بخشی از مقاله
مقدمه
یکی ازراههایی که برای شناخت یک کشور ویژگی های آن وجودداردبررسی تاریخ آن سرزمین ومطالعه ادبیات آن است.وقتی سخن ازاندلس پیش می آید،لزوم بررسی تاریخ وادبیات آن درذهن خطورمی کند.اندلس تاریخی گسترده وپرآشوب دارد.دسته های مختلفی چون
بربرها،گوتها،مسیحیان ومسلمانان درآنجاحکومت وقدرت نمایی کرده اند. ازاین روی برآن شدیم که تحلیلی ازدوره حکومت مسلمانان دردوره امویان داشته باشیم.مسلمانان تقریباًهشت قرن دراندلس زندگی کردندوتوانستندباتکیه برقوای نظامی وارداین کشورشوند.آنان دراین مدت پایه های تمدنی درخشان راپایه ریزی کردندودرزمینه های علمی وفرهنگی به پیشرفتهای چشمگیری دست یافتند.درنتیجه این سرزمین یکی ازمراکز مهم انتقال تمدن اسلامی به اروپاوهمچنین پل ارتباطی
میان شرق وغرب درزمینه های مختلف فرهنگی شد.دراین مدت حکومت های مختلفی دراندلس حکمرانی کردند که یکی ازآنهاحکومت اموی است.حکومت اموی دراندلس،حکومتی مقتدربوده وویژگیهایی داشته است.دراین دوره دامنه ادب گسترش یافت وبرتعدادشاعران وادیبان افزوده شد.وبسیاری ازعلمای شرق رابه خودجذب کرند.ودانشمندان بزرگی راپرورش دادندکه هرکدام ازآنهاآثاربسیار ارزنده علمی وفلسفی راداشتند.خودامراء هم اهل شعروادب بودندوشعردرنزدآنهاجایگاه خاصی پیداکرد.
اکثرتحقیقات پیشین تنها اشاره ای گذرا به این موضوع داشتند.لذاانگیزه من ازانتخاب این موضوع ، جمع آوری و بررسی شعرامرای اموی بوده وبرای اینکه بحث تازه ای درزمینه تاریخ امویان دراندلس انجام شودسبب شدتابه این موضوع بپردازم وبرای انجام این پژوهش ازکتابها ومنابع موجوددرکتابخانه های ایران استفاده کردم.
توجه به شعرامرای اموی چیزجدیدی نبوده،درباره پیشینه چنین موضوعی بایدگفت که درزمان مستنصرهم یک چنین کاری انجام شده.همانطورکه حمیدی درکتاب جذوۃ المقتبس به این نکته اشاره کردکه:اوازهرفرصتی برای تشویق به تالیف استفاده می کرد.گویندکه وقتی برای یکی ازنبردهایش از قرطبه بیرون می رفت(325ق/963م)،ابن صفارخواست که به دلیل ضعف جسمی ازهمراهی بااوخودداری کند،حکم به این شرط پذیرفت که تعهدکنداشعارامراء وخلفای اموی رادرکتابی گردآورد؛درست مانندکاری که صولی درزمینه اشعارعباسیان انجام داده است.ابن صفارهم پذیرفت وچنین کتابی راتالیف نمود.جالب اینکه احمدبن نصر،پیش ازبازگشت مستنصر،کتاب رادرطلیطله از داوبر دو مستنصرازدیدنش بسیارشادمان شد.(951،1/394).امامتاسفانه این کتاب بدست مانرسیده است.وبعدازآن هم کارمستقلی دراین زمینه انجام نشده بود.تااینکه من درمیانه کاربه کتابی برخوردکردم به نام الامراء الامویون الشعراء فی اندلس نوشته ابراهیم بیضون.نویسنده دراین کتاب برخی ازاشعارامراءراگردآوری کرده وبه نقدوتحلیل آنهاپرداخته.اماتفاوت کارمن بااین کتاب دراین است که علاوه برگردآوری همه اشعاربه دسته بندی وبررسی ویژگی های شعری آنها پرداختم ودرانتهای اشعارهریک ازامراءبه نکات بلاغی آن اشاره ای داشته ام.
دراین پژوهش سعی نموده ام که باتکیه برآثارارزشمندمورخانی همچون ابن ابار،مقری،ابن عذاری،ابن بسام،وبامراجعه به منابع کهن وبااستفاده به مصداق های تاریخی مسلم درتاریخ وادب اندلس به جمع آوری وبررسی اشعاربپردازم.
این رساله ی شامل یک مقدمه،سه فصل ونتیجه گیری است.هرفصل ازبخشهایی تشکیل شده،نخستین فصل شامل تاریخ اندلس است.باتوجه به اینکه موضوع رساله من بررسی شعرامرای اموی است لازم بوددرموردتاریخ پیش ازامراءهم بحثی داشته باشیم.لذابخش اول درموردفتح اندلس است وبخش دوم که دنباله بحث پیشین است اختصاص داردبه دوره ی حکومت والیان وبخش سوم شامل روی کارآمدن دولت اموی تاسرنگونی آنان است.
فصل دوم شامل شعراندلسی وویژگیهای آن است.شعراندلسی درزمان حکومت اموی آئینه تمام
نمای شعرشرقی بود.اندلسی هادائماًبامشرق زمین ارتباط داشتندوازهمان موضوعات شرقی اتخاذ می کردندوساختاروقالب شرقی رابه کارمی بردند.ازآنجاکه طبیعت اندلس بسیارزیبا وجذاب بودبرروح شاعرتاثیری عمیق می گذاشت.ازاین روی ذوق وقریحه اوشکوفامی شدوآنان طبیعت رامانند یک انسان زنده تصورمی کردندوبااوسخن می گفتندوزیبایی هایش راتوصیف می کردند.
فصل سوم،شعرامرای اموی دراندلس رادربرمی گیرد.دراین فصل ابتداتاجائیکه درمنابع ذکرشده بوداشعارامراءراجمع آوری کردم،بعدبه دسته بندی ابیات پرداختم وباتوجه به اینکه کارم بررسی ابیات بوده پیش ازآوردن هرقطعه معنای کلی ابیات را به گونه ای آوردم که به ترجمه نزدیک است.واگرنکته خاصی دربرخی ازشعراءبوده به آن اشاره کرده ام ونکاتی ازویژگی شعری آنهاراذکرکرده ام.درآخرهم به نتیجه گیری آن پرداخته ام.
درپایان اذعان می دارم رساله ی حاضرعاری از لغزش وکاستی نیست؛اماامیدوارم که این پژوهش فتح بابی برای پرداختن به موضوعاتی ازاین قبیل باشد.
1-1آندلس
آندلس ، نامی است که عرب ها به شبه جزیره ایبریا، واقع در جنوب اروپا اطلاق کردند. این سرزمین در نزد یونانیان به نام ایبریا ودر نزد رومیان به اسم اسپانیا خوانده می شد. (بدر، 1980، 95)
گمان می رود که این کلمه،تحریف شده کلمه واندالیسیا باشدکه این نام از مهاجمین واندال گرفته شده است.آنان مردمی از نژاد ژرمن ویا اصل اسلاوی بودند که پس از استقرار در شبه جزیره ایبریا،دولت خود را به شمال آفریقا توسعه داده وبر آن منطقه نیز حکومت کردند. (بستانی، بی تا، 472-471)
از این رو نخستین قومی که در دوران کهن در این سرزمین ساکن شدند،اندلوش (اندلس،فندلس) نامیده شد. (حجی،1997، 37)
شبه جزیره ایبریه در جنوب غربی قاره اروپا واقع است،که به وسیله کوه های برانس از قاره اروپا، وتنگه جبل الطارق از شمال قاره آفریقا جدا شده است. از شمال غربی تا جنوب غربی آن در امتداد آبهای اقیانوس اطلس واز شرق تا جنوب شرقی آن در امتداد دریای مدیترانه است. (مقری، 1968،1/152،حجی،1977، 35). بدین ترتیب اندلس ناحیه ای است آباد وخرم که دارای کوه ها وآب های روان ومعادنی از زر وسیم وبناهایی سنگی داشته است؛ مورخان اسلام وغرب از آن به نام "بهشت سرزمین های اسلامی" یاد کرده اند. (حمیری، 1937، 162).
1-2 فتح اندلس
هنگامی که نیروهای مسلمان در کناره های نزدیک و جزیره های همسایه اسپانیا گسترش می یافت این سرزمین تحت حکومت گوت ها بود. (ابن قتیبه، 1967 ،2/86-85). مسلمانان، مغرب دور راگشوده وبر شهر طنجه دست یافته بودند وبرای سیطره کامل بر مغرب، کافی بود شهر سبته اگر در مقابل طنجه ودر سوی دیگر زبانه مغربی قرار داشت، به تصرف خود در آورند. تصرف این شهراز آن جهت برای مسلمانان دشوار بود که فرمان روای شهر-کنت جولیان- با تمام توان به دفاع از آن
پرداخت وهر گونه حمله ای را که به منظور فتح آنها آن جا رخ می داد، دفع می کرد. با این وصف، موسی پسرنصیر ، مشتاق دستیابی بر این شهر مستحکم شد وسرانجام به آن چه می خواست، رسید.(مونس، 1959، 52)
مسلمان زمانی که مغرب را به طور کامل فتح کردند، طبیعی بود که موج کشور گشایی شان آرام نگیرد ولذا طارق با سپاهیان عرب همراه خود، در کنار طنجه اردو زد. (بلاذری، 1959، 232)
موسی نیز نوزده هزار سپاهی از بربرهای به اسلام گرویده رابا سلاح وذخیره کامل در اختیار طارق قرار داد. با گذشت زمان وپس از انتشار اسلام درمغرب، مردم آن سرزمین برای پیش بردن پرچم آیین نو، جرأت وآمادگی پیدا کردند. بدین ترتیب اندیشه فتح اندلس یا اسپانیای اسلامی به اذهان آنان خطور کرد. (مقری، 1968، 1/107، 111، 117)
در این هنگام نامه ای از کنت جولیان به موسی رسید که در آن مسلمانان را به فتح اندلس فراخوانده و وعده داده بود که سنگرهای خود را به ایشان خواهد سپرد. موسی از طریق منابع اطلاعاتی کنت جولیان وهم پیمانانش با خبرشد که اوضاع داخلی اسپانیا سخت دچار آشفتگی واختلاف سیاسی است واز این روی، به ندای وی پاسخ مثبت داد. (ابن عذاری، 1951، 4/2؛ مؤلف مجهول، 1981، 5)
در پی پیشنهاد جولیان مبنی براین که سبته وپایگاه های دیگرش را در اختیار مسلمانان گذاشته وگشتی های خود رابرای حمل لشکر اسلام در اختیار آنان قرار داده ولشکر خود رابه موسی سپرده واورا در تمام مراحل راهنمایی کند، موسی از خلیفه اموی ولید بن عبدالملک برای شروع عملیات نظر خواست وخلیفه موافقت خود رابا این شرط اعلام کرد که نخست، قدرت اندلس را با اعزام گروه هایی برای حمله های کوچک وگذارا بیازمایند. (مؤلف مجهول، 1989،5 عنان،1366، 1/37).
بدین منظور در رمضان 91 ق. برابر با 710 م نیروی کوچکی مرکب از پانصد تن از جنگجویان که صدتن از ایشان سواره بودند با گذر از تنگه به شبه جزیره ایبریا در آمدند. این حمله به فرماندهی ابوزرعه بن مالک معافری انجام شد. این گروه در جزیره ای مقابل سبته که بعدها به نام فاتح آن، "طریف" نام گذاری شد، فرود آمدند وحملات خودرا آغاز کرده، با انبوهی از غنایم به دست آمده به سلامت باز گشتند. موفقیت آمیز بودن این یورش، مسلمانان را به فتح اندلس امیدوارساخت وآنان را تشویق کرد به فرماندهی طارق به حمله ای بزرگ تر بپردازند. (عنان؛ 1366، 1/38-37).
بدین ترتیب طارق در ماه رجب 92ق. برابر با آوریل 711م از تنگه عبور کرد ودر کنار کوهی لنگر انداخت که با انتساب به وی، "جبل الطارق" نام گرفت. (حجی، 1997، 46) طارق در مدتی کوتاه، شهرهای استجه سپس قرطبه، غرناطه، البیره وطلیطله را تصرف کرد، به طرف شمال رفت وپس از عبور از قشتاله ولیون و کوه های آستوریاس، بر سواحل جنوبی اندلس دست یافت ودر مدت یک سال از جنوب تا شمال اندلس را تصرف کرد. (ابن قوطیه، 1982، 35-34).
طارق، اخبار پیشروی ها را به اطلاع موسی رسانید وچون از موسی بن نصیر کمک خواست، او نیز در رمضان 93ق/ ژوئن 712م. با سپاهی مجهز حمله ی خود را آغاز کرد وپس از گذشت یک سال از شروع حمله ی موسی، دو فرمانده در شهر طلبیره واقع در شمال غربی طلیطله، به هم رسیدند وپس از مدتی اندلس به دست مسلمانان فتح شد. آنان از دورترین نقطه جنوبی تا کوهسارا
ن پیرنه و سواحل شمالی را از مالقه و طرکونه و در شرق تا اشبونه در غرب را گشودند و از دشت های جنوبی تا ارتفاعات قشتاله را تصرف کردند واز هیچ شهربزرگ یا دژ استواری نگذشتند؛ مگر اینکه برفرازش پرچم اسلام را برافراشته، آنان سرزمین را تحت قلمرو وسیع دولت بزرگ اسلامی درآوردند. (مؤلف مجهول، 1989،15).
سرانجام در سال 95ق. طارق و موسی بن نصیر از سوی ولید بن عبدالملک به دمشق فراخوانده شدند و پیشروی ها متوقف شد.
در برخی منابع آمده است که ولید بعد از باخبرشدن ازفتح وپیروزی موسی بن نصیر به او بدگمان شده و پنداشت که او قصد دارد وی را از خلافت خلع وخود در آن جا حکومت کند. نامه های موسی هم به علت درگیری ها مدتی به تأخیر افتاده بود واین امر بربدگمانی خلیفه اموی افزود. اما موسی چنین فکری درسرنداشت؛ بلکه می خواست سپاه اسلام را پس ازفتح کامل اروپا از طریق قسطنطنیه وآسیای صغیر به شام، پایتخت خلافت اسلامی برساند وبه این ترتیب تمامی حوزه مدیترانه را تحت اختیار دولت اسلامی درآورد. اما اصرار ولید به آمدن اوبه دمشق وی را از هدفش بازداشت. (ابن عذاری، 1951، 2/20؛ مؤلف مجهول، 1989، 19).
به هرحال، موسی در سال 95ق. برابر با 714م اندلس را ترک کرد وهنوز در راه بازگشت به شام بود که ولید بن عبدالملک درگذشت وبرادرش سلیمان به مدت دوسال جانشین او شد. موسی بن نصیر هم درحالی که فرزند خود عبدالعزیز رابه عنوان والی به حکومت اندلس گماشته بود، خود در مدینه درگذشت. (سالم، 1962، 112)
1-3 از فتح تابرپایی دولت اموی
همان گونه که درفصل پیش اشاره شد عبدالعزیزبن موسی بن نصیر از همان زمان که پدرش موسی در صفر سال 95ق. خاک اندلس راترک گفت، عهده دار امارت این سرزمین شد.
یکی از کارهای عمده ی عبدالعزیز به عنوان نخستین حکم ران اندلس درعصر والیان، ادامه وتکمیل فتوحات این سرزمین ود. اونقاطی از اندلس راکه درزمان پدرش ناگشوده بود، گشود؛ به خصوص درطول ساحل شرقی اندلس وتاشهر بارسلون پیش رفت. دراین منطقه بایکی از نجبای گوت به نام تدمیر پیمان بست وبه مقتضای این پیمان، قلمرو اوتحت نظارت مستقیم حکومت مسلمان درآمد. (مراکشی، 1963، 35؛ سالم، 1971، 31)
سپس برای آرامش اوضاع، سیاست مسالمت وآشتی رادر پیش گرفت. اومردی خیرخواه وبا فضیلت بود. به حکومت نوپا واداره ی آن سامان بخشید وبرای اجرای احکام قانونی وتنظیم اصول مدنیت اسلامی، دیوان تأسیس کرد. تا احکام واصول را به تناسب اوضاع رعایای جدید تنظیم کند. ( ابن اثیر، 1944، 5/8). وشهر اشبیلیله را پدرش موسی به پایتختی حکومت برگزید و او( عبدالعزیز) با همسرش دردیر (سانتا روفینا) ساکن شد واز دیر به عنوان مسجد برای برگزاری شعائر اسلامی استفاده کرد. (مؤلف مجهول، 1989، 20). عبدالعزیز به رقم سیاست مسالمت طلبانه خود؛ نتوانست میان قبیله های گوناگون، وفاق ودوستی پدید آورد وحتی به فروخواباندن شورش های سپاه خود موفق نشد؛ زیرا که بیش از حد مطیع همسرش بود وبه آئین ها وتشریفات سلطنت علاقه مند بود ودر اهداف خودثابت قدم نبود. چنان که برخی مورخان گفته اند: ((وی به سان شاهان گوت، افسر گوهرنشانی برسرمی نهاد وبه یارانش درهنگام باریابی فرمان می داد که برایش به خاک بیفتند.)) هم چنین گفته اند که اوبه مسیحی شدن متهم شده بود وبرای استقرار حکومتی مستقل در اندلس تلاش می کرد. به همین دلیل گروهی از سپاه به تحریک سلیمان –
خلیفه اموی – درسال 97ق . درحالی که عبدالعزیز درمسجد اشبیلیه درحال نماز بود، او راپس از یک سال ودو ماه حکومت، به قتل رساندند. (مؤلف مجهول، 1989، 20؛ ابن اثیر، 1994، 5/9).
سپاه اندلس پس از ترور عبدالعزیز و بعد از مدتی که اندلس بدون والی بود ایوب – پسر حبیب لخمی – خواهر زاده ی موسی بن نصیر را به حکومت اندلس برگزیدند او مردی صالح و پرهیزگار بود . (عنان ، 1366 ، 1 / 73)
مهمترین اقدامی که از جانب وی انجام گرفت ، انتقال مرکز حکومت از اشبیلیه به قرطبه بود ؛ زیرا کوتاه بود و فقط شش ماه دوام داشت . (سعدون ، 1998 ، 27 )
اما ازآن جایی که حکومت اندلس تحت اختیار کارگزار آفریقا قرار داشت محمدبن یزید – حاکم وقت آفریقا – پس از مرگ عبدالعزیز بن موسی، اقدام سپاهیان درانتخاب ایوب بن حبیب به امارت اندلس را تأیید نکرد و بلافاصله درذیحجه سال 97ق. حربن عبدالرحمن بن ثقفی رابه امارت آنجا فرستاد (ابن خلدون، 1366، 169)، حربه همراه چهارصد نفر از سران افریقیه وارد اندلس شد. این فرمانروای جدید درآغاز به سرکوبی فتنه هاومنازعاتی که میان عرب ها وبربر درگرفته بود پرداخت ولشکر را اصلاح کرد واوضاع را به نظم درآورد وسراسر کشور را امنیت بخشید. سپس لشکری را آماده کرد ورهسپار شمال شد تا شهرها ودژهای شمالی راکه مسلمانان پیش ازاین تصرف کرده بودند وبار دیگر به دست مسیحیان افتاده بود، باز پس گیرد؛ اما به علت اغتشاشاتی که در قرطبه به وجود آمدلشکر راباز پس خواند. وی مرد ستم کار وسخت گیربود وبه مدت دوسال وهشت ماه دراین کشور حکومت کرد.(عنان، 1366، 1/74- 73)
سلیمان بن عبدالملک در دهم صفر سال 99ق. درگذشت وعمربن عبدالعزیز به جای وی به خلافت رسید واو سمح بن مالک خولانی را برای اداره اندلس برگزید. (مؤلف مجهول، 1989 ، 30 ) وی مقرر داشت که اندلس به خاطراهمیتی که دارد ایالتی مستقل از افریقیه، بی واسطه، تابع دستگاه خلافت باشد. (عنان، 1366، 1/74) سمح درجنگاوری ومملکت داری مهارت بسیار داشت وبه اصطلاحات جدید مالی وعمرانی پرداخت. پل رومی قرطبه برروی نهر وادی الکبیر که آن رابه نواحی جنوبی اندلس وصل می کرد ویران شده بود؛ به طوری که مردم فقط با قایق، قادر به عبور ازرودخانه بودند. عرب ها برای رفتن از جنوب به پایتخت خود، نیاز شدیدی به یک پل مستحکم داشتند. سمح طی نامه ای به عمربن عبدالعزیز از وی اجازه تعمیر این پل راخواست. خلیفه نیز به وی این اجازه راداد وسمح موفق گردید پل رومی قرطبه را به نحو زیبا ومستحکمی احداث کند. ( مؤلف مجهول، 1989، 31-30). وی علی رغم تلاش هایی که درجهت اصلاح امور کشور انجام داد به سرکوبی یاغیان پرداخت وفتوحات خودرا ادامه داد وشهرهای شمالی اندلس همچون: قرقشونه، وسپتمانیا ونارین را تصرف کرد ودامنه متصرفات راتاجنوب فرانسه ادامه داد وبه علت علاقه ای که به جهاد داشت، طولی نکشید که در روز عرفه سال 102ق پس از پیشروی دردل سرزمین گالیا وپس از نبرد با مسیحیان آن سوی رشته کوه های پیرنه در نزدیکی دروازه های تولوز به شهادت رسید. (ابن عذاری، 1951، 2/26) دراین جنگ بسیاری از مسلمانان کشته شدند وارتش اسلام درپرتو تلاش یکی از بزرگان سپاه به نام عبدالرحمن بن عبدالله غافقی توانست عقب نشینی کند. عبدالرحمن که سپاهیان، وی رابه ریاست وفرماندهی خود انتخاب کرده بودند – تمام توان خود رادرراه جمع آوری سپاه پراکنده ی مسلمانان وعقب نشاندن آن ها به کارگرفت تا آن که به اندلس بازگشت
ونخستین دوره حکومت او از همین جا آغاز شد.(مونس ، بی تا، 252). اما بیش از چند ماه دوام نیاورد تا آن گاه که عنبسه بن سحیم الکلبی آمد. اورا بشربن صفوان الکلبی – والی افریقیه – برای حکومت اندلس انتخاب کرده بود. وی درماه صفر سال 103 ق. به اندلس آمد وبه تنظیم امور واصلاح سپاه وآماده کردن آن برای غزوات تازه پرداخت ودر اواخر سال 105ق. برابر با 724م. به شهرهای شمالی حمله کرد وبار دیگر از کوه های پیرنه گذشت وبسیاری از دژها را تصاحب کرد ودرسال ، 1/83). پس از او عزره بن عبدالله الفهری به حکومت رسید وتنها دوماه درآن منصب باقی ماند وپس از یحیی بن سلمه الکلبی به حکومت رسید. وی درماه شوال سال 107وارد اندلس شد ودوسال ونیم درآن کشور حکومت کرد ودرایام او اتفاق یا جنگی که قابل ذکر باشد واقع نشد. ( ابن خلدون، 1366، 3/169؛ عنان، 1366،1/83) این سه نفر مجموعا هفت سال براندلس حکومت کردند ودراین مدت به جانب داری از قبایل کلبی – یمنی برخاستند. حمایت این حکام از یمنی ها طبیعتا نارضایتی وخشم قبایل قیسی رابه دنبال داشت. قیسی ها هم به دنبال فرصتی بودند تا انتقام خودرا از قبایل رقیب بگیرند. این انتظارچندان به طول نیانجامید وبا انتخاب عبیده بن عبدالرحمن سلمی به عنوان حکم ران آفریقا اوضاع حکومت به نفع قیسی ها تغییر یافت. (ابن اثیر، 1994، 5/56) از این به بعد اندلس سال ها شاهد فرمانروایی قیسیان بود. دراین مدت یمنی ها با رنج ها ومصائب سختی مواجه شدند. در خلال این سال ها عثمان بن ابی سعید الحثعمی (شعبان 110- محرم111)، حذیفه بن الاخوض القیسی(ربیع الاول 110 – شعبان 110)،هیثم بن عفیر الکنانی (محرم 111- ذیقعد111)ومحمدبن عبدالله اشجعی (ذیقعده 111- محرم 112) براندلس حکومت کردند. (مؤلف مجهول، 1989، 31). از این عده هثیم چنان بریمنی ها سخت گرفت که موجبات خشم آنان را فراهم آورد وسخت گیری او به حدی رسید که هشام به رقم قیسی بودن خود ، کار هثیم رازشت شمرد وپس از عزل او به شدت کیفرش کرد. (مؤنس، 1959، 170)
از دوران هیثم به بعد، خصومت آشکار وخطرناک قیسیان ویمنیان در اندلس آغاز شد که این خصومت در آینده ای نزدیک، بدترین تأثیرات رابرسرنوشت اسلام در اندلس به جای گذاشت. عبیده بن عبدالرحمن سلمی، حکم ران آفریقیه، پس از عزل هیثم در صفرسال 112 ق.عبدالرحمن بن عبدالله غافقی رابه امارت اندلس برگزید. وی از جنگاوران بزرگ اندلس بود وبیش تر زندگی خود راتا آن زمان در جنگ با دشمنان آن سوی جبال پیرنه گذرانده بود. (مؤلف مجهول، 32 ، 1989) وی سرداری بزرگ بود وآگاهی او از فنون نبرد دربسیاری از جنگ ها به ثبوت رسیده ودر اداره مملکت و فرمان روایی توانا وخردمند وبدون تردید از بزرگ ترین والیان اندلس بود. (زبیب، 1995، 2/80) اودر آغاز فرمان روایی اش به سرزمین های مختلف اندلس سرکشید وکارها رابه نظم درآورد. همچنین درصدد بود تا انتقام خون سمح بن مالک رابگیرد. به همین منظور دراوایل سال 114ق. با انبوهی از سپاهیان به طرف شمال حرکت کرد وپس از عبوراز جبال پیرنه وارد فرانسه شد. او موفق شد درظرف چند ماه، نیمی از جنوب فرانسه را از مشرق تا مغرب تسخیر نماید. (عنان، 1366، 1/92 -91) شارل مارتل – سردار فرانک ها – که این بارخطر راجدی می دید با تدارک لشکری عظیم از تیره های گوناگون چون فرانک ها وژرمن ها به مقابله با عبدالرحمن شتافت. گرچه درآغاز این جنگ، پیروزی از آن مسلمانان بود؛ اما حادثه ای باعث تغییر سرنوشت جنگ شد. گروهی از لشکریان شارل مارتل موفق شدند خود رابه اردوگاه غنایم برسانند ومسلمانان ترسیدند که مبادا همه آن اموال به دست دشمن بیفتدو درنتیجه گروهی برای دفاع از غنایم به تلاش وتکاپو افتادند وبین سپاهیان مسلمان اختلاف افتاد وتلاش عبدالرحمن برای انسجام سپاه به جایی نرسید وخود لحظاتی بعد درجریان جنگ کشته شد وبامرگ او جنگ به پایان رسید. درپایان آن روز، مسلمانان ب
ه عقب بازگشتند واین واقعه در تواریخ اسلامی به واقعه ((بلاط الشهداء)) شهرت پیدا کرده علت این نام گذاری آن بود که شمار بسیاری از بزرگان مسلمین وتابعین درآن به شهادت رسیدند. (عبادی، 1978، 84- 83؛ سعدون ، 1998، 37- 34). شکست مسلمانان در بلاط الشهداء وکشته شدن عبدالرحمن دررمضان سال 114ق. کشور رادربحرانی بزرگ فروبرد. زیرا یمنیان با استفاده از
مرگ غافقی- رئیس وبزرگ خود – عبدالملک بن قطن – را دراول شوال 114 ق. به حکومت برگزیدند. وی به منظور سرکوب شورشیان عازم شمال شد وپس از سرکوب آنان با عبور از جبال پیرنه وارد بلاد بشکنس (بسکونیه ) شد. (ابن اثیر، 1994، 5/80). او درچندین نبرد زیان های فراوان دید وبه قرطبه بازگشت وپس ازدو سال حکومت درسال 116ق. عزل شد وعقبه بن حجاج سلولی به جای او به حکومت رسید وبه مدت هفت سال حکومت کرد که طبق گفته صاحب اخبار مجموعه قسمت عمده ای از هفت سال حکومت وی، صرف جنگ وکشورگشایی در آن سوی کوه های پیرنه،
درجنوب خاک فرانسه گردید.(34- 33). دراین زمان درافریقیه میان عرب ها وبربرها اختلاف افتاد ودامنه این اختلاف به اندلس کشیده شد. شهرهای مارده، طلبیره واسترقه را آشوب فرا گرفت. دراین هنگام عبدالملک بن قطن هم عقبه بن حجاج رااز حکومت عزل وخود با پشتیبانی یمنی ها برای دومین بار به حکومت اندلس رسید. اوبرای سرکوب شورشیان از بلج بن بشیر قیسری – فرمانده لشکر شام – درسبته یاری خواست وبه کمک او بربرها رادر قرطبه وطلیطله درهم شکست. اما پس از چندی بلج بر عبدالملک شورید واو رابه قتل رساند وحکومت اندلس رابه دست گرفت. (مؤلف مجهول، 1989، 44- 42، ابن اثیر، 1994، 5/92).
دراین میان فرزندان عبدالملک در سرقسطه شروع به مخالفت کردند وآماده ی نبرد شدند ودرسال 124ق درجنگی که میان شامیان با بربرها وعرب های اسپانیا در گرفت، بلج به شدت زخمی شد و براثر شدت جراحات وارد شده در گذشت ودر نهایت جنگ به نفع شامیان به پایان رسید. وپیروز مندانه به قرطبه بازگشتند. ثعلبه بن سلامه عاملی حاکم اندلس شد. (عنان، 1366، 1/130- 129). ثعلبه که به مقاومت در مقابل اعراب محلی تصمیم گرفته بود در نظر لشکریانش از محبوبیت زیادی برخوردار بود. (مؤلف مجهول، 1989، 24) با این وصف عرب ها وبربرها وی رادر جنگ شکست دادند و وادار کردند که به قرطبه عقب نشینی کند؛ اما هنگام پراکنده شدن محاصره کنندگان،فرصت را مساعد دید وبه آنان هجوم برد وزنان و تعداد زیادی از رزمندگانشان را اسیر و برده کرد.(عنان، 1365، 1/131)
در اواخر دوره والیان درگیری ها افزایش یافته بود واضطراب وآشفتگی همه جا را فراگرفته بود ومردم به دسته های مختلف تقسیم شده بودند. هر گروه به طور جداگانه ومستقل به امور داخلی رسیدگی می کردند که در این آشوب وبی نظمی، مردی از اعراب جنوب، والی اندلس می شود.
او ابوالخطار حسام بن ضرار الکلبی نام داشت. در این هنگام کشمکش میان عرب های قحطانی وعدنانی برای کسب حکومت به اندلس کشیده شده بود. او برای مقابله با این اختلافات هر یک از قبایل را در یکی از شهرهای اندلس جای داد؛ مثلا دمشقیان را به البیره فرستاد؛ فلسطینی ها
رابه شذونه واهالی حمص را به اشبیله فرستاد وزمین های وسیع وحاصل خیزی را به آنان داد وتلاش کرد که میان قیسی ها ویمنی ها به تدبیر حکومت کند. (مقری، 1968، 1/237)
اما چیزی نگذشت که با یکی از رهبران بزرگ قیس به نام صمیل بن حاتم اختلاف پیداکرد؛ زیرا متهم بود به این که گرایش بسیاری به قبایل یمنی دارد. صمیل موفق شد تجمع بزرگی از قیس ها و برخی از یمنی ها؛ مثل لخم وجذام – که با امارت ابوالخطار مخالف بودند- فراهم کند واین گروه ب
ه جنگ ابوالخطار رفتند ودررجب 127ق. (745م) شکست سختی براو وارد کردند. (دوزی، 1998، 1/146) پس از او ثوابه بن سلامه الجذامی بعد از پیروزی وبه اسارت گرفتن ابوالخطار، وارد قرطبه شد وخود را والی اندلس اعلام کرد. اما فرمان روای او یک سال واندی بیش تر به طول نیانجامید ودر محرم سال 129ق. درگذشت. (سعدون، 1998، 43).
پس از مرگ ثوابه، مردم قرطبه چهار ماه بدون حاکم بودند؛ زیرا یمنی ها خواهان بازگشت ابوالخطار به امارت بودند وقیسی ها بر رهبر خود – صمیل بن حاتم – تعصب می ورزیدند. صمیل هم زیرک تر از آن بود که خود، امارت را برعهده گیرد. او به خوبی می دانست که شمار قیسی های آن سامان بسیار اندک است؛ لذا کوشید امارت به مردی بی طرف پیراسته از تمایلات قومی، دارای اصل ونسب خانوادگی، منسوب به عقبه بن نافع ودارای ارتباطی عمیق با اسپانیای اسلامی واهالی آن واگذار شود. او یوسف بن عبدالرحمن فهری را نامزد این منصب کرد. وی با انتخاب مردم در ربیع الثانی 129ق. (724م ) در قرطبه به امارت رسید. ( ابن قوطیه، 1982، 44)
همان گونه که صمیل می خواست، یوسف بن عبدالرحمن عملاًً حکومت کرد وسیاست دولت را مطابق مصالح ومنافع قیس هدایت کرد. اما چیزی نگذشت که بین این دو، اختلاف افتاد واز یک دیگر فاصله گرفتند. شاید این اختلاف راه را برای ماجراجوی شرق، عبدالرحمن الداخل نیز هموار کرد وبه عصر والیان پایان داد. ( مقری، 1968، 1/328، 327).
1-4 «حکومت اموی از برپایی تا سرنگونی»
1-4-1 عصر امارت:
این عصر با امارت عبدالرحمن بن معاویه درسال 138ق. شروع شد. ماجرای فرار او از شام وپناه آوردنش به مغرب بسیار شنیدنی وبیشتر به افسانه ها شبیه است. می دانیم زمانی که حکومت امویان در شام به دست بنی عباس سقوط کرد، حکام اموی و وابستگان آن ، تحت تعقیب عوامل دولت جدید قرار گرفته وتارومار شدند. شخصی به نام عبدالرحمن از نوادگان هشام بن عبدالملک (دهمین پادشاه خلیفه اموی) از چنگ عباسیان جان سالم به دربرد وبه اندلس گریخت. که بعدها در تاریخ غرب به عنوان عبدالرحمن الداخل به مناسبت ورودش به اندلس، و به صقرقریش به دلیل ماجراهای اسطوره گونه اش در جریان سفر به اندلس مشهور شد. (مقری، 1968، 1/330- 327) وی هنگامی که از شام گریخت به افریقیه که وضعیتی آشوب زده و متشنج داشت رسید ودرآن هنگام تنها آرزویش جان سالم به دربردن از دست مأمون بنی عباس بود. شرایط افریقیه هم امیدبخش نبود؛ چرا که بربرهای آفریقا به علت ستمی که ازعرب ها دیده بودند از آنان به شدت نفرت داشتند. ولی دست یافتن برافریقیه از ذهن آن جوان دلیروحادثه جوی دور نبود؛ زیرا به مدت یک ربع قرن مورد توجه کسانی بود که می خواستند برضد حکومت قیام کنند.(مونس، 1959، 611؛ عنان، 1366، 1/161)
پس از آن عبدالرحمن در سواحل طنجه اقامت کرد ودر این مدت اخبار اندلس وشورش هایی که
در آن جا رخ می داد به اطلاع او می رسید. وی در سال 136ق. غلامش بدررا برای تحقیق وکسب اطلاع به اندلس فرستاد بدین ترتیب تماس های سیاسی خود را با والیان و حکام آن جا برقرار کرد. وی در سال 138 ق . با پشت سرگذاشتن ماجراها وحوادثی تلخ وشیرین وارد اندلس شد وامارت اموی را پایه گذاری کرد. (عبادی ، 1978، 78؛ نویری، 2004، 119- 118)
ولی در آغاز کار خود با مشکلاتی مواجه شد؛ زیرا حکام قبلی در به دست آوردن حکومت اسلام
ی اسپانیا با وی رقابت می نمودند. از این رو عبدالرحمن چند سال سرگرم جنگ های داخلی وسرکوب نمودن شورش هایی بود که در نواحی اندلس برضد او به وقوع می پیوست. در این مدت اندلس در اضطراب و بی نظمی به سرمی برد. آرامش خود را از دست داده بود وجنگ های خانوادگی، وحدت ونظم آن را از بین برده بود. با این وصف او به مرور زمان با پشت کار و سیاست ونیرنگ توانست شورش ها را سرکوب کند ودشمنان خود را یکی پس از دیگری شکست دهد. ( ابن عذاری، 1951، 2/52- 50)
با این حال او از کارهای عمرانی و فرهنگی غافل نبود. جامع قرطبه از یادگارهای دوران امارت اوست که هشتاد هزار دینار برای آن هزینه کرد؛ ولی پیش از پایان یافتنش در گذشت. هم چنین چند مسجد دیگر بنا کرد ودفاتر دیوانی را تدوین نمود. ودر شمال غربی قرطبه قصری برای خود ساخت ونام رصافه را برآن گذارد که این قصر شبیه قصر پدر بزرگ او( هشام) در سواحل فرات بود. (ضیف، 1960، 24) او از جنبه ادبی شاعر بود وشعر نیکو می گفت ونثر را فصیح می نوشت و در نوشتن نامه،قوی دست بود. از شعر او قطعاتي به دست ما رسيده كه نشان از قدرت شاعري است . عبدالرحمن بالاخره پس از سی و دوسال وچهارماه امارت در دهم جمادی الاولی سال 172 ق در گذشت. (ابن خطیب، 2003، 2/12)
بعد از وفات عبدالرحمن الداخل، فرزندش هشام در سال 172ق، به جانشینی او انتخاب شد. هشام با این که فرزند بزرگ عبدالرحمن نبود وبرادرش سلیمان از او بزرگ تر بود بنابر وصیت پدرش اندلس فرمانرواي اندلس شد . (ظبی، 1989، 1/32). ابن اثیر در کتاب الکامل في التاريخ می گوید: (( هشام نشان از دلاوری داشت ودر کار فرمان روایی کار کشته بود؛ از همین روی پدرش اورا به جانشینی خود برگزید.)) (1994، 4/458) . اما دوران فروانروايي اونيز خالي از شورش و ناآرامي نبود . مهمترين اين شورش ها توسط دو برادرش سليمان و عبدالله بلنسي صورت گرفت (ابن عبدربه ، 1953 ، 4/458) . هم چنین در بین سال های 176تا 179ق. برخی از شهرهایی راکه به دست مسیحیان افتاده بود باز پس گرفت و آلفونسو را شکست داد وخسارت سختی بر او وارد کرد. (ابن خطیب، 2003، 2/13) اما علاوه بر از بین بردن این شورش ها وپیروزی او درجنگ ها، یکی از مسائلی که در دوران حکومت هشام رخ داد، وجود وحضور مذهب مالک بن أنس بود. در نتیجه مذهب اوزاعی که تا آن وقت دراندلس رواج داشت، جای خود را به مذهب مالکی داد.(آیتی، 1376، 55) هشام از مذهب مالک تجلیل کرد که این امر به رواج این مذهب کمک نمود. هم چنین در عصر او نفوذ فقها و روحانیون افزایش یافت وبه علت تربیت دینی، احترام بسیاری برای آنان قائل بود وآنان را درامور دولت دخالت می داد. علاوه براین هشام، مجالس علم وادب را دوست داشت وخود نیز شاعر بود. (عنان ، 1366، 1/246- 245)
هشام بن عبدالملک بالاخره درماه صفر سال 180ق (آوریل 797م.) درگذشت وفرمان روایی او هفت سال وهفت ماه وهشت روز یا در گمانی نه ماه و ده روز دوام داشت. (ابن اثیر، 1994، 4/489). پس از هشام، فرزندش حکم به سال 180ق. خلافت را عهده دار شد. اوفردی شجاع، دور اندیش وموفق در نبردهایش بود و توانست آتش فتنه ها رادر اندلس خاموش کند. گروه های نفاق را شکست و کفار رادر همه جا خوار وخفیف نمود. ( مؤلف مجهول، 1989، 113). دوران فرما
ن روایی حکم اندلس از دوران های حساس وپرآشوب بود که شورش هایی دراین مقطع زمانی اتفاق افتاد.سقوط شهر بارشلونه به دست شارلمان درسال 185ه. اولین شکست حکم بود که به علت این سقوط، مسلمانان پایگاه خود را در شمال اندلس از دست دادند. (ابن اثیر، 1994، 4/49)
از طرف دیگر، برخلاف پدرش دست فقها رادر امور حکومتی کوتاه کرده وآنان را از خود به خشم درآورد که درنتیجه تحریکات آنان شورشی درناحیه ربض (جنوب قرطبه) برپا شد. در جریان این شورش بسیاری از فقها با حکم درافتادند ومردم را علیه او شورانیدند؛ اما سپاهیان هشام بی
رحمانه جنوب قرطبه را غرق به خون ساخته وعده ای از مردم رابه دار زدند و20هزار نفر به فارس وعده ای رابه اسکندریه تبعید کردند. (سالم، 1962، 225- 223)
عصر حکم علی رغم آن همه اغتشاشات فتنه ها عصر شکوغایی علم وادب بود وگروه بزرگی از نویسندگان وشعرا وعلما ظهور کردند که مهم تراز همه عباس بن ناصح الثقفی الجزیری بود. (زرکلی، 1992، 2/268)
فرمان روایی حکم براندلس مدت 26سال و یازده ماه طول کشید که درروز پنج شنبه 27ذی الحجه
206ق، درحالی که 52سال از عمرش می گذشت، درگذشت. (ابن عبدربه، 1953، 4/459) پس از حکم به سال 206ه، پسرش عبدالرحمن اوسط به امارت رسید. وی به این خاطر به اوسط معروف شده است که در سلسله حکام بنی امیه در اندلس بین عبدالرحمن اول(الداخل) وعبدالرحمن سوم(خلیفه الناصر) قرار گرفته است. (ضیف، 1960، 27)
عبدالرحمن، کشوری پهناور، وسیع وبا ثبات و آرام را به میراث برد. وی می دانست که کشور را چگونه اداره کند وامور آن را تنظیم نماید. چنان که دستاوردهای تمدنی، علمی وسیاسی اورا هیچ یک از گذشتگان نتوانستند به دست آورند. این وضعیت مرهون وجود وزرا ورؤسای دولتی بود که توانایی ومدیریت خوبشان را در مسائل کشور به ثبوت رسانده بودند (جیوسی، 1998، 1/69). با این وجود در دوران حکومت او در برخی از شهرهای اندلس همانند طلیطله ، ثغر اعلی وجزیره خضرا شورش های متعددی به وقوع پیوست. منطقه تدمیر هم بار دیگر شاهد اختلاف بین قیسی ها ویمنی ها بودکه هفت سال طول کشید. (عنان ، 1366، 1/273)
هم چنین عبدالرحمن در برابر حملات آلفونسو، با مسیحیان به جنگ پرداخت وشورش طلیطله را فرو خوابانید. اما مهم ترین رخداد در اواسط حکومت عبدالرحمن ، حمله ای بود که از سوی نورمن ها یا( مجوسی ها) در سال 229ق./844م علیه سواحل اندلس صورت گرفت. آن ها با کشتی های خودشان به بندر اشبونه حمله کردند وآن جا را اشغال کردند. سپس به اشبیلیه نفوذ کردند ومسجد جامع آن جا را به آتش کشیدند وشهر راغارت کردند. اما سپاه عبدالرحمن به سرعت وارد این شهر شدند وشکست سختی به آنان وارد کردند. این حوادث عبدالرحمن را واداشت تا برای ایجاد ناوگان دریایی اقدام کند وکارگاه های بزرگ کشتی سازی را دایر نماید. (ابن عذاری، 1951، 2/81؛ مقری، 1968 ، 1/354)
وی علاوه بر از بین بردن شورش ها ، خود مردی ادیب بود واز علوم وشریعت وحکمت و فلس
فه آگاهی داشت وعلما وادبا را یاری می کرد. (فروخ، 1992 ، 4/100)
عبدالرحمن بن حکم در سوم ماه ربیع الثانی سال 228ه(23سپتامبر سال 852 م ) در سن شصت و دوسالگی پس از سی و یکسال و چند ماه فرمان روایی در گذشت. (ابن عبدربه، 1953، 4/493) بعد از وفات عبدالرحمن، فرزندش محمد در سال 238ق. به امارت رسید. صاحب اخبار مجمو
عه اورا چنین توصیف می کند))محمد فردی صبور وعفیف بود وهنگام غضب ، خشم خود را فرو می خورد. با نشاط، ادیب وآگاه از حساب وریاضیات بود.)) (1989، 126)
دوره حکومت او برخلاف زمان پدرش،دوره فتنه وآشوب است؛ زیرا هم با دشمنان داخلی وهم
با دشمنان خارجی درگیر بود وگروه ها ودسته جات مختلف در اندلس، منتظر مرگ او بودند تا شورش را آغاز کنند. (عبادی،1978، 366)، وی بسیار تلاش کرد تا نظم رابه امور نظامی واقتصادی كشور برگرداند وبرای دست یابی به حل مشکلاتی که برسر راهش بود از وجود فقیهان کمک گرفت واز این طریق به سرکوبی رعایای شورشی و مسیحی قرطبه به جنگ عمربن حفصون پرداخت. (اب
ن خطیب، 1975، 2/25)
شورش عمربن حفصون خطرناک ترین ودر عین حال فراگیرترین وطولانی ترین شورشی بود که در تمام دوران حکومت اموی اندلس روی داد وبه مدت بیش از نیم قرن دولت مرکزی را به خود مشغول داشت. امیر محمد از سران قبیله ها برای فرونشاندن شورش عمربن حفصون وعبدالرحمن بن مروان جلیقی و قبيله بنی قیس ودیگر قبایلی که سربه شورش برداشته بودند کمک گرفت. (ابن خلدون، 1366، 3/189) وی باوجود اینکه قسمت عمده روزگار را در دفع وسرکوبی یاغیان و انقلابیون داخلی تجاوزات خارجی گذرانده و وقت کافی برای عمران وآبادی در اندلس نیافته بود، با این حال در امر سازندگی اقدامات مهم و چشم گیری انجام داد وتأسیسات زیادی به وجود آورد. او دانشمندان واهل علم را بسیار گرامی می داشت و به مجلس درس آنان احترام می گذاشت. (بدر، 1680، 111)
امیر محمد در پایان صفر سال 273ق.در شصت و هفت سالگی در حالی که سی وچهار سال و یازده ماه فرمان راند، در گذشت.(ابن عبدربه، 1953، 4/461)
پس از مرگ او فرزندش منذر بن محمد در سال 273ق. جانشین او شد. وی در آغاز حکومتش هاشم بن عبدالعزیز – وزیر پدرش – را کشت وبرای محاصره ابن حفصون لشکر کشید ودر سال 274ق، اورا در دژ ببشتر محاصره کرد وهمه دژهایی که از آن اوبودگشود که از یکی از دژها مالاگا بود. (ابن خلدون، 1366، 3/191). هنگامی که محاصره طولانی شد ابن حفصون راه نجاتی برای خودندید. به حیله وخدعه پناه برد وتوبه نمود وازمنذر درخواست امان نمود. منذر هم نامه ای مبنی برامان برای ابن حفصون و یارانش نوشت و اولاد اورا آزاد کرد. اما این کار حفصون نیرنگی بیش نبود و حلقه محاصره را تنگ تر کرد که دراین هنگام حادثه ای غیر مترقبه به یاری ابن حفصون آمد وآن مرگ امیر منذر بود که درسال 15صفر سال275ق. رخ داد. (ابن عذاری، 1951، 2/170). با اینکه دوران حکومت او مملو از آشوب وفتنه بود، در مورد وی سروده اند:
بالمنذر بن محمد صلحت بلادالاندلس(مقری، 1968، 1/352)
پس از مرگ منذر برادرش عبدالله بن محمد در سال 257ق. برمسند حکومت نشست. وی دوران
امارت نسبتا طولانی را با شرایط بسیارسخت وادامه سرکشی ها وآشوب های داخل آغاز وپشت سرگذاشت ودر تمام دوران حکومتش اندلس روز آرام وخوشی رابه خود ندید.(زرکلی، 1992، 4/150). ابن اثیر در چند جمله دوران حکومتش راتوصیف می کند: ((در روزگار او آشوب سراسر اندلس ر ا فراگرفت ودر هر سو گردن کشی زمام امور را به دست گرفت واین وضع تا پایان روزگار
اوباقی بود.))(1994، 7/145)
صاحب البیان المغرب هم هنگام روی کارآمدن امیرعبدالله راچنین شرح داده است: ((در حالی که خلافت به او واگذار شد، پیمان شکنی بیداد می کرد واختلاف وچند دستگی نظم امور را ازهم گسیخته بود وفضای کشور مملو از نفاق بود ومسلمانان یا کشته می شدند ویا درجنگ و حصار دشمن به سختی روزگار می گذراندند واز ناتوانی وضعف جان می دادند.))( 2/184).
از مهم ترین وقایعی که در دوران این امیربه وقوع پیوست، واقعه مشهور پلای بود که شکست عمربن حفصون در واقعه پلای، آرامش نسبی را برای حکومت قرطبه پیش آورد. ولی باقیام های متعدد سران عرب این آرامش به درازا نکشید عبدالله دو بار ديگر براي سركوبي ابن حفصون لشكر ولي او با شكست سختي كه در جنگ پلاي خورده بود ، هم چنان به دست اندازی وتجاوزات خود ادامه دادوبه مدت سه سال اندلس راآشفته و ناآرام نگه داشت. (ابن خلدون، 1366، 3/194)
هم چنین در این زمان شهرهایی چون شنتمریه ، تدمیر و اشبیلیه هم از شورش درامان نبودند. با وجود این شورش هایی که در زمان حکومت وی به وقوع پیوست، عبدالله، مردی عالم وادیب و شاعر بود و به مصاحبت با علما و شعراء دل بستگی فراوان داشت.( ابن حیان، 1973، 5/33)
امیر عبدالله در ربیع الاول سال 300هجری پس از 25سال و یازده ماه حکومت درگذشت. (ابن اثیر، 1994، 4/328)
1-4-2 عصر خلافت:
با پایان خلافت امیر عبدالله بن محمد وآغاز فرمان روایی نوه و جانشین عبدالرحمن سوم، دوران تازه ای در فرمان روایی مسلمین در اندلس آغاز شد. در این دوره عبدالرحمن خود را امیرنامید.
دوره خلافت او طولانی ترین دوره ای بود که امیر یا خلیفه ای بر اندلس فرمان روایی نمود.
عبدالرحمن سوم آخرین شخصیت ممتاز خاندان اموی اسپانیا در 300- 350ق(912- 961م) امارت کرد. صاحب نفح الطیب روی کار آمدن عبدالرحمن را از شگفتی ها می داند. بنا به گفته او عبدالرحمن صاحب اندلس شد، در حالی که جوان بود ونزدیکانش از جمله برادران پدر مقتولش وعموهای پدرش حاضر بودند. وی در حالی که وضعیت اندلس را آشفته و زبان های آتش اختلاف را شعله ور دید، آن شعله ها را خاموش نمود وفتنه انگیزان را برجای خود نشاند. (1/353)
وی با نیروی اراده خویش، دشمنان داخلی وخارجی را پس از یک سلسله نبردهای پی درپی از میان برد وسراسر شبه جزیره را به اطاعت خود درآورده وپایه های حکومت خود را استوار نمود وامنیت وآرامش را برقرار ساخت.(عنان، 1366، 1/440)
هم چنین در روزگار این امیر، ابن حفصون بزرگ ترین انقلابی و شورش گر اندلس، ناگهان تصمیم گرفت دست از مبارزه وخصومت با قرطبه بردارد وبه اطاعت و فرمان برداری از خلیفه گردن نهد. پایان یافتن شورش ابن حفصو،اندلس رابه سوی آرامش واستقراری طولانی سوق داد وپس ازگذشت سه سال از قرارداد صلح، عمربن حفصون در سن 72سالگی پس از یک بیماری طولانی درگذشت. (طیبی، 1984، 2/142)
عبدالرحمن پس از سرکوب شورش ها عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین ولقب الناصرلدین الله رابرخود نهاد ودرصدد برآمد قصر جدید و مقر دولت خود را به شهر جدید التأسیس خود، الزهراء منتقل نماید. (مقری، 1968، 1/388). علت احداث این شهر این است که خلیفه کنیزی به نام زهرا داشت. این کنیزبه خلیفه الهام کرد که آن شهرک عظیم رادر خارج شهر احداث کند؛ زیرا یکی از زنان خلیفه مرده بود ومال فراوانی از او برجای مانده بود. الناصر فرمان داد که آن را فدیه اسیران مسلمان
سازند؛ ولی اسیری که بافدیه آزاد شود نیافتند. در این هنگام زهرا گفت تا با آن مال شهرکی بنا کنند وآن را به نام او مدینه الزهراء بنامند. (عنان، 1366، 1/429) این شهر در شمال غربی پایتخت قرار داشت که ویرانه های آن هنوز گواه معماری با شکوه اندلس و توان اقتصادی بیش از حد خلافت است. الناصر، ملاقات کنندگان وسفیران وفرستادگان کشورهای مختلف را در اینجا می پذیرفت.( مقری، 1968، 1/389)
الناصر توجه خاصی به فرهنگ داشت وجانب اهل علم و ادب وهنررانگه می داشت وبا تشویق فرزانگان، موجبات رونق ادبیات وعلوم و فنون را فراهم آورد. کتاب العقدالفرید نوشته ابن عبدربه که دراوایل حکومت الناصر نوشته شد هنوز یکی از منابع اصلی فرهنگ عربی به حساب می آید. الناصر درسال 330ق. (942 م) لغوی برجسته، ابوعلی قالی را به کشورش دعوت کرد و وجود او باعث
شد تا زبان و صرف و نحو عربی بار دیگر در اندلس جلوه خاصی پیدا کند. پس در یک جمله می توان گفت که حکومت عبدالرحمان الناصر در تاریخ اندلس درخشان ترین حکومت در هرزمینه ای بود. (جیوسی، 1998، 1/84)
سرانجام خلیفه عبدالرحمان سوم بعد از نیم قرن فرمان روایی بر قسمت اعظم اندلس در روز اول ماه رمضان سال 350ق در گذشت. (ابن خطیب، 1975، 3/355)
بعد از مرگ الناصرلدین الله، فرزند ولی عهدش حکم المستنصر بر مسند خلافت نشست.اودر دوران فرمانروایی پدرش به انتظام امور کشور وبه تدبیر و عدل وداد مشهور شد. (گوستاولوبون، 1334، 489)
از این رو زمانی که به خلافت نشست در امور کشورداری تازه کار نبود وچون درایام حکومت پدر کارهای خطیری انجام داده بود، اکنون بر کارها به خوبی تسلط یافته بود. در واقع ایام حکومت وی را بهاراندلس خوانده اند. (عنان، 1366، 1/478- 475)
حکم مستنصر علاوه بر این که اقتدار زمان پدرش را حفظ کرد، سلاطین مسیحی راکه مرگ او را مغتنم شمرد و شیوه تجاوز به اراضی اندلس رادر پیش گرفتند وبه شدت تنبیه کرد.(سعدون، 1998، 135) وی در مغرب نیز بر فاطمیان وقبایل طرفدار آن حمله کرد وفکر تجاوز را از سر آنان دور کرد. هم چنین بانورمن ها که سربه شورش برداشته بودند نیز به جنگ پرداخت و تمامي سواحل را ايمن گردانيد (مقري ، 1968 ، 1/385 ). علاوه بر خاموش نمودن اين شورش ها ، عصر او از اعصار درخشان تاريخ اندلس بود زيرا در عصر او علوم و ادبيات شكوفا شد .
حکم خود دوست دار علوم بود واهل علم را محترم می داشت. در قرطبه کتابخانه ای عظیم تأسیس کردکه از حیث وسعت وتنوع کتاب هایش یکی ار بزرگ ترین کتابخانه های قرون وسطی بود. آن قدر کتاب جمع آوری کرد که هیچ پادشاهی پیش از اونکرده بود. شماره فهرست هایی که نام کتاب ها درآن بود چهل وچهار دفتر بود وهر دفتری پنجاه ورق داشت که هم نام دیوان شاعران بود (ابن ابار، 1963، 1/203؛ عنان، 1366، 1/495). او از هر سوعلما را به دربار خود جلب می کرد وبرای خرید کتاب ، بازرگانان را به اطراف می فرستاد. وی مال فراوان به آنان داد وآن قدر کتاب به اندلس آورد که سابقه نداشت. یک نفر را نزد ابوالفرج اصفهانی، مؤلف کتاب ((اغانی)) فرستاد وهزار سکه طلا داد. او نیز پیش از آن که کتابش در عراق عرضه شود، یک نسخه از آن را برای حکم فرستاد.وی علاوه بر اغانی کتابی را که در انساب بنی امیه نوشته بود ، برای او فرستاد . هم چنین ابوعبدالله الخشنی بعضی از کتب خود از جمله کتاب القضاه بقرطبه را به او هدیه کرد . مط
رف بن عیسی الغسانی کتاب خود به نام المعارف فی اخبار رکوده البیره را به او تقدیم کرد .
بسیاری از علمای معاصر اونیز تألیف خود رابه هدیه دادند تا بدین گونه از توجه او به علم وعلماسپاس گویند. (عنان، 1366، 1/495) .
شوق جمع آوری کتاب در عصر حکم، منحصر به خلیفه نبود. بسیاری از بزرگان کشور و دانشمندان نیز کتابخانه هایی برای خود تأسیس کرده وکتاب های نفیس را گرد آورده بودند. حتی برخی از زنان درس خوانده هم برای خود کتابخانه تشکیل می داند. (همان منبع، 1/496).
در دوره این امیر فرهیخته، تمامی شاخه های علوم و معارف در اندلس گسترش یافت و او مدارس فراوانی، علاوه بر مدرسه های پیشین، احداث کرده بود، به طوری که همه اهالی از نعمت خواندن و نوشتن بهره مند شده بودند. (صاعد، 1383، 34)
مستنصر سرانجام در روز دوم ماه صفر سال 366ق در حالی که 16 سال از خلافتش می گذشت، درگذشت. (مقری، 1968، 1/396) پس از مرگ مستنصر بالله ، حکومت به پسرش هشام المؤید بالله رسید او بیش از 9سال نداشت. و مادرش (صبح بشکنسیه) با اعتماد به جاجب جعفر بن عثمان بن نصرالمصحفی و صاحب.ابو عامر محمدبن ابی عامر المعافری معروف به منصور، حکومت فرزندش را اداره کرد. از بین این دو صاحب، منصور دارای شخصیتی قوی تر و نافذتر بود و توانسته بودنظر صبح رابه خود جلب کندواعتماد اورا نسبت به خودش به دست آورد. از طرفی چون بسیار کاردان و لایق بود وبه اطرافیان و صاحب منصبان و ادیبان و شاعران بذل و بخشش فراوانی می کرد واز آنان در مناسبت ها و موقعیت های گوناگون تقدیر به عمل می آورد،از این روی موفق به تحکیم موقعیت خود در دربار هشام شد. (ابن خلدون، 1366، 3/212)
وی توانست همه دشمنان و رقیبان خود را ازمیان بردارد؛ به همین دلیل جنگ های بی شماری به راه انداخت و فتوحات زیادی انجام داد؛ اما به آن چه تا کنون به دست آورده بود قانع نبود وقصد داشت که خلافت قانونی هشام را از آن خود کند و دوست داشت که همانند یک پادشاه حقیقی زندگی کند واز شکوه وعظمت خلافت بهره مند شود.روزی رسید که لازم بوددست به کاری بزند و همین فکری که درسر داشت او راواداشت که برای حفاظت خوداز حمله توطئه گران احتیاط بیش تری کند تا آن جا که ماندن در قصرالزاهره را صلاح ندانست و خواست که برای خود مرکز مستقلی ترتیب دهد تا از آن جا مملکت را اداره کند.پس بنای شهرک شاهانه جدیدی به نام مدینه الزاهره را درسال 368ه گذاشت.(عنان، 1366، 1/526- 525) او در سال 370 ه . پايتخت خود را به آنجا انتقال داد و همانند پادشاهان بر تخت نشست و فرمان داد كه همانند شاهان بر او درود فرستند و خود را الحاجب المنصور لقب داد . هم چنين نامه ها و مخاطبات به نام ا بود و دستور داد تا در منبرها براي او دعا كنند . (عتيق 1976 ، 87 ؛ ابن خلدون ، 1366 ، 3/213 )
گفته شد كه در دوران فرمان روايي اش 52 جنگ كرده و در هيچ جنگي شكست نجورده و هر دسته و گروهي را كه مي فرستاده ، پيروز باز مي گشتند . ( مقري ، 1968 ، 1/400 ) . علاوه بر اين ، او دوستدار علم و دانش بود و خودش هم شاعر بود و مجالسي را به صورت هفتگي براي بحث و مناظره تشكيل داد كه بساري از علما در آن مجلس حاضر مي شدند . حتي شوق به بحث و مناظره در ميدان جنگ و نبرد هم او را رها نمی كرد و به جمع آوري كتب شوق فراوان داشت . ( عنان ، 1366 ، 1/576) .
سرانجام منصور پس از سالها تلاش و نبرد ، در سال 392ق. پس ازبیست و هفت سال جکومت
درگذشت. (مقری، 1968، 1/402)