بخشی از مقاله
مقدمه
فیلسوفان و متکلمان قائلند که اصول دین آن چیزی است که عقل درک میکند و فرع چیزی است که عقل آن را درک نکرده و شرع درباره آن سخن میگوید. اما سلفیان معتقدند کتاب و سنت تمام اصول دین را دارد و احتیاجی به عقل ندارد.مسئله عقل از کهنترین مسائل فکری انسانی است. در تایخ اندیشه دینی نیز این مسئله از بحث انگیزترین مسائل دینی بوده است. از زوایه معرفت شناختی پرسشهای راوانی در این مقام مطرح میشوند:
مراد از عقل چیست؟ قلمرو ادراک تا کجاست؟ به چه میزان میتوان بر احکام عقل تکیه کرد؟ چگونه میتوان از اشتباهات و خطاهای عقل مصون ماند؟ عقل با وحی چه رابطهای دارد؟ در چه مواردی میبایست به دلیل عقلی تمسک کرد؟ آیا ممکن است عقل و وحی با هم تعاض داشته باشند؟ عقل در مسائل اعتقادی و کلامی چه جایگاهی دارد؟ جایگاه عقل در مسائل علمی و فوع فقهی چیست؟ آیا عقل بدون کمک و تاید وحی معتبر است؟ آیا با وجود وفور آیات و روایات مسألهای باقی میماند که ما در آنها محتاج به عقل باشیم؟ با وجود خطاهای فراوان عقل، ایا میتوان پایه معرفت دینی را بر عقل نهاد؟ مقام عقل در تفکر انسان چه سیری را طی کرده است؟ و دهها سؤال دیگر در باب عقل و جایگاه آن.
اکثر سلفیان در بسیاری از مواردمستقیماً به مسائل مذکور نپرداختهاند و در اکثر موارد نه تنها بحث مستقلی ارائه ندادهاند، گاه به آنها اشاره هم نکردهاند. زیرا عقل در نزد متکلمان امامیه اعتبار دارد و از نظر آنان، عاقل کسی است که زشت و زییا و مصالح و مفاسد را درک نماید. به عبارت دیگر میتوان گفت عقلی که در زیان اهل کلام و معتزله رایج است و مبنای احکام و قضایای کلامی واقع میشود، آرای محموده و مشهوراتی است که عموم بشر به آن اعتراف دارند و عقل عملی انسان آن را با تمجید و تحسینی به خاطر مصالح خود پذیرفته است.متکلمان شیعه آن آرای محموده اعم از بدیهیات، و وجدانیات و مشهورات را معیار حکم نفی و اثبات خود قرار داده و قائلند هر چیزی که تحسینی و تقبیح عقلی را به همراه دارد و عقل آن را ایجاب کرده یا آن را زشت میداند، آن خود عقل است.
زیرا عامه مردم به آن اعتراف دارند و براساس آن آرای محموده و مشهورات قواعد و مقررات برای خویش ایجاد کرده و برای افعال خویش نظمی ترتیب دادهاند. به نظر میرسد عقل در نزد متکلمان مذکور به معنای لوازم خویش اخذ شده و لازم آن جای تعریف را گرفته است. زیرا عقل در کلام به معنای معقولات و قضایایی است که فهم عملی و عمومی بشر آن را پذیرفته و با تمجید و تحسینی همراه است.عقل در این معنا در تمام قضایا یکسان نیست. زیرا به گفته خود متکلمان برخی از معقولات مورد تأیید همه مردم در تمام ادوار تاریخ است که متکلمان از آن به مستقلات عقلیه تعبیر میکنند مثل حسن عدل و قبح ظلم. اما برخی قضایا مورد تأیید همه انسانها نیست که به آنها غیر مستقلات عقلیه گویند.
البته برخی قضایا از ضروریات اولیه به شمار میروند که از جمله مستقلات عقلیه محسوب شده و چون مورد تأیید همه مردم نیز میباشد، بهآنهامشهورات نیز گویند.1 متکلمان امامیه نیز تعاریف گوناگونی برای عقل کردهاند. شیخ طوسی به این نکته اشاره دارد که »عقل عبارت از مجموع علوم است، آنگاه که جمع شود، عقل نامیده شود؛ مانند علم به وجوب واجبات ... و حسن محسنات... و علم به قصد مخاطبین ... علم به مدرکات بار ارتفاع موانع ... که حصول علوم استدلالی ممکن نیست مگر به تقدم این علوم 2«... که نشان میدهد منظور شیخ طوسی از این علوم، اعم از نظری و عملی است و مراد بدیهیات و مشهورات است. به نظر میرسد اکثر متکلمات عقل را به علم تعریف کرده که اگر این علوم در فردی جمع شده، استدلال و نظر برا وی امکان پذیر میگردد.3
قاضی عبدالجبار معتزلی در المغنی فی ابواب الوحید و العدل بحثی را با عنوان »فصل فی ماهیه العقل و ما یتصل به « طرح کرده و معتقد است که عقل عبارت اس جملهای از علوم مخصوص است؛ اما برخی معتقدند عقل جوهر است و بعضی میگویند آلت است و عدهای قائلند از حواس است و برخ نیز گویند قوه است. وی در ادامه میننویسد که دلیل ما این است که هر گاه برای انسان این علوم مخصوص حاصل شد به او عاقل گویند و اگر این علوم نباشد، عاقل نامیده نمیشود.4بنابراین میتوان عقل را نزد متکلمان معتزله و امامیه علم به مصالح و مفاسد و درک حسن و قبح افعال دانست ولی این اصطلاح جایگاهی در میان سلفیان نداشته تا برای آنان مسئله باشد تا در پی پاسخ برآیند.
ماهیت عقل
قبل از هر چیزی نظری گذرا بر مباحث دانشمندان درباره عقل میافکنیم. اما تجه داریم که در این جستجو، از مبنای اساسی بحث خود عدول نمیکنیم، زیرا قصد ما از این کاوش، یافتن تعریفی برای عقل نیست. استفاده از کتب لغت در اینجا بدان منظور است که بیاییم کلمه عربی عقل به کدامین امر وجدانی در انسان اطلاق می شود.اگر مسمّی«» و »مدلول« عقل به دقت روشن شود، فهم مطالب دیگری چون رابطه میان عقل و دین نیز آسان میگردد. با عنایت به این نکته، به کتابهای لغت رجوع میکنیم.5براساس سخنان لغویون، عقل نوعی حبس و ممنوعیت برای انسان است. انسان در هنگام عاقل بودنش انجام پارهای اعمال را ممنوع مییابد. این وجدان ب خاطر آن است که عقل، نوعی ادراک و فهمیدن است. شخص خود را مجاز به انجام اعمال ناشایست نمیداند، زیرا که زشتی آن را می ،همد. بنابراین فهم و ادراک عقلانی، انسان را از لاقیدی خارج میکندو به بند تقید میکشد. در مقابل برای کسی که فاقد این فهم است، چنین محدودیتی معنا