بخشی از مقاله

چکیده

اتحادیه اروپا به عنوان بزرگترین نماد همگرایی منطقه ای قدرت های بزرگ جدی ترین تجلی تئوری های همکاری و نهادگرایی در روابط بین الملل است. قبل از خروج بریتانیا از قلب این اتحادیه شاید بهترین نوع کارآمد همگرایی در اشکال سیاسی، اقتصادی و امنیتی را بتوان در این اتحادیه متجلی دانست اما با خروج بریتانیا از این اتحادیه می توان چالش های زیادی را برای آینده اقتصادی این اتحادیه قابل تصور دانست.

ولی تاکید نویسنده در این مقاله ریشه های شکل گیری اتحادیه اروپا می باشد. پیامدهای وحشتناک جنگ جهانی اول سبب شد که ایده ائتلاف اروپایی مخاطبان جدیتری پیدا کند. اکثر حامیان پرشور این ایده کشورهای کوچکی بودند که از افتادن در گودال اختلافات قدرتهای بزرگ به ستوه آمده بودند. چند کشور گامهای عملی را جهت پیشبرد همکاریهای اقتصادی برداشتند: بلژیک و لوگزامبوگ در سال 1922 یک اتحادیه محدود اقتصادی تشکیل دادند و در سال 1930 طی توافقی برای کاهش تعرفهها به چند کشور اسکاندیناوی پیوستند.

همچنین در سال 1922، اتحادیه پاناروپایی توسط کنت اتریشی پایهریزی شد، کسی که عقیده داشت در شرایطی که برتری جهانی اروپا به پایان رسیده است، حداقل میتوان از افول داخلی اروپا جلوگیری کرد به این شرط که نظام سیاسی آن مدرنسازی گردد و این مدرنسازی از طریق تأکیدی جدی بر همکاری در مقیاس گسترده حاصل میگردید. عقاید وی برای تنی چند از رهبران سیاسی معاصر یا بعد از وی جذاب بود، افرادی نظیر: جرج پمپیدو توماس ماساریک، کونراد آدنور، وینستون چرچیل دو تن از نخستوزیران فرانسه یعنی ادوارد هریوت و آریستید برایاند.

هریوت در سال 1924 خواستار تشکیل »ایالات متحده اروپا« گردید که با استفاده از همکاریهای در چارچوب جامعه ملل تأسیس میشد. این در حالی بود که برایاند خواستار تشکیل کنفدراسیون اروپایی شد که در چارچوب جامعه ملل فعالیت کند و در سال 1930 هم طی تذکاریهای ایدههای خود را برای دول مختلف توضیح داد. در این تذکاریه وی از عباراتی نظیر "بازار مشترک" و "اتحادیه اروپایی" استفاده کرده است و حتی پیشنهاد توسعه شبکه حمل و نقل فرا اروپایی را داده است و مواردی را مطرح ساخته که بعدها به سیاستهای منطقهای و اجتماعی اتحادیه اروپا تبدیل شدهاند.

مقدمه:

خاکی که اتحادیه اروپایی در آن ریشه دوانده است شاهد صدها سال نبرد میان مردم این قاره بوده و خونهای بسیاری بر آن ریخته شده است. بسیاری افراد برای مدتهای طولانی رویای اتحاد را به عنوان درمان تفرقهها و درگیریهای اروپا در سر میپروراندند اما تنها پس از جنگ جهانی دوم1 بود که این ایده مخاطبان بیشتر و شنواتری را در برابر خود یافت. قبل از بروز جنگ، اروپا بر تجارت جهانی، بانکداری و امور مالیه جهان حکمفرما بود، فرمانرواییاش دنیا را احاطه کرده بود و برتری نظامی بیچون و چرایی داشت.

اما جنگ ضعف شدیدی را در قدرت و نفوذ اروپا به وجود آورد و راه را برای ظهور ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی2 به عنوان دو ابرقدرت هموار نمود و نظم جدیدی در توزیع قدرت سیاسی جهان ایجاد کرد. قبل از جنگ ایالات متحده صلحطلب3 و انزواگرا 4 بود و ترجیح میداد منافع خود را اساساً محدود به آمریکا کند. در حقیقت منافع آمریکا در آن دوره به قدری محدود بود که ارتش ایالات متحده از نظر اندازه در رتبه بیستم دنیا و در جایگاه بعد از هلند قرار داشت. - - 1 اگر چه قوانین بیطرفی5 در سالهای 1935 تا 1939 تصویب شده بود، اما دولت روزولت آشکارا از رشد فاشیم در آلمان احساس خطر میکرد و به این نتیجه رسیده بود که انزواگرایی در شرایط موجود گزینه مناسبی نیست.

هنگامی که آتش جنگ در سپتامبر 1939 در اروپا شعلهور شد روزولت بیانیه بیطرفی صادر کرد، اما وی در عین حال تصدیق کرد که نمیتواند از تک تک آمریکائیها بخواهد که "در افکار شخصی خودشان هم بیطرف باشند" فرانسه در سال 1940 به تسخیر آلمان درآمد اما بریتانیا به لطف توفیق نیروی هوایی سلطنتی6 خود در نبرد بریتانیا7 توانست تهاجم آلمانها را دفع کند. بیطرفی آمریکا سرانجام در 7 دسامبر 1941 با حمله ژاپن به پرل هاربر8 در خاک آمریکا به پایان رسید.

به محض اینکه ایالات متحده وارد جنگ شد روزولت به این فکر افتاد که ترتیبات بعد از جنگ باید به گونهای باشد که عوامل زمینهساز و پتانسیلهای جنگ در آینده را از بین ببرد و همچنین ایالات متحده باید به شکل فعال در صورت دادن این ترتیبات دخیل باشد. بریتانیا در آغاز شریک ارشد در پیمان اتحاد آتلانتیک9 بود، چون سربازان بیشتری در منطقه داشت اما به محض ظهور و بروز جنگ، تغییری تدریجی در موازنه قوا میان دو کشور ایجاد شد.

با اعزام نیرو در ژوئن سال 1944 تعداد سربازان ایالات متحده از شمار نیروهای بریتانیا پیشی گرفت و ایالات متحده نقش اصلی را در جبهه متحدین پیدا کرد. در دیدارهای سران سه عضو ارشد متحدین - روزولت، چرچیل و استالین - واضح بود که روزولت در میان آنان ارشد است. در حالی که اکثر اروپا از تخریبهای زیاد فیزیکی، نابسامانیهای سیاسی و مشقتهای اجتماعی به شدت آسیب دیده بود، ایالات متحده اکنون یک ابرقدرت نظامی بود و ویرانی اروپا نیز راه را برای ایالات متحده هموار ساخت تا ابرقدرت اقتصادی نیز باشد.

منافع استراتژیک ایالات متحده این کشور را تشویق کرد تا گذشته انزواگرایانهاش را به دور انداخته و در امور اروپا نقشی محوری را ایفا نماید. عواملی چند بر اولین مرحله از این فرآیند تأثیرگذار بودند؛ عواملی نظیر منافع ایالات متحده در بازسازی اقتصادی اروپا، تمایل فرانسه برای محدود سازی آلمان و بالاخره مقاومت بریتانیا در برابر پیشنهادات فراتر از همکاریهای ساده. راه برای بازسازی اقتصادی اروپا طبق طرح مارشال10 باز بود و همچنین ایالات متحده، کانادا و اروپایغربی زیر چتر امنیتی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی - ناتو - 11 میتوانستند با یکدیگر به طور فعالی همکاری داشته باشند. این موارد توانستند نقش مهمی در تسهیل ایجاد پایههای اتحادیه اروپا ایفا کنند.

دیدگاههای پیش از جنگ

برخی از آمریکائیان اروپا را قارهای میدانستند که در گذشته خود گرفتار است، قارهای که قرنها سابقه تاریخی، سنتهای بسیار قدیمی و تحولات نسبتاً کم اجتماعی یا سیاسی دارد. اگر چه این قاره پیشنه تاریخی زیادی دارد اما این تاریخی است که مملو از تغییرات مداوم، بیثباتی، خشونتهای شدید سیاسی و ناآرامیهای اجتماعی مداوم به شمار میرود. تا سال 1945 کمتر دورهای وجود دارد که در آن هیچ گروهی از اروپائیان با گروهی دیگر در حال نبرد نبوده باشند یا صف بندیهای سیاسی اصلاح شده باشد؛ حتی از سال 1945 به بعد نیز اغتشاشاتی در جریان بوده است؛ مواردی نظیر تقسیمبندی اروپا بعد از جنگ، ناامنیهای ناشی از جنگ سرد، پایان امپراطوریهای مستعمراتی، تغییرات اقتصادی و اجتماعی و نبردهایی که مرگ و بدبختی را برای ایرلند شمالی، منطقه باسک12 و بالکان13 به همراه داشت.

در طول تاریخ پر فراز و نشیباروپا، غالباً اتحاد یا همکاری به عنوان گزینهای برای حل مسائل و درگیریهای اروپا پیشنهاد میشد و در مسیر ایجاد این همکاری معمولاً پیشنهاد میشد که انواع مختلف نهادهای بینالمللی یا منطقهای تأسیس گردند که این نهادها میتوانستند در آینده زمینهساز سیستم واحد حکومتی در اروپا باشند. اما حس ناسیونالیسم و حسادتهای منطقهای همواره در بین مردم این منطقه از جهان وجود داشته است و تنها قوه قاهره بود که توانست اروپا را به هدف اتحاد منطقهای نزدیک کند.

اولین شاهد این مدعا رومیها14 هستند که قسمت اعظمی از اروپا را تحت یک نظام واحد حکومتی درآوردند و دوران اوج حکومت ایشان سالهای 200 تا 400 میلادی بود ولی حکومت آنها یک امپراتوری محسوب میشد و هویت مشترک اروپایی را افاده نمیکرد. تنها در قرون وسطی بود که چنین هویتی شکلگیری خود را آغاز کرد 500 - تا 1050 میلادی - و این امر از طریق تکامل تمدن مشترک اروپایی بر اساس دین مسحیت میسر گردید که در آن رم پایتخت معنوی به حساب میآمد و زبان لاتین هم زبان اصلی آموزش بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید