بخشی از مقاله

مروری بر مبانی نظری انگیزش خودتعیین گری

 

چکیده

انگیزش یک فرایند زنجیرهای است که با احساس نیاز یا احساس کمبود و محرومیت شروع میشود، سپس خواست را به دنبال می آورد و موجب تنش و کنش بسوی هدفی میشود که محصول آن، رفتار نیل به هدف است. توالی این فرایند ممکن است منجر به ارضای نیاز شود. بنابراین انگیزهها موجب تشویق و تحریک فرد به انجام یک کار یا رفتار میشود در حالی که انگیزش یک خواست کلی را منعکس مینماید. یکی از رویکردهای انگیزشی که در سالهای اخیر توجه زیادی به خود جلب کرده، نظریه خود تعیینگری است که توسط دسی و ریان (2002-1984) مطرح شد که تمرکز عمدهی این نظریه بر انگیزه درونی، بیرونی و بیانگیزگی میباشد.


واژگان کلیدی: انگیزش، انگیزش خودتعیین گری، دسی و رایان


مقدمه

از اصطلاح انگیزش1 تعریفهای مختلفی به عمل آمده است. یکی از جامعترین آنها تعریف زیر است: انگیزش به نیروی ایجاد کننده، نگهدارنـده و هـدایت کننده رفتارگفته میشود. انگیزه2 به صورت خواست یا نیز ویژهای که انگیزش را موجب میشود، تعریف شـده اسـت. انگیـزه و انگیـزش غالبـا بـه صـورت مترادف به کار برده میشوند. با این حال میتوان انگیزه را دقیقتر از انگیزش دانست. به این صورت که انگیزش را عامل کلی مولد رفتار اما انگیزه را علـت اختصاصی یک رفتار خاص به حساب آورد. مثلا وقتی که میپرسیم چرا فلان شخص رفتار خاصی را انجام میدهد، به دنبـال انگیـزه او هسـتیم. اصـطلاح انگیزه بیشتر در اشاره به رفتار انسان به کار میرود(سیف،1391،ص.(230 روسل(1971)3 در اینباره میگوید: انگیزه برای مشخص کردن قصـد یـا بـازده دلخواه یک رفتار به کار میرود. پس کاربرد اصطلاح انگیزه برای حیوانات جایز نمیباشد( به نقل از سیف،1391،ص.(230
1


روانشناسانمعمولاً انگیزش را فرآیندی می دانند که در برانگیختن، جهت دادن و پایایی رفتار دخیل است. در کاربرد انگیزش باید توجه داشت کـه انگیزش» ساختاری فرضی« است یعنی نمی توان به موازات آن به طور مستقیم انگیزش شخص را مشاهده کرد. تنها چیزی را کـه مـی تـوان دیـد رفتـار شخص و محیطی است که در آن فعالیت می کند. انگیزش رفتار شخص چیزی است که ما برداشت مـیکنـیم . عـلاوه بـر ایـن، انگیـزش دارای کـاربردی مفهومی است. در ضمن همیشه نمیتوان انگیزه را یک مفهوم تبیینی در توصیف رفتار دانست. انگیزش تنها یکی از مجموعه عوامل دخیـل در تـار و پـود سازههای تعیین رفتار است. هرچند انگیزش عنصر مهمی در تعیین رفتار است؛ اما عنصر منحصر به فرد تعیین کنندهی رفتار نیست و بروز رفتار در همـه افراد دارای فرآیند واحدی نمیباشد(بال،1977، ترجمه مسدد،.(1373

به اعتقاد زمانی((1376 انگیزش نیرویی است که میتواند انسان را به سمت یکی از گزیدار یا فعالیت های پیش روی هدایت کرده و مصروف دارد. در واقع انگیزش نوعی میل نسبت به رسیدن به چیزی مشخص یا هدفی معین می باشد. ولادفسکی((1985 عقیده دارد که شـش عامـل شـامل نگـرش هـا، نیازها، محرک های خارجی، عواطف، شایستگی و تقویت در انگیزش موثر است(جارویس، 1387، به نقل از بیژنی وهمکاران،.(1390

نظریه خودتعیینگری در انگیزش

یکی از دیدگاههایی که به انگیزش درونی تاکید دارد، دیدگاه خودتعیینگری است. افراد به طور طبیعی به خودتعیینگری نیاز دارند؛ آنها مـیخواهنـد بـر این باور باشند که با اراده خودشان درگیر فعالیتها میشوند- یعنی، خودشان می خواهند- نـه بـرای دریافـت پـاداش بیرونـی یـا اجتنایـب از تنبیـه(دی چارمز،1976،1984؛ دسی،.(1975 این نظریه پردازان عقیده دارند که وقتی افراد خودشان را به عنوان علت رفتارشان درک مـی کننـد، بـه طـور درونـی برانگیخته می شوند. وقتی افراد بر این عقیده اند که به خاطر پاداش، اجبارها یا خشنود کردن شخص دیگر درگیر رفتـار مـی شـوند یعنـی آنهـا بـه طـور بیرونی برانگیخته می شوند. بیشتر نظریه پردازان تاکید دارند که ادراک شخص از علیت مهم است، نه هر شاخص عینی از علیت. دو فرد دریـک موقعیـت یکسان برای درگیر شدن در یک رفتار خاص ممکن است عقاید متفاوتی داشته باشند. با وجود این ایـن نظـری پـردازان ادعـا مـیکننـد کـه کـه عوامـل محیطی مانند سطوح انتخاب، دسترس پذیری به پاداشها بر ادراکات مربوط به منبع علیت اثر می گذارد(رمضان زاده،عمویی،(1385، که در زیر بـه طـور کامل در مورد آنها بحث خواهد شد.

براساس نظریه خودتعیینگری که اولین بار توسط دسی و رایان((1985 مطرح شده است، انگیزش انسان مبتنی بر نیازهـای روانشـناختی بنیـادی خودمختاری، شایستگی و احساس تعلق است. خودمختاری به نیاز افراد به آزادی عمل برای پرداختن به فعالیتهای موردنظر و نیز به آرزوی تبحر داشتن در فعالیتها اشاره دارد. شایستگی به نیاز افراد به ماهر شدن و اثربخش بودن در تعاملات خود با محیط اطلاق میشود و نیاز به وابستگی و احساس تعلـق نیز به آرزوی افراد برای داشتن تعاملات بینفردی مطلوب و حس تعلق داشتن به یک زمینه اجتماعی خاص اشاره دارد(کـوال و فـورتیر1،.(1999 بـر ایـن اساس کارکنان دارای انگیزش شغلی بالایی خواهند بود اگر بتوانند آزادانه تکلیف در دست انجـام را دنبـال نمایند(اسـتقلال)، در انجـام آن تکلیـف تبحـر یابند(شایستگی) و احساس کنند از سوی افراد مهمی مانند مدیر، والدین، معلم یا همکاران حمایت و پذیرفته شدهاند(احساس تعلق) (به نقـل از ارشـدی، .(1386

در نظام طبقه بندی دسی و همکاران، افراد، در سه نوع جهتگیری انگیزشی قرار می گیرند: افراد با جهتگیری انگیزش بیرونی، افراد با جهتگیری انگیزش درونی و افراد بدون انگیزه. بر اساس نظریه دسی و همکاران او، افراد زمـانی دارای انگیـزش درونـی هسـتندکه در خـود ادراک شایسـتگی وخـود تعیینگری کنند. رفتار افرادی که دارای انگیزش درونی هستند، از درون نظم پیدا میکند؛ یعنی آنـان اجـازه نمـیدهنـد دیگـران یـا عوامـل بیرونـی بـر عملکردشان تأثیر گذارند. برای مثال، فردی با انگیزش درونی زمانی به خواندن یک رمان میپردازد که از مطالعه آن احساس لذت میکند. خوانـدن رمـان به خاطر کسب رضایت دیگران یا ترس از عواقب نخواندن آن(برای مثال گرفتن نمره بد، در امتحان) صورت نمیگیرد(دسی ورایان،.(1985

در همین راستا والرند1997)2، به نقل از واکر، (2002 مدل سلسله مراتبی انگیزش را مطرح کرد کـه مبتنـی بـر نظریـه خـودتعیینگـری دسـی و رایان( (1985 میباشد. به اعتقاد والرند((1997 انگیزش شغلی دارای سه سطح انگیزش درونی، انگیزش بیرونی و بیانگیزگی اسـت . در نظریـه خـودتعیین کنندگی چهار سطح برای انگیزش بیرونی بر مبنای سبکهای تنظیمی افراد تحت عنوان تنظیم بیرونی3 ، تنظیم درون فکنـی شـده4 ، تنظـیم تشـخیص داده شده5 و تنظیم هماهنگ شده6 مطرح شده است.

 

2


شکل:1 پیوستار انواع مختلف انگیزش خودتعیینگری( منبع: مصرآبادی، احمدی، عرفانی آداب، (1389

مطابق با نظریه خودتعیینگری، افراد تلاش میکنند تا نقشهای اجتماعی و تقاضاهایی که از آنها انتظار مـیرود و بـه صـورت درونـی برانگیزاننـده نیست را طی فرایند درونی سازی1 به ارزشهای شخصی و خودتنظیمی تبدیل کنند. به اعتقاد دسی و رایان((2000 شش سبک تنظیمی وجود دارد کـه افراد در یک موقعیت ویژه بر حسب سبک انگیزش خود در آن قرار میگیرند. این شش طبقه انگیزشی بین کمترین و بیشترین سـطح خودمختـاری قـرار دارند و پیوستاری از بدون تنظیم (بی انگیزگی )، تنظیم بیرونی، تنظیم درونفکنی شده، تنظیم تشـخیص دادهشـده و تنظـیم هماهنـگشـده (انگیـزش بیرونی) و تنظیم درونی (انگیزش درونی) را تشکیل میدهند.

بیانگیزگی

بیانگیزگی به حالتی اشاره دارد که در آن فرد فاقد انگیزه است و هیچ دلیلی برای انجام کار ندارد. به پیشنهاد والرند (1997)، بی انگیزگی در افـراد دارای دو منشأ درونی و بیرونی است. در بی انگیزگی بیرونی، دلیل عدم تمایل افراد به انجام کار این است که حس میکنند تلاشهای آنها هیچگونه پاداش یـا پیامد مثبتی به دنبال نخواهد داشت. در مقابل، افراد دارای بی انگیزگی درونی چنین میپندارند که مهارت، توانایی و صلاحیت لازم برای انجـام اثـربخش شغل خویش را ندارند و در نتیجه هیچ تلاشی در جهت انجام کار نخواهند کرد و دچار انفعال میشوند.

تنظیم بیرونی

تنظیم بیرونی اشاره به موقعیتهایی دارد که رفتار فرد مانند رفتارهایی که در نظریه رفتارگرایی به آن پرداخته میشود،کـاملاً تحـت کنتـرل پیامـدهای بیرونی قرار دارد. در تنظیم بیرونی، افراد با نیت کسب پیامدهای مطلوب و یا اجتناب از پیامدهای نامطلوب به کار میپردازنـد؛ در نتیجـه تنهـا تـا زمـانی انرژی خود را در کار صرف میکنند که آن کار، وسیلهای برای رسیدن به اهدافشان باشد. انواع دیگر انگیزه بیرونی زمانی شکل میگیرد که تنظیم رفتاری و ارزشهای همراه با آن درونی شده باشد. افراد با انگیزش بیرونی خود را شایسته یا (خـودتعیینگـر) قلمـداد نمـی کننـد؛ رفتـار آنهـا از بیـرون دیکتـه میشود؛ یعنی عوامل بیرونی و افراد دیگر نقش تعیین کنندهای در ایجاد رفتار و تصمیمگیریهای آنان ایفا میکنند. این افراد، به وقـایع خـارجی و افـراد دیگر توجه بیشتری دارند تا به رضایت شخصی و احساس لذت خود، بنابراین، افراد با جهتگیری انگیزش بیرونی به جـای تمرکـز بـه تکلیـف و احسـاس رضایت، از انجام خوب آن در انتظار نوعی پاداش یا تنبیه اجتماعی در مقابل انجام یا عدم انجام تکلیف هستند. سرانجام افراد، در مقایسه با همسالان خود که دارای انگیزش بیرونی هستند، بعد از مدت ها تلاش برای انجام تکالیف و صرف انرژی و وقت، آن را رها کردهاند. ادراک شایسـتگی و کنتـرل در آنـان، چنان پایین است که در موقعیتها احساس درماندگی میکنند. کوشش برای این افراد یک عمل بی فایده است، آنان موفقیـتهـا و شکسـتهـای خـود را نتیجه عوامل بیرونی و کنترل ناپذیر می دانند(رایان و دسی، .(2000

تنظیم درون فکنی شده

تنظیم درون فکنی شده از نظر نوع تنظیم شبیه به تنظیم بیرونی است و رفتار در آن توسط پاداشها و تنبیهها هدایت میشود با این تفاوت که در تنظیم درونفکنی شده پاداشها و تنبیهها توسط خود فرد اعمال میشود و کمتر تحت کنترل محیط بیرونی و دیگران قرار میگیرد. برای مثال اگر کارکنـان بـه این دلیل وظایف خود را به خوبی انجام دهند که احساس گناه نکنند، تنظیم رفتار آن ها در سطح درون فکنیشده قرار دارد. با وجود ایـن کـه رفتارهـای افراد در این سطح، بیانگر عنصری از خودکنترلی است اما بهنظر میرسد کـه از دیـدگاه دسـی و رایـان((2000 ایـن قبیـل رفتارهـا کنتـرل شـده بـوده و خودمختار نیستند. منشأ این تنظیم در درون فرد است اماکاملاً تحت کنترل عوامل بیرونی قرار دارد.

تنظیم تشخیص دادهشده

در تنظیم تشخیص دادهشده افراد احساس آزادی و خودمختاری بیشتری میکنند؛ چرا که رفتارهای آنها بازتاب جنبههایی از خودشان است. در این سطح افراد ارزش هر رفتار را درک کرده و آن را بهعنوان ارزش خود پذیرفتهاند. برای مثال اگر فردی وظایف شغلی خود را بهصورت قابل قبولی انجـام دهـد بـه این دلیل که باور دارد یک کارمند خوب بودن به او کمک میکند تا توانمندیهای بالقوه خود را به فعلیت رسانده و به شکوفایی برسد، در سطح تشـخیص دادهشده قرار دارد. در این حالت افراد بهدلیل همانندسازی با ارزشهای زیربنایی با فعالیتها، همه وظایف خود را بهخوبی انجام میدهند؛ حتـی اگـر بـه لحاظ درونی برانگیخته نباشند. رفتار در این سطح هنوز تحت تأثیر انگیزش بیرونی است اما از آن جایی که این افراد به کار فقط بـهعنـوان منبعـی بـرای

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید