بخشی از مقاله

مشارکت سیاسی : فرآیندها و برآیندها
چکیده:
این نوشتاره قاسمیعت ٹعاریفی از مشارکت سیاسی ارائه میں کئد۔ نگاه: پسترهای شکلگیری مشارکت سیاسی در دو عرصه نظر و عمل (تاریخی) را به بحث گذاشته و سرانجام، راههای تداوم مشارکت سیاسی را پی میگیرد.
مقدمه: عرصسه مفهومی مشارکت سیاسی از آنجا که تمامی نظامهای سیاسی امروز، حتی حکومتهای استبدادی تکحزبی و رژیمهای نظامی، تلقی مثبت از واژه مشارکت داشته و همگی مذعی وجود مشارکت در درون خشود هستند؛ لازم است برای کاربردهای تحلیلی، تعریفی رفتاری و دقیق از مشارکت ارائه دهیم. بررسی مختصر تعاریف مشارکت نیازمند توجه به دو مورد است: اول اینکه مشارکت در مباحثات ایدئولوژیکی عصر مدرن، دارای جایگاهی مهم است و دیگر آن که در این عصر، دقیق بودن مفهوم مشارکت، بسیار مورد نیاز است. در ھر صورت برخی از تعاریف مشارکت رامورد بررسی قرار میدھیم: ۱- در اغلب موارد مشارکت به اقداماتی که متضمن حمایت و همچنین، درخواست از نسخبگان حکومت است، اطلاق می شود. رژیمهای اقتدارگرا معمولا برای اینکه نشان دهند اقتدارشان بر پشتیبانی مردمی متکی است از همهپرسی و تظاهرات توده ای حمایت میکنند. در این حالت،مشارکت به معنی مراجعه به مشروعیت عمومی است.
۲- بعضی از مردم مشارکت را فقط عبارت از اقدامات قانونی (مشروع) شهروندان از قبیل رأی دادن، تظاهرات، دادخواهی و...، دانسته و اعمال غیر قانونی آنها را جزء مشارکت بحساب نمیآورند. اما در مقابل کسانی که طرفدار اصلاحات سیاسی بنیادی هستند (رادیکال ها) اقدامات غیر قانونی شهروندان را هم، از قبیل عصیان های اجتماعی و دیگر اشکال رویارویی توده ای به عنوان مصادیق خاص مشارکت در یک نظام دموکراسی مطرح می کنند.
۳- از آنجا که میلیون ها نفر شهروند نمی توانند مستقیماً در حکومت مشارکت مؤثر داشته باشند؛ برخی، نمایندگی را به عنوان شکلی مناسب از مشارکت مطرح میکنند. بعضی دیگر با حذف کلیه واسطه های موجود بین شهروندان و دولت، به نفع حکومت مردمی بی واسطه و یا مشارکتی، موافقند. حامیان چنین حکومتی استدلال می کنند که، نمایندگان به تدریج قسمتی از ساختار قدرت نخبگان تبدیل می شوند و به همین دلیل نمایندگان، منافع منتخبین خود را رها می کنند. در حالی که نسظام نمایندگی باید نمایندگان را مجبور کند بر اساس خواست موکلین خود عمل کنند. این گونه است که ما با نظریات متعارض و مختلف در مورد نظام نمایندگی مواجه می شویم. این نظریات مستعارض را می توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول نماینده را، کارگزار یک شهروند رأی دهنده میدانند که هماهنگ با اراده اکثریت موکلین خود عمل میکند. و دسته دوم نماینده منتخب را هنرپیشه ای فارغ از هر گونه قید و بند به حساب می آورند که بر اساس اصول خود، در قانونگذاری شرکت می کند و گاهی نیز برای جلب توجه منتخبین خود از اراده آنها تبعیت می نماید."
۴- وقتی از مشارکت کنندگان سخن به میان می آوریم، گاهی منظورمان افراد فعالی است که برای دستیابی به مناصب دولت و مجلس تلاش میکنند، در همایشهای عمومی حضور مییابند، به احزاب سیاسی میپیوندند و ساعات زیادی از وقت خود را در امور عمومی صرف میکنند؛ گاهی نیز ما شکلهای محدودتر مشارکت سیاسی را جزء مشارکت محسوب می کنیم. مثلا، کسانی را که رأی نمی دهند اما درباره مسائل سیاسی با همسایگان خود گفتوگو می کنند؛ نقطه نظرات سیاسی خود را ابراز می دارند و از طریق رسانه های گروهی در اطلاع رسانی سیاسی شرکت می کننده جزء مشارکت کنندگان به حساب می آورند. حال با توجه به اینکه مشارکت یک پیوستار است در کجای آن باید بین مشارکت کنندگان و غیر مشارکت کنندگان خط تمایز رسم کنیم؟" ۵- با توسعه دایره تعریف، تلاش هایی را هم که به منظور تأثیرگذاری بر اقدامات دیوانی انجام میگیرد، جزء مشارکت به حساب می آید. در حالی که در اکثریت قریب به اتفاق مباحث مربوط به مشارکت سیاسی این تمایل وجود دارد که، اقداماتی نظیر فعالیتهای روستاییان برای تأثیرگذاری بر دیوان سالاری محلی و فعالیتهای بازرگانان برای کسب مجوزها و انعقاد قراردادهای لازم را از دایره شمول مشارکت خارج کنند، ولی در بسیاری از جوامع همین اقدامات، رایجترین روش تأثیرگذاری شهروندان بر فعالیتهای دولت میباشد. در حالی که بعضی از تعاریف مشارکت، صرفاً فعالیتهایی را مشارکت قلمداد می کنند که بر سیاست ملی تأثیرگذار باشند. تعاریف دیگری نیز وجود دارد که مشارکت را در نهادهای محلی خلاصه می کند. البته ممکن است بعضی ناظران روستاییان را به رغم دخالت زیادشان در سیاست قبیله، کاست یا روستا مشارکت کننده به حساب نیاورند ۶- و بالاخره باید گفت که درباره آنچه که یک اقدام سیاسی (Political Act) را ایجاد می کند، نظریات مختلفی وجود دارد. مثلا، آنچه که درباره جامعه خاص، اقدامی سیاسی تلقی می شود ممکن است در جامعه دیگر غیرسیاسی باشد. همچنین ممکن است اقدامی در یک جامعه خاص، توسط اکثریت مردم آن جامعه در مقطع خاصی از زمان غیرسیاسی تلقی شود ولی همین اقدام در جامعه دیگر در همان مقطع زمانی سیاسی به حساب آید. در همین رابطه باید متذکر شد که در درون یک جامعه، درباره سیاسی بودن یا نبودن اقدامی خاص، اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. به عنوان مثال متخصص یا دانشمندی که به جریان فرار مغزها می پیوندد ممکن است عمل خود را امری شخصی قلمداد کند؛ اما هموطنان وی ممکن است او را به ناسپاسی و بی وفایی به کشور متهم سازند و این اقدام را سیاسی بدانند. ممکن است اتلاف مال و دارایی در محلات اقلیت نشین آمریکا، از نگاه بعضی آمریکایی ها به سادگی یک عمل جنایی به حساب آید، در حالی که شاید دیگران اقدام مزبور را سیاسی بپندارند."
آنچه از تمامی این تعاریف مختلف مشارکت سیاسی برمی آید این است که ما، به جای یک مفهوم دوگانه و متضاد (DichotomOus) بایک پیوستار سر و کار داریم. جوامع و افراد از اجزای متشکله یک اقدام سیاسی برداشتهای مختلفی دارند و بیشتر این تعاریف در بردارنده ارزش های هنجاری مربوط به خود هستند. بنابراین، اگر بخواهیم تعریفی از مشارکت سیاسی را بکار ببریم که توانایی پوشش کلیه فعالیتهایی را که در جوامع مختلف مشارکت سیاسی تلقی می شود، باید تعریف ما تا حدودی جامع باشد. با توجه به این موضوع تعریف مشارکت سیاسی عبارت است از: هر نوع اقدام سیاسی داوطلبانه، موفق یا ناموفق، سازمان یافته یا بی سازمان، مقطعی یا مستمر که برای تأثیرگذاری بر انتخاب سیاستهای عمومی، اداره امور عمومی یا گزینش رهبران سیاسی در سطوح مختلف حکومتی، اعم از محلی و یا ملی، روش های قانونی یا غیر قانونی را بکار گیرد. سه بعد از ابعاد مختلف این تعریف نیازمند تفسیر است
: ۱- با توجه به اهدافی که از این نوشتار داریم و بر پایه آن مشارکت را به عنوان اقدام سیاسی تعریف کردیم صرفاً واکنش ها یا احساس های انتزاعی را شامل نمی شود، بلکه احساسات شخصی را نیز در بر میگیرد. از این رو در تمامی نظامهای سیاسی، مردم نسبت به حکومت و سیاست دارای موضع هستند. ولی زمانی می توانیم این مواضع را مشارکت سیاسی به حساب آوریم که با نوعی اقدام سیاسی همراه باشند.
۲- منظور ما از مفهوم مشارکت سیاسی، اقدامات داوطلبانه شهروندان است. بنابراین، اقدامات غیرداوطلبانه، از قبیل خدمت اجباری در نیروهای مسلح یا پرداخت مالیات از حوزه مشارکت خارج می شوند. به همین ترتیب پیوستن به سازمان ها یا حضور در اجتماعات تودهای به فرمان حکومت هم، همین حکم را دارد.
۳- یک شهروند دارای حق انتخاب مقامات دولتی است. پس رأی دادن در انتخابات های تک لیستی که حق انتخاب را از شهروندان سلب می کند جزو مشارکت محسوب نمی شود. البته، یک چنین مشارکت حمایتی (Support particpation) یا به بیان دقیق تر، بسیج اجباری (Coercive MobilizateOT) برای رژیم های اقتدارطلب حائز اهمیت است. ولی نباید این نوع از مشارکت را با مشارکت سیاسی خالص (Genuine) که عبارت از انتخابهای داوطلبانه شهروندان است اشتباه گرفت. بشمارکت سیاسی: رویش ها و پویشها چرا در جهان مدرن و در حال نوسازی، به رغم دیرپایی نظامهای سیاسی غیر مشارکتی و قوت بعضی ز فرایندهای نهادینه شده جامعه پذیری، که عدم امکان مشارکت را تضمین کردهاند، فشار برای ایجاد مشارکت سیاسی تشدید شده است؟ در پاسخ به دلایل زیر اشاره می کنیم:

Daniel) je 3 (Karl Deutsch) ۱- مطابق نظریه بسیج اجتماعی که به نام کارل دویچ Lerner) ثبت شده، عناصر فرایند نوسازی به تغییرات مشارکتی منجر می شوند، در حالی که لرنر، تأثیر شهری شدن (Urbanization) و در معرض رسانه های گروهی قرار گرفتن را مورد بررسی قرار داده است. دویچ ترکیب پیچیدهتری از ویژگیهای فرایند نوسازی را پیشنهاد کرده و آن را بسیج اجتماعی نامیده است. مانهایم (Mannheim)، در تفسیری اولیه از این نظریه، از مردمی سخن به میان آورده که برای بسیج شدن در نهادهای مدرن جدید از قبیل ارتش، زندگی در شهر و کارخانه، از اجتماع و روشهای سنتی زندگی خود، در حال ریشهکن شدن هستند. به علاوه از فرایندی که مردم توسط آن از مجموعه ای از وابستگی ها به دستاوردهای دیگری منتقل میگردند، در مباحث جدید سیاست توده ای نیز سخن به میان آمده است. برای کمّی کردن این مفاهیم، دویچ پیشنهاد زیر را مطرح کرد که شاخص هایی از تغییرات اجتماعی، مانند استفاده از رسانههای گروهی، تغییرات سکونتی، تغییرات شغلی، ارتقای آموزشی و افزایش درآمد وجود دارند که همزمان رخ داده و به پیش می روند و این تغییرات با اشکال جدید مشارکت سیاسی قرین اند، زیربنای نظری تئوری فوق این اصل است که فرایند نوسازی بر فرایند جامعهپذیری تأثیر می گذارد و فرایند جامعه پذیری نیز به نوبه خود رفتارهای سیاسی را شکل می دهد. این بخش از نظریه مزبور باهدف تخمین ارزش نسبی یک را افزایش داده است. به عنوان مثال، آلکس اینکلس (Alex linkeles) تلاش کرده است طی یک مطالعه نظری بین فرهنگی (CrOSS-Cultural)نشان دهد که تماس با کارخانه، نسبت به شهری شدن یا آموزش و پروش، عامل نوسازی قوی تری با پیامدهای سیاسی احتمالی است. یکی از مزایای این نظریه این است که شاخص های بین فرهنگی قابل اندازهگیری را بدست میدهد که بسیاری از نظریات سیستمی دیگر از ارائه آنها ناتوانند."
۲- دومین نظریه مشارکت سیاسی، یعنی قشربندی اجتماعی به جای توجه به شاخصهای مختلف نوسازی، تأثیر نوسازی بر نظام قشربندی اجتماعی را مورد بررسی قرار داده است. بحث نظری قضیه به این شرح است: فرایند نوسازی، گروههای اجتماعی را که قبلاً وجود نداشته اند بوجود می آورد و باعث تغییر در رابطه گروه های اجتماعی موجود با همدیگر می شود و این دو نوع توسعه در درون نظام قشربندی تعیین می کنند که چه کسی وارد سیاست شود. این نظریه از این عقیده رایج ناشی می شود که یک نظام اجتماعی، هم شامل تفاوتهای اجتماعی (Social Differentiation) مانند تفاوتهای شغلی، زیستشناختی مانند سن، جنس و ... است که لازمه کارکرد نظام اند و هم طرحی برای توزیع قدرت و اقتدار می باشند. زیرا تفاوتهای مزبور، مثل سن، درآمد یا شغل که مبنای درجه بندی اجتماعی قرار میگیرند اهمیت زیادی دارند. افراد بر مبنای بعضی معیارهای ارزشی برای دیگر افراد، مقامات و نهادها احترام قائل شده، نسبت به آنها افتخار میکنند یا برایشان اعتبار قائل می شوند. آنچه به تفاوتهای اجتماعی معنی و مفهوم می بخشد احساس ها و اقدامات متفاوت است. نیز همین احساسات و اقدامات است که در تحلیل نهایی، موقعیت (Position) اجتماعی را تعریف میکند. بیشتر ادبیات مربوط به الگوهای متغیر مشارکت سیاسی در اروپا، توجه خود را بر تغییرات موجود در نظام قشربندی طبقاتی متمرکز کردهاند. در فرانسه و انگلستان قرون هیجدهم و نوزدهم طبقات متوسط جدید به دلیل کسب درآمدهای جدید خواستار مقام اجتماعی بالاتری شدند. این تقاضا عامل مهمی برای دستیابی آنها به قدرت سیاسی توصیف شده است. اکنون می توانیم دریابیم که تلاش گروههای اجتماعی برای بدست گرفتن قدرت صرفاً به این دلیل نیست که آنها دارای سیاستی خاص یا تقاضاهایی اجرایی اند که آرزوی برآورده شدن آن را دارند. بلکه علت دیگری هم دارد و آن این که دستیابی به قدرت یا شریک شدن در آن علامت دستیابی به منزلت اجتماعی است. وقتی منزلت اجتماعی هدف گروه های اجتماعی رقیب شود، موضوع اصلی از این که سیاست حکومت چه چیزی باید باشد به این که چه کسی سیاست حکومت را تعیین خواهد کرد تبدیل خواهد شد. در بیشتر کشورهای در حال توسعه مبارزات در مورد مقام اجتماعی کمتر حول نظام قشربندی اجتماعی و بیشتر حول نظام قشربندی فرهنگی و قومی متمرکز شده است. تمرکز مبارزات مختلف اجتماعی حول ویژگی های قومی در شماری از کشورهای در حال توسعه، که اروپای شرقی نیز از این نظر به مناطق در حال توسعه شباهت دارد و عدم تمرکز آن مبارزات، حول خط مشی های طبقاتی، مانند وضعیتی که در اروپای غربی حاکم است، باعث ایجاد تفاوت در ماهیت موضوعات مورد مبارزه شده است. جایی که نظام طبقاتی محور مبارزه باشد، مبارزات اجتماعی حول سیاستگزاری های رفاهی، مالیات و مسائل سیاستگزاری اقتصادی شکل خواهد گرفت. جایی که قومیت محور مبارزه باشد مبارزات اجتماعی عموماً بر اساس سیاست زبانی، روابط دولت و کلیسا و مهم تر از آن، سیاستهای آموزشی شکل خواهد گرفت. با وجود این، تلاش جهت کسب مقام و منزلت (Drive for Status) یکی از عناصر هر دو نوع قشربندی طبقاتی و قومی است. این تلاش در شکل دهی رفتار سیاسی بسیاری از طبقات اجتماعی جدید مشارکت کننده در سیاست و حکومت اروپا، نقش مهمی داشته است. تلاش اقلیتهای قومی جهت دستیابی به شان و قدرت در سریکا، اروپای شرقی و کشورهای در حال توسعه نقش مهمی داشته است. امروزه نیز یکی از ابعاد اساسی در رفتار، جنبش قدرت سیاه (Blak Power Movement) در آمریکا میباشد. در نظریه قشربندی، دو متغیر مرتبط به یکدیگر وجود دارد که در تبیین الگوهای متغیر مشارکت، کاریرد وسیعی دارد. یکی از آن دو مفهوم محرومیت نسبی و دیگری مفهوم ناکامی (Reversal) در حفظ اعتبار است.
۱- مفهوم نسبی ji جنبه روانشناسانه انتظارات برآورده نشسله سروکار دارد. بعضی نظریه پردازان عقیده دارند که احساس نابرابری و محروميست وقتی ایجاد می شود که گروهها یا افراد تصور کنند دیگران به منافع جامعه دسترسی بهتری دارند. نظریه پردازان دیگر نیز توجه خود را بر انتظارات برآورده نشدهای متمرکز می کنند که از نسبت نارضایت بخش خواستن به گرفتن نتیجه میشوند. مبنای این نظریه در هر دو مورد بالا آن است که تغییرات موجود در یک جامعه در حال توسعه، به خواستهای تأمین نشده ای منجر میگردد و عدم تأمین این خواسته ها، به نوبه خود بر احساس عدم خوشبختی افراد تأثیر می گذارد. این نظریه، به جای بررسی محرومیت واقعی مادی به محرومیت روانی میپردازد و علت همراه بودن اعتراض اجتماعی، سیاسی شدن و مشارکت فزاینده با افزایش درآمد و بهبود شرایط زندگی را تشریح می کند. مواردی که در این رابطه می توان از آن نام برد ; عبارتند
الف) چرا شورشیان محله های اقلیت نشین آمریکا اغلب از فقیرترین مردم و از مردم بیکار نیستند؟
ب) چرا وقتی که نواحی یا گروههای یک کشور در سطوح مختلف توسعه مییابند و درآمد خود را افزایش می دهند، تنش ایجاد می شود؟
ج) چرا کشورهای دارای معیارهای بالای زندگی احتمالاً وسیعترین جنبش های اعتراضی را دارا
۲- ناکامی در حفظ اعتیار توجه خود را به بررسی مشکلات روانشناختی گروه های اجتماعی معطوف می کند که در اثر فرایند نوسازی، شأن خود را از دست می دهند؛ به عنوان مثال در بعضی از جوامع در حال توسعه قبایل یا کاستهای عمده که در طول زمان ارج و اعتبار زیادی کسب کرده بودهاند در اثر رواج و پذیرش معیارهای جدید منزلت در جامعه، قسمت اعظم مقام و اعتبار خود را از دست داده اند. دیگر اینکه، افراد به خاطر جنگجویی یا موقعیت خانوادگی یا مذهبی بودن محترم شمرده نمی شوند. در جامعه مدرن، منزلت به طور فزایندهای بر ثروت و قدرت مبتنی است و این دو به احتمال قوی، مخصوص کسانی است که تحصیل کرده بوده و دارای دیدگاهها و سیکی مدرن از زندگی هستند. به عنوان مثال، در شرق آفریقا افراد قبایل شبانی ماسایی(Masai) که تحت حکومت بریتانیا، شان ثروت و قدرت شان تحلیل رفته است در حال شروع فعالیت سیاسی هستند و قصد دارند این فعالیت را وسیله تثبیت مجدد موقعیت تاریخی خود قرار دهند، شبیه این مورد، راجههای (Rajput) شمال هند هستند که در زمان حکومت بریتانیا بر هند، بر بسیاری از ایالات شاهزاده نشین حکومت می کردند و بعد از استقلال هند در مقابل مالکان روستایی و طبقات متوسط جدید شهری، قدرت و نفوذ(PreStige) خود را از دست داده و بعدا تلاش خود را برای تثبیت مجدد قدرت سیاسی شان از طریق مشارکت در سیاست انتخاباتی تودهای آغاز کردند. محققان سیاست و حکومت در اروپا، مفهوم کاهش درجه (Decline) و اعتبار و منزلت را نیز برای تبیین سیاسی شدن طبقات اجتماعی بکار بردهاند که درآمدشان کاهش نیافته است اما از ارتقای طبقات اجتماعی پایین تر به موقعیتهای بالاتر در سلسله مراتب اجتماعی هراسنا کند. دارندورف (Dahrendorf)، لیپست (Lipset) و دیگر صاحب نظران قشربندی اجتماعی، از کاهش درجه اعتبار، به عنوان یکی از عناصر مهم افزایش تعداد جنبشهای راستگرایی رادیکال در اروپای مرکزی در دوره جنگهای داخلی نام دهاند. بکارگیری شیوه قشربندی اجتماعی برای مطالعه مشارکت سیاسی این مزیت را دارد که می تواند نقشی را که هم اکنون مبارزات انتخاباتی برای کسب منزلت و قدرت در مناطق در حال توسعه دارد و نقشی را که از لحاظ تاریخی در توسعه سیاسی اروپایی و آمریکایی داشته را به وضوح نشان دهد. روش مزبور خاطر نشان می کند که تقاضا برای مشارکت سیاسی غالباً تقاضا برای توزیع کالاها و خدمات، تحت نظارت حکومت نیست؛ بلکه تقاضا برای منزلتی است که به صاحبان قدرت میرسد.
در حقیقت در کشورهای در حال توسعه ای که هنوز حکومت به طور چشمگیری در جامعه و اقتصاد نفوذ نکرده و ظرفیت حکومت برای استخراج و توزیع منابع محدود است، رقابت برای مقام و اعتبار می تواند به شدیدترین شکل خود بروز کند و همچنین ممکن است به مبارزه و نبرد مسلحانه منجر شود. در این جا ممکن است موقعیت اجتماعی از سیاستگزاری عمومی مهم تر تلقی شود و این پرسش که چه کسی باید حکومت کند؟ از این که قدرت چگونه باید بکار گرفته شود؟ حائز اهمیت بیشتری گردد. ۳- نگاه تاریخی روشنفکران به، توسعه، جنبشهای ملیت گرا و تأثیر ایدئولوژیهای مختلف بر : مشارکت سیاسی است. کانون توجه اصلی این نظریه نقشی است که روشنفکران در زمینه گسترش : عقاید مساوات طلبانه و ملی گرایانه بازی کرده و از این راه، تودهها را به اقدام سیاس کشاندهاند. مطابق ، این نظریه، روشنفکران خاطرات تاریخی را تجدید یا ایجاد میکنند، زبانهای بومی را دوباره زنده و میکنند، و هویت های ملی جدیدی را می آفرینند. روشنفکران اغلب افکار مساوات طلبانه را به جامعه خود معرفی و آن را در اقصی نقاط کشورشان می پراکنند. این گونه فعالیتها از جانب روشنفکران، مردم را به شرکت در زندگی سیاسی؛ ابتدا در جنبش های ملی گرایانه و سپس در کشورهای تازه به استقلال رسیده، سوق داده است. همچنین، این نظریه بر نقش روشنفکران به عنوان مولدان و مروّجان عقایدی که توان تغییر طرز نگرش و رفتار دیگر طبقات اجتماعی را دارند، تأکید میورزد. این دیدگاه در ادبیات اروپایی و در تاریخ روشنفکری آسیایی به خوبی جای خود را باز کرده است. در علوم سیاسی رابرت امرسون (Rubert Emerson) این شیوه را در مطالعه توسعه جنبشهای ملی گرا به کار گرفته است. و نیز در همین حوزه، هاگ استون- واتسون (Hugh ston - Watson) این روش را برای مطالعه تطبیقی الگوهای مشارکت سیاسی در اروپای شرقی قبل از جنگ، و آسیا و آفریقای امروزی به کار گرفته است. این نظریه تا حد زیادی با مشاهدات تجربی زیر تأیید می شود:
۱- غالباً افزایش قابل توجه مشارکت سیاسی، پیش از تحقق نوسازی در ابعاد گسترده صورت می پذیرد.
۲- جوامعی که دارای سطوح مشابهی از آبادانی و عمران (Urbanixation)رسانه های گروهی و دیگر عناصر تشکیل دهنده شاخص بسیج اجتماعی هستند، در سطوح کاملاً متفاوتی از مشارکت
سیاسی جای دارند. علاوه بر این، بعضی از نظامهایی که بر اساس شاخص بسیج اجتماعی در رده پایینی قرار میگیرند نیز، نسبت به نظامهایی که بر اساس همان شاخص در درجه بالایی قرار دارند، دارای مشارکت سیاسی بیشتری هستند. نتیجه این که به نظر میرسد ایدههای گروهی نسبتأ کوچک از افراد صاحب نفوذ می تواند پیش از وقوع نوسازی، عده زیادی از مردم را به سوی اقدام سیاسی سوق دهد. نقش مستقل ایدهها به تنهایی مورد تأکید این نظریه نیست؛ بلکه مسائل مورد نظر این نظریه، ایدههای طبقه اجتماعی با ارزشی است که تعداد زیادی از مردم اجتماع این افراد را حاملان سنت (Bearer) میدانند. رابرت ردفیلد (Robert Redfield) و میتلون سینگر (Milton Singer) به حضور چنین طبقه ای، یعنی کشیش ها، معلمان، شاعران، مربیان و عالمانی Men of (Learning) که هم سنت را ترویج می کنند و هم ماهیت آن را تغییر می دهند، در سنتی ترین جوامع به خصوص جوامع روستایی توجه کردهاند. این طبقات اجتماعی حتی بدون ایجاد تغییرات عمده در نظام قشربندی اجتماعی یا فراگیری فرایند سازی می توانند، تودهها را به مبارزه علیه حکام استعماری و در نتیجه، مساوات خواهی بیشتر در درون نظام سیاسی بشورانند. به عنوان مثال نمونه هایی از این نوع تحریک علیه نظام را ذکر می کنیم:
۱- نقشی که توسط روحانیون سطح پایین کلیساهای ارتدوکس شرقی در اروپای شرقی و جنوبی در پایان قرن نوزدهم ایفا شد. ۲
- نقشی که سنت های بودایی در سیلان (سریلانکا)، برمه و در ویتنام بازی کردند.
۳- نقشی که طبقات روشنفکر مدرن چون، وکلا، پزشکان و خبرنگاران ، در گسترش جنبشهای ملی گرا در هند، پاکستان و قسمت اعظم آفریقا ایفاء کردند. ممکن است افکار جدید مربوط به برابری سیاسی در درون جامعه ای خاص به طور مستقل شکل گیرد؛ اما در آسیا و آفریقای امروزی عقاید جدید اغلب ریشه خارجی دارند. ارتباطات جهانی، مسافرتهای خارجی و جنبش های نظامیان، باعث ترویج اندیشه مشارکت سیاسی شده است. این فرایند ترویج حتی در نبود عوامل داخلی سیستم که منشأ اندیشه های مشارکت سیاسی اند، ممکن است تغییراتی را ایجاد نماید. به همین دلیل بود که اتحادیه های تجاری ماهر و نیمه ماهر در انگلستان و آمریکا قبل از کسب تجربه طولانی در اداره اتحادیه های صنایع دستی و روند صنعتی شدن، توسعه نیافتند. بر عکس در آسیا و آفریقا رهبران سیاسی چپگرا، اتحادیه های بازرگانی را تقریباً بلافاصله بعد از ایجاد کارخانه های مختلف سازمان دادند؛ به طوری که امروزه نیروی کار موجود در اتحادیه های مزبور در بسیاری از جوامع در حال توسعه، در مقایسه با مقطع زمانی مشابه در انگلستان و آمریکا از درصد بالاتری برخوردار است. در حقیقت کشورهایی در مناطق در حال توسعه وجود دارند که نسبت به فرانسه در کشورهای اروپایی از نیروی کار صنعتی بیشتری برخوردارند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید