بخشی از مقاله
نهاد اجتماعي
نَهاد يا نهاد اجتماعي که در مواردي موسسه يا سازمان اجتماعي نيز ناميده شده است يکي از ساختارهاي اجتماعي است.
براي اجراي مديريت شهري و کشوري در شهرها و روستاها سازمانها و ارگانهاي گوناگون دولتي مستقر شدهاند. ادارات کل و نهادهاي مربوطه معمولاً در شهرهاي بزرگ يا مراکز استانها قرار دارند. تعداد اين نهادها در ايران به بيش از 130 عدد ميرسد. نهاد واژهاي عمومي دربرگيرند? اداره، ستاد، کميته، بنياد، سازمان، ارگان، تعاوني، نهضت، جمعيت، انجمن، سرپرستي، مرکز، کانون، آموزشگاه، وزارتخانه، شرکت، تشکل، موسسه، بنگاه و غيره است که کمابيش هرکدام تعريف خود را دارد و حوزه و قوانين کاري هر گونه از نهادها با هم مقداري تفاوت دارد.
نهاد اجتماعي را در يک معني به "الگوي رفتار منظم و بادوام و پيچيده که بهوسيله آن کنترل اجتماعي صورت ميگيرد "اطلاق گرديده است.
"دورکيم" تعريفي که از جامعهشناسي نموده آن را علم به نهادهاي اجتماعي ميداند مقصود ولي از نهاد اجتماعي مجموعهاي از اصول و مقررات است که در جامعه بنيان يافته و بر رفتار فرد ناظر است بطوريکه سرپيچي از آنها مشکل و گاهي غير مقدور است و در اين مورد نهاد را به همه عقايد و شيوههاي رفتاري اطلاق نموده است که اجتماع نهاد يا تاسسيس کرده است.
مارسل موس جامعه شناس فرانسوي که شاگرد دورکيم است در تعريف نهاد ميگويد: "نهاد اعمال و افکاري اجتماعي اند که فرد در بدو تولد آنها را در مقابل خود ساخته و پرداخته مييابد و انتقال اين اعمال و افکار غالباً از راه آموزش صورت ميگيرد "و بالاخره مالينوفسکي مردمشناسي انگليسي لهستاني الاصل نهاد اجتماعي را "اجزاء واقعي فرهنگ ميداندکه داراي حساس ملاحظهاي با دوام , عموميت و استقلال است ".
اگبرن و نيم کف نيز نهاد اجتماعي را به "مجموعهاي از پوششهاي اجتماعي اطلاق نمودهاند که ناظر بر هدف يا هدفها و کارکردهاي معيني بوده و کل يگانهاي را بوجود ميآورد"
بطور کلي با در نظر گرفتن ويژگيهاي نهاد اجتماعي , ميتوان آنها را "مجموعهاي از الگوهاي رفتار و اعمال و افکاري تلقي نمود که داراي هدف , کارکرد و ضرورت و عموميت و دوام بوده , خود را کم و بيش به فرد تحميل نموده و فرد پس از تولد آنها را ساخته و پرداخته در مقابل خود ميبيند "مثال مشخص اين تعريف خانواده است که تداوم جامعه انساني بدان بستگي داشته و تمام جوامع اعم از ابتدائي يا پيشرفته پاي بند اصول و مقررات آن بوده و در حفظ و باقي آن ميکوشند. افراد بدنيا ميآيند و از بين ميروند و در حاليکه نهادهاي نخستين اجتماعي مانند خانواده و دولت پابرجا بوده و در طول نسلهاي متمادي هدفهاي آشکاري را تعقيب ميکنند. نهادهاي نخستين اجتماعي از استمرار و دوام در طول تاريخ برخوردارند, چرا که به تدريج و آرام تغيير نموده و در مقابل جريانهاي مخالف مقاوم اند.
نگرش کلي
هر جامعهاي در ارتباط با بقا و رفع نيازهاي اجتماعي اساسي خود ، وظايف يا کارکردهاي مهمي بر عهده دارد. اعضاي جديد بايد متولد و تربيت شوند، ضروريات حياتي مردم بايد توليد و توزيع شوند، نظم اجتماعي بايد برقرار و محفوظ بماند، و مردم بايد احساس کنند که زندگي معنا و هدف دارد. ساختارها يا شيوههايي که وظايف اساسي فوق از طريق آنها عملي ميشوند، نهادهاي اجتماعي ناميده ميشوند.
کارکردهاي نهاد اجتماعي
نهادها ، کارکردها يا نقشهاي ويژهاي بر عهده دارند، يعني هر يک از آنها وظيفه و کار معيني براي جامعه انجام ميدهند و آنچه انجام ميدهند رابطهاي با آنچه مقرر است انجام دهند، دارد. کارکردهاي يک نهاد ، عموما ، يا آشکارند (Manifest) يا نهان (Latent). کارکردهاي آشکار قابل تشخيص و واضحاند و نهاد اساسا براي تحقق بخشيدن آنها موجوديت يافته است. کارکردهاي نهان ، غير عمدي و احتمالا غير قابل تشخيصاند و اگر قابل تشخيص هم باشند، امري فرعي تلقي ميشوند.
کارکردهاي نهان ممکن است مقاصد اصلي و کارکردهاي آشکار نهاد را تقويت کنند يا ربطي به آنها نداشته باشند، يا حتي به نتايجي کاملاً زيان بخش و مغاير با وظايف و عملکردهاي آن نهاد ، منجر شوند، مثلا ، کارکرد آشکار نهاد اقتصادي و مؤسسات وابسته آن ، توليد و توزيع کالاها ، خدمات و بهره وري است. کارکردهاي نهان آن ممکن است گسترش شهرنشيني ، دگرگون سازي زندگي خانوادگي ، رشد و گسترش اتحاديههاي صنفي و کارگري ، تغييرات و تحولات ديگر باشد.
کارگزار در نهادهاي اجتماعي
نهادهاي اجتماعي براي انجام دادن وظايف خود ، به مشارکت افراد انسان به عنوان کارگزار ، نيازمندند. ولي انسان در مقام کارگزار ، بايد طبق انتظارات نهادها عمل کند نه به ميل و اراده خود ، مثلا در نظام آموزش و پرورش ، شخصيت و رفتار معلمان ، در درجه اول ، از لحاظ نحوه ايفاي نقش معلمي ، يعني برآوردن انتظارات نظام آموزشي و رعايت موازين و مقررات آن ، مورد توجه قرار ميگيرد.
روابط متقابل در نهادهاي اجتماعي
نهادها در خلا عمل نميکنند، بلکه جزئي از کل جامعه و فرهنگ آن بوده با ساير نهادها ، روابط و کنشهاي متقابل دارند. فهم يک نهاد ، مستلزم مطالعه روابط آن با ساير اجزاي جامعه و فرهنگ است. دين ، حکومت ، اقتصاد ، آموزش و پرورش ، و خانواده ، پيوسته با يکديگر ، کنش و واکنش متقابل دارند، مثلاً شرايط اقتصادي معين ميکند که چه افرادي ميتوانند ازدواج کرده ، تشکيل خانواده دهند. ازدواج و ميزان زاد و ولد ، در افزايش تقاضاي مصرف مؤثرند.
ساختارهاي اجتماعي
هر نهادي ، داراي ساختار شخصي است. انجام پذيري وظايف يا کارکردهاي نهادها ، مستلزم پيشبيني تشکيلات رويهها و مقررات معيني است، مثلاً نهاد آموزش و پرورش ، ساختاري متشکل از سازمانها و مؤسسات گوناگون دارد که از طريق آن پاسخگوي نيازهاي آموزشي و پرورشي جامعه است. ساختار سازمان ، شبکهاي از اجزاي کوچکتر است که نقشها ناميده ميشوند. هر نقش ، وظايفي دارد و بين نقشهاي سازماني ، روابطي پيشبيني شده است.
قواعد و مقررات رفتاري در نهادهاي اجتماعي
نهادها براي انجام دادن کارکردهاي خود ، موازين و مقررات رفتاري ويژهاي وضع ميکنند. مقررات و انگارههاي رفتاري ، از لحاظ هدايت افرادي که وظايفي در مؤسسات نهادها عهدهدار ميشوند، اهميت دارند. پيروي از مقررات و رعايت شايسته آنها ممکن است موجب تشويق ، و تخطي از آنها موجب تنبيه شود. در هر حال ، مقررات ، فرد را ملزم خواهد ساخت که با نقش خود سازگار شده ، وظايف محوله را به درستي انجام دهد.
منزلت اجتماعي نهادهاي اجتماعي
نهادها ، اعضاي خود را از منزلت يا پايگاه اجتماعي خاصي برخوردار ميسازند. بدين معنا که مردم يک جامعه ، راجع به منزلت اجتماعي افرادي که در نهاد يا سازماني عضويت دارند، باورها و پيش فرضهايي قايل ميشوند، مثلا ممکن است که دانش آموختگان دانشگاه تهران و شيراز از لحاظ دانش و مهارت و کارشناسي ، واقعا چندان تفاوتي نداشته باشند، ولي اگر مردم ، عموما ، و افرادي که با تحصيلات دانشگاهي سروکار دارند، خصوصا ، بر اين باور باشند که دانشگاه تهران وجهه علمي بالاتر و مطلوبيت اجتماعي بيشتري دارد، در اين صورت ، دانش آموختگان اين دانشگاه نيز از منزلت و اعتبار بالاتري در جامعه برخوردار خواهند شد. بنابراين ، منزلت نهاد يا سازمانهاي آن ، به اعضاي وابسته بدان ، تعميم داده ميشود.
مقاومت در برابر تغيير
نهادها ، عموما ، گرايش به محافظه کاري دارند و در مقابل تغيير ، مقاومت ميکنند. اين گرايش به سازمانهاي وابسته نهادها نيز تسري پيدا ميکند. هرچند ممکن است افرادي که در نهادها يا سازمانها ، نقشي برعهده دارند، در صدد تغيير نقش خويش برآيند، ولي در اين کار با مشکلاتي مواجه ميشوند. دگرگوني در نهادها ، هنگامي ميسر ميشود که براي تغيير آمادگي کسب کنند.
انواع نهادها
نهادهاي اجتماعي بر اثر نيازهاي جامعه بوجود ميآيند. در حال اگر نيازمنديهاي جامعه را به دو بخش ,اصلي و فرعي تقسيم کنيم ميتوانيم نهادهاي اجتماعي را هم به دو گونه بدانيم: نهادهاي اصلي يا نخستين ,نهادهاي دومين يا ثانوي.
نهادهاي نخستين نهادهايي هستند که براي رفع نيازهاي حياتي افراد و بقاي جامعه ضرورت دارند .از اينرو نهادهاي نخستين يا اصلي عمومي و جهاني بودي يعني در هر عصر و زماني و در هر جامعهاي وجود دارند. نهادهاي اساسي مانند نهاد خانواده, آموزش و پرورش و دولت آنچنان براي يک فرهنگ اساسي هستند که بدون آنها نميتوان اساساً زندگي اجتماعي را تصور کرد. مردم شناسان هرگز نتوانستهاند جامعه اوليه اي اعم از معاصر يا تاريخي را پيدا کنند که در آن نهادهاي اساسي وجود نداشته اند. نهادهاي اجتماعي اعم از نهادهاي نخستين و ثانوي در سه ويژگي زير با هم مشترکند بقرار زير:
هدف
کارکرد
ضرورت
اما نهادهاي نخستين داراي ويژگيهاي ديگري نيز هستند که آنها را از نهادهاي ثانويي متمايز ميکند: اول آنکه آن نهادهاي نخستين همگاني بوده و در تمام جوامع انساني عموميت دراند. دوم آنکه ضرورت اين نهادها در جامعه حياتي و اساسي است سوم آنکه نهادهاي نخستين قديم بوده يعني شکل گيري آنها مترادف با بوجود آمدن جامعه بشري است. چهارمين ويژگي اين دسته از نهادها آنست که قبل از وجود آمدن فرد و هم بعد از وي وجود دارند و به عبارت ديگر فرد در بدو تولد آنها در مقابل خود مييابد. بالاخره پنجمين ويژگيهاي آنها در اينست که به کندي تغير ميپذيرند ولي از بين نميروند زيرا لازمه حيات اجتماعي هستند. بدين ترتيب ملاحظه ميگردد که نهادهاي نخستين نظم بخش حيات اجتماعي بوده و عناصر مهم و اساسي فرهنگ جامعه بشري محسوب ميگردند و بهمين دليل اين نهادها را نهادهاي اصلي نيز ميگويند.
نهادهاي ثانوي الزاماً ويژگيهاي نهادهاي نخستين را ندارند زيرا اولاً در تمام جوامع بشري عموميت نداشته و نيز در تمام مقاطع تاريخ بشري وجود ندارد مثل حزب يا سنديکا. ضرورت نهادهاي ثانوي ممکن است در مقاطع زماني خاص در تاريخ جامعه مشخصي محسوس گردد و از طرف ديگر ثبات و دوام چنين نهادهايي نيز نسبي است و بالاخره آنکه ويژگيهاي چهارم و پنجم نهادهاي نخستين را نيز الزاماً دارا نيستند. بنابراين چنانچه بخواهيم تعريفي نيز از نهادهاي ثانوي بدست دهيم ميتوان نهادهاي اجتماعي ثانوي را مجموعهاي از الگوهاي رفتار و اعمال و افکار و مقررات تلقيم نمود که داراي هدف ,کارکرد و ضرورت باشند.
بنابراين نهادهاي ثانوي شامل سازمانهاي ورزشي , تفريحي ,تجاري , فرهنگي و بطور کلي موسساتي ميگرد که بنابر نياز و توافق اعضاء جامعه ايجاد ميگردند. تا زمانيکه کارکرد آنها مورد نياز جامعه باشد دوام ميآورند و وقتي که اين نياز بر طرف گرديد بتدريج و يا سريعا متلاشي ميشوند. اين قبيل نهادها را جامعه شناسان از لحاظ معني به نهادهاي عام در مفهوم "هرچه مورد نياز جامعه است " نيز ناميدهاند که شامل تمام موسسات و سازمانها و مقررات اجتماعي ميگردد که بر اساس نياز جامعه و براي تأمين حوايج جسماني و حياتي و نفساني افراد بوجود ميآيند و تا زمانيکه جامعه بآنها نياز دارد تداوم دارند و زمانيکه نيازي نباشد منحل ميگردد. اين نهادها بر خلاف نهادهاي اصلي و اساسي قابل انحلال بوده و عموميت و ضرورت جهاني نيز نداشته بلکه وجود آنها بسته به نياز جامعه است و به همين علت اين نهادها در جوامع پيچيده فراوان تر يافت ميشوند. بعبارت ديگر به تناسب گسترش ور شد جوامع و پيچيدگي ساخت اقتصادي , اجتماعي وفرهنگي تعداد نهادهاي ثانوي نيز افزايش مييابد.
بنابراين در توجيه نهادهاي ثانوي ميتوان گفت که اين نهادها به نيازهاي درجه دوم انسان پاسخ ميگويند و ضرورت همگاني و جهاني دارند بلکه وجود آنها بسته به نياز جوامع است بدين معني که اگر جامعه نيازمند برخي از آنها باشد در آن جامعه بوجود خواهند آمد (از قبيل بانک ,سنديکا, حزب وغيره....).در جوامع ساده و ابتدائي موسسات اجتماعي کمتري ديده ميشود زيرا در چنين جوامعي يک نهاد به تنهايي داراي کارکردهاي متعددي است. مثلاً درگذشته خانواده علاوه بر امر توليد (خوراک , پوشاک و....) حفاظت و تعليم و تربيت کودکان و نيز حمايت جوانان را حتي پس از ازدواج بعهده داشت, نهادهاي هنري يا تفريحي نيز بصورت مستقل وجود نداشتند و جزئي از نهاد خانواده بشمار آمدند.
نهاد اجتماعي ترجمه کلمه فرنگي intitution است که در مواردي به موسسه يا سازمان اجتماعي نيز ترجمه شده است .نهاد اجتماعي را در يک معني به "الگوي رفتار منظم و بادوام و پيچيده که بوسيله آن کنترل اجتماعي صورت ميگيرد "اطلاق گرديده است.
"دورکيم" تعريفي که از جامعه شناسي نموده آن را علم به نهادهاي اجتماعي ميداند مقصود ولي از نهاد اجتماعي مجموعهاي از اصول و مقررات است که در جامعه بنيان يافته و بر رفتار فرد ناظر است بطوريکه سرپيچي از آنها مشکل و گاهي غير مقدور است و در اين مورد نهاد را به همه عقايد و شيوههاي رفتاري اطلاق نموده است که اجتماع نهاد يا تاسسيس کرده است.
مارسل موس جامعه شناس فرانسوي که شاگرد دورکيم است در تعريف نهاد ميگويد: "نهاد اعمال و افکاري اجتماعي اند که فرد در بدو تولد آنها را در مقابل خود ساخته و پرداخته مييابد و انتقال اين اعمال و افکار غالباً از راه آموزش صورت ميگيرد "و بالاخره مالينوفسکي مردم شناسي انگليسي لهستاني الاصل نهاد اجتماعي را "اجزاء واقعي فرهنگ ميداندکه داراي حساس ملاحظهاي با دوام , عموميت و استقلال است ".
اگبرن و نيم کف نيز نهاد اجتماعي را به "مجموعهاي از پوشش هاي اجتماعي اطلاق نموده اند که ناظر بر هدف يا هدفها و کارکردهاي معيني بوده و کل يگانهاي را بوجود ميآورد"
بطور کلي با در نظر گرفتن ويژگيهاي نهاد اجتماعي , ميتوان آنها را "مجموعهاي از الگوهاي رفتار و اعمال و افکاري تلقي نمود که داراي هدف , کارکرد و ضرورت و عموميت و دوام بوده , خود را کم و بيش به فرد تحميل نموده و فرد پس از تولد آنها را ساخته و پرداخته در مقابل خود ميبيند "مثال مشخص اين تعريف خانواده است که تداوم جامعه انساني بدان بستگي داشته و تمام جوامع اعم از ابتدائي يا پيشرفته پاي بند اصول و مقررات آن بوده و در حفظ و باقي آن ميکوشند. افراد بدنيا ميآيند و از بين ميروند و در حاليکه نهادهاي نخستين اجتماعي مانند خانواده و دولت پابرجا بوده و در طول نسل هاي متمادي هدفهاي آشکاري را تعقيب ميکنند. نهادهاي نخستين اجتماعي از استمرار و دوام در طول تاريخ برخوردارند, چرا که به تدريج و آرام تغيير نموده و در مقابل جريانهاي مخالف مقاوم اند.
انواع نهادهاي اجتماعي
ساختار نهادهاي اجتماعي
تفاوت موسسه و نهاد
تفاوت نهاد و مراسم
انواع روابط اجتماعي : در ارتباط با سست و ناپايدار بودن يا قوي بودن روابط اجتماعي درجات مختلفي ميتوان تميز داد که عبارتند از:
انبوه خلق
عامه مردم
گروه اجتماعي
انواع نهاداجتماعي
نهادهاي اجتماعي بر اثر نيازهاي جامعه بوجود ميآيند. در حال اگر نيازمندي هاي جامعه را به دو بخش ,اصلي و فرعي تقسيم کنيم ميتوانيم نهادهاي اجتماعي را هم به دو گونه بدانيم: نهادهاي اصلي يا نخستين ,نهادهاي دومين يا ثانوي.
نهادهاي نخستين نهادهايي هستند که براي ر
فع نيازهاي حياتي افراد و بقاي جامعه ضرورت دارند .از اينرو نهادهاي نخستين يا اصلي عمومي و جهاني بودي يعني در هر عصر و زماني و در هر جامعهاي وجود دارند. نهادهاي اساسي مانند نهاد خانواده, آموزش و پرورش و دولت آنچنان براي يک فرهنگ اساسي هستند که بدون آنها نميتوان اساساً زندگي اجتماعي را تصور کرد. مردم شناسان هرگز نتوانستهاند جامعه اوليه اي اعم از معاصر يا تاريخي را پيدا کنند که در آن نهادهاي اساسي وجود نداشته اند . نهادهاي اجتماعي اعم از نهادهاي نخستين و ثانوي در سه خصوصيت زير با هم مشترکند بقرار زير :
هدف
کارکرد
ضرورت
اما نهادهاي نخستين داراي ويژگيهاي ديگري نيز هستند که آنها را از نهادهاي ثانويي متمايز ميکند: اول آنکه آن نهادهاي نخستين همگاني بوده و در تمام جوامع انساني عموميت دراند . دوم آنکه ضرورت اين نهادها در جامعه حياتي و اساسي است سوم آنکه نهادهاي نخستين قديم بوده يعني شکل گيري آنها مترادف با بوجود آمدن جامعه بشري است . چهارمين ويژگي اين دسته از نهادها آنست که قبل از وجود آمدن فرد و هم بعد از وي وجود دارند و به عبارت ديگر فرد در بدو تولد آنها در مقابل خود مييابد. بالاخره پنجمين ويژگيهاي آنها در اينست که به کندي تغير ميپذيرند ولي از بين نميروند زيرا لازمه حيات اجتماعي ميباشند. بدين ترتيب ملاحظه ميگردد که نهادهاي نخستين نظم بخش حيات اجتماعي بوده و عناصر مهم و اساسي فرهنگ جامعه بشري محسوب ميگردند و بهمين دليل اين نهادها را نهادهاي اصلي نيز ميگويند.
نهادهاي ثانوي الزاماً ويژگيهاي نهادهاي نخستين را ندارند زيرا اولاً در تمام جوامع بشري عموميت نداشته و نيز در تمام مقاطع تاريخ بشري وجود ندارد مثل حزب يا سنديکا . ضرورت نهادهاي ثانوي ممکن است در مقاطع زماني خاص در تاريخ جامعه مشخصي محسوس گردد و از طرف ديگر ثبات و دوام چنين نهادهايي نيز نسبي است و بالاخره آنکه ويژگيهاي چهارم و پنجم نهادهاي نخستين را نيز الزاماً دارا نيستند. بنابراين چنانچه بخواهيم تعريفي نيز از نهادهاي ثانوي بدست دهيم ميتوان نهادهاي اجتماعي ثانوي را مجموعهاي از الگوهاي رفتار و اعمال و افکار و مقررات تلقيم نمود که داراي هدف ,کارکرد و ضرورت باشند.
بنابراين نهادهاي ثانوي شامل سازمانهاي ورزشي , تفريحي ,تجاري , فرهنگي و بطور کلي موسساتي ميگرد که بنابر نياز و توافق اعضاء جامعه ايجاد ميگردند . تا زمانيکه کارکرد آنها مورد نياز جامعه باشد دوام ميآورند و وقتي که اين نياز بر طرف گرديد بتدريج و يا سريعا متلاشي ميشوند. اين قبيل نهادها را جامعه شناسان از لحاظ معني به نهادهاي عام در مفهوم "هرچه مورد نياز جامعه است " نيز ناميدهاند که شامل تمام موسسات و سازمانها و مقررات اجتماعي ميگردد که بر اساس نياز جامعه و براي تأمين حوايج جسماني و حياتي و نفساني افراد بوجود ميآيند و تا زمانيکه جامعه بآنها نياز دارد تداوم دارند و زمانيکه نيازي نباشد منحل ميگردد. اين نهادها بر خلاف نهادهاي اصلي و اساسي قابل انحلال بوده و عموميت و ضرورت جهاني نيز نداشته بلکه وجود آنها بسته به نياز جامعه است و به همين علت اين نهادها در جوامع پيچيده فراوان تر يافت ميشوند. بعبارت ديگر به تناسب گسترش ور شد جوامع و پيچيدگي ساخت اقتصادي , اجتماعي وفرهنگي تعداد نهادهاي ثانوي نيز افزايش مييابد.
بنابراين در توجيه نهادهاي ثانوي ميتوان گفت که اين نهادها به نيازهاي درجه دوم انسان پاسخ ميگويند و ضرورت همگاني و جهاني دارند بلکه وجود آنها بسته به نياز جوامع است بدين معني که اگر جامعه نيازمند برخي از آنها باشد در آن جامعه بوجود خواهند آمد (از قبيل بانک ,سنديکا, حزب وغيره....).در جوامع ساده و ابتدائي موسسات اجتماعي کمتري ديده ميشود زيرا در چنين جوامعي يک نهاد به تنهايي داراي کارکردهاي متعددي است . مثلاً درگذشته خانواده علاوه بر امر توليد (خوراک , پوشاک و....) حفاظت و تعليم و تربيت کودکان و نيز حمايت جوانان را حتي پس از ازدواج بعهده داشت, نهادهاي هنري يا تفريحي نيز بصورت مستقل وجود نداشتند و جزئي از نهاد خانواده محسوب شدند.
ساختار نهادهاي اجتماعي
"ساخت "يا "ساختار" يا "ساختمان" ترجمه کلمه STRUCTUREاست و در مباحث اجتماعي فراوان بکار برده ميشود و غالباً نيز تعابير متفاوت و مفاهيم متعددي از آن مستفاد ميگردد گاهي ساخت را تعادل موقت بين اجزاء تشکيل دهنده يک کل دانسته و گاهي نيز ساخت اجتماعي را مجموعه گروهها و نهادهاي عمدهاي ميدانند که سازنده جوامع ميباشند, در توجيه اين مفهوم ميتوان گفت که هر کل اجتماعي عناصر و اجزائي دارد که آنرا تشکيل ميدهند و روابطي نيز اين عناصر و اجزاء را بهم پيوند داده و نوعي تعادل و هماهنگي بين آنها بوجود ميآورد و بطوريکه آن کل اجتماعي مدتها بتواند موجوديت خود را حفظ کند.
اصطلاح تعادل موقف يا نسبتآً پايدار را نيز بدين علت در تعريف ساخت بکار ميبرند که هر کل اجتماعي بتدريج دچار تغييراتي شده و يا در آن دگرگوني سريع بوجود ميآيد مثلاً خانواده گسترده پدر سالاري در نتيجه تغير نوع معيشت و گسترش شهرنشيني و صنعت به تدريج کارکردهاي خود را از دست ميدهد و تبديل به خانواده از نوع هستهاي يا زن و شوهر ميگردد که ساختي کاملاً متفاوت با ساخت پيشين دارد.
ساخت اجتماعي را ميتوان چنين تعريف کرد: وضعيت ناشي از تعادل و همآهنگي نسبتاً پايدار بين اجزاء و عناصر تشکيل دهنده يک کل اجتماعي را ساخت آن کل گويند.
تفاوت موسسه و نهاد
گاهي نيز اصطلاح نهاد را با موسسه مترادف دانستهاند و بهمين دليل در غالب مواد کاربرد اين دو اصطلاح بجاي يکديگر نوعي سردرگمي و ابهام ايجاد کرده است ولي با مختصر تعمقي اين ابهام را ميتوان زدود و براحتي ميتوان اين دو را از هم تفکيک نمود بدين معني که اگر محتواي موسسات را از قالب و مکانيکه اين محتوي در آن صورت ميپذيرد جدا سازيم , مقصود حاصل ميشود.
مثلاً سنديکاي کارگري يک موسسه است در حاليکه آئين و رويههايي که طي آن کارگران موفق به گرفتن امتيازات ميگردند محتوي اين موسسه و در نتيجه نهاد تلقي ميشود. بعبارت ديگر مقررات و رويههايي که براي ارضاي هدفهاي موجود در يک موسسه يا تنظيم روابط افراد يک موسسه وجود دارد و نهاد محسوب ميشود و به همين سياق خانواده يک موسسه است ولي ازدواج روابط
متقابل بين والدين و فرزندان , کارکردهاي آموزشي ,تربيتي (و در مورد خانواده روستائي , کارکرد توليدي) آن نهاد است , ونيز آموزشگاه يک موسسه است ولي نظام تعليم و تربيت , مقررات موجود آموزشي, امتحان و جريانهايي از اين قبيل که ناظر بر هدف و هدفهاي معني بوده و داراي کارکرد مشخصي ميباشند, مجموعاً نهاد تعليم و تربيت ناميده ميشوند.
همچنين حزب يک موسسه است ولي اعمال و رفتار تبليغاتي و مبارزات گروهي سياسي و کارکردهايي از اين قبيل نهاد است و يا موقعي که از بيمارستان سخن به ميان ميآوريم, اگر مجموع خدمات پزشکي و تدارکات خصوصي عمومي که براي ارضاء يک نياز اجتماعي معيني انجام ميگيرد و به تيمار و مواظبت بيماران مربوط ميشود را در نظر آوريم در اينصورت سر و کار ما با يک نهاد اجتماعي است و اگر چنانچه مجموعهاي از پزشکان , پرستاران , بهياران و ساير خدمه اداري و فني بيمارستان و کل تشکيلات آنرا در نظر گيريم , در اينصورت سروکار ما با يک موسسه است .آئين ها , مقررات , شيوههاي عمل و رفتار و بطور کلي محتواي يک موسسه راميتوانيم نهاد گوييم.
نکته قابل ذکر در ارتباط با نهادهاي اجتماعي آنست که نهادهاي اجتماعي توسط گروههاي مختلف اجتماعي بکار گرفته ميشوند بعبارت ديگر اين شيوههاي عمل خواه از سوي موسسات وضع شده باشد يا بصورت غير رسمي بر اثر انباشت تجربيات اجتماع گسترش يافته باشد نميتوانند از افرادي که اين نهادها را بکار ميبرند جدا باشد از اين رو تحقيق در واقعيت هاي اجتماعي غالباً شامل نهادها و گروههاي انساني هر دو ميگردد