بخشی از مقاله

بررسي تعامل با ديگري بر اساس فلسفه يونان باستان ، هدف اصلي مقاله حاضر مي باشد و براي نيل به اين هدف ، سه رويکرد قدرت طلبانه ، اصلاحي اخلاق مدار و عزلت گرايانه در فلسفۀ سياسي و اجتماعي يونان باستان با روش توصيفي تحليلي مورد بررسي قرار گرفته است و با اتخاذ رويکرد اصلاحي اخلاق مدار، به عنوان رويکرد مطلوب ، مؤلفه هاي تعامل با ديگري بر اساس آن بيان شده است .
بررسي مؤلفه هاي تعامل با ديگري، از اين بعد حائز اهميت است که او نيز همچون ما براي خودش حقوق و وظايفي را متصور است و خواهان آن است که ما به شخصيت انساني او احترام بگذاريم و تعاملي مناسب و قاعده مند با او داشته باشيم ، بر اين اساس ، از جمله مؤلفه هاي مهم ، در تعامل با ديگري که ميتوان آنها را پيش شرط لازم براي تأمين حقوق شهروندي محسوب کرد، عبارتند از:
١- حق مداري، ٢- عدالت ؛ ٣- دانايي؛ ٤- ارزش هاي اخلاقي ؛ ٥- قانون مداري. از جمله روش هاي تحقق هر يک از اين مؤلفه ها در تعامل با ديگري، عبارتند از: تبيين نوع انسان (اجماع شهروندان ) و تبيين الوهيت به عنوان معيار حقيقت ، البته شهروندي که خداوند را معيار حقيقت ميداند بايد خويشتن دار باشد، تا بتواند از ظلم نسبت به ديگران خودداري کند؛ تبيين عدالت به عنوان يک فضيلت انساني ، تبيين عدالت به معناي صلح و صفا و انضباط دروني ، بر اين اساس ، شهروندي که با خود در صلح و صفا است ، ديگران از شرارت نفس او در امان خواهند بود؛ تبيين عدالت به معناي برابري ، براي استحقاق هاي برابر؛ و نابرابري ، براي استحقاق هاي نابرابر؛ تبيين عدالت به عنوان عامل پيوند ميان دولت ها، بر اين اساس ، وقتي شهروندان و حاکمان ، قادر به نشان دادن نيروي کف نفس در قبال هم نوعان ديگر باشند و به چنگ آوردن بعضي چيزها که قدرت ارتکاب يا تحصيلش را دارند، خوداري نمايند، در چنين حالتي، پيوند صلح آميز ميان دولت ها نيز امکان پذير خواهد شد؛ پرسش گري و طنز سقراطي ، مامائي ، تمثيل غار و ديالکتيک براي رسيدن به تزکيه نفس و دانايي؛ فضيلت محوري و شکوفايي ارزش هاي انساني که رکن رکين يک جامعه هستند و به فعاليت هاي شهروندان و تعاملات آنها با هم ، رنگي انساني و معنوي ميبخشند، و در غياب آنها جاه طلبي، خست ، لذت جوئي، تکبر و خيانت در بين شهروندان رواج پيدا ميکند؛ تبيين قانون به عنوان کنترل کنندة اميال مثبت و منفي انسان ، مجازات قانون شکنان ، زيرا هم چنان که هزينه هاي خرد سرانجام هر ثروتي را به پايان ميرساند، قانون شکني کوچک تر نيز به نابودي حکومت ها ميانجامد؛ و تبيين قانون به عنوان تأمين کنند سعادت فردي و اجتماعي .
کلمات کليدي: تعامل ، ديگري، فلسفه يونان باستان
مقدمه
ما همواره با ديگري، در عرصه هاي مختلف خانوادگي، آموزشي، اجتماعي و سياسي مواجه هستيم ، ديگري، در هر کدام از اين عرصه ها ممکن است با ما هم فکر و هم نظر باشد يا مخالف و حتي دشمن ما باشد. در حالت اول تعامل اخلاقي با ديگري که هم رأي با ما است نسبتا آسان است ، اما دشواري تعامل با ديگري آنجا ظهور ميکند که هر فردي به ويژه اين که در موقعيت قدرت باشد، بخواهد به ديگري شکل دهد و حتي با زير پا گذاشتن ارزش هاي اخلاقي و با روي آوردن به تحکم ، خشونت و تعدي او را با خود همنوا سازد و بر او استيلا يابد.
به همين دليل است که ارسطو (١٣٧٧)، بيان ميدارد «بسي کسان ميتوانند در امور شخصي خويش به پيروي از فضيلت عمل کنند ولي تحقق بخشي به فضيلت در ارتباط با ديگران از هر کسي بر نمي آيد و به همين جهت همه اين سخن بياس را تأييد ميکنند که «قدرت ارزش مرد را نشان ميدهد» چون در مفهوم «قدرت داشتن » ارتباط با ديگران و قرار داشتن در جامعه مستتر است » (ص ١٦٨). با توجه به آنچه بيان شد، اين پرسش مطرح است که در فلسفۀ اجتماعي و سياسي يونان باستان براي تعامل با ديگري بر چه عرصۀ تأکيد داشتند و آن را به خوانش در ميآوردند و چه رويکردهاي در اين رابطه مطرح شده است ؟ و بر چه قواعدي در تعامل با ديگري تأکيد شده است ؟
در فلسفۀ يونان باستان ، يکي از عرصه هاي مهم تعامل با ديگري، عرصۀ اجتماعي و سياسي است ، اين موضوع در مدني بالطبع بودن انسان ريشه دارد، به اين معنا که انسان بدون حضور در اجتماع و مساعدت و ياري ديگران قادر به زندگي نخواهد بود و فضائل اخلاقي در او رشد نخواهد کرد، زيرا براي بشر منفرد، حيات يا سعادتي ميسر و ممکن نخواهد بود؛ به عبارت ديگر، «آن کس که نتواند بحال اجتماع با هم نوعانش زندگي کند يا احتياج در اين امر را در خود احساس ننمايد به گفته ارسطو يا حيوان يا خداست و در فلسفه حوادث بشري محل و مقامي براي مطالعۀ چنين موجودي نيست » (عزيزي، ١٣٤٥، ص ١٠١). بر اين اساس ، زندگي سياسي، اجتماعي و مشارکت آگاهانۀ شهروندان در اين امور يکي لوازم پيشرفت حيات فردي و اجتماعي است . پريکلس يوناني در مرثيه اي گفته است «آدمي که به کار سياست نپردازد شايسته صفت شهروندي آزاد نيست ، بلکه بايد او را شهروندي بيخاصيت بناميم » (عبدالرحمان ، ١٣٧٣، ص ٢٤).
پس ، يکي از بسترهاي تعامل شهروندان ، تعامل آنان با يکديگر در عرصۀ سياسي و اجتماعي است . اين عرصه هم چنان که در يونان باستان مورد توجه بوده است ، امروز نيز حائز اهميت است ؛ به ويژه اين که ما در عصري زندگي ميکنيم که عصر دموکراسي است و دموکراسي مبتني بر حضور شهروندان در اداره امور سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي، انتخاب نمايندگان خود، نقد و انتقاد از آنها، آگاهي از حقوق و وظايف خود، احساس مسؤليت در قبال کشور است . ايفاي چنين نقش مستلزم مشارکت آگاهانه و مسئولانه شهروندان در اداره امور جامعه است . زيرا در «کشورهاي که مردم آگاهي سياسي ندارند، معيار سياسي در ادراه امور عمومي و گزينش سياست مداران در سطح بالايي نيست ، حاکمان مسئول اعمال خود نيستند و از انتقادها نگراني ندارند»(همان ، ص ٣٩). بنابراين ، عدم امکان مشارکت آگاهانه مردم معادل با سهل انگاري در قبال پيشرفت همه جانبه جامعه و به نوعي تضييع حقوق شهروندان و به خطر انداختن بقاي پايداري نهادهاي سياسي يک جامعه است . هم چنان که ارسطو (١٣٦٢)، در اين باره بيان ميدارد: «مهم ترين راه بقاي حکومت ها که کمتر دولتي به آن اعتنا ميکند، سازگار کردن روش تربيت با قانون اساسي کشور است . اگر سرشت و شيوه زندگي مردم با شکل حکومت خود هماهنگ نباشد. بهترين قوانين و معتبرترين احکام به پشيزي نميارزد. پس اگر حکومت دموکراسي است مردم بايد مطابق قوانين دموکراسي پرورش يابند .زيرا عيب فرد عيب حکومت است و پروراندن و برآوردن افراد به مطابقت با قانون اساسي براي خرسند کردن عوام يا خواص نيست ، بلکه براي خو دادن مردم به نگهداري از حکومت خويش است » (ص ٢٣٣).
البته لازم به ذکر است که تنها رأي دادن در انتخابات شرط کافي براي نشان دادن ميزان مشارکت آگاهانه مردمي در اداره امور کشور نيست ، بلکه آنان بايد از دانش ، مهارت و منش شهروندي نيز برخودار باشند. «مردم بايد بدانند که حکومت کشورشان چگونه عمل ميکند و نيز بايد بفهمند که در پشت سياست هاي خاص چه منافع و نيروهاي قرار دارند و نتايج عملکرد چنين سياست ها چيست ؟ چه کساني در واقع از سوي آنها انتخاب شده اند و مردم آنها را براي رسيدن به چه هدف هاي برگزيده اند، ناآگاهي سياسي بسياري از اوقات سبب تباهي کشورها و زندگي انسان ها شده است » (عبدالرحمان ، ١٣٧٣، ص ٤٠). بنابراين ، در عصر حاضر مشارکت سياسي شهروندان ، امري سطحي و صرفا ناظر بر رأي دادن در انتخابات نيست ، بلکه امري عميق ، پرمعنا، حياتي و بنيادي است . اگر دموکراسي به عمل قانون گذاري و بخصوص رأي دادن محدود شود، ممکن است اين مفهوم به پايان دموکراسي بينجامد، زيرا اگر دقيق ملاحظه شود، رأي دادن صرف ميتواند مانعي قوي در جهت اعمال نفوذ فرد در اداره حکومت ايجاد نمايد، مگر اينکه اين تأثير به نحو ديگر، از طريق اختيارات مکمل افزايش يابد (جاويدي، ١٣٨٨،ص ١٨). بنابراين ، محدود شدن مشارکت سياسي، تنها به مشارکت در انتخابات و رأي دادن ، پايين ترين سطح مشارکت سياسي است .
البته در دولت شهر يونان باستان يعني آتن که مبتني بر دموکراسي بوده است هم زمينه ها و بسترهاي دموکراسي يعني آزادي بيان و آزادي گفتار، و هم اراده و خواستي براي مشارکت عميق تر وجود داشته است .
راسل (١٣٤٠)، در اين باره بيان ميدارد: «دموکراسي آتن ، اگرچه اين محدوديت مهم را داشت که بردگان و زنان را شامل نميشد، از برخي جهات بيش از هر نظام جديدي دموکراتيک بود. قضات و غالب صاحب منصبان قوة مجريه از راه رأي گرفتن انتخاب ميشدند، و مدت خدمت شان کوتاه بود » (ص ٧٢). با اين حال بين شهروندي يوناني با شهروندي مدرن تفاوت وجود دارد؛ که اين تفاوت در جدول ١-١-، صفحۀ بعد بيان شده
است :
جدول ١-١- مقايسه شهروندي يوناني با شهروندي مدرن
(بهروزلک ، ١٣٨٦، ص ٢٨٤).
به علاوه ، در فلسفۀ اجتماعي سياسي يونان باستان ، رقابت بر سر قدرت با ديگري براي بدست گرفتن حکومت و اداره جامعه و به تبع آن برانگيختن شهروندان براي مشارکت سياسي در قالب رويکردهاي همچون رويکردهاي قدرت طلبانه و اصلاحي اخلاقي صورت گرفته است ، و همچنين کناره گيري از رقابت بر سر قدرت و عدم مشارکت سياسي، در قالب رويکرد عزلت گرايانه مورد تأکيد واقع شده است . با توجه به اين موضوع ، سؤال اساسي اين مقاله اين است که هر يک از اين رويکردها در دوران يونان باستان ، چه نگاه خاصي به مشارکت شهروندان در امور سياسي اجتماعي و به تبع آن چه مؤلفه هاي براي تعامل شهروندان با يکديگر داشند؟ کدام يک از اين رويکردها، داري مطلوبيت و ارزش بيشتري است ؟
پيشينۀ پژوهش
تفکر راجع به شهروندي، ريشه در زادگاه فلسفه سياسي - يونان باستان - دارد، از نظر يونانيان مشارکت در زندگي سياسي، يکي از مهم ترين وظايف و مشخصات انسان آزاد شمرده ميشد؛ عاملي که انسان هاي آزاد را از غير يونانيان يا اقوام بيتمدن مشخص ميساخت و آنان را برتر و فراتر از اين گروه قرار ميداد (کويره ، ١٣٦٠، ص
١١). بر همين اساس ، تفکر سياسي، بحث راجع به انواع حکومت و به تبع آن تعامل شهروندان با يکديگر از جمله مفاهيم اساسي در دوران يونان باستان بوده است . بر اساس جريان هاي فکري رايج در يونان باستان ميتوان از سه جريان فکري در زمينه امور سياسي و به تبع آن نحوة تعامل با شهروندان نام برد، که به شرح زير عبارتند از:
١- رويکرد قدرت طلبانه
با توجه به حاکميت حکومت دموکراسي در آتن و لزوم مشارکت شهروندان در حيات سياسي، و عدم پاسخگويي تعليم و تربيت کهن ، به نيازهاي جديد حيات سياسي، لزوم توجه به يک تعليم و تربيت نوين متناسب با حيات سياسي دموکراتيک احساس ميشد. بر اين اساس سوفسطائيان به نقد ارزش هاي سنتي و عقايد ديني پرداختند و ارزش هاي اخلاقي جديدي هم چون اشرافيت ، هوش ، لياقت و توانايي سخن وري را مطرح کردند؛ و بدين طريق چرخشي فلسفي ايجاد کردند؛ يعني از جهان بيروني (ابژه ) به فاعل شناسا (انسان ) يا سوژه توجه کردند. به جاي توجه به جهان صغير (طبيعت ) به جهان کبير (انسان ) توجه کردند. بر اين اساس به انسان ، اجتماعات انساني، فرهنگ ، اخلاق ، سياست ، تعليم و تربيت و ... توجه کردند. هدف آنان تعليم هنر زندگي و نظارت و تنظيم آن بود (کاپلستون ، ج ١، ١٣٨٨، صص ١٠٢-١٠١).
آراء سوفسطائيان ، متکي بر تصور و انديشه اساسي پروتاگوراس ١ بود که ميگفت انسان مقياس همه چيز است
پروتاگوراس نيز محتملا شاگرد با واسطه هراکليتس ٢ بود که فلسفه صيروريت او مشهور است و از نظر وي جهان جائي است که در معرض سيلان و تغييرات است و جائي است که اضداد دائما در آن در حال جدال هستند چنان که گفته اند مبارزه بنياد و ريشه همه چيز است (ژان برن ، ، ١٣٦٢، ص ٤٣). بر اين اساس ، پروتاگوراس از فلسفه صيروريت اين نتيجه را ميگيرد که اساس همه چيز مبتني بر اصول نسبيت است و انسان مقياس همه چيز است و حقيقت در نزد هر کس مي تواند جلوه اي متفاوت داشته باشد.
با توجه به رويکرد نسبيگرايانه سوفسطائيان و نگاه شان به تعليم تربيت ، ميتوان گفت رويکرد سوفسطائيان در امور سياسي رويکردي قدرت طلبانه بوده و غايت تعامل شهروندان با يکديگر نيز در نظر آنان ، موفقيت در امور سياسي بود. بر اين اساس ، به جاي فضائلي مانند شهامت ، شرف و فداکاري در راه مصالح مدينه که تعليم و تربيت پيشين ميکوشيد در انسان ها پديد آورد يا قوت ببخشد. فرصت طلبي، کسب قدرت ، بي اعتنايي به ارزش هاي اخلاقي و در يک کلام خودکامگي و ستمگري را رواج ميدادند. بنابراين در نظر سوفسطائيان کار نيک ، کار حق ، يعني کاري که "در نبرد زندگي موجب پيروز شدن کنندة آن کار گردد". به همين سبب به اعتقاد سوفسطائيان ، بهتر است که در اين نبرد آدمي ظالم باشد تا مظلوم ، در اين نبرد بايد فاتح بود تا مغلوب ، بايد ستمگر بود نه ستمکش . از نگاهي ديگر تعليم و تربيت به سبک سوفسطائيان خطيبان عوام فريب و دولت مردان تقلبي بار مي - آورد. افرادي را تحويل جامعه ميدهد که ميکوشند تا مردمان را دنبال خود بکشانند. گفته ها و مواعظ ايشان براي روشن کردن و بالابردن آگاهي نيست ، بلکه هدفشان تنها برانگيختن آنان است . آنان سياست مداراني هستند که با نيروي بيان احساسات مردمان را بر ميانگيزند (کويره ، ، ١٣٦٠، ص ٣١- ٣٠).
نقيب زاده (١٣٨٢)، نيز در اين رابطه بيان ميدارد که روش سوفيست ها مبتني بر فن سخن و بلاغت است و هدف آن اقناع و مجاب کردن مخاطب است . بنابراين ، سوفسطائيان بدين وسيله عقايد خود را بر ديگري تحميل کنند و بر عقل و شعور و احساس او تسلط يابند و مطابق ميل خود او را راه ميبرند. بر اين اساس براي سوفيست ها اخلاق و عدالت صرفا رسم يا قراردادي براي آسان تر کردن زندگي اجتماعي است ؛ بنابراين ، ارزش هاي اخلاقي قابل تغيير و فيالنفسه فاقد ارزش است (ص ١٩).
با توجه به آنچه بيان شد رويکرد قدرت طلبانه نسبت به سياست ، تعامل شهروندان با يکديگر را به سمتي سوق خواهد دارد که پايبندي به ارزش هاي اخلاقي را تضعيف خواهد کرد و شهروندان خود را بر منافع جامعه ترجيح مي دهند و براي دست يابي به قدرت و پيروزي در صحنه اجتماع که غايت مطلوب آن ها در حيات سياسي است از هر وسيله و روشي استفاده خواهند کرد؛ زيرا روش دست يابي به هدف ، براي آنان بياهميت است و همچنين ، هدف وسيله را براي آنان توجيه ميکند.
٢- رويکرد اصلاحي اخلاق مدار
رويکرد اصلاحي اخلاق مدار در مقابل رويکرد قدرت طلبانه در امور سياسي پديد آمد که در تعامل شهروندان با يکديگر، بر ارزش هاي اخلاقي، فضيلت و تقواي سياسي تأکيد ميکند. از جمله طرفداران اين رويکرد ميتوان به سقراط ، افلاطون و ارسطو اشاره کرد. که به نقد جدي آراء سوفسطائيان پرداختند. ارسطو (١٣٦٢)، در اين باره بيان ميدارد: «هدف سياست در نظر سوفسطائيان ، پرورش افرادي بود که با گفتار و کردار خود در کارهاي مملکتي نفوذي شر داشته باشند و سقراط و پس از او افلاطون سياست را بر پايه اخلاقيات استوار کردند. به نظر سقراط دانش سياسي بايد مقدم بر هر چيز مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا کند و افلاطون نيز در جمهوريت بهترين حکومت را از ديدگاه اخلاقيات وصف ميکند (ص ١٤). بلوم ، نيز در اين باره بيان ميدارد: « نظريه هاي سياسي کلاسيک در غرب ، در صدد تنظيم زندگي سياسي و اجتماعي، براي زمينه سازي فضيلت و سعادت اخلاقي بودند (بهروز لک ، ١٣٨٦، ص ٢٨٢). نظرات متفکران رويکرد اصلاحي اخلاق مدار در يونان باستان به شرح زير عبارتند از:
سقراط ، به خاطر پرسشگري دائمي خود مشهور است و روش پرسش و پاسخ را در آموزش به عنوان ابزاري براي دست يابي به خود شناسي، بنياد نهاد (چناري، ١٣٨٧، ص ١٤٠)، و بدين طريق در راستاي تربيت شهرونداني با فضيلت تلاشي مضاعف کرد، وي شهروندان آتن را به تفکر، براي جستن حقيقت و ره بردن به کمال انساني دعوت ميکرد (کويره ، ١٣٦٠، ص ١١). در نگاه سقراط ، لازمه سياست و شهروندي، آگاهي است و اين آگاهي معرفت داشتن به ارزش هاي اخلاقي است که اين نيز مستلزم داشتن فلسفه است ؛ زيرا در نگاه سقراط ، اخلاق از سياست و فلسفه از سياست جدا نيست (همان منبع ، ص ٣٣). بر اين اساس ، سقراط ، معتقد بود که رويکرد سوفسطائيان به سياسيت منجر به بيبندوباري و سقوط اخلاقي فرهنگي ميشود (نقيب زاده ، ١٣٨٢، ص ١٩).
روش سقراط ، در تعامل مطلوب شهروندان با يکديگر براي دست يابي به حقيقت و دانايي و تجلي آن در رفتار انسان مبتني بر پرسش و پاسخ ، طنز و انتقاد، و به بن بست کشاندن مخاطب و افشاي عقايد نادرست و برانگيختن وي براي اصلاح باورهاي خود، بوده است . علت استفاده از اين رويکرد اين است که سقراط اعتقاد داشت ، نفوس انساني آبستن معرفت و حقيقت است و به اين طريق به شهروندان کمک ميکرد تا اين جنين را در خود پرورش دهند و از آن مراقبت کنند و لازمۀ پرورش اين جنين ، اين بود که جنين هايي که محصول جهل و ناداني و آموزش مدعيان دروغين بودند سقط شوند.
مرگ سقراط ، تأثير بسزايي بر انديشه افلاطون داشته است . چه مرگ سقراط فضاحت و خيانتي شگفت آور بود که بر دامن مدينه اي چون آتن نشست و اين خود موجب تحقيق است که چه شد، شر بر خير و کذب بر صدق و حقيقت و ظلم بر عدل فائق آمد. او را خدانشناس و گمراه کنندة جوانان دانستند. چگونه شهر آتن توانسته است در برابر بهترين شهروند خود اين همه حق ناشناس بماند؟ چگونه گفتارهاي غلط ناروا بر مباحثي حقيقي و اقناع کننده چيره شده است ؟ همين پرسش ها موجب شد که مسئله سامان شهر و تعليم مدني شهروندان موضوع اصلي و مرکزي فلسفه گردد (ژان برن ، ، ١٣٦٢، ص ٤٢).
اما روش افلاطون براي تربيت حاکماني مصلح و اخلاق مدار و به تبع آن تربيت شهرونداني در اين راستا، مبتني بر چه چيزي است ؟ از نظر افلاطون براي دست يابي به حاکماني مصلح و اخلاق مدار بايد به فلسفه روي آورد و افراد با آگاهي و روشن بيني به فعاليت سياسي بپردازند؛ زيرا مرگ سقراط به او آموخت که فعاليت سياسي بدون تفکر کاري بيهوده و چه بسا زيان بخش است (کويره ، ١٣٦٠، ص ١٢). براين اساس ، در رأس جامعه افلاطوني، فيلسوف و حکيم زمام امور را در دست دارد و تلاش دارد، جامعه اي عادل را پايه گذاري کند و بدين طريق شهرونداني عادل را تربيت کند؛ و بحران ارزشي را که سوفسطائيان با رواج نسبيت گرايي و معيار قرار دادن انسان (به معناي فرد انسان نه نوع انسان ) ايجاد کرده بودند فيصله دهد و از بروز حادثه اي فضاحت آميز همچون مرگ سقراط جلوگيري کند و براي اين مقصود تأکيد ميکند که الوهيت بايستي مقياس همه اشياء در درجۀ عالي باشد؛ زيرا با خدا مقياسي نيست که نسبت به افراد تغيير کند و امري نيست که جانشين کثرت شود چه کثرت موجب ناهماهنگي و خير موجد عشق و مهر ميشود، خير عبارت است از واحد (ژان برن ، ١٣٦٢، ص ٤٨).
براين اساس ، افلاطون ، با نقد انديشۀ سياسي سوفسطائيان نظام سياسي مطلوب خود را ارائه ميکند. وي سياست سوفسطايي را مبتني بر ظن و گمان ميداند و معتقد است سوفسطائيان با استفاده از فن سخنوري بدون در نظر داشتن حقيقت به دنبال مطالع سياسي خود، از جمله توجيه سلطۀ ستمگران بودند. افلاطون ، از چنين امري به سياست زدگي تعبير ميکند و نتيجۀ آن را ماندن در سطح نزاع ها و مناقشه هاي حاصل ظن و گمان و در نتيجه ، افتادن در چاه هلاکت و بدبختي و گرفتاري در حکومت استبدادي ميداند. در مقابل چنين نگرشي، افلاطون با تأکيد بر معرفت حقيقي و مطلق ، وظيفۀ مرد سياسي را اين ميداند که با معرفت به صورت مثالي (ايده ) عدالت ، در شکل بخشي به کشور خود، از آن نمونۀ اصلي پيروي کند (کديور، حسني فر، ١٣٨٦،، ص ٩٢).
بنابراين ، براي ايجاد مدينه عادل که در آن بر وحدت گرايي به جاي کثرت گرايي تأکيد ميشود، همه متعهد هستند و بويژه نظام آموزشي که بايد در راستاي اهداف جامعه افلاطوني به تربيت شهروندان و بخصوص اداره کنندگان کشور بپردازد در اين ميان هنرمندان نيز وظيفه دارند که ارزش هاي اخلاقي را در جامعه ترويج کنند و بدين طريق به تربيت جوانان بپردازند. بر اين اساس ، افلاطون ، به تعليم و تربيت جوانان اهميت خاصي ميدهد به نظر او بزرگترين جنايت اداره کنندگان جوامع اين است که يا اصلا به اين مهم توجه ندارند و يا به اندازه کافي به آن توجه نشان نميدهند و در نتيجه کار تعليم و تربيت جوانان را بدست اين و آن سپرده اند (کويره ، ١٣٦٠، ص ٥٦). در ضمن تعليم و تربيت به سبک سوفسطائيان را بيارزش و زيان آور ميداند؛ زيرا به جوانان ايده آل باطل و نادرستي را عرضه ميکرد؛اما تعليم و تربيت سنتي به سبک قديم نيز داراي ارزش چنداني نبود؛ زيرا به مردمان توانايي لازم را براي دفاع از ايده آل هاي اخلاقي نميبخشيد و آنچه را رواج ميداد ارزش هائي بودن که از آگاهي و تعقل نيرو و مايه نميگرفتند. به همين دليل تعليم و تربيت سنتي نتوانست نه در برابر انتقادات منفي سوفسطائيان و نه در برابر انتقادات مثبت سقراط پا برجاي بماند (همان منبع ، صص ٣١).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید