بخشی از مقاله
چکیده
هدف نهایی هر آموزشی تعمیق، تسریع و تسهیل فرایند یادگیری در یادگیرندگان است. با توجه به اینکه فرایند یاددهی و یادگیری همواره در حال تغییر و تحول است، طراحی آموزشی به عنوان یکی از ارکان اصلی هر سیستم آموزشی همواره در صدد یافتن راهکارهایی در جهت تحقق این امر بوده و طراحان آموزشی برای موفقیت این فرایند باید به دنبال مدلهای اثربخش طراحی باشند. طی سالهای اخیر، با ظهور پدیدهی ساختگرایی، نظریه پردازان ساختنگرا، فرضیههای متفاوتی درباره یادگیری و آموزش مطرح کرده اند که تحولات بنیادی در بسیاری از فرایندهای تعلیم و تربیت و به ویژه طراحی آموزشی ایجاد شده است. در این مقاله مبتنی بر کارتوماس کوهن - 1970 - 1 برای تأیید این مطلب که الگوهای معرفت شناختی در حال تغییر میباشد به مقایسه طراحی آموزشی عینی - سیستمی - و ساختگرایی پرداخته شده است.
از دیرباز به کارگیری الگوهای طراحی آموزشی با رویکرد سیستمی - عینی - در آموزش علوم متداول بوده اما پس از ظهور رویکرد ساختگرایی کاربرد الگوهای سیستمی - عینی - مورد تردید قرار گرفته است. بدون شک کاربرد الگوهای طراحی آموزشی مناسب نقش تعیین کنندهای در کیفیت بخشی به آموزش علوم دارد. و مسلماً عنایت به اتخاذ رویکرد مناسب در آموزش علوم می تواند ضمن ایجاد نگرش مثبت، موجب ارتقای پیشرفت تحصیلی در دانشآموزان شود.
واژههای کلیدی: طراحی آموزشی، عینیتگرایی، ساختگرایی، آموزش علوم، الگوی تدریس ساخت گرایی - 5E -
-1 مقدمه
تغییرات و رشد سریع علم، اطلاعات و فناوری و به تبع آن،تغییرات اساسی در زندگی انسان عصر حاضر، به زعم بسیاری ازاهل نظر،جامعه جهانی را با یک بحران جدی مواجه ساخته است. این بحران در زمینه های گوناگون،از جمله آموزش علوم، آثار آن نمایان است. اکثر معلمان در این مسئله که بحرانی در آموزش علوم وجود دارد توافق دارند. با این حال دلیلی وجود ندارد که با بدبینی به این بحران نگاه کنیم. اگر ما از منظر بحران علمی که توسط کوهن - 1970 - عنوان شد این مسئله را در نظر بگیریم، این بحران می تواند به طور خوش بینانه، اصلی در فرایند تغییر روش تدریس درنظر گرفته شود. وجود بحران در هر زمینه ای نشانگر این است که الگوی موجود به اندازه ای که نیاز بوده، تبدیل به نقش یا کارکرد مؤثر نشده است. معلمان علوم با تغییر در الگوی تدریس خود، شروع به بازنگری در مورد نظرات خود درباره ی تدریس و آموزش می کنند - نانسی1 وهمکاران ،. - 1993
هدف هر آموزش، یادگیری است. اما قبل از آموزش مطالب مورد نظر، باید طراحی صورت گیرد زیرا طراحی آموزش، پیش بینی روش ها و آموزش و انتخاب و ترتیب مواد آموزشی در شرایط خاص به منظور رسیدن به نتایج یادگیری به نحو مؤثر است. بنابراین طراح آموزشی به چگونگی آموزش می اندیشد - رایگلوث2وهمکاران. - 1389 از آنجا که علوم با سرعت در حال تغییر است. بنابراین برای همگام شدن با پیشرفت علوم باید با شیوه های نوین آموزشی آشنا شویم. در این میان چگونگی طراحی آموزشی برای رسیدن به اهداف آموزش علوم، نقش اساسی را ایفا می کند.
الگوی طراحی آموزشی در بهترین شرایط حلقه اتصال بین نظریه های یادگیری و عمل آموزش می باشد. پس نظریه های یادگیری پایه و اساس همه فعالیت هایی است که طراح آموزشی انجام می دهد. طراحان آموزشی با استفاده از تحقیقات آموزشی در مورد عوامل موثر بر فراگیر یا کارایی آموزش، الگوهای متفاوتی را در مورد نحوه ارائه آموزش پیشنهاد می کنند. الگوهای فراوانی در حوزه طراحی آموزش مطرح هستند که اکثر آن ها از دو رویکرد اصلی عینیت گرا - سیستمی - و سازنده گرایی نشأت گرفته اند. که در ادامه به بررسی و مقایسه این دو پارادایم در عرصه طراحی آموزشی پرداخته می شود .
مهم ترین تغییری که باید در وضعیت کلی روش آموزش علوم تجربی از جمله فیزیک صورت گیرد، تغییر در رویکردهای آموزشی، از شیوه های سنتی و انفعالی - شیوه ی سخنرانی و حفظ مطالب - به شیوه های فعال یاددهی- یادگیری است. برای تربیت دانش آموزانی نوآور، متفکر، مستقل و کنجکاو باید شیوه های تدریس را به سمت آموزش خلاق سوق دهیم. یکی از این شیوه های تدریس الگوی تدریس ساخت گرایی است. در ادامه به معرفی، بررسی و مراحل اجرای الگوی تدریس ساخت گرایی - 5E - می پردازیم و در هر مرحله به بررسی نمونه هایی از مبحث مغناطیس کتاب درسی فیزیک - 3 - و آزمایشگاه پرداخته سپس مزایا و نتایج حاصل از این شیوه را بیان می کنیم.
2 -عینیت گرایی و طراحی آموزشی سیستمی1
عینیت گرایی، سال ها بر حوزه ی آموزش وپرورش سیطره داشت. بسیاری ازرویکردهای سنتی به یادگیری و تدریس در پیش فرض هایی که ریشه در عینیت گرایی داشت، سهیم بودند. عینیت گرایی نسخه ای از رئالیسم بنیادی است که مطابق آن واقعیت مستقل از انسان وجود دارد. رویکرد سیستمی مبتنی بر جهت گیری معرفت شناسانه پوزیتیویسم و رویکرد روانشناختی رفتارگرایی است که در دهه های میانی قرن بیستم،رویکرد روانشناسی شناخت گرایانه نیز بر آن افزوده شد.سیطره پوزیتیویسم بر علوم طبیعی در اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم به روانشناسی نیز تسری یافت و روانشناسان که تا آن زمان به دنبال مطالعه ذهن بودند،
این جریان تحقیق را به نفع مطالعه رفتار انسان رها کردند وبا مطالعه رفتار حیوانات برای یافتن اصول کلی حاکم بریادگیری انسان به فعالیت پرداختند.البته این مطالعه با رعایت تمام ملاحظات انجام دادن تحقیقا کمی وعینی ودر شرایط کاملاً کنترل شده آزمایشگاهی بود.این رویکرد معرفت شناختی دارای پیش فرض هایی است که از جمله آنها پذیرش وجود حقایق در جهان خارج از ذهن وامکان شناسایی این حقایق از طریق انجام دادن تحقیقات در شرایط کاملاً کنترل شده است. چنین رویکرد معرفت ناختیش منتهی به نضج گرفتن دیدگاه رفتارگرایی در روانشناسی شد که صرفاً بر داده های تجربی تکیه داشت و هرچیزی را که قابل مشاهده و اندازه گیری نبود نفی می کرد و آن را غیر علمی می شمرد.بنابراین از منظر این