بخشی از مقاله
چکیده:
سیاستهای خلفای عباسی از ابتدا تا پایان عصر دوم خلافت 447- 132 - ه.ق - را در دو بخش، تلاش برای ارتباط با علمای دینی همسو و نیز برخورد با علمای دینی ناهمسو میتوان مورد بررسی قرار داد. از ابتدای شکل گیری نظام خلافت عباسی تا روی کار آمدن مأمون، خلفا سعی در ارتباط با عالمان دینی بویژه اهل حدیث داشتند. اما با توجه به رشد تفکر اعتزالی در زمان مأمون و گرایش خلیفه به آن مکتب، وی و دو خلیفه بعد، از اهل حدیث رو برگرداندند و با عالمان معتزلی ارتباط برقرار کردند. این مساله زیاد دوام نیاورد و با روی کار آمدن متوکل دوباره گرایش خلفا به عالمان اهل حدیث مرسوم شد و تا پایان عصر دوم خلافت عباسی ادامه یافت. نگارنده در این مقاله سعی دارد تا با تکیه بر منابع تاریخی به بررسی تلاش های خلفای عباسی عصر اول و دوم برای ارتباط با عالمان دینی به منظور کسب مشروعیت، بپردازد.
-1 مقدمه
یکی از سیاستهای عباسیان سیاستهایی بود که آنها برای بهدست آوردن مقبولیت عمومی و کسب مشروعیت در پیش گرفتند. آنها در دوران دعوت باید حقانیت خود را برای برعهده گرفتن رهبری مبارزه با امویان و در دوران خلافت شایستگی-شان را برای رهبری جامعه اسلامی به مردم اثبات میکردند، بنابراین به سیاستهایی روی آوردند که ذهنیت افراد جامعه را به-سوی آنان متمایل سازد و شرعیت حکومت شان را توجیه کند.
عباسیان از همان آغاز دعوت و در طول دورهی طولانی حکومت برای توجیه مشروعیت خود همواره از دین بهرهگیری سیاسی میکردند. آنها در دوران دعوت از عنوان امام که عنوانی دینی بود برای نامیدن رهبر جنبش خود استفاده کردند اما با به دست گرفتن قدرت، به دلیل کارایی صرف دینی دیگر از این عنوان بهره نبردند و امیرالمؤمنین را جایگزین آن کردند.
داعیان و سپس خلفای عباسی اقدامات سیاسی خود را با مسائلی که ریشه در اعتقادات مذهبی مردم داشت همراه نمودند. از جمله در دوران دعوت با بهرهگیری از باورهای علویان در حقانیت اهل بیت پیامبر - ص - به امر خلافت، شعار چند پهلویالرﱢضا »مِنْ آلِ محمﱠد - ص - « را طرح کردند و با این سیاست جماعت زیادی از علویان را همراه خود نمودند.
همچنین سفاح خلیفه اول عباسی و عمویش داود بن علی در نخستین خطبههایشان که بر منبر جامع کوفه ایراد کردند از محنتهای آل علی - ع - و پیروانشان که در دوران اموی به آن دچار شده بودند، سخن گفتند و مشروعیت خروج خود بر بنی امیه را برایِ مردم توجیه کردند
این در حالی بود که پس از به دست گرفتن کامل قدرت، دیگر نه تنها نامی از آل علی - ع - نمیبردند، بلکه به مقابله با آنها پرداختند و از این به بعد فقط به ذکر برتری بنی عباس و شایستگیشان در امر خلافت و حکومت میپرداختند. خلفای عباسی از این پس سعی داشتند تا عالمان دینی که در میان مردم جایگاه و پایگاهی داشتند را به خود نزدیک سازند و از این طریق برای خود مشروعیتی ایجاد نمایند.
-2 تلاش خلفای نخستین عباسی برای ارتباط با عالمان دینی
در عصر اول عباسی به دلیل اعتقادی که مردم به فقها و محدثین زمان خود داشتند، خلفای عباسی نیز برای حفظ و تثبیت قدرت خود به سوی این عالمان دینی متمایل شدند. این عصردورانی است که چهار تن از فقهای بزرگ که بعدها به عنوان رهبران چهار مکتب فقهی اهل سنت شهرت یافتند، میزیستند. ابوحنیفه - متوفی 150ه.ق - ، مالک - متوفی 179ه.ق - ، شافعی - متوفی 204ه.ق - و احمد بن حنبل - متوفی 241ه.ق - هم دوره با سده نخست حاکمیت عباسیان بودند
. اگرچه هیچکدام از این افراد به همکاری با خلفای عباسی تن در ندادند اما خلفا توانستند خود را به تعدادی از شاگردان و پیروانان اینان نزدیک کنند و از نظرات آنان به سود خود بهره برند.نمونهای از این افراد، قاضی ابو یوسف شاگرد بزرگ ابو حنیفه است که در آغاز کتاب الخراج چند صفحه را به مسأله خلافت اختصاص داده و خلفا را مانند نوری برای رعیت دانسته است
عباسیان که با ادعای دینی جنبش خود را شروع کرده بودند، سعی کردند با نزدیک شدن به جریانهای دینی موقعیت خود را تثبیت کنند. مکتب اهل حدیث با مکتب اهل رای دو مکتب مهم اسلامی اوایل عصر عباسی را تشکیل می-داد.حمایت امام ابوحنیفه از قیام نفس زکیه سبب دور شدن دستگاه خلافت از مکتب اهل رای شد. پس منصور خلیفه دوم عباسی سعی کرد خود را به مکتب حدیث که پایگاه آن حجاز بود نزدیک سازد. وی با تقرب به فقها و محدثان مشهورسعی کرده توجه آنها را نسبت به خود جلب کند. نمونه آن هم رفتاری است که با مالک بن انس انجام داد .
منصور برای جلبِ فقهای اهل حدیث، ابتدا به سراغ کسانی رفت که متمایل به علویان بودند. وی منصب قضا را به ابوحنیفه پیشنهاد کرد اما ابوحنیفه نپذیرفت ، سپس وی به سراغ مالک بن انس رفت و با سخنانی سعی کرد مالک را به خود نزدیک سازد. از جمله وی در دیداری با مالک وی را عالمترین فرد مدینه و فقیه مردم حجاز نامید
اما امام مالک نیز که همچون امام ابوحنیفه تفاوتی میان بنی عباس و بنی امیه قائل نبود فتوای مشهوری صادر کرد که بر مبنای آن بیعت مردم با بنی عباس را چون به اکراه و زور بوده، فاقد اعتبار شمرد
مخالفت این بزرگان با منصور باعث برخورد تند منصور با آنان شد به طوری که ابوحنیفه زندانی شد و در سال 150 هجری در زندان درگذشت ، و یا بنابر قولی با زهر کشته شد . مالک نیز در سال 146هجری توسط جعفر بن سلیمان والی مدینه زندانی و به شدت شکنجه شد
با وجود برخورد تندی که منصور با این دو شخصیت بزرگ انجام داد، اما او سعی کرد با علمای دیگری ارتباط برقرار کرده و نظر آنان را به خود متمایل کند. او برای دلجویی از علما ، از شلاق خوردن و شکنجه مالک اظهار بی اطلاعی کرد و آن را به گردن والی مدینه انداخت و در اقدامی نمایشی او را به این خاطر عزل نمود
به هرحال با تلاشهایِ منصور و خلفایِ پس از او ، دستگاه خلافت توانست تعدادی از علما را به خود نزدیک کرده و از مقام علمی و جایگاه احتماعی آنان برای کسب مشروعیت خود بهره ببرد. از جمله میتوان به این افراد اشاره کرد: سوار بن عبداالله که والی و قاضی بصره شد؛ شُریک بن عبداالله که به منصب قضای کوفه در زمان منصور رسید و عاصم بن سلیمان محدث نامدار، قاضی مداین شد
اما مشهورترین این افراد ابویوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری، شاگرد بزرگ ابوحنیفه است ، وی در سال 162 هجری در زمان خلافت مهدی به مقام قضای بغداد رسید، و در دوران خلافت هادی - 170-169ه.ق - و هارون الرشید - 193-170 ه.ق - تا زمان مرگش در سال 183 هجری عهدهدار این منصب مهم بود
هارون الرشید، ابویوسف را در اواخر عمرش لقب قاضی القضات داد و این نخستین بار بود که در تمدن اسلامی چنین لقبی به کسی داده می-شد
به هرحال خلفای قبل از مامون توانستند با تعداد زیادی از علمای اهل حدیث و اهل رای ارتباط برقرار کرده و با دادن مقام و منصب، آنان را به خود نزدیک کنند. البته در میان آنها تعداد علمای اهل حدیث بیشتر بود .
تشکیل نهاد قضا و تعیین قاضی توسط خلیفه عباسی از زمان منصور - یعقوبی،بی تا، - 389/2 و وابسته کردن این نهاد به دستگاه خلافت نقش زیادی در نزدیک شدن علما به خلفا داشت که خود سبب تقویت جایگاه دینی خلفای عباسی میشد. حمایت خلفا از فقها و محدثین به ویژه اهل حدیث سبب تقویت این مکتب فکری و تضعیف مخالفان آنان مانند علویان و خوارج شد که هیچ وقت حکومت آنان را به رسمیت نمیشناخت. این سیاست به جز در دوران خلافت سه تن از خلفای عباسی یعنی مأمون 218-198 - ه.ق - ؛ معتصم - 227-21 ه.ق - و واثق - 232-227ه.ق - تا پایان خلافت عباسی ادامه یافت .
-3 رواج مذهب اعتزال و تغییر رویکرد خلفا نسبت به عالمان دینی
پس از به قدرت رسیدن مأمون تا دوره حکومت جانشینانش یعنی معتصم و واثق پایگاه فکری خلفا عوض شد و آنان به تفکر معتزله نزدیک شدند . معتزله که اصل حُسْن و قُبْح عقلی یکی از اصول فکری آنان بود، جایگاه ویژهای برای عقل در مسائل کلامی قائل بودند
مامون از خلفایی است که در طول زندگی خود، تحولات فکری زیادی را چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل دینی از سر گذراند و آراء و اندیشههای او با تحول و دگرگونی زیادی همراه بود
مأمون توجه خاصی به علم و دانش داشت و چون تحت کفالت و مراقبت جعفر بن یحیی برمکی که از خاندانهای ایرانی بود، بزرگ شد ، مردی روشنفکر و دوستدار دانش بار آمد. وی بسیاری از اوقات جلسات بحث و مناظره میان عالمان مکاتب مختلف فکری برگزار میکرد و معتقد بود که این گونه مجالس، اختلاف دانشمندان را از میان بر میدارد و پایههای اعتقادی آنان را استوار میسازد