بخشی از مقاله

چکیده

رمان یکی از انواع ادبی در حوزه هنر و ادب جهان است. رشد رمان در قرن اخیر بسیار چشمگیر بوده است. رمان نوع ادبی است که مانند دیگر انواع ادبی هنر را به خدمت گرفته است. رمان برای انسان کمک میکند تا خود و محیط خود را بیشتر و عمیق تر بشناسد و اخلاق فردی و اجتماعی را ترقی دهد و با ارزشهای والای انسانی و اخلاقی و جهان برتری که در ذهن نویسنده جا دارد و همچنین با ارزشهای دینی فراموش شده آشنا شود و نسبت به آنها راغب باشد. رمان با موضوعاتی از قبیل فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ و... در هم میآمیزد و انسان را با عوالم متنوع اجتماعی و انسانی و خیالی آشنا میکند. در این نوشته در مورد جایگاه هنر، ادبیات و رمان در زندگی انسانی بحث شده است. حاصل بحث این است که رمان یکی از ضروریات زندگی امروزی است و انسان امروزی برای بهتر و آسانتر و والاتر کردن زندگی خود به خواندن رمان نیاز دارد.

مقدمه

پیش از ورود به اصل موضوع بحث مختصری از فرع آن، یعنی ادبیات، ضروری به نظر می رسد. »تحقیق فلسفی در ماهیت ادبیات، مشتمل بر این که صفات ممیزه آن چیست، چگونه با دیگر انواع سخن تفاوت پیدا میکند، در غرب بیش از دو هزار سال ادامه داشته است و امروز نیز همیشه فعالانه ادامه دارد. این از آن نوع سوالاتی است که هر نسلی ترجیح میدهد به طریق خاص خود به آن پاسخ گوید زیرا ادبیات پدیدهای پیچیده است که وجوه مختلف آن به اقتضای اعصار مختلف مورد ملاحظه و توجه مخصوص واقع میشود« از میان دلایل متعدد »یک دلیل تفاوت برداشت خوانندگان از ادبیات این است که ادبیات رابطه خاص با جهان برقرار میکند، رابطهای که آنرا تخیلی مینامیم« به دلیل ماهیت ناروشن ادبیات »درباره حقیقت و ماهیت مفهوم ادب و ادبیات امروز آن قدر خلاف در بین اهل نظر هست که شاید به آسانی نتوان تعریف جامع و مانعی از آن ایراد کرد« به علت تعریفناپذیری، از قرون گذشته اصطلاح یا واژه ادبیات نامی است برای نامیدن معانی، مفاهیم، دانشها و هنرهایی که شاخه بسیار بزرگ و مهمی از شجره معارف بشری محسوب می شود و مدعای قابل اثبات و مستندی است اگر بگوییم که نخستین و کلانترین شاخه این درخت بوده و هست.

ادبیات مردم ایران نیز از این اصل جهانی دور نبوده و نیست. روزگاری ادبیات مفاهیم و دانشهایی را در بر میگرفت که امروزه هر کدام شاخهای از معارف بشری محسوب می شود، مانند فلسفه، تاریخ، کلام، نجوم، علوم قرآنی، علم انساب، عرفان و حتی علوم مربوط به انفس و ابدان و الهیات و ریاضیات، چنان که رباعیات خیام با فلسفه حیات؛ اثر خامه بیهقی با تاریخ؛ حدیقه سنایی با کلام؛ آثار خاقانی و نظامی با نجوم؛ آثار حافظ و سعدی و مولوی با معارف ذوقی و عرفانی و دانشهای قرآنی و فلسفی؛ تاریخ و تفسیر طبری با علم انساب؛ آثار ابن سینا با فلسفه و طب و نجوم و ریاضیات و علم النفس و امهات آثار ادبی با مفاهیم عرفانی چنان در آمیختهاند که سلخ معنی از قالب به منزله سلخ جان از جسم است.

گویا نه تنها در ایران بلکه در تمام گوشه و کنار جهان چنین بوده است و این معنی از تعریفی که از آثار ادبی ارائه کرده و گفته اند که هر چه از گذشتگان در قالب میراث علمی به آیندگان و معاصران رسیده است، ادبیات محسوب میشود و همچنین از آثار مهم و معروف جهانیان، بر میآید، مانند میراث اساطیری بازمانده از هومر که سابقه سه هزار ساله دارد و آثار بازمانده از سقراط و افلاطون که به قرون چهارم و سوم پیش از میلاد مربوطند و کمدی الهی دانته و آثار شکسپیر و ویکتورهوگو و داستایوفسکی و تولستوی و گوته واسکاروایلد و امثال اینها. با وجود این، هرچه از روزگاران کهن دورتر و به ایام معاصر نزدیکتر میشویم، دایره شمول ادبیات تنگتر و مفاهیم و مضامین آثار ادبی محدودتر و به پرداختهای ادبی محض و هنری، نزدیکتر میشود.

به عبارت دیگر بسیاری از مفاهیم و دانشهای بشری، توسعه یافته، به شاخهای مستقل و نیرومند تبدیل میشوند و راه خود را از میراث ادبی جدا میکنند مانند، کلام، نجوم، طب، ریاضیات و غیر اینها. اما آنها که به ادبیات وفادار میمانند و گویا نمیتوانند از آن جدا شوند، به ترتیبِ میزانِ وفاداری عبارتند از عرفان، فلسفه، تاریخ، جامعه شناسی و علم النفس که امروزه به روانشناسی معروف و مصطلح است و مسائل سیاسی را باید در زیر مجموعه جامعه شناسی و تاریخ جای داد.

البته هریک از اینها شاخهای مستقل است و با وجود این از همراهی آثار ادبی دست نکشیده است. عرفان با شعر معاصر چنان همآغوش شده است که گویا چنان که طراوت را نتوان از آب جدا کرد، جدایی عرفان از شعر محال است. آنچه معروف و موسوم به ادبیات است، امروزه کارکردهای دیگری را به عهده گرفته است که باید آنها را به کارکردهای تاریخی آن افزود. امروزه هر یک از محققان به تناسب آشنایی خود با شاهکارهای ادبی و جهانبینی خود، کارکردهایی را برای آثار ادبی مطرح کرده است.

از نظر تولستوی مهمترین کارکرد ادبیات ایجاد تمدن و انسانیت است زیرا »اگر انسان استعداد ادراک پیشینیان را که به قالب کلمات و لغات ریختهاند، نمیداشت و خود نیز نمیتوانست اندیشه خود را به دیگران انتقال دهد، موجودی نظیر حیوان و ]ماهیتی[ ناشناخته بود. اگر استعداد دیگر انسان یعنی پذیرفتن سرایت هنر در وی وجود نمیداشت، افراد بشر هنوز هم وحشی و مهمتر از آن پراکنده و دشمن یکدیگر بودند.

از این رو فعالیت هنر فعالیتی است بسیار مهم و دارای همان ارزش و اهمیت فعالیت سخن است و همان گونه نیز عمومی است بلکه هنر مهمتر از سخن است زیرا عواطف را منتقل میکند« - تولستوی، . - 58 :1373 همچنین از نظر تولستوی »از آن زمان که افراد طبقات عالی به مسیحیت کلیسایی بی اعتقاد شدند، معیار خوبی و بدی در هنر زیبایی شد... خوبی عالیترین مقصد جاوید حیات ماست.

مهم نیست که خوبی را از چه راهی بفهمیم، آن چه باید گفت این است که حیات ما جز کوششی برای وصول به خوبی، یعنی سیر به سوی خدا چیز دیگری نیست. در واقع خوبی یک مفهوم اصلی و اساسی است که جوهر شعور ما را بر اساس متافیزیک تشکیل میدهد، مفهومی است که از راه عقل قابل فهم نیست. خوبی چیزی است که هیچ چیز نمیتواند آن را تعریف کند ولی خود همه چیز را تعریف میکند« - همان: 68 و . - 73 بنابراین از نظر تولستوی یکی از دلایل تعریفناپذیری ادبیات و عموما هنر این است که بخشی از وظیفه دین را به عهده گرفته و در پی انتقال مفهوم تعریفناپذیر »خوبی« است.

بدیهی است که اگر مفهوم قابل تعریف نباشد، به تبعیت از آن صورت نیز در قالب تعریف نخواهد گنجید. ادبیات در شکلهای منظوم و منثور در میان تمام ملل دنیا خود را نشان داده است. شعر فارسی در طول قرون با موضوعات متعددی همآغوش بوده و هست. امروزه رمان و داستان نیز به کمک شعر فارسی آمده استاما برخلاف اعصار گذشته، رشد و توسعه کمّی و کیفی رمان، نسبت به شعر بسیار گسترده و چشمگیر است. همین رشد بسیار زیاد و سریع توجه هر مخاطبی را جلب میکند که در مورد علل آنتامّل کند.

بحث و بررسی

در قرن اخیر در ایران، مفاهیم و موضوعات متعددی جز قالبهای شعری، قالبی در نثر جستهاند تا مفصلتر و مشروحتر و عینیتر تجلی یابند و در میان انواع ادبی، رمان مناسبترین قالب در آمده و بر قامت این مفاهیم برازیده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید