بخشی از مقاله
رهبری و جوانان مسلمان
تعريف رهبري از جوان مسلمان :
تعريف شما از يك جوان مسلمان و خصوصيات او چيست؟چگونه يك جوان مي تواند مسير زندگي را طي كرده و به اهدافش برسد؟ :
من اساساَ در بين اين خصوصيات مهمي كه جوانان دارند ، سه خصوصيت را بارز مي بينم ؛ كه اگر آنها مشخص بشود و اگر آنها به سمت درستي هدايت بشود به نظر مي ايد كه مي توان به اين سوال پاسخ داد آن سه خصوصيت عبارتند از :انرژي ، اميد ،ابتكار.اينها سه خصوصيت برجسته جوان استاگر رسانه ها بتوانند اين سه خصوصيت عمده را درست هدايت كنند ، من خيال مي كنم كه
مي شود يك جوان راه اسلامي را پيدا كند چون اسلام هم چيزي كه از ما م خواهد اين است كه ما استعدادهاي خودمان را به فعليت برسانيم. البته در قران يك نكته بسيار اساسي هست و آن توجه دادن به تقواست تقوا يعني مراقب خود بودن.تقوا يعني يك انسان بداند كه دارد چه كار مي كند و هر حركت خودش را با اراده و فكر و تصميم انتخاب نمايد ؛مثل انساني كه بر يك اسب رهوار
سوار است دهانه اسب در دستش است و مي داند كجا مي خواهد برود تقوا اين است،آدمي كه تقوا ندارد حركات و تصميم ها و آينده اش در اختيار خودش نيست ؛ بنا براين اگر بتوانيم از ان سه خصوصيت با تقوا كار بكشيم و درست هدايت بشود خيلي خوب مي شود جوانان در شكلي كه اسلام مي پسندد ، زندگي كنند .
هجوم به هویت نسل جوان مسلمان ، پدیده ای استعماری واستمراری
- موضوع اصلی بحث چگونگی تولید اندیشه دینی مطابق مقتضیات زمان و بر اساس نیازهای جوانان -به ویژه دانشجویان وبه طور خاص دانشجویان ایرانی درغرب -- درآن سال های هجوم افکار سکولار و ضد دینی است . از نکات جالب توجه ، جواب هایی است که هر کدام از متفکران شناخته شده مطرح می کنند. اما به این سوال باید عنایت داشت که چهار متفکراین نشست چه کسانی اند؟
چهار صاحب رای مسلمانی که د و تن آنان به د یار باقی شتافته اند؛ یکی در مرگی مشکوک در خارج و دیگری به تیر تروریست های گروه نفاق یعنی گروهک فرقان در داخل . گرد هم آمدن این چهارنفر نیز در زیر یک سقف، در آن زمان و برای هم ا ند یشی ، ازمنظر روابط وتاثیر متقابل صاحب نظران مسلمان اهمیت ویژه دارد.
2- موضوع جلسه نیز هنوز از اهمیت وحساسیت بسزایی برخودار است به ویژه که اینک در عصر حکومت اسلامی - درقالب جمهوری اسلامی - زندگی می کنیم وبه طور طبیعی مسائل تازه وچند وجهی به اقتضای پیشرفت دانش ، گسترش اطلاع رسانی نوین وارتباطات زود هنگام و لحظه ای مطرح است و نسل جوان، تشنه ومنتظر است تا به پرسش ها و ابهام ها یش پاسخ دقیق ،عالمانه و منطقی داده شود.
3-اولین نفر از آن چهارنفرمرحوم دکتر علی شریعتی است که با همان ملاحت کلام وزبان عاطفی وگفتار دلسوزانه ، ضمن تشریح موقعیت و وضعیت اندیشه دینی ، ازاین که جوانان درتنگنای افکار غیر دینی و ضد دینی قرارگرفته اند و امکان پاسخگویی ندارند ، اظهار نگرانی می کند. ا و معتقد است در این باره باید فکرعاجل شود و تولید اندیشه دینی مناسب مقتضیات زمان ومکان، ازضرورتهای غیرقابل تاخیراست . وی می گوید که جوانان مهمترین سرمایه جامعه ان
د که اگر از دست بروند، هیچ چیز دیگری برای فردا باقی نمی ماند.
4- پس ازوی، رهبر کنونی انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای ، ضمن تشکر از سخنان حساب شد ه و دلسوزانه دکترشریعتی ، به نگرانی وی پیرامون ازدست رفتن جوانان درپی هجوم مکاتب فکری وارداتی اشاره وبه تفسیر راهکارهای درمان آن می پردازند. جالب است بدا نیم، ایشان آن روز در باب رویکرد جوانان به اندیشه های دینی برنکاتی انگشت می گذارند و امید وارانه به نسل جوان کشورمی نگرند که با آن چه امروز به عنوان رهبر یک حکومت توصیه می کنند ،
منطبق است. بیانات سا ل 1355 وبیانات امروزایشان درباره لزوم اعتماد به جوانان این مرز و بوم ، نشانگر شناختی عمیق از این قشر است که باور دارد برای برون رفت آنان ازخود باختگی وبی هویتی، باید اتکا به نفس ملی را در آنها تقویت کرد . سخنان ایشان ضمن این که دغدغه هجوم افکارغیربومی وغیردینی به جوانان را باز می گوید، در عین حال به رویکرد جوانان بسیاری اشاره دارد که در آن سال ها به د ین و منابع دینی، متفکران دینی ، مراکز و اماکن د ینی رجوع دارند، به قرآن و نماز روی آورده اند و با اشتیاق و توجه در پی فراگیری معارف اسلامی اند .
آیت الله خامنه ای ، آن روز به عنوان یک روحانی و عالم متفکر دینی که در مبارزه و تبلیغ اسلام اجتماعی نیز پیشرو است،از این که د ر چند سال اخیر- منظورسال های قبل از انقلاب - نسل جوان چنین توجهی به معارف دینی پیدا کرده که یافته های مطالعاتی اش به دیگران و خود وی ، آ موزه های جدید وجدی می دهد، نسبت به آینده اظهار امیدواری می کنند . گرچه در همین حال
معتقدند که باید به موضوع پیشنهادی دکتر شریعتی توسط اندیشمندان مسلمان جواب مناسب داده شود. جوابی که لزوما باید تولید اندیشه های نو،اما برگرفته از منابع اصیل دینی باشد.
5- نفرسوم ، دکتر فخرالدین حجازی است. فردی که در سالیان سیاه ا ستبدا د شاهنشاهی و نظام وابسته پهلوی برای احیای ا ند یشه دینی تلاش بسیاری کرد و یکی از سر پل های ارتباط و اتصال جوانان با اسلام انقلابی و اجتماعی بود. حجازی برنکته ای بسیار حساس و دقیق انگش
ت می گذارد که آن عنایت خاص به معنویت اسلامی است .اوپای می فشارد که معارف دینی بدون معنویت درونی خویش معنایش را از دست می دهد واز این که در برخی محافل و گروه ها،
و افرادی در داخل و خارج کشور سعی دارند اصول و مبانی دین را از معنویت تخلیه وبه تمام آن جنبه مادی بدهند ، اظهار نگرانی می کند.
6- آخرین نفر این نشست ، متفکر بزرگ ، شهید آیت الله مرتضی مطهری است . وی با همان نکته سنجی ها و دقت نظرهای ویژه خویش ، ضمن این که برروزآمد بودن پاسخ به نیازها تاکید می کند، به نکاتی مانند "دشمن" و "رقیب" در بحثهای پیشین سایر سخن وران اشاره وبه کالبد شکافی آن بحث می پردازد. اوسپس بر یکی از اصلی ترین دغدغه های دوران زندگی عالمانه خویش انگشت می نهد ودر باره تفکر التقاطی هشدار می دهد.
نتیجه ای که ازمحورهای مباحث فشرده آن جلسه وشرایط امروز می توان گرفت ؛ غیر از این نیست که هجمه فکری وفرهنگی به نسل جوان همچنان ادامه دارد . تولید اندیشه های متناسب وپاسخگو بر این حمله مستمر فرهنگی وعقیدتی به نسل جوان مسلمان همچنان الزامی است . تقویت دانایی وتعمیق باورها وانگیزه های معنوی، نیاز همگانی و بویژه نسل جوان است . امروز هم التقاط درپوشش های فریبنده تهدیدی خزنده است که مقابله با آن ظرافت و دقت و همت خاص می طلبد. دست آخر اینکه مسائل دیروز ما ، مسائل امروز ماست. با ویژگی هایی که حکومت
گران ملزم به تبیین آنند. همراه با روند تحولاتی که در عرصه اطلاع رسانی می گذرد وهرلحظه برابعاد موضوع و تنوع آن می افزاید . راستی چند نفر با امتیازهای یاد شده در میانه میدان دفاع ازمیراث وهویت دینی وملی نسل آینده سازمان داریم؟ نفر داریم، اما گویا منتظراین مانده اند که رهنمود سترگ"جنبش نرم افزاری" به "جهاد نرم افزاری" تبدیل شود!
نشاط، آزادي، زيبايي
استقبال کمنظيري که بازديدکنندگان سايت «بازتاب» از مقاله بحراني به نام شلحجابي به عمل آورده و تذکرات و اظهارنظرهاي فراوان و ارزشمندي که ارسال کردند، مرا بر آن داشت تا به توضيح و تبيين بيشتر پنج مطلب که مورد عنايت اکثر اظهارنظرکنندگان بود، بپردازم.
در آن نوشتار آورده بودم که جوان به اقتضاي خصلت غريزي و طبع جواني در طلب سه عنصر نشاط، آزادي و زيبايي (ناز) است. هر فرد، گروه، فرهنگ و حکومتي که اين سه مقوله را براي جوانان فراهم سازد، آنان را در حيطه اقتدار خود خواهد داشت.
بديهي است که نه منظور از نشاط، عيش و طربهاي مهوع است و نه مراد از آزادي، رهايي از قيد و بندهاي اخلاقي. منظور از زيبايي هم، زرق و برقهاي کادوپيچيشده فضولات مصرفي دنياي
بورژوازي نيست. با اين تذکر، ذيلا به توضيح بيشتر آن مطالب ميپردازم:
1ـ آگاهي، آزادي، آفرينندگي
انسان، آنطور که فطرت الهي و سرشت طبيعي او حکم ميکند، بايد خود را مبتني بر تعاليم مشترک همه اديان آسماني، در سه بعد آگاهي، آزادي و آفرينندگي، به کمال برساند. بديهي است که تعالي هر يک از اين سه بعد، در فضاي استبدادزده آلوده به وهم، جهل و خشم، امکانپذير نميشود. انسان آگاه و آزاد و آفريننده از زور و زر و تزوير روي ميگرداند.
آگاهي:
در حالي که در قرآن کريم، متجاوز از ششصد بار به علم و آگاهي توصيه شده است، اما در بيان راه و هدف از تحصيل علم، به هيچ قيد و حد و مرزي جز خير و صلاح انسانها در اين جهان و سعادت ابدي در آن جهان، برنميخوريم.
نکته در خور توجه اين است که توصيه قرآن به فراگيري علم، به علوم ـ به اصطلاح ـ ديني ختم
نميگردد وگرنه پيامبر گرامي(ص) اسلام، سفر حتي به چين را براي تحصيل علم توصيه نميکرد، چرا که حوزه علميهاي در آن روزگار در چين وجود نداشت. در بسياري از روايات وارده از اهل بيت(ع)، تحصيل علم اگر به قصد خدمت به انسانها و خير و صلاح بشر باشد، علاوه بر سعادت و برکتي که نصيب فرد ميکند، عبادت پروردگار نيز به حساب آمده است. از همين جا معلوم ميشود که عبادت، به نماز و روزه منحصر نميگردد.
تلاش براي وصول به آزادي و رهايي از يوغ بندگي غير خدا، نيز در زمره عبادات بوده و جهاد در راه خدا محسوب ميشود. بندگي خدا، که عين آزادگي است، خروج از ظلمات جهل، ستم و پليديها و روي آوردن به نور علم و دانش و عدل و بينيازي و زيبايي و کمالات مطلق است.
آزادي:
در باب آزادي به نقل قولي از امام موسي صدر (در گفتار: صيانت از آزادي) بسنده ميکنم و فکر ميکنم به اندازه کافي گوياي منظور باشد :
« ... آزادي، برترين سازوکار فعال کردن همه تواناييها و ظرفيتهاي انساني است. هيچ کس نميتواند در جامعه محروم از آزادي خدمت کند، تواناييهايش را پويا سازد و موهبتهاي الهي را بپروراند. آزادي يعني به رسميت شناختن کرامت انسان و خوشگماني نسبت به انسان. حال آ محدود کند که به فطرت انساني کافر باشد. فطرتي که قرآن ميفرمايد: «فطرة الله التي فطر الناس عليها». فطرتي که پيامبر باطني و دروني انسان است...» و در جايي ديگر اضافه ميکند: «صيانت از آزادي ممکن نيست مگر با آزادي. آزادي بر خلاف آنچه ميگويند، هر گز محدود شدني
و پايان يافتني نيست... آزادي حقيقي، دقيقا رهايي از عوامل فشار خارجي و عوامل فشار داخلي است و به تعبير امام علي (ع ): «من ترک الشهوات کان حرا» يعني، آزاده کسي است که شهوا
ت را ترک کند. اگر بخواهيم آزادي را تعريف کنيم، بايد بگوييم که آزادي، رهايي از ديگران و رهايي از نفس است. اگر آزادي را اينگونه تفسير کنيم، ديگر معتقد به حد و مرز براي آزادي نخواهيم بود. آن آزادي که با آزادي ديگري اصطکاک داشته باشد، در حقيقت بندگي نفس خويش و شهوتطلبي است. آزادي، جهاد است. همان جهاد اکبري که مورد نظر پيامبر گرامي بود. جهاد با خويشتن
خويش، براي رهايي از شهوات در مقابل آنچه جهاد اصغر که جهاد با بيگانگان است... آزادي والاترين شيوه براي شکوفا کردن قابليتها، ظرفيتها و استعدادهاي جامعه است...».
آفرينندگي:
آفرينندگي، که از صفات ذات باري است و در وجود انسان به وديعه نهاده شده است، در هنر به معناي عام آن تجلي مييابد. هيچ توليد هنري، که تجلي روح آفريدگاري انسان است، نميتواند از زيبايي بيبهره باشد. طنين جان و جلوه کمال و جوهر جمال ازلي در هنر و آفرينش هنري نهفته است. همين آثار هنري است که حضور دائمي خداوند را به جان و دل انسان سرازير ميکند.
بديهي است تجلي روح آفرينندگي انسان، منحصر به خلق آن چيزهايي نيست که امروزه از آن به آثار هنري ياد ميکنيم. خلق يک تابلوي زيبا، ايجاد يک کالاي نفيس و دلاويز، تصنيف يک سمفوني با شکوه و يا يک سروده دلانگيز و نيز بنياد يک بناي مسحور کننده و يک اثر هوش ربا و نظاير آن، تماما جلوههايي از روح زيباي خلاقيت انسان است، چرا که توانايي مديريت جامعه و يافتن راهکارهاي مبارزه با جهل و ستم و تبعيض و فقر و عقب ماندگي نيز، روي ديگر سکه آفريدگاري انسان اهورايي است.
اصول تربيتي تمامي اديان آسماني، مبتني بر راهکارهايي است که حرکت انسان را بر روي سه بعد آگاهي، آزادي و آفرينندگي سامان ميبخشد. بديهي است که هر کدام از اين سه بعد، بدون
تحقق دو بعد ديگر، ره به کمال نميبرد. چگونه ميتوان بدون آزادي، به آگاهي دست يافت و يا به خلق و ايجاد و انشاء پرداخت؟ و نيز مگر پروراندن قدرت خلاقيت و پويايي هنر، در فضاي جهل و جور و استبداد ممکن است.؟
پر واضح است که آزادي، آن طور که در بالا گفته شد، شرط لازم و زيربناي اساسي همه حرکات
انسان براي رسيدن به اين ويژگيهاي خدايي است.
ايمان به خداي خالق زيباييها و شهادت به وحدانيت ذات لايزال و نيز باور داشتن اصول و ملتزم بودن به مباني شريعت، در صورتي نزد خداوند پذيرفته است که، از روي آگاهي و آزادي کامل و استدلال عقلي و يقين قلبي صورت گرفته باشد. اسلام شناسنامهاي، نه باعث کمال فردي ميگردد و نه داراي تبعات و آثار مثبت اجتماعي خواهد بود.
به رسميت شناختن و بها دادن به سه خوي غريزي جوانان، که در بالا بدان اشاره کردم، بايد مبناي برنامههاي تربيتي و آموزشي قرار گيرد. از اين روست که طرح موضوعات عرفاني، در کنار مباحث راجع به برابري و آزادي به منزله مقولاتي معنا بخش به زندگي و خواستههاي هميشگي بشر، ضرورتي اجتنابپذير داشته و قراردادن مذهب به عنوان عامل واقعي تأمين کننده برابري و آزادي، جايگاه خود را در دل جوان باز خواهد کرد.
2 ـ اسلام سنتي، اسلام التقاطي و اسلام ناب
غالب سنتگرايان و پيروان پير و جوان اسلام سنتي، در حالتي زيست ميکنند که مهمترين ويژگي آن، تأثير گذاري پرقدرت و پرصلابت سنتهاي کهن، بر تمامي عرصههاي اجتماعي و عيني و ذهني است. و اين، دقيقا همان چيزي است که، جوان آشنا با دنياي جديد و برخوردار از امکان ارتباط با جهان مدرن، از آن گريزان ميباشد.
تا زماني که نتوانيم جنبههايي از عرفان و برابري و آزادي را، در قالب هنرهاي روحنواز درآورده و رو
ح مذهب را در آن دميده و به مدد علم و فلسفه و دانش جديد، به تبيين آن بپردازيم، نبايد در اين دور و زمانه از عدم گرايش تعهدساز جوانان به دين و آرمانهاي انسانساز آن شکوه سردهيم. جوان امروز ـ همان طور که بارها گفته ام ـ اگر سه مقوله نشاط و آزادي و زيبايي را در مذهب بيابد، بدون ترديد به آن خواهد گرويد و به تکامل جسمي و روحي خويش با حرکت بر روي سه بعد آگاهي و آزادي و آفرينندگي، خواهد پرداخت. به چنين جواني اگر گفته شود که عبادت خداي بزرگ و
پرستش او در همين حرکت کمالگرايانه نهفته است و ذکر و ياد او، آرامش دل و صفاي باطن و روشنايي راه زندگي را سبب خواهد شد، هرگز از آن روي بر نخواهد تافت. نهال همين باور اگر در دوران نونهالي و در اوان جواني در دل انسان کاشته شود، کاميابي بيشتر و موفقيت پر دامنهتر او را هم در اين جهان و هم سعادت او را در آن جهان، باعث خواهد گشت.
روزي امام خميني در حضور جمعي از جوانان، نزديک به اين مضمون ميگفت: «تا نيروي جواني در شما وجود دارد از عبادت حق غافل نگرديد. روي آوردن به عبادت را، به دوران پيري وانگذاريد، زيرا که در آن صورت، با کاسته شدن از نيرو و نشاط و حال جواني، به آن شور و سرور و صفاي دل و آرامش روح و لطافت روان که در جواني ميسر است، نخواهيد رسيد».
واضح است که عنايت و اشاره امام، به همان سه خصلت نشاط و آزادي و زيبايي است که در بالا از آنها به عنوان خواستههاي طبيعي و غريزي جوانان ياد کردم. با اين اوصاف چگونه انتظار داريم با ارعاب و خشونت و تحقير، در دل جوان «نازطلب» اثر گذارده و راه منکرات را به روي او مسدود سازيم؟ با هجومهاي دستهجمعي معدودي افراد مجهز به چوب و چماق به فروشگاهها و رستورانها و پارکها به کدام يک از اين غرايز پاسخ داده و چند جوان را تا کنون به راه راست هدايت کردهايم؟
آيا اثرات زيانبار روحي و اجتماعي چنين اعمالي را، تاکنون محاسبه کردهايم؟ آيا از نتايج بازتاب خبري چنين حرکاتي، در اذهان جهانيان و مسلمانان ايراني مقيم خارج، به ويژه دختران و پسران جوان، باخبريم؟
آيا ميدانيم که نتايج اين روشهاي ارشادي براي جوانان مسلمان مقيم خارج، که پيوسته در معرض هجوم تبليغات رسانهاي صهيونيستها قرار دارند، جز سرافکندگي و شرمساري در مقابل مخالفين و معاندين چيز ديگري نبوده است؟ و آيا سر انجام چارهاي جز اين دارند که براي حفظ آبرو و شغل و... خود به تبري از اين اعمال و بيزاري از اين حرکات روي آورند؟ و اگر جز اين کنند، برخورد دو
ستان اروپايي و همدورههاي دانشگاهي و کارفرماها و صاحبخانهها و... با آنان چگونه خواهد بود؟
آيا ميتوانيم تصور کنيم هنگامي که وزير کشور فلان دولت اروپايي اعلام ميدارد: «... من نميگويم مسلمانان صد در صد تروريست هستند، ولي ميدانم که تروريستهاي دستگير شده صد در صد مسلمانند...» چه تأثيري در روحيه شهروندان آن كشور در برخورد با جوانان مسلمان ميگذارد؟ حال اگر پخش يک چنين اظهارنظري همزمان شد با گزارشهاي خبري غيرواقعي از اين تهاجمات خياباني و برخورد خشونتبار و توهينآميز و چه بسا ضرب و شتم دختران و پسران جوان، ترديدي
نبايد داشت که اصلاح اثر تخريبي حاصله در دل و روح اين جوان مسلمان کار آساني نخواهد بود. من خود بارها شاهد بوده ام، هرزماني که گزارش دستگيريهاي فلهاي دختران و پسران و جوانان، به جرم شلحجابي و بدپوشي و... و بازداشتها و مجازاتهاي روحي و جسمي و مالي آنان ـ
همراه با بزرگنماييهاي رسانهاي ـ در روزنامهها و مجلات و تلويزيونهاي اروپايي و آمريکايي انعکاس يافته، تا مدتها آثار نامطلوب روحي و انفعالات رواني بر جاي گذاشته است. کم نبوده است مواردي که اين اميدهاي جوان و اين آيندهسازان، از گذراندن ايام تعطيلات در نزد اقوام و بستگان خود منصرف شده و از بيم برخوردهاي نامناسب و توهينآميز، از سفر به ايران خود داري کردهاند. لطمات و تبعات روحي و عاطفي و نيز بيگانگي روزافزون آنان با دين و زبان و فرهنگ و رسوم زادگاهشان، نياز به توصيف ندارد.
به هر حال، بر بزرگان و علماي فرهيخته و زمانشناس فرض است که تفاوتهاي اسلامي را که امام معرفي ميکرد، با آنچه که به اسلام ارتجاعي و طالباني معروف است، دو باره و سه باره و چند باره براي جوانان روشن سازند.
به صراحت بايد گفت، آن نگرش ديني که با هنر به معناي عام آن، از شعر و موسيقي و تئاتر گرفته تا نقاشي و... مخالف است، آن برداشت از شريعت اسلامي که با هر چيز زيبا و پرنشاط سر ناسازگاري دارد، آن ذائقه فقهي که شور و حال و نشاط و طراوت جواني را ولنگاري و بيبندوباري و سبکسري و عشرتزدگي ميانگارد، راه جوانان را در اين عصر و زمانه بر پرستش خداي صاحب
کمالات مطلق و خالق زيباييها مسدود ميسازد. آن تفکر ديني، که به اسلام سنتي ـ يا به تعبير رساتر ارتجاعي ــ معروف است و در فکر و عمل از جمله، حضور بانوان را در صحنههاي اجتماعي
بر نميتابد و بدين وسيله راه رشد و کمال را بر روي نيمي از افراد جامعه ميبندد، اسلامي نيست که در دهههاي چهل و پنجاه عليرغم سيطره کامل فرهنگ ضدديني و شهوتپرستي و عشرتطلبي، موج عظيم جوانان را به سوي خود کشاند و تومار دو هزار و پانصد ساله پادشاهي را در هم پيچيد و انقلاب اسلامي را آفريد و بديهي است، راه و روشي نيز نخواهد بود که در اين
دوران، جامعه جوان ما را بر روي صراط مستقيمي که امام و شاگردانش مروج و مبلغ آن بود
ند، به حرکت آورد. اين منش و بينش ديني، مرامي نيست که بتواند در دنياي جديد قد برافرازد و تشنگان عدل و آزادي و عرفان و برابري را به سوي خود بکشاند و سيراب کند.
طنين پرخروش امام عليه اين جريان ديرپاي فکري، هنوز در گوشهاي ما و در پردههاي زمان مرتعش است: «....ما بايد سعي کنيم تا حصارهاي جهل و خرافه را بشکنيم و به سرچشمه زلال اسلا
م ناب محمدي برسيم و امروز غريبترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني ميخواهد و دعا کنيد من نيز يکي از قربانيان آن گردم...» (صحيفه نور ج 21 ص 41 )
پايبندي و ترويج چنين نگرشي در اين عصر و زمانه، به همان اندازه فاقد منطق عقل و خرد است که، دل بستن به آييني که از امتزاج فلان مکتب اقتصادي و بهمان مرام اجتماعي با اخلاق اسلامي شکل ميگيرد و به اسلام التقاطي مشهور است؛ همان مکتبي که در غوغاي تلاشهاي پر اميد
فرهنگي و پرنشاط روشنفکران حوزه و دانشگاه در دوران شکل گيري و حتي در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي، ميکوشيد تا اثبات کند که اقتصاد اسلاميچيزي از سوسياليسم لنين و استالين کم نداشته و مدينه فاضله نبوي، همان جامعه بيطبقه مارکس و انگلس است. و غريب حکايتي است که اين اسلام ناب حتي در زمان امام و در پايگاههاي علمي آن مهجور بود؛ آنجا که خطاب به
حوزههاي علميه ميگويد: «... مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که بر اساس آن، نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامهريزي کند و همينجا است که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافي نميباشد...» ( همان ج 21 ص 47 )
3ـ الگوهاي شخصيتي
ترديدي نبايد داشت که منش و خوي و شيوه تفکر و کيفيت زندگي و ميزان موفقيت بزرگان دين و اجتماع، به عنوان الگوهاي تربيتي، نقش بزرگي در زندگي و انديشه و روش برخورد فردي و اجتماعي جوانان، بازي ميکند.
آموزشها و توصيههاي بزرگان، زماني در دل و روح جوان اثر ميگذارد که:
اولا عمل و سوابق گوينده، مصداق کامل آنها باشد. به بيان ديگر در کردار و گفتار او تناقض وجود نداشته باشد.
ثانيا اظهارات گوينده، از مباني مسلم علمي و منطق و شعور بالاي جوانان اين روزگار به دور نباشد.
به نمونههايي از افاضاتي که در همين چند ماه اخير از بعضي بزرگان دين و صاحب منصبان نامدار، در تريبونهاي مهم شنيدهام و يا خواندهام توجه کنيد:
ـ بيش از نود درصد دانشگاهيان ما بيدين بوده و نماز نميخوانند.
ـ علت فساد و بيبندوباري جوانان ما اين است که کلاسهاي دروس دانشگاهي مختلط است. (معناي اين ادعا جز اين نيست که، تا يک سال قبل که اين جوانان هنوز وارد دانشگاه نشده بودند، از تربيت ديني و فرهنگ ديني قابل قبولي برخوردار بودند و لذا از غربال گزينش عبور کردند. همين که وارد کلاسهاي مختلط دانشگاه شدند، اثرات تربيتي از بين رفت و به بيبندوباري و فساد روي
آوردند. اگر اين ادعا صحيح باشد ـ که خوشبختانه اين چنين نيست ـ يا بايد در روش تربيتي کماثر و بيدوام تجديد نظر کرد و يا در شيوه گزينش که عبور از آن با کمي رياکاري و زرنگي ممکن ميگردد، تغييراتي داد.
در همين زمينه دريغم ميآيد خاطرهاي را از امام راحل ناگفته بگذارم. در سال تحصيلي 1361 يا 62، روزي استاد حجتالاسلام دکتر شيخالاسلامي که رياست وقت دانشگاه الهيات را بر عهده داش
ت، وارد کلاس ميشود و ميبيند در وسط کلاس پرده کشيده و دانشجويان دختر و پسر را از هم جدا کردهاند. ايشان به اين امر اعتراض ميکند. در پاسخ گفته ميشود، اين دستورالعمل انجمن اسلامي ميباشد. استاد ميگويد يا پرده را جمع ميکنيد و يا من از درس دادن امتناع ميکنم. جوان نماينده انجمن اسلامي در کلاس مقاومت ميکند. آقاي دکتر شيخالاسلامي از کلاس بيرون آمده و با دفتر امام تماس ميگيرد. در آن زمان خواهر من دانشجوي يکي از درسهاي ايشان بود. آقاي دکتر ماجرا را براي خواهرم شرح داده و از امام کسب تکليف ميکند. امام قريب به اين مضمون ميگويند: «... به اين بازيها خاتمه دهيد و با کساني که مقدستر از حضرت امير ظاهر ميشوند، به ديده شک و ترديد بنگريد. مگر قرار است دختر و پسر سر کلاس استاد چه کنند که بايد از ديد يکديگر دور باشند؟ اين جوانان کساني هستند که دو سه سال ديگر وارد صحنههاي مديريت اجتماعي ميشوند. اين عمل جز توهين و بياعتنايي به شخصيت آنان معنايي ديگر ندارد. کساني که چنين انديشههايي در سر دارند يا خود مريض و ضعيفالنفس هستند و يا مأمور شياطين ديگر».
خاطرهاي ديگر در همين ارتباط از امام به يادم آمد که بيمناسبت با بحث من نيست. شبي در
حضور ايشان بوديم و تلويزيون قسمتي از يک سريال ايراني را پخش ميکرد. از دفتر آمدند و پيغام يکي از بزرگان حوزه قم را آوردند که: «...همين فيلمي که الآن دارد پخش ميشود، من پيرمرد را تحريک ميکند چه رسد به جوانان را...» امام در پاسخ ميگويند: «به ايشان بگوييد، شما ضعف نفس داريد و اول بايد خودتان را اصلاح و منزه کنيد. من در اين فيلم، صحنه نامناسبي نميبينم».
حال برويم سراغ چند افاضه ديگر:
ـ وقتي مصدق با ترفند، شيخ فضلالله نوري! و آيتالله کاشاني و نواب صفوي را به حاشيه راند، در نتيجه اين نهضت (ملي شدن صنعت نفت) شکست خورد.
ـ در برنامه چهارم مصوب مجلس ششم که قرار بر پيروي از چشم انداز بيست ساله بود، روح آمريکايي حاکم بود. (و لابد رييس جمهور و نمايندگان آن مجلس و اعضاي شوراي نگهبان بنا به درخواست آمريکا، از منشورمصوب مقام معظم رهبري سر پيچي کرده بودند )
به خاطر حفظ حرمت تريبوني که اين سخنان از آنجا بيان شده است و نيز حفظ شأن مقام و جايگاه گوينده ـ نه شخص او ـ از ذکر مآخذ در ميگذرم. مطمين هستم خوانندگان اين سطور، خود نيز نظير اين افاضات را بسيار شنيدهاند.
نکته تأسف بار اينجاست که اين سنخ مطالب،خصوصا آنها که از تريبونهاي رسمي و از زبان مقامات عاليرتبه ديني و حکومتي بيان ميشود، بلافاصله بر روي سايتهاي اينترنتي قرار گرفته و در پهنه گيتي منتشر ميگردد. چندين قرن پيش که وسايل خبر رساني و سرعت انتشار خبر، از سرعت حرکت چارپايان تجاوز نميکرد، شاعر و نکتهگوي بلند آوازه ايران، سعدي شيرازي (اوايل سده هفتم هجري) هشدار ميدهد:
اگر صد ناپسند آيد ز درويش رفيقانش يکي از صد ندانند
وگر يک بذله گويد پادشاهي از اقليمي به اقليمي رسانند
وقتي جوان دانشگاهي از بعضي بزرگان و علماي نامي و مسئولان رده بالاي کشور، چنين اظهاراتي را ميشنود، چگونه ميتواند به رهنمودهاي آنان دل خوش کند و به آينده خود تحت هدايت اين گونه افراد اميدوار باشد؟ اگر اين افاضات را با نوشتهها و مقالات و سخنرانيهاي شهيد مطهري و شهيد يهشتي و مرحوم آيتالله طالقاني و برجستگان دين و سياست و اجتماع در گذشته و ديگ
ر بزرگان وانديشمندان و علماي فرهيخته و کمگوي عصر حاضر مقايسه کنيد و به نتيجهگيري روي آوريد، آن وقت تعجب نخواهيد کرد که جايگاه اغلب روحانيان در اذهان جوانان اين روزگار، شأن لازم و احترام در خور خود را ندارد.