بخشی از مقاله
طنز در ادبیات گذشته ایران
مقدمه
موضوع علوم انسانی با پیچیدگی هایی به بزرگی تاریخ بشری و گستردگی همه دستاوردهای فرهنگی آن روبروست. استفاده از امکانات ارتباطی از سپیده دم تاریخ تاکنون بشر را در آستانه ای قرار داد که تنها به این ارتباط بسنده نکند؛ بلکه کیفیت آن را نیز مورد نقد و بررسی قرار دهد. جامعه شناسی تاریخی ورود انسان را به میدان نقد از توجه او به طبیعت و محیط پیرامونش می داند. در این میان طنز نیز به عنوان یکی از شاخه های مهم نقد اجتماعی به سیب شیوه های متنوع در بکارگیری ابزارهای مولد تبسم و خنده در گام نخست جایگاه ویژه ای در میان جوامع بشری از جمله فرهنگ و تمدن ایرانی می یابد رواج فيلمها، انتشار کاریکاتورها و مطالب طنز آمیز و اقبال و توجه عامه به آنها مبین آن است که اکثر قریب به اتفاق مردم از دیدن و خواندن این گونه آثار نسبت به آثار جدی لذت بیشتری می برند. در فرهنگ ادب ایران هر چند روانی بیان و ناب بودن مضامین بسیاری از س خنوران روشن بین دلیلی مهم در موفقیت و ماندگاری این آثار است؛ اما به کارگیری اندیشه های اجتماعی و بازتاب های انتقادی زنده و گویای آنان در قالبهای طنز، هزل و حتی هجو را می توان یکی از مهم ترین دلایلی جاودانگی این آثار به شمار آورد. اگرچه طنز در معنای واقعی به انتقاد اجتماعی - نتوانست تا پیش از عصر مشروطه به سبب اختناق سیاسی و اجتماعی شدید؛ به گونه ای کاملا مستقل در مقایسه با طنز در اروپا - تکامل يابد؛ اما انتقاد از اوضاع نابسامان زمان چنان زنده و زیبا در جای جای آثار این سخنوران به تصویر کشیده میشود که بی گمان می توان آن را چشم اندازی دقیق و حزن آمیز در شناخت جامعه ایران در ادوار تاریخ به حساب آورد. در این مقاله ساختار اجتماعی این فرآیند تاریخی - ادبی به عنوان یکی از قوی ترین ابزارها در حوزه علوم انسانی در ادبیات گذشته ایران مورد بازبینی قرار می گیرد.
همه نظریه پردازان ادبی بر آن اند که هرگونه آثار و کلامی در جامعه به واسطه عوامل و تأثیرات زمان ایجاد می شود و هیچ نویسنده، شاعر و هنرمند راستینی نیست که اثرش مهر و نشانه عصر او را بر خود نداشته باشد. در واقع می توان اجتماع را بستر مناسب و دقیقی برای ایجاد و خلق آثار مختلف دانست. از سوی دیگر این خود عاملی مهم است تا بتوان از آثار ادبی یا تاریخی و ... هر دوره به اوضاع اجتماعی، فرهنگی حتی اقتصادی آن دوران پی برد.
اوضاع مبهم و نداشتن تأمین در زندگی که ناشی از خودکامگی دهشتزای شرقی بود بر مردمی بشاش و ذاتا گشاده روی سنگینی کرده و آنان را روحا افسرده و پژمرده میساخت ...... شوخ طبعی که ایرانی در زندگی روزمره به حد وفور از آن برخوردار است در ادبیات فقط بندرت در برابر یک چنین وضع روحی عرض اندام می کند*
(ریپکا، ص ۱۴۰)
اما در چنین هنگامه ای که به یقین انتقاد بزرگترین جرم محسوب می شود؛ شاعران و نویسندگان به عنوان دستگاه پرقدرت تبلیغاتی بزرگ دربار که حتی گاه شکست و پیروزی شاهی را رقم میزدند، نقش بسزایی در بیان مضامین انتقادی از اوضاع نابسامان موجود حکومت حاکم داشتند. گروهی که خود را مصلحان جامعه و راهنمایان مردم می دانسته و به معرفت و روشن بینی واقعی رسیده بودند، چون امور را مطابق با واقعیتها نمیدیدند، این امور برای آنان مضحک جلوه می نمود. بنابراین برای افشای سستم ستم پیشگان و نشان دادن چهره کریه شان طنز و شوخی را چاشنی کلام خود می کردند و زمین و زمان دنیای دروغین را به باد تمسخر می گرفتند. از این رو در تاریخ ادبیات ایران همه آنانی که درد مشترک داشته اند؛ از محیط آزارنده آزادگان روشن بین به یکسان در رنج و عذاب بودند و گاه با زبان برنده و گاه با کنایه و ایهام از ظلم ظالمان زمانه نالیده اند شعر فارسی دری با مضمون هجو آغاز می گردد و چون اصول بنیان - های شعر فارسی از ادبیات تازی اخذ می شود، اشعار آنان از نوع هجو و هزل" نیز به شعر ایران راه می یابد. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: محجوب، ص ۴۸) گرچه هجوهای شاعران این دوره همانند بسیاری از مضامین دیگر این سبک ساده، طبیعی، دور از اغراق و با الفاظ ملایم بیان می گردد مثلا اوج شکایت رودکی (متوفی ۳۳۹ق) زمانی است که شخصی را که پدرش مصحف خوان گورستان و مادرش دف زن محافل سرور بوده هجو می کند. اگرچه هرگز اثری از دریدگی و هتاکی - در مقایسه با هجویه های دوران بعد - در کلام او دیده نمیشود.
ان خر پدرت به دشت خاشاک زدی
مامانت دف و دورویه چالاک زدی
أن بر سر گورها تبارکدخواندی
وین بر سر خانه ها تبوراک زدی
(رودکی سمرقندی، ص ۱۲۵)
فردوسی (۳۲۹ - ۴۱۶؟ ق) نیز اگرچه در مهاجات خود بشدت حشمت دستگاه محمودی را تحقیر می کند و عدم اقبال سلطان را به شاهنامه به سبب دوری از نسبی عالی و نژادی برتر می داند. اما هرگز کلام را از مرز ادب و اعتدال خارج نمیسازد؟
بدانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی بگاه
اگر شاه را شاه بودی پدر
بسر بر نهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چو اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود»
برای اطلاع بیشتر از این هجو بنگرید به فردوسی، ج ۱، ص106-98
اما با انقراض سلسله سامانی، هجوم تركان غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی به ایران آغاز گردیده و حکومت همين سلاله ترکان است که ایرانیان را از اندیشه استقلال و ملیت خود دور و برای اطاعت از هر قوم چه غلام فرومایه و چه شاهزاده بلند پایه آماده کرده (صفاء ج۲، ص ۳). در این ایام به سبب رواج فساد و توجه پادشاهان فاسد به ستایش همچنان که مدح جنبه مبالغه گرفت، هجو هم در طريق اغراق وارد شد و حتی گاه انتقادات اجتماعی، به نحوی که در حديقة الحقيقه سنایی (متوفی ۵۲۵ - ۵۴۵ ق) ملاحظه می کنیم با هزل و سخنان رکیک همراه گردید. از چهره های شاخص هجو و هزل این دوران میتوان انوری ابیوردی (متوفی ۵۸۱ قها منجیک ترمذی متولد ۲۷۰ یا ۳۸۰ق) و به ویژه سوزنی سمرقندی (متوفی ۵۶۳ ق)
را نام برد. منجیک تیزبین محیط رذل نوازی را که نیرنگ بازی در آن مهتری به شمار می رود، زیر ضربهای تند انتقاد خویش می گیرد و اگر چه می دانست که در افتادن به دریایی پر از نهنگ مجلسیان پادشاه با قومی دوروی و رنگ آمیز بیم جان داد بی محابا می سرود
ای مجلسیان درگه شاه
دریای شما نهنگ دارد
از بهر خدا مرا بگویید
تا نان شما چه رنگ دارد»
ادار مچی گیلانی، ص ۱۹۵۱۹۴) نفرت و بدگوییهای به ظاهر بی ارزش و بی ادبانه سوزنی بازتابی است فعال از واقعیتهای عینی زندگی و فساد جامعه و اقبال حاکمان به آن و دربردارنده بسیاری از مضامین و درونمایه های اجتماعی دوران. اگرچه به اعتقاد برخی: سوزنی قریحه خود را به هزال و گزافه گویی انداخت و معاصران را به زخم زبان آزرد و قسمت مهم اشعار او بهره باطل و نصيبه فساد گردید» (فروزانفر، ص ۲۱۶). اما: «دیوان سوزنی بی تردید به عنوان سندی برای قضاوت درباره او همچنین به صورت نغمهای ناهنجار که از میان چرب زبانی ها و خیال بافیهای دیگران به گوش می رسد ارزش فوق العاده دارد.» (رپیکا، ص ۴۳۶۴۳۸)
انوری نیز که به قول جامی (۸۱۷ - ۸۹۸ ق) یکی از سه پیامبر شعر فارسی است مانند خلف خود عبید زاکانی (متوفی ۷۱ ق) چون در زمانه خریداری برای علمش نیافت، به هزالی روی آورد تا داد خود را از کهتر و مهتر بستاند اگرچه دیگر حیات بدون زای زحمت» لحظه ای برایش ممكن نمی گردد. در آثار او زیباترین نمونه های اشعار انتقادی ادب فارسی را می توان دید. به راستی: «انوری در تصویر کاریکاتوری بعضی افراد و اشيا الحق استادی است بی بدیل» (شفیعی کدکنی، ص ۵۱) برای نمونه در قطعه زیر وضع جامعه ای که در آن مردم را به اتهامهای واهی می گرفتند و گرفتار می کردند و می کشتند بهتر از این نمی توان ترسیم کرد.
روبھی میدوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیرست بازگوی خبر
گفت خرگیر می کند سلطان
گفت خر نیی چه میترسی
گفت آری و لیک آدمیان
می دانند و فرق مینهند
خر و روباهشان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر بر نهندمان پالان»
انوری، ج ۲، ص ۷۰۱)
نیمه دوم قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم را می توان دوره تعصب و غلبه متعصبين، شدت اختلافات دینی، تخریب مدارس و کتابخانه های مذاهب مختلف، تحریم فلسفه و علوم عقلی دانست که مبانی انحطاط شناخت صحیح تمدن اسلامی را پای ریزی می کند
اصولیان ظاهرگرای و خام برای اینکه بر اثر استدلال برهانی منافع مادی و پایگاه خود را در خطر می دیدند، فیلسوفان را صریحا تکفیر می کردند.» (حلبی، ص ۴۴۴). غلبه بی سابقه علمای دروغین و مناقشات دینی در میان مردم، باعث شیوع انتقادات اجتماعی در ادب به ویژه شعر گردید که به صورت شدیدی در کلام ناصر خسرو قبادیانی (متوفی ۴۸۱ ق) - که هستی خود را بر سر اعتقادات و ایمان به آنان گذارد - آغاز می شود
سنایی غزنوی نیز به تعصبات بیجای عوام و خواصی که تا سطح عوام تنزل نموده اند می تازد و تازیانه های انتقاد خود را چنان س خت فرود می آورد که هیچکس نمی تواند از آن جان سالم به در برد.
همه از راه صدق بی خبرند
آدمی صورتند لیک خرند
همه دیوان آدمی رویند
همه غولان بی رهی پویند
هیچ نايافته ز تقوی بوی
تهی از آب مانده همچو سبوی
مال ایتام داشته به حلال
خورده اموال پیوه و اطفال
از یتیمان و بیوگان دیار
کرده دایم بطونشان پرتار»
سنایی غزنوی، ۱۳۵۶، ص ۴۲۱)
به نظر او در این فریب آباد گیتی تنها تحمل و صبر کلید رهایی است.
تا ببینی روی آن مردم کشان چون زعفران
تا ببینی رنگ آن محنت کشان چون گل، انار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان
زین کسان آدمی کیمخت و خر مردم، دمار »
سنایی غزنوی، ۱۳۶۲، ص ۱۸۴) خیام نیشابوری (متوفی ۷۱۵ ق) نیز در رباعیات خود از زاهدان
بی خبر از حقیقت و اهل زمانه انتقاد می کند. از سراسر اشعار وی بوی صدق و صفا شنیده می شود؛ صدق و صفای کسی که ریاورزی و پرده پوشی نمی کند و هر چه را به حس و عقل خود در می یابد، بدون بیم و هراس و بی هیچ روی و ریایی بیان میدارد.
گاوی است در آسمان و نامش پروین
گاوی است دگر نهفته در زیرزمین
چشم خودت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دوگاو مشتی خر بين»
خیام، ص ۱۵۴)
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
(همان، ص ۹۹)
اما اندیشه انتقادی در قرن هفتم و هشتم شدت بیشتری می یابد با استیلای مغولان و حکومت های غیرصالح دیگر بر ایران، مفاسد اجتماعی رواج شگفت انگیزی یافت و به همان درجه انتقادات اجتماعی شدیدتر و سخت تر شد. کشتارهای بی امان و قتل عامهای پی در پی مردم بی دفاع و نظایر این فجایع سرلوحه بسیاری از اعمال و افعالی است که توسط این ویرانکاران در این دوره طولانی نزدیک به دو قرن رخ می دهد. نتیجه چنین واقعه دردناک مداومي طبعا درهم ریختن مبانی حیات جامعه مغلوب و راه یافتن انحطاط و زبونی در آن قوم و پیدایش مفاسد مختلف اجتماعی را در پی خواهد داشت و سخنورانی چون سعدی (۶۹۱۶۰۶ ق)، مولوی (۶۰۴- ۶۷۲ ق) سیف فرغانی (متوفی نیمه اول قرن هشتم)، خواجوی کرمانی (۶۹۸ - ۷۵۳ق)، حافظ (متوفی ۷۹۹ق) و بالاخره عبید زاکانی چون شیخ و حافظ، مفتی و محتسب را مرور و ریا کار می بینند. این بغض ها را گاه به صورت شکایت های دردانگیز و گاه به صورت هزل های تکان دهنده در آثار خود جلوه گر ساخته اند
سيف الدين محمد فرغانی در قصاید خود نه در اندیشه مدیحه سرایی است و نه به مقتضيات و شرایط زمان و مکان مجالی به ستمکارستایی و ستمگرپروری برای شاعران میدهد و تباهی و تبهکاری را در هر لباس و صورتی به باد انتقاد می گیرد.
در عجبم تا خود این زمان چه زمان بود
كامدن من به سوی ملک جهان بود
بر سر خاکی که پایگاه من و توست
خون عزیزان بسان آب روان بود
مردم بی عقل و دین گرفته ولایت
حال بره چون بود چون گرگ شبان بود
من به زمانی که در ممالک گیتی
. هر که بتر پیشوای اهل زمان بود
ناخلف و جلف و خلف عادت ایشان
مادر ایام را چنین پسران بود...
سیف فرغانی، ج ۱، ص ۱۴۵۱۴۴)
شاعر دیگر این دوره خواجوی کرمانی نیز در باره امرای عصر خود سخنان طنز آمیز زیبایی دارد.
روزی وفات یافت امیری در اصفهان
زآنها که در عراق به شاهی رسیده اند
دیدم جنازه بر کتف تونیان و من
حیران که این جماعت ازین تا چه دیده ان
د پرسیدم از کسی که چرا تونيان شهر
از کارها جنازه کشی برگزیده اند
حمال مرده در همه شهری جدا بود
هر شغل را برای کسی آفریده اند
بر زد بروت. و گفت که تا ما شنیدهایم
حمامیان همیشه نجاست کشیده اند*
خواجوی کرمانی، ص ۱۶۱)
هزلها و انتقادات جلال الدین محمد مولوی نیز همچون سنایی محملی است برای تعلیم و بیان مسائل جدی. غرض او از به کارگیری این شیوه از خنده و مزاح عادلی فراتر می رود زیرا که نگران تعهد روحانی و شرح درد اشتیاق خویش است. از این رو حتی از به کار بردن الفاظ و واژگان مستهجن در انجام رسالتش ابایی ندارد. شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب بحر در کوزه در فصلی به عنوان هزل یا تعلیم اگرچه روایت قصه های زشت و آنچه به اعمال و اعضای پنهانی آدمی است را از دیدگاه عفت و اخلاق نقطه ضعف مثنوی محسوب داشته، ولی با این همه معتقد است که مولانا در میان داستان ها بیشتر به باطن و درونمایه آنها نظر دارد، تا قالب و ظاهر آن زرین کوب، ۱۳۶۲، ص ۴۰۸)
سعدی شیرازی نیز در سرتاسر آثار جاودانه خود حتی قصاید، مواعظ و غزلیات که جایگاهی است مناسب برای پروراندن مضامین اخلاقی، مدحی و احساسات شخصی به انتقاد از سلاطین، زاهدان، قاضیان، محتسبان و ... ریاکار و ستمگر می پردازد و حتی گاه نقد صریح را وسیلهای مهم در تأثير مبانی اخلاقی بر مخاطب می داند. صراحت لهجه شیخ در ملاقات با آباقاخان مغول مؤید این مدعاست
«شهی که حفظ رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگرنه راعی خلقست زهر مارش باد
که هرچه می خورد او جزیت مسلمانیست»
سعدی، ۱۳۷۱ ص ۱۱۸۲).
هزل از نظر او نیز جایگاه مناسبی برای بیان مسائل جدی است.۱۳ تا بتوان داروی تلخ نصیحت را به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند» (سعدی، ۱۳۷۴، ج ۲، ص۱۹۱ )
از این رو با تیغ زبان خود به جنگ تیر و کمان حاکم ظالم میرود.
حاکم ظالم به سنان قلم
دزدی بی تیر و کمان می کند
گله ی ما را گله از گرگ نیست
این همه بیداد شبان می کند
(همان، ص ۱۰۵۲)
حافظ این رند پاکباز و ستایشگر عشق و محبت در غزليات جاویدان خود اشعاری فراوان به طنز درباره حکام زمان، زاهدان ریایی،صوفیان دغلکار . سروده و پرده از سیمای ظاهریشان برداشته است.
زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر می کنند
حافظ، غزل ۱۹۹)
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد
پار دمش دراز باد آن حیوان خوش علف
همان، غزل ۲۹۶)
«فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
(همان، غزل ۲۶۹)
«عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن»
همان، غزل ۲۹۳)
نقد صوفی نه همه صافی و بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد »
(همان، غزل ۱۵۹)
اما: «چنانچه واقعا بتوان یکی را هزلتویس خواند کسی جز عبید نیست» (ریپکا، ص ۴۳۴)، او که بی تردید مبتکرترین و تواناترین منتقد اجتماعی» تمام اعصار ادبیات گذشته فارسی به شمار می آید با زبانی شیرین و ساده در بیشتر آثار خود عموم طبقات اجتماعی زمان را مورد نقد قرار داده است
. دورویی، نان به نرخ روز خوردن سخن نه براساس حق، بلکه در راستای غرضها و منافع شخصی به منظور خوش آمدن زبردستان گفتن در تمام دوره عبيد امری است ساده و عادی؛ درست به همین سادگی که در حکایت زیرین از او می خوانیم سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند خوشش آمد گفت بادنجان طعامی است خوش، ندیم در مدح بادنجان فصلی پرداخت [سلطانا چون سیر شد گفت بادنجان مضر چیزی است و ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد سلطان گفت ای مردک نه این زمان مدحش می گفتی؟ ندیم گفت من ندیم توام نه ندیم بادنجان مرا چیزی می باید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را. (عبید زاکانی،۱۹۹۹، ص ۲۳۳).
خوش ظاهر بدباطن بودن نیز در داستان منظوم موش و گربه او در انتقاد از ریاکاران و محتسبان شیخ شده؛ از جمله امیر مبارزالدين مظفری (۷۶۵۷۰۰ق) و دستیارانش به شیوه تمثیلی ترسیم می گردد که قابل کمال توجه و مطالعه است. اما در میان رسالات انتقادی منثور آمیخته به شعر او اوج طنزپردازی عبید را می توان در رساله اخلاق الاشراف مشاهده کرد. آنگاه که از طریق نقیضه پردازی به نقد موشکافانه اجتماع و معضلات آن می پردازد و بسیاری از صفات اخلاقی رذيله اهل روزگار را «مذهب مختار» می نامد. حتی نام این کتاب هم که اقتباسی است از کتاب اوصاف الاشراف خواجه نصیر طوسی (متوفی ۶۷۲ ق) نشانگر طعنه و تمسخر اوست به مفاسد و مقابح اخلاق و اوصاف رجال روزگارش که به راستی از اراذل جهان بودند، نه افاضل دوران. وی در آغاز رساله خود، پس از بیان ویژگیهای اشراف حقیقی و اوصاف آنان می گوید که آن کتاب را بر هفت باب قرار داده است. «هر باب مشتمل بر دو مذهب یکی مذهب منسوخ، که قدما بر آن نهج زندگی کردهاند و یکی مذاهب مختار که اکنون بزرگان ما اختراع فرمودهاند و بنای امر معاش و معاد بر آن نهاده هر چند که حد این مختصر به هزل منتهی می شود، اما