بخشی از مقاله
بررسي سلامت رواني كاركنان دانشگاههاي هنر و پيام نور
مقدمه
اگر چه براي سلامت رواني تعاريف مختلفي ارائه شده است و از سوي افراد و مجامع علمي مختلف تعاريف متفاوتي ارائه شده است ولي همگي بر اين نكته تأكيد دارند كه شخصي را مي توان سالم دانست كه از نظر جسمي و رواني در شرايط مساعد و مطلوبي قرار داشته باشد.
در برخي موارد و مطالعات براي بررسي و سنجش ميزان سلامت رواني از مطالعات
همه گير شناسي استفاده مي شود. براي تغيير در ميزان و شدت سلامت رواني در افراد همواره دلايل و متغيرهاي متفاوتي شناسايي شده است. عواملي چون بيماري يا فوت يكي از بستگان ، تغيير شغل، مسائل اقتصادي، ويژگيهاي جسماني و ... كه در مواجهه با چنين شرايطي از روشهاي مقابله اي و پيشگيرانه در سطوح مختلف براي بهبود سلامت روان در افرادجامعه استفاده مي شود.
در بحث راجع به سلامت رواني و عمومي در بين مراكز و ادارات دولتي و خصوصي و بررسي تمام جنبه ها و رويدادها و حالات تندرستي كاركنان چنين مراكزي يكي از مسائل مورد توجه محققان و همه گير شناسان مي باشد. بخصوص اينكه اين بررسي ها در مراكزي انجام پذيرد كه نقش خاصي در اجتماع دارند و افكار عمومي جامعه نسبت به آنها نظر مثبتي داشته و توجه خاصي را به خود جلب كرده باشند. مؤسساتي چون دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كه رفتار كاركنان آنها همواره از سوي دانشجويان و مراجعه كنندگان به آنها مورد توجه است و رفتار آنها به دقت مورد بررسي قرار مي گيرد و نوع تعامل كاركنان يا ديگران در چنين مراكزي همواره مورد توجه قرار داشته و از
حساسيت خاصي برخوردار مي باشد.
در بحث راجع به سلامت روان كاركنان دانشگاهها و مقايسه آنها با يكديگر عوامل متعددي هستند كه مي توانند بر ميزان سلامت رواني آنها تأثير گذار باشند مثلاً موقعيت فيزيكي، شهرت و اعتبار محل مورد نظر، سن ، جنس، و نوع اشتغال كاركنان در چنين مراكزي را مي توان نام برد. كه در اين تحقيق به بررسي بعضي از اين عوامل مي پردازيم: البته با توجه به اهميت بالاي همه گير شناسي بيماريهاي رواني به خصوص همه گير شناسي در ارتباط با سازمانها و نهادهاي دولتي و خصوصي بخصوص مراكز آموزش عالي اين نوع مطالعات در ايران كمتر انجام پذيرفته است كه عوامل بسياري از قبيل حساسيت زياد،
وقت گير بودن، داشتن هزينه هاي سنگين ، مطالعاتي و از طرف ديگر عدم شناخت كافي نسبت به اختلالات رواني و عوارض و پيامدهاي آن بر روي رفتارهاي فردي و عملكرد اجتماعي و تأثيرات زيانبار آن بر محيط هاي خانوادگي در اين بابت تأثير گذار بوده است با اميد به اين كه دست اندركاران مسائل بهداشتي و وزازت آموزش و تحقيقات و فناوري امكانات لازم را در اين زمينه مبذول دارند تا شاهد پژوهشهاي بيشتري در مورد سلامت روان كاركنان مراكز آموزش عالي درمناطق مختلف كشور باشيم.
بيان مسأله
آيا سلامت رواني در بين كارمندان دانشگاههاي مختلف متفاوت است؟
بيماريهاي رواني از بدو پيدايش بشر وجود داشته و هيچ فردي در مقابل آن مصونيت ندارد. و اين خطري است كه بشر را تهديد مي كند. عدم سازش و وجود اختلالات رفتاري در جوامع انساني بسيار مشهود و فراوان است و در هر طبقه و صنفي و هر گروه و جمعي اشخاص نامتعادلي زندگي مي كنند. بنابراين در مورد همه افراد اعم از كارگر، دانش پژوه، پژشك ومهندس و زارع، استاد دانشگاه و... خطر ابتلاء به ناراحتي هاي رواني وجود دارد. به عبارت ديگر هيچ انساني در مقابل اين امراض مصونيت ندارد ( شاملو، 1382).
مسأله سلامت روان و بيماري رواني امروزه هر لحظه اهميت بيشتري پيدا مي كند بخصوص اينكه مشخص شده است كه بسياري از بيماري هاي جسماني ريشه در مسائل رواني دارند.
با مشخص شدن اهميت سلامت روان نيز هر لحظه بر ميزان مطالعات و بررسي هايي كه با هدف سبب شناسي و يا مشخص كردن ميزان شيوع اختلالات رواني در سطح اجتماع انجام مي پذيرد افزوده مي شود كه در همين راستا مي توان به مطالعاتي كه در نيوهان، مانهاتان، نيويورك، استراليا، اسپانيا كه توسط افرادي همچون گلدبرگ، كارنويوسكي، گير، واركوئر، و نكردف ، در خارج از كشور انجام شد و نيز مطالعاتي كه توسط باش، داويريان، باقري، بهادرخان كه در مناطق مختلف ايران انجام شده است اشاره كرد. كه نتايج تحقيقات آنان نشان دهنده شيوع اختلالات رواني و رفتاري در همه سطوح جامعه و تحت تأثير متغيرهاي مختلفي همچون جنسيت است.
بررسي هايي كه در رابطه با سلامت روان انجام شد نشان مي دهند كه اولاً متغيرهاي مختلفي همچون سن،جنس، وضعيت اقتصادي ، وضعيت جسماني و ... مي توانند بر ميزان سلامت رواني افراد تأثير گذار باشند دوم اينكه هرگونه تغييري در ميزان سلامت روان افراد
مي توانند تأثيرات زيادي و حتي جبران ناپذيري از خود به جاي بگذارد و درمان و رفع چنين اختلالاتي هزينه هاي بسياري بر فرد در اجتماع تحميل مي كند. بطور مثال سازمان بهداشت جهاني در ارتباط با خودكشي اعلام داشته است كه بار مالي ناشي از كارافتادگي در بيماري رواني تاحدي است كه اين اختلال را همسطح بيماريهاي قلبي و سرطان قرار
مي دهد.
اين نكته بسيار واضح است كه اختلالات رواني از يك طرف باعث از كار افتادگي نيروي كار مي شوند و از سويي ديگر برميزان بيماريهاي جسماني مزمن مثل سرطان بيماريهاي قلبي و عروقي و ديابت و ايدز تأثير مي گذارند و ازآنها تأثير مي پذيرند و عدم توجه به اختلالات رواني پيش آگهي اين بيماريها را هم ضعيف مي كند. اما يكي از مسائلي كه در ارتباط با سلامت روان امروز مورد توجه قرارگرفته است، اشتغال و شرايط و ويژگيهاي محل كارمي باشد. نظامهاي اداري، شرايط كاري ، نوع اشتغال، طول مدت و نوع كار، شيفت كاري و ... از جمله مسائلي هستند كه مي توان آنها را در ارتباط با هر سازمان و اداره بخصوص در ارتباط با مدارس و مراكز آموزش عالي بررسي كرد. مراكز آموزش عالي و دانشگاهها از اين جهت كه بعنوان عاليترين مراكز آموزشي در هر كشور شناخته
مي شوند، انتظار مي رود كه شايسته ترين رفتارها را از خود بروز داده و از بهترين شرايط جسمي و روحي برخوردار باشند و وجود هر گونه ناراحتي جسمي و روحي باعث افت كارايي در ميان كاركنان مراكز آموزشي مي شودكه خسارات و ضرر و زيانهاي جبران ناپذيري را به دنبال خواهد داشت . واضح است كه مقامات دولتي و مديران ارشد چنين مراكز و سازمانهايي لازم است كه توجه
خاصي به وضعيت بهداشت رواني كاركنان خود داشته باشند و ميزان سلامت رواني كاركنان را مورد بررسي قرار دهند و به نتايج حاصله توجه خاصي نشان دهند و با ارائه و تنظيم برنامه ها و راهكارهايي جديدتر و ايجاد تغييراتي در محيط ، ميزان و شرايط كاري كاركنان در جهت بهبود و ارتقاء سطح كيفي و كمي خدمات خود به مراجعه كنندگان گامهايي اساسي بردارند.
اهميت و ضرورت تحقيق
اين نكته بسيار واضح است كه بيماريهاي رواني از بدو پيدايش بشر وجود داشته اند و هيچ فردي د
ر مقابل آن مصونيت ندارند و خطر ابتلاء به بيماريهاي رواني همه افراد جامعه از هر طبقه و صنفي و از هرگروه و جمعي كه باشند را تهديد مي كند. تحقيقاتي كه در گذشته توسط محققان بسياري و در نقاط مختلفي ازدنيا انجام شده است همواره بر وجود بيماريهاي رواني در همه جوامع تأكيد داشته اند. بطور مثال ساترلوئيس ( 1993 ) در كنفرانس جهاني حقوق بشر تعداد بيماران رواني را در سرتاسر جهان بيش از نيم ميليارد نفر گزارش كرد كه تقريباً نيمي از اين بيماران از خدمات بهداشتي و درماني لازم محروم
بوده اند. سازمان بهداشت جهاني در سال 1993 شايعترين بيماريهاي رواني را در سرتاسر جهان به ترتيب افسردگي اضطراب و بيماريهاي روان تني معرفي نموده است
( فخريان ،1375 ).
در ايران نيز پژوهشي هايي در زمينه همه گير شناسي بيماريهاي رواني انجام شده است. بطور مثال در پژوهشي كه توسط باش و همكاران در سال 1342 انجام گرفت شيوع اين بيماري را در افراد بالاي 5 سال 9/11 درصد گزارش كرد و در پژوهشي كه در مناطق شهري و روستايي كشور در سال 1378 انجام گرفت شيوع كلي بيماريهاي رواني را
21 درصد نشان داده كه شيوع بيماريهاي رواني در زنان بيشتر از مردان است . با دقت به نتايج تحقيقات گذشته كه شيوع بيماريهاي رواني در اجتماع را در سطح بالايي نشان
مي دهند و با ذكر اين نكته كه كاركنان شاغل در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و همچنين دانشجويان و افراد مراجعه كننده به چنين مؤسساتي جمعيت كثيري از افراد جامعه را تشكيل مي دهند و از ديگرسو دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي همگي از نظر شهرت و اهميت وسعت، تعداد كاركنان و دانشجويان و بالاخره از نظر امكانات و تسهيلات با يكديگر برابر نيستند اين ضرورت احساس مي شود كه پژوهشي در زمينه بررسي سلامت رواني كاركنان مؤسسات آموزش عالي و مقايسه آنها بايكديگر انجام پذيرد كه ضمن پاسخگويي به سئوالان محقق بتوانيم به شناسايي عوامل خطر زايي كه سلامت رواني كارمندان و كاركنان چنين مؤسساتي را تهديد مي كنند پرداخته و در جهت رفع موانع و مشكلات قدم برداريم و در كل اقدامات پيشگيرانه را در جهت كاهش ميزان بروز بيماريهاي رواني در سطح اجتماع و متقابلاً در سطح مؤسسات آموزش عالي و دانشگاهها برداشته و سطح سلامت روان را در اين قشر از جامعه افزايش داده و در جهت رشد و شكوفايي هر چه بيشتر اجتماع قدم بر داريم.
اهداف تحقيق
هدف كلي
هدف اصلي از انجام اين تحقيق بررسي ميزان تفاوت سلامت رواني كليه افرادي است كه در دو دانشگاه هنر و پيام نور نيشابور مشغول به فعاليت مي باشند.
اهداف جزئي
1 ـ بررسي تفاوت كاركنان دو دانشگاه در ميزان سلامت روان
2 ـ بررسي تفاوت سلامت رواني با نوع فعاليت ( اداري ـ خدماتي ) در كاركنان دو دانشگاه
3 ـ بررسي تفاوت دو جنس در ميزان سلامت روان در بين كاركنان دانشگاه
4 ـ بررسي رابطه سن با سلامت روان در كاركنان دو دانشگاه
5 ـ بررسي رابطه مدت فعاليت با سلامت روان در كاركنان دو دانشگاه
سئوالات تحقيق
1 ـ آيا ميزان سلامت رواني در بين كاركنان دو دانشگاه متفاوت است ؟
3 ـ آيا ميزان سلامت رواني در بين كاركنان بخشهاي اداري و خدماتي در دو دانشگاه متفاوت است ؟
4 ـ آيا بين سن و سلامت رواني در كاركنان دو دانشگاه رابطه وجود دارد ؟
5 ـ آيا بين ميزان سلامت رواني و مدت فعاليت در دو دانشگاه رابطه وجود دارد؟
متغيرهاي تحقيق
متغير وابسته : سلامت رواني
متغير مستقل : نوع دانشگاه ، جنسيت ، نوع فعاليت ، سن ، مدت فعاليت .
متغير مزاحم : ميزان درآمد، تعداد فرزندان، طبقه اقتصادي، ميزان تحصيلات.
تعاريف مفهومي و عملياتي
سلامت رواني : فرهنگ روانپزشكي كمپبل اين اصطلاح را احساس رضايت و بهبود رواني و تطابق كافي اجتماعي با موازين مورد قبول هر جامعه تعريف كرده است ( پورافكاري، 1373).
فرهنگ بزرگ روانشناسي لاروس سلامت روان را « استعداد روان براي هماهنگ خوشايند و مؤثر كاركردن » براي موقعيتهاي دشوار انعطاف پذير بودن و براي بازيابي تعامل خود توانايي داشتن تعريف كرده است ( گنجي، 1376).
در اين پژوهش كسي داراي سلامت روان است كه در آزمون سلامت عمومي نمره كمتر از 24 كسب كرده باشد .
فعاليتهاي اداري
به فعاليتهايي اطلاق مي شود كه افراد شاغل در آن فعاليت هاي خدماتي نمي پردازد بلكه تنها به انجام امور اداري و حسابداري مي پردازد و افرادي همچون رئيس معاون، حسابداران و كا
رمندان دبيرخانه و آموزش را شامل مي شود.
فعاليتهاي خدماتي
افرادي كه بر اساس حكم كارگزيني به ارائه خدمات به ديگر بخشهاي سازمان و كاركنان اداري و ... مي پردازند. شاغل خدماتي يا كم خطر به افرادي همچون : آبدارچي، منشي، تلفنچي، نگهبان و راننده سازمان و ... اطلاق مي شود.
فصل دوم
پيشينه تحقيق
و
پايه هاي نظري
مفهوم سلامت روان
Mental healt: فرهنگ روانپزشكي كمپل اين اصطلاح را در احساس رضايت بهبود رواني و تطابق كافي اجتماعي با موازين مورد قبول هر جامعه تعريف كرده است (پورافكاري، 1373) .
اما براي اين اصطلاح از سوي صاحب نظران تعاريف متفاوتي ارائه شده است بطور مثال :
كارل منينجر : سلامت روان را سازش فرد با جهان اطرافش با حد اكثر امكان به طوري كه باعث شادي و برداشت مفيد و مؤثر گردد ، تعريف مي كند.
واستون : رفتارهاي عادي را كه از سوي افراد عادي سر مي زند را نشانه اي از سلامت رواني مي داند .
كينز برگ : سلامت روان را تسلط و مهارت در ارتباط صحيح با محيط به ويژه در سه فضاي مهم زندگي ، عشق ، كار و تفريح مي داند . به نظر وي استعداد يافتن در ادامه كار، داشتن محيط خانوادگي خردسند ، فرار از مسائلي كه با قانون درگيري دارد، لذت بردن از زندگي و استفاده درست از فرصتها ملاك تعادل و سلامت روان است (ميلاني فر ،1370).
سازمان بهداشت جهاني سلامت روان چنين تعريف مي كند « سلامت رواني در درون مفهوم كلي بهداشت جاي مي گيرد و سلامت رواني يعني توانايي كامل براي ايفاي نقشهاي اجتماعي رواني و جسمي بهداشت تنها نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست (حمزه گنجي ،1376).
انجمن كانادايي بهداشت رواني سلامت روان را در سه قسمت تعريف كرده است
1ـ نگرشهاي مربوط به خود : كه مواردي همچون : تسلط بر هيجانهاي خود ، آگاهي از ضعفهاي خود و رضايت از خوشيها را شامل مي شود .
2ـ نگرشهاي مربوط به ديگران : كه علاقه به دوستيهاي طولاني و صميمي ، احساس تعلق به يك گروه ، احساس مسوليت در مقابل محيط انساني و مادي جزئي از آن نام برد .
3ـ نگرشهاي مربوط به زندگي : كه پذيرش مسوليتها ، ذوق توسعه امكانات و علايق خود ، توانايي اخذ تصميم و ذوق خوب كار كردن را شامل مي شود .
به نظر مي رسد كه هر تعريف گوشه هايي از واقعيت را به همراه دارد و تعريف هاي سازمان جهاني بهداشت و انجمن بهداشت رواني كانادا جامعتر باشد ( احمدوند، 1382).
تاريخچه سلامت و روان در جهان
مسئله بيماريهاي رواني و سلامت روان يكي از مسائلي است كه از زمان پيدايش بشر وجود داشته و هميشه مورد توجه قرار گرفته است . اين مسئله از زماني كه بشريت زندگي اجتماعي را شروع كرد بيشتر نمايان شده است (ميلاني فر، 1370).
در طول تاريخ براي بيماريهاي رواني نامهاي مختلفي ذكر شده و تا قبل از ميلاد مسيح رفتار جنون آميز به عنوان تنبيهي بود كه در مقابل توهين به خدايان صورت مي گرفت و همچنين واژه جن زده در مورد اين بيماران تاريخ كهن دارد كه براي درمان آن از سحر و جادو استفاده مي شده كه هنوز هم اين نگرش غلط در بسياري از كشورهاي و بخصوص مناطق روستايي وجود دارد (ف
خريان ، فولادي، 1375).
در زمينه درمان بيماريهاي رواني و اعتقاد به مباني عضوي بيماريهاي رواني قديمي ترين اطلاعاتي كه در دست است مربوط به تمدن قديم مصر و دوران ايمهوتپ مصري است كه به عنوان مظهر حرفه پزشكي در دو هزار سال قبل از بقراط شناخته مي شود .
اما اولين پزشكي كه به طبيعت آدمي و بيماريهاي رواني از ديگاه علمي نگريست و در حقيقت او را بايد پدر علم پزشكي به حساب آورد بقراط(377ـ 460 ق ـ م) بود
(محرري، 1373).
بقراط بيماريهاي رواني را ناشي از عدم تعادل اخطاط چهارگانه (سودا، صفرا ، خون ، بلغم)مي دانست .
او مغز را به عنوان عامل هوشياري و مهمترين عضو بدن مي دانست و حملات صرع را علت آسيب مغزي مي دانست . او همچنين درباره افسردگي ، حالات گم گشتگي ، ترسهاي غير منطقي روان پريشي و هيستري مطالبي نگاشته است ( فخريان ، فولادي 1375).
در مورد نظريات بقراط بايد گفت كه او به طور كلي از دخالت دادن جن و
جن شناسي در امر پزشكي خود را به دور مي داشت . و در زمينه بيماريهاي رواني به گفته
فيثاغورت كه مغز را مركز فرماندهي و مسئول خوشي ها و ناخوشي ها مي دانست صحه گذاشت . افلاطون (347ـ 429 ق.م) بدين موضوع توجه كرده بود كه رفتار بشريت تأثير و نتيجه احتياجات جسماني و غرائز اوست . ارسطو در دنباله نظريه بقراط درباره اخلاط چهارگانه براي هر كدام از آنها يك سلسله ويژگيهاي رواني قابل مي شد و بالاخره جالينوس با توجه به فرضيه هاي كه درباره علم تشريح وضع نمود بدين نكته رسيد كه بيماري دماغ موجب بروز اختلال و يا بيماري هاي رواني است .
بالاخره با مرگ جالينوس در سال 201 ميلادي روزگار تيره و تار علم امراض دماغي آغاز گرديد و نظريات بقراط و پيروان او در يونان و روم كه در حقيقت بسياري از نظريات
امروزي ما درباره ناخوشي ها رواني پيش بيني كرده بود در ميان ابرهاي سياه موهومات و خرافات ناپديد كرد و بيشتر پزشكان دوباره به روشهاي جن گيري و طلسم و مانند آن بازگشتند . اين امر در تمام قرون وسطي ادامه داشت تا اينكه از اواخر قرن 15 ميلادي جنبشهاي افشاگرانه بر عيله جن و جن گيري و جادو و طلسم بوسيله باراكوس (1541ـ 1493 م) جان وير (1588ـ 1515م) و ويرجنيا اسكات (1599ـ 1538م) آغاز و به دنبال آن اكتشافات و پيشرفتهاي علمي روشنگر همه جنبه هاي پزشكي از جمله روانپزشكي گرديد (محررّي ، 1376).
در ادامه همين تلاشها در قرن 17 ارتباط بين جسم و روان و محل اين ارتباط در سلسه اعصاب مورد بحث قرار گرفت و دركارت و مالپكي و . . . مراكزي براي اين ارتباط تعيين كردند .
در اواخر 18 و در اوايل قرن 19 مي توان از كارهاي فليپ پنيل در فرانسه (1826ـ1745) ويليام توك در انگليس ، ون سنزوكيارگي در ايتاليا و بنيامين راش و دورتي ديكس (1884ـ1802) در آمريكا . در درمان بيماران رواني و رهايي آنها از بند وغُل و زنجير تلاش نمودند ، نام برد (ميلاني فر،1370).
در قرن بيستم افرادي چون فرويد ، آدلر ،آليس و يونگ و . . . به ارائه نظرات و ديدگاههاي مختلف درباره علت بيماريهاي رواني پرداختند .
فرويد انسان سالم را كسي مي داند كه مراحل رشد جنبي را با موفقيت گذرانده باشد و سلامت رواني را ناشي از تعادل و هماهنگي بين نهاد ، من و من برتر و همچنين سطوح خودآگاهي و ناخودآگاهي مي داند و بهم خوردگي اين تعادل را بيماري تلقي مي كند .
آدلر بيماري رواني را تلاش براي رهايي از تمام محدوديتهاي جامعه مي داند .
تلاشي كه به علت يأس ، احساس حقارت ، قصور در يادگيري ، همچنين به خاطر ادراكها و تصورات منحرف بوجود مي آيد (فخريان ، فولادي، 1375).
آليس كه روان درمانگر معاصر است علت بيماري را ناشي از تصورات نادرست مي داند . و كسي را سالم مي داند كه افكار صحيح را جانشين تفكرات نادرست نمايد .
همين ارائه تئوريهاي مختلف درباره روانكاوي ، روانپزشكي ، ديناميك ، ژنتيك ، بيولوژي ، ارتباط جسم و روان ، تئوريهاي سرشتي ، مطالعه اثرات الكترو شوك و عمل جراحي مغز در بعضي از بيماريهاي رواني بر اهميت توجه به بيماريهاي رواني و درمان آن افزود و باعث شد كه در سال 1930 اولين كنكره بين المللي بهداشت رواني با مشاركت نمايندگان پنجاه كشور در واشنگتن تشكيل شده و مسائل كشورها در مورد مطالعه قرار گرفت .
در سومين كنكره بين المللي بهداشت رواني كه در سال 1948 در لندن تشكيل شد ، فدراسيون جهاني بهداشت رواني بنيانگذاري شد . در همان سال اين فدراسيون به عضويت رسمي سازمان يونسكو و سازمان بهداشت جهاني در آمد و سازمان جهاني در ژنو نقش رهبري رسمي فدراسيون جهاني بهداشت رواني را برعهده گرفت و روز هفتم آوريل برابر با 18 فروردين روز جهاني بهداشت اعلام گرديد ( ميلاني فر، 1370 ) .
تاريخچه سلامت روان در ايران
اولين دوران عظمت پزشكي ايران اواسط هزاره اول قبل از ميلاد مسيح شروع و در زماني كه قسمت عمده خاورميانه تحت نفوذ امپراتوري ايران قرار داشت به نقطه اوج رسيد .
ابتدائي ترين اطلاعاتي كه درباره ي فلسفه در ايران قديم در دست است مربوط مي شود به زند ، اوستا و ونديداد كه مجله اخير الذكر مجموعه اي است از قوانين ضد شيطاني . در فرهنگ ايران شناخت بيماريهاي رواني و رفتار غير عادي سابقه اي دور و دراز دارد . اگر كلمه ديوانه را بعنوان اسم عام بيماري رواني و رفتار غير عادي قبول كنيم قدمت اين آشنايي تا قبل از روزگاري كه اقوام هند و ايراني با هم در يك جا زندگي مي كردند كشيده مي شود (محرري، 1373).
در قديمي ترين متوني كه از ايران باستان به جاي مانده متني است از گزيده هاي زاد اَس
پرم درباره ساخت مردان ، كه ساختمان بدن انسان را به چهار قسمت تقسيم كرده است : تني ، جاني ، دانشي ، رواني ، كه جزئيات ساختمان بدن و روان آدمي در زير يكي از چهار قسمت مزبور تقسيم بندي شده است (محرري، 1373) .
در زمان ساسانيان در جندي شاپور اهواز براي بيماران رواني مكان خصوصي ترتيب يافته بود و حتي قبل از آن نيز در ايران مدارس پزشكي وجود داشته و از كتابهاي يوناني به صورت ترجمه در اين مدارس استفاده مي شده است (فخريان ،فولادي 1375).
در مكتب اسلام، هم معيارهاي بيماري رواني و حداقل سلامت رواني و هم معيارهاي
ايده آل تعريف شده است . حتي پيامبر اسلام از كاربرد لغت مجنون براي افرادي كه تظاهرات رواني دارند اكراه دارند و اين افراد را تنها بنام بيمار مي خوانند (حسيني، 1372).
تعاليم عاليه قرآن شريف و ساير كتاب هاي مذهبي از قبيل نهج البلاغه ،نهج الفصاحه ، صحيفه سجاديه و متون اسلامي فارسي معتبر چون : اخلاق ناصري و كيمياي سعادت ،الانسان الكامل ، انديشه هاي مدينه فاضله ، مرصاد العباد و ساير نوشته و اشعار عرفا ، گرايش به پاكي و آئين جوانمردي كه همگي متأثر از كتاب آسماني است هم جنبه شناخت نفس را داشته و هم جنبه اصلاح و درمان رفتارهاي غير عادي و تعيين راه و
رسمي بهتر براي خوب زيستي و پيشگيري از بيماريها و اختلافات و انحرافات رواني را دارد (محرري 1373).
در ميان دانشمندان اسلامي محمد زكرياي رازي و ابو علي سينا دو تن از كساني بودند كه به درمان بيماري هاي رواني پرداخته و حتي در اين زمينه كتابهايي هم نوشته اند .
زكرياي رازي علل مغزي را ، براي بيماريهاي رواني بيان مي كند و ابراز مي دارد «هرگاه مزاج مغز دگرگون شود واكنشهاي رواني هم به سبب آن دگرگوني تغيير خواهد»كرد او به طور كلي انواع اختلالهاي رواني را سه گونه مي داند :
1ـ اختلال ادراك همراه با سالم بودن تفكر .
2ـ اختلال تفكر همراه با سالم بودن ادراك .
3ـ اختلال تفكر همراه با اختلال ادراك .
زكرياي رازي نوع سوم را شديد تر مي داند ، وي همچنين در كتاب الحاوي خود در ارتباط بازوال عقل در مورد مانيا ، ماليخوليا نظراتي بيان كرده كه قابل قبول روانپزشكي نوين است .(فخريان ، فولادي 1375).
از آنچه كه گذشت چنين بر مي آيد كه به طور كلي برداشت حكما و پزشكان ايراني چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام از لحاظ شناخت و درمان بيماري برداشتي واقع بينانه بوده و آنها به جنبه هاي ارگانيك و رواني ، هر دو واقف بودند ( محرري، 1373).
در ايران نيز از همان ابتدا بيمارستان ها و مراكزي براي درمان و نگهداري بيماران رواني وجود داشته است . بطور مثال در قرن پنجم هجري در دارلعباده يزد مركز بزرگ پزشكي به نام دارلشفا وجود داشته، مجهز به بخشهاي مختلف كه به آنها مجلس المجانين يا محفل المجانين مي خواندند . و حتي در ديگر بيمارستانهاي اسلامي ايران از قصه گويان و نقلان براي مشغول نگه داشتن بيماران استفاده مي كردند(محرري، 1373).
در تاريخ معاصر ايران نيز در سال 1276 به زمان خواجه شمش الدين محمد صاحب ديوان دارالشفايي در يزد و در باغي بزرگ بنا شد .
در سال 1297 نگهداري و سرپرستي بيماران رواني و جلوگيري از حوادث ناگوار به شهرباني واگذار شد و باغي در اكبرآباد تهران به صورت دارلمجانين به عنوان اولين بيمارستان رواني تهران بكار گرفته شد .
در سال 1300 در زمان صدارت سيد ضياء الدين طباطبايي مديرت و اداره دارلمجانين ازكيل شد . در سال 1355 پس از ادغام دو وزارت بهداري و رفاه اجتماعي تمام مراكز وابسته به بيمارستانهاي رواني به انجمن توان بخشي و وابسته به وزارت بهداري و بهزيستي منتقل شد .
در ارديبهشت سال 1358 پس از ادغام سازمان توان بخشي فعاليت بهداشتي و درمان اين سازمان به سازمان هاي بهداري منطقه اي تهران و فعاليت آموزشي آن به انستيتو روان پزشكي تهران واگذار شد كه اين انستيتو فعلا جزء دانشكده علوم پزشكي ايران فعاليت آموزشي پژوهشي و طرح برنامه ريزي و مشورتي درباره مسائل بهداشت رواني را بر عهده دارد ( ميلاني فر، 1370).
سلامت روان از ديدگاههاي مختلف
1ـ از نظر آمار دانان
كساني كه با آمار سر و كار دارند براي تعريف افراد بهنجار از ميانگين يا منحني توضيع عمومي استفاده مي كنند و افراد جامعه را با خصويات افراد ميانگين مقايسه مي كنند . اين روش جنبه آماري دارد و فاقد جنبه ي باليني و درماني است برابر اين ديدگاه كساني كه از ميانگين جامعه انحراف دارند از بهداشت رواني بهرمند نمي باشند ( احمدوند، 1382).
2ـ از نظر پزشكان
پزشكان سالم بودن را نداشتن علايم بيماري تلقي مي كنند . اين استدلال در مورد برخي از بيماريهاي جسمي نظير بيماريهاي عفوني ممكن است صدق كند ولي در مورد بيماريهاي رواني قابل تعميم نيست(ميلاني فر، 1370).
3ـ روانپزشكان
اكثر روانپزشكان توانايي سازش با محيط، انعطاف پذيري ، قضاوت عادلانه و منطقي در مواجهه با محدوديتهاي و فشارهاي رواني را ملاك سلامت و تعادل روان مي دانند و هدف اصلي از درمان بيماران رواني نيز قادر كردن آنها به زندگي در خانواده و اجتماع و به اصطلاح سازش با محيط است (احمدوند، 1382).
روانپزشكان فردي را از نظر رواني سالم مي دانند كه بين رفتار و كنترل او در برخورد با مشكلات اجتماعي تعادلي وجود داشته باشد . انسان و رفتارهاي او در مجموع يك سيستم تلقي مي شود . برابر اين نگرش سيستمي عوامل متنوع زيستي انسان برعوامل رواني اجتماعي او اثر گذاشته و برعكس از آن اثر مي پذيرد . از اين رو در بهداشت رواني آنچه مورد بحث قرار مي گيرد پديده هاي است كه در اطراف انسان وجود دارد و بر كل سيستم او تأثير مي گذارند و يا از آن متأثر مي شوند ( ميلاني فر، 1370).
4ـ نظر روانكاوان
روانكاوان كه روي شخصيت ايده آل تكيه دارند «من» را واسطه بين خواسته هاي « نهاد» و كنترل نظارت « من برتر» دانسته و سلامت روان را ميانجيگري درست و منطقي بين دو قدرت «نهاد » و «من برتر » تلقي مي كند ( ميلاني فر، 1370).
« من بايد بتواند بين تعارضهاي نهاد و من برتر تعادل ايجاد كند و چناچه از عهده برقراري تعادل لازم بر نيايد بهداشت رواني به هم مي خورد و شخص دچار مشكل رواني
مي گردد( احمدوند،1382).
سلامت رواني از نظر مكاتب مختلف
1ـ مكتب زيست گرايي
مكتب زيست گرايي در مطالعه رفتار انسان بيشترين اهميت را بر بافتها و اعضاي بدن قائل مي شود . اين مكتب كه پايه اصلي روانپزشكي را تشكيل مي دهد ، بيشتر بر بيماري رواني توجه دارد نه بهداشت رواني زيرا بيماري رواني جزء ساير بيماريها به حساب مي آورد .
ديدگاه روانپزشكي براي تبيين بيماري رواني بر پديده ها و اختلالها فيزيولوژيك اهميت
مي دهد . اين ديدگاه از علم پزشكي الهام مي گيرد . زيرا علم پزشكي معتقد است كه بيماري جسمي در اثر بي نظمي در عملكرد يا در خود دستگاه بوجود مي آيد .
از نظر اين ديدگاه اگر رفتار شخص از هنجار منحرف شود به اين دليل خواهد بود كه دستگاه رواني او اختلال پيدا كرده است . بنابراين فرض بر اين است كه در آينده نوعي نقص در دستگاه عصبي كشف خواهد شد و همه اختلالهاي فكري و رفتاري بر اساس آن قابل تنظيم خواهد بود .
ديدگاه روانپزشكي درباره فرد ديد تعادل حياتي دارد . طبق اين ديد « سلامت رواني عبارت است از نظام متعادلي كه خوب كار مي كند، اگر تعادل به هم بخورد بيماري رواني ظاهر خواهد شد (گنجي،1376).
2ـ مكتب رفتار گرايي
مكتب رفتار گرايي معتقد است كه سلامت رواني به محركها و محيط وابسته است .
اين ديدگاه سعي دارد رفتار را با عبارات عملياتي تعريف كند . بنابراين رفتارگرايان براي آن كه از رفتار ديد عيني بدهند بر مشاهده رفتار و تعادل بين آن و محيط تأكيد مي كنند . بدين ترتيب آنچه را كه مثل ساير رفتارها آموخته شده است . مسلما اين رفتار با رفتاري كه در برخي از موقعيتها بطور طبيعي اتخاذ وپذيرفته مي شود ، مطابقت نمي كند . با اين همه رفتار آموخته شده اي است.آنان معتقدند كه رفتار ناسازگار مثل هر رفتار ديگر بر اثر تقويت آموخته مي شود . بنابراين از ديد رفتارگرايي سلامت رواني رفتاري است كه محيط معيني ، با نوعي بهنجاري رفتاري سازگار باشد (گنجي، 1376).
3ـ مكتب روانكاوي
زگيموند فرويد بنيانگذار روانكاوي يك پزشك بود به همين دليل روانكاوي به آساني از طرف روانپزشكي پذيرفته شده است . البته بين اين دو شباهتهايي وجود دارد و روانكاوي مثل زيست گرايي بر مفهوم تعادل بين ساختها ، تشخيص و درمان استوار است . روانكاوي معتقد است كه شخصيت فرد از سه عنصر نهاد ، من و من برتر تشكيل شده است . نهاد تنها عنصر ذاتي شخصيت است : عنصري كه به هنگام تولد حضور دارد نهاد منبع همه نيروهاي غريزي فرد است و از اصل كسب لذت پيروي مي كند .« من» از تولد به بعد همراه با رشد كودك ساخته مي شود و از اصل آرماني و از كمالجويي پيروي مي كند . من برتر براي فرد وجدان اخلاقي فراهم مي آورد . بعضي از روانكاوان معتقدند كه سلامت روان زماني حاصل مي شود كه «من» با واقعيت سازگار شده و تكانشهاي غريزي نهاد به كنترل درآيد.
برخي ديگر از روانكاوان مي گويند كه فرد بايد بتواند بين سه عنصر شخصيت تعادل برقرار كند بنابراين اگر بين نهاد و من برتر تعارض بوجود آيد بيماري رواني ظاهر خواهد شد و بر حسب اينكه در مقابل يك من برتر خيلي قوي يا يك نهاد خيلي قوي قرار گرفته باشيم بيماري رواني به صورتهاي مختلف ظهور خواهد كرد .(گنجي،1376)
4 ـ مكتب انسانگرايي اي انسان متناسب با نيرومندي به پنج طبقه تقسيم مي شود . به عقيده او « بهداشت رواني عبارت است از حالات كسي كه از نظر نيازهاي بنيادي آنقدر ارضا شده است كه مي تواند براي خود شكوفايي انگيزه داشته باشد . مفهومي كه مزلو از سلامت رواني دارد بر رشد فرد جهت خود شكوفايي تأكيد مي كند . هر عاملي كه نيروي خود شكوفايي را به حركت درآورد فرد را در جهت سلامت رواني و خلق نيازهاي بالاتر هدايت خواهد كرد . برعكس كسي كه تمام تلاشهاي او به ارضاي نيازهاي زيستي محدود شود رشد نخواهد يافت و به بهداشت رواني كامل نخواهد رسيد . (گنجي،1376)
5ـ مكتب بوم شناسي
بوم شناسي يعني مطالعه محيطهاي زندگي موجودات زنده و مطالعه روابط اين موجودات با يكديگر و با محيط برابر اين ديدگاه عوامل موجود در محيط فيزيكي مثل سر و صدا يا آلودگي صوتي ، آلودگي هوا ، زيادي جمعيت ، كوچكي محل سكونت و . . . مي تواند سلامت رواني فرد را به خطر اندازند (گنجي، 1376) .
اصول سلامت رواني
همانطور كه مي دانيم هدف از سلامت رواني ارشاد و راهنمايي و آشنا ساختن مردم به اصول و روابط صحيح انساني و برحذر داشتن آنها از مخاطراتي است كه سلامت روان را تهديد مي كند . اين منظور بوسيله ايجاد محيط فردي و اجتماعي مناسب حاصل مي گردد و چون بهداشت رواني هم افراد اجتماع را منفرداً و هم به طور دسته جمعي در بر مي گيرد ، لذا اصل كلي براي ايجاد سلامت رواني ، سالم سازي محيط فردي و اجتماعي است و براي نيل به اين منظور اصول زير را بايد بكار برد .
1ـ اعتماد به نفس و احترام به شخصيت خود و ديگران
يكي از شرايط اصولي سلامت رواني احترام به شخص خود است و اينكه خود را دوست بدارد و بالعكس يكي از علائم بارز غير عادي بودن تنفر از خويشتن است .
فرد سالم احساس مي كند كه افراد اجتماع او را مي پسندند و او نيز به نظر موافق به آنان
مي نگرد و براي خود احترام قائل است . شخص غير عادي به اين طريق عكس العمل نشان نمي دهد. او معمولاً بدبين است و اذعان مي كند كه هيچ وقت دوست واقعي در زندگي نداشته و خود نيز به كسي اعتماد ندارد . به علاوه براي خود نيز ارزشي قائل نيست اصول سلامت رواني مبتني بر تقويت افراد است نه تخريب شخصيت آنها براساس اين اصول بايد نسبت به ديگران اغماض و بردباري داشت و بعوض تنبيه ، تشويق را پيشه كرد و خلاصه اينكه براي شخصيت افراد احترام قائل شد . بكار بردن اين اصول استفاده شايان در بردارد و هر فردي از هر طبقه با صنفي كه باشد مي تواند به افراد جامعه كمك فراواني نمايد .
2ـ شناختن قدرت و شايستگي ها و محدوديت ها در خود و افراد ديگر
يكي ديگر از اصول بهداشت رواني اين است كه شخص با واقعيت زندگي روبرو شود . خود و شخصيت خود را همانطور كه هست بشناسد و قبول كند . كشمكش با واقعيت اغلب سبب بروز اختلال رواني مي گردد . شخص سالم در عين حاليكه از خصوصيات مثبت و برجسته
خود استفاده مي كند به محدوديت ها و نواقص خود نيز آشنايي دارد .
پي بردن به شخصيت و قابليتها و توانايي ها يا خود پنداره از مهمترين مسائل بهداشت رواني است تصور متعادل و مثبت از خود داشتن نشانه سلامت رواني و تصور منفي و نامتعادل از خود به معناي روان ناسالم قلمداد مي شود . صميميت،محبت،استوار بودن خانواده و روابط صحيح بين اعضاي ؛آن باعث ثبات و پايداري خودپنداري شده و بالعكس از هم گسسته شدن خانواده و يا روابط نامطلوب اعضاي آن باعث عدم ثبات خودپنداري و از دست دادن اعتماد به نفس شده و شخص در مقابله با مشكلات دچار نگراني اضطراب و رفتارهاي نامناسب مي شود .
3ـ دانستن اين حقيقت كه رفتار انسان معلول عواملي است
در هر عملي بايد اصل علت و معلول حكمفرما باشد زيرا كه از نظر علم هيچ پديده اي خود به خود بوجود نمي آيد . در مورد رفتار بشر نيز مانند علوم فيزيك شيمي و بيولوژي براي هر پديده دليلي موجود است كه روانشناسان نيز به دنبال كشف علل ايجاد اين رفتارها هستند . البته در افراد سالم ضرورتي براي دانستن دلايل رفتار خود وجود ندارد ولي در صورتي كه همين افراد به اختلالات رواني مبتلا شوند لازم مي آيد تا از خود سؤال كنند كه چرا گرفتار اين حالات شده اند زيرا اولين قدم براي از بين بردن اضطراب و تشويش يافتن دليل آن است
4ـ آشنايي به اينكه رفتار هر فرد تابع تماميت وجود اوست
روان و تن پيوستگي دائمي و هميشگي دارند و ناراحتيها و اعمال هر كدام در ديگري اثر قطعي دارد . كسي كه از نظر رواني ناراحت است دچار زخم معده ، آسم ، ناراحتي هاي قلبي و ديابت مي شود . پس هرگونه رفتار و ناراحتي تابع تماميت فرد از نظر رواني و جسماني است ، پس به علت رابطه نزديك و مستقيم در بين جسم و روان بايد اذعان كرد
همانطور كه اختلالات رواني باعث اختلالات جسماني مي شوند ، اختلالات جسماني نيز ممكن است باعث اختلال رواني بشود . به طور كلي رفتار هر فرد ممكن است علل جسمي ، رواني ، اجتماعي و ... داشته باشد .
5ـ شناسايي احتياجات و محركهايي كه سبب ايجاد رفتار و اعمال انسان مي گردد
بهداشت رواني مستلزم دانستن و ارزش دادن به احتياجات اوليه افراد بشر است . بعضي از اين احتياجات جسماني است ، مانند : احتياج به غذا ، آب ، استراحت و گروهي از آنها رواني مي باشد مانند احتياج به پيشرفت ، امنيت و . . . بشر دائماً تحت تاثير اين نيازهاست و به نسبت محروميت و يا ارضاء آنها رفتار مي كند . انسان از بدو تولد به علت اين احتياجات دائماً در كشمكش است و سكون مطلق موقع مرگ به وجود مي آيد . دانستن احتياجات نيروهاي داخلي نحوه ارضاء و رفع آنها از راههاي منطقي ، مطلوب و استفاده از واكنشهاي رواني ناخودآگاه در هنگام مواجه شدن با مشكلات و ناكاميها باعث تعادل بيشتر رواني شده و شخص با اطمينان خاطر
به زندگي بدون تشويش خود ادامه مي دهد (سعيد شاملو،1369).
هدف ايجاد سلامت روان
براي ايجاد سلامت روان عوامل زيادي را بايد كنترل كرد . سلامت روان را مي توان به وسيله پيشگيري از ابتلاء به بيماري هاي رواني،عوامل موثر در بروز بيماريهاي رواني،تشخيص
زودرس بيماريهاي رواني ، پيشگيري از عوارض ناشي از برگشت
بيماري هاي رواني و ايجاد محيط سالم براي برقراري روابط صحيح انساني به وجود آورد .
پس سلامت روان علمي است براي بهزيستي رفاه اجتماعي و سازش منطقي با پيشامدهاي زندگي،در سلامت روان آنچه بيش از هر چيز مورد نظر است احترام به شخصيت و حيثيت انساني است . روي اين اصل سلامت روان را دانش يا هنري مي دانند كه به افراد كمك مي كند كه با ايجاد روشهاي درست رواني و عاطفي بتوانند به محيط خود سازگاري حاصل نموده و براي حل مشكلات از راههاي مطلوب اقدام نمايند (احمدوند، 1382) .
اگر بخواهيم سطح سلامت اجتماعي جامعه را به حد مطلوبي برسانيم نياز به يك سري تدابير و فعاليتهايي داريم كه از پيدايش و افزايش بيماريهاي عصبي رواني در جامعه جلوگيري كند ، اين چنين فعاليت هايي تحت عنوان پيشگيري شناخته مي شوند
(ميلاني فر،1370) .
فعاليتهايي كه تحت عنوان پيشگيري شناخته مي شوند به سه بخش تقسيم مي شوند :
1ـ پيشگيري اوليه 2ـ پيشگيري ثانوي 3ـ پيشگيري ثالث
پيشگيري اوليه
منظور از پيشگيري اوليه عبارتست از جلوگيري از پيدايش بيماري و به عبارت ديگر علاج واقعه قبل از وقوع است . اين پيشگيري اشاره دارد به كاربرد روشها و ابزاري كه در جلوگيري از ظهور بيماري موثر هستند و رفتارهاي مثبت را تقويت مي كنند . هدف مداخله در پيشگيري اوليه جلوگيري از شيوع بيماري و يا اختلال است به نحوي كه احتمال وقوع آن را در مقطع زماني خاص كاهش مي دهد . اين هدف زماني تحقق مي يابد كه عوامل سبب زا را از بين ببريم،از انتقال و شيوع بيماري جلوگيري كنيم ، عوامل خطر زا را كاهش دهيم ، مقاومت را بالا ببريم و سلامتي را از طريق ايجاد شرايط محيطي مناسب افزايش دهيم (احمدوند،1382) .
پيشگيري ثانوي (درمان)
اين پيشگيري عبارتست از مداخله زودهنگام و درمان سريع نشانگان يك بيماري يا اختلال با اين هدف كه از شيوع و گسترش آن توسط كوتاه كردن مدت آن كاسته شود . هدف در اين پيشگيري شامل : 1ـ كاستن از علايم اختلال (كم كردن رنج) 2ـ محدود كردن ادامه اختلال و رساندن آن به كمترين ميزان شيوع است .
پيشگيري ثانوي متضمن رعايت موارد ذيل است
1ـ بيماري يابي به منظور تشخيص شناخت فوري و بيشترين علائم عادي و يا رفتارهاي نامتعادل .
2ـ درمان فوري زودرس و كامل جهت رفع علائم بيماري ، پيشگيري از بروز علائم شديد و برگردانيدن هر چه زودتر بيماران رواني به جامعه .
3ـ درمان پيشگيرنده و نگهدارنده به منظور پيشگيري از بازگشت عوارض بيماري تا حصول بهبودي كامل ، پيشگيري ثانوي مترداف با تشخيص و درمان زودرس مي باشد (احمدوند،1382) .
پيشگيري ثالث
اين پيشگيري عبارتست از كاستن از گسترش عوارض جنبي كه در حاشيه يك بيماري و يا اختلال اصلي وجود دارد . اين بخش اشاره دارد به فعاليت هاي توانبخشي كه، افرادي را كه مبتلا به بيماريهاي مزمن طولاني مدت هستند قادر مي سازد كه با حداكثر توانايهاي جسماني و رواني و اجتماعي خود فعاليت كنند . در اين راستا آموزش مهارتهاي شغلي و اجتماعي بسيار مفيد واقع مي شود (احمدوند، 1382 ص 12) .
مكانيزم رواني و نقش آن در سلامت روان
يكي از شاهكارهاي روانشناسي كه فرويد بنيانگذار روانكاوي در نظريه روانكاوي خود براي شناخت هر چه بيشتر رفتار انسان و در نتيجه شخصيت او بيان مي كند مكانيسم هاي دفاعي رواني است . امروزه اكثر روانشناسان و روانپزشكان و ديگر متخصصان بر اهميت
مكانيسم هاي دفاعي در ايجاد سلامت رواني معترفند . به خصوص در قرن حاضر كه با روند سريع صنعتي شدن در جهان و ايجاد تغيير و تحول هاي سريع در زندگي بشري و حتي ايجاد تغيير در آداب و رسوم اجتماعي ، عرف و قوانين اجتماعي ، بشر براي دوري از كشمكش ها و حل تعارضات و سازگاري با تغيير و تحولات و حفظ سلامت روان دست به انجام رفتارهايي مي زند كه بعضي از آنها در قالب مكانيسم هاي دفاعي جاي مي گيرند .( ميلاني فر ،1370) همانطور كه گفته شد مكانيسم هاي دفاعي براي ناچيز جلوه دادن شكستها و حمايت در مقابل نگراني ها و احساس ارزش و كفايت و در نهايت در ايجاد سلامت رواني موثر است و به اين جهت آنها را واكنشهاي سازشي عادي مي ناميم (احمدوند، 1382) .
روانشناسان و كارشناسان مختلف براي مكانيسم هاي دفاعي انواع مختلفي ذكر كرده و تقسيم بندي هاي متعددي از آنها به عمل آورده اند كه هيچكدام رضايت بخش نيست ، به خصوص اينكه شخص ممكن است از مكانيسم هاي دفاعي مختلفي در يك آن استفاده نمايد (احمدوند، 1382).
لذا ما در اينجا فقط به ذكر بعضي از مهمترين مكانيسم هاي دفاعي مي پردازيم .