بخشی از مقاله

چکیده

مقالهٔ حاضر به تحلیل ارتباط پیچیده بین ادبیات و فلسفهٔ اخلاق می پردازد و هدف آن بررسی فرصت ها و چالشها در آفرینش ادبیات اخلاقی از سویی، و نقد و تفسیر مسؤولانهٔ متون ادبی از سوي دیگر است. همچنین نوشتار حاضر دو قطب متضّاد در رویکرد به مقولهٔ "زیبایی شناسی و اخلاق" را با رویکردي تاریخی مورد بررسی قرار می دهد. آیا هنر باید کاربردي و اخلاق مدار و یا مستقل و خودمختار باشد؟ اخلاق گرایان که کاربردي اخلاقی براي ادبیات متصورند، متون ادبی را ابزاري آموزشی تلقی می کنند که می بایست سجایاي اخلاقی را به جامعه القا کند. اینان مسؤولیت ادبیات را دعوت به تعالی اخلاقی می دانند.

این رویکرد در حالت ایده آل حالتی آرمانی را فرض می کند: شاید ادبیات - به ویژه ادبیات داستانی - به ما کمک کند تا به مسائل انسانی از زاویه دید "دیگري" بنگریم. بدین معنا، ادبیات با به تکاپو داشتن قدرت خیال، ما را درگیر افرادي که در مختصات و شرایط خاصی قرار گرفته اند می کند تا به تفکّر در باره تضادها ، تقابل ها، و دشواري هاي تصمیم گیري اخلاقی بپردازیم. ادبیات در کاخ خیال به ایدههاي انتزاعی جان می بخشد و الهام بخش زندگی اخلاقی می گردد؛ در اینجا اینکه آیا نویسندگان همیشه در جهت روشنگري خوانندگان قلم میزنند/و یا باید بزنند محل سؤال است.

در مقابل این رویکرد، نظریهٔ زیبایی شناسی که در اوایل قرن بیستم با مدرنیسم به اوج شکوفایی رسید، هنر - من جمله ادبیات - را فارغ از هر انگیزهٔ خارجی – حتی اخلاق – ارزیابی میکند. از این منظر ادبیات نه کارکرد اخلاقی دارد و نه می تواند داشته باشد. فلسفهٔ روشنگري و پیشگامان آن نسبت به قدرت خیال و حسن نیت داستان نویسان ظنین بودند. آنها تخیل ادبی را غیر منطقی و گمراه کننده میدانستند و معتقد بودند که ادبیات نمیتواند به معیارهاي اخلاقی چیزي بیافزاید. در نقد ادبی جدید پیوند فلسفه اخلاق و ادبیات با چالش هاي جدي تري مواجه است.

جریانهاي جدید همچون پساساختارگرایی، ساختارزدایی، و پسانوگرایی فرایند خوانش سنتی را به کناري می نهند. آنها استدلال می کنند که اصولاً متن غیر قابل خوانش است و لذا متون نمی توانند رفتارها و باورها را شکل دهند؛ به زعم آنان متن لبریز از تعارض بین مقولههاي آشکار و پنهانِ اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی ، و ضمیر ناخود آگاه جمعی است. مرز بین متن، خواننده و نویسنده همواره سیال است. دریدا می گوید که در وراي متن چیزي وجود ندارد. در چنین شرایطی مسؤولیت منتقد در بررسی اثر ادبی چیست؟ مارك ویلیام روشه معتقد است که بحران معاصر در ادبیات به خاطر گسست بین هنر و اخلاق است.

پیتر لوین در کتابِ متحول ساختن ادبیات تفسیر متون ادبی را از منظر تئوري اخلاقی معاصر بررسی میکند ومی گوید: فلاسفه اخلاق باید متون ادبی را تفسیر کنند و منتقدین ادبی باید رویکردهاي اخلاقی در پیش گیرند. لودویگ ویتگنشتاین معتقد است که زیبایی شناسی و اخلاق یک مقولهٔ واحدند. ژوزف برودسکی می گوید که زیبایی شناسی مادر اخلاق است. رویکرد نوین به مقولهٔ هنر می تواند به تلفیق الگوهاي انتزاعی فلسفهٔ اخلاق و تجربهٔ انسانی در ادبیات بپردازد. کاربردگرایی صرف و یا خودمختاريِ فارغ از مسائل انسان معاصر هیچکدام مطلوب نیست.

روشهاي ارزشگذاري حسی یا حسی -ادراکی که اندیشمندان و منتقدین ادبی در طول قرون و اعصار به آثار مختلف قائل شده اند متنوع و گوناگون است. نوشتار حاضر تنها به دو رویکرد متضاد در تاریخ نقد ادبی اروپا می پردازد: مطلق گرایی افلاطونی و نسبی گرایی اخلاقی پسانوگرایی. هر یک از این دو دیدگاه یک سوي دو قطب متضاد است که در عین حال با چرخشی کاربردي نیز توأم است. ارسطو و افلاطون نگاهی صرفاً کاربردگرایانه به شعر داشته اند، حال آنکه مدرنیست ها با تکیه بر مکتب زیبایی شناسی "هنر را براي هنر" و نه هیچ غایت دیگري می خواستند.

یونان باستان

نخستین نقد اخلاقی هنر و مطالعه سیستماتیک ادبیات در اروپا با نوشته هاي افلاطون در کتاب کلاسیک جمهوري آغاز می شود. مباحث مطروحه در این کتاب متنوع است، بویژه از آنجا که در زمان افلاطون، فلسفه و سیاست تا حدود زیادي با اخلاقیات و مسائل اخلاقی در هم تنیده بود؛ برخلاف امروز، سیاست و اخلاق به هم پیوسته بودند و فضیلت فردي با فضیلت سیاسی یکی بود. اخلاق - و به تبع آن سیاست و قانون کشوري - یکی از مهم ترین مسائل مطروحه در این کتاب است.

هدف افلاطون از فلسفه بیان اصول تربیتی و اخلاقی لازم براي تربیت و پرورش فیلسوفان براي فرمانروایی مدینهٔ فاضله است. - زنگنه . - 1391 افلاطون در آکادمی به تدریس ریاضیات، علوم طبیعی، و فلسفه می پرداخت،اما فیلسوف کبیر بر آن بود که شاعران را از آرمان شهر خود بیرون کند – و این امر قرن هاي متمادي مایهٔ شرمساري پیشکسوتان ادبیات در اروپا بوده است. افلاطون دائماً دغدغه آنرا داشت که شاعران حقیقت را تحریف می کنند و موجب گمراهی اخلاقی خوانندگان خود می شوند. استدلال افلاطون این بود که بر خلاف آنچه در آثار شاعران آمده است، خدایان یونان باستان می بایست مظهر کمال باشند و بنابراین نباید مرتکب کارهاي ناصواب شوند. به این معنا ادبیات نه تنها از نظر الهیات ناصحیح است بلکه به لحاظ اخلاقی آسیب زاست.

از آنجاییکه دانشجویان افلاطون در آکادمی قرار بود فیلسوفانی کشوردار شوند، او در کنار بالا بردن سطح علمی و فکري نخبگان در افزایش اخلاقیات و تربیت معنوي آنها نیز میکوشید. افلاطون می خواست که ملکهٔ عدالت را در آنان پرورش دهد؛ از نظر او عدالت عبارت بود از دانایی، توانایی، و برقراري نوعی تناسب و تعادل بین نیازها و خواسته هاي نفسانی و ذاتی در وجود انسان. عدالت فضیلتی است که به موجب آن آحاد مختلف جامعه در جمهوري آرمانی به وظایف خود عمل می نمایند. بدین سان تعهد به سجایاي اخلاقی از مسائل مهم تلقی می شد. - زنگنه - 1391

دغدغه اصلی افلاطون تأثیر داستان سرایی هاي بد بر اذهان نخبگان نظامی است که پاسداران او را در آرمان شهر تشکیل خواهند داد. ناخرسندي افلاطون به ویژه از آن جهت بود که شاعران دائماً چنین القاء میکنند که جهان فرودین دنیایی غمبار و ناخوشایند است. اشعاري از این دست هرگز نباید سروده شوند؛ در غیر این صورت سربازان آینده هرگز انگیزهٔ آنرا نخواهند داشت که بجنگند و براي کشور خود بمیرند. افلاطون مبناي حملهٔ خود را بر مقوله "تقلید" می گذارد و می گوید که شاعر همواره تقلید ناقص و مخدوشی از حقیقت را ارائه می دهد.

افلاطون معتقد است که به خاطر ماهیت حقیقت و ادراك محدود ما از آن تقلید و تصویربرداري از واقعیت تلاشی بیهوده و گمراه کننده است، چنانکه وي در نظریهٔ معروف مثُل – که از ابتکارات اودر فلسفه است – می گوید، هر چیز که در این جهان است تقلید ناقصی از شئی ایده آل است که در وراي ماده و مقیاس زمانی جهان به آن صورت که آن را درك می کنیم وجود دارد. آفرینش شاعران و هنرمندان تنها تقلید ناقصی از حقیقت ایده آل و یک نسخهٔ مخدوش و دست سوم از حقیقت است که بی ارزش و به صورت بالقوه گمراه کننده است.

براي افلاطون والاترین حقیقت ریاضیات و عقلانیات است – و شعر نه تنها با چنین حقیقتی سر و کار ندارد بلکه به یقین ذهن ما را از آن دور می کند. چنانکه هومر گفته بود: شاعر موجود مقدسی است و تا وقتی که الهام نگرفته و عقل خود را از دست نداده قادر به سرایش نیست. شاعر با هنر خود شعر نمی گوید بلکه از نیروي آسمانی الههٔ موسیقی قدرت می گیرد. الهام امریست غیر منطقی، که بیشتر نزدیک به جنون است تا دانش واقعی.... در دفتر سوم کتاب جمهوري افلاطون نهایتاً اظهار می دارد که شاعران باید از مدینهٔ فاضله اخراج شوند. - داتون، 1986، صص. - 15-19

ارسطو در کتاب شعر به ارزش و کاربرد ادبیات نمایشی - بخصوص تراژدي - می پردازد. واژه "شعر" در یونان باستان - و تا حدود قرن هجدهم میلادي در انگلستان - به "ادبیات" در معناي عام آن اطلاق می شود. لذا آنچه که افلاطون در نقد شاعران می گوید در مورد سرایندگان تمام گونه هاي ادبی شناخته شده آن زمان - حماسه، تراژدي، و شعر غنایی - قابل تعمیم است. از نظر ارسطو کمدي ادبیات در خور توجهی نیست، زیرا تقلیدي است از زندگانی آحاد فرودست اجتماع که کاربرد اخلاقی چندانی ندارد.

بر عکس، تراژدي تقلید از کنشی است که جدي، به خودي خود کامل و داراي شکوه خاصی است. قهرمان تراژیک فردي است که همچون یکی از ماست: او انسانی نه کاملاً شریر و نه مطلقاً پاك نهاد است. او بالاتر از ماست، از آن جهت که داراي فضائل اخلاقی است و از نظر اجتماعی موقعیت مهمی دارد و شاهزاده و یا نجیب زاده است. سرنوشت قهرمان تراژیک به خاطر اشتباهی که او در قضاوت خود مرتکب شده است دگرگون می شود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید