بخشی از مقاله
خانواده يك نهاد اجتماعي
تعريف خانواده
قبل از تعريف خانواده به ريشه لغوي اين واژه ميپردازيم. كلمةfamily يا خانواده مشتق از يك كلمة لاتين يعني familia است. از نظر ترمينولوژي اولين بار به اين كلمه در گياهشناسي و سپس جانورشناسي بكار رفت و سرانجام به خانواده انساني اطلاق گرديد.كلمه معادل آن در زبان يوناني oikonomia است كه كلمة Economic يعني اقتصاديات از آن مشتق شدهاست. اين مسئله نشان ميدهد به زعم پيشينيان خانواده قبل از هرچيز يك سازمان اقتصادي است. (جامعهشناسي ساموئلكينگ ج 2 ص146).
تعاريف متعددي از جانب اندشمندان از خانواده مطرح شدهاست. اما در كل ميتوان تعريف نسبتاً جامعي بدين قرار از خانواده ارائه داد.« خانواده گروهي خاص، اجتماعي و متضمن قرارداد و داراي روابط خاص نسبي از طريق همخوني يا سببي از طريق زناشوئي و فرزندپذيري و داراي فرهنگ جزئي و بالنسبه خاص و داراي استمراري ويژه است كه از گروههاي تصادفي و اتفاقي جدا است. (جزوء دستنويس ساروخاني15/8/64)
درواقع با پيوندهاي خاص سببي يا نسبي افراد خانواده نسبتهاي گوناگون مانند زن، شوهر، مادر، پدر، پسر، برادر، خواهر به يكديگر پيدا ميكنند. و به دليل ارتباط دائم و متقابلي كه ميان اين اعضاء برقرار ميگردد، فرهنگ مشتركي نيز ميان آنان پديدار ميشود و ويژگيهاي مشتركي آنان را به يكديگر پيوند ميدهد و مانند آنچه اخلاف يك نياي مشترك را به يكديگر پيوند ميدهد همانطور كه گفته شد به جزء پيوندهاي مهم خوني يا زناشوئي پيوندهاي ديگري نيز ممكن است در خانواده و پس از تشكيل آن بوجود آيد. اين پيوندها ميتواند از طريق فرزندپذيري حاصل شود. مثلاً هنگامي كه فرزند ديگري به خانه آورده ميشود اين فرزند صاحب حقوقي خاص ميگردد و جزئي از اعضاء خانواده محسوب ميشود. مثلاً مشمول حق ارثي كه ديگر اعضاء خانواده از يكديگر دارند ميشود در تعاريفي كه مردمشناسان از خانواده ارائه كردهاند علاوه بر تعريف خانواده بر مبناي فضاي
مشترك زندگي و روابط جنسي و كانوني براي پرورش فرزندان و تربيت فرهنگي و گاه آموزش شغلي كودكان به نكته ديگري نيز اشاره كردهاند و آن اقتصاد مشترك و وابستگي افراد به درآمد خانواده است. اين خصوصيت نبايد تعريف خانواده و خانوار را در تصور ما يكسان گرداند.
زيرا« خانوار نيز مانند خانواده متضمن وحدت مكان است اما برخلاف خانواده در خانوار آنچه را مهم نيست روابط نسبي و سببي يا فرهنگ مشترك است و آنچه مهم تلقي ميشود مشاركت اقتصادي و وحدت فضايي است. خانوار ميتواند حتي شامل يك نفر هم باشد.
همچنين بزرگاني چون ارسطو و افلاطون نيز به تعريف خانواده پرداختهاند. ارسطو ازدواج را اتحاد بين كساني ميداد كه بدون يكديگر نميتوانند زندگي كنند و راه بقاي انسان را نتيجه اين اتحاد ميداند. اتحاد كه نه از روي اراده و هدف آزاد بلكه چون ديگر حيوانات و گياهان از روي ميل طبيعي است( جزوء شماره 20 دانشگاه شيراز ص12 وص20)
هرچند ارسطو تعريف خانواده را به صورتي ناقص ارائه دادهاست و صرفاً ميل جنسي دو جنس را مد نظر قرارداده و تأثيرات اجتماعي و فرهنگي در شكلگيري نهاد خانواده را از نظر دور داشتهاست، نسبت به تعريف افلاطون تعريف عقلانيتري را عنوان كردهاست افلاطون خانواده در مدينه فاضله خود را به شكلي بسيار آرماني تصوير ميكند افلاطون اين نوع خانواده را زمينهاي براي استفاده همگان از استعدادها و توانائيهاي خود ميداند زيرا در مدينه فاضله افلاطون« چگونگي ارتباط پدران و فرزندان نقشي نميتواند داشته باشد زيرا نه فرزند والدين خود را ميشناسد نه والدين فرزندان را. باروري در اين جامعه در زمان و مكان معين و طي جشني كه همه ساله برپا ميشود صورت ميگيرد همه كودكان پس از تولد از پدر و مادر خود جدا شده و تحت مراقبت افراد خير رشد ميكنند.»(خانواده وجامعه ويليام جيگود
ص15).
البته تعاريفي كه در رابطه با خانواده وجود دارد از فرهنگي به فرهنگ ديگر متفاوت ميگردد زيرا اساس ساختار خانواده در فرهنگ هاي متفاوت شكل هاي مختلفي به خود مي گيرد از اين رو تعريف خانواده براي فردي كه در يك كشور صنعتي زندگي مي كند با تعريف خانواده براي فردي كه در يك كشور در حال توسعه به سر مي برد تفاوت زيادي دارد.
و اين تفاوت در خصوص روابط زن و شوهر ،پدر و مادر و مسئوليت پذيري آنان نسبت به
كودكان نيز مصداق دارد . چنانچه آنتوني گيدنز ميگويد خانواده گروهي از افرادي است كه با ارتباطات خويشاوندي مستقيماً پيوند يافته اند و اعضاي بزرگسالان آن مسئوليت مراقبت از كودكان را بر عهده دارند (جامعهشناسي، ترجمه منوچهر صنوبري تهران نشر ني 1376 ص424)
با توجه به ساختار جامعه ايراني و نقشها و كاركردهاي مختلف خانواده مي توان تعريف ذيل را ارائه داد :
خانواده نخستين هسته زندگي اجتماعي انسان است كه بنيان آن صرفاً قرار داد اجتماعي نيست بلكه مبتني بر نياز هاي فطري و برخاسته از عمق روح انسان است نياز به سكونت و آرامش روحي بين دو جنس مخالف از طريق عقد و قرار دادي خاص ، نخستين حلقه زندگي اجتماعي را شكل مي دهد و وظايف و نقشهاي ويژه اي را براي طرفين به ارمغان مي آورد اين هسته اجتماعي با هسته مشابه مربوط به خود) والدين و فرزندان و ديگر اقوام نسبي و سببي) پيوندي انساني ،عاطفي و حقوقي دارد طبق تعريف فوق خانوده داراي ويژگيهاي زير است :
1ـ بر اساس يك نياز فطري نه صرفاً جنسي تشكيل مي شود .
2ـ تشكيل آن نيازمند عقد و قرارداد اجتماعي خاص است .
3ـ بين دو جنس مخالف (زن و مرد ) بوجود مي آيد .
4ـ براي طرفين اين قرارداد وظايف و نقشهاي خاص ثابت است .
5ـ بين اين هسته اجتماعي و ديگر هسته ها و اعضاي خاص واسطه ويژهاي وجود دارد و يك هسته مربوط به زندگي زناشويي در درون اين شبكه خويشاوندي داراي جايگاه و نقش خاصي است .
• چرا خانواده يك نهاد اجتماعي است؟
همانطور كه در بخش تعريف خانواده اشاره شد خانواده مجموعهاي از پيوندهاست كه عدهاي از افراد را به يكديگر بر اثر قرابت نسبي و سپس از لحاظ اجتماعي، عاطفي و اقتصادي پيوند ميدهد آنچه در اين بخش بدان تأكيد ميگردد وجه اجتماعي زندگي خانوادگي است به گفته اشتراوس ( ناصحي جزو جامعهشناسي خانواده سال 55-54)( آنچه كه به خويشاوندي جنبه اجتماعي ميدهد ارتباط آن با طبيعت نيست بلكه كوششي است كه براي جداشدن از طبيعت ميكند.) درواقع مشروعيت و اقتداري كه به خانواده داده ميشود و نظام خويشاوندي و خانوادگي را به رسميت ميشناسد مستقيماً از جامعه نشأت ميگيرد به عبارتي به غير از جنبههاي زيستي و رواني كه در تشكيل خانواده سهم دارند. از ديدگاه اجتماعي خانواده خويشاوندي در سطح وسيعتر آن متضمن قراردادي اجتماعي است كه به پيوندهاي خويشاوندي و خانوادگي معناي خاص ميبخشد و آن را تعريف ميكند. خانواده نهادي اجتماعي است همچون ديگر ساختهاي
اجتماعي كه از مجموعهاي از روابط و پيوندها و فعل و انفعالات متقابل ميان اعضاء تشكيل شدهاست. كنت در تكامل و پويش و شكلگيري نهادهاي اجتماعي مراحل سهگانه اي را مدنظر قرار ميدهد كه از خانواده شروع ميشود و به دولت و سرانجام به نوع انسان ميرسد. بدين ترتيب كنت خانواده را نه تنها اولين واحد اجتماعي بلكه گونهي مسلط نهاد اجتماعي اولين مرحله تكامل تاريخي ميداند.( جزوء شماره21 شيراز ص 22) از جنبههاي ديگر ميتوان اجتماعيبودن خانواده را مورد بررسي قرار داد. اگر خانواده تنها جنبهاي زيستي و غريزي داشت مطمئناً بايستي
در تمام جوامع به يك شكل ظهور ميكرد در حالي كه شكل و نوع خانواده و تعريف روابط موجود در آن بطور مستقيم از جانب جامعه مشخص ميشود. تفاوتهاي زيادي كه در الگوي خانواده و ازدواج در ميان فرهنگهاي گوناگون و در زمانهاي مختلف وجود دارد ميتواند مؤيد اين مطلب باشد. بطور مثال قبل از دوران صنعتيشدن شكل مسلط خانواده در جوامع خانواده گسترده بود كه پس از انقلاب صنعتي در پي تأثيرپذيري از صنعت و زندگي شهري و الزاماتي كه اين نوع از زندگي خود به عرصه خانوادگي ميآورد به شكل خانواده هستهاي تبديل ميشود. يا بطور مثال ميتوان از اشكال عمده خانواده كه لارنس استون( استون 1977) از دهه 1500 تا دهه 1800 برميشمرد و آنرا مهمترين تحول در اشكال خانواد غربي ميدانست نام برد. كه شامل خانواده دودماني باز خانواده پدرسالار، پدرسالار محدود و در پي آن خانواده هستهاي محدود مي گردد. گروههاي كلان مانند كلانهاي تسو كه گروههاي خويشاوندي بزرگ، با عقايد مذهبي و اعتقادي گوناگون را تشكيل ميداند و با آنچه ما امروزه از آن به عنوان خانواده نام ميبريم به كلي متفاوت هستند. بطوركلي انتظارات و تكاليف و حقوقي كه در دورانهاي گوناگون ميان همسران و فرزندان مشخص ميگردد بطور كامل متأثر از الگوهاي فرهنگ جامعه كل است پس ميتوان خانواده را اساساً نهادي اجتماعي يعني نهادي كه از طرف جامعه رسميت مييابد و روابط متقابل اشخاص در آن را مشخص ميكند تعريف كرد.
* نقشها و جايگاههاي خانوادگي:
هر گروه داراي الگوهاي نسبتاً پايداري در روابط خويش است و همين الگوها پايگاه افراد و نقش هاي آنها را مشخص مي كند. خانواده نيز همچون ديگر گروههاي اجتماعي داراي ساختاري ويژه است كه از نوع تعامل و روابط متقابل اعضاء آن با يكديگر نشأت مي گيرد. ساختاري كه بركليت خانواده حاكم است خط و مشي زندگي، نقشها و كاركردهاي خانواده را نشان مي دهد مثلاً الگوي زندگي يك خانواده عشايري كوچ نشين ، ترسيم كننده نقشهاي و كاركردهاي خاصي است كه چه بسا ب
ا ساختار يك زندگي روستايي فرق مي كند.
به عقيده كنت روابطي كه در داخل خانوادههاست مشخصكننده يا نمونه روابط گوناگوني است كه ميتواند در ميان افراد آدمي وجود داشته باشد( جزوء 23 حوزه دانشگاه ص12) درواقع ميتوان گفت در خانواده نيز همچون ديگر نهادهاي اجتماعي كه نوع روابط دروني آن نوع ساخت آن را
مشخص ميكند روابطي سازمان يافته و تعريف شده وجود دارد اشكال اين روابط به دليل تأثرپذيري تحول خانواده از تغييرات اجتماعي محيط پيرامون از زماني به زماني ديگر دائماً در حال تغيير و تحول است. يكي از اختلافات عمده نهاد خانواده با نهادهاي ديگر گوناگوني سطوح روابط دروني موجود در آن ميباشد بطور مثال ميتوان از روابط برابري ميان برادران، رابطه احترام ميان فرزندان و پدر و مادر و رابطه مهرباني ميان مادر و پدر و فرزندان نام برد. بنابراين از خانواده در قياس با نهادهاي ديگر
اجتماعي ميتوان به عنوان ساختي پيچيدهتر ياد كرد. از طرفي كاركردهاي خانواده نيز متعددند. البته اين وظايف نيز در طول زمان و در ميان انواع گوناگون خانواده متغيرند كه در مباحث بعدي بدان پرداخته خواهد شد. همچنين اندازه و قلمرو كمي خانواده نيز مي تواند در تعيين نقشهاي و وظايف آن مؤثر باشد. در واقع ساختار كلي خانواده تا حد زيادي متأثر از ويژگي كمي آن است مثلاً خانواده گسترده به جهت افزايش كميت آن نسبت به خانواده هسته اي نقش و وظايف متفاوتي دارد. خانواده گسترده افراد سه نسل يا بيشتر را در يك خانواده در بر مي گيرد ، در حاليكه خانواده هسته اي تنها متشكل از پدر و مادر و فرزندان است. اين تغيير كميت در قواعد و ضوابط كنشي ميان اعضاي خانواده تأثيرگذار است ( فور سايت ، دانلسن ، پويايي گروه ، ترجمه دكتر نجفي زند ، نشر دوران ، 1380 ، ص 37 الي 40 )
* تعريف نقش و جايگاه اجتماعي
مجموعه فعاليتهاي منظمي كه مطابق آداب و رسوم اجتماعي براي برخي كارها صورت ميگيرد اعم از اينكه ساده يا پيچيده باشد و بخوبي در هر اجتماعي انساني مشخص باشد برطبق رسوم اخلاقي و اجتماعي صورت گيرد نقش نام دارد.( اينكلس جامعهشناسي چيست؟ ص 102)
از آنجا كه رسوم اخلاقي جامعه از جانب اكثريت قابل توجهي حمايت ميشود عدم التزام آن مطمئناً فرد را با تبعات فراواني روبرو خواهد كرد. درواقع ميتوان نقش را امري اجتماعي دانست دوركيم امور اجتماعي را اموري شيواره تلقي مي كند . همانطور كه در محيط پيرامون چنانچه آدمي بدون توجه به اطراف پيشروي كند و اشياء اطراف خود را ناديده انگارد مستوجب فشارها و ضربههايي خواهد شد، چنانچه رويكردي دوركيمي به قضيه داشته باشيم عدم اجراي نقش نيز با تبعات و فشارهاي سخت اجتماعي مواجه خواهد شد لذا اجراي نقش را از طرفي ميتوان عملكردن به امري دروني در قالب انتقال فرهنگي از جانب خانواده دانست و از طرفي ديگر ميتوان آن را امري خارجي فرض كرد كه برخورد با آن عواقب ناخوشايند اجتماعي را بدنبال خواهد داشت.
نقشهايي كه افراد در جامعه به عهده ميگيرند در تناسب با پايگاههايي است كه در سلسله
مراتب روابط اجتماعي اشغال كردهاند. البته اين بدان معنا نيست كه تمام سيستمها از روابط سلسله مراتبي برخوردارند زيرا سيستمهايي نيز وجود دارند كه در آن مقام و پايگاهها از هم مجزا و با هم متفاوت ميگردند. به فرهنگ هلاكوئي نقش را عبارت است از يك سلسله مراتب انتظارات و مسئوليتهايي كه به دارنده پايگاه اجتماعي تعلق دارد. ( هلاكوئي - جامعه امروز ص58)در روابط با سيستم خانواده كه افراد هر يك نقشي را در آن به عهده گرفتهاند صريحاً ميتوان گفت كه
سيستم سلسله مراتبي يا غير آن حاكم است زيرا به نسبت نوع خانواده اين سيستمها نيز طبيعتاً بايستي تغيير كنند بطور مثال در سيستم خانواده پدرسالار پايگاه و نقش پدر مهمتر از بقيه اعضا تلقي ميشود عكس اين مطلب نيز صادق است در سيستم مادرتباري نيز نقش پدر به عنوان نقش برتر كه بر ديگر اعضا خانواده تحكم و تسلط بيشتري دارد كمرنگ مي گردد و مادر به عنوان عنصر و مهره اصلي خانواده مطرح ميشود به نظر ميرسد در خانوادههاي هستهاي امروزين هرچه بيشتر ميرويم سيستم سلسله مراتبي خانواده كمرنگ ميشود و پايگاهها و نقشهاي در ارتباط با آن صرفاً از يكديگر مجزا ميگردند. اين پايگاهها انواع مختلفي دارند« يعني پايگاهها ا زجانب جامعه همراه با وظايف، مسئوليتها و حقوق مربوط به آن و براساس ويژگيهاي فردي به شخص تحميل ميشود پايگاه منسوب ناشي از مشخصاتي است كه فرد در آنها كوچكترين كنترلي ندارد مانند سن، جنس، رنگ پوست يا عضويت در گروههايي كه تغيير آن بسيار مشكل است مانند خانواده، دين يا مليت،( جامعه امروز، هلاكوئي ص60) در مقابل پايگاههاي محقق وجود دارند كه فرد ميتواند پس از كسب شرايط لازم به آن دست يابد مثل كسب درآمد، يا ارتقاء تحصيلات نقش را ميتوان از جنبهاي ديگر نيز مورد بررسي قرار داد« نقش عيني سلسله رفتاري است كه با توجه به هنجارهاي اجتماعي از فرد انتظار ميرود آنها را انجام دهد و نقش ذهني انتظاري است كه فرد در مورد رفتار ديگران و رفتار خود دارد. نقش عمل شده اشاره به رفتار آشكار فرد دارد.»( همان ص61)
* نقش زن و مرد در خانواده:
مطابق با تعاريفي كه عنوان شد به نظر ميرسد آنچه كه غالباً موجب جدايي فكري و گسست خانوادگي ميان زن و مرد ميگردد به دليل تقابلي است كه ميان نقش ذهني و عيني بوجود ميآيد نقش عيني نقشي تعريف شدهاست كه بايستي توسط خانواده كه اولين نهاد در جهت
اجتماعيكردن كودك است به وي تعليم داده شود اما بعضاً به دليل تربيت نادرست و يا وجود حفرههاي تربيتي يعني تربيت ناقص نقشي كه فرد از خود انتظار انجامش را دارد يعني نقش ذهني كه در نهايت به نقش عمل شده مبدل ميگردد يا به عبارتي در رفتار فرد مجسم ميشود با نقش عيني يعني نقشي كه همسر و جامعه از او انتظار ايفايش را دارند تخاصم و تقابل پيدا ميكند . بخش مهمي از نظام گسيختگي كه در آن ظاهراً خانواده از هم نميپاشد اما ذهناً و روحاً زن و
مرد از يكديگر فاصله گرفتهاند و همبن منجر به بروز تنشهاي بيشمار خانوادگي ميگردد, از عدم اجراي درست وظايف زن و مرد نسبت به يكديگر و انتظاراتي كه از يكديگر دارند نشأت ميگيرد.
اين نقشها در فرهنگهاي متفاوت و درساختارهاي خانوادگي گوناگون و همچنين در طول زمان دچار دگرگوني و تلون هستند. همانطور كه دوركيم مي گويد تقسيم كار جنسي همواره به يك شكل نبودهاست« تقسيم كار جنسي ابتدا به وظايف جنسي محدود بودهاست و اندكاندك وظايف ديگر را نيز در برگرفته مدت مديدي است كه زن خود را از ميدان جنگ و عرصه عمومي كنار كشيده و زندگي خود را به درون خانواده بردهاست زن وظايف عاطفي و مرد وظايف عقلاني را به خود اختصاص دادهاست.» (تقسيم كار اجتماعي اميلدوركيم ترجمه حبيبي ص74)
البته دوركيم اين اختلافات وظيفهاي را نشأت گرفته از اختلافات ريختشناسي ميان زن و مرد ميداند حتي از نظر بودون فاصله روزافزودن ميان زن و مرد به دليل توسعه حجم جمجمه مرد و واپس روي جمجمه زن است. ابتدا اين عقيده از لحاظ علمي تأئيد نشد اما اين نظر كه در طول زمان تقسيم كار جنسي تخصصيتر و گستردهتر گشته است ميتواند صحيح باشد زيرا در جوامع قديم وظايف زنانه كاملاُ از وظايف مردانه تمايز داشته و زندگي زن و مرد تقريباً يكسان بودهاست البته كاركرد چنين تقسيمكاري( مرد خارج از خانه، زن داخل خانه) از نظر دروكيم بيش از آنكه منفعت
اقتصادي داشته باشد كاركرد انسجامبخش و ايجاد يك نظم اخلاقي و اجتماعي را دارد« اگر تقسيم كار جنسي از حد معيني كمتر شود جامعه زناشوئي از بين ميرود و تنها روابط جنسي ناپايدار و موقت برجاي ميماند و اگر جنس زن و مرد كاملاً از يكديگر مجرا نگردند صورت معيني از زندگي اجتماعي پديد نميآيد.»( تقسيم كار اجتماعي ص74 و ص75)
چون از نظر دوركيم اين تقسيم كار از طبايع مخالف زن و مرد مايه ميگيرد و اين طبايع كه زن و مرد را طالب يكديگر ميكند طبايع مكملي هستند كه با جفتشدن به وحدت ميرسند در واقع ميتوان گفت تقسيم كار وسيله و ابزاري است در جهت ايجاد تعادل عاطفي و روحي و استقرار و پابرجايي خانواده .پارسونز نيز در مورد شكل خانواده هسته اي كه شكل غالب خانواده در اكثر جوامع غربي است ، دو نقش متفاوت را در خانواده عنوان مي كند نظريه او از اين جهت سودمند است كه بين خانواده و نقشهاي اجتماعي ارتباط برقرار مي كند. پدر نقش ابزاري را بر عهده دارد. او حلقه ارتباطي بين خانواده و جامعه تلقي مي شود و نيازهاي مادي را تأمين مي كند. زن نقش بيان گر را دارد زيرا اوست كه تمام آن چيزهايي را بر عهده دارد كه جنبه عاطفي و احساسي دارد.
پارسونز معتقد است كه ايفاي نقشهاي تخصصي زنانه – مردانه ، به دوام خرده نظام خانواده در چارچوب اجتماعي كمك مي كند. به نظر او اين تقسيم نقش ، بهترين شكل براي حفظ وحدت خانوادگي است و تداخل هر نوع نقش ديگري را سبب بر هم خوردن تعادل زندگي مي داند زيرا اگر زن ازدواج كرده نقش نان آور را به عهده گيرد خطر رقابت با شوهرش به ميان مي آيد ( ميشل آندره ، جامعه شناسي خانواده و ازدواج ص123 ) . از نظر پارسونز ساخت مزبور و تفكيك بر حسب جنس ، در شكل گرفتن شخصيت كودك نقش قاطع دارد و همزمان با مرحلة عقدة اوديپ شخصيت ،
تفكيك جنس نمودار مي شود. البته همانطور كه گفته شد اين نقشهاي تعريفشده را ميتواند يكي از زوجين نپذيرد و اين خود سرچشمه ايجاد اختلافات زناشوئي خواهد شد. مثلاً زني از قبول نقش صرفاً عاطفي و تربيتي در قبال فرزندان و نقش كارخانگي سرباز ميزند در حالي كه مرد از او چنين انتظاري دارد. اين خود ناشي از اختلافي است كه ميتواند ميان نوع و شكل خانواده و فرهنگ خانوادگي وجود داشته باشد مثلاً در حاليكه خانواده از نوع هستهاي است هنوز انتظارات مرد از زن در قالب فرهنگ خانواده گسترده، باقي مانده است. البته اختلافات زناشويي در زمينه هاي نقشي زن و مرد حتي مي تواند در شرايطي كه مرد از اشتغال همسرش در بيرون از خانه رضايت دارد نيز صورت گيرد . در فرضيه خانواده دوگانه شغلي ( گالن مارتين ، ص 255 ) هم زن و هم شوهر به شغلهايي مي پردازند كه مستلزم درجه عالي تخصص و در كنار پذيرش مسئوليت در سطحي مشابه است . رابرت ورونا راپوپورت به تحليلي ساختاري از فشارهايي مبادرت ورزيده است اين نوع خانواده ها هنگام انطباق با دگرگوني اجتماعي تجربه مي كنند . سه سنخ از اين تنشها عبارتند از :
1. بار اضافي : كسب مزاياي دو شغل به بهاي بروز نقش مازاد تمام مي شود و در نتيجه زوجين از ايفاي آن قبيل نقشهاي خود كه داراي ضرورت حداقل هستند وامي مانند.
2. تحريم هاي اجتماعي : هنجارهاي متعارض كه برخي حاوي پذيرش پديده اشتغال زنان هستند و پاره اي از آن انتقاد مي كنند ، به بروز تنشهايي منجر مي شود .
3. هويت شخصي و اعتماد به نفس : اگر زن و شوهر هر دو داراي نقشهاي يكسان باشند دشوار بتوانند هويت هاي ويژه خود را حفظ كنند.
4. هر يك از زوجين تقاضاهاي متفاوتي دارد كه از موقعيت نقش او در نظام ناشي ميشود مثلاً در زماني معين يكي از زوجين بذل توجه بيشتر نسبت به حرفه خود را مرجح مي داند در حاليكه طرف ديگر تعهدات حرفه اي خود را به تعويق مي اندازد تا اوقات بيشتري را صرف خانه كند. مي توان نتيجه گرفت اين تنشها تنها به نقشها و انتظارات ذهني زن و شوهر مرتب نمي گردد بلكه گاهي به طور مستقيم از نقشهاي عيني اجتماعي و خانوادگي چون بار اضافي و تحريمهاي اجتماعي نشأت مي گيرد.
همانطور كه گفته شد تعاريفي كه از نقش ميگردد بسته به نوع نظام حاكم برخانواده متفاوت ميشود مثلاً«در خانمان ملانزيائي يا مادرسالاري مرد به عنوان شوهر و پدر و نقشي كه در اين دو رابطه دارد، نه رئيس خانواده است و نه كسي است كه نسبت او به فرزندانش برسد و نه نانآور
اصلي خانواده، اين موقعيت تلقي شخصي را نسبت به همسر دگرگون ميكند چنين مردي كمتر با همسرش دعوا ميكند و ميكوشد تا بر او ستم روا دارد. حتي همبستري جنسي نيز در اين نوع از خانواده از امتيازات شوهر شناخته نميشود.»( ميل جنسي و فرونشاني آن در جوامع ابتدايي مالينوفسكي ص40)
ميبينيم كه با دگرگونشدن نقشهاي مرد از ديد عرف كنوني ، جامعه تا چه اندازه روابط و انتظارات و تصورات دو جنس از يكديگر متحول ميشود از اينجا ميتوان به نكتهاي ديگر رسيد و آن منشأ تعاريف نقشي است. يعني نميتوان تا حد زيادي با اين مثال تعاريفي كه از نقشها با توجه به خصوصيات زيستي زن و مرد ميگردد را رد كرد زيرا اين تفاوتها بخش عمدهاش ريشه فرهنگي دارد و به هيچ وجه اساس زيستي ندارند .