بخشی از مقاله

آئين اوستا


ايران هفت هزار سال پيشينه تمدن


انسان آفريده‌‌اي ناشناخته؟

به گواهي تاريخ و دانشمندان تمامي عصرها، انسان همواره موجودي ناشناخته بوده است. فلاسفه و انديشمندان و پيامبران در طي هزاره‌ها آمده‌اند، طرحها، نظريات و برنامه‌هايي را هم ارائه نموده‌اند. اما هرگز كسي نتوانسته است اين عنصر مرموز و مشكوك را بشكافد و دريابد كه انسان چيست، كيست و در اين جهان چه ميكند؟


درجهان كنوني ، پيشرفت سريع تمدن و تكنولوژي مدرن كه تماماٌ آفريده انسان است، وي را به مرحله‌اي فراتر از آفريده‌هايش كشانده است. يعني گنجايش و حجم آفريدگي انسان كنوني در رابطه با ماهواره‌ و انفورماتيك و اينترنت و ديگر تكنولوژيهاي مدرن بحدي گسترده است كه تا ساليان سال برنامه‌هايي را آماده دارد و هرروز هم بر آن افزوده ميشود و امكان كاربرد تمامي آنها براي همه ميسر و شناخته نيست. اين انسان كه امروز بر روي زمين چون خداوندي زندگي ميكند و هر غيرممكن را ممكن و يا هر آرزويي را به واقعيت تبديل مي‌كند، باز در مرزهايي از ناتواني گير ميكند و از راه مي ايستد

.
همين انسان پيشرفته و دانشمند، امروز دچار تنگدستي، فقر و سقوط مادي است كه روز به روز بر آن افزوده ميشود.
مشكلات بيكاري، بيخانماني، شكست كمپانيها و شركتهاي بزرگ و كوچك و از بين رفتن قداست انديشمندان و رهبران سياسي جهان امروز، دردهايي هستند كه همه با هم دست به دست ميدهند تا اين انسان خداوند زمين را به مرحله سقوط بكشانند. بي شك همزمان با اين سقوط بخشهاي فراواني از بشريت كه در رفاه، آرامش، آسودگي و بي دردسري زمانه را سپري ميكنند،

كوشندگان و آفرينندگاني هستند كه هربامداد كه از خواب برميخيزند برنامه و طرحي براي آفرينشي نوين دارند و در همين آفريدن و يا ماندن و درجا زدن است كه انسان امروزي چون انسان ديروزي به دو دسته و گروه تقسيم ميشود. البته بسياري داشتن و نداشتن شانس را در بهبود اوضاع آدميان دخيل ميدانند، اين شانس را هم كسي نتوانسته است تاكنون كالبدشكافي كند تا دريابد براستي شانس يعني چه؟ و گوهر اين كلام و سخن چيست؟


آنانكه باور مذهبي دارند، خدارا جايگزين شانس نموده اند و هرخوب و بدي را از او ميدانند و آنانكه انديشمند هستند همه رفتها و آمدها و فراز و نشيبهاي بشر را از انديشه و خرد او ميدانند.
درنگاهي واقع گرايانه به اين سه نوع طرز تفكر و انديشه، براستي ميتوان اين را گواهي داد كه پيشرفت و ترقي و تمدن سازي بشر، همواره تكيه بر انديشه فعال و باور داشتن به آفريدن و آفرينندگي بوده است و از آن طرف هر گاه انسان در پي پيروزي شانس و يا ياري رساني غيبي بوده است، به هدف رسيدنش قدري دچار مشكل گشته و انديشه از فعاليت و نوآوري دور شده است.
از سويي كسانيكه به انديشه‌هاي محكم ديني باور دارند، دو نوعند:


نخست كساني هستند كه از اين نوع باور براي خلاقيت و آگاهي بيشتر بهره ميگيرند و اينگونه انديشه را كوهي محكم و استوار پشت سرخود مييابند تا راه ترقي، پيشرفت و آفرينندگي را طي كنند و اين گروه به فرهيختگي و خردمندي ميرسند و عادتا هستي را با بينشي خردگرا مينگرند.
گروهي ديگر با داشتن تفكرات ديني خود را بخواب برده و هر آمد ورفتي را از سوي عنصري ديگر دانسته و يا به طرف بنيادگرايي و تعصب ورزي ميروند و يا به سمت انفعال و راكد بودن يعني مرده در تلاش! و ايستا در عقيده. و عادتا «تفكرديني» براي اين افراد به منزلـه مواد مخدر ميباشد كه آنها را از خود بيخود مينمايد…

 


درخشش ايران در هزاره‌ها و تاريخ هفت هزار ساله ايران
سالنامه‌هاي جهان
بزرگترين و قويترين ادياني كه امروز مردم جهان را بخود مشغول نموده است، «اديان ابراهيمي» و بگفته‌اي پيامبران از نسل « آدم» ميباشند. « اسلام»، « مسيحيت و يهوديت» ادياني هستند كه از يك جايگاه، يك منشاء و يك مركز برخاسته اند و هركدام از اينها، تاريخي براي خود دارند.
- «تاريخ اسلام» كه به تقليد از «تاريخگذاري پارسيان» در زمان خلافت «عمر» بثبت رسيده است اكنون سال 1424 ميباشد اين تاريخ از هنگامه هجرت(گريز) « پيامبر اسلام»، از « مكه» بسوي «مدينه» در نظر گرفته شده است كه بر اساس ماه تنظيم گرديده و بعنوان هجري قمري مشهور است.


- « سالنامه هجري قمري» بعلت متغير بودن ماهها فقط يك تاريخ سمبليك براي مسلمانان است و هيچ كشور اسلامي، تاريخ اداري- سياسي خود را براساس آن تنظيم نكرده و نميكند، بجز « ايران» كه سالنامه خويش را با « هجرت پيامبر اسلام» تطبيق داده است و بجاي ماه، بر اساس خورشيد آنرا تنظيم نموده است و با « نوروز» و«بهار» آغاز ميشود.
- بخش وسيع و گسترده ديگري از ساكنان كره زمين « تاريخ ميلادي» را استفاده مي‌كنند كه از هنگاميكه « ميلاد عيسي مسيح» تا به امروز سال 2003 مي شود.


- « سالنامه يهوديان» از هنگاميكه زندگي و يا « ميلاد آدم» تعيين شده است. اين سالنامه از سپتامبر امسال وارد 5763 ميشود.
- « تاريخ فراماسونري» نيز كه نشات يافته از «سالنامه يهوديان» است با سه هزار سالاختلاف « پيش از تولد مسيح» سال 6003 مي‌باشد.
« آدم» و فرزندانش
از سويي بايد در نظر داشت كه اديان يادشده (يهوديت، مسيحيت، اسلام) پيدايش حيات را از آغاز زندگي « آدم» ميدانند. آنهم نه اينكه « زندگي متمدن»، بلكه زندگي كلي بشر كه در حالت توحش ميزيسته است.
اما چرا زندگي وحشي! بدليل اينكه نشانه‌هايي كه در «قرآن»، «انجيل» و «تورات» در باره زندگي «آدم و حوا» بچشم ميخورد، بيانگر توحش اين «بشر اوليه» است، اين «بشر» كه «آدم» نام دارد.
- عريان زندگي ميكند.
- ازگياهان و ميوه هايي درختي استفاده ميكنند.
- هنوز آتش را نميشناسند.
- همخوابگي زن و مرد و توليد مثل را نميشناسند.


- پس از شناخت همخوابگي زن و مرد و داراي فرزندشدن، فرزندانشان با هم همخوابه ميشوندو …
نشانه توحش «آدم» حتي قرنها پس از او نيز در «صحراي سينا» و دشت بين النهرين ادامه دارد.
فرزندان «آدم» براي هرنسلي، «رئيس قبيله اي» داشته اند كه او را «پيامبر» برگزيده از سوي خدا مي خوانده اند، اين رهبران قبيله هر اشتباه و خلافي كه مرتكب ميشده اند را بحساس خدا مي‌گذاشته اند.


بدون هيچگونه استثنايي هريك از اين روساي قبيله خلافكاريهاي بزرگي مرتكب شده اند كه اين خلافها در «قرآن»، «انجيل» و «تورات» آمده است.
- چنانچه در كتب ديني آمده است بزرگترين خلافكاري «آدم» عدم اطاعت او از خدا بوده است و استفاده از ميوه درخت ممنوعه؟ يا بر اساس برخي از نظريات ديگر همخوابگي با «حوا»؟
پس از همخوابگي «آدم و حوا» اين دو داراي فرزنداني ميشوند كه پسرانشان در رقابت گزينش همخوابه از ميان خواهرانشان و بجان هم افتاده و «قابيل» براي تصاحب خواهر زيباتر برادرش «هابيل» را ميكشد..


«نوح»
رئيس قبيله ديگري است كه بخاطر مسئله جنسي با فرزندش مجبور به ترك او شده بود. (تورات – تكوين- - اصحاح 16 و قرآن سوره هاي 25 و 26)
«لوط»
با دو دختر خود همخوابه شده بود و ملت او همجنسگرا بودند كه حتي مايل به دست اندازي به دو ميهمان زيبا و جوان او بودند (تورات- تكوين- اصحاح 19 و قرآن)


مترجمان و مفسران كتب ديني مدعي شده اند كه دو جوان زيبايي كه مهمان « لوط» بوده اند، فرشتگاني از آسمان آمده بودند؟ ما نادرستي اين سخن را در نوشته‌ها و مقالات پيشين ثابت نموده و توضيح داده‌ايم كه خداوند براي سخن گفتن با انسان نيازي بفرستادن ملائكه در جسم انسانهاي ديگر ندارد و از سويي اگر بخواهد دو جوان زيبا براي «لوط» و يا شخص ديگري بفرستد ميتواند اينكار را محرمامه انجام بدهد تا بهانه اي بدست ملت همجنسگراي «لوط» ندهد؟
اما در اصطلاح عاميانه ميدانيم كه مردم به هر دختر و پسر زيبايي صفت فرشته مي‌ دهند و كلا خوشرويان و زيبايا

ن را ملائكه و فرشته مي نامند!!
«ابراهيم»
همسرش «سارا» را براي گاو، گوسپند، شتر و برده به «فرعون مصر» فروخت. (تورات – تكوين – اصحاح 12)
«ابراهيم » نيز هرچه كرده بحساب فرامين الهي گذاشته و آنرا دستور خدا ناميده است.
«ابراهيم» در پي بروز قطحي و وجود تنگدستي در ميان خانواده اش بسوي مصر حركت مي كند زيرا شنيده است كه فرمانرواي مصر زنان زيبا را از پدران و برادران در برابر پرداختهاي خوبي خريداري ميكند… «ابراهيم» اين معامله را بحساب فرمان خدا مي گذارد.
«ابراهيم» با «هاجر» كه هديه «فرمانرواي مصر» به «سارا» بوده است همخوابه گشته و «اسماعيل» ( نياي بزرگ قريش و پيامبر اسلام) را آورده است (گفته است فرمان خدا!)
«سارا» كه بچه دار نميشده است د رپي سفارشش چند جوان زيبا بخانه «ابراهيم» ميآيند و باردار شدن «سارا» را به او خبر ميدهند… «ابراهيم» مدعي ميشود كه اين جوانان زيبا نه ملائكه، بلكه خود خدا بوده اند كه در چهره جوان به خانه و حريم او وارده شده و مژده بارداري همسرش را داده‌اند؟!


پس از اين كه «سارا» هم داراي فرزند ميشود رقابتي سخت بين «سارا» و «هاجر» و فرزندان اين دو پديد مي‌آيد. «ابراهيم» براي پايان بخشيدن به درگيري همسرانش تصميم به نابودي يكي از فرزندان خود ميگيرد با عنوان قرباني به امر خدا!؟
«ابراهيم» پس از اينكه خود را براي سربريدن فرزند رش

يدش ناتوان مي‌يابد از كشتن او اجتناب ورزيده و مدعي مي‌شود كه خداوند خواسته است او را امتحان كند!؟
در گيري زنان «ابراهيم» پايان نمي‌پذيرد و بدين رو «ابراهيم» بر آن ميشود تا «هاجر» و فرزند او «اسماعيل» را در صحراي خشك و سوزان عربي رها سازد (گفته است فرمان خدا!)
«داود»
به همسر يكي از فرماندهان سپاهش تجاوز نمود پس از آنكه آن زن از داود حامله شد، شوهر او را به جنگ فرستاد و دستور داد تا او را از پشت بكشند و پس از مرگ شوهر، داود زن را به حريم خود آورد. (تورات – ساموئل اول – اصحاح 11)
«سليمان»
با اينكه زن و فرزند بسيار داشت به عشق «بلقيس» ملكه صبا، به ان كشور لشگركشي نمود و «بلقيس» را ربود. (تورات- پادشاهان اول اصحاح 11)
اما در برابر همه اين مسائل و مشكلات و در تمامي اين هنگامه‌ها تمدن و مردم ايران بمراتب انساني تر و آگاهتر ميزيسته اند و همجنسگرايي و ازدواج ميان «خواهر و برادر» و «پدر و مادر» هرگز در ايران وجود نداشته است و از سويي چنانچه در كتاب «دينداري و خردگرايي» نوشتيم حتي خداي آرياييان خدايي است داناو توانا در برابر خداوند فرزندان ادم كه خدايشان، خدايي نادان و جاهل است!!
زيرا خداي آدميان تمدن را نمي شناسد و و جود انسانها در آنسوي آبها را نمي داند و هر چه هست در آدم و از آدم مي داند و كلا قصه‌هايي كه از آدم تا خاتم روايت مي شود افسانه‌هايي است كه سخن از جهل و ناداني خداي آنها مي گويد.
مثلا خداي آنها نمي داند كه چهار قدم بالاتر از دشتي كه آدم و حوا در آن سرگردانند تمدنهاي بزرگ مصر و سياهان آفريقا و ايران وجود دارد كه فرزندانش ميتوانند با آنها پيوند زناشويي ببندند بجاي اينكه با خواهران خود همخوابه شوند، و براي گزينش خواهر زيباتر خون و خونريزي راه بيندازند!!
فلسفه قرباني
و اساسا در قصه درخت ممنوعه و توطئه ابليس و غيره نيز خداي آدميان خداي ناداني است كه توانا و دانا به آينده نيست تا بداند آدم گول ميخورد و ابليس توطئه مي‌كند!!


حتي در توجيهات فلسفي نيز كه پس از قرنها فلاسفه ديني مايل به سرهم كردن قضيه بوده اند مسئله قياس ابليس را حمل بر ناداني او از جوهر و اصل و ذات آدم نموده اند غافل از آنكه ابليس خود فرشته و ملائكه ايست بدون اختيار كه تماما در فرمان خداوند است و اين آدم است كه قدرت اختيار و عصيان دارد نه هيچ فرشته و ملائكه ديگري!!
و عليرغم اينكه خداي آدميان نادان به آينده و آنچه خواهد گذشت است ، بلكه نوكر و خدمتكاران و آفريده هاي او (ابليس و آدم) تبديل به رقبا و حريفان و همرزمان او ميشوند!!


در برخي توجيهات فلسفي ديني مسئله ابليس و آدم و كشتي نوح و قرباني كردن ابراهيم و غيره را، آزمودن اين شخصيتها توسط خدا خوانده و دانسته اند و فلاسفه مدعي شده اند كه مثلا خدا خواسته آدم را امتحان كند ببيند بحرفش گوش مي كند يانه، و يا ابراهيم را مي خواسته امتحان بكند كه آيا فرزندانش را در راه خدا (چه راهي و چه خدايي؟) قرباني خواهد كرد يا نه د؟؟!!
اين سخن و توجيه هم حمل بر جهل و ناداني اين خدا ميشود!! زيرا خداوند كه خود آفريننده آدم و ابليس و ابراهيم است و از سويي دانا و تواناي كل نيز مي باشد پس ديگر چه نيازي دارد كه با جان و زندگي مردم چون عروسكاني بازي كند و از آنها امتحان بگيرد!!؟
يك معلم آنگاه از شاگردانش امتحان ميگيرد كه به توانايي و دانش او آگاه و دانا نباشد!! اگر بداند كه شاگرد قبول و يا رفوزه خواهد شد ديگر جاي امتحان ندارد! از طرفي خدا كه يك معلم ساده نيست! خدا آفريننده زمين و زمان و بشر و هستي است!؟ خدا قادر و توانا به همه چيز و همه كس مي باشد پس نيازي ندارد كه كسي مثل گوسپندي فرزند دلبند خودرا سرببرد و يا درلباس دوجوان زيبا و ورزشكار به كسي مژده پدر شدن بدهد و يا با ديگري چنان و چنين كند!!؟


زردشت براي همين منظور است كه اولا قرباني را ممنوع مي كند و ثانيا خدايش را كه «اهورا مزدا» يعني «داناي توانا» مي نامد. و قرباني گاو را نير از هنگامه ميترا متداول بوده است را نيز نفي ميكند زيرا در هنگامه ميترا چون زمين منطقه پامير (واقع در تاجيكستان كنوني ) نيازمند كود بوده است، ميترا براي حاصلخيزتر و پربارتر شدن زمين از مردم پامير مي خواهد كه گاوان را سربريده و خون انها را برروي زمين پخش كنند، مردم چنان مي كنند و زمين در پي اين كوددهي حاصلخيز و پربار ميشود و مردم از آن پس چون از بنيان و ريشه و فلسفه اصلي دستور ميترايي آگاه نبوده اند گمان مي كنند كه نفس سربريدن حيوان «نيكو» و «بار» ده مي باشد.


اما فراموش نكنيم كه خداي ايران از همان هنگامه ميترا و يا كيومرث، خدايي دانا، اگاه و توانا بوده است كه مردم را به راستي درستي و نيكوكاري ميخوانده است و برخلاف اين خداي درستكار ايران ، خداي «آدميان» خدايي بوده است « حلال مشكلاتِ» رهبران قبائل! كه البته نام پيامبر هم برخود مي نهاده اند!! اين خداي حلال مشكلات هرگاه كه رئيس قبيله (پيامبر) مشكلي داشته براي كمكش فرشته اي مي فرستاده و تمامي جهل و ناداني اين روساي قبائل (پيامبران) نيز بحساب خدا گذاشته ميشده و رهبران قبيله بنام پيامبر خدا از قول و اراده او سخن مي‌گفته‌اند.
- «موسي» كه فرد تحصيلكرده و دنياديده و نجات دهنده «بني اسراييل» از سرزمين «مصر» مي باشد، پيامبر تصحيح و متمدن ساز اين قوم است زيرا كه وي با «ده فرماني» كه ميآورد بسياري از نشانه‌هاي بي تمدني ديروز مردمش را منحل ميكند.
- اما از «رب» و «پيامبرانش» چون «آدم»، «لوط»، «نوح»، «ابراهيم»، «سليمان»، «داود» و غيره بايد پرسيد كه اگر در هنگامه «آدم»، همخوابگي «خواهر و برادر» بعلت نبود بشرديگر، جبري بوده است، پس چرا در هنگامه‌هاي پس از او، همجنسگرايي و پيوند «پدر با دختر»و «خواهر و برادر» ملغي نشده است؟!
ازسويي اگرتمامي آنها «پيامبر»بوده و با خدا در تماس مستقيم بوده اند چگونه خداوند در قرنها و هزاره‌هايي كه ميگذشت به پيامبران خود نميگفت كه همجنسگرايي و همخوابگي با «دختر» و «خواهر » نادرست است؟


هرچند «موسي» با «ده فرمان»، ميتوانست تحولي در تفكر قوم خود پديد آورده و آنانرا بسوي «تمدن جهاني» نزديك كند، اما فرزندان ديگر «ابراهيم» كه در «صحراي عربستان و مكه» ميزيسته اند همچنان صدها سال پس از «موسي» و«عيسي»، بر سنن توحش قبل از «موسي » ميزيسته اند كه سربريدن فرزندانشان، همجنسگرايي و همخوابگيهاي بي رويه ادامه داشته است

، بگونه ايكه كمتر بزرگمردي را از «قريشيان» ميتوان سراغ گرفت كه در دامان پدرومادر خود بزرگ شده باشد و اساس زندگي قبيله اي برزندگي خانواداگي برتري داشته و حتي «عبدالله» (پدر پيامبر اسلام) نجات يافته از قرباني شدن در پاي بتهاست. زيرا پدرش نذر كرده بود كه اگر ده فرزند بياورد، يكي از آنان را در برابر بتها سرخواهد بريد!
ديگر نشانه توحش «تازيان»، زنده بگور كردن «دختران» است كه آن نيز بخوبي در «قرآن» نقل شده است.



بشنو از افسانه نوين «آدم»
از طرفي «هبوط» را درباره «آدم» ميتوان تبعيد معني كرد شناخت تاريخ مفهوم تر مي شودكه «آدم» يك عنصر خطاكاري بوده است كه از شهرهاي متمدن اطراف، در صحرا رها شده است. زيرا چنانچه ميتوان از تاريخ استخراج كرده، بيشك «آدم» بشري بوده است كه در «نجد ايران» زندگي ميكرده است و بخاطر خطاهاي جنسي بسياري كه مرتكب ميشود، «رب» كه همان «فرمانده » و «رهبر بزرگ» «شهر» شوش بوده است، حكم به تبعيد «آدم» در «صحراي برهوت سينا» و يا …

ميدهد و چون «فرمانده شوش» (رب) نميخواسته كه «آدم» بتواند توليد مثل كند، تا فرزندان نابابي از خود پديد آورد، وي را بگونه‌اي «مقطوع النسل» نموده و بهمراه همسرش «حوا» در صحراي آنسوي «بين النهرين» رها ميكند.


اما گويا «آدم و حوا» تنها ساكنان «صحراي سينا» نبوده اند و چنانچه «ملت اوليه استراليا» چهل هزار سال سابقه تمدن دارد. «سرخ پوستان آمريكا» پنجاه هزار سال سابقه زندگي دارند و «بوميان سياهپوست آفريقا» و «صحراي سينا»نيز كه از دهها هزار سال پيش وجود داشتنه اند در هنگامه تبعيد «آدم»، افراد و يا فردي از سياهان «آفريقا» با او آشنا شده و به طبابت و توصيه يكي از همين سياهان غول پيكر توسط دارويي كه از درختي تهيه شده بود، شفا مي يابد كه بعدها آن سياه غول پيكر «ابليس» نام گرفته است.
«آدم » از آن پس ديگر بار ميتواند چون انسانهاي عادي توليد مثل كند. اقدام به مداواي «آدم» برخلاف دستور «فرمانده شوش» (رب) بوده كه مايل به توليد مثل اين عنصر نبوده است.
البته پيش بيني «فرمانده شوش» «رب» درست از آب در مي آيد و چنانچه در تاريخ شاهديم فرزندان «آدم» نه تنها هرگونه كارهاي خلاف اخلاق و غير‌ه اي را مرتكب ميشوند بلكه همه آن كارها را بحساب خدا گذاشته و خودشان را هم «پيامبران خدا» معرفي نموده و «تاريخ تمدن بشر» را از

ميان برده و «تاريخ توحش صحرانشينان» را بجاي «تاريخ كهن و متمدن : مصر- ايران و آفريقا» به جهانيان معرفي مي نمايند و «پيدايش بشر» را كه ميليونها سال سابقه حيات دارد را به «آدم وحوايي» كه كمتر از ششهزار سال عمردارند نسبت مي دهند..


باري بدينسان است كه در يك سوي جهان، تمدني با هفت و يا نه هزارسال سابقه «شهرنشيني» - «خانه سازي»- «ابزارسازي»- «تشكيل خانواده » و غيره پا ميگيرد ودر آنسوي آبها، نسلي از يك انسان تبعيدي پديد ميآيد كه قرنها دربي تمدني و ناداني بسر ميبرد… و تاريخ خودرا تاريخ كل بشر ميسازد!!
جالب است بدانيم كه تمامي نامهاي استفاده شده در هنگامه «آدم» ، نامهاي ايراني است چون:
«آدم» : بشر، انسان
«رب»: سرور، آقا
«ابليس»: نيرنگ باز، خشن، بدبو


«پادشاه و فرمانده بزرگ شوش» كه در ميان مردم از احترام و قدرت اهورايي خاصي برخوردار بوده است، «مظهر توانايي- دانايي» و سمبل انسان نمونه دوران خود بوده است0 كه با نام «رب» از او ياد ميشده است.
«آدم » كه به جز «پادشاه شوش» كه فرماندهي مقتدر و توانا بوده است، نيروي برتر ديگري را نمي شناخته است و «نيروي برتر» (شاه شوش) جايگاه خداوند را داشته است، برخلاف دستور «پادشاه شوش» (رب) به طبابت ابليس گوش داده و پس از مداوا شدن با حوا همخوابه ميشود و افسانه «درخت ممنوعه»، «ابليس» و … از همان دوران در ميان فرزندان آدم برجاي مي ماند و حالت افسانه هاي مذهبي ميگيرد.


درست در همان مرحله تبعيد و توحش «آدم»، در بخش غربي ايران كنوني تمدن خطي پديد مي آيد.
اسناد بدست آمده از پنج تا ششهزار سال پيش (هنگامه تبعيد آدم) نشان ميدهند كه در «سلسله جبال كوهپايه غربي زاگرس» قبايل «هوريان»- «لوليان»-
«گوتيان»- «كاسيان» و نيز برخي قبايل ديگر كه ظاهرا با «قبايل ايلامي» خويشاوند بوده اند، زندگي ميكرده اند.
ظاهرا قبايل «هوريان» در پنجهزارسال پيش در حدود دره رودخانه «دياله» و «گوتيان» در محل شرقي تر از «لولوبيان» زندگي ميكردنده اند.
در چهاهزار سال پيش قبايل كاشي در بخش مركزي «كوهستان زاگرس» در سرزميني كه امروز «لرستان» خوانده ميشود، ميزيسته اند. اين تمدن تا مرز «كردستان» و «رود دياله» امتداد داشته است.
از سويي، شباهت و همساني تمدنهاي مكشوفه در سرزمين ايران و تمدنهايي كه در خاك «بين النهرين »- «آسياي صغير»- «افغانستان»- «تركمنستان» و غيره در زمانهايي بيش و كم نزديك بوجود آمده، مسئله خويشاوندي و منشاء يگانه اين تحولات را نزد باستانشناسان و خاور شناسان مطرح ساخته است.


در ايران كه بيش از همه جا مورد كاوش قرارگرفته است، تمدن شهر نشيني و زراعتي را ميتوان از هفت هزار سال پيش يا پنجهزار سال قبل از ميلاد ثبت نمود كه در همان هنگامه تمدنهاي «حسونه» و اقع در جنوب «موصل» تمدن «تل حلف» واقع در دشت «دجله عليا» و تمدن «اريدو» در جنوب خاك «بين النهرين» در كنا رهم به طور مسالمت آميز ميزيسته اند.


بدين رو امروز با كشفيات تاريخي، ما بعنوان «عناصر ايراني» ميتوانيم تاريخ متمدن ميهنمان را به هزاره هفتم پيوند بدهيم. زيرا كه اولين نشانه هاي كشف شده از تمدن در «نجد ايران » حداقل به هفت هزارسال پيش مي رسد و ما بعنوان عناصر ايراني چرا بايد در اسارت انديشه هاي «آدم» تبعيدي و فرزندان بي تمدن او قرار بگيريم و تاريخ اصلي و قديمي خويش را زنده نكنيم؟ وتاريخ گريز يك رهبر تازي ر ا از روستايي به روستاي ديگر، تاريخ خود قرار دهيد! بويژه اينكه آغاز اين تاريخ، هنگامه تازش و غارت و ويراني به سرزمين پرافتخار ماست كه زنان وسرزمين ما مورد تجاوز مشتي صحراگرد قرار گرفته اند...


امروز بركسي پوشيده نيست كه تاريخ پيدايش بشر اوليه به ميليونها سال پيش مي رسد! و سرخ پوستان آمريكا و سياهان آفريقا و بوميان استراليا دهها هزار سال سابقه تمدن دارند و ايران ما بر اساس يافته هاي باستانشناسي حداقل هفت هزار سال تمدن دارد.
از سويي يادآوري اين نكته ضروري است كه ما همه جا از ساكنان نجد (فلات) ايران با عنوان ايراني ياد كرديم هرچند در روزگاران قديم در سرزمين شوش و حكومت ايلاميان و مادها و پارتها و پارسيان و غيره نام ايران كنوني هنوز متداول نبوده است.
بدين رو ي با تكيه براين توضيحات ويژه موضوعهاي نوين و كوتاه از هزاره هاي ايران است كه مي توانيم سالنامه و گاهشمار ايران را با درخشش پرشكوه هفت هزارساله سرزمين خود پيوند داده و از تاريخ هفت هزارساله «آريايي - ميترايي» در همه جا نام برده و از اين تاريخ بجاي هزاروسيصد هشتاد و اندي تازي استفاده كنيم.
سال7025 « آريايي، ميترايي» برابر با 1383 تازي


اگرديروز را بياد آوريم و خوبيهاي گذشته را شعار كنيم تا به شعوري نوين دست يابيم و بتوانيم «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم» كاري نيكوست.
اگر ملتي از سابقه و دستآوردهاي كهن خويش سخن بگويد تا تجربيات گذشته چراغ راه امروز و فردا باشد، آنهم كاريست نيكو.
يك ملت چون خانواده اي ميماند كه ميبايست به اصل و اصول خويش افتخار نموده وحتي بديها را در جهت خوبي و نيكويي ترميم كند.
مليت در طول تاريخ برترين جايگاه پيوستن وهمبستگي مردم بوده است. هرچند درهنگامه‌ هايي انديشه ها و اديان و مذاهبي بر اين اصل پيشي گرفته اند، اما ره آوردهاي جديد در هر سرزميني بي تاثير از داشته هاي كهن ملي هر ملتي نبوده است!


بهمين خاطر است كه سوسياليست چين با روسيه و روسيه با كوبا و همه اينها با سوسياليست غرب بكلي فرق ميكندو يا اسلام عربستان با اسلام لبنان، سوريه. مصر، شمال آفريقاوهمه اينها با اسلام تركيه و ايران فرق ميكند..
بدين رو در گاهواره امروز جهان كه غرب «حاكميت كليساي مسيحي» و ما «حاكميت فقاهت اسلامي» را (چقدر گران) تجربه كرده ايم، هر با خردي را بر آن ميدارد تا با جهل، خرافه، نيرنگ و ريا با هرنام و به هرشكلي كه بوده و هست مبارزه كند هرچند اين نبرد بر توده‌هاي مومن كه مقدساتشان هرچند پوشالي اما پيوسته با عصبيتهايي ژرف مي باشد، گران آيد و سخت پذير باشد، اما وظيفه هر عنصر خردگرايي كه در جهت روشنگري جامعه گام برميدارد آنست كه «افشاگر و اگاهيبخش» باشد!


بدين روست كه ما از اين پس از «تاريخ هفت هزار ساله آريايي- ميترايي» سخن مي گوييم و چنانچه گفتيم با سنجشي كه از اولين نشانه‌هاي زندگي و تمدن آريايي درنجد (فلات) ايران، و آن هنگامي است كه تاريخ آن را ميتوان درحدود هزاره پنجم پيش از ميلاد قرارداد و ميتوانيم پيشرفتي راكه درتمدن مادي ساكنان نجد ايران رخ داده تقريبا بدون انقطاع تعقيب كنيم و پيدايش ميترا، اولين آئين و خداوند ايراني بدست آورده ايم تا سقوط شاهنشاهي در ايران و حاكميت ملايان كه ميشود 7000 سال (برابر با پنج هزار سال پيش از ميلاد به اضافه دوهزار سال پس از آن) و از آن تاريخ (22 بهمن) تابه امروز را كه 25 سال مي گذرد برآن فزوده ايم كه ميشود سال 70025 آريايي – ميترايي.


از اين پس وظيفه هر ايراني با شرف و ميهن دوستي كه از هر قبيله و قوم و آيين ايراني آريايي است مي باشد تا اين تاريخ را استفاده، تبليغ و معرفي نمايد و هرجا كه سخن از تقويم و تاريخ مي‌آيد مي بايست كه ايراني از تاريخ هفت هزارساله سربلند خويش سخن گويد و بس!آئين ميترا
اولين باور و آئين جهانگراي ايراني

از ميان ملل قديم ايرانيان بيش از ملل ديگر درتمدن جهاني و بخصوص در تمدن عربي اسلامي تاثير داشته اند . ايرانيان سراسر آسياي غربي تا درياي مديترانه را تصرف كردند. حتي دامنه تصرفات خودر ا تا مصر نيز گسترش دادند.
امپراتوري مقدوني كه در مقابل ايران قد علم كرد، پس از تصرف اسكندر نتوانست تمدن وفرهنگ يوناي را چنانكه ميخواست بر ايرانيان تحميل كند. در ايران باستان مذاهب متعددي پديد آمده كه قديمي ترين آنها پرستش بعضي از قواي طبيعت بوده است اديان قديم كه هريك را منشاء ديگري بود در آيين مزدايي كه در سرتاسر ايران انتشار يافت حل شدند. مزدا به معني دانااست. مزدا،

خداي حكيم و عاقل از ديگر خدايان ممتاز شد و برآنان غلبه يافت همچنين خداي ديگر موسوم به اهورا قدرت يافت. اهورا مظهر نيرو بود و اين نيرو به دانايي در پپوست و هر دو خداي توانايي براي عالم تشكيل دادند. موسوم به اهورامزدا يا اورمزد وقتي پارسيان به سرزمين ايران درامدند، اورمزد را برگزيدند و او را خداي بزرگ عالم خود قرار دادند ولي در مقابل او خداي ديگري ساختند كه مظهر شر در عالم بود. زيرا اورمزد خداي عاقل حكيم تنها مبدا خير بود وبدين طريق از روزگار كهن ثنويت پديد آمد.

 


آرياييان ايران با سرزميني روبرو ميشوند سواي سرزميني كه آرياييان هند مييابند اما كم آبي و خشكسالي و سختي پوسته خاك همچنان نيست كه در برابر كار و تفكر و تكنيك نيز فرو نشكند و به بار ننشيند. اينست كه «آريائيان» چون وارد «سرزمين ايران » ميشوند بسرعت از صورت «قبايل دامدار» و «چادرنشين» وارد مرحله «كشاورزي» ميشوند واسكان مي يابند و «روستا نشيني» را در تاريخ ايران بوجود مي آورند.


اگر ميان «آريائيان اوليه هند و ايران » در ابتداي ورودشان به اين دو سرزمين شباهتهايي بيابيم عجيب نيست كه هردو از يك ريشه‌اند و آمده از يكجا و رسيده به سرزمينهايي متفاوت، امكانات دگرگون زمين بعدهاست كه ديگرگونشان ميكند و هنر و فلسفه‌شان را اشكالي متفاوت مي بخشد. تاريخ نشان ميدهد كه مجموعه دستگاه «الهه هند» در «مذاهب ودا» با مجموعه «الهه ميترائيسم» مشابه است. در «هند»، «ميترا» (شيوا) خدا است و در ايران، «مهر» در آنجا «ديو» خدا است و در اينجا «ديو» و در آنجا و اينجا (هردو) «وارونا» خداست تمام خدايان دو مذهب «ودايي در هند» و «مهر پرستي در ايران»، پيش از «زرتشت» يكي هستند.


اما «مهر پرستي» يا «ميترائيسم» بر اين اعتقاد است كه «مهر» خداي بزرگ است و خدايان ديگر كوچكتر از او.
«ميترائيسم» براساس پرستش آتش و پرستش قواي طبيعت مثل «باد و طوفان »- «خرمي و بهار»- «آسمان وكوه»- «جنگل وشب»و .. است.
«ميترا» در لغت بمعني «پيمان» و «ميثاق» است از اينرو بمفهوم كلمه به جنبه قضايي و ارزش قدرت او در جامعه انساني ميتوان پي برد.


وي نزد «هندوان» ، «خداي نظام اجتماعي» - «گوهر دادگستري و عدالت پروري» و «مظهر عدالت الهي» ست.
«ميترا» Mitraخداي نگاهبان زمين و آسمان يا موكل آب مي باشد و با «ميترا» خداي «ايرانيان قديم» ريشه نزديك دارد. «ميترا» بسياري از صفاتي را كه قبلا به «وايو» و «اندرا»Indra نسبت داده ميشد رفته رفته حايز شد و بدين ترتيب «خداي جنگ و پيروزي و سرنوشت » وهمچنين « خداي روزي

دهنده» شناخته شد. او بر ارابه اي كه به وسيله دو اسب سفيد كشيده مي شود سوار است- قرباني گاو نر در نظر پيروانش از فرايض ديني است و همراه نوشيدن شربت سكرآور و قدس «هوم» Haom در «سنسكريت سوم» Soma مراسم ستايش او برپا ميگشت.
قرباني گاو توسط «ميترا» كه براي حاصلخيز نمودن زمين براي اولين بار در تاريخ بشر متداول شد، بعدها به اديان ديگر و بويژه «قبايل حجاز» كشيده شد.


چنانچه گفته شد «ابراهيم» پدر اديان يهوديت، «مسيحيت و «اسلام» قرباني را از حيوان به آدم منتقل نموده و در پي اختلافاتي كه ميان دو همسرش «سارا» و «هاجر» ( و فرزندان آن دو كه يكي «اسحاق» پدر «يهوديان» و «مسيحيان» و ديگري «اسماعيل»پدر اجداد «پيامبر اسلام» كه از سوي مادر (هاجر) برده زاده بود)، پيش آمده بود برآن شد تا فرزند خود را با بريدن سر، قرباني كند.
ابراهيم در صدد برآمد تا به گفته «يهوديان»، اسحاق را و بگفته مسملين، اسماعيل را قرباني كند تا نزاع و درگيري وي با دو همسرش پايان پذيرد.

اما ابراهيم در برابر پايداري فرزندش نتوانست وي را سرببرد. وي گوسپندي را بجاي فرزندش سربريده و اسماعيل و هاجر را به حجاز تبعيد نموده و در آنجا كعبه را ساخت تا مركزي براي تجارت فرزند و فرزندانش باشد.
تفكر قرباني هرچند از هنگامه «زرتشت» در ايران از ميان رفت، اما در ميان «تازيان» هم چنان تا به امروز برجاي مانده و حتي تا قبل از اسلام، تازيان فرزندانشان را بجاي حيوانات قرباني خدايان ميكردند.


من همواره براين انديشه بودم كه علت عقلي و اصلي قرباني نمودن گاو توسط ميترا چه بوده است.


فهم اين مسئله برايم بسيار دشوار بود. زيرا كه تفكر قرباني هرچند توسط «زرتشت»به كناري نهاده شده بود اما توسط «اديان ابراهيمي» اين مسئله پذيرفته شده بود بويژه اينكه مسئله قرباني «فرزند ابراهيم» هرگز براي من قابل هضم نبوده و نيست، كه چگونه مردمي چنين از احساس و عاطفه به دور باشند كه حاضر شوند فرزند خود را براي خوشايند همسر ويا خداوندي كه بي نياز است، چون گوسپندي ذبح كند!


مسئله قتل و كشتار فرزندان خانها، پادشاهان و روساي قبايل در تاريخ بسيار متداول بوده ست كه براي درنگرفتن جنگ قدرت ميان فرزندان حاكم، بارها پدران، فرزندان و خويشاوندان خودرا كشته‌اند و يا بالعكس!
«ابراهيم» نيز چون به تحريك همسرانش، كه هريك فرزندي پسر دارند و پس از «ابراهيم» حكومت و سروري به پسر ارشد خواهد رسيد، برآن ميشود تا يكي را براي بقاء و حكومت ديگري بكشد و اين قتل را بهانه فرمان خدا كرده ومدعي ميشود كه خداوند از او خواسته است و هدف امتحان نمودن وي بوده است!


اما خداوند كه بهمه چيز دانا و آگاه است، ضرورت ندارد كه بنده خود را امتحان كند! و متاسفانه اين تفكر باطل قرباني، قرنها همچنان باقي مانده است.
چرا «ميترا» گاو نر را قرباني ميكند؟!
قرباني گاو نر توسط ميترا براي حاصلخيز نمودن زمين بوده است. يعني ميترا از خون گاوان بجاي كود بهره مي‌برد تا بزمين توان حاصخيزي بدهد.
در آن هنگاميكه «ميترا» از خون گاوان بعنوان كود براي حاصلخيزي زمين استفاده ميكند هنوز كسي از بركت و سود آگاهي نداشته ست و ميترا هم چون مردم را در حد رشد كافي براي درك مطلب نمي يابد به آنها رمز و دليل كار نمي‌گويد و بعدها اين مسئله قرباني يك روش هميشگي ديني مي شود و جايگاه اصلي خود را از دست داده و تبديل به يك سنت بي خاصيت ديني ميشود تا اينكه توسط «زردشت» از ميان ميرود، اما «قرباني» به تفكر جاهلي «تازيان» منتقل شده و باقي ميماند.
ظهور ميترا از غار و فرود او از كوه !


در «اوستا»، «ميترا» ايزدي با اقتدار و جنگاور شناخته شده و به «اهورامزاد» براي پيروزي بر اهريمن كمك مي نمايد.
بنابر عقيده پيروان «ميترا»، «ايزدمهر» (خورشيد) روزي بصورت آدمي در غار كوهي ظهور كرد و شباناني كه در آن ناحيه به چرانيدن گله هاي خود مي پرداختند، وي را ديدند و به او گرويدند. او منشاء معجزات و كراماتي شد. از آن ميان گاو نري را كشت و خونش را برروي زمين پاشيد و به هرجايي كه قطره‌اي از آن خون فشانده شد زمين سرسبز و بارآور گشت. پس از ساليان دراز كه «ميترا» در زمين منشاء آثار بزرگي شد به آسمان بالا رفت و در اعداد موجودات جاويدان در آسمانها مستقر شد ولي روانش پيوسته آماده ياري و دستگيري پرستش كنندگان خود در زمين است.


نظر به اينكه ابتدا (بنا بر اساطير مهرپرستان) «ميترا» در غاركوهي ظهور كر، از اينرو پيروانش معابد خود را در مغازه هاي كوه ساختند و درون دخمه‌‌ها به پرستش او پرداختند. در معابد مهرپرستان كه هنوز در بعضي از نقاط «غرب ايران» (مانند كنگاور) و همچنين در بسياري از «نواحي اروپا» آثاري باقي مانده است، همه جا تنديسها و هياكل مختلف از «ميترا» ساخته شده است و هريك از صور او رمزي است از اساطير «آئين مهر پرستي».
«ميترا» غالباٌ در پيكر جواني با كلاه مخروطي شكل و موهاي پريشان در حاليكه خنجري در پهلوي گاو نري فرو ميبرد، عقربي به تخم او آويخته، او را مي گزد، ماري به بدنش چسبيده و خونش را ميمكد، نشان داده شده است.


در ايران ظاهرا در زمان هخامنشيان، «ميترا» بعنوان همراه و ياور «اهورامزدا» مورد پرستش واقع ميشده است. اما بعدها بصورت خدايي مستقل بنام «مهر» (الهه آفتاب) درآمد. در اوستا سرود و ابياتي در مدح و ستايش «ميترا» آمده است . در «ريگ و دانا» «ميترا» همراه «وارونا» زياد آمده ولي فقط يك سرود به ستايش او اختصاص داد شده است.
آئين ميترا در سراسر اروپا
پس از هخامنشيان در زمان سلوكيه و سپس در عصر اشكانيان، «آئين مهرپرستي» از طريق آسياي صغير و ارمنستان به كشور روم قديم بسط و توسعه يافت و در سرتاسر اروپا گسترده و همه گير شد.
آئين ميترا توسط سربازاني كه از ارمنستان بسوي غرب سرازير شده بودند بتمامي اروپا سرايت نمود.


آئين ميترا در سال 4842 ميترايي به دانوب و در سال 4872 به استراستبورگ و در سال 4892 به اتريش رسيده و پس از آن در سراسر اروپا فراگير شد.
پرستش «ميترا» نه تنها در شهر روم كه هنوز معبدي از او موجود است رواج يافت، بلكه آئين مهرپرستي در ممالك اروپا از مشرق به مغرب گسترش يافت. يعني از سواحل درياي سياه تا جزاير بريتانيا پيروان كثيري پيدا كرد.
چنانچه در سال 307 ميلادي «ليسينيوس» Lisinius در كنار رود دانوب معبدي به نام ميترا بنا كرد.
در سال 1954 يك مجسمه نيم‌تنه از ميترا در مركز شهر لندن از زير خاك بيرون آمد كه فعلا در موزه شهرداري لندن نگاهداري ميشود. در روي «ديوار روميها» در «شمال انگنده» نيز نقشهاي ميترا ديده مي شود.
و نيز در اكثر شهرهاي آلمان نشانه‌ها و مهرابه هايي از ميترا كشف شده است. و كلا تا قرن سوم ميلادي در اكثر كشورهاي اروپايي چون آلمان، فرانسه، سوئيس، ايتاليا، انگليس و كشورهاي اروپاي شرقي، آئين ميترا از اديان با ارزش و فراگير مردم اين سرزمينها بوده است.


«جورج الكساندر» از پايه گذاران كاتوليك مسيحي، بزرگترين دشمن ميتراگرايي بوده و ضربات سنگيني با جنگهايش به اين آئين وارد نمود.
محرب اسلامي = مهرابه پارسي
يادآوري اين نكته ضرويست كه پرستشگاه هاي كوچك و خانوادگي «ميترا» را «مهرابه» ميگويند و محراب مساجد اسلامي نيز اقتباسي از «مهرابه هاي ميترا» بوده است. برخلاف آنچه به غلط در تاريخ آمده است كه : محراب اسلامي از حرب ميآيد و به معني محل جنگ مي باشد، غافل از اينكه انسان در هنگامه پرستش خدا و يا خدايان كه به جنگ نميرود؟ بلكه به راز و نياز و خلسه و عبادت ميرود!!
بابانوئل همان ميترا و عمو نوروز ما است
«ميترا» امروزه همچنان در فرهنگ و سنن غرب با نام «بابا نوئل» باقي مانده است.
پس از آنكه مسيحيت جايگزين آئين ميترا شد، اكثر آداب و رسوم و سنن «ميتراگرايي» زير پوشش مسيحيت در جوامع اروپايي باقي ماند از جمله:
- جشن كريسمس= جشن «يلدا»- تولد ميترا
- حضور ميترا با نام بابانوئل= كه همين عمونوروز ما است!
- جشن سيزدهمين روز از بهار(سيزده بدر)= با عنوان «عيد پاك»
كريسمس كه بيست و پنجم دسامبر است با چند روز اختلاف همان جشن يلداي كهن ميتراگرايي است كه بعنوان زادروز ميترا در اكثر نقاط جهان جشن گرفته ميشده است.


هرچند «يلدا» به معني «شب بلند» آمده است اما در اصل و زبان آشوري به معناي «تولد» است كه «ولد» و «ميلاد» در زبان تازي نيز از همين «يلدا» كه به معني «ميلاد ميترا»است ، خارج شده است.
چهره بابا نوئل با كلاه مخروطي همان كلاه ميترا است و ريش سپيد نشانه پيري ميترا و قباي سرخ نيز لباس كهن ايراني است كه سرخي آن بيانگر مژده و شادي و شور مي باشد و گفتني است كه تا قبل از زردشت، ميترا (و يا مهر) هدايايي در شب بلند يلدا براي كودكان ميآورده است.
شب قدر كه در قرآن آمده و در اسلام از ارج و احترام خاصي برخوردار است نيز اقتباسي از شب يلداي ايران كهن بوده است.
مهدويت در ميتراگرايي


عقيده به نجات دهنده و ناجي (مهدي) از روزگاران قديم در ايران باستان رايج بود. ميتراپرستان بر اين باور بودند كه ميترا به آسمان بالا رفته است و همواره در انتظار بازگشت دوباره‌اش به زمين براي اصلاح بشر و نابودي شرارتها و ناپاكيها بودند. به عقيده ايرانيان باستان، «ميترا» نظام دهنده كون و نجات دهنده آن كه تحت فرمان زمان است، چيزي جز خداي اوستاي ايران باستان نيست كه رنگ «زرواني» به خود گرفته است.
ميترا روزي خواهد آمد و آتشي راكه همه جهان را ميبلعد خواهد افروخت، همچنانكه «شيوا»، خداي هند چنان خواهد كرد. ميترا نيز جهان را از لوث كثافات پاك كند و تاريكي و اهريمن را ازميان براندازد.»
انديشه مهدويت كه از ميترائيسم آغاز شده بود بعدها بنام «سوشيانت» همچنان نجات دهنده بشر در اديان ديگر پارسي باقي ماند.
برخي چون دكتر علي شريعتي، «ميترائيسم» را «آئين سحر و جادو» دانسته اند كه بر اساس عدم آگاهي و شناخت كافي، برداشتي اشبتاه از بنيان اين آئين داشته اند. ولي آنچه مسلم است ميتراپرستي همچون تمامي اديان بعدها توسط روحانيون مخصوصش به انحطاط و انحراف و حيله گري كشيده شده است كه اين انحراف بعدي هيچ ربطي به انديشه اوليه ميترا نداشته است.

همانند تمامي اديان اصلاح طلب ونجات بخش ديگر كه در پي مرگ پيام آورش از سوي روحانيون به ابتذال و انحراف كشيده شده ست، ميترائيسم نيز جدا از اين قاعده كلي نبوده ! ولي اينكه گمان كنيم اين آئين از ابتدا بر سحر و جاود بنيان يافته است فكري خطاست. بويژه چنين سخني از دكتر شريعتي كه عليرغم اعتقادش به «لائيسيته» و «اگزيستانسياليسم» و «اومانيسم» و غيره مسئول مذهبي نمودن جامعه ايران بود جاي تفكر و تعجب است!!
آئين گيومرث


«شهرستاني» در «الملل و النحل» قبل از ورود به تشريح «زروانيه» از «گيومرثيه» ياد كرده است كه بي شك همه انديشه هاي قديم پارسي(ميترائيسم – گيومرثيه- زروانيه…) بعدها در آئين زردشت به نحوي جاي گرفت و بگفته اي زردشت توانست با استفاده از تمامي گذشتگان با اجتهاد نوين، انديشه‌اي فراخور عصر خويش پديد آورد.


«گي مارتن»Gaya Maretan (فناناپذير) كه به پارسي امروز «گيومرث» و به عربي «كيومرث» يا «جيومرث» تلفظ ميشود، نخستين انسان (آدم انديشه پارسيان) بوده است. او نخستين كسي است كه منش و آموزش اهورامزدا را دريافت و اهورامزدا، نژاد آريائيان و سرزمينهاي آريا را پديد آورد و در روز رستاخيز استخوانهاي او از همه زودتر بپا خواهد خواست.
«شهرستاني» در مورد آئين گيومرثيه مي نويسد:
« يزدان درنفس خويش فكر كرد كه اگر مرا منازعي بودي چگونه توانسته بود؟ و اين فكر ردي بود… مناسب «طبيعت نور» نبود. از اين فكر «تاريكي» حاصل گشت و آنرا اهرمن نام كردند و او مطبوع بود. برشر، فتنه، فساد، ضرر، اضرار و «اهرمن» كه عبارت از ظلمت است بر نور خروج كرد و عاصي

شد و تمرد ورزيد و ميان لشگر نور و ظلمت كارزار قائم شد و فرشتگان درميان آمدند و صلح كردند بر انكه «عالم سفلي» (دنيا) را «اهرمن» باشد هفتهزار سال و بعد از هفتهزار سال عالم به نور تعلق داشته باشد و طايفه‌اي كه دردنيا بودند، بيشتر از زمان صلح ايشان را هلاك ساختند بعد از مردي آغاز كردند كه اورا كيومرث گفتند و حيواني كه آنرا نور گفتند، پس كشت آنها را و از جائيكه سرآن مرد افتاد ريباسي برآمد و از آن ريباس مردي متولد شد كه او را «ميشه» . زني كه آنرا «ميشانه» گفتندي و اصل پيدايش و تناسل آدميان او بود و از جاي آن گاو، چهارپايان و ديگر حيوانات پديد آمد و زعم ايشان آن است كه «نور» آدمي را اختيارداد.


در اينجا هم شباهت به افسانه قرآني مي يابيم: شيطان كه از آتش است آدم را تشويق مي كند كه از درخت ممنوعه كه جاودان ساز است تناول كند! كه در اينجا اختيار است از «نور» براي «گيومرثيه» و «گيومرثيان» اختيار كردند پوشيدن جسد و جنگ با اهرمن به اين شرط كه «مرايشان» را «نصرت» باشد از طرف نور و پيروزي بر سپاه اهرمن و فرجام نيك و هنگام پيروزي بر اهريمن و هلاك لشكريانش قيامت برپا ميشود. پس از «سبب امتزاج» است و اين «سيب خلاص».
آئين زروان


«زروان گرايي» از آئينهاي بس كهن است.. زروانيان ميگويند: زمان مطلق ( يا غير محدود) دو فرزند تؤمان آورد: يكي «اورمزد» و ديگري «اهريمن» به عبارت ديگر «مبداٌ خير» و «مبداٌ شر»
«اورمزد» و «اهريمن» يك واحد متساوي در قدرت هستند همواره در جدال و نزاع و دو قوه متعادل هستند كه يكي بدون ديگري برپاي نباشد و اين خود نمونه كوششي است كه زروانيان براي وحدت بخشيدن آن دو مبداٌ در يك مبداٌ واحد به كار بردند. اين وحدت بخشيدن امري نسبي است يعني در عين جوهريت بصورت مزدوج نيست. در عقايد زورائي اساس نظريه زمان «كرونوس» را كه بعدها در انديشه يونانيان مقام ارجمندي يافت مي بينيم.
از اينكه بگذريم پاره اي از متفكران يونان از زروانيان اقتباس كردند. همچنانكه پاره‌اي از «فرق اسلامي» نيز «عقيده عوالم متعاقبه» يعني «عقيده به رجعت» را از آنها فرا گرفتند.


افسانه آفرينش و هنگامه پديد آمدن ‏آفريده و آفريدگار در آئين زروانيان بي شباهت به آفرينش انسان وعصيان ابليس و هابيل و قابيل نيست.
زروانيان مي گويند:
انگاه كه هيچ چيز وجودنداشت نه آسمانها و نه زمين و نه هيچيك از مخلوقاتي كه در آسمانها و روي زمينند، تنها موجودي به نام «زروان» وجود داشت. هزار سال زروان فديه‌ها داد تا از او پسري بوجود آيد و اورا «اورمزد» بنامد تا او آسمانها و زمين و آنچه راكه در آنها است خلق كند. بعد از هزار سال نسبت به كوششهاي خود به شك افتاد و چنين انديشيد كه آيا پس از اين همه فديه‌ها پسري به نام «اورمزد» خواهم داشت يا آنكه رنجهاي من بي ثمر خواهد ماند؟ در آنحال كه سرگرم اين پندار بود اورمزد و اهريمن در شكم او پيدا شدند.
اورمزد به جهت فديه‌هايي كه كرده بود و اهريمن به سبب ترديدي كه او را حاصل شده بود بوجود آمدند.
چون «زروان» از اين حال آگهي يافت گفت: از دو پسر كه در شكم من است هركدام زودتر خودرا به من نماياند پادشاه جهان خواهد بود.


چون اورمزد از انديشه پدر آگهي يافت برادر خود اهريمن را از اين حال با خبر ساخت وبدو گفت : پدر ما (زروان) چنين انديشيده است كه هريك از ما دو تن كه زودتر خود را به او بنماياند پادشاه خواهد بود.
اهريمن چون اين بشنيد، شكم «زروان» را شكافت و براي معرفي نزد پدر رفت. زروان اورا بديد لكن ندانست كه كيست و از او پرسيد: كيستي؟
اهريمن در پاسخ گفت: من پسر توام!
زروان به او گفت: پسر من بويي دلپذير دارد و درخشنده است اما تو بدبو و تاريكي.
در آن حال كه آن دو با يكديگر سخن مي گفتند «اورمزد» كه در وقت مقرر با بويي خوش و

درخشندگي بدنيا آمده بود نزد «زروان» آمد و همچنانكه زروان را چشم براو افتاد دانست كه او پسر وي است، زيرا براي وي فديه ها داده بود. پس دسته چوبي راكه دردست داشت و در ستايشها بكار ميبرد به او اورمزد داد و گفت.
تاكنون فديه‌هايي در راه تو داده ام و از اين هنگام تو بايد براي من فديه دهي و آنگاه كه دسته چوب را بدو ميداد وي را تقديس كرد در اين هنگام اهريمن نزد زروان رفت و بدو گفت:
مگر تو عهده نكرده بودي كه هريك از دو فرزندم كه نخستين بار نزد من آيد اورا به پادشاهي برميگزينم؟
زروان براي آنكه از عهد خود بازنگردد به اهريمن گفت؛
اي موجود خبيث و بدكار! نه هزارسال پادشاهي ترا خواهد بود و بعد از آن اورمزد و اهريمن هريك شروع به خلق مخلوقات خود كردند و هرچه اورمزد پديد آورد خوب و راست بود و هرچه اهريمن مي آ‏فريد شوم و سركش.

 


چنانچه ملاحظه شد در آئين زرواني كه مبداٌ واحد است (زروان= زمان مطلق يا بي نهايت=Zurvan ) افسانه آفرينش ابليس (آ‏فريده شده قبل از آدم!) و انسان حتي هابيل و قابيل در يك سناريو آمده است.
و در اسلام نيز در پي خواست ابليس از خداوند براي قدرت داشتن برزمين! در پي عدم پذيرش سجده بر آدم اين مهلت از سوي خدا به ابليس داده مي‌شود كه «الي يوم الوقت المعلوم».
اولين بار نام «زروان» در سنگ نوشته‌هايي كه در بين النهرين (كشور عراق) در بخش نوذي شمالي بدست آمده است به چشم مي‌خورد.


ايزد زروان به عقيده «ه. د. رينگرن »Ringern و «استرم»Stromنزد ايرانيان باختري مورد تكريم بوده است.در ماخذ يوناني نيز از «زروان» مكرر نام به ميان آمده است، قدرت زروان با گردش آسماني پيوستگي دارد… زروان گردش آسمان را تنظيم و اندازه‌گيري ميكند. او مقدم بر همه چيز ايزد سرنوشت است. بنا بر يكي از اساطير قديمي زروان داراي مظهريت چهارگانه است. بعضي از دانشمندان به اين اعتبار او را مظهر و مفهوم بارداري، ولادت؟ پيري و كهولت جهان و برگشت آن به علم جاويدان مي‌دانند. برخي ديگر اين مظهريت را چهار مرحله از كودكي، نوجواني، شباب و پيري شناخته اند. گروهي ديگر زروان را ايزد زمان، مكان، عقل و نيرو مي دانند.
بعدها انديشه زرواني بر اثر آميزش با «زردشتيسم» تحولاتي را در پي داشت زيرا بنا بر نوشته «شهرستاني» «زروانيه» گفتند:
نور ابداع كرد اشخاصي را از نور كه همه انها روحاني و رباني بودند و ليكن شخص اعظم كه نام او «زروان» است شك كرد در چيزي از چيزها و بدين ترتيب «زروان» نخستين منشاء وجود عالم نيست.


آيين زردشت
«زردشت بن پور و شسب» در زمان «گشتاسب بن لهراسب» پادشاه عجم (ايران) ظهور كرد. پدرش از آذربايجان (آتورپات) و مادرش از ري و نام مادرش «دغذو» بود.
زردشت بر آن است كه «مرايشان» را پيامبران بود و پادشاهان و اول ايشان «گيومرث» (كيومرتن GyaMaretan ) بود. و بعد از گيومرث، «اوشهنگ بن فراوك » بود كه د رهند بود و آنجا به دعوت مشغول بود و بعد از وي «تهمورث» (تخمواروپ) بودكه در زمان او «صابيه» ظاهر شدند. در س

ال اول پادشاهي او و بعد از برادرش «جم» و بعد از جم پيامبران بودند و پادشاهان و ازجمله پادشاهان: «منوچهر» (منوش چيتهره) بود كه در بابل فرود آمد وعلم پادشاهي بر افراشت اينان برآن باورند كه موسي در زمان او ظاهر شد. «زردشت حكيم» بر اين باور بود كه خداي عز و جل هنگام صحف اولي و كتاب اعلي از ملكوت خويش خلقي روحاني ‏آفريد.
سه هزار سال از اين آفرينش گدشت. اراده الهي بر آن رفت كه در صورت نور درخشنده تركيب صورت انسان را پديد آورد و ماه و ستاره‌ها و زمين را بيافريند و بنيه آدم سه هزار سال بيحركت بود.
بعد از آن روح زردشت را در درختي كه در اعلي عليين آفريده بود قرار داد ونشو و نمو يافت تا آنكه به سي سالي رسيد . پس حق تعالي اورا به پيامبري بسوي مردم فرستاد و اورا دعوت نمود، گشتاسب رابه دين خود و او اجابت نمود و دين او عبادت خدا بود و نافرماني شيطان و «امر به معروف » و «نهي از منكر» و دور بودن از پليديه او گفت:
نور و ظلمت دو اصل ضديكديگرند و همچنين يزدان و اهريمن و اين هردو مبداٌ موجودات عالمند… و حق تعالي خالق نور و ظلمت است و مبداٌ آنها و او يكي است «لا شريك له» (اورا شريك نيست) بي ضد، و بي مثل است و روان نميدارد كه ظلمت را بسوي او نسبت كنند چنانچه زروانيه گفتند..
و زردشت را كتابي است كه آنرا «زند اوستا» گويند و بعضي گويند آن كتاب بروي فرود آمده است و بعد از آن در موارد تكليف كه حركات انسان است سخن گزار شد وبه سه قسم تقسيم نمود:
- گويش (گفتار نيك)
- منش ( كردار نيك)
- كنش ( پندار نيك)
زردشت كه در پي هزاره اميد بخشي ناجي رس در انديشه پارسي پديد آمده بود مي بايست با در نظر گرفتن نيازهاي جامعه و زمان در آئينهاي كهن، اجتهاد (نوپرداري) كند، يعني با باور به بنيادها و پايه‌هاي راستين آنها، در شيوه عمل و پيام رساني نو پردازي و انقلاب كند.


يكي به اين دليل كه نظام تمدن و مالكيت دردها و نيازهاي تازه‌اي به جان بشريت ميريزد و بعد مصلحيني را به درمان كردن مي‌انگيزد. اينكه كنفوسيوس، لائوتسو، بودا، زردشت، «حكماي سبعه» و فلاسفه يونان همه دريك عصرند به همين دليل است و زردشت در آن دوره پاسخي بود به دردها و نيازهاي تازه ايراني.
آئين زردشت، مذهب واقعگرايي و خردگرايي است. برخلاف مذهب يهودا كه جهان را رنج مي‌داند و زندگي را از يك عنصر آنهم رنج مي‌يابد و هر پيوند و نيازي را عامل ذلت و بدبختي و رنج و انحطاط مي‌شناسد و جهان و طبيعت و انسان را با نگاهي بدبينانه مي‌بيند. آئين زرتشت، مذهب خوشبيني و واقعگرايي است.


كارو توليد و كشاورزي را بشدت تشويق مي‌كند و برايش ثوابهاي فراوان مي‌شمارد. زندگي و ازدواج و پرداختن به همسايگان را ارج ميگذارد و اساساٌ اخلاقش بر اساس روابط عملي كشاورزي است. برخلاف اخلاق بودايي كه بر اساس نفي زندگاني مادي و پرداختن به درون‌گرايي و «نقب زدن از درون» به ماوراء الطبيعه استوار است، به روح مذهب زردشت رآليستي شديد حاكم است.

مهدويت – پل صراط
و جبرئيل در آئين زردشت
مهدويت

مهدويت
در آئين زردشت چون آئين ميترا و مهر باور به «ناجي» و «مهدي» (سوشيانت) و فرشته‌اي رابط بين خدا و پيامبر، جبرئيل و پل صراط وجود دارد (يعني بر گرفته ا ز افكار كهن ايران است) كه اين باورها در بسياري از مذاهب و فرقه هاي اسلامي (و يهوديت و مسيحيت) نيز وارد و همچنان مانده است.


مهدي و ناجي در آئين زردشت با نام «سوشيانت» آمده است. سوشيانت به معني رهاننده و نام سه تن از واپسين : يكم- دوم- سوم – پس از زردشت از تخمه وي به جهان خواهند بخشيد.
و عجيب كه در آئين زردشت چون اديان ابراهيمي كه تمامي پيامبران (موسي –عيسي – محمد) از تخمه ابراهيم هستند و «مهدي» نيز از نسل محمد (پيامبر اسلام) خواهد بود. سوشيانت ها (پيام آوران و مهديان بعد از زردشت) نيز از تخمه او خواهند بود!

جبرائيل - فرستاده خدا، رسول خدا
جبرائيل كه كلمه‌اي عبري است بمعناي فرستاده و رسول خداست كه در زبان پارسي سروش گفته مي شود.
اگر مرد نيرنگ باز بدكنش پيش آيد، «مهر» دارنده دشتهاي فراخ، با گامهاي تند گردونه تندرو خويش را شتابان سازد و «سروش» پاك و توانا و «نريوسنگ» چست و چالاك نيز همگام وي شوند..


در اين متن اوستا، «نريوسنگ» و سروش همان فرشته ايست كه پيك و پيام آور اهورامزدا بشمار ميآيد، مانند جبرئيل در اسلام نام خاص نرسي در فارسي از نام همين فرشته آمده است و سروش نير پيام آور خداوندگار است. اما نه فقط براي زردشت او براي رهانيدن انسانها از دام اهريمن و بدي زشتكار .همگام با مهر به ياري مردم مي آيد.
پل صراط
در اوستا آمده است: «من با همه آن كسانيكه به نيايش تو برگمارم از پل چينوت خواهم گذشت»
چينوت (Cinvat) در لغت بمعني آزماينده و بازشناسنده و در اصطلاح آئين زردشت نام پلي است كه روان گذشتگان پس از مرگ از روي آن مي گذرند. اين پل كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر مي باشد تشبيهي است به حساس بودن مرزميان نيكي و بدي، اهورامزدا و اهريمن و پاكي و پليدي…
زردشت ضد طبقه ديندار
هجوم و حمله اساسي زردشت متوجه روحانيان است كه وي از آنها با عنوان ديو ياد مي‌كند و در اكثر نيايشها و پيامهايش حيله گري آنان را رسوا ميكند.
«ديو» در اصل بمعني خداوند و پروردگار است اما زردشت گروه خداوندان آريايي پيش از خود راكه آئينشان با آئين وي ناسازگار بود را «ديو» خواند و از پيروان اهريمن بشمار آورد.
زردشت احيانا از امامان و مراجع تقليد اديان پيشين خويش بعنوان ديوان يا پيامبر دروغ پرستان ياد ميكند كه از جمله «گيرهم» (Graham) است.


«اي «اهورا» هرچند «گيرهم» از بسياري گناه بلند آوازه گرديد، تو پاداش و پادافره هركس را به يادداري و با بهترين منش از آن آگاهي.‌»
«اي «ديوان»، روحانيون ، شما با انديشه و گفتار كردار زشت و تباه كننده‌اي كه اهريمن به شما و پيروان دروغ آموخت مردم را از زندگي خوب و جاوداني گمراه ميكنيد و فريب ميدهيد. »
برخي از «گاتاهاي اوستا» شباهت و همساني عجيبي به آيات قرآن دارد هم در معني و هم در محتوا! در مورد آفرينش انسان و دميدن روح خداوندي در كالبد انسان (آيه 29 از سوره 15)
در گاثاها آمده است: «آنگاه كه تو در آغاز جهان روان ما را آفريدي و از منش خويش به ما خرد بخشيدي، انگاه كه جان در كالبد ما دميدي، آنگاه كه پيام ايزدي و كردار نيك به ما نمودي تا هركس آزادانه آئين پذيرد.».

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید