بخشی از مقاله

ريشه يابي اصول کلاسيسيسم در ادبيات فارسي
چکيده
در اصطلاح ادبي به آثاري که مايه ي افتخار ادبيات ملي يک کشور است ، آثار کلاسيک گفته ميشود. در ادبيات غرب عنوان «کلاسيک » به مکتب ادبي گفته ميشود که پيش از پيدايش ساير مکاتب ادبي(از قرن پانزدهم تا هفدهم ) در اروپا به وجود آمده و از ادبيات قديم يونان و روم تقليد کرده است . اگرچه برخي گفته اند در ادبيات فارسي نميتوان مکتبي را به نام کلاسيسيسم به مفهوم آن چه در ادبيات غرب معمول است ، در نظر گرفت اما اگر کلاسيک را به معاني عام و رايج آن در ادبيات در نظر بگيريم ، ميتوان در آثار شاعران دوره هاي مختلف نشانه هايي از انديشه ها و اصول اين مکتب را به طور پراکنده يافت بدون اين که اين اصول را براي آنان مشخص کرده باشند. براي نمونه : پژوهش گران شباهت هاي زيادي بين سعدي در ادبيات فارسي و جانسون در مکاتب ادبي اروپا يافته اند که مهم ترين آن ها سبک نگارش و جهان بيني کلاسيسيستي آنان بوده است . اين در حالي است که سعدي قرن ها پيش از شکل گيري مکتب کلاسيسيسم و تبين اصول آن ميزيسته است . يکي از محوريترين اصول مکتب کلاسيسيسم جهاني بودن آن است . بر اين اساس رسالت نويسنده ي کلاسيک آفريدن ادبياتي است که بي زمان باشد و در همه ي قرون و اعصار و براي همه ي نسل هاي انساني دل نشين و خواندني بنمايد. کلاسيک ها براي مکتب خود اصول و قواعدي را تعيين کردند که زيبايي کلام ، تقليد، وضوح و ايجاز، برون گرايي، پيوند با عقل و طبيعت و وحدت هاي سه گانه از مهم ترين آن ها ميباشد. آنان به پيروان خويش تأکيد ميکردند که بر مبناي اين قواعد و با رعايت آن ها آثار خود را پديد بياورند. در اين مقاله از طريق مقايسه ي اصول کلاسيسيسم با ويژگي هاي سبکي آثار پيشينيان ادب فارسي رد پاي اين مکتب را در ادبيات فارسي جست وجو مينماييم و نشان ميدهيم که در گنجينه ي غني ادبيات فارسي همواره سبک ها و انديشه هاي مختلف ادبي و اجتماعي از جمله مکتب کلاسيسيسم مطرح بوده است .
کليدواژه : کلاسيسيسم ، اصول و قواعد، ادبيات فارسي، رديابي


مقدمه
کلاسيسيسم قديم ترين مکتب ادبي است که براي زنده کردن ميراث يوناني - لاتين به وجود آمده است . در روم باستان اين واژه براي طبقه اي به کار برده ميشد که افراد آن از نظر وضع مالي و درآمد ممتاز بودند. عده اي آن را شاخه ي حجب آلودي از باروک شمرده اند که تغيير قيافه داده است .(رک.سيدحسيني،١٣٧٦: ٨٢) اين نکته که مکتب کلاسيسيسم ويژه ي طبقه ي ممتاز، نجبا و درباريان بود و شرح زندگي طبقات پايين در آن راه نداشت »(نوري،١٣٨٨: ٨٩) آن را به ادبيات درباري و سنتي ايران نزديک مي نمايد که سرشار از تصاوير اشرافي، زيورآلات و شکوه دربارهاي آن عصر است . اصول آن منحصر به ادبيات تمثيلي(درام ، تراژدي و داستان ) است .(نجيب الکيلاني،١٣٧٦: ٨٥) ميتوان آن را مکتب سنت گرايي در ادبيات و هنر به ويژه تقليد از نويسندگان باستان و نقطه ي مقابل رمانتيسم به شمار آورد چرا که رمانتيسم در پي آن است که آدمي را به آينده پرتاب کند و او را به تجربه هاي تازه فرا خواند و خلاقيت را در او برانگيزد.(رک.فتوحي،١٣٨٥: ٨٣)
دوره ي کلاسيک بيش از هر چيزي دوره ي سلسله ي مراتب است . حکومت سلطنتي با قدرت زيادي مستقر شده است ، شعاري که وجود دارد: «oneroi,onefoi ,oneloi » يعني يک قانون ، يک دين ، يک شاه .
هرچند برخي معتقدند که «در ادبيات فارسي نميتواند مکتبي به نام کلاسيسيسم به مفهوم آن چه در ادبيات غرب معمول است ، وجود داشته باشد اما اگر کلاسيک را به معني مطلق ادبيات قديم در مقابل ادبيات جديد بدانيم ، آثار شاعران دوره ي بازگشت را مي توانيم کلاسيسيسم از نظر شيوه ي بيان بناميم .(رک.ميرصادقي،١٣٦٨: ١٢١) ولي ما در اين مقاله سعي داريم با مقايسه ي اصول و قواعد کلاسيسيسم با ويژگي هاي سبکي آثار پيشينيان ادب فارسي رد پاي اين مکاتب را در ادبيات فارسي جست و جو نماييم .
براي نمونه پژوهش گران شباهت هاي زيادي بين سعدي و جانسون يافته اند که مهم ترين آن ها سبک نگارش و جهان بيني کلاسيسيستي آنان بوده است .(رک.اوليايينيا،١٣٨٠: ١٨) يکي از محوريترين اصول مکتب کلاسيسيسم جهاني بودن آن است . بر اين اساس رسالت نويسنده ي کلاسيک آن است که ادبياتي بيافريند که بي زمان باشد و در همه ي قرون و اعصار و براي همه ي نسل هاي انساني دل نشين و خواندني بنمايد.
کلاسيک در لغت و اصطلاح
در اصطلاح ادبي کلمه ي کلاسيک به معني وسيع خود به تمامي آثاري که نمونه ي ادبيات کشوري شمرده مي شود و مايه ي افتخار ادبيات ملي آن کشور است ، اطلاق مي شود. در بحث مکتب هاي ادبي عنوان «کلاسيک » به مکتب ادبي گفته ميشود که پيش از پيدايش ساير مکاتب ادبي(از قرن پانزدهم الي هفدهم ) در اروپا به وجود آمده و از ادبيات قديم يونان و روم تقليد کرده است .(سيدحسيني،١٣٧٦: ١٨) شاعران قرن هفدهم فرانسه به دنبال نهضت اومانيسم ٢، اين هنر قديم را براي خود سرمشق قرار دادند و آثار خويش را به پيروي از ادبيات يونان و روم قديم و برمبناي عقايد ارسطو به وجود آوردند.
به طور خلاصه ميتوان گفت که کلاسيک در متون ادبي و هنري به سه معني به کار رفته است :
١ـ آثار ادبي فرانسه که پيش از پيدايش ساير مکاتب ادبي به تقليد از آثار يونان و روم قديم پديد آمده اند.
٢ـ آثار ادبي قديم که با گذشت زمان باز هم از اعتبار برخوردار هستند و مايه ي افتخار ادبيات ملي هستند. در اين معنا آثاري مثل : شاهنامه ، مثنوي، ديوان حافظ ، کليله و دمنه و تاريخ بيهقي در ادبيات فارسي کلاسيک به شمار مي روند.
٣ـ آثاري که به علت خصوصيات ارزشمند خود از شهرت و افتخار برخوردار شده اند، هرچند قديمي نباشند. مثل : تعدادي از اشعار سهراب سپهري، اخوان ثالث ، قيصر امين پور.(ميرصادقي ،١٣٨١: ٢٢٥)
مکتب کلاسيسيسم و ريشه يابي اصول آن در ادبيات فارسي
استاد بزرگ مکتب کلاسيسيسم در فرانسه بوالو٣ بود که اصول اين مکتب را که قدما گفته بودند به طور مشروح تر و رساتر تکرار کرد. ادبيات کلاسيک قرن هفدهم ادبيات مردمي و مورد توجه همه ي طبقات نيست . بزرگ ترين امتيازي که بر ساير جريان هاي ادبي دارد اين که اجتماعي و هم صداست به اين سبب بيشترين موفقيت آن در عالم تئاتر است که ٢ -Humanisme . اومانيسم سعي در نشان دادن قدرت معنوي انسان داشته است و مخاطبان آن طبقه ي اشراف بوده اند. ميخواهد هميشه خطابش مردمي باشند که در يک جا گرد آمده اند. اصول و فرم هاي کلاسيک ابتدا در نمايشنامه به تکامل رسيد. در واقع نمايشنامه کلاسيک فرمي ادبي بود که بسيار مورد استفاده قرار ميگرفت و به همين دليل «کامل ترين رشد» (فريدريش ،١٣٨٨: ٣٣٥) را داشت .
پيروان کلاسيسيسم معتقدند: هر چيز حتي شرکت در محافل قواعدي دارد. پس در زندگي ادبي نيز بايد تابع قواعد و انضباط بود. از نظر آن ها هنر عبارت از تفنن يا تفريح نيست ، هنر فقط وقتي ارزش دارد که چيزي ياد بدهد يا به اخلاق خدمت کند. اثر هنري وقتي به کمال ميرسد که از اين قواعد پيروي کند. از اين لحاظ نقطه ي مقابل مکتب پارناسين ٤(هنر براي هنر) است . در نظر کلاسيک ها هنر اصلي شاعر يا نويسنده رعايت دقيق اصول تعيين شده بود. نويسنده اي ميتوانست اثر زيبا به وجود آورد که قواعد مکتب کلاسيک را بهتر رعايت کرده باشد. هر چند به طور صد درصد تابع اصول و قواعد وضع شده نبودند ولي کساني را که از اين قواعد پيروي نميکردند، کلاسيک به شمار نميآوردند.(سيدحسيني،١٣٧٦: ٣٢)
اصول و قواعد مکتب کلاسيسيسم
کلاسيک ها براي مکتب خود اصول و قواعد خاصي را تعيين کرده بودند و به پيروان خويش تأکيد ميکردند که بر مبناي اين قواعد و با رعايت آن ها آثار خود را پديد بياورند. مهم ترين اين اصول عبارتند از:
١- تقليد: در اصول کلاسيسيسم تقليد به دو معنا به کار مي رود: الف - تقليد از طبيعت . ب - تقليد از قدما.
الف ـ تقليد از طبيعت : از ديدگاه پيروان کلاسيسيسم طبيعت الگوي کامل نظم و ثبات و تعادل است . پس بايد از روح طبيعت که ثابت ، متعادل و جاودانه است ، الگوبرداري نمود.(رک.فتوحي ،١٣٨٥: ٨٥) بوالو در فن شعر خود مي گويد:«حتي يک لحظه هم از طبيعت غافل نشويد.» البته بنيان گذاران ساير مکاتب نيز ادعاي تقليد از طبيعت را دارند. مثلا ويکتور هوگو، پيشواي رمانتيسم ، در عين حال که به مخالفت با کلاسيسيسم برخاسته است ، اراده ميکند که فرمانروائي طبيعت را مستقر سازد. اميل زولا نيز وقتي ناتوراليسم را بنيان نهاد ادعا کرد طبيعت را به عنوان چيز تازه اي در ادبيات آورده است .
تقليد کلاسيک ها از طبيعت با روش ديگران فرق دارد. از نظر آن ها هنرمند بايد از زوائد و مطالب اضافي مجزا شود و به تنهايي خودنمائي کند. او بايد به طبيعت فرمان دهد که بهتر از هر موقع ديگري جلوه کند. هنرمند کلاسيک بايد به جاي نقاشي طبيعت صورت کامل تري از آن را بسازد و آن را با آرمان ها و آرزوهاي بشريت توأم گرداند. هنرمند کلاسيک نميخواهد از تمام طبيعت تقليد کند او اغلب درصدد تقليد از «طبيعت انساني» است .
سنت اورمون در اين باره ميگويد: گفتاري که در آن فقط از درختان و رودها و چمنزارها و کوه ها و باغ ها سخن رود، اثر رخوت آوري در ما دارد يا حداقل لذت تازه اي ايجاد نميکند. اما آنچه از بشريت گرفته شده است از قبيل تمايلات و محبت ها و تأثرات ، طبيعتا در اعماق روح ما نفوذ ميکند و احساس مي شود. زيرا زائيده ي طبيعت واحدي است و به آساني از روح هنرمند به روح خواننده يا تماشاگر منتقل مي شود.
پرداختن به طبيعت بستگي به هنرمندي و ذوق شاعر دارد؛ چرا که در ادبيات فارسي شاعران در برخي از اشعار خود
صرفا به وصف طبيعت پرداخته و اشعار زيبايي سروده اند. براي مثال منوچهري در مسمطي مي سرايد:
کرده گلو پر ز باد قمري سنجاب پوش کبک فرو ريخته مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط ، قمريکان با خروش در دهن لاله مشک ، در دهن نحل نوش
٤ - کمال مطلوب شعر پارناسين اين است که شعر را از لحاظ استحکام و زيبايي به پاي مجسمه برساند. از نظر آنان شعر نه بايد بخنداند و نه بايد بگرياند. بلکه فقط بايد زيبا باشد و هدف خود را در خود بجويد.

سوسن کافور بوي، گلبن گوهر فروش
و ز مه ارديبهشت کرده بهشت برين
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده ست کم سخن عندليب دوش به گوش آمده ست
از شغب خردما لاله به هوش آمده ست زير به بانگ آمده ست ، بم به خروش آمده ست
نسترن مشکبوي، مشک فروش آمده ست
سيمش در گردنست ، مشکش در آستين
(منوچهري ،١٣٧٠: ١٧٩)
در اين شعر عليرغم اين که شاعر صرفا به وصف طبيعت پرداخته ، ولي ملال انگيز و رخوت آور نيست .
آئين کلاسيک از آنچه در طبيعت يافت ميشود، بهترين را گلچين ميکند. براي مثال از همه ي موجودات ، انسان را بر ميگزيند و از طبيعت انسان به گزينش خوبيها گرايش دارد.(رک.ثروت ،١٣٨١: ١٠) به اين جهت ادبيات را از نشان دادن صفات پست انساني منع ميکند و تأکيد دارد که بايد به تشريح صفاتي دائمي و ناگذرا مثل عشق پرداخت که ما را از حيوانات متمايز مي کند.
در ادبيات فارسي مي توان نشانه هايي از اين انديشه ها را يافت . از شعراي اوليه ي زبان فارسي در عصر ساماني تا شاعران عارف مسلک دوره ي ميانه نظير سنايي، سعدي، عطار، مولانا و حافظ تا تمثيل گرايان و مضمون پردازان سبک هندي و از آن پس تا نيما، اخوان و سهراب در عصر تجدد هر يک وجهي از جهان بيانتها و طبيعت را در شعر بازآفريني کرده اند. به اين شکل توصيف طبيعت از نخستين طليعه هاي شعر فارسي مورد توجه شاعران بوده است ، رابعه بنت کعب قزداري مي سرايد:
ز بس گل که در باغ مأوي گرفت چمـــن رنگ ارتنــگ ماني گرفت
صبــا نافه ي مشک تبت نداشت جهان بوي مشک از چه معني گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنـگ رخسـار ليلي گرفت
قـدح گير چنـدي و دنيـي مگير که بدبخـت شد آنکه دنيي گرفت
سـر نرگس تـازه از زر و سيــم نشــان سـر تاج کسـري گرفت
(صفا،١٣٧١،ج ١: ٤٥١)
شاعر در اين ابيات ، پيوند و يگانگي عاشقانه ي انسان و طبيعت را به تصوير کشيده است .
فردوسي در شاهنامه «فضاهاي رزمي و بزمي را با توصيف طبيعت آغاز و با عنصري از طبيعت پايان مي دهد. وصف جانداران و گياهان و جمادات چنان نيرويي به شاهنامه مي بخشد که يگانگي و وحدت هستي از خلال تفاوت ها و منازعات
قهرمانان به خواننده القا مي شود»(رضوي،١٣٨٧: ٤٤) براي مثال :
چو خورشيد گشت از جهان ناپديد شب تيره بر دشت لشکر کشيد
(فردوسي،١٣٨٧ :٢٦٣)
سعدي از وصف طبيعت به عنوان تذکري خردمندانه و ايمان ورانه بهره ميبرد. جهان براي او «آيات مابعد الطبيعه است ،
مصنوعي است که دلالت بر صانع »(رضوي،١٣٨٧: ٤٤) مي کند:
اگر مطالعه خواهد کسي بهشت برين را بـيــا مطالعه کن گو به نوبـهار زمين را
شگفت نيست گر از طين به درکند گل و نسرين همان که صورت آدم کند سلاله ي طين را
حکيم بار خدايي که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشيمه جنين را
سزد که روي عبادت نهند بر در حکمش مصـوري که تواند نگاشت نقـش چنين را
(سعدي،١٣٨٥: ٩٤٤)
ب ـ تقليد از قدما: نويسندگان کلاسيک اعتقاد دارند که چون طبيعت به طور مستقيم و بي واسطه قابل تقليد نيست و از طرفي قدما توانسته اند در ميان مظاهر طبيعت بهترين آن ها را انتخاب کنند و در آثارشان بيان نمايند. پس هنرمند کلاسيک بايد زيبائي جاوداني را در آثار قدما جست و جو کند و از الگوهاي والا و نمونه هاي اعلاي آثار گذشتگان الگو برداري نمايد. دليل سخن شان اين است که آثار جديد ممکن است خوب باشد يا بد و بعد از مدتي به فراموشي سپرده شود ولي آثاري مثل انه ايد از ويرژيل يا ايفيژني٥ اثر اوريپيد پس از دو هزار سال هنوز هم مورد ستايش هستند، چون به سبک شايسته نوشته شده اند. پس کسي که ميخواهد اثرش زنده بماند بايد از موضوع ، نوع و مخصوصا سبک و تکنيک آن ها تقليد کند. آن ها معتقدند: وقتي نويسنده اي از قدما تقليد ميکند اگر بخواهد که اثر پر ارزش به وجود آورد، احتياج به چيز تازه اي دارد آن «غور و تعمق » است .
آلن مي گويد: نکته ي جالب زندگاني بشر اين است که همه چيز گفته شده ولي هيچ چيزي کاملا درک نشده است ، از اين رو حقايق بايد در هر دوره اي تکرار شود. اين دقيقا سخن لسان الغيب شيرازي است که مي سرايد:
يک نکته بيش نيست غم عشق و اين عجب کز هر زبان که مي شنوم نامکرر است
(حافظ ،١٣٧٣:غ ٣٩) راسين مي گويد: آنچه از اوريپيد و همچنين از هومر تقليد کرده بودم ، در صحنه ي تئاتر ما تأثير نيکويي بخشيد و اين تأثير به من نشان داد که ذوق سليم هميشه ثابت است و در هيچ قرني با قرن ديگر فرق نمي کند.
تياس اليوت اهميت و ارزش شاعر را در ارتباطش با شاعران و هنرمندان متوفي مي داند و معتقد است که با مقايسه ي او با پيشينيان مي توان اهميت و ارزش او را شناخت .(رک.نيکوبخت ،١٣٨٨ :١٤٠)
در ادبيات فارسي نيز «نظيره سرايي، اقتباس و الگوبرداري از نمونه هاي اعلا، بخشي از لوازم خلاقيت »(فتوحي،١٣٨٥: ٨٥) را شکل مي دهد. علاوه بر تقليد از سبک و مضمون گاهي نيز در بين شاعران مشاهده شده است که يک بيت يا قطعه يا غزلي از شاعران ديگر را به عنوان نمونه بر ميگزيدند و به اقتراح يا استقبال آن شعري اغلب با همان وزن و قافيه ميسرودند يا جواب مي گفتند و مصراع يا بيتي را تضمين مي کردند. براي نمونه حافظ غزلي دارد با مطلع :
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور کلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور
(حافظ ،١٣٧٣:غ ٢٥٥) حافظ اين غزل را به اقتراح از قطعه ي شمس الدين صاحب ديوان جويني سروده است و بعد افرادي چون خواجوي کرماني، سلمان ساوجي، جهان ملک خاتون و صائب تبريزي از اين غزل استقبال نموده و آن را جواب گفته اند.(رک.
اشرف زاده ،١٣٨٦: ٢١) اين شيوه در حد وسيعي بين شاعران رايج بوده است به حدي که در حافظ نامه از هفده نفر با ذکر شاهد مثال شعري ياد شده که در مضمون و ساختار بر حافظ تأثير گذاشته اند.(رک .خرمشاهي،١٣٧٣،ج ١: ٤٠) و افراد زيادي نيز از حافظ تأثير پذيرفته اند. ارزنده بودن و جاذبه ي فکري اين آثار زمينه تقليد را براي ديگران فراهم نموده است .
تقليد در ادبيات فارسي به دو شيوه ي تقليد از سبک و شيوه ي سخن گويي از استادان پيشين و ديگري استقبال از اشعار پيشينيان به همان وزن و قافيه رايج بوده است . نظامي عروضي در چهارمقاله مي گويد: «شاعر بايد در عنفوان شباب و در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار کلمه از آثار متاخران پيش چشم کند و پيوسته دواوين استادان همي خواند و ياد همي گيرد که در آمد و بيرون شد ايشان از مضايق و دقايق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عيب و هنر شعر بر صحيفه ي خرد او منقش گردد تا سخنش روي در ترقي دارد و طبعش به جانب علو ميل کند»(نظاميعروضي،١٣٣١: ٤٧)
در دوره ي افشاريه گروهي تصور مي کردند که شيوه ي شعر و شاعري به پايان رسيده است و همه چيز را پيشينيان گفته اند، آنان تنها راه علاج واقعه را در تقليد از قدما مي پنداشتند(رک.قربان پور،١٣٧٦: ٢٤) چنين انديشه هايي سبب پيدايش مکتب بازگشت ادبي شد به حدي که محمدتقي خان سپهر به تشويق ملک الشعراي صبا براهين العجم را بر مبناي المعجم في معايير اشعار العجم ، از شمس قيس رازي، نوشت و اصول و قواعد شعري آن عصر را سرمشقي براي شاعران عصر خود قرار داد.
در برخي موارد شهرت ، مقبوليت عام ، اصالت ، حوادث سياسي و اجتماعي، احساسات خوانندگان آثار ادبي سبب تقليد، نظيره گويي و استقبال از اين آثار شده است .(رک.ذوالفقاري،١٣٨٥: ٦٩) براي نمونه : شهرت فردوسي، سعدي و حافظ سبب تقليد گسترده از آنان شده است . قصايد انوري در شعر و ادب فارسي به دليل جذابيت ، شيوايي، سادگي و لطافت آن شهرت دارد. انوري رواني کلام خود را با خيالات دقيق غنايي به هم آميخته و زمينه ي استقبال شاعران بعد از خود را فراهم کرده و موجب شده که قصايد او مورد استقبال آيندگان قرار گيرد. البته شاعران بزرگي مثل نظامي از تقليد پرهيز داشته و آن را براي خود عيب مي پنداشته اند:
عاريت کس نپذيرفته ام آنچه دلم گفت بگو گفته ام
شعبده ي تازه برانگيختم هيکلي از قالب نو ريختم
(نظامي،١٣٨٨: ٢٨)
ولي آشکار است که نظامي نيز برخي از مايه هاي شعري خود را از ديگران گرفته و آن را پرورده و به شيوه ي نو ارائه داده با اين همه اشعار او مورد توجه آيندگان قرار گرفته و از آثارش تقليد شده است . براي نمونه مي توان گفت : تقريبا تمام سخنوراني که بعد از نظامي به داستان سرايي پرداخته اند، به طور مستقيم از شيوه ي نظامي تقليد کرده اند. اين تقليد به حدي بوده است که مستشرقين را نيز به اعجاب وا داشته و در علت آن نوشته اند: «قادر نخواهيم بود سنت هاي گوناگون را که در هفت پيکر نظامي به يک سو همگرايي دارند، تفکيک کنيم زيرا زبان تصويري حيرت انگيز نظامي همه ي آن ها را در بوته اي جذب ميکند و در هر صفحه برگي زرين ميگسترد که در آن استعاره ها هم چون سنگ هاي گران بها در جواهري فاخر در جوار يکديگر مي نشيند.»(ايتالوکالويتو،١٣٨١: ٥٢) همين ويژگيهاي منحصر به فرد سبب شده است که آثار نظامي به زبان هاي: ترکي، هندي، فرانسوي، روسي، انگليسي و ايتاليايي ترجمه شود.(رک.ذوالفقاري،١٣٨٥: ٩٨) و در ادبيات فارسي براي هر يک از آثار نظامي نظيره هاي گوناگون سروده شود به طوري که براي ليلي و مجنون ٥٩ نظيره ، براي خسرو و شيرين ٥١ نظيره و براي هفت پيکر ٢١ نظيره يافت شده است .(رک.همان )
مثال ديگر: در قابوس نامه آمده است : «راست به دروغ مانند مگوي که دروغ به راست همانا به از راست به دروغ همانا؛
که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول .»(عنصرالمعالي،١٣٧١: ٤٠) نظامي اين سخن را تقليد کرده است :
سخن را به اندازه اي دار پاس که باور توان کردنش در قياس
سخن گرچه گوهر برآرد فروغ چو ناباور افتد، نمايد دروغ
دروغي که ماننده باشد به راست به از راستي کز درستي جداست

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید