بخشی از مقاله

چکیده

نظریاتی که شخصیتپردازی در متن ادبی را تحلیل می کنند، بیشتر ویژگیهای مضمونی و راه کارهای عملی از منظر فنون داستاننویسی را مورد بررسی قرار میدهند. در این مقاله سعی شده است شخصیتپردازی در بستری از مواد زبانشناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. متون شعر نو ایران نیز، که به لحاظ روایتشناسی از دیدگاه زبانشناسانه کمتر محل انتقاد و نظریهپردازی بوده است، نمونهی مناسب و بدیعی برای تحلیل روایی بهشمار میرود.

در این مقاله علاوه بر تبیین ویژگیهای زبانی شخصیتپردازی در متون ادبی، نقش و اهمیت شخصیتپردازی در شکلگیری روایت در شعر نو ایران، چگونگی استفادهی شاعران نوسرا از شخصیتپردازی برای ایجاد زمینهی روایی در متون شعری و چگونگی تأثیرپذیری شخصیت از گفتمان حاکم بر متن تحلیل شده است. از آنجاکه شخصیت روایی برآمده از نقشهای اجتماعی است که یک کنشگر میتواند حاصل کند،روایتِ متکی بر شخصیتپردازی، بهشکل مؤثری برقرارکنندهی ارتباط لازم میان متن و مخاطب خواهد بود.

مقدمه

مقولهی روایت، چگونگی، لزومِ وجود یا عدم وجود روایت در شعر، از مباحث جذاب سالیان اخیر در نقد شعر نو ایران به شمار میرود. به نظر میرسد شعر نو ایران از آغاز تاکنون به شکلها و روشهای گوناگون از روایت، یا به عبارت دقیقتر از مجموعهای از شگردهای روایی به خوبی بهره برده است. به طور کلی میتوان شعر نو ایران را واجد گونهای روایتمندی دانست. روایتمندیای که در پاره ای آثار به وضوح حضور آن مشهود است؛ روایتمندیای که نه وجود روایتی کامل، که وجود زمینهای روایی آن را سبب شده است.

آنچه در این مقاله به آن پرداخته شده است، شخصیتپردازی روایی در شعر نو ایران، به منزلهی یکی از عوامل مهم و تاثیرگذار در شکلگیری زمینهی روایی در شعر است. بنابراین چگونگی شخصیتپردازی در روایات شعری مدنظر نیست؛ چه بسا که این مقوله تفاوت چندانی با شخصیتپردازی در ادبیات داستانی نداشته باشد. در این نوشتار تلاش شده است تا شخصیتپردازی، به عنوان یک شگرد روایی در ساختار شعر نو ایران و نقش آن در تبادل مفاهیم اجتماعیBروانی میان نویسنده و متن، و میان متن و خواننده تحلیل شود.

روششناسی

تحلیل صورت گرفته در این نوشتار، بر مبنای گروهی از نظریات زبانشناسی و به خصوص تقسیمبندی اکو در مورد عموم و خصوص نشانههاست. این شیوهی برخورد با شخصیتپردازی فاقد سابقهای مستقل در نقد ادبی ایران است. عمدهی تحلیلها در این رابطه، بررسیهای محتوایی، روشهای نامگذاری و یا نقش شخصیتها در ساختار روایی متن است. انتظار می رود در پایان مقاله، چگونگی استفاده ی شاعران نوسرای ایران، از ویژگیهای انحصاری یا تعمیم یابنده ی نشانه، برای شخصیتپردازی در روایات شعری تبیین گردد. همچنین چگونگی کاربرد شخصیتپردازی برای ایجاد یک خط سیر روایی - هرچند محدود - در اشعاری که عملاََ روایی محسوب نمیشوند مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.

شاعران نوسرا در ایران، زبان را به گونهای به خدمت گرفتهاند که ظرفیتهای فراوانی برای اشتمال بر گفتار روایی دارد. این ظرفیت را به خصوص در اشعار معروف به "نیمایی" به وضوح میتوان مشاهده کرد. پیدایی این گنجایش روایی را میتوان ناشی از رهاسازی شعر از پارهای قیود سنتی دانست و نیز نیاز گویندگان و شاعران به همراهی با زبان روز مردم. قالبهای سنتی شعر ایران، محمل مناسبی برای داستانسرایی - با عناصر و ویژگیهای نثر داستانی - بوده است. چنانکه اگر قالب نظم از بیشتر این آثار گرفته شود داستان، باز بر جای می ماند. اما در شعر نو، این داستان نیست که شعر را برای ارائهی خود برگزیده است، بلکه این شعر است که از روایت، به عنوان ابزاری مناسب برای شکلدهی به خود و حفظ انسجام بیان بهره برده است.

به این ترتیب، شخصیتپردازی نیز که در نظم سنتی، به عنوان یکی از عناصر داستان مورد توجه قرار میگرفت، در شعر نو، نه به عنوان یک عملگر در کنار سایر عملگرهایی که ساخت داستان را بر عهده دارند، که گاه خود یکی از عوامل اصلی سازندهی روایت یا پارهروایتی است که در شعر قابل تشخیص است. چنانچه سه وظیفهی اصلی زبان و ساختار ارتباط گفتاری را »ایجاد رابطه بین اذهان، ارتباط فرد با پدیدهها و اشیاء خارجی، و انتقال تجربیات فرد به دیگران« - هابرماس به نقل از توحیدفام و حسینیان امیری، - 193B192 :1388 بدانیم، به نظر میرسد آنچه در ادبیات کلاسیک ایران بیشتر مورد توجه بوده، انتقال تجربیاتاست. این کارکرد به خصوص در اشعار تعلیمی و حکمی بارز است و اصولاَ ادبیات حماسی و غنایی ایران نیز ادبیاتی حکمی بوده است. چنانکه سرایندگان بزرگ حماسه و غنا را حکیم فردوسی و حکیم نظامی میشناسیم.

الگوهای پیوستگی

در شعر نو، کارکردهای دیگر ساختار ارتباط گفتاری، اهمیتی افزونتر از کارکرد انتقال تجربه یافته است. مخاطب امروزین شعر، شاید به اندازهی مخاطبین گذشته، نیازی به دریافت تجربیات شاعر نداشته باشد. در عوض آنچه آنها را مشتاق خواندن یا شنیدن اثری میکند، در مرحلهی اول ارتباط اندیشگانی و از این طریق مشارکت در نوع نگرش و ادراکات گوینده است و در مرحلهی دوم، ارتباط با عینیتی که از صافی ذهن گوینده گذشته و در حقیقت کشف این عینیت است.

این دو مرحله - با حفظ اولویت - الگوهایی را شکل می دهند که تجربه در چارچوب آنها انتقال مییابد. وجود چنین الگوهایی از آنجا الزام مییابد که در سیر حرکت ادبیات از کلاسیک به مدرن، نیاز به چارچوبهایی که بتواند انسجام و یکپارچگی متن را حفظ کند بیشتر احساس میشود. اهمیت وجود چنین چارچوبی برای روایتمندی متن تا حدی است که میتوان گفت »فرایند روایت عبارت است از قراردادن آگاهانه یا ناخودآگاه رویدادهای خارجی در یک الگوی قابل فهم.«

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید