بخشی از مقاله
جنبشهای اسلامی مصر و پاکستان
چـهارده قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن، این بارقه عالم غیب، میگذرد.قرنهاست که بـشریت از فـیض وجـود پیامبر، آن منجی بشریّت محروم مانده و تاریخ شاهد ظهور و سقوط امپراتوریهایی بوده است که به نـام اسلام به وجود آمد، امپراطوریهایی که عنصر غالب در آنها، نه قرآن، که زمـامداران بودهاند و اینان در روند گـسترش اسـلام نقشی نداشته و یا اگر داشتهاند در جهت منفی بوده است زیرا سعی میکردهاند اسلام را در میان دیوارهای مساجد زیبایی که در دوران امپراطوری خود ساخته بودند محبوس کنند.
بعد سیاسی جهان اسلام در قرن بیستم، تـا چند دهه قبل تغییر چندانی نکرده بود.اسلام به صورت دینی خاموش در کنج مساجد و مدارس دینی رخ مینمود و حکّام به اصطلاح مسلمان همواره از طریق نفوذ استعمار، استعمار جدید و امپریالیسم در پی حفظ قدرت و امـتیازات خـویش بودند.برخی از آنان تحت نفوذ امپریالیسم غرب و برخی دیگر جیرهخوار روسیّه بودند.امّا به رغم فساد سیاسی داخلی و انحطاطی که دنیای مسلمین به آن دچار بود، کسانی تحت لوای اسلام قیام کـرده و حـرکتی اسلامی را برای ایجاد تغییراتی در کشورهای مسلمان و غیرمسلمان و برپایی نظامی اسلامی آغاز کردهاند.
اینک، در قرن بیستم؛عصر ظلمت و سرگردانی، عصر واژگونی ارزشها، عصر خلاء آرمان و امید و تکیهگاه، عصر دلهره و نـگرانی و عـصر بندگی انسان در برابر مادیات و گسستن او از معنویات بار دیگر ندای اسلام در جهان طنینانداز شده است.بار دیگر پرچم اسلام به اهتزاز در آمده است تا به یاری انسان دردمند کنونی بـشتابد.اکـنون، بـار دیگر اسلام به نجات بـشریت آمـده اسـت تا او را از تنگنای مادی، یعنی فاجعهای که سرانجامش انهدام مطلق است، برهاند و وی را به سرمنزل هدایت رهنمون شود.
اینک اسلام و مادیگرایی(در همه اشـکال آن)رو در روی یـکدیگر قـرار گرفته و یکدیگر را به مبارزه میطلبند و مردان خداجو در قـالب جـنبشهای اسلامی پای به میدان نهادهاند تا از کرامت انسانی دفاع کنند.قوه محرّکه این جنبشها از پیام قرآن، این سرچشمه لایزال رسـتگاری، مـنشا مـیگیرد و سنّت و عترت رسول خدا الهامبخش بنیانگذاران آنها بوده است.امـّا دریغ که در بسیاری از کشورهای مسلمان، زمامداران که از نیروی بالقوه اسلام پیوسته در بیم و هراسند، نه تنها از چنین جنبشهایی حـمایت نـمیکنند، بـلکه رای به محکومیّت و نابودی آنها میدهند.میان هواداران جنبشهای اسلامی که نـیل بـه یک جامعه اسلامی را امری ضروری و اجتناب ناپذیر میدانند و این تفاوت در شیوه تفکر این دو جناح، منجر بـه تـضاد و بـرخورد دو نیرو میشود و تا زمان حصول هدف جنبشهای اسلامی، یعنی پیاده کردن نـظامی مـبتنی بـر اصول قرآن، این برخوردها ادامه خواهد یافت.
گرایش روزافزون مردم به اسلام در چند دهـه اخـیر ومـبارزات مجاهدانی که نه برای کسب شهرت، که بنا به رسالت خطیر خویش در مقام پیـروان اسـلام و جنبشهای اسلامی، در راه تعالی زندگی اجتماعی ایثار میکنند، ما را بر آن داشت تا به مـعرّفی دو جـنبش اسـلامی مصر و پاکستان بپردازیم، تا از این رهگذر، از جنبشهای اسلامی چشمانداز وسیعتری در اختیار خوانندگان قرار دهـیم و بـه آنان امکان دهیم که با بصیرتی کامل به بررسی جنبشهای دیگر جهان بـپردازند.امـّا، قـبل از تحلیل تاریخچه هر یک از جنبشها، شرح کوتاهی از زندگی بنیانگذار و مکتب آن در اختیار خوانندگان قرار مـیدهیم.
جـنبش اسلامی مصر: اخوان المسلمین
جنبش اسلامی مصر یکی زا حرکتهای مؤثری بود کـه در آغـاز قـرن بیستم در مصر متجلّی شد. جوهر این جنبش، همچنان که نام آن گواهی میدهد، اسلام و قرآن بـود.حـسن البـنّا بنیانگذار این جنبش در سال 1906 در ایالت بحیره مصر در خانوادهای مذهبی چشم به جـهان گـشود.گسترش اندیشههای مذهبی وی تا حدّ قابل ملاحظهای ناشی از تأثیر معلم مدرسه او شیخ محمّد زهران بـود. حـسن البنّا از همان سالیان نخست به تصوف علاقهمند شد.او در سال 1923 برای ادامه تـحصیل در دارالعـلوم به قاهره رفت و مشاهده اعمال غیراسلامی در پایـتخت تـأثیری عـمیق در ذهن جوان و کنجکاو وی به جای گذاشت.
حـسن البـنّا در سال 1927 در سن 21 سالگی از دارالعلوم دانش آموخته شد و به تدریس پرداخت.وی در سال 1928 سازمان اخـوان المـسلمین را به اتفاق شش تن از یـارانش در شـهر اسماعیلیّه بـنیان نـهاد.
بـا گسترش فعالیّتهای جنبش اخوان المسلمین، حـسن البـنّا نزد مردم محبوبیت فراوان یافت و همین امر موجب شد تا قدرتمندان احـساس نـاامنی کنند.سرانجام، حسن البنّا در 12 فوریه 1949 در روز روشـن به قتل رسید.تـرس از انـقلاب تودهها چنان بود که مـراسم سـوگواری او با تانگ و اتومبیلهای سواری اسکورت شد و نخستوزیر وقت در نماز جمعه از ترس جان، نـماز خـود را ناتمام گذاشت.اینک این سـؤال مـطرح مـیشود که عقاید حـسن البـنّا چه بود که سـیاستمداران حـاکم چنین احساس ترس و ناامنی میکردند؟
حسن البنّا از اوان کودکی فقر و سنگینی زجرآور استعمار بریتانیا را تجربه کـرد و بـا گذشت ایام شناخت او از استعمار و استعمارگران بـیشتر شـد.از دیدگاه او:
تـمدّن غـرب کـه به مدد برتریهای عـلمی، تمام ملّتها و دولتها را تحت انقیاد خود در آورده است اینک ورشکسته و رو به زوال مینماید.پایههای آن در حال فرو ریـختن و سـازمانها و اصول حاکم بر آن در حال اضمحلال اسـت 1 ...امـّا کـشورهای جـهان سـوم، که تحت سـیطره غـرب هستند، نیز وضع بهتری ندارند.مردم این کشورها در بعد فکری به هرج و مرج و فساد و ارتدادی دچـارند کـه عـقاید مذهبی آنها را نابود میکند و آرمانهای به یـادگار مـانده در سـینههای فـرزندانشان را از مـیان مـیبرد.در بعد اقتصادی، با رواج رباخواری در میان تمام طبقات جامعه و استثمار معادن و منابع طبیعی از سوی شرکتهای خارجی، مورد تهاجم واقع شدهاند و در بعد اجتماعی، از خصلتهای نیکوی بشری که از اجداد ارجـمند خویش به ارث بردهاند، جدا ماندهاند....در بعد معنوی، ناامیدی مرگبار، بیعاطفگی، ترسویی و بزدلی شرمآور، فروتنی و خشوع همراه با فرومایگی، ضعف و سستی عمومی، تنگنظری، خودبینی و خودمحوری بر آنها یورش آورده و آنان را زا هر گـونه تـلاش و ایثار و از خود گذشتگی باز میدارد و ملّت را از اوج مبارزهجویی به حضیض پستی و دنائت میکشد...
امّا البنّا آرزوهای بهتری برای این مردم در سر میپروراند، چه اسلام منبع نیروبخش او بود. البنّا از آن دینی کـه از اسـلام تنها نام آن را به همراه داشت و راکد و فاقد هر نوع جنبشی بود بیزاری میجست.اسلام برای او همان ایمان مشتعل، فروزان و بیداری بود که در دل مـردان خـدا میجوشید و در اعمالشان متجلّی میشد.
شـور و شـوقی که اخوان المسلمین در انجام رسالت خویش نشان داد سبب شد که در نواحی شهری و روستایی نفوذ کند و از قویترین حمایت و پشتیبانی در میان توده مردم برخوردار شود.
زمـانی کـه اخوان مرکز فرماندهی خـود را از اسـماعیلیّه به قاهره منتقل کرد، پیر و جوان در مساجد گرد میآمدند تا سخنان اعضای اخوان المسلمین را بشنوند.نفوذ این سازمان از قاهره فراتر رفته و بیشتر مراکز روشنفکری جهان را در بر گرفته بود.وجود ایـن مـردم علاقهمند نه تنها نشاندهنده محبوبیت اخوان، بلمع نمایانگر رشد سریع این حرکت بود.در طول بیست سال جمعیت اخوان المسلمین به دو میلیون نفر رسید و جنبش دو هزار شعبه در سراسر مصر تأسیس کـرد.
در جـریان جنگ جـهانی دوم، مصر خواستار آن شد تا بیطرف بماند و جوانان خود را در راه جنگهای بیثمر و به نفع غرب قرباین نکند، امّا چـون دامنه جنگ سرزمین مصر را نیز در بر گرفت، اخوان نیز وارد مبارزه شـد.سـازمان ویـژه مخفی اخوان به نام الجهاز السّری اعمالی جسورانه را به نمایش گذاشت و حتی بیش از ارتش از خود رشادت و دلیـری نـشان داد.
پس از جنگ جهانی دوم، دو تحوّل عقیدتی در مصر آشکار شد که یکی جنبش اخوان بود و دیـگر جـنبش کـمونیستها.از آنجا که جنبش کمونیستها با تاریخ اسلامی کشور نمیتوانست پیوندی داشته باشد بنابراین، قدرت جـنبش اخوان افزایش یافت 3 ، مایه نگرانی دولت وقت شد.رژیم سلطنتی مصر به منظور حـفظ موقع خویش در نوامبر 1948 ادامـه فـعالیت جنبش را ممنوع اعلام کرد و هزاران تن از افراد آن دستگیر شدند.از آن پس، داستان محاکمه اعضای جنبش اخوان المسلمین را باید با خون نوشت.یک سال بعد، حسن البنّا به قتل رسید و در سال 1951 اخوان، پس از یک مـبارزه حقوقی در دادگاه عالی مصر، از جنبش، رفع ممنوعیت کرد.
حسن البنّا پیش از مرگ ارتباطهایی با ارتش برقرار کرده بود.ارتش مصر هیچگونه نفوذ اجتماعی نداشت و نیازمند حمایت جنبش بود.این پیوستگی ادامـه یـافت و در زمان توطئه افسران آزاد برای سرنگونی رژیم، اخوان با استفاده از سلاحهای مخفی خود به آنان کمک کرد، امّا پس از به قدرت رسیدن این افسران و در رأس آنان ناصر، هنگامی که جنبش اخوان بـا عـقد قرارداد ترک مخاصمه میان مصر و انگستان مخالفت کرد، از این شناخت و پیوند دیرین برای بیاعتبار کردن آنان استفاده کرد 4 ، و روابط فیمابین به وخامت گرایید.در 1953، رژیم ناصر حزب خود را تأسیس کـرد و تـنها نیروی مخالفی که توانست در برابر آن به مقابله برخیزد اخوان بود.رژیم در صدد برآمد تا سازمان اخوان را ساقط کند و سوء قصد به جان ناصر راه را برای اجرای این تصمیم هموار سـاخت.در سـال 1954 یـک هزار نفر از اعضای اخوان دسـتگیر شـدند و مـورد شتم و ضرب و شکنجه قرار گرفتند و، سرانجام، تعدادی از اعضای کادر رهبری جنبش اعدام شدند.تا سال 1964 سازمان تجدید نیرو کرد و در 1965 بار دیـگر تـصفیه شـد و بیست هزار نفر دستگیر شدند که در میان آنـان تـعدادی از زنان برجسته و مؤثر عضو جنبش دیده میشدند.موج جدیدی از شکنجه و اعدام پیش آمد و فعالیت جنبش اخوان ممنوع اعلام شـد.
نـظریّهپرداز جـنبش
به منظور تأمین بقا هر جنبش موفق باید افرادی را حـذب کند تا بتوانند، به رغم موانعی که در سر راه جنبش وجود دارد، با عقاید و آرای تازهای پیش روند و خوشبختانه اخوان المـسلمین از ایـن نـظر توفیق یافته بود.پس از ترور حسن البنّا در سال 1949، رهبری اخوان را مـردی شـایسته به نام حسن الحدیبی که به عنوان مرشد عام حرکت برگزیده شده بود، به دست گـرفت.چـهره بـارز دیگر، عبد القادر عوده *p}بود که به عنوان منشی تعیین شد.امـّا یـکی از مـهمترین اعضای جنبش در آن زمان سید قطب(66-1906)بود که میتوان او را نظریّهپرداز حرکت شناخت.نوشتههای سید، پس از آثـار حـسن البـنّا تأثیری فراگیر در ذهن مردم بر جای گذاشت.
سید قطب به سال 1906 در اسیوط در خانوادهای مـذهبی، پا بـه عرصه حیات نهاد، تحصیلات سید قطب در دارالعلوم تجهیزیّه در قاهره آغاز شد.پس از اتـمام تـحصیلات در ایـن شهر، وی در سال 1929 به دانشگاه قاهره رفت و موفق به اخذ لیسانس در رشته آموزش و پرورش شد. دیـدار سـید از ایالات متحده امریکا و مشاهده یک تمدن مادیگرای تمام عیار تأثیری عمیق در او به جـای نـهاد.
سـید قطب، در بازگشت به سال 1945، به جنبش ملحق شد و در سال 1952 اداره تبلیغات سازمان به او واگذار شد.در سـال 1954، وی بـه سمت سردبیری روزنامه اخوان یعنی الاخوان المسلمون برگزیده شد.فعالیتهای سیاسی سـید او را درگـیر مـبارزه و برخورد با رژیم نظامی سرهنگ ناصر ساخت.سید با معاهده مصر-انگلیس که ناصر در سـال 1954 بـا بـریتانیا منعقد کرد مخالفت ورزید و رژیم نیز با توقیف روزنامه اخوان در سپتامبر هـمان سـال، واکنش خود را آشکار ساخت هر چه درگیری و برخورد جنبش با رژیم نظامی افزایش مییافت کاهش قـدرت رژیـم بیشتر مایه ترس قدرتمندان میشد.بنابراین، برخورد میان اخوان و رژیم نظامی اجـتنابناپذیر شـد.