بخشی از مقاله
روابط بین الملل و بررسیهای امنیت
منبع حاضر ترجمهء فـصلی از کـتاب بـررسیهای امنیتی روز است که به زودی به قلم همین مترجم و با همکاری آقای دکتر بزرگی در دسترس عـلاقمندان قرار خواهد گرفت.
نوشتهء حاضر به پی ریزی چارچویی برای بررسی امنیت اختصاص اسـت. در بخش نخست به بـررسی رابـطهء میان مطالعهء امنیّت و مطالعهء روابط بین الملل میپردازیم و سیر تحوّل و توسعهء رشتهء روابط بین الملل را پی میگیریم.هنگامی که روابط بین الملل در طول سدهء بیستم به شکلی خود آگاهانه و به عنوان یـک رشتهء علمی شکل میگرفت امنیّت و جنگ در کانون آن جای داشت.آنچه موجب شد امنیّت در قلب رشتهء روابط بین الملل جای گیرد استیلای دیر پای نظریهء واقع گرایی بر روابط بین الملل و نیز بـر رشـته فرعی امنیّت بود.در بخش دوم نوشتهء حاضر خواهیم دید که از دید دیگران مراد از امنیّت،امنیّت کیست و در نتیجه آنان چگونه به تحلیل سرشت تهدیدات میپردازند.
دربارهء خاستگاه انـدیشه ورزی پیـرامون روابط بین الملل بحث و مناقشههای بسیاری صورت گرفته است.از میان تاریخهای بسیاری که به عنوان مبدأ زمانی شکل گیری این رشته مطرح شده است در اینجا به سه مورد اشـاره مـیکنیم.در این هر سه مورد آغاز اندیشیدن دربارهء روابط بین الملل با سرشت و پایانیابی یک جنگ-جنگ پلوپونز، جنگ سی ساله،و جنگ جهانی اول-در پیوند بوده است.به دیگر سخن،جـنگ،صـلح و امـنیّت جایگاهی کاملا محوری در سرشت تـوسعهء رشـتهء روابـط بین الملل داشته است.بر اساس دیدگاهی که واقع گرایانه چون ای.اچ.کار (E.H.CARR) نمایندهء آنند1روابط بین الملل با تو سیدید و بـرخوردی کـه دو هـزار و پانصد سال پیش میان دولتشهرهای یونان رخ داد آغاز شـده اسـت.به نوشتهء تو سیدید«قدرتمندان هر آنچه از دستشان برآید میکنند و ضعیفان نیز آنچه را باید میپذیرند».2کار نیز در کتاب خـود بـه نـام بحران بیست ساله،1939-1919 همین اندیشه را به شکلی حساب شده در قـالب عبارت زیر بیان میکند:«اکثریت از آن رو حکم میراند که قدرتمندتر است و اقلیّت از آن رو تن به حکم میسپارد که ضـعیفتر اسـت».3بـر مبنای این استدلال جنگ خونین پلوپونز به عنوان نمونهء بارز درگـیری خـشونتبار واحدهای برخوردار از حاکمیّت در شرایط نبود مرجع فائقهء مرکزی، پارامترهای نظری اصلی را برای تعیین سرشت روابط بـینالملل بـه دسـت میدهد.
خاستگاه دیگری که برای نظریه پردازی دربارهء روابط بینالملل ذکر شـده اسـت اواخـر سدههای میانی و صلح و ستفالی است.کال هالستی (KAL HOLSTI) در بررسی جامع خود به نام صلح و جـنگ:درگـیریهای مـسلحانه و نظم بینالمللی 1989-1648مینویسد«در میان پژوهندگان روابط بینالملل این اتفاق نظر هست که از زمان بـسته شـدن پیمانهای و ستفالی نظام واحدی از دولتها یا جامعهای از دولتها وجود داشته است».4توربیورن نـاتسن (TORBJORN KNUTSEN) بـا پذیـرش این نظر معتقد است که پا گرفتن نظریهء روابط بینالملل«تا حد زیادی با سـدهء کـشدار شانزدهم مقارن بوده است».5در آن زمان دو شادوش رویّههای عملی دیپلماسی و توازن قدرت،مفاهیم حـاکمیّت،بـرابری نـظری دولتها، حقوق بینالملل،مشروعیت و جامعهء بینالمللی سر برآورده بود.6در این دیدگاه،روابط بینالملل را نظریهپردازان و رهـبران دولتـها که جویای شناخت مرزهای نظامی،سیاسی و هنجاری محدود کنندهء درگیری خشونت بـار بـودند بـه وجود آوردند.
سومین امکان این است که تحقیق دانشگاهی دربارهء روابط بینالملل«در سال 9191 در ابه ریـستویت (ABERYSTWYTH) انـگلستان آغـاز شده باشد».7سطح خشونتی که در«جنگ بزرگ» صورت گرفت چنان بالا بـود کـه بسیاری احساس کردند نه تنها تحلیل ریشهها و نحوهء ادارهء جنگ بلکه توصیهء راههایی برای پرهیز از آنـ حـائز اهمیّت بسیار است.همین موجب شد سرمایهگذاری قابل ملاحظهای برای بررسی جـنگ و روابـط بینالملل صورت گیرد.در دانشگاههای انگلستان و ایالات مـتّحده کـرسیها و دانـشکدههایی تأسیس شد،مؤسساتی پژوهشی چون مؤسسهء سـلطنتی امـور بینالملل در لندن و شورای روابط خارجی درنیویورک تشکیل گردید و نشریات جدید و مهمی مانند ایـنترنشنال افـرز در انگلیس و فارین افرز در ایالات مـتّحده پا گـرفت.
نکتهء مـحوری ایـن اتـس که در چارچوب هر سه دیدگاهی کـه در بـالا مطرح شد نقطهء آغاز رشتهء روابط بینالملل چیزی جز ناامنی،تجربهء جـنگ و پیـامدهای آن،و هراس از ماندگار نبودن ساختارهای تازهء صـلح نبود.بدین ترتیب،از دیـرباز جـنگ پلوپونز،جنگ سیساله و جنگ جـهانی اول را عـاملی دانستهاند که موجب پاگرفتن و سپس شکل یافتن رویکردهای نظری ما در قبال روابط بـینالملل شـده است.پس جای شگفتی نیست کـه امـنیّت«والاتـرین مفهوم روابط بـینالملل اسـت... در روابط بینالملل هیچ مـفهوم دیـگری نیست که تأثیر ما بعد الطبیعی یا قدرت علمی مفهوم«امنیّت» را داشته باشد».8از دیـد بـرخی،خود روابط بینالملل یکی از رشتههای فـرعی امـنیّت است.بـرای نـمونه، رابـرت جرویس (ROBERT JERVIS) میگوید«ما عـادت کردهایم که دربارهء روابط بینالملل بر حسب بازدارندگی و وادارسازی بیندیشیم»و اینها«مفاهیم محوری بررسیهای امـنیّت هـستند که حول مناسبات نظامی دولتها دور مـیزند»9.از مـنظری دیـگر و در واقـع در رشـتهای متفاوت با رشـتهء عـلمی جرویس،مایکلمان (MICHAEL MANN) مدعی است که آنچه براستی از روابط بینالملل میخواهیم«نظریهای گوهری دربارهء مهمترین مسئلهء آنـ یـعنی مـسئلهء جنگ و صلح است».
مسلما ما تا ایـن حـد تـند نـمیرویم و در ایـن نـوشته بررسیهای امنیّت را از رشتههای فرعی روابط بینالملل میدانیم.این بدان معنی است که رویکرد ما را در قبال امنیّت،دیدگاه نظری محوری که در مورد روابط بینالملل دیدگاه نظری محوری کـه در مورد روابط بینالملل داریم معیّن میسازد.امّا بلافاصله این مشکل پیش میآید که در خود رشتهء روابط بینالملل دیدگاههای بسیار ناهمخوانی وجود دارد.با توجّه به اینکه از اواخر دههء 1980 مبحث روابط بـینالملل دچـار شکافها و چند دستگیهای عمیقی شده است وجود اختلاف نظر دربارهء خاستگاه اندیشهورزی دربارهء روابط بینالملل نباید موجب شگفتی خوانندگان شود. تحلیل گران بزرگ حتی نمیتوانند در مورد اساسیترین موضوعات بـا هـم به توافق برسند. بیش از سی سال بیشتر،باکراک (BACHRACH) و باراتس (baratz) مدعی شدند که زور و قدرت دو مفهوم یکسان نیستند.11هاموند (HAMMOND) میگوید کاربرد نیروی مسلح به مـعنی آن اسـت که خط مشی اتخاذ شـده،از نـظر قدرت شکست خورده است زیرا هر رابطهء قدرت رابطهای روان شناختی است که هدف از آن دستیابی به اهداف بدون کاربرد زور است.12اما به باور فریدمن (FREEDMAN) «لازم نـیست بـین قدرت و زور وحشیانه تمایز قـائل شـویم.زور چیزی نیست متفاوت با قدرت نیست بلکه مرفا نهاییترین شکل کاریست قدرت است که تمکین در برابر قدرت را ناگریز میسازد».13 مور گنتاهم در مشهورترین اثر خویش«قدرت»و «زور»را به یک معنی به کـار بـرده است.14
بحث داغی که در سراسر سدهء بیستم میلادی بر سر سرشت روابط بین الملل جریان داشته است اهمیّت بسیاری دارد.در اینکه روابط بین الملل نیازمند شالودهای نظری است هیچکس مناقشه نـمیکند؛اخـتلاف در این اسـت که آیا این شالودهء نظری به راستی وجود دارد یا نه.یک دانشجوی سال اوّلی دروهء کارشناسی عـلوم سیاسی میتواند واحدی درسی را بگذراند که او با را با سنّت سرشار و غـنی نـظریات سـیاسی آشنا سازد.اغلب دانش آموختهء رشتهء روابط بین الملل انتظار دارد که سرگرم مطالعهء رویدادهای جاری شود و در واحـد درسـی مقدماتی آن چندان بحثی از میراث نظریه پردازی در این رشته نمیشود.
بی میلی دانشمندان روابط بـین المـلل بـه تأکید بر ریشههای فکری این رشته که حملهء فرایافت باوران (POST-POSITIVISTS) بر این ریشهها نیز آن را شـدیدتر ساخته است موقعیّت روابط بین الملل را به عنوان یک رشتهء مطالعاتی ارزشمند تـضعیف میکند.مسلما این مـسئله تـازهای نیست. مارتین وایت (MARTIN WIGHT) در سال 1966 با طرح این پرسش که«چرا نظریهء روابط بین الملل نداریم؟»روی همین نگرانیها انگشت میگذاشت.15اما همین کمرویی موجب شده است تا به اندازه کافی بر سرشت مـتحوّل نظریهپردازی دربارهء روابط بین الملل تاکید نشود و بخوبی نتوانیم رابطهء مسائل امنیت را با روابط بین الملل روشن سازیم.
برای مطالعهء بین الملل سه سنّت کلی وجود دارد.16نخستین سنّت که از نظریههای سـیاسی و نـظریهپردازی در علوم اجتماعی الهام میگیرد هدفش پیش بینی و پرداختن مدلهایی برای تبین است.این سنّت در ایالات متحده بسیار پر نفوذ بوده است.سنت دوم که از الگوی تاریخدانان متأثر است معمولا در متون روابـط بـین الملل«تاریخ معاصر» (CONTEMPORARY HISTOTY) خوانده میشود.این سنت نیز در انگلستان بسیار پر نفوذ بوده است.سنّت سوم،حقوق بین الملل است که در تکوین و توسعهء روابط بین الملل در اروپای غربی بسیار نیرومند بـوده اسـت.
بسیاری کوشیدهاند خود را از قید این ریشههای فکری رها کنند.دانشمندان علوم سیاسی از رشتهء روابط بین الملل خرده میگیرند که فاقد پیچیدگی و کمال نظری است.تاریخدانان،این رشته را چیزی بـیش از تـفسیری رویـدادهای جاری و دستاندر کاران آن را صرفا«روزنـامهنگار» مـیدانند.مـتخصّصان حقوق بین الملل آن را سیّال و فاقد صلابت حقوقی میدانند.فراموش شدهترین ریشهء فکری رشتهء روابط بین الملل که تا اواخر دههء 1980 هـمچنان فـراموش شـده بود جامعه شناسی است.
بیشتر بحثهایی که از اواخـر دهـهء 1980 انجام شده است به«مباحثهء سوم» (THERD DEBATE) رویدادها،نخستین مباحثهء بزرگ بین آرمان گرایان (UTOPIANS) -که پس از جنگ جهانی اول در رشتهء روابط بـین المـلل دسـت بالا یافتند-و واقع گرایان (REALESTS) -که در اواخر دههء 1930 غلبه پیدا کـردند-در گرفت.آرمان گرایان به ادعای خودشان نگران بهبود وضع جهان بویژه از طریق بر چیدن بساط جنگ بودند(جـهان چـگونه بـاید باشد)، در حالی که نگاه واقع گرایان متوجه وضع موجود جهان بـود(جـهان چگونه هست).دومین مباحثهء بزرگ در دههء 1960 در گرفت و آشکارترین نمود آن بحثی بود که میان بول (BULL) و نورثج (NORTHEDGE) از یـک سـو و کـاپلان (KAPLAN) و روزنا (ROSENAU) از سوی دیگر جریان داشت.17از دید دستهء نخست،شناخت تاریخ و داوری درست اهـمیّت مـحوری داشـت حال آنکه گروه دوم بر لزوم توسعهء رویکردی علمی(رفتار گرایانه (BEHAVIOURALEST) )مبتنی بر کمّی سـازی پایـ مـیفشردند.این«مباحثهء بزرگ» (GREAT DEBATE) خطر از هم پاشیدن رشتهء روابط بین الملل را پیش آورد.هر چند چـنین نـشد ولی با ظهور چالشی فراملت گرایانه در برابر واقع گرایی در دههء 1970 کثرت گرایی نـظری بـه راسـتی گستری یافت.این خود به مباحثهء سوم انجامید که اکنون درگرماگرم آن هستیم.
اما یـک مـشل هست و آن اینکه در واقع امروزه سه نوع«مباحثهء»جریان دارد.15اولی بین نو واقعگرایی (NEOREALISM) و نـولیبرالیسم (NEOLIBERALESM) در جـریان اسـت.دومی که مایکل بنکس (MICHAEL BANKS) نام مباحثهء پارادیمها (INTERPARADIGM DEBATE) را بر آن گذاشته است شامل ساختارگرایان (STRUCTUFALISTS) میشود.و سـرانجام سـومی شامل فرایافت باوران میشود.در اینجا این سه نوع مباحثه را بر ااساس بـرجستگی نـسبی آنـها مرور میکنیم.
نخست،بحث میان نوواقعگرایی و نولیبرالیسم.بسیاری میگویند«انتشار کتاب نظریهء سیاست بین المـلل کـنث والتـس (KENNETH WALTZ) در سال 1979 نوواقعگرایی به یکی از مکاتب غالب در روابط بینالملل مبدّل شده است».19در دهـهء 1980 روایـت تازهای از لیبرالیسم به چالش با نو واقعگرایی برخاست.20این هر دو مکتب نقطهء آغاز بحث خود را آنـارشی (ANARCHY) یـا نبود مرجع فائقهء مرکزی در نظام بینالمللی میگیرند.از دید نولیبرالها نبودن چنین مـرجعی مـانع از پا گرفتن همکاری در میان دولتها میشود چرا کـه بـه آنـها انگیزه میبخشد تا به یکدیگر خدعه بـزنند و خـیانت کنند.بر این اساس اگر نهادها بتوانند از شدت این معضل بکاهند امکان پا گـرفتن هـمکاری وجود دارد.واقعگرایان معتقدند که در شـرایط آنـارشی هیچ مـرجعی نـیست کـه مانع پشتپا زدن به همکاری شود یـا جـلوی خدعهزنی را بگیرد،و نهادهای هم نمیتوانند این وضع را از بنیاد دگرگون سازند.21امّا نـقاط اخـتلاف این دو مکتب بسیار باریک است-و حـول این مسئله دور میزند کـه آیـا دولتها باید دلمشغول دستاوردهای نـسبی خـود باشند یا میتوانند به دستاورد مطلق رضایت دهند- و همین امکان نوعی ترکیب از آن دو مـکتب را کـه ویور (WAEVER) آمیزهء«نو-نو»مـیخواند فـراهم مـیسازد.22
دومیننوع«مباحثهء سـوم»را مـایکل بنکس پیش کشیده اسـت.بـه گفتهء او سه پارادیم داریم: واقعگرایی کثرتگرایی (PLURALISM) و ساختارگرایی.واقعگرایی شامل هر دو شکل کلاسیک و نو آنـ مـیشود؛کثرتگرایی به انواع لیبرالیسم اشاره دارد؛و سـاختارگرایی در بـرگیرندهء تحلیلگرانی اسـت کـه نـگاه خود را روی ساختار اجتماعی-اقـتصادی متمرکز میسازند. ساختارگرایان-یا جهانگرایان (GLOBALISTS) به سیاست جهان از منظر نیروهای اقتصادی جهانی مینگرند.نمونهء ایـن افـراد ایمانوئل والرشتاین (IMMANUEL WALLERSTEIN) است که سیاست بـینالملل را در سـیمای نـظام جـهانی یـکتایی به بررسی مـیگذارد کـه در گذر زمان دگرگونی میپذیرد.نظام جهانی سرمایهداری امروزی چهارصد سال پیشینه دارد،بر تقسیم کار در مقیاس جـهانی پایـه گـرفته است و اصل راهنمای آن انباشت سرمایه اسـت.نـظریهپردازان وابـستگی و نـومارکسیستهایی چـون هـالیدی (HALLIDAY) و روزنبرگ (ROSENBERG) هم دیدگاههای ساختارگرایانهء مشابهی دارند.23گروه نخست مدعیاند که شمال یا مرکز از نظر ساختاری جلوی توسعهء جنوب یا پیرامون را گرفته است.هالیدی نیز میگوید:
امّا دقـیقا همین پویش جهانگیر سرمایهداری است که رشد کل نظام بینالمللی را از زمانی که کریستف کلمب بادبان افراشت توضیح میدهد و به ما میگوید که چرا و چگونه غرب در جنگ سرد بر جهان کـمونیست چـیره شد: کمونیسم به عنوان طرح عقیم ماندهای برای توسعه،زادهء تنشهای اجتماعی،ایدئولوژیک و بینالمللی جامعهء سرمایهداری بود ولی در پایان به دست همان سرمایهداری نابود شد.24 هریک از این سه پارادیم از انـسجام درونـی برخوردار است ولی از نظر بازیگران(به ترتیب دولتها؛دولتها به همراه دیگر بازیگران؛ طبقات)،متغیّرها،مفاهیم و غیره با دیگری تفاوت و تباین دارد.25
آخرین روایـت از«مـباحثهء سوم»را یوسف لاپید (YOSEF LAPID) به دسـت داده اسـت.مطابق برداشت او،مباحثهء اول در دهههای1940 و 1950 میان واقعگرایان و آرمانگریان جریان داشت.مباحثهء دوم در دههء 1960 بین رفتارگرایان و سنّتگرایان (TRADITICNALISTS) درگرفت؛و مباحثهء سوم گفتوگویی است دربارهء سرشت چارچوبهای تحلیلی(یـافتباوری در بـرابر فرا یافتباوری).26نو واقـعگرایی،نـولیبرالیسم و ساختارگرایی هر سه در اردوی یافتباوران در سیمای نظریهء انتقادی (CRITICAL THEORY) و پسانو گرایی (POSTMODERNISM) در برابر آنها قد علم کردهاند.
تمایز موجود میان این سه نوع«مباحثهء سوم»با اهمیّت است چه هر یک بر چـشم انـدازهای متفاوتی تأکید دارد.در مباحثهء نو واقعگرایی با نولیبرالیسم، ساختارگرایی و«معمولا»پسانوگرایی به فراموشی سپرده میشود.27از دید بنکس مباحثهء سوم، ساختارگرایان را چرا ولی فرا یافت باوران را در برنمیگیرد؛لاپید آن را شامل پسا ساختار گرایان (POST-STRUCTURALISTS) هـم مـیداند ولی او همهء اشـکال«سنّتی»نظریهء روابط بینالملل را در یک دسته جای میدهد.
روایتی که لاپید از مباحثهء سوم مدّ نظر دارد تا حـدودی متفاوت است زیرا فرایافت باوران را هم در آن وارد میکند.ولی یافت باوری چـیست کـه ایـن گروه به آن حمله میکنند؟«به عبارت ساده و مختصر،یافت باوران معتقدند که دانش و آگاهی تنها حاصل تجربهء حـسّی اتـس،اندیشهها(یا واقعیّتهای)پیچیده دربارهء جهانزادهء ترکیب اندیشههای ساده تر است ولی هر انـدیشهء پیـچیدهای را در نـهایت میتوان به اندیشههای سادهتری که حاصل تجربهء حسیاند و آن را میسازند تقلیل داد».28فرایافت باوران انواع مختلفی دارنـد-از جمله پسانو گرایان و هواداران نظریهء انتقادی-ولی همگی در این باور شریکند که جـهان پرداختی عینی ندارد بـلکه سـاخته و پرداختهء اجتماع است. مثال زیر را از دو نویسندهای که خود را «فرا یافتباور»نمیخوانند رد نظر بگیرید.اسموک (SMOKE) و هارمن (HARMAN) میگویند«یکی از مهمترین موانعی که بر سر راه پیشرفت به سوی صلح راستین وجود دارد ناباوری گسترده بـه امکان واقعی چنین چیزی است».29به دیگر سخن،اگر تعداد بیشتری از افراد به امکان صلح راستین باور داشتند این خواسته خود به خود امکانپذیرتر میشد:ساختهها(باورها)ی اجتماعی (SOCIAL CONSTRUCTION) مهمتر از ساختههای ژئوپلیـتیکی اسـت.روایت کلاسیک این اعتقاد را الکساندر ونت (ALEXANDER WENDT) به دست داده است که میگوید آنارشی بینالمللی واقعیّت مستقلی نیست،برعکس،«آنارشی همان چیزی است که دولتها از آن میفهمند».30
یکی از اجزای اصلی ساختههای اجـتماعی، هـویّت (IDENTITY) .هویّت اهمیّت آشکاری در نحوهء اندیشیدن ما دارد.این سخن به یک معنا مورد پذیرش همگان است:بیشتر مردم قبول دارند که سیاست بینالملل حول هویّتی که نام ملیّت بر آن نـهادهایم دور مـیزند.قدرت هویّت که نام ملیّت بر آن نهادهایم دور میزند.قدرت هویّت در مناسبات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی آشکار است. سیاه پوست بودن در ایالتهای جنوبی ایالات متّحده در دورهء پیش از جنبش حقوق مـدنی یـا در آفـریقای جنوبی پیش از جنبش حقوق مـدنی یـا در آفـریقای جنوبی پیش از سقوط نظام جدایی نژادی به این معنی بود که قطع نظر از تصمیم،توانایی و تمایلی که فرد برای سخت کـوشی داشـت جـایگاه اجتماعی،سیاسی و اقتصادی ناخواستهای بر او تحمیل میشد.فـرا یـافت باوران از این هم فراتر میروند.بینش محوری آنان این است که ما همگی هویّتهای چندگانهای داریم که گهگاه بـا یـکدیگر در تـعارض قرار گیرند و گاه یکی (یا چندتا)از آنها سرکوب میشود.نـمونههافراوان است: یهودی و آلمانی بودن در آلمان نازی؛کولاک و روس بودن در دوران حکومت استالین؛یک تحصیل کردهء طبقهء متوسط و یک کامبوجی بـودن در دوران حـکومت پول پوت در هـر یک از این موارد یکی از هویّت فرد به طرزی خشن سرکوب شـده اسـت.
در بحث از هویّت است که از نظر مفهومی مجالی برای طرح نوشتههای گستردهای فراهم میشود که دربارهء زنـباوری (FEMINISM) نـگاشته شـده است.«درست مانند واقعگرایان که دلباختهء مناسبات سلسله مراتبی دولتها با هـم هـستند و مـارکسیستها که نگاه خود را به روابط نابرابر طبقاتی میدوزند زن باوری هم میتواند سلسله مراتب جـنسیت راکـه در نـظریهها و عمل سیاست جهان تبلور یافته است آشکار سازد و به ما امکان دهد تا بـفهمیم هـمهء این نظامهای سلطه تا چه حد با یکدیگر ارتباط دارند»31همهء تحلیل گـران زن بـاور در مـهم دانستن قدرت با واقعگرایان و دیگران همنظرند ولی زنباوران میگویند که تحلیلگران:
حجم و انواع قدرتی را کـه در کـار است دست کم گرفتهاند.از قدرت برای محروم ساختن زنان از حق مالکیت ارضی اسـتفاده کـرده و بـرای آنان انتخاب چندانی مگر رفع نیازهای جنسی سربازان و کارگران مزارع موز نگذاشتهاند.با تکیه بـر قـدرت،زنان را از صف کارکنان دیپلماتیک کشورشان و از مناصب عالیهء بانک جهانی دور نگه داشتهاند. قـدرت نـگذاشته اسـتکه مسائل نابرابری میان مردان و زنان هر کشور وارد دستور کار بسیاری از جنبشهای ملت گرا در جوامع صـنعتی و نـیز جـوامع کشاورزی شود.32
در روابط بینالملل زنان به چشم نمیخورند. این مسئله رامیتوان از عـنوان کـتابهایی چون کتاب والتس دریافت که از دید بسیاری از زن باوران نماد کامل شیوهء نادرست رایج درمطالعهء روابط بـینالمللی اسـت.33همین حکم در مورد کتابهای کنث تامپسون (KENNETH THOMPSON) خداوندان اندیشهء بینالمللی و پدران اندیشهء بینالمللی هـم صـدق میکند.34آیا به راستی تنها مردان سـخن درخـور تـوجّهی دربارهء روابط بینالملل گفتهاند و اگر چنین اسـت ایـن وضع چه حقیقتی را در مورد جایگاه زنان در روابط بینالملل بازگو میکند؟
در مبحث امنیت،زن بـاوران بـر سرشت جنسی خشونت تأکید دارنـد.از ایـن گذشته آنـان مـدعیاند کـه باید به امنیّت نگاهی فراخ انـداخت.«دیـدگاههای زنباورانه دربارهء امنیّت بر این فرض پایه میگیرند که همهء انواع خـشونت،چـه در قلمرو بینالمللی اعمال شود و چه در عـرصهء ملی یا در چارچوب خـانواده،بـا هم ارتباط دارند.خشونت خـانوادگی را بـاید در متن مناسبات گستردهتر قدرت دید؛
خشونت خانوادگی در جمامعهای جنسیتی رخ میدهد که در آن قـدرت مـردان در همهء سطوح غلبه دارد».35این مـرور کـوتاه بـر سیر تکوین و تـحوّل روابـط بینالملل و نقش بررسیهای امـنیّت در ایـن رشته را میتوان با یک تذگر به پایان برد.سیر تحوّل روابط بینالملل نشان از تـکامل ایـن رشته به معنی پیچیدهتر و پرداخت یـافتهتر شـدن اندیشهها و نـظریهها نـدارد.انـدیشهها تغییر یافته ونظریهها نـیز گهگاه با هم تعامل داشتهاند ولی لزوما پیشرفت فکری یا نوعی جهش دیالکتیکی صورت نگرفته اسـت.آنـچه در بالا پیگرفتیم در اساس،سیر سنوی بـرداشتهای مـسلّط در روابـط بـینالملل و چـالشهایی بود که در بـرابر آنـها مطرح شده بود.در این شیوهء بررسی روابط بینالملل ناگزیر نقاط کوری هست.تحلیل زنباوران از تکوین و تـحوّل انـدیشهورزی دربـارهء روابط بینالمللی و بررسیهای امنیّت بینشهای متفاوتی بـه دسـت مـیدهد.36 سـر آن نـداریم کـه چنین رویکردهایی را نامشروع جلوه دهیم.برعکس،میخواهیم از هستهء سنّتی بررسیهای امنیّت شروع کنیم و سپس بتدریج به بررسی برداشتهای دیگر دربارهء امنیت بپردازیم.
برداشتهای مختلف از امنیّت
در این رقـابت نظری،ناگزیر برداشتهای مختلفی از امنیّت مطرح شده است.در بخش حاضر دامنهء این رویکردها بسیار فراخ است. جکلوی (JACK LEVY) 441مرجع مختلف را نام میبرد که هر یک سهمی در بررسی نظری یا تجربی جـنگ داشـته است.37تازه بررسی خود او کامل نیست و به آثاری محدود میشود که تنها به قلم یک پژوهشگر آن هم به زبان انگلیسی نوشته شده است.
این بخش را در چهار قسمت پی میگیریم.دو قـسمت نـخست به دو پرسش اساسی نوشتهء حاضر میپردازد:آیا مراد از امنیّت باید امنیّت دولتها باشد یا مردمان یا افراد؟و چه طیفی از تهدیدها را باید در نظر گرفت؟در قسمت سـوم بـررسی میکنیم که آیا ناامنی و جـنگ مـیتواند نقش سودمندی در روابط بینالملل بازی کند.در قسمت آخر نیز به معنای صلح و امکان دستیابی به آن میپردازیم.
مرجع امنیّت
در برداشتهای واقع گرایانه از امنیّت،مـرجع آشـکار امنیّت دولت است.بوزان تـهدیدهای مـطرح برای دولتها را بر سه نوع میداند:تهدیدهایی که متوجه اندیشهء دولت(ملّت گرایی)است؛ تهدیدهایی که بنیان فیزیکی دولت(جمعیّت و منابع)را هدف میگیرد؛و تهدیدهایی که متوجه نمود نهادنی دولت(نظام سیاسی)اسـت.38امـّا بر سر اینکه آیا یک تعریف،تکافوی همهء جهان را