بخشی از مقاله

مقدمه وچکیده

دراکثر کشورها دوره اول اموزش متوسطه دوره عمومی است وکشورهای بسیارمعدودی وجود داردکه درانها این دوره به رشته های مختلف تقسیم شده باشد دردوره دوم متوسه،معمولا زمینه های مختلف تحصیلی ایجاد میگردد ودانش اموزان برای ورود به دانشگاه اماده میشوند. .بعلاوه، اشکال مختلف آموزشهای فنی حرفه ای نیز که شامل کارآموزیهای تخصصی است، دانش آموزان را برای ورود به بازار کار آماده می سازد. امروزه گرایش عمومی کشورهای جهان بسمت عمومی ترشدن دوره دوم متوسطه است. در آموزش متوسطه علاوه بر آموزش های عمومی، آموزش های اختصاصی یا تخصصی نیز ارائه می شود. دوره متوسطه، دوره آماده شدن برای ادامه تحصیل یا ورود به بازار کار است.1 آموزش دوره متوسطه تا قبل از قرن بیستم در سراسر دنیا اولا محدود بوده و اختصاص به قشر خاصی از افراد جامعه داشته است، ثانیابه صورت مدخل و مقدمه ای برا ی آموزش عالی مطرح بوده است و هدف خاصی را دنبال نمی کرده است.

از آغاز قرن بیستم که تعلیمات عمومی مجانی در بسیاری از کشورها، به خصوص اروپا، معمول گردید موج راهیان به مدرسه تقریبا فراگیر شد و همچنین پیشرفت های علمی و تکنیکی، شرایط کار و اشتغال را کم و بیش تغییر داد و مساله کارایی و بازدهی اجتماعی آموزش متوسطه از حیث تربیت نیروی انسانی ماهر مطرح شد - موسی پور، 1382، ص . - 83 در کشورهایی که می توان آنها را گهواره آموزش متوسطه خواند، آموزش متوسطه جدید به شکلی منطقی و بر پایه نیازهای اجتماعی و یافته های علمی تحول یافت و دارای هدف های مشخص و معینی گردید. درکشورهایی که تحت فشارهای خاص اجتماعی -داخلی یا جهانی- دست به توسعه آموزش متوسطه زدند، توجهی منطقی به این نوع آموزش نشد و اغلب پیروی و تقلید از کشورهای دیگر و نا همساز با حرکت اجتماعی بود - موسی پور، 1382، ص2 - 84

نگاه این مقاله مرور اجمالی درزمینه سیر تحول وتاریخچه دوره عمومی متوسطه دربین کشورهای مختلف جهان است .تاریخچه آموزش متوسطه دردنیا . کانل - 1980 - می نویسد، آموزش و پرورش در قرن بیستم سه دوره قابل تشخیص را پشت سر گذاشته است:بیداری، حدوداً 1916 -1900از دهه 1890 تا زمان جنگ جهانی اول، خیزشی عمومی در آموزش و پرورش، چه در نظر و چه در عمل وجود داشت. نیروهای محرکی نظیر توسعه صنعتی، بلندپروازی طبقه میانه، و ملی گرایی، شروع به هدایت افکار بسوی امکان بهره برداری گسترده تر از آموزش و پرورش برای پیشبرد این علائق جدید کرده بود. لذا وظایف جدیدی تعریف شد، برخوردهای تازه ای با آموزش و پرورش مورد بحث واقع شد و اصلاحات ملایم و محافظه کارانه و گاه افراطی برای پاسخگویی به وضعیت جدید متداول شد.1امیدواری، 1945 -1916

این دوره حدوداً در سال 1916 آغاز شد که جان دیویی مرامنامه تربیتی کلاسیک خود را بنام دموکراسی و آموزش وپرورش تحریر نمود و تا سالهای آخر جنگ جهانی دوم ادامه یافت. گرایشهای دوره اول تحکیم شددولی تضاد بین تربت عوام و نخبگان تشدید شد.جنگ جهانی اول خوش بینی بارمغان آورد و در مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بازنگری اصولی انجام شد لذا آموزشگران را امیدوار ساخت. آرمانها بیان مشخص یافتند ، رابطه آموزش و پرورش با جامعه بدقت بررسی شد و اقدامات و تجربیات تازه، رفته رفته منشا تغییرات بنیادین و گسترده در اهداف، محتوا و روشهای آموزش شد. در زمان امیدواری های زیادی برای تغییرات بنیادین و گسترده به وجود آمد.

بازسازی و گسترش، 1975 -1945

دوره پس از جنگ جهانی دوم، نظرات بیان شده در دهه های 1920 و 1930 مبنای ساختارهای نوینی شدند، مشخصه این دوره توسعه مداوم برنامه های متنوع جهت تنظیم برنامه درسی مدارس که با علم و تکنولوژی سازگاری داشته باشد، بوده است با مرور تاریخ، می توان تاسیس اولین مدارس مختص دوره متوسطه را در دوره اول - دوره بیداری - یافت و تداوم و گسترش آن را در دوره های بعد جست و جو کرد. به طور مشخص گرچه آموزش متوسطه در آمریکا زودتر از کشورهای اروپایی شروع شد، نخستین تلاش یک مرجع برای دادن تعریفی از این عرصه و تعیین جهتی نسبتا قطعی برای حرکت آن، در سال 1904 توسط شورای سرپرستی آموزش و پرورش کشور انگلستان ارائه شد. مدرسه متوسطه در این تعریف عبارت بود از "مدرسه ای روزانه یا شبانه روزی که به محصلان تا 16 سال و بیش از 16 سال خود از طریق یک دوره تحصیلی کامل و درجه بندی شده، آموزش عمومی، جسمانی، فکری و اخلاقی، با دامنه ای بیشتر و سطحی بالاتر از سطح آموزش در مدرسه ابتدایی عرضه می کند". دروس اصلی عبارت بودند از: زبان انگلیسی، زبانی به جز انگلیسی، ترجیحا لاتین، تاریخ، جغرافیا، ریاضیات، علوم، و رسم، کاردستی و ورزش و در مورد دخترها خانه داری عملی نیز باید به این دورس افزوده می شد - کانل، 1368، ص . - 90

مدارس از آغاز قرن با درجات مختلفی از آگاهی، توانایی و اشتیاق در نقش جدید خود فرو رفته اند. آنها از طریق روش آموزشی و طرح سازمانی خود در تلاشند تا به نیازهای عصر جدید پاسخ گویند. لذا نقش آنها هم مخرب و ویرانگر و هم سازنده بوده است.آموزش در مدارس، ناقص و نامرتب بوده است. اصلاحات ارزشمند اغلب موفق نبوده اند زیرا آموزگاران آماده اجرای آنها نبوده یا مردم آنها را نپذیرفته اند. در قرن بیستم، گرایش به ایستادگی در برابر چیزهای نو و جلوگیری از تغییر با افزایش فراوان مسئولیتهای تربیتی تشدید شد. تعدادی از جریانات سیاسی و اجتماعی نیز که بانی تغییرات آوزشی اساسی بودند، نقشی بازدارنده ایفا نمودند. در بسیاری از کشورها، تلاش برای اجتناب از تبعیض به یکنواختی در برنامه های درسی انجامید و رعایت انصاف در گزینش محصل به وابستگی شدید به جزوات و امتحانات تجویز شده منهی گشت.

رویهم رفته حرفه آموزش به آرامی در روشهای خود و محتوای دروس تجدید نظر نمود تا با حرکت کلی قرن هماهنگ شده و گاه از آن پیشی گیرد. آموزش و پرورش موفق شده تا نقشی کاملا" متغیر در بازسازی دائمی جامعه ایفا نماید.در ربع قرن پس از جنگ جهانی دوم، تغییری در ساختار و کارکرد آموزش متوسطه رخ داد. تا دهه 1940 آشکارشده بود که آموزش ابتدایی و متوسطه از دو نوع متفاوت نیست بلکه دو مرحله متوالی در یک روند پیوسته است که تغییر مراحل آن تقریباً در دوازده سالگی رخ می دهد. در حول و حوش سالهای 1940 بود که آموزش متوسطه توانست خود را به تفکر حاکم بر آموزش ابتدایی برساند. در بیست سال پیش از آن، مدرسه ابتدایی، بیشتر به پرورش کودک توجه نشان داده بود تا آموزش مطلبی خاص. دانش آموز، شخصی دارای قوه فعل و بیان بشمار می آمد که ارتقای تربیتی او، مسئولیت معلم بود. ولی ارتقای تربیتی در پرورش فکری یا تسلط در سه درس اصلی - خواندن و نوشتن و حساب - خلاصه نمی شد. رشد بدنی، عاطفی و بینشی را نیز در بر می گرفت. این ارتقاء مستلزم تجارب متنوعی بود که به کودک امکان می داد بیاموزد کهچگونه مسائل فکری را حل کند و چگونه کار اجتماعی و هنری بکند.

برای دستیابی به آموزش از این نوع در سطح متوسطه، باید اهداف از نو تعریف می شد، برنامه درسی دوباره طرحریزی می گشت، و به عقیده تعداد روز افزونی از آموزشگران و سیاستمداران در بسیاری از کشورها، در ساختار نظام آموزشی تجدید نظر می شد. برای تامین حداکثر امکان پرورش فکری نیز تغییری بنیادین ضروری بنظر می رسید. پس از جنگ جهانی دوم، حساسیت به این که همه افراد از امکانات مساوی برای ادامه تحصیل برخوردار باشند، روز بروز بیشتر می شد. از اینرو قانونگذاری اجتماعی در بیشتر کشورهای اروپا وسعت گرفت و تدارک فراوان برای آموزش، عامل مهمی در حرکت بسوی ایجاد دولت مسئول در قبال بهزیستی شهروندان شد. هرچند حرکت فقط بهزیستی را مد نظر نداشت، توسعه آموزش و پرورش چنانکه در آغاز قرن استدلال می شد، از عوامل مهم رشد ملی بود. بیشتر کشورها در اندیشه حداکثر استفاده از منابع انسانی موجود خود بنظر می رسیدند. پس هم برای بهزیستی ملی و هم برای بهزیستی اجتماعی، اهمیت داشت ک

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید