بخشی از مقاله
چکیده
جهانشمولی, بومگرایی و محلیگرایی فرایندهاي غیرقابل انکار در دنیاي پر تحول معرفتی, اجتماعی و فرهنگی جهان کنونی میباشند که در چگونگی ساختاریابی دانش بشري و ابعاد کارکردي آنها تأثیر دارند. خاصیت همبسته امور عالم، و جاري بودن بسیاري از قواعد و هنجارهاي مشترك در عرصه دانایی سبب میگردد که نظامهاي دانش از رویکردي عامگرایانه و فرامرزي برخوردار گردند. نظامهاي علمی و معرفتی بالذاته تمایل به فرار از چارچوب مرزهاي ملی و قومی داشتهاند تا بتوانند دامنه تعمیمپذیري, مصداقیابی و اعتبار خود را بهتر مورد گسترش قرار دهند.
در دهههاي اخیر به ویژه در جامعههایی که در معرض اشکال آشکار و پنهان استعمار قرار داشته اند عوامل مختلفی سبب گردید که چالش فراروي علم و معرفت وارد عرصههاي جدیدي همچون ایجاد مصونیت هاي لازم فرهنگی گردد. واکنشهاي ضد استعماري به اقتضاي مبارزه با فرایافتههاي معرفتی و فرهنگی غربی صحت و استحکام گزارهاي علم و معرفت کنونی را به گونهاي ساختارشکنانه مورد انکار قرار میدهد و تلاش دارد تا از ساخت دانش در چارچوب مصالح و منافع بومی سخن به میان بیاورد. دلایل متعددي ممکن است توجیهکننده رویکرد علم بومی در نظام بینشی فوق باشد.
عدم کارایی بسیاري از نظریهها و دانستههاي سایرین در کشور, آمیختگی آشکار دانش و ارزش, استثمار منافع و مصالح دیگران بیگانه در قواعد علوم انسانی, نیاز به خودباوري علمی در جامعه, نیاز به استقلال علمی و موارد مشابه دیگر مواد درونی انگارههاي نفی دانش جهان شمول را تشکیل میدهند. نظریه اجتماعی زمان و مکان که از سوي پارهاي از نویسندگان گسترش یافته است تلاشی به منظور پیداکردن راهحل ممکن در جهت اثربخشی و یا به عبارت دیگر کاربردي کردن علوم انسانی و اجتماعی در جامعههاي کنونی است. محلی گرایی به الزامات محلی و محیطی در سیاستگذاري علمی و سرمایهگذاري براي آن تاکید دارد.
در این دیدگاه نظام معرفت برخاسته از نظام هستیشناسی اجتماعی و به کار سامان اجتماع میآید. هر یک از نحلههاي فوق بسترهاي خاصی را در تبیین علم و معرفت بشري عرضه کردهاند. در این مقاله تلاش میشود تا چالش موجود بین عرصههاي تبیینی فوق در قبال علم و معرفت مورد بررسی قرار گیرد و در نهایت چگونگی امکان پیوند رویکردهاي فوق در یک دستگاه تبیینی جامعتر به مطالعه گذارده شود.
مقدمه
علم و معرفت از جمله مفاهیم و موضوعات بسیار دامنهدار و پر ماجرا در تاریخ حیات جامعهها محسوب میگردند. نظامهاي اجتماعی به اقتضاي شرایط درونی تلاش داشته و دارند که به اشکال گوناگون به موضوع نیاز به دانایی و سازمان دانایی پاسخ دهند و در این مسیر شیوههاي گوناگون و تجربههاي متنوعی را مورد آزمون قرار داده اند. علم و دانایی پیوسته در نقطه مقابل جهل و نادانی قرار داشته و گذشته از نوعی ویژگی انسانی پیوسته همچون ابزاري مؤثر به منظور مقابله با کاستیها و تهدیدات گوناگون در محیط مورد استفاده قرار گرفته اند.
بنا به شواهد مختلف تاریخی, دانش و معرفت در هیچ زمان و هیچ دورهاي از تاریخ تماماً مغفول نبوده است بلکه برعکس انسان و نظامهاي اجتماعی به اعتبار قوه ادراك و شناخت و نوع انگیزههاي حیاتی مراتب مختلفی از دانایی و دانش را با خود همراه داشتهاند. شاید بتوان گفت که تاریخسازي انسان به مدد توانایی معرفتی و علمی او انجام شده است و محصول کنش ادراکی انسان همانا تولید چرخههاي عظیم فرهنگی, فنی و فیزیکی است که امروزه در سراسر گیتی تمدن بشري را شکل میدهند. بررسی چرایی و چگونگی فرایند تاریخسازي انسان و گسترش نهادي به نام علم و معرفت در اشکال مختلف آن موضوعی است که بررسی آن مبین قابلیتها وابزارسازيهاي معرفتی اجتماعات بشري است.
حیات علم مشحون از حوادث و تحولاتی است که بازکاوي آن شرایط دریافت بهتر و کامل تر فرایند تولید و توسعه آن را فراهم می سازد. جامعهشناسان به طور کلی توجه خاصی به تأثیر عوامل اجتماعی و سیاسی بر کار گروههاي مشخص از تولیدکنندگان فرهنگی و علمی مبذول داشتهاند. براي نمونه اشتارك مدعی است که وجود سنتهاي شدیدا متمایز در تفکر فلسفی آلمان و بریتانیا در درجه اول نتیجه تفاوتهایی در محیط سیاسی اجتماعی است - مولکی، . - 1376 این که چگونه ساختار دانش و معرفت بشري به تدریج گستره وسیعی از فعالیتهاي اجتماعی را سبب و سرانجام در دوران اخیر به واقعیت غیر قابل انکار در اجتماعات تبدیل گشته است و یا این که چگونه نهادهاي معرفتی بر حسب شرایط و الزامات بیرونی و درونی دسخوش تغییر نقش و کارکرد گشتهاند از جمله پرسشهاي مهم تاریخ علم محسوب میگردد.
در واقع جامعهها برحسب سرشت درونی خود بسترهاي متفاوتی را براي تولید علم تدارك دیدهاند. در تاریخ هر قدر نیازها و ضرورتهاي محیط اقتصادي, سیاسی و یا اجتماعی تنگتر و یا فشردهتر میگشت شرایط براي خلق انگارههاي علمی جدید و راهیایی به منظور فتح دریچههاي نوین شناخت بیشتر مهیا میشده است. و در دوران جدید نیز نهاد علم در جامعهها حسب موقعیتهاي سخت و یا برنامه ریزي شده و هدفمند امکان آن را یافتهاند که بر میزان انباشت سرمایه علمی موجود در جهان بیفزایند. این توافق در بین اهل علم ایجاد شده است که سرعت و جهت توسعه علمی به وجه قابل ملاحظهاي تحت تأثیر عوامل فنی, اقتصادي و اجتماعی قرار میگیرد که ریشه در خارج از جامعه اهل تحقیق دارد اما اکثر فیلسوفان, مورخان و جامعهشناسان مایل نبودند بپذیرند که عوامل خارجی میتواند بر محتوي تفکر علمی یعنی مفاهیم, یافتههاي تجربی و شیوههاي تفسیر آن تأثیر بگذارد.