بخشی از مقاله
چکیده
ریختشناسی از شناختهشدهترین روشهاي فرمالیستی به منظور مطالعه در ساختار و دستور زبان روایت است. هدف از این روش بررسی ساختار متون براي رسیدن به درکی واحد از ویژگیهاي عمومی آنها و در نهایت کارکرد ذهن بشر است.در پژوهش حاضر با روش کتابخانهاي اسنادي تعداد 39 افسانه از مجموعه افسانههاي مردم اشکور بالا واقع در شرق استان گیلان-که توسط کاظم سادات اشکوري در سال 1352 شمسی جمع آوري شده است-بر مبناي کارکردهاي سی و یک گانه ولادیمیر پراپ تحلیل شدهاست. در ابتدا هر یک از افسانهها به ترتیبی که در کتاب سادات اشکوري آمده، شماره گذاري شد. در بخش دوم با تحلیل ساختار هر یک از افسانهها و تطبیق آنها با الگوي پراپ، با سی و یک شماره در جدولی ثبت گردید تا موارد انحراف و عدم تطبیق مشخص شود. در بخش تحلیل جدول نیز با استفاده از عناصر پر بسامد، ژرف ساخت فرم روایی افسانهها بررسی شده است تا در نهایت الگوي مشترك افسانههاي اشکور بالا شناسایی شود.
کلیدواژهها: ریخت شناسی، اشکوربالا، افسانه، ، روایت، الگوي پراپ
مقدمه
افسانهها یکی از اشکال ادب شفاهی به شمار رودمی که با اندیشه ساده و نخستینِ انسان، ارتباطی عمیق دارد. در فرهنگهاي فارسی داستان، قصه، افسانه، حکایت، سرگذشت، ماجرا، مثل، اسطوره،حدیث،شرح حال یا حسب حال و ترجمه احوال مترادف هم هستند. همه این اصطلاحها درکل، به آثاري اطلاق میشد که جنبه خلاقه آنها بر جنبههاي دیگرشان میچربد - میرصادقی،. - 13:1360این نوع ادبی، به دلیل ساختار سادة کنشها، طرح ساده و خطیروابط علّت و معلول و بهرهمندي از عوامل سحرانگیز و جادویی مورد توجه عامه مردم و بعدها پژوهشگران جامعهشناس قرار گرفت. تنوع افسانهها و درآمیختگی آنها باعث شد که در بسیاري مواقع ریشه داستانها و شیوة تأثیرگذاري آنها بر مخاطب و چگونگی عمل اجزاي آنها همانند پدیدآورندگانش پنهان بماند.
با کشف ریشه هر یک از قصهها و افسانهها از طریق ساختار میتوان محتواي آنها را که برآمدة فرهنگ و باورهاي اقوام مختلف است نشان داد، زیرا محتوا واقعیت خود را از ساختار به دست میآورد. در این میان بهرهگیري از افسانهها و قصههاي عامیانه که با شگردهاي نوین روایی فاصله دارند، بستري مناسب براي مطالعات مردم شناسی نیز فراهم میسازد. افسانههاي اشکوربالا به دلیل آمیختگی کمتر آن با برساختههاينوین قصه نویسی از فرم ساده و مواد ارزشمندي براي شناخت افسانههاي ایرانی برخوردار است. این مهم میتواند بخشی از کوشش ساختارشناسانه براي معرفی و ردهبندي افسانههاي ایران باشد.در این پژوهش با روش کتابخانهاي اسنادي در نظر داریم الگوي ژرف ساخت افسانههاي اشکور بالا را با هدف نشان دادن مواد متشکله آنها - ساختمان و مواد خام - ،فرایندهاي دگرگونی هریک از دو منظر تطبیق با نظریه پراپ و میزان هنجارگریزي از الگوي معین وي بررسی نماییم.
-1 معرفی اجمالی جنبش فرمالیستی و نظریه پراپ
در اواخر قرن نوزدهم با گسترش کارخانههاي صنعتی و حذف تدریجی میراث فرهنگی ملل در میان دود کارخانهها و گردش چرخ فناوريهاي نوین،جمعآوري فرهنگ توده به عنوان یکی از دغدغههاي پژوهشگران مردم شناس مطرح شد. بسیاري از علاقهمندان به فرهنگ مردم تلاش کردند تا قصههاي عامیانه و افسانهها را در قالبی منظم و قابل بهرهبرداري جاي دهند. نخستین بار دو برادر به نامهاي »یاکوب و ویلهلم گریم« مجموعهاي از قصههاي مردمی آلمان را بین سالهاي 1814 – 1812 میلادي به شیوهاي ذوقی و با دستهس بندي کمی از نظر حجم منتشر کردند. پس از انتشار این مجموعه، مباحث مختلفی از سوي محققان و منتقدان بر سر شیوة دستهبندي آنها و بهکارگیري روشی منسجم و قابل استفاده براي سایر پژوهشگران درگرفت.
هدف مهم منتقدان دسترسی مناسب خوانندگان به قصهها و مهمتر از آن، فهم مناسب چگونگی ارتباط اجزا و عناصر آنها بوده است. بر مبناي چنین ضرورتهایی، دستهبنديهاي مختلفی از قصهها منتشر شد. تمامی این طبقهبنديها رویکردي »انضمامی و ذوقی« داشتند؛ به عبارتی، قصهها بر چرخه وجوه بیرونی و ساخت اقلیمی،فرهنگی و اجتماعی آن مانند: شیوة تاریخی جغرافیایی - مثل مکتب فنلاندي - دستهبندي میشدند. دستهبندي دیگري که بر اساس بنمایه آثار بود، طبقهبندي دو پژوهشگر به نامهاي »آرنه و تامپسون« بود. این دو پژوهشگر ضمن نقد روش برادران گریم، به جمعآوري قصههاي عامیانه پرداختند.
آنان در شیوة دستهبندي خود بر اساس موضوع و درونمایههاي هریک از قصهها، چهار سر گروه اصلی، عمومی و کلان محور براي قصههاي عامیانه جمعآوري شدة خود معرفی کردند که قابلیت پذیرش زیر گروه هم داشت. کار آرنه و تامپسون اگرچه مورد استقبال عدهاي از منتقدان فرهنگ توده قرار گرفت اما خالی از ضعف هم نبود، زیرا بسیاري از قصههاي مندرج در این گروههاي چهارگانه در برداشت پژوهشگران دیگر میتوانست با درونمایهاي دیگر و در دسته بندي متفاوتی قرار گیرد. چنین انتقادهایی باعث شد تا برخی از پژوهشگران به جاي عنصر لرزان درونمایه و موضوع به سراغ وجوه ثابت و قالبی قصهها بروند.
با طرح و گسترش انتقادها از شیوة طبقهبندي قصههاي عامیانه، در آغاز قرن بیستم و درست در زمانی که نظریه رئالیستی و رویکردهاي نقد سنتی بر فضاي ادبی آن زمان حاکم بود،گروهی از منتقدان با طرح آراي خود -که بعدها به نظریه فرمالیستی شهره یافت- با رویکردي انتقادي به روابط درونی و ژرف ساخت متون ادبی و وجوه ممیزة آن با سایر متون توجه نشان دادند. آنان تلاش کردند، تا با گسست روششناختی از سنت واشکال انضمامی و سلیقهاي منقدان ادبی و پژوهشگران به جزء ثابت و شکل اثر توجه نمایند. به نظر آنان چیزي که در بررسی ادبی معتبر است، تنها متن است و هر آن چه بیرون از آن باشد، به عنوان عناصر فرامتنی و فرعی کنار گذاشته میشود.
به عبارتی آنان به جاي تأکید بر وجوه بیرونی قصهها، بر طرح اولیه و عناصر درونی آنها تأکید داشتند. از نظر فرمالیستها رویکردي که نقد سنتی در حوزه محتواي قصهها پیش گرفته بود، به دلیل تأکید بر کلیات و نیز احتمال تلفیق قصهباها محتواي مختلف، تقریباً ناکارآمد بود. آنان معتقدبودند که میزان و کیفیت لذّت از خوانش یک متن را نمیتوان نشان داد، اما راهيهارسیدن به این لذّت را میتوان ترسیم نمود. این راهها به ساختار نهایی و دستور جهانی روایت ختم میشود، به گونهاي که میتوان بسیاري از قصهها را از یک خانواده دانست.جنبش فرمالیستی با جستجو در گذشته ادبی متن،حرکتی پیشرو و خلّاق را بوجود آورد. طلایهداران این جنبش پیش از آنکه به خلق اشکال جدید ادبی بپردازند، تلاش کردند تا »اشکال از یاد رفته، کمتر شناخته شده و حتی میتوان گفت تحقیر شدة ادبی« - احمدي ، - 144 : 1382 را بیابند و آثاري را پدید آورند که به قواعد اصیل انسان در ساخت متن ادبی نزدیک باشد.
سرچشمه این حرکت به منزله روشی بود که از آن به عنوان ریخت شناسی - y؟پئپلاژطپع - نام برده میشود. ریخت شناسی اصطلاحی است که براي توصیف قصه بر پایه اجزاي سازاي آن و همبستگی این سازهها با یکدیگر و کل قصه به کار میرود - پراپ،. - 11:1368ولادیمیر پراپ1960 -1895 - 1م - با نگاه به چنین شیوهاي به دنبال آن بود تا براي خواننده تبیین کند که قصهها چگونه حرف خود را به خواننده منتقل میکنند. وي با روشی استقرایی تعداد یکصد قصه عامیانه روسی از مجموعه قصههاي پژوهشگري به نام»افاناسیف2« را تجزیه و تحلیل کرد. وي این قصهها را به دو بخش کارکرد جغپطصطغأسض و شخصیت - طکصطهطهلاط - تقسیم نمود. از نظر وي شخصیتها خالق کارکردها هستند اما خود همواره در معرض تغییر و تنوع هستند. وي با توصیف کارکردها و شخصیتها، مشترکات هر کدام از این موارد را در مجموع قصههاي مورد پژوهش خود مشخص کرد.
پراپ توانست با نشان دادن اجزاي ثابت قصهها وتقلیل ساختار قصهها به واحدهاي کوچکتر و غیرقابل تجزیه روایی، توجه بسیاري از منتقدان دستهبندي قصهها و فرهنگ توده را به کار خود جلب نماید.در پژوهش پراپ مشخص شد که 31 کارکرد در سراسر قصههاي یادشده جزوي ثابت و مشترك هستند. این سی و یک کارکرد، در حقیقت نقشه راه براي شخصیتهاي متفاوت و تغییر پذیر قصهها محسوب میشوند. به نظر پراپ چینش این کارکردها در قصهها و کاربرد آنها توسط شخصیتها مهم نبود، بلکه حضور کارکردها موجب میشد که قصهها از بافت الگوي مشخص ذهنی برخوردار باشند که تولید کنندة طرحهاي بی شمار هستند.