آموزش حقیقی برای آن است که توانایی فهمیدن به کار آید و نوآموز با یافتن پیوند دانستنیها، به فهم قاعدهها و قانونها برسد. به سخن کوتاه، آموزش راهی است که مقصد آن پدید آوردن دگرگونی و تحول است و آموزشی که به هیچگونه تحولی نینجامد، از معنی حقیقی خود دور شده است.
اما با آنکه مفهومهای پروردن، بار آوردن و تربیت کردن؛ همه با تغییر و دگرگونی همراهند با اینهمه اینها نیز هم معنی نیستند، و میان اینها نیز تفاوتهایی گاه بس مهم، در کار است. »پرورش« ، چنانکه گفته شد، یعنی شکوفاندن و به کار آوردن تواناییهای درونی و استعدادهای طبیعی. بدینسان آنگاه میتوانیم از پرورش سخن بگوییم که به طبیعت درونی و تواناییهای نهان پرورش یابنده، اهمیت دهیم. زیرا بنیاد این شکوفایی در خود اوست و کار پرورنده، تنها فراهم آوردن شرایط و آماده کردن زمینه این شکوفایی است. در این معنی است که به همان سان از پرورش گل و گیاه یا از پرورش اسب سخن میگوییم که از پرورش تواناییهای جسمانی و معنوی آدمی. از اینرو در کار پرورش همواره طبیعت و نیروی درونی است که باید اصل شمرده شود.
اما، »بار آوردن« مفهومی است برای پدید آوردن دگرگونیهای معینی که »ما« آن را هدف میشمریم. یعنی در »بار آوردن«، طبیعت درونی به هیچ رو چون بنیاد و اصلی که باید از آن پیروی کرد، نگریسته نمیشود؛ بلکه هدفهایی که »ما« برگزیدهایم و دگرگونیهایی که از پیش تعیین شده اند، اصل شمرده میشوند. از اینجاست که چه بسا میان طبیعت از یکسو، و هدفهای تعیین شده از سوی دیگر ناسازگاریهایی نمایان میشود و کار آموزش و پرورش به صورت ستیزه با طبیعت در میآید. همین چگونگی بنیاد سختگیریهایی است که بسا به بیزاری و حتی سرکشی، میانجامد.
به سخن کوتاه، اگر پرورش فراهم آوردن زمینه برای نمایان شدن تواناییهاست و بنیاد آن همانا فعالیت آزاد پرورش یابنده است؛ بارآوردن، کاری است که بیشتر با فرمان دادن، تحمیل کردن، شکل دادن، پدید آوردن عادتها، و در نتیجه، با محدود کردن فعالیت آزاد طبیعی همراه است؛ و روش آن بیش از هر چیز، تلقین و تکرار، و نیز واداشتن و بازداشتن است. به همین سان، آموزشی نیز که زمینه پرورش است، با آموزشی که در خدمت بار آوردن است، تفاوت آشکار دارد.
آموزش چون وسیلهای برای پرورش، دادن اطلاعات و آموختن قاعدهها و اصلهایی است که به کار بردن آنها، زمینه واقعیت یافتن تواناییهای طبیعی است؛ ولی آموزش چون وسیله و ابزاری در خدمت بار آوردن، به کار بردن همه اینهاست چون دستورهایی که فعالیت نوآموز را در یک چارچوب معین، محدود میکند تا عادتهای ویژهای پدید آید و راه فعالیتهای دیگر بسته شود. بدینسان، تفاوت این دو را باید بیش از هر چیز از یکسو، در تکیه بر فعالیت آزاد، و یا در تکیه بر اطاعت بیچون و چرا دانست؛ و از سوی دیگر در احترام به طبیعت آدمی، و یا نادیده گرفتن آن.