بخشی از مقاله
قرون وسطا
پيش گفتار
از نظر رومي هاي قرن پنجم ، اروپا منطقه ي مستعمرات عقب مانده اي بود كه عقايدش را از جوامع پيشرفته تر حنوب و شرق اخذ مي كرد بيشتر اروپا – تمام مناطق واقع در شمال رود دانوب و شرق رود راين – طبيعت وحشي بود كه در آن قبايل پراكنده ي بربرهاي ژرمن سكونت داشتند . اما هزار سال بعد ، اين طبيعت وحشي براي هميشه از دست رفته بود
وقبايل ژرمن به ملت هايي چون انگلستان و فرانسه تبديل شده و تمدن هايي از خود پديد آورده بودند كه عقايدشان در تمامي اين سياره پراكنده مي شد اين دوره يك هزار ساله كه شاهد اين دگرگوني بود قرون وسطي نام دارد .
قرون وسطي از حدود سال پانصد ميلادي با سقوط امپراتوري روم آغاز شد و تا حدود سال 1500 كه آغاز گرديد، ادامه يافت. اين دوره به عصر فئوداليسم و عصر شواليه گري نيز معروف است. فئوداليسم نظام اقتصادي و سياسي اي بود كه بيشتر اروپا ، به ويژه اروپاي غربي، طي اين دوره سطيره ي آن به سر مي برد؛
و شواليه گري راه و رسمي بود كه سلحشوران زرهپوش و سواره يا شواليه ها چه در ميدان نبرد و چه در خارج از آن ظاهراً از آن پيروي مي كردند. قرون وسطي به دو شاخه تقسيم مي شود. زندگي در قرون وسطي اوليه و قرون وسطي پسين با معيارهاي امروزي دشوار بود با اين حال، رفاه قرون وسطي پسين در حدي بود كه جامعه بتواند در عرصه ي فعاليت هاي هنري و فكري توانمند شود و از آن فرهنگ رنسانس و سرانجام فرهنگ دنياي مدرن غربي فرارويد.
قرون وسطی یا سدههای میانه، نام یکی از چهار دورهای است که برای تقسیم بندی تاریخ اروپا استفاده میشود. این چهار دوره عبارت بودند از دوران کلاسیک باستان، قرون وسطی، عصر نوزائی (رنسانس) و دوران جدید یا مدرن که از ۱۶۰۰ میلادی شروع میشود. معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری رم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه توسط دولت عثمانی و پایان امپراتوری رم شرقی (یا بیزانس) در ۱۴۵۳در نظر میگیرند.
قرون وسطی در تاریخ اروپای غربی یکی از مهمترین مراحل تاریخی است که از 400 میلادی تا 1400 میلادی را در بر میگیرد. در بعضی از موارد از قرون تیره یا Dark age یاد میشود که از ویژگیهای آن تاریک اندیشی، اختناق و حاکمیت اولیاء و اصحاب دین در مناسب مختلف است. در این دوران دین به عنوان یک مکتب کلی بر تمام جامعه سیطره انداخته و هیچ حرکتی خارج از این مساله قابل تبیین نیست. دین نوعی اقتدار همه گیر دارد و حوزه سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ و افراد را تحت نظارت و کنترل دقیق خود دارد.
بهطور معمول در تاریخ مغرب زمین قرون وسطی را به سه دوره اساسی تقسیم میکنند.
1. قرون وسطی اولیه یا ماتقدم ( سه قرن اول از 350 م تا قرن ششم یعنی 550 میلادی) 2. قرون وسطی ثانویه یا میانه ( از قرن 6-7 م تا 12 و 13 میلادی) 3. قرون وسطی متاخر یا عالی ( از قرن 14 تا 16) در قرون وسطی اولیه که بعد از فروپاشی امپراتوری روم و یونان و یا تغییر کیش این نظامها به مسیحیت آرام آرام شاهد تحول در ساختار اجتماعی و اقتصادی هستیم.
عمدهترین تحول در زیر بنای اقتصادی این جوامع صورت میگیرد؛ یعنی نظام تولیدی مبتنی بر بردهداری جای خود را به نظام تولید مبتنی بر ارباب و رعیتی یا فئودالیته میسپارد. در نظام فئودالیته همانند نظام بردهداری دو طبقه اجتماعی اصلی در ارتباط با مناسبات تولید نقش تعیین کننده دارند
1. طبقه فئودال یا زمینداران، صاحبان املاک و اراضی، کشتزارها، مزارع، چمنزارها، مرغزارها، شکارگاه ها و حتی بیابانها و کوهها که در قالب قلعهها، دهها و قصبههای اربابی به عنوان اراضی تحت مالکیت این اشخاص محسوب میشوند. 2. طبقه عظیم و گسترده دهقانان و کشاورزان و همراه با طبقات میانی و واسط دیگر. در این دوران یک نوع تمایز بین نظام فئودالیته به عنوان نظام سیاسی با نظام کلیسا به عنوان نظام فکری- فرهنگی به چشم میخورد. کلیسا و دولت در موازات هم حرکت میکنند. گهگاه تضادها و همکاریهایی بین آنها دیده میشود. نظام فئودالیته برای تداوم خود نیازمند نوعی عقاید رسمی است تا بتواند به کمک آن ایدئولوژی به توجیه اعمال و رفتار خود پرداخته و اقدامات خود را مشروع سازد. بنابراین در این دوران ارباب دولت، مقامات و اولیاء سیاست متوجه کمک گرفتن از اصحاب کلیسا و روحانیون میشوند. یعنی نیاز دارند که پایههای فقهی و شرعی این ساختمان فراهم شود. کلیسا نظام سیاسی فئودالیته را تقدیس کرده، پس تودهها سر تعظیم فرود میآورند.
در قرون وسطی ثانویه این مرزبندی ( تفکیک دین و سیاست) از میان برداشته میشود. تا پیش از این، این دو طبقه جداگانه بودند و با هم کاری نداشتند. اما با ورود به قرون وسطی میانه کلیسا داعیه سیطره یافتن بر عالم سیاسی را در سر میپروراند. به عبارتی دیگر بین دین و سیاست نوعی وحدت ایجاد میشود. پاپها هستند که پادشاهان را تعیین میکنند و بر آنها نظارت کامل دارند.
مراحل پایانی قرون وسطی متأخر همراه با ظهور و برآمدن جنبشهای اجتماعی و سیاسی مختلف همراه است. زمینهها برای پیدایش نهضتهای فکری و علمی و در نهایت سر بر آوردن دو سده 14 و 15 میلادی که از آن تحت عنوان دوران نوزایی یاد میشود.
در این دوران دستگاه و نظام فلسفی کلیسا که از قرن 11 شروع شده بود و همچنان تا قرن 17 هم ادامه پیدا کرد یعنی نظام موسوم به اسکولاستیسم که به آیین مدرسی موسوم است مبنای اصلی توجیه و دفاع از حاکمیت و دستگاه دین و دولت محسوب می شد.
این آیین مبتنی بر آموزههای مسیحیت، همراه با گرایشهای فلسفی افلاطونی، فیثاغوث، آراء رواقیون و نقطه نظرات فلوطین یا نحله نو افلاطفرانسه در قرون وسطی دورهٔ تاریخی سرزمینی است که تقریباً در جای سرزمین امروزی فرانسه بوده و از مرگ شارلمانی در سال ۸۱۴ تا میانهٔ سده ۱۵ ادامه داشت.
مهمترین نشانههای قرون وسطی در فرانسه عبارتاند از:
1. حملات وایکینگها و تکهتکه کردن امپراتوری کارولنژی توسط قدرتهای محلی،
2. پیشرفت نظام اقتصادی فئودالی و نظام فئودالی ارباب رعیتی،
3. رشد دودمان کاپتیها و درگیریهای آنها با نواحی رو به گسترش نرمنها و آنجوی،
4. دورهٔ زایش هنری و ادبی از سده ۱۲ تا اوایل سده ۱۴،
5. رشد دودمان والوا، بحران طولانی بین دودمانها ناشی از جنگ صد ساله و همهگیری فاجعهآمیز طاعون،
6. گسترش ملت فرانسه در سده ۱۵ و ایجاد حس هویت فرانسوی
ونی و دیدگاههای سن آگوستین است.
قرون وسطی از حدود سال 500 میلادی، به هنگام سقوط امپراطوری روم آغاز شد و تقریبا" تا سال 1500 پس از میلاد دوام آورد، یعنی تا هنگامی که رنساس آغاز شد. این دوره را به عنوان عصر فئودالیسم و عصر شوالیه گری نیز می شناسند، چرا که فئودالیسم نظام اقتصادی و سیاسی ای بود که بیشتر اروپا به ویژه بخش غربی آن در این دوره در آن بسر می برد.
شوالیه گری رسم و آیینی بود که جنگاوران زرهپوش و سواره، یا شوالیه ها، چه در میدان نبرد و چه در خارج از آن می بایست رفتار و سلوک خود را بر اساس آن تنظیم می کردند.
اصطلاح قرون وسطی را تاریخدان ایتالیایی فلاویو بیوندو در قرن پانزدهم برگزید. از نظر بیوندو و سایر تاریخ نویسان رنسانس، قرون وسطی یا دوران میانی دقیقآ یک دروازه واسط در تاریخ جهان بود. چرا که بین دوران کلاسیک تمدن یونان و روم و رنسانس قرار داشت.
با آنکه تاریخ نویسان امروزی هنوز هم قرنهای پنجم تا پانزدم را قرون وسطی می دانند، اما اینک می پذیرند که این هزار سال در تمامی تاریخ جهان یا حتی اروپا یک دروازه نبوده است. از نظر اکثر دانشوران امروزی قرون وسطی تنها قسمتی از فرایند رشد تمدن غرب از یونان تا به امروز بوده است.
اما تاریخ نویسان رنسانس با نوشته های خود بر نگرش عمومی به قرون وسطی تاثیر خاصی گذاشته اند. این دانشوران قرون وسطی را چونان عصری واپسگرا به تصویر کشیده اند که در آن مردم نادان و خرافاتی بودند، هنر، ادبیات، و آموزش از میان رفته بود و پیشرفت در همه زمینه ها باز ایستاد.
این تاریخ نویسان بر این باور بودند که اروپای عصر رنسانس وارث مستقیم یونان و روم باستان است و به هیچ وجه وام دار ده قرن بین سقوط روم و زمان خود نیست. قرون وسطی از آنها چیزی جز هزارسال عقب ماندگی فکری و بی عدالتی اجتماعی که دوران کلاسیک باستان را از عصر نوین روشنگری جدا می کرد، نبود.
اما درست است که نادانی و خرافه باوری در قرون وسطی وجود داشته است اما این در یونان و روم باستان هم وجود داشته و امروز نیز وجود دارد و نباید در باره دامنه این مسایل و دشواریهای دیگر جامعه قرون وسطی مبالغه کرد.
واقعیت آن است که قرون وسطی عقب مانده تر از دوران کلاسیک یونان و روم نبود. درست است که فرهنگ آن با فرهنگ تمدنهای باستانی متفاوت بود، اما به هر حال این فرهنگ از درون همان جامعه های قدیمی تر سر بر آورده بود و تمدن قرون وسطی از تمدن دنیای باستان پایین تر نبود. به واقع یک دلیل اهمیت قرون وسطی برای ما این است که آفریننده یک تمدن بود.
افزون بر آن تمدن قرون وسطی پیش درآمد مستقیم فرهنگ مدرن غربی است. قرون وسطی عصری بود که آداب و رسوم و الگوهای غرب در آن شکل گرفت و بسیاری از چیزها که امروز در نظر ما عادی جلوه می کند سر رشته آن مربوط به قرون وسطی است.
در عین حال نباید فراموش کرد که مردم قرون وسطای اولیه بخش بزرگی از دست آوردهای تمدن روم را از دست دادند، اما به هیچ وجه تمام آن تمدن از دست نرفت و آنها ضمن تلاش برای بازسازی فرهنگ از دست رفته روم، راه های کاملآ تازه ای را برای انجام امور خود ابداع کردند.
مثلآ فئودالیسم سر برآورد یا اختراعات و اکتشافات جدید در عرصه کشاورزی شکل گرفت. نباید فراموش کرد که تا قبل از سال 500 میلادی اروپا محدود به تمدن مدیترانه بود یعنی فقط روم و یونان و این در قرون وسطی بود که اروپا به سمت شمال و غرب کشیده شد