بخشی از مقاله
قدر داني
سپاس و ستايش خداي سبحان را که توانايي و بضاعت انجام اين پژوهش را به ما عنايت کرد تا از اين گذر براي کشف حقيقت ، گوشه اي از هستي بيکران را بر ملا سازيم و با يافته هاي نو خود را در برابر عظمت حق تعالي کوچکتر احساس کنيم و براي پرواز به سوي حقايق ناب تر گام هاي بلندتر برداريم.
به جا است از استاد فرزانه جناب آقاي رئوفي که در جريان تحقيق روشنگر راهمان بودند و با راهنمايي هاي مدبرانه و دلسوزانه خويش به ما کمک نمودند ، سپاسگذاري نماييم.
تقديم به :
پدر و مادر مان که در طي سالهاي تحصيل همراهمان بودند و براي رسيدنمان به درجات بالا از وجودشان مايه گذاشتند و براي سعادت مان جانفشاني کردند. به اميد صحت و سلامتي آن عزيزان .
چکيده
پژوهش حاضر به منظور رابطه بين عزت نفس مديران و اثر بخشي آنان در مدارس راهنمايي دخترانه ناحيه 2 آموزش و پرورش شهرستان مشهد انجام گرفت. فرضيه اساسي در اين پژوهش آن است که بين عزت نفس مديران و اثر بخشي آنان در مدارس ارتباط معني داري وجود دارد.
جامعه اماري در اين تحقيق کليه مديران مدارس راهنمايي دخترانه (20نفر) و کليه معلمان (220 نفر) در ناحيه 2 شهر مشهد است.
گروه مورد بررسي کليه مديران مدارس راهنمايي دخترانه (20N=) است. بنابراين براي گروه مديران از روش سرشماري بجاي نمونه گيري استفاده شده است و حجم نمونه براي گروه معلمان 55 نفر مي باشد. ابزار گرد آوري اطلاعات در اين پژوهش را در يک پرسشنامه محقق ساخته تحت عنوان (اثر بخشي مديران) که براي تعيين اثر بخشي مديران توسط معلمان مربوطه تکميل مي گرديد و ديگر يک تست (مقياس عزت نفس آيزنک) براي تعيين عزت نفس مديران که توسط خود مديران پاسخ داده مي شود تشکيل مي دهد.
روش تحقيق در اين بررسي همبستگي است و براي تحليل داده ها از ضريب همبستگي استفاده شده است.
نتايج به دست آمده عبارتند از :
1- بين عزت نفس مديران و اثر بخشي آنان رابطه معنا داري وجود دارد.
2- بين اثر بخشي مديراني که عزت نفس بالا دارند و مديراني که عزت نفس پايين دارند تفاوت معني دار وجود دارد.
3- بين اثر بخشي مديراني که عزت نفس بالا دارند با مديراني که عزت نفس متوسط دارند تفاوت معني داري وجود ندارد.
4- بين اثر بخشي مديراني که عزت نفس متوسط دارند با مديراني که عزت نفس پايين دارند تفاوت معني دار وجود دارد.
نتايج به دست آمده گوياي اين واقعيت است که هر چه عزت نفس مديران بالاتر باشد ، اثر بخشي آنان بيشتر است و برعکس. وهمچنين بيشتر مديران مدارس تقريبا از عزت نفس بالايي برخوردار مي باشند.
فصل اول
مقدمه تحقيق
مديريت اثربخش احتمالا عامل اصلي در کشورهاي توسعه يافته و مورد نيازترين عامل براي کشورهاي در حال توسعه است. (پيتردراکر)
هر سازماني براي تحقق هدف يا هدفهايي بوجود مي آيد و تمامي کارکردها و وظايفي که براي نقش هاي مختلف در سازمان پيش بيني مي شود به منظور تحقق همين هدفهاست.
عصر کنوني دوره شتابنده غير قابل پيش بيني است. سازمانها براي مقابله با تهديدات محيطي و استفاده از فرصت هاي احتمالي ، ناچارند ظرفيت ها و توانمنديهاي دورني خود را بشناسند. نقاط ضعف را ترميم و به تقويت نقاط قوت بپردازند. سازمانها نبايد در انتظار موج باشند ، بلکه بايد خود منبع موج وتحول گردند و در جهت بهبودي خود بکوشند تا بتوانند پاسخ گوي نيازهاي جديد تمدن امروزي باشند.
مهمترين عاملي که مي تواند تحقق هدفهاي سازمان را تعيين نمايد اثر بخشي سازماني است که اين اثر بخشي به ميزان زيادتر در گرو اداره موثر سازمان توسط مديران سازمان مي باشد. در هر صورت ميزان اثر بخشي ارتباط مستقيمي با عملکرد مدير دارد و هنگامي که رفتار مدير در جهت تحقق هدفها و نتايج مطلوب باشد مي گوييم اثر بخشي تحقق يافته است. لذا ملاک اثر بخشي معمولا رفتاري است که مورد ارزشيابي قرار مي گيرد.
در ميان سازمانهاي اجتماعي مختلف ، مدرسه از جايگاه و اهميت خاصي برخوردار است و به جهت ماهيت فعاليتها و اهداف آموزش و پرورش ، جامعه توجه و حساسيت خاصي نسبت به مدرسه و نحوه اداره آن نشان مي دهد و همواره فعاليت ها و عملکرد مدرسه را تحت نظارت و ارزشيابي مستقيم قرار مي دهد و در مورد آنها قضاوت مي کند.
نظام آموزشي همواره به دنبال يافتن مناسب ترين ملاکهاي گزينش مديران مدارس و ارزشيابي از رفتار آنان بوده است تا از آن طريق با بکارگيري رهبران آموزشي واقعي بتواند معلمان را در انجام هر چه بهتر خدمات آموزش و پرورش ياري دهند.
در طول صد سال گذشته بسياري از روانشناسان اين نظريه را پذيرفته اند که انسان داراي نياز به عزت نفس است وارزشيابي شخصي از خويشتن مهمترين عامل موثر در روند رشد رواني است. بنابراين نياز به عزت نفس يا خود ارزشمندي يا احترام به خود از جمله نيازهاي طبيعي انسان است. زماني که نياز به احترام به خود ارضاء شود ، انسان احساس خوشايندي از اعتماد به نفس و خود ارزشمندي ، توانايي ، قابليت ، لياقت، و کفايت پيدا مي کند و وجود خود را در زندگي مفيد و موثر مي داند. ميزان رضايت از خود يا ارزشي که انسان براي خود قائل است ، اهميت بسيار زيادي در رفتار و پويايي دورني فرد دارد و بيشتر صاحب نظران برخورداري از عزت نفس(ارزيابي مثبت از خود) را به عنوان عامل مرکزي و اساسي در سازگاري عاطفي – اجتماعي افراد مي دانند.
با اين مقدمه محقق قصد دارد در اين پژوهش عزت نفس و رابطه آن با اثر بخشي مديران را مورد بررسي قرار دهد.
1-1 بيان مساله : انسان ها از نظر خصوصيات رواني ، جسمي ، رغبت ها ، و استعدادها با هم تفاوت هايي دارند. ارزشيابي شخصي از خويش اثرات برجسته اي در جريان فکري، احساسات، تمايلات ، ارزشها و هدفهاي وي دارد که کليد فهم رفتار اوست. براي شناخت کيفيت رواني افراد و پي بردن به روحيات او بايد به طبيعت و ميزان عزت نفس و معيار قضاوت وي درباره خويشتن آگاهي يافت. انسان تمايل به داشتن عزت نفس را امري ضروري وا ساسي مي داند. هيچ کس نمي تواند نسبت به داوري خود درباره خويشتن بي تفاوت باشد. انسان آنچنان مشتاق و نيازمند به داشتن نظر مثبت و مناسب درباره خويش است ، به گونه اي که ممکن است حقايق را تحريف يا انکار نمايد. (کروکر48،35،25،1993)
انسان نميتواند خود را از محدوده ارزشها آزاد ساخته و خويشتن را از آن معاف دارد ، هر انساني خود را براساس معيارهاي معيني مي سنجد و به هر اندازه که نتواند خود را با آن معيارها وفق دهد به همان اندازه حس ارزشمندي و احترام نسبت به خويش جريحه دار مي شود. اگر انسان در انجام وظيفه تفکر و استدلال ناکام شود ، شايستگي خويش در امر زيستن را کاهش مي دهد و نميتواند احساس ارزشمندي خود را نگاه دارد. عزت نفس متضمن خودبيانگري در شناخت مي باشد
و با آن توام است ، که بوسيله عادت به تفکر و قضاوت و تنظيم رفتار بر طبق آن تجلي مي کند. (اسمال و ديگران 602،1993)
از طرفي مديريت در کليه سازمانها ، دولتي و خصوصي ، اهميت دارد. اين مديريت است که نسبت به ديگر علوم و فنون ، در قرن بيستم مقام و موقعيت برجسته يافته و شيوه ها و تکنيک هاي مديريت ، بخصوص آهنگ رشد سريعتري داشته اند.
مديرت از موضوعاتي است که در طول هزاران سال ، همواره مورد توجه خاص و بحث انگيز بوده است و اينکه مطالعات حول مديريت همچنان ادامه دارد ، مبين اين حقيقت است که مديريت واجد جنبه ها و پيچيدگي هاي ويژه است.
و در اين ميان نظام آموزش و پرورش سنگ زير بناي توسعه اجتماعي ، اقتصادي سياسي و فرهنگي هر جامعه است و مديريت آموزشي در مقايسه با ساير مديريت ها از ويژگي و حساسيت خاص برخودار است ، در نظام آموزشي به طور کل و مدرسه بطور خاص ، مدير هسته اصلي به شمار مي رود و ويژگي هاي شخصيتي او در کاميابي کل سازمان اثر مي گذارد. اثر بخشي مفهوم پيچيده اي است که به طرق گوناگون تعريف شده و متناسب با هر تعريف قابل اندازه گيري و ارزيابي است.
توتر اثر بخشي را چنين تعريف مي کند:«اثربخشي فرايندي چرخشي و مداوم است که از طرح برنامه شروع و شامل تمام فعاليت هايي است که هم در جهت دستيابي به اهداف سازمان است و هم تعيين مي کند که انجام آن تا چه اندازه خوب و مطلوب صورت گرفته است.(شيرازي ،25،1373)
آنچه مسلم است اثر بخشي سازمان در گرو اثر بخشي مديرريت است و ميزان اثربخشي ارتباط مستقيمي با عملکرد مدير دارد و هنگامي که رفتار مدير در جهت تحقق هدفها و نتايج مطلوب سازماني باشد مي گوييم اثر بخشي تحقق يافته است.
لذا شناسايي ويژگي هاي مدير مي تواند به مراجع تصميم گيرنده جهت انتخاب مديران مدارس کمک کند ، روي اين اساس ، اين تحقيق با هدف بررسي ميزان عزت نفس مديران و رابطه آنان صورت پذيرفته است.
1-2- ضرورت و اهميت تحقيق
اکثر نظريه هاي روانشناختي کلاسيک و معاصر معتقدند که همه افراد نياز فزاينده و فراگيري به عزت نفس بالا دارند. عزت نفس يکي از جنبه هاي مهم کليت آدمي است که در دنياي فاعلي، معني دار و از ارزشمندي بسياري برخوردار است. افراد عزت نفس را با پايدار سازي مفهوم واقعيت حفظ کرده و با دروني ساختن ارزشهايي که توصيف کننده اعتقادات آنها است زندگي مي کنند ، هر فرد بطور فزاينده به عزت نفس بالا نيازمند است. زيرا عزت نفس هسته مرکزي ساختارهاي روانشناختي اوست که وي را در برابر اضطراب محافظت نموده و آسايش خاطر وي را فراهم مي کند.
«بين تهديد رواني و عزت نفس رابطه معکوسي وجود دارد ، بدين معني که با افزايش عزت نفس شدت و ميزان تهديد رواني کاهش مي يابد و با کاهش عزت نفس تهديد رواني افزايش مي يابد».
نتايج تحقيقات و مطالعات انجام گرفته بر روي عزت نفس ، به نقش اساسي عزت نفس در رابطه با سازگاري عاطفي، هيجاني و شناختي تاکيد کرده اند و عزت نفس پايين را به منزله يک عامل مستعد کننده ناراحتي ها و اختلالات رواني قلمداد نموده است. در راهنماي تشخيصي و آماري بيماريهاي رواني از عزت نفس پايين بعنوان نشانگان فرضي ، چندين اختلال در دوران کودکي
و بزرگسالي نام برده شده است.(بيابانگرد،26،1379)
محسني در را بطه با افراد با عزت نفس بالا مي گويد:« افراد با عزت نفس بالا در برخورد اشخاص و موقعيت ها ، انتظار موقعيت و مورد پذيرش بودن دارند ، نسبت به ادراکات و قضاوت خود اطمينان دارند و اعتقاد دارند که کوشش و تلاش آنها در حل مسائل ، موفقيت آميز خواهد بود نگرش مثبتي که نسبت به خود دارند موجب مي گردد تا عقايد خود را بپذيرند و هنگامي که در برابر عقايد متفاوتي قرار مي گيرند به قضاوت خود اعتبار بخشيده و به آن اطمينان داشته باشند چنين نگرش مثبتي موجب مي شود تا عقايد جديد را نيز مد نظر قرار دهد. » (محسني ، 273،1375)
مديريت در هر سازمان عامل تلفيق کننده ، بارور سازي و بهره دهي منابع و امکانات مادي و نيروي انساني موجود در جهت دست يابي به هدف هاي سازماني است. مديريت ار آموزش و پرورش نيز اين وظيفه را بر عهده دارد، با اين تفاوت که اهميت و حساسيت نتيجه کار او به مراتب بيشتر است و اثرات نحوه کارکرد نيز مهم و قابل توجه است.( گنجي ،1370، 305)
جامعه به نظام آموزش امکانات و سرمايه مي دهد و در مقابل انتظار دارد که نظام آموزشي نيازهاي حرفه اي را بر آورده سازدو افرادي مفيد تحويل جامعه دهد. پاسخ گويي به نيازها و انتظارات جامعه مستلزم تحقق هدفهاي آموزشي است. که مبين آرمانهاي آن جامعه مي باشدو تحقق هدفهاي آموزشي نيز مستلزم اقر بخشي سازماني و آن ديز در گرو اداره اثر بخشي است. اگر مدير مدرسه نتواند کارکرد ها و وظايف پيش بيني شده خود را بطور موثر درجهت تحقق اهداف به انجام رساند علاوه بر مدرسه ها جامعه نيز زيان مي بيند و حتي عدم اثر بخشي مدير مدرسه در سطح وسيع مي تواند به بحرانهاي اجتماعي بيانجامد.
بنابراين براي نظام آموزشي جامعه حائز اهميت است که به اثر بخشي مديران توجه نمايند و درصدد شناسايي و بکارگيري شاخص هايي برآيند که در افزايش اثربخشي مديريت مدارس موثر واقع گردد.
«مديريت آموزشي ، بايد از عناصر مطلع ، آگاه و پژوهشگر و مدبري انتخاب شوند که در عين حال از استعدادها و زمينه هاي مناسب شخصيتي برخوردار باشند. (گنجي، 307،1370)
با نظر به اين مقدمات اين تحقيق، پيرامون رابطه عزت نفس مديران و اثر بخشي آنان در مدارس ابتدايي دخترانه صورت پذيرفته است.
1-3- اهداف تحقيق
1- شناسايي ميزان عزت نفس مديران مدارس راهنمايي
2- شناسايي ميزان اثر بخشي مديران مدارس راهنمايي
3- شناخت رابطه عزت نفس مديران با اثر بخشي آنان در مدارس راهنمايي
1-4- فرضيه هاي تحقيق
فرضيه اصلي :«بين عزت نفس مديران و اثربخشي آنان در مدارس راهنمايي رابطه معني داري وجود دارد.»
فرضيه هاي فرعي:
1-« بين اثربخشي مديراني که عزت نفس بالا دارند با مديراني که عزت نفس پاييني دارند تفاوت معني داري وجود دارد.»
2- « بين اثر بخشي مديراني که عزت نفس بالا دارند با مديراني که عزت نفس متوسطي دارند تفاوت معني داري وجود دارد.»
3- « بين اثر بخشي مديراني که عزت نفس متوسط دارند با مديراني که عزت نفس پاييني دارند تفاوت معني داري وجود دارد.»
1-5- تعريف متغيرهاي اصلي تحقيق
الف) متغير مستقل : عزت نفس مديران
ب) متغير وابسته : اثر بخشي مديران
ج) متغيرهاي کنترل : جنسيت ، مقطع و محل خدمت
1-6- تعريف مفاهيم و اصطلاحات کليدي
عزت نفس: از نظر ربر عزت نفس عبارتست از:« ميزان ارزشي که شخص براي خود قائل است».
و منظور از عزت نفس نمره اي است که از مقياس عزت نفس آيزنک به دست مي آيد.
اثر بخشي : عبارت است از « ميزان موفقيت در تحقق هدفها و يا انجام ماموريتها.»(درک فرنچ و هسير ساور ،46،1371)
اثر بخشي مديران : اثر بخشي مديران بر مبناي انجام موفقيت آميز وظايف محوله و تحقق هدفهاي سازمان و رضايت زير دستان و رعايت نظام ارزشي جامعه تعيين مي شود.
در اين تحقيق اثر بخشي مديران با استفاده از پرسشنامه اثر بخشي که توسط معلمين تکميل مي گردد به دست مي آيد.
مديران اثر بخش: « به زعم دانشمندان چنانچه مديران مدارس بتوانند اهداف مناسبي انتخاب کنند يا کارها و وظايف را به درستي انجام دهند تا منجر به دستيابي اهداف شود، مديران اثربخشي هستند.» (نيکنام ، 18،1375)
فصل دوم
بررسي مطالعات پيشين
مقدمه
ميزان رضايت از خود يا ارزشي که انسان براي خود قائل است ، اهميت بسيار زيادي در رفتار دروني فرد دارد ، و بيشتر صاحب نظران برخورداري از عزت نفس را بعنوان عامل مرکزي و اساسي در سازگاري عاطفي – اجتماعي افراد مي دانند.
نياز فرد به احترام، عشق و با ارزش بودن از جانب ديگران ، نياز آموختني است و جزء خود پندار مي باشد و با قسمت اعظمي از تجارب فرد همراه است.
اين نياز يک نياز دوجانبه است. به اين معني که اگر فردي نياز ديگران را به احترام و نظر مثبت ارضاء کند ، لزوما نياز خود وي به نظر مثبت ارضاء مي شود و فرد از برآورده شدن آن احساس خوشنودي مي کند. بنابراين ارضاء اين نياز در ديگران ، آنقدر قوي است که فرد ممکن است آن را بر تجارب مثبتي که در جريان تحقق نفس احساس مي کند ، ترجيح دهد.
از نظر مازلو « ارضاي نياز به عزت نفس با احساساتي از قبيل اعتماد به نفس ، ارزش ، قدرت ، لياقت، کفايت و مفيد و مثمر ثمر بودن در جهان منتهي خواهد شد اما بي اعتنايي به اين نيازها موجب احساساتي از قبيل حقارت ، ضعف ، و درماندگي مي شود. اين احساسات به نوبه خود به وجود آونده دلسردي و ياس اساسي خواهند بود و يا اينکه گرايشهاي روان نثر نداند يا جبراني را بوجود خواهد آورد. (اسلامي نسب ، 46،26، 1373)
بنابراين به موضوعات خود ، خود پنداره ، عزت نفس و اثر بخشي خواهيم پرداخت و در پايان تحقيقاتي که پيش از اين انجام شده را مورد بررسي قرار خواهيم داد.
2-1- خود
يکي از موضوعات مهم مورد توافق نظريه پردازان دانش روانشناختي اين است که: « خود عملکرد مهمي در فرايند شخصيت دارد. امروزه نظريه پردازان مختلف اگر چه بر کانوني بودن خود و اهميت آن در فرآيند شخصيت توافق دارند و خود را به عنوان يکي از مهمترين و اساسي ترين جنبه هاي شخصيت و تعيين کننده ويژگي هاي رفتاري در نظر مي گيرند، اما ديدگاههاي مختلف روانشناختي ، تعاريف مختلفي از خود ارائه مي دهند. مهمترين و رايج ترين مشکلات و اختلالات رفتاري به خود رجوع داده مي شوندو متخصصان باليني ، نه فقط روان پويايي و روان تحليل گران بلکه شناخت گرايان و رفتار گرايان نيز چه در زمينه نظري و چه در کاربردهاي باليني و تربيتي به خود توجه مي کنند.(محسني ، 20،1375)
براي کسب دورنمايي از مفهوم «خود» توجه به نظريه ويليام جيمز در اين رابطه مفيد و سودمند است. جيمز خود را به دو جزء کلي تقسيم مي کند : خود به عنوان فاعل يا عامل (من) و خود به عنوان مفعول (مال من). کلمه «من» مبين اين واقعيت است که شخص خود را فاعل اعمال ، ادراکات و هيجانات خويش مي داند و مداومت و اين هماني امروز خود را با ديروز در مي يابد. مفهوم «مال من» به يک محتواي فردي مربوط مي شود و مهمترين جنبه هاي من را مشخص مي کند و
جاي تاسف است که روانشناسان آنرا به صورت نظام دارتري بررسي نکرده اند. از نظر جيمز «مال من» آنچه را که فرد ، متعلق به «من» خود مي داند شامل مي شود. طبيعتا در وهله اول بدن جزء اين مفهوم است. مفهوم «مال من» مناسباتي با تصور «ارزش» دارد. در واقع مي توان فرض کرد که هر قدر يک چيز براي يک شخص بيشتر ارزش داشته باشد شانس بيشتري دارد از جزء «مال من»
سرچشمه مي گيرد.
جيمز معتقد است «خودمفعولي » «مال من» مفهوم وسيع تري دارد و عبارت از چيزهايي است که فرد مي تواند آنها را از خود بداند و ممکن است به سه بخش تقسيم گردد: مولفه هاي تشکيل دهنده آن ، احساسات وهيجانات برانگيزاننده آن و اعمالي که موجب تحريک آن مي شوند.
از نظر «ميد» برداشت يک فرد از خودش کاملا يا به مقدار زيادي ، متاثر از واکنش ديگران نسبت به وي در مقامات اجتماعي است. ميد ، خود را به عنوان محصولي از فرايندهاي سمبوليک به شمار مي رود و بنابراين اهميت زيادي براي رشد زبان و کاربردهاي آن قائل است. وي باعث ايجاد تفکر در اين زمينه گرديده ، که هر فردي يک احساس کلي از خود دارد که مستقل از موقعيت است و از تعداد زيادي خودهاي ويژه تشکيل يافته که حاصل تجربيات وسيع وي از موقعيت هاي متفاوت است.
فرويد به يک ترکيب يکپارچه تري از خود اعتقاد داشت که «من » ، «فرامن» ،«نهاد» را شامل مي شد. از نظر وي «من» به عنوان محصولي از تعاملات فرد و محيط ، عمل کننده اصلي در سطح هشياري در نظر گرفته مي شد. از طرف ديگر «خود» عناصر هشيار و ناهشياررا به هم مرتبط مي ساخت. به هر حال ، فرويد بين «خود» و «من» تمايزي قائل نبود.
آدلر ، فروم و هورناي تحت تاثير نظرات فرويد معتقد بوجود يک سائقه دروني که باعث برانگيختگي رفتار مي گردد ، بودند. آدلر ، اصطلاح «کوشش و تقلا براي برتري ، فروم «پيشگويي خود کام بخش» و هورناي «تحقق خود» را به کار بردند. توسعه و گسترش نظريات فرويد ، توجه به مطالعات خود پنداره را تضعيف کرد و اين کاهش علاقه يا قوت گرفتن رفتار گرائي که توسط «واتسون» آغاز شد، تقويت گرديد.
مازلو از فرايند خودشکوفايي صحبت مي کند که شامل کشف و تحقيق توانائيها و ظرفيت هاي بالقوه دروني فرد است. خود شکوفايي يک ويژگي شخصي مي باشد که در افراد مختلف متفاوت است.
براي خود انواعي در نظر گرفته شده است:
خود فيزيکي که به تصوري که ما از جسم خود داريم مربوط مي شود، اينکه چهره ما در مقايسه با ديگران چگونه به نظر مي رسد، آيا در چشم ديگران خوش مشرب و با وقار هستيم.
خود روانشناختي که شامل تصورات ادراکي ، شناختي و هيجاني ما مي شود.
خوداجتماعي که يکي از ابعاد خود است که شامل نقشي است که در جامعه ايفا مي نماييم. به تعبير ديگر خوداجتماعي نشانگر نظرات ديگران در مورد ما مي باشد.
خود معنوي به فرد کمک مي کند تا با خداوند رابطه برقرار نمايد. در خود معنوي اعتقاد به هستي و جهان و نقش ما در آن و احساس لذت ، اميد و عشق و زندگي پس از مرگ مورد تاييد قرار مي گيرند. رفتارهايي نظير اعتقاد به اصول اخلاقي ، صداقت از جمله جلو هاي خود معنوي مي باشند. خود معنوي يک پديده ، جهاني است و بستگي به مذهب و آيين و کيش و مرام خاصي ندارد.
بطور کلي مي توان گفت: با توجه به تعاريف متعدد در زمينه و توجيه چگونگي شکل گيري خود و عوامل موثر بر آن ، و نيز نقش آن در رفتار ، تفاوتهاي بارزتري وجود دارد که متاثر از زاويه ديد يعني چهارچوب نظري است که در آن خود مورد بررسي قرار گرفته است. (محسني ،25،1375)
2-2- خود پنداره
خودپنداره از موضوعات مهم ديگري است که قبل از جنگ جهاني دوم و در دهه هاي 50 و 60 علاقه شديدي به آن در بين متخصصين و محققين وجود داشته است. تحقيقات متعدد حاکي از آن است که خودپنداره پايه و اساسي براي تمامي رفتارهاي برانگيخته مي باشد. خودپنداره به «خودهاي بالقوه» هستي داد و اين خودهاي بالقوه به نوبه خود در رفتار، انگيزش ايجاد مي کنند. خواستن و آرزو کردن چيزي به تنهايي نمي تواند انگيزش ايجاد کند. بلکه اين اعتقاد است که مي تواند فرد را براي رسيدن به هدف به تلاش وادارد. پس اين اعتقاد است که مي تواند يک خود بالقوه را ايجاد کند که آن خود بالقوه به نوبه خود پويايي هايي ايجاد کند که منجر به عمل گردد ولي خصوصيات سازمان يافته، يکپارچه و ويژه ، خود پنداره هميشه حفظ مي شود.
بطور کلي مي توان خودپنداره را چنين تعريف نمود : خودپنداره يک تصوير يا تصوري از خود است که همواره با فرد است. و از آن براي معرفي خود و طبقه بندي رفتارها استفاده مي کند . نظريه پردازاني که اين تعريف را بکار مي برند معمولا سه دليل براي جامعيت آن ارائه مي دهند:
1- خودپنداره ثابت و وحدت رفتار را در برميگيرد.
2- خودپنداره براي تبيين رفتار هدفمندي که در طي دوران طولاني از زندگي صورت مي گيرد ، به کاربرده مي شود. (براي مثال تصميم گيري در مورد شغل)
3- خودپنداره به منظور کنترل خود در مواردي که افراد نشان مي دهند که قابليت و توانايي صرف نظر از پاداشها را دارند و يا حتي داوطلبانه فرايندهاي تنبيهي را به جاي تشويق انتخاب مي کنند ، بکارمي رود، مانند پذيرش تنبيه براي ترک اعتياد.