بخشی از مقاله

چکیده

انقلاب مشروطه طلیعه آغاز تجدد و برآمدن صورتی از دولت مشروطه است که با گذار از مبانی معرفتی-سیاسی رژیم قدیم و سنت قدمایی ممکن شد. آنچه در این رخداد غیر قابل انکار است جدال بر سر مبانی دولت جدید، له و علیه آن از سوی نسل نخست روشنفکران ایرانی دوره مشروطه است. هدف از پژوهش حاضر آن است که با بازخوانی نمونههایی از آثار سه تن از این روشنفکران یعنی میرزا ملکم خان ناظمالدوله، میرزا یوسف خان مستشارالدوله ومیرزا فتحعلی آخوندزاده نشان دهد که آنها برای گذار از مبانی دولت قدیم و ماهیت نظام جدید چه درمانی ارائه میدهند،

در این میان چه نقش و جایگاهی برای دولت قائل هستند، و بر این اساس چگونه میتوان آنها را در گروه دولتگرایان و ضد دولتگرایان دستهبندی کرد. بدین منظور دیدگاههای این سه روشنفکر پیرامون مسائل محوری همچون: تصویر تمدن ایران و غرب، نقش و جایگاه دولت، و نیز دلایل تنزل و کسالت تمدن ایران و راههای غلبه بر آن مورد بررسی قرار گرفته و الگویی اجمالی از رویکرد آنان ترسیم شده است. در پایان نیز تلاش بر آن بوده است که مکان و موقعیت نسبی هر یک از این سه تن بر روی طیفی که در یک سوی آن دولتگرایی افراطی و در منتهیالیه دیگر آن ضد دولتگرایی رادیکال قرار دارد، مشخص شود.

کلیدواژگان: تمدن ایران، ملکم خان ناظمالدوله، فتحعلی آخوندزاده، یوسف خان مستشارالدوله، دولتگرایی، ضد دولتگرایی 

مقدمه

با شکست ایران در جنگهای ایران و روس، و غرش دو "سیل مهیب" روس و انگلیس که میرفت خاک ایران را فروبلعد، به تدریج تکههای آینه به هم میپیوست و پیش روی ایرانیان تصویری از خود نقش میبست و آنان در این تصویر ناباورانه نظر میکردند. برخی روی بر میگرداندند، دلخوش به "میوههای بهشتی و عطر نان"، حیران که "وطن چه عیب دارد که اصلاحش لازم باشد." - طالبوف، 10 :1324و - 11 برخی دیگر اما هرچه ژرفتر در آینه مینگریستند رنجشان بیشتر میشد.

ذلت ایران و قُ"رب انقراض" آن را میدیدند. در این تصویر، ملت ایران چنان در" تنزّل ]بود...[ که گویی"تعزیهای که ]ایرانیان...[ هر سال برای امامان خود... ]بر پا میداشتند[ در حقیقت تعزیهای ]بود بر...[ تیرهبختی خود ایشان."  آنان ایرانی میدیدند "مرکزش بیقانون... میرزاهایش علم حساب ناخوانده...روحانیانش... محتکر...]و[ تجارش فجّار." گاه این تصویر مُعوّج در آینه، چنان خفتبار بود که حسی نوستالژیک نسبت به گذشتهای غرورآمیز را در آنان برمیانگیخت.

در حالی که ملل متمدن دنیا گام در راه پیشرفت نهاده بودند، "اهالی ایران خاک بر سر، در این مدت، ترقی معکوس و حرکت قهقرا کرده ]بودند".[ - کرمانی، - 362 : 1387 برای اینان، موجود غریبی که در آینه میدیدند، چهره دیگرگون شده شکوه و غنایی به تاراج رفته بود و تذکر این عظمت بربادرفته شاید میتوانست، همچنانکه باران بر سنگ خاره، "در دل جماد ایرانی" - طالبوف، - 10 :1324 اثر کند. برای برخی از این حسرتمندان گذشته، تمدن ایران باستان، به "شجرهنامه ملت نجیب"  بدل گشت، قباله و سند اعتبار ایرانیان که باید آن را از زیر آوار ویرانههای پاسارگاد بیرون میکشیدند.

برای برخی دیگر، این گذشته در اوج شکوه تمدن اسلام تبلور مییافت، در عصر" زرّین" عظمت و هیمنه جهان اسلام که در برابر ظلمات قرون وسطای غرب نماد درخشش بود و روشنایی. گاه نیز حسرت گذشته، شکلی باز هم نابتر و سادهتر مییافت و در تصویر مدینهالنبی پیامبر اسلام - ص - به نهایت پالودگی و خلوص میرسید.

در این میان، مفاهیمی چون کسالت، بینظمی، سقوط، قهقرا، تنزل، انحطاط، عقبماندگی و زوال بسیار شنیده میشد. اما درمان چه بود؟ اگر ایران و یا دول اسلام "سیر قهقرائیه" داشته و به درد انحطاط، عقبماندگی، تنزل یا کسالت دچار بودند،گشایش این گره کور از کدام سرانگشتان توانا ساخته بود؟ بیتردید، در این میان، دولت بازیگری عمده بود و در یافتن راههای درمان، مسئله دولت و تعیین نقش دولت اهمیتی کلیدی داشت.

آنانکه دغدغه ایران داشتند، هر یک در نسخه خود برای این بیمار رنجور، دولت را به نوعی عامل مرض یا شفای عاجل میدیدند، گاه نیز دولت را چندان جدی نمیگرفتند و برای آنها اصلاح از جایی دیگر آغاز میشد، از بطن جامعه، یا در حوزه فرهنگ، یا قلمرو اندیشه. بدین ترتیب بود، که عدهای از همان آغاز به "دیسپوتیسم" تاختند، از قانون و قانونگرایی سخن گفتند و تلاش خود را بر مشروط ساختن استبداد افسارگسیخته متمرکز نمودند. گروهی دیگر از جمود فکری و "فناتیزم" شکوه داشتند و از "پروتستانتیسم اسلامی" سخن به میان آوردند. گروهی به تکاپوی تغییر الفبا برآمدند. گروهی انجمنهای مخفی گشودند و برخی نیز دست به حرکات آنارشیستی و رادیکال زدند و در این میان ترور چهرههای سیاسی را علاج بیمار محتضر یافتند.

بدین ترتیب، در میان روشنفکران نسل نخست، دو گرایش عمده و اصلی شکل گرفت. گروهی که حرکت خود را از درون دولت، نهادهای سیاسی و دستگاههای حکمرانی آغاز میکردند که آنان را دولتگرا مینامیم، و گروهی دیگر که به دگرگونی بنیادین در شیوه تفکر، هنجارها و آداب و رسوم ایرانیان و به عبارتی دگرگونیهای اجتماعی در ایران باور داشتند که در دسته ضد دولتگرایان جای میگیرند. بر این اساس، در پژوهش حاضر تمرکز ما بر رویارویی روشنفکران با معضل تنزل ایران با توجه به مختصات این دو گروه دولتگرا و ضد دولتگرا خواهد بود.

همچنانکه اشاره شد، دولتگرایان، دولت را قلب تپنده تمدن و فرهنگ در نظر میگرفتند و برای آنان هرگونه بحث از انحطاط و شکوفایی تمدن ایرانی ناگزیر به دولت ختم میشد. البته تمامی اندیشهپردازان دولتگرا درباره نقش دولت در شکوفایی و زوال تمدن نظری یکسان نداشتند. اگرچه برای تمامی روشنفکران این گروه، اصلاح و بهبود تمدن ایران نمیتوانست گسسته از دولت باشد، در میان آنان پیرامون میزان دخالت دولت در حوزههای گوناگون به نفع "ترقی" و "توسعه" اختلاف نظر وجود داشت.

برخی از آنان به دنبال تحدید و برخی توسیع قلمرو اختیارات دولت بودند. از سوی دیگر، ضد دولتگرایان در مواجهه با قهقهرای ایران راه خود را از جای دیگر آغاز میکردند. برای آنان کند و کاو ریشههای انحطاط تمدن ایرانی باید در خاک دیگری جز دولت صورت میگرفت. با چنین رویکردی، نوشتار حاضر در پی بررسی آراء سه تن از روشنفکران نسل نخست درباره نقش دولت در شکوفایی و زوال تمدن ایران است.

بدین منظور، دوبُعد اصلی در آثار این روشنفکران شناسایی و برجسته شده اند: تصویری که آنان از وضعیت تمدنی ایران ترسیم کردهاند، نقش و جایگاهی که برای دولت قائل میشوند.مستشارالدوله دولتگرای معتدل[وضعیت تمدن ایران:انحطاط- تنزل-  آخوندزاده ]ضد دولتگرای معتدل[ عقبماندگی- کسالت- زوال ملکم خان ]دولتگرای افراطی.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید