بخشی از مقاله

چکیده:

در این نوشتار ابتدا به تبیین و تعریف روش اسطوره شناسی تطبیقی کنش گرای ژرژ دومزیل پرداخته شده است. دومزیل که با تدقیق در خداشناسی اقوام هندواروپایی اثبات کرد که این اقوام نوع یا نحوی واحد از اندیشه و تفکر را از نیاکان خود به ارث بردهاند که بر هماهنگی و توازن حادث از سه کارکرد یا کنش شهریاری، سلحشوری و پیشه وری مبتنی است، بر مبنای خداشناسی نویافتهی خود نحوی نو از اسطورهشناسی تطبیقی را بنیان نهاد که در اساس و اصول بر سه کارکرد یا کنش مذکور مبتنی است.

در ادامه این نوشتار و پس از معرفی این روش به بررسی ساختار کالبدی- فضایی شهرهای اساطیری هندواروپایی، هندوایرانی و ایرانی و پس از آن شهرهای ساخته شده ایرانی در دوره های مختلف تاریخی و تطبیق ویژگی های کالبدی ساختار این شهرها با ویژگی های بنیادین هر کدام از سه کنش پرداخته و مشخص خواهد شد که ساختار مدنظر با کلیت ساختار سه کنشی دومزیل چه مقدار و به چه شکلی هم خوانی دارد.

کلمات کلیدی: ژرژ دومزیل، اسطوره شناسی کنش گرا، اسطوره شناسی تطبیقی، شهر ایرانی، شهرسازی ایرانی.

  مقدمه

میدانیم که از طرفی روشهای نقد نو به طور کلی در ایران ناشناختهاند، از طرف دیگر گونههای جدیدی از دانش چون اسطورهشناسی با وجود گذشت سالها از ابداع آنها هنوز در کشور ما به دیدهی تردید نگریسته شده و از این بابت کمتر مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند. از این جهت، در این نوشتار قصد بر این بوده است که در حد وسع به تبیین یکی از شیوههای مذکور پرداخته و از این طریق به ارائهی تعریفی درخور از آن نایل شویم؛ اسطوره شناسی کنش گرای متفکر فرانسوی ژرژ دومزیلٌ. گفتنی است که تدقیق در روش مدنظر ما را بدان رهنمون شد که دومزیل که خود تا سال 1930 از روش تحقیقی اسطوره شناسان تطبیقی پیشاز خود، خصوصاً مولر و کوهن، که بر زبانشناسی تاریخی-تطبیقی یا دقیقتر از آن ریشه شناسی تکیه داشتند، تبعیت میکرد، پیرو انتقادهایی که از طرف زبانشناسان، انسانشناسان، جامعهشناسان و دینشناسان از اسطورهشناسی تطبیقی صورت گرفت،

به شیوهی متنگرا سوق داده شده و در نهایت خود شیوهی نوینی در اسطوره شناسی تطبیقی ابداع کرد به نام و نشان شیوهی کنشگرا. او اثبات کرد که اقوام هند و اروپایی نوع یا نحوی واحد از اندیشه و تفکر را از نیاکان خود به ارث بردهاند که بر هماهنگی و توازن حادث از سه کارکرد یا کنش شهریاری، سلحشوری و پیشه وری مبتنی است. دومزیل شیوه ی ابداعی خود را در بسیاری از روایت ها و اسطوره های اقوام هندواروپایی آزمود و از نمونه های ایرانی آن می توان به آناهیتا ، فریدون و کتیبه داریوش اشاره کرد.

از سویی بررسی و تطبیق ساختار فضایی شهرهای اسطوره ای هند و ایرانی و ایرانی و نیز ساختار کالبدی- فضایی شهرهای ساخته شده ایرانی که الگوی ابتدایی خود را از همان شهرهای اسطوره ای گرفته اند، با ویژگی های بنیادین هر کدام از سه کنش مارا به این نتیجه رهنمون شد که ساختار مدنظر با کلیت ساختار سه کنشی دومزیل هم خوانی دارد. همچنین قابل توجه است که در دوره های مختلف شهرسازی سنتی ، برای مثال شهرسازی پیش از اسلام و پس از اسلام، این کنش های سه گانه به اشکال متفاوتی در ساختار کالبدی- فضایی شهر نمود یافته اند و این همخوانی حتی تا اوایل دوره قاجار که شروع دوره شهرسازی معاصر و تاثیرپدیری از عوامل خارجی است نیز ادامه یافته است.

ٍ    ژرژ دومزیل و اسطوره شناسی تطبیقی کنش گرا

ژرژ دومزیل زمانی به زبانشناسی تاریخی - فیلولوژی - و در پی آن اسطورهشناسی علاقهمند شد که پارادایم مسلط در زادگاه او، فرانسه، و یا حتی با اندکی اغماض کل قارهی اروپا، همانا، پوزیتیویسم بود. این منظر فلسفی در اساس و اصول خود همانا بر علم مبتنی است، البته علم در مفهوم تحصلی-تحققی آن. به دیگر سخن، اینجا منظور از "درست" به مفهوم فلسفی آن همان است که به تجربه "حاصل" شده و در عمل "تحقق" آن به کمک علم "ممکن" باشد. گفتنی است که از این راه در دورهی مدنظر، در زمینههای تخصصی دومزیل هم دیگر صحبت از "علم زبانشناسی" است و "علم اسطورهشناسی"، نه خود آنها.

علم زبانشناسی تاریخی معادلی است برای فیلولوژی که بررسی میکند چگونه یک زبان در یک مرحله از سیر تکوین خود به زبان دیگری تبدیل میشود. علم اسطورهشناسی اما معادلی است که در بریتانیای قرن نوزدهم در دل پارادایم پوزیتیویسم جای اسطورهشناسی طبیعی یا دقیقتر از آن اسطوره-طبیعت شناسی به کار میرفت. گفتنی است که اصل و اساس مکتب اسطورهشناسی طبیعی، همانا، بر علم به مفهوم پوزیتیویستی آن مبتنی است. در نظر این مکتب :" اساطیر قدیم در هر مکان و زمان چیزی بیش از تجسم و تشخص پدیدارهای طبیعی چون ماه و خورشید و ستارگان و رودهای بزرگ و ... نیستند". ماکس مولر از دید بسیاری بانی این علم نو و مبدع این نحو از اسطورهشناسی است. مولر نیز چون دیگر پیروان این مکتب اسطورهشناسی معتقد بود که اسطوره اساساً با مشاهدهی پدیدارهای باشکوه طبیعی آغاز میشود. به عبارت دیگر مولر بر این باور بود که اسطوره بیانی خیالانگیز از تجربهی امر نامتناهی است که از طبیعت حاصل یا حادث شده است. وی اعتقاد داشت که اقوام کهن مشاهدات خویش را از طبیعت، با شیوهای انسانگونه و به زبانی استعاری تشریح میکردند.

از سویی باید توجه داشت که در زمان حیات دومزیل در تمامی پژوهشهای صورت گرفته در تمامی زمینهها و حیطهها، روش تحقیق غالب "روش تطبیقی" بود، چنانکه حتی برخی خود این امر را پارادیمی محسوب میکنند که در نیمهی دوم قرن نوزدهم و نیمهی نخست قرن بیستم در استیلای کامل بود. دانشهای تطبیقی، مجموعه دانشهایی است که از یک سو در مقابل دانشهای منطقهای، فرهنگی و تمدنی قرار میگیرند و از سویی دیگر در مقابل دانشهای محض و ناب. نیاز به توضیح ندارد که از این راه، دومزیل، همگام با مقتضیات زمانهی خود پس از اندکی جای زبانشناسی تاریخی به " زبانشناسی تاریخی-تطبیقی" روی آورد و جای اسطورهشناسی طبیعی هم به "اسطورهشناسی تطبیقی".

یک زبانشناس تاریخی-تطبیقی، میکوشید تا با مقایسهی زبانهای ثبت و بررسی شده، عناصر مشترک در همهی آنها را مشخص کند و با به کار گرفتن دانش خود دربارهی اصول عمومی تغییرات زبانی، تا حد ممکن به توصیف ساخت زبان مشترک بپردازد. سپس با دنبال کردن سیر تحولات زبان مشترک فرضی، تغییرات مختلف در زبانهای مذکور را مورد بحث قرار دهد. اسطورهشناسی تطبیقی عنوان رسالهای بس مهم از ماکس مولر است که نگارش آن از دید عموم متخصصان سرآغاز شکلگیری این نوع یا نحو از مطالعات اسطورهشناختی است. اسطورهشناسی تطبیقی، به نوعی از مطالعات اسطورهشناختی اطلاق میشود که به بررسی قیاسی - تطبیقی نظاممند مضامین و روایتهای اسطورهای فرهنگها و اقوام مختلف، به ویژه فرهنگها و اقوامی که خاستگاههای مشترکی دارند، میپردازد تا از این راه اساطیر کهن این فرهنگها و اقوام را به گونهای بازسازی کرده و به لطف این به ساختهای مشترک زبانی، دینی و اجتماعی آنها دست یابد.

این نوع از اسطوره پژوهی از پیشینه ای حداقل دویست ساله بهره میبرد. اصول و اساس این نحو از اسطوره شناسی، بر اسطوره شناسی طبیعی مبتنی است. به دیگر سخن، اسطوره شناسی تطبیقی در واقع نمونه ی توسعه یافته ی اسطوره شناسی طبیعی است. در واقع اگر ما اسطوره شناسی طبیعی را در سطحی بینافرهنگی فعلیت بخشیم، ثمره همان اسطوره شناسی تطبیقی خواهد بود. اسطوره شناسی تطبیقی تا زمان دومزیل از دو شیوه بهره میبرد: شیوهی واژه گرا و شیوه ی متنگرا. اسطورهشناسی تطبیقی بیش از هر مورد دیگری بر زبانشناسی تاریخی-تطبیقی یا دقیقتر از آن ریشهشناسی که یکی از قواعد مسلم آن بود تکیه داشت. نیاز به توضیح ندارد که ریشهشناسی در اینمفهوم بخصوص اساساً با اسامی خدایان و قهرمانان اسطورهای، یا عامتر از آن با واژهها در عامترین تعبیر آن، سر و کار داشت و ابتنای اسطورهشناسی تطبیقی بر آن موجب میشد که این روش به واژهگرایی مشهور گردد.

به سادهترین شکل ممکن میتوان گفت که اسطورهشناسی تطبیقی واژهگرا با کشف و بازسازی واژههای مشترک آغاز میشد و با بررسی نحوه و نوع تأثیر و تأثر فرهنگ اقوام مختلف از معنی و مفهوم مستتر در آن واژهها پیش میرفت. گفتنی است که آثار نخستین ژرژ دومزیل در حیطهی مطالعات اسطورهشناختی همه بر اساس همین تعریف و همین روش تالیف شدهاند. با گذشت زمان این شیوه در آماج انتقادات شدیدی قرار گرفت، چنانکه تلاش بر رفع انتقادات صورت گرفته اسطورهشناسان تطبیقی را بر آن داشت که به فرهنگ مشترک اقوام و متون بازمانده از این فرهنگها متمایل شده و بر این اساس شیوهی جدیدی - در برابر شیوه ی واژه گرا - در این عرصه ابداع کنند با عنوان شیوهی متن گرا. این شیوه تلاش میکرد تا با استفاده از متون دینی، هنری، ادبی و .. بازمانده از اقوام مختلف ارتباط محتمل بین مضامین این متون یا حداقل مفاهیم کلی و شخصیتهای آنها را کشف کند و اهداف مدنظر اسطورهشناسی تطبیقی را از این طریق پیش ببرد. گفتنی است که ژرژ دومزیل نیز این گذار - گذار از شیوهی واژهگرا به شیوهی متنرا - گ را شخصاً تجربه کرد. او به محض آشنایی با

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید