بخشی از مقاله

پارادوکس تکبر و تواضع در شعر و شخصيت خاقاني

چکيده
خاقاني يکي از شگفت ترين شاعران روزگاران است و آثار بازمانده از او بويژه ديوان پر برگ و بارش يکي از ارجمندترين ميراث هاي ادبي و فرهنگـي زبـان فارسـي اسـت . از نگــاه شخــصيتي نيــز شخــصيتي شــگفت و پارادوکــسيکال دارد و آشــکارترين نــشانة شخــصيت پارادوکــسيکال او کــه در ديــوانش نيــز بازتــاب بــسيار دارد، از يــک ســو مفاخره هاي فزون و فراوان اوست که نشان از شخصيتي خودبين و خودفروش دارد کـه خود را از همگان برتر مي شمارد و از همين روي ديگران را به چيزي نمـي گيـرد و چـه بسا زبان به هجو و نکوهش ديگـران حتـي نزديکـان خـود مـي گـشايد و از ديگرسـو، خاکساري ها و خودکم بيي ن هاي بسيار او در برابـر اربـاب زر و زور اسـت کـه نـشان از شخصيتي خود کم بين و گرفتار عقدة حقارت دارد که خويش را بسيار ارزان مي فروشـد


و گاه خود را از سگ نيز کم تر مي شمارد. در اين مقاله اين ويژگي شخـصيتي و شـعري خاقاني ، ريشه هاي رواني آن و مسائل مربوط به آن بررسي مي شود گويا خاقاني از ايـن ويژگي منشي خويش ناخرسند بـوده و در رنـج بـوده اسـت و از همـين روي بارهـا از ستايش و کوبيدن در اين و آن بيزاري جسته است و چه بسا همـين بـي زاري ، گونـه اي تحول شخصيتي در او پديد آورده است .
واژه هاي کليدي
خاقاني ، خود شيفتگي ، خود کم بيني ، شکوائيه ، مفاخره ، هجويه .
درآمد
خاقاني بي گمان يکي از شگفت ترين و زبردست ترين شـاعران روزگـاران اسـت و آثـار بازمانده از او به ويژه ديوان و يکي از ارزشمندترين ميراث هـاي ادبـي و فرهنگـي زبـان فارسي است . آثار او، افزون بر اين که از نگاه هنري و ويژگي هاي زباني و بلاغي بـسيار برجــسته انــد و در برخــي زمينــه هــا ماننــد ترکيــب ســازي ، ايهــام آوري و بــه ويــژه تصويرآفريني هاي تر و تازه و بکر و باريک کم مانند يا بي ماننـد اسـت و از همـين روي شايستة درنـگ و بررسـي بـسيار، اسـت . اشـعار او از نظـر موضـوع و مـضمون نيـز از موضوعات مختلف و مضامين گوناگون ديني ، اجتماعي ، نجومي ، طبي ، فلسفي ، فرهنـگ عامه و سرشارند چنان که مي توانند در همة اين زمينـه هـا مايـه هـاي فراوانـي پيـشکش پژوهشگران نمايند.
خاقاني در همة قالب هاي شعر فارسـي از قـصيده و غـزل و مثنـوي و جـز آن طبـع آزموده و توانايي خـويش را نـشان داده اسـت . اگرچـه در زمينـة قـصيده برجـستگي و چيرگي بيـشتري دارد و سـرآمد همگنـان اسـت . از نظـر محتـوا و مـضمون نيـز همـة


 ۴۹ موضوعات مطرح در ادب فارسي مانند مدح ، مرثيه ، تغزّل ، حکمـت ، زهـد، انـدرز، عرفـان ، همه در شعر او زمينة ظهور يافته است .
از سوي ديگر، سروده ها و نوشته هاي شاعران و نويسندگان کم و بيش آينة منش آنان نيز هست و آنان دانسته يا ندانسته بسي از ويژگي هاي شخصيتي خويش را در سروده ها و نوشته هاي خود، باز مي تابند و بر همين بنياد است که نقـد روانـشناختي ، پديـد آمـده است و کساني کوشيده اند تا از اين شيوه و بر اين پايه ـکه بي گمان لغـزان و لـرزان نيـز هست ـ شخصيت و منش برخي از شاعران و نويسندگان را باز نمايند.
بر اين بنياد، سروده ها و نوشته هاي خاقاني که هم پر برگ اند و هم پر بار، به خـوبي مي توانند من و منش خاقاني را آينگي کنند و بسي از ويژگي هاي روشي او را نـشان دهنـد.
يکي از اين ويژگي هاي منشي و شخصيتي خاقاني که در سخنان او بازتـابي پـر بـسامد دارد، چيزي اسـت کـه مـي تـوان آن را پـارادوکس تکبـر و تواضـع ناميـد کـه آميـزه اي اسـت از خودبزرگ بيني و خودکم بيني ؛ برمنشي و خوارمنشي . در اين پژوهش کوشيده ايم تا با گـشت و گذاري درنگ آميز در سخنان خاقاني اين ويژگي شخصيتي خاقاني را بررسيم و باز نماييم .
پاره ي نخست اين ويژگي يعني خودشيفتگي و برمنشي ، بيشتر در سخناني از خاقاني بازتاب دارد که لاف زنان خود را مي ستايد (مفاخره )، يا پرخاش کنان ديگـران و بـه ويـژه هماورردان خويش را فرو مي کوبد (هجويه ) و يا گله کنان از قدرناشناسان و شکوه سر مي دهد (شکواييه ) و بازتاب پارة دوم آن يعنـي خـودکم بينـي و خوارمنـشي ، بيـشتر در ستايش هاي گزاف آميز او از درباريان است و به ويژه کرنش و کوچکي هايي که در برابر آنان از خود نشان مي دهد. از اين روي پيکرة اين پژوهش بر گزارش همين نکته هـا، نيـز نکته هاي وابسته بدان ها، به شيوة تحليلي سامان يافته است .
پينيشة پژوهش در بارة پيش ة ني اين پژوهش گفتني است که بسياري از خاقاني پژوهـان از خـودبيني هـا و


خودستايه هاي خاقاني ياد کرده اند اما به پارادوکس يادشـده نپرداختـه انـد و نگارنـدگان آن گاه که اين پژوهش را سامان مي دادند يعني سـال ۱۳۸۸ چيـزي در ايـن بـاره نديـده بودند. بعدها به نوشتاري کوتاه از استاد کزازي راه برديم بـا نـام خـودکـم بـين بـرمنش (کزازي ، ۱۳۸۴، ۱۱۵)، نامي که همين پارادوکس شخصيتي خاقاني را نغز و نيکو آينگي مي کند. البته ايشان در اين گفتار از راهي ديگر رفته انـد و کوشـيده انـد تـا خاقـاني را از عقدة حقارتي که به گمان استاد زرين کوب ريشة خودستايي هاي اوست و ما در بارة آن
سخن خواهيم گفت ، پاک سازند و خودستايي هاي او را بنيادگرفتـه بـر دو چيـز بداننـد: نخست پيروي از يک سنت شاعري و هنجار ادبي که در ميان همة شاعران روايي داشته و دارد؛ ديگر اين که خودشيفتگي ، زادة هنر است و هر هنرمند خودشـيفته اسـت . ايـشان خودنکوهي ها و خودکم بيي ن هاي خاقاني را نيز مانند خودستايي هـاي او تنهـا هنرنمـايي شاعرانه شمرده اند و نه يک ويژگي شخصيتي . از ايـن روي ، گرچـه نـام نوشـتار ايـشان گوياي منش پارادوکسي خاقاني است اما چنين چيزي نـه خواسـتة ايـشان اسـت و نـه نوشتارشان گزارش اين نکته . پژوهش ما که راه ديگري دارد مي تواند پاسخي بر نوشـتار مذکور نيز باشد.
خودشيفتة خودشکن
پرسش و پندارة بنياديني که اين پژوهش در پي بازنمايي آن است ، اين است که خاقـاني خودشيفته اي خـودکم بـين بـوده اسـت و بـر بنيـاد ايـن دو ويژگـي ناسـاز، شخـصيتي
پارادوکسي داشته است . اينک گزارش بيشتر اين نکته :
يکي از ويژگي هاي چشم گير شعر و شخصيت خاقاني ، خودشـيفتگي او اسـت . ايـن ويژگي در شعر خاقاني چنان پررنگ و برجسته است و تا آن جا پربـسامد و فـراوان کـه استاد زرين کوب در گفتار نکته سنجانه اي که در کتاب «با کاروان حلّـه » دربـارة خاقـاني


پارادوکس تکبر و تواضع در شعر و شخصيت خاقاني . ۵۱ نوشته ، سخن خويش را با نگاه به همين ويژگي خاقاني آغاز کرده اسـت و سـپس آن را درگسترده است (رک. زرين کوب ، ۱۳۷۰: ۱۸۷).
اين خودشيفتگي ها و خودفروشي ها، بي گمان ريشه در سـاختار روانـي شخـصيت او دارند: شخصيتي که هم به گواهي آثارش و هم بـه گـواهي تـاريخ و تـذکره هـا، بـسيار خودبين و خودپسند و مغرور و متکبٌر بوده است و از همين روي خـويش را از ديگـران برتر مي ديده است و چه بسا ديگران را بـه چيـزي نمـي گرفتـه اسـت و حتـي کوچـک مي شمرده و خوار مي داشته است . از اين جاست که در هر محفـل و مجلـسي مـي رفتـه ، زمام سخن را به دست مي گرفته و نمي پـسنديده و ميـدان نمـي داده تـا ديگـران سـخن بگويند. نکته اي که در يکي از کهن ترين سندهايي که دربـارة خاقـاني داريـم ، از آن يـاد شده است . (رک. شفيعي کدکني ، ۱۳۸۱: ۳)
اين که ريشة رواني يا تربيتي يا اجتماعي اين خودبيني و خودشـيفتگي هـاي خاقـاني ، چه بوده ، به جاي خود در خور درنگ و بررسي است . آيا چنان که استاد زريـن کـوب در مقالة مذکور گفته ، خودستايي هاي خاقاني ريشه در عقدة حقارت او داشته است ؟ شـايد.
شايد نيز اين خودستايي ها حاصل جمع و پي آمد چند عامل بوده است و مهم تر از همـه دو چيز: يکي فضل و هنر و دانش و بينش بسيار و بالاي خاقـاني و بـه ويـژه مهـارت و قــدرت کــم نظيــر او در شــعر و شــاعري و دوم ، بــي تــوجهي هــا، کــم اعتنــايي هــا و قدرنشناسي هايي که از ديگران مي يده است .
برخورداري بسيار از دانش و بينش ، درک و دريافت ، و هوش و هنـر؛ ماننـد برخـورداري بـسيار از قـدرت ، ثـروت ، شـهرت و۱ خـود بـه خـود زمينـه اي اسـت بـراي خـودبيني و خودشيفتگي ، چه رسد به اين که زمينه ها و انگيزه هاي ديگري نيز با آن ها يار و همـراه شـود.
بگذريم از اين که برخـي از پژوهـشگران هنـر را خاسـتگاه خودشـيفتگي مـي داننـد و همـة هنرمندان را خودشيفته مي شمارند (کزازي ، ۱۳۶۸: ۲۱۷؛ همو، ۱۳۸۴: ۱۲۰).


آري وقتي شاعر که طبعي حساس و زودرنج و پرتوقع دارد، از هنـر و دانـش بـسيار نيز برخوردار باشد و بر فنون سخن و سخنوري چنان چيره باشد که کمتر کـسي بتوانـد با او برابري کند، خود به خود و به صورت طبيعي اين توقع در او قـوٌت مـي گيـرد کـه ديگران بايد به چشم ارادت و احترام بدو بنگرند، سپاس و ستايـشش کننـد، قـدرش را بشناسند و بر صدرش نشانند. حال اگر اين توقع او برآورده نـشود و چنـان کـه دوسـت دارد قدر و ارج نبيند، دل خور مي گردد، سرخورده مي شود و ايـن هـا همـه بـه صـورت عقده هايي در ذهن و ضمير او ريشه مي دواند و سپس به گونه هـاي مختلفـي از زبـان و سخن او سرازير مي شود: گاه به صورت شکوه و گلايه ، گاه بـه صـورت خودسـتايي و خودفروشي و گاه به صورت تحقير و خوارداشت ديگران . همين هاست زمينه هاي اصلي موضوعات و مضاميني که در زبان ادب شکوائيه ، مفاخره و هجويه نام گرفته است ، سـه موضوعي که خاستگاهي تقريباً يگانـه دارنـد و شـاخه هـايي برآمـده از يـک سـاقه انـد.
بي گمان يکي از برجسته ترين نمونه هاي اين گونه شاعران ، خاقاني است و سـروده هـاي او که سرشارند هم از شکوائيه ، هم از مفاخره و هم از هجويه .
از سوي ديگر، همين خاقاني را مي بينيم که با اين همه غـرور و خودشـيفتگي و ايـن همه مفاخره و خودستايي ، چه بسا از در تذلل و خاکساري در مي آيد و خود را در برابر ارباب قدرت و ثروت به نهايت کوچک مي شمارد، خوار مي دارد و حتي از سـگ کمتـر مي خواند. اين تناقض و دوگانگي ، اين پرسش را پـيش مـي آورد کـه کـسي بـا آن مايـه خودبيني و غرور چگونه خود را در برابر کساني تا اين اندازه خوار مي دارد و کـرنش و کوچکي مي کند؛ آن هم براي دست يابي به خواسته هاي دون پايه و دنيايي يعني ثـروت و قدرت ؟ اين تناقض همان چيزي است که آن را «پارادوکس تکبر و تواضع در شخصيت و شعر خاقاني » ناميده ايم . آيا اين پارادوکس شخصيتي نيز ريشه در همان عقدة حقـارت دارد؟ شايد، چرا که عقدة حقارت ، عقدة کمبودها و نداشتن هاست . نداشتن چيزهايي که


 ۵۳ کسي دوست دارد داشته باشد، يا داشتن آن ها را حـق خـود مـي دانـد و همـين حـس و حال ها است که انسان را بسته به ظرفيت وجـودي و سـاختار شخـصيتي اش ، بـراي بـه دست آوردن نداشته ها و جبران آن کمبودها، به کارهايي وا مي دارد که چه بسا بـا ديگـر خواسته ها يا باورهاي او ناسازگار باشد.
خاقاني بر پاية بهره مندي بسيار از فضل و هنر، خود را شايستة هرگونه قدرشناسي و صدرنشيني مي دانسته است و همين توقع او را وا مي داشته تا با همة خودبرتر ديدن ها و خوارداشت ديگران ، چه بسا خود را در برابر کساني کوچک سازد و در برابر کوچکـاني از در کرنش درآيد تا شايد زمينه اي فراهم شود و او بتواند بدان خواسته ها دست يابد.
باري در اين پژوهش که در پي بازنمايي اين خوي دوگانـه و پارادکـسيکال خاقـاني است ، در بخش نخست بر مفاخره هاي او که نقش بنيادي تري دارنـد، درنـگ کـرده ايـم و از وابسته هاي آن ها يعني شکوائيه ها و هجويه هاي او ـ که البته جـز خودشـيفتگي ، انگيـزه هـاي ديگري نيز دارندـ کم تر سخن گفته ايم .
خودشيفتگي هاي خاقاني
خودشيفتگي هاي خاقاني همان گونه که ياد شد، بيش تر در سه زمينة مفاخره ، شـکواييه و
هجويه نمود يافته است :
الف : شکوائيه :
قلــم بخــت مــن شکــسته ســر اســت مــوي در ســر ز طــالع هنــر اســت نقــش امٌيــد چــون توانــد بــست قلمــي کــز دلــم شکــسته تــر اســت ديـــده دارد ســـپيد، بخـــت ســـياه ايــن ســپيد، آفــت ســياه ســر اســت بخــــت را در گلــــيم بايــــستي اين سپيدي برص کـه در بـصر اسـت کــوه را زر چــه ســود بــر کمــرش کــه جهــان را زر از پــي کمــر اســت تن چو ناخن شـد اسـتخوانم از آنـک بخــت را ناخنــه بــه چــشم در اســت


روز دانــش زوال يافــت کــه بخــت بـه مـن راسـت فعـل ، کژنگـر اسـت
(خاقاني ، ۱۳۷۳: ۶۲) يکي از بازتاب هاي آشکار خـودبيني هـا و خودشـيفتگي هـاي خاقـاني ، چنـان کـه در بيت هاي بالا مي بيينم ، شکوائيه و گله گزاري است : شکوه از بخـت ، روزگـار، و بـه ويـژه مردم شروان که قدر هنر او را نمي دانند و او را چنان که بايد قدر نمي شناسند چـون ايـن آرزوي خود را برآورده نمي بيند، زبان به شکوه و گلايه مي گشايد و بررسي گستردة اين شکوه ها خود پژوهشي جداگانـه مـي خواهـد کـه اينـک مجـال آن نيـست ، نـاگزير بـه
نمونه هايي بسنده مي کنيم :
منم که نيست در اين دور بخت را بـا مـن نه اقتـضاي رضـا و نـه اتفـاق وفـاق بسوخت جان من از آز و طبع زنگ گرفت بدان صفت که ز نم آهن و ز تـف حـراق اگر نه فضل تو فرياد من رسد بيم است که قتل من کند او وقت خشيه الامـلاق روا مبين ز طريق کرم کـه زخـم نيـاز برآرد از جگرم هر دمـي هـزار طـراق ز بــي نــوايي مــشتاق آتــش مــرگم چو آن کسي که به آب حيات شد مـشتاق
(همان : ۲۳۶) در بيت نخست آشکارا از اين که بخت با او يار نيست ، شکوه مي کند و بيت هاي بعد نشان مي دهد که اين شکوه هاي او بيشتر برخاسته از نيازهاي مادي و دنيايي است و بـه گفتة خودش «زخم نياز»، «بي نوايي » و «حرص نان »؛ و همين هاست که افزون بر شـکوه ، او را به کرنش و کمک خواهي از اين و آن نيز واداشته است .
با من فلک به کين سياووش و من ز عجـز اسب گلين بـه حـرب تهمـتن درآورم چون کوه خسته سينه کنندم به جرم آنـک فرزنــد آفتــاب بــه معــدن درآورم از جور هفت پردة ازرق ز اشـک لعـل طوفان بـه هفـت رقعـه ادکـن درآورم از کشتزار چرخ و زمين کاين دو گاو راست يک جو نيافتم کـه بـه خـرمن درآورم چون زال بستة قفـسم نوحـه زان کـنم تـا رحمتـي بـه خـاطر بهمـن درآورم
(همان : ۲۴)


 ۵۵ در اين بيت ها نيز شکوه و گلايه ي او از اين است که فلک به کـين او برخاسـته و او را خسته سينه و رنجور نموده است ، آن هم بـه جـرم آن کـه «فرزنـد آفتـاب بـه معـدن درآورده » و دفتر و ديواني (= معدني ) از سروده هايي چون زر و گوهر (= فرزند آفتـاب ) فراهم ساخته است ، با اين که جا داشت تا فلک چنين کـسي را ارج گـزارد و بـا او يـار شود و جانب او را نگاه دارد، نه اين که هنر او را جرم شمارد و با او به کـين برخيـزد از کشتزار چرخ ، يک جو هم نصيب او نيست و چون زال در قفس بـي نـوايي و محرومـي گرفتار شده است و ناگريز است که نوحه و ناله سر دهد، باشد کـه بهمـن (= ممـدوح ) نالة او را بشنود و بر او رحم آورد.
ب : هجويه
بازتاب ديگر خودبيني ها و خودشيفتگي هـاي خاقـاني ، نکـوهش ديگـران و بـه ويـژه رقيبان و دشمنان است . نکوهشي که گاه به هجوهاي تند و تيز نيز مي کـشد. مـي دانـيم غرور و خودبيني به ويژه صورت افراطي آن که خودشيفتگي است ، خود به خود زمينه اي مي شود تا آدمي ديگران را دست کم بگيرد و به چـشم حقـارت بنگـرد و بـراي آنـان ارج و ارزي قائل نباشد. خودبيني و خودشيفتگي هاي خاقـاني و دسـت کـم گـرفتن ديگـران و بـه چيزي نشمردن آنان ، زمينه اي شد تا کسان بسياري کينة او را بـه دل گيرنـد و بـه بـدگويي و بدنام سازي او بپردازند، به ويژه که پاره اي از آنان چون خود را در فرهنگ و هنر و شـاعري و سخنوري کمتر از او مي ديدند، به او حسد نيز مي ورزيد و بـا حـدت و شـدت بيـشتري بـه بدگويي از او مي پرداختند. خاقاني نيز در پاسخ ، زبان به هجو و ناسزاي آنان مـي گـشود و در اين شيوه تا آنجا پيش مي رفت که ديگر دوست و آشنا و خويش و بيگانه نمي شـناخت و از حق ناشناسي هم پروايي نداشت ، چنان که بدترين هجوها و ناسزاها را نثار ابـوالعلاء گنجـوي نمود و او را سگ و خر خواند، او را که پدر زنش بود و اسـتادش ، همـو کـه خاقـاني را بـا دربار و درباريان آشنا کرد و راه پيشرفت او را بـاز نمـود؛ و يـا چنـان کـه دوسـت ديـرين


خويش رشيد وطواط را به زشت ترين شيوه هجو کرد و ناسزا گفت . داستان معارضـات خاقاني با ابو العلاء، رشيد وطواط ، مجير بيلقاني ، جمال الدين اصفهاني و در تذکره هـا و تاريخ هاي ادبـي داسـتاني زبـان زد اسـت (در ايـن بـاره رک . فروزانفـر، ۱۳۵۸: ۶۳۷؛ سجادي ، ۱۳۷۳، مقدمه ديوان : چهـل و هفـت ، کنـدلي هريـسچي ، ۱۳۷۴: ۲۵۴ و ۲۶۳؛ صـفا،
۱۳۶۲: ۷۸۱.۲). به جز هجويه هاي او از شاعران يادشده ، چـه بـسا او تيـغ هجـو را بـر همگـان مي کشد و همة ناباوران و حسودان خود را بي پروا به نکوهش مي گيـرد و بـاراني از دشـنام بـر سرشان فرو مي بارد، براي نمونه در چکامه اي سي و چهار بيتي با عنـوان «در نکـوهش اقـران و
حاسدان » که از آغاز تا انجام آن دشنام و نکوهش است ، مي گويد:
مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نينـد با من قـران کننـد و قرينـان مـن نينـد چون ماه نخشب اند مزوٌر از آن چو من انجمـن فـروز گنبـد هـر انجمـن نينـد پروردگـــان مائـــدة خـــاطر مننـــد گرچه به جمله جز پسر ذواليـزن نينـد گاوي کنند و چون صدف آبستنند ليک از طبــع گــوهرآور و عنبــرفکن نينــد چون تشت بي سرند و چو در جنبش آمدند الا شــناعتي و دريــده دهــن نينــد اوبـاش آفـرينش و حـشو طبيعـت انـد که الا به دست حرص و حسد مرتهن نينـد
فرعونيـان بـي فـر و عـون انـد لاجـرم اصحاب ببينش يـد بيـضاي مـن نينـد خود عذرشان نهم که جعل پيشه اند پاک زان طالبان مشک و نـسيم سـمن نينـد آري به آب نايژه خو کرده اند از آنـک مستــسقيان لجــة بحــر عــدن نينــد
(خاقاني ، ۱۳۷۳: ۱۷۴)
و يا در اين بيت ها:
نـــشکند قـــدر گـــوهر ســـخنم نظـــم هـــر ديـــو گـــوهر مهـــذار ـــنم امـــروز ســـابق الفـــضلين نتــوان گفــت لاحــق انــد اغيــار کــه غبــار بــراق مــن بــر عــرش ـي رود و ايـن خـسان حـسود غبـار

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید