بخشی از مقاله

اصول تربيت از ديدگاه اسلام

چكيده

اين مقاله، پس از تعريف اصل و بيان ضرورت آن در مباحث تعليم و تربيت، به ويژگى‏هاى حاكم بر اصول تربيتى مى‏پردازد، و سپس اصولى از قبيل: خدامحورى، تعبدمدارى، متربى‏محورى، زندگى محورى، فردمحورى، عمل‏گرايى، اخلاق‏مدارى، سعى‏محورى، اعتدال‏گرايى، محبت‏محورى، نظارت‏مدارى، خوف و رجا، مرگ‏انديشى، آخرت‏انديشى و آرمان‏گرايى را مورد بررسى قرار مى‏دهد و در پايان به دست‏آوردهاى تربيتى اين اصول مى‏پردازد.


واژه‏هاى كليدى: اصول تربيتى، تعليم و تربيت اسلامى، اخلاق، فطرت، انسان‏شناسى.

مقدمه

وجود اصول و قواعد كلّى در مناسبات انسانى و مرجعيت آن براى تفسير رفتارها آن‏چنان آشكار است كه غالباً نيازى به بيان تشريحى آن وجود ندارد. بديهى است كه هيچ كنش و واكنش انسانى نمى‏تواند در خلأ و بدون ضابطه‏اى مشخص آغاز، و بى‏هدف پايان پذيرد. رفتارهاى يكسان زيادى مى‏توان يافت كه خاستگاه واحدى ندارند؛ به منظور متفاوتى انجام مى‏شوند و احتمالاً نتايج مختلفى نيز به بار مى‏آورند.

امر تربيت كه يكى از زمينه‏هاى مهم در مناسبات انسانى است نيز از اين قاعده مستثنا نيست. نحله‏ها و مكاتب تربيتى هيچ‏گاه خود را فارغ از چارچوب‏هاى بنيادين و اصول نظرى معرفى نمى‏كنند. حتى مكتب‏هايى چون رفتارگرايى، كه بر رفتار تأكيد مى‏كنند و اهداف كلى و آرمانى را چندان قابل مطالعه و تحقيق نمى‏دانند، نيز هرگز ادعايى در شكستن حصر قواعد و اصول كلى حاكم بر رفتار را ندارند؛ چرا كه پذيرش همين قواعد و اصول كلى سبب امتياز و تشخيص مكاتب تربيتى و جدايى آنها از يكديگر مى‏شود. آنچه همه، بر سر آن اتفاق نظر دارند داشتن هدف و روشهاى متناسب با آن

است. انتخاب هدفهاى تربيتى ريشه در نوع انسان‏شناسى مختلف دارد و هدفها، تعيين‏كننده نوع روشهاى تربيتى‏اند. بنابراين، مى‏توان هماهنگى اصول را با مبانى انسان‏شناسى از طريق هدف و غايت‏شناسى كاملاً توجيه كرد. به بيانى واضحتر منشأ انشقاق اصول، اهدافى است كه همواره از زواياى درك موقعيت انسان در جهان بر اساس رويكردهاى گوناگون به او و جهان دريافت شده است. با توجه به آنچه بيان شد، حداقل مفاهيمى كه در دستور كار هر مكتب تربيتى قرار مى‏گيرد عبارت است از: مبنا، هدف، اصل و روش. شناخت مفاهيم مزبور و درك نحوه ارتباط آنها نسبت به يكديگر و كاركرد متمايز هر يك در زمينه‏ى تربيت، ما را به ساخت چارچوب يا نظام تربيتىِ مشخص رهنمون مى‏سازد؛ چارچوبى كه فرايند تربيت در آن آغاز، و به سرانجامى متناسب با شاخص‏هاى آن، نايل مى‏شود.
مفهوم «اصل» در قلمرو تربيت

ارائه‏ى تعريفى نسبتا جامع از اصل، مبتنى بر شناخت روابط موجود ميان عناصر تشكيل‏دهنده‏ى نظام تربيتى است. شايد نفى ويژگى عناصر ديگر تشكيل‏دهنده‏ى نظام از اصل، زمينه‏ى مناسب‏ترى را براى شناخت آن فراهم آورد. اصلْ داراى ماهيتى هنجارى، و ناظر به «بايد»هاست؛ از اين جهت با «مبنا» كه خود منشأ اشتقاق اصل است و ماهيتى كاملاً توصيفى دارد و ناظر به «هست»هاست، متفاوت است (هوشيار، ص16؛ باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص68؛ شريعتمدارى، اصول و فلسفه تعليم و تربيت، ص11).

از طرف ديگر، اصل با هدف نيز نمى‏تواند يكى باشد، چراكه ابزارى براى نيل به آن (هدف) قلمداد مى‏گردد (هوشيار، ص12 و شكوهى، ص84). البته ذكر اين نكته مهم است كه اصل يك ابزار و معيار كلّى براى گزينش روش‏هاى گوناگون است؛ از اين‏رو نمى‏تواند همان روش باشد، بلكه راه‏نمايى براى انتخاب روش‏هاى تربيت قلمداد مى‏شود. (هوشيار، ص17 و احمدى، ص107 و باقرى، ص69 و شريعتمدارى، ص11).

هر گاه در فرايند تربيت بخواهيم به هدف برسيم بايد پيوسته ارتباط ساخت (مبنا) و عمل (روش) را با عامل هدف در قالب اصل تعريف نماييم. در واقع اصل، حاصل مشاركت اين سه عامل اساسى در نظام تربيتى است؛ بنابراين، ارائه‏ى هر گونه تعريفى از اصل، بدون توجه به مشاركت عوامل سه‏گانه مذكور، نمى‏تواند يك تعريف كامل و جامع باشد. بدين لحاظ، تعريف مورد نظر ما نگاهى انحصارى به هيچ يك از ساختار يعنى مبنا و كاركرد يعنى روش، ندارد؛ بلكه داراى رويكرد ارتباط متقابل ميان ساختار (مبنا) و كاركرد (روش) است (هوشيار، ص49؛ ديويى، ص78 و شاتو، ص258).

بر اساس اين رهيافت، تعريف اصل چنين است: سلسله قواعد و معيارهاى كلى (بايدها) كه متناسب با ظرفيت‏هاى انسان انتخاب و به منظور تعيين روش‏هاى تربيتى براى دستيابى به اهداف، مورد توجه قرار مى‏گيرند.

ضرورت و فايده‏ى اصل تربيتى

تربيت به عنوان فرايندى كه نتيجه‏ى آن صرفا در مقام عمل روشن مى‏شود، داراى وجهه‏اى كاملاً عملى و كاربردى است. از اين جهت، هرگونه تلاش نظرى در چارچوب مفهومى بايد ناظر به فوايد عملى باشد. در اين ميان نقش مبدّل‏هاى نظرى به عملى و انتقال‏دهنده‏ها روشن مى‏شود. تبلور مفهوم مبدّل در ماهيت اصل تربيتى، به عنوان آخرين مرحله‏ى نظر و سرآغاز اوّلين مرحله عمل تربيتى، مهم‏ترين نقشى است كه ضرورت وجود اصول را در نظام تربيتى تبيين مى‏كند (شكوهى، ص142).
بنابراين، مى‏توان فوايد ذيل را براى اصل تربيتى ترسيم كرد:
الف) تأثير در نيل به هدف تربيتى (هوشيار، ص8ـ14؛ زاهدى، ص81؛ كليات نظام آموزش و پرورش جمهورى اسلامى ايران، ص50 و راسخى، ص24)؛
ب) انعطاف در روش‏ها (شكوهى، ص133)؛
ج) محوريت اصول در ايجاد ارتباط منطقى بين عناصر نظام تربيتى.

ويژگى‏هاى حاكم بر اصول تربيتى:

ويژگى‏هاى حاكم بر اصول تربيتى را مى‏توان به شرح زير برشمرد:

الف) اصل امرى ابداعى و اختراعى نيست، بلكه با توجه به مبانى خود قابل دستيابى است و يا از رهگذرِ دريافتِ عنصر مشتركِ روش‏هاى مختلف قابل احراز و كشف است؛

ب) اصل مفهومى كلى است و ملاك و معيار واقع مى‏شود؛ بنابراين نمى‏تواند امرى جزئى و داراى يك مصداق معين باشد (شاتو، ص194)؛

ج) اصل صرفا يك پديده مفهومى است. تفاوت ماهوى اصل با ديگر عناصر نظام تربيتى، يعنى مبنا، هدف و روش، در بعد مفهومى آن است؛ به اين معنا كه، اصل از ارتباط ميان ديگر مفاهيم زاييده مى‏شود، در حالى كه مفاهيم مبنا، هدف و روش داراى منشأ انتزاع عينى هستند؛

د) اصل ماهيتى هنجارى (ارزشى) دارد. نظر به اين‏كه اصل، قاعده و معيارِ عمل و ناظر بر آن‏است، نمى‏تواند رويكردى توصيفى‏نسبت به واقعيات تحت عنوان خود داشته باشد، بلكه، برخلاف مبنا كه جنبه‏ى توصيفى از واقعيات دارد، درصدد ارائه‏ى واقعيتى مطابقِ مدلول خود و هنجارى متناسب با خاستگاه خود است. به طور كلّى، اصول تربيت متضمن ارزش‏گذارى متناسب با مبناى پذيرفته شده در تربيت و اهداف مورد نظر آن است؛

ه ) اصل بر روش حاكميت است و ضابطه مفهومى و رابطه‏اى براى استفاده از روش‏هاست؛ بدين معنا كه اصلْ راه‏نمايى نظرى براى گزينش روش‏هاى خاص متناسب با اهداف و طرد ديگر روش‏هاست.


ارتباط اصول با ديگر عناصر نظام تربيتى

نظام مشتمل بر اركان و عناصرى است كه به گونه‏اى منظم با يكديگر در ارتباط متقابلند. درك بهتر از موقعيت هر يك از عناصر تشكيل دهنده‏ى آن، منوط به كشف ارتباط آن عنصر با ديگر عناصر تشكيل دهنده‏ى نظام مزبور است.

به طور خلاصه، اصل داراى رابطه‏اى يك جانبه با «مبنا» در قالب اشتقاق از آن است و مبانى نيز مفاهيم توصيفى از هست‏ها و واقعيات‏اند. اصل‏ها همان قوانين حاكم بر اعمال تربيتى‏اند كه با توجه به ظرفيت‏ها و استعدادهاى متربى، يعنى مبانى انسان‏شناسى شكل گرفته‏اند. اگرچه، اين ارتباط به معناى اشتقاق يكپارچه در رابطه علّى و معلولى نيست، بلكه به معناى توجه به زيرساخت‏هاى وجودى در تدوين قوانين تربيتى است.

ارتباط اصل با هدف ارتباطى دوسويه است؛ يعنى همان‏طور كه اصل دخالت كاملى در نحوه‏ى وصول به هدف دارد و بدون تمسّك به آن دست‏يابى به هدف ميّسر نيست، هر هدفى نيز مى‏تواند براى تحقق خود اصولى را تجويز نمايد. مسلما با توجه به ماهيّت اهداف درمى‏يابيم كه هر هدفى متناسب با موضوع تربيت، يعنى انسان در نظر گرفته مى‏شود؛ از اين رو، اصولى كه با توجه به اهداف استخراج مى‏شوند، بدون عنايت به مبانى انسان‏شناسى مورد ارزيابى قرار نمى‏گيرند. بدين لحاظ مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه اصول، با توجه به پيش‏فرض‏هاى انسان‏شناسى و در نظر گرفتن توانايى‏ها و ويژگيهاى انسان، او را براى دستيابى به اهداف كمك مى‏كنند.

ارتباط اصل با روش در قالب حاكميت اصل بر آنها توجيه مى‏شود. اين ارتباط صرفا از لحاظ كارآيى و سودمندىِ روش، جهت نيل به هدف موردنظر است؛ از اين‏رو اين‏كه گفته مى‏شود روش‏ها از اصول اخذ مى‏گردند، به معناى اين نيست كه روش‏ها معلول اصول‏اند، بلكه اصول صرفا تبيين‏كننده‏ى نحوه‏ى استفاده از آنها هستند.

منابع اكتشاف اصول تربيت اسلامى

با توجه به حاكميت روح كلى دين بر ابعاد مختلف و عناصر گوناگون نظام تربيت دينى، هر يك از عوامل مزبور نيز بايد به نحوى رنگ دينى داشته باشد. اصل نيز كه قانون حركت و اعمال روشهاى تربيت دينى است از اين قاعده مستثنا نيست. بنابر اين براى اكتشاف اصول تربيت دينى بايد به چگونگى ارتباط آنها با خاستگاه‏شان يعنى دين توجه لازم نمود. مقايسه‏اى اجمالى بين نحوه‏ى اكتشاف و مبانى دريافت اصول در تربيت ـ كه ريشه در مناسبات عرفى انسان‏ها با يكديگر در

رفتارهاى اجتماعى دارد ـ ما را به اين امر رهنمون مى‏سازد كه هر گونه انتساب مستقيم يا غيرمستقيم در حوزه‏ى تربيت دينى، بايد همراه با پشتوانه‏ى كافى از تصريحات موجود در متن دين و يا ملاك‏هاى واضح براى درك از آن تصريحات و ظواهر باشد.

در نظام تربيت دينى، همان طور كه از تصريحات و ظواهر موجود در متون اصيل دينى (مانند آيات و روايات در اسلام) اقدام به اخذ اهداف و آگاهى از رويكرد دين به انسان و دريافت روش‏هاى گوناگون مى‏كنيم، منبعِ كشف و اخذ اصول نيز بايد همان تصريحات موجود در متون دينى باشد.

اصول تربيت

مهم‏ترين اصولى كه در اين زمينه مى‏توان از متون دينى استخراج كرد عبارتند از:
1. اصل خدامحورى

يكى از عام‏ترين اصول در تربيت اسلامى اصل خدامحورى است. اين اصل جوهره‏ى اساسى رفتار يك فرد دين‏دار را تشكيل مى‏دهد و مهم‏ترين اصل ايجاد تمايز تربيت دينى از ديگر رويكردهاى تربيتى به شمار مى‏آيد. به طور مشخص مفهوم خدامحورى عبارت است از:

«انجام و يا قصد انجام كليه اعمال و رفتار انسان براساس ملاك و معيارهايى كه خداوند براى آنها تعيين كرده است، به منظور كسب رضايت الهى».

جريان اين امر در عمل تربيتى ناظر بر نحوه‏ى عملكرد مربى براساس آن ملاكهاست. قُلْ اِنَّ هُدَىَ اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَ اُمِرْنَا لنُسلِمَ لِرَبّ العَالَمِينَ؛ بگو: در حقيقت تنها هدايتِ خداست كه هدايت واقعى است كه دستور يافته‏ايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم (انعام، آيه‏ى 71).

بنابراين، گزينش برنامه‏هاى تربيتى بايد به نحوى صورت پذيرد كه انگيزه‏ى رضايت خداوندى در متربى روز به روز فزونى يابد، تا جايى كه وى بدون كسب رضايت الهى به هيچ عملى اقدام نكند. انتقال روحيه‏ى تعهد در متربى براى تطبيق اعمال با معيار و ملاك الهى بارزترين ثمره‏اى است كه از اين اصل حاصل مى‏شود. مبانى اشتقاق اصل خدامحورى را مى‏توان در دو بعد جهان‏بينى و انسان‏شناختى خلاصه كرد. براساس جهان‏بينى توحيدى، جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده است و نظام هستى بر اساس خير بودن وجود و رسانيدن موجودات به كمالات شايسته‏ى آنها استوار است (مطهرى، ص83).

شايد مهم‏ترين نقطه‏ى افتراق مكتب تربيتى دينى با ديگر مكاتب تربيتى، در نگاه به جهان و انسان باشد. برخى از مكاتب تربيتى با ارائه‏ى تفسيرى متفاوت از انسان و جهان، تربيت را بر محورى غير از خدا، از قبيل پرورش عقل و خرد، نيل به رفاه و آسايش، دست‏يابى به فضيلت، اخلاق و غيره قرار داده‏اند؛ حتى ديدگاه حكماى بزرگى چون افلاطون و ارسطو نيز انسان را در سطحى كاملاً متفاوت از سطح خدامحورى قرار مى‏دهد.

آنها بيش‏تر مسائل تربيتى جامعه را از ديدگاهى خردگرايانه نگريسته‏اند (مدلين، ص45). كنفوسيوس صريحا اعلام نمود كه «انجام خدمت همه‏جانبه به خاطر رفاه افراد بشر بايد به عنوان نشانه‏ى يك فضيلت فوق‏العاده يا كامل يا احتمالاً يك فضيلت الهى قلمداد گردد» (هيوم، ص168).

هر چند دامنه‏ى تفكر الهى متضمن رفاه اجتماعى، تكامل و تعالى خرد و انديشه و حتى آسايش فردى است، امّا زاويه نگاه انسان به خودش و جهان ناشى از ديدگاه الهى است.
2. اصل تعبّدمدارى

مفهوم واژه‏ى تعبد حاكى از نوعى ارتباط انسان با خدا كه مستلزم تواضع، خشوع و فروتنى در برابر او و پرهيز از طغيان، تكبر و گردن‏كشى از دستورها و احكام وى است (معجم مقائيس اللغة، ص206).

اصل تعبدمدارى در دامنه‏ى تربيت از دو زاويه‏ى عمل تربيتى مربى نسبت به متربى و برنامه‏هاى تربيتى، مدّنظر قرار مى‏گيرد. تعبّد در عمل تربيتى عبارت است از: «به كارگيرى دستورهاى الهى (امر و نهى) در تربيت متربى، اعم از اين‏كه دستورهاى مزبور در گستره اهداف تربيت باشد يا در روش‏ها و يا هر بخش ديگر» (از نظر قرآن فرد مؤمن تنها دليل انجام عمل را اطمينان به سرچشمه گرفتن آن از جانب خداوند مى‏داند و به صرف آگاهى از اين نكته كه عمل مزبور از ديد الهى مطلوب يا غيرمطلوب

است اقدام به انجام آن يا اجتناب از آن مى‏كند. در قرآن آياتى يافت مى‏شود كه گردن نهادن به عمل را صرفا منوط به امر الهى كرده است. از آن جمله است: (انعام، آيات 4، 74 و 163)، (توبه، آيه‏ى 131)، (بيّنه، آيه‏ى 5) و آياتى مانند: «وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ؛ كسانى كه ايمان آوردند از همان حق ـ كه از جانب پروردگارشان است، پيروى كردند» (محمد(ص)، آيه‏ى 3) «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ؛ و جز از آنچه بر من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم» (انعام، آيه‏ى 50)).

منظور از اين اصل در برنامه‏ى تربيتى، ايجاد و پرورش روحيه‏ى تعبد در متربى است، به نحوى كه در او حالتى حاكى از اطاعت متواضعانه در برابر اوامر الهى ايجاد كند. ثبات در اهداف كلى و پيروى از قوانين ماندگار الهى، انگيزش درونى ناشى از حضور خداوند نزد فرد و كسب عزت نفس از طريق اتكا به خداوند و استغناء درونى از ديگران، رهايى از احساس تنهايى و ... بعضى از دستاوردهاى تربيتى خدامحورى و تعبد مدارى‏اند.


3. متربى‏محورى

يكى از شاخصه‏هاى مهم در سنجش كارايى هر نظام تربيتى ميزان واقع‏نگرى و تأكيد آن بر متربّى است. تربيت در صورتى كه بر مدار نيازها و ويژگيهاى انسان باشد، مستلزم هيچ‏گونه فشار و ناديده‏گرفتن واقعيت‏هاى موجود در او نيست. تربيتى كه از او آغاز مى‏گردد و در او سير مى‏كند و به او ختم مى‏شود. تربيت دينى در عين حال كه انسان را به سوى خدا سوق مى‏دهد، تأمين‏كننده‏ى

نيازهاى اوست؛ شايان ذكر است كه ديدگاه تربيتى دين درباره‏ى تعالى‏جويى انسان به سوى خدا، با توجه به توانايى‏ها و محدوديت‏هاى حاكم بر وى تبيين مى‏شود و هرگز خارج از استعداد و آمادگى او تكليفى بر او تحميل نمى‏شود.

با پذيرشِ اصل متربى‏محورى در تعليم وتربيت، بايد مواردى از قبيل رفق و مدارا، توجه به تفاوت‏هاى فردى، اعمال رويه‏هاى عقلانى، آزادى‏انسان و تدريجى بودن تربيت، مورد توجه قرار گيرد.
4. زندگى محورى

از آنجايى كه دين ناظر بر كليه‏ى جوانب زندگى انسان است و با نگرشى فراتر از رفع نيازهاى موضعى و مادّى، جهت‏دهنده‏ى بسيارى از درخواست‏هاى انسان در روند زندگى فردى و اجتماعى از حيث گزينش و نحوه‏ى عمل و مسير آن است، تربيت بر محور چنين نگرشى مستلزم عدم انفكاك از متن زندگى است. در چارچوب تربيت دينى، ترغيب به كناره‏گيرى از اجتماع و تقويت روحيه‏ى

مرتاضانه در فرد، امرى كاملاً غيرمتعارف است (مطهرى، ج2، ص241). بدين‏لحاظ جايگاه اجراى تربيت دينى و به عبارتى آزمايشگاه آن، متن زندگى و روند متداول آن است. قالب‏هاى تربيتى، مانند صداقت، ايثار، امانت‏دارى، عدالت‏ورزى، قناعت، انفاق و... از مواردى انتخاب مى‏شود كه در مناسبات عادى زندگى جمعى مطرح و مورد توجه است؛ بدين معنا كه از رهگذر نيازهاى غريزى، مناسبات اجتماعى، تمايلات و گرايش‏هاى طبيعى و خلاصه هر آنچه در ميدان جذب و دفع رفتارهاى عادى زندگى اجتماعى قرار مى‏گيرد، اقدام به دين‏ورزى و تربيت دينى مى‏شود. آياتى از قبيل: اعراف، 68؛ محمد، 31؛ انبياء، 35؛ كهف، 7؛ آل عمران، 168 بر اين مطلب دلالت دارند.

 

تأكيد بر رشد اجتماعى يكى از مهم‏ترين دستاوردهاى اين اصل است.
5. فردمحورى

در انديشه‏ى اسلامى همواره انسان به عنوان فرد و نه گروه در مدار تربيت و اصلاح قرار مى‏گيرد. مفاهيم و اصطلاحاتى از قبيل تهذيب، تزكيه، تذكر، تأديب و ... در فرهنگ اسلامى، از نوعى رويكرد اصلاحى و تربيتى به فرد انسانى حكايت مى‏كند؛ بنابراين، پديده‏ى تربيت در انديشه‏ى اسلامى راه ورود خود را به جامعه از طريق مواجهه‏ى تربيتى با تك‏تك افراد آن هموار مى‏سازد. اصل فردمحورى بدين معناست كه:

1. انسان مسئول اعمال خويش است. قرآن در اين خصوص مى‏فرمايد: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ؛ هر كسى در گرو دستاورد خويش است (مدثر، آيه‏ى 38)؛

2. هر فرد بايد در مدار كنترل و نظارت خداوند و نه ديگر عوامل (جامعه و...) باشد. به تعبير قرآن: وَ مَا يَلْفَظْ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ؛ و هيچ سخنى را نمى‏گويد مگر اين‏كه مراقبى آماده نزد او آن را ضبط مى‏كند (ق، آيه‏ى 18)؛

3. انسان به تنهايى مورد ارزيابى قرار مى‏گيرد. قرآن در اين خصوص مى‏فرمايد: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرادى كَمَا خَلَقْنكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ؛ و همان گونه كه شما را نخستين‏بار آفريديم، اكنون نيز تنها به سوى ما آمده‏ايد (مريم، آيه‏ى 94).

مهمترين پيامدها در فرايند تربيت اسلامى از منظر فرديت عبارت‏اند از:
فرديت و مسئوليت:

فرديت رابطه‏اى ناگسستنى با مسئوليت دارد و مسئوليت صرفا در بستر فرديت معنا و مفهوم مى‏يابد. در انديشه‏ى اسلامى، انسان به عنوان فرد، مسئول تمام اعمال خويش است: كُلُّ امْرِىٍ بِمَا كَسَبَ رَهينٌ؛ هر كسى در گرو دستاورد خويش است (طور، آيه‏ى 21)؛ يا در تعبيرى ديگر بيان شده است كه هر انسانى برايند سعى و كوشش خويش است: اَنْ لَيْسَ لِلاِنْسانِ اِلاّ مَا سَعى

؛ و اين‏كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست (نجم، آيه‏ى 39) و خود او نيز اولين كسى است كه از سود و زيان اعمال خود، برخوردار مى‏شود: فَمَنْ اِهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ظَلَّ فَاِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا؛ پس هركس هدايت شود، به سود خود اوست، و هركس بيراهه رود، تنها به زيان خودش گمراه مى‏شود» (زمر، آيه‏ى 41).
6. عمل‏گرايى

بر هيچ كسى پوشيده نيست كه دين همواره بيش از آن‏كه وابسته به حوزه‏ى آگاهى‏هاى انسان باشد ناظر بر موضع عملى وى است. اگر بر آگاهى نيز تأكيد مى‏شود، صرفا به منظور انعكاس آن در حيطه‏ى اعمال و رفتار انسان است؛ بنابراين آگاهى و معرفت دينى در صورتى با شخصيت فرد عجين مى‏شود و در او تأثير مى‏گذارد كه با عمل وى مقرون گردد؛ از اين‏رو، يك مربى موفق كسى است كه همواره با توجه به ظرفيت و استعداد متربى او را وادار به عمل كند.

پرهيز از ذهن‏گرايى يكى از دستاوردهاى تربيتى اصل عمل‏گرايى است.

به‏منظور روشن‏شدن كيفيت تأثيرگذارى عمل برروند تربيت‏دينى وجوانب آن، مى‏توان بحث‏را درقالب‏هاى ذيل پى‏گيرى كرد:
عمل و معرفت

به طور كلى آگاهى‏هاى انسان تنها از طريق تجارب شناختى و انكشاف مقولات خارجى حاصل نمى‏شود، بلكه از رهگذر آگاهى و عمل است كه تغييرات واقعى در رفتار آدمى پديد مى‏آيد. ضمن آنكه تأثير عمل بر فرد از دو جهت مثبت و منفى قابل ارزيابى است. يا اَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما وسيله‏اى جهت تمايز و تشخيص و جدا كردن حق از باطل قرار مى‏دهد (انفال / 29). علاوه بر اين آيه 69 عنكبوت و 99 حج نيز بر اين مطلب دلالت دارند.

از طرف ديگر هر نوع عمل منافى با دين مى‏تواند موجب كاستى در جانب فهم حقايق و كاهش باور و تعهد براى عمل به آن باشد. حضرت على(ع) در اين خصوص مى‏فرمايد:

اَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِع (نهج‏البلاغه، حكمت 231)؛

بيش‏ترين جايگاهى كه خرد و عقل انسان در آن قربانى مى‏شود، هنگامى است كه برق طمع مى‏درخشد.
عمل و نيّت

نقش تربيتى عمل دينى از طريق نيت و انگيزه قابل ارزيابى است؛ بنابراين با توجه به اين‏كه تأثير عمل در تربيت منوط به كيفيت آن است و عمل آخرين حلقه‏ى تحقق انگيزه و نيت است، نمى‏توان بين آن دو انفكاك قائل شد. نه نيت بدون عمل نيت واقعى است و نه عمل بدون نيت قادر به تغيير انسان است.

عمل و آزمايش

عملْ ابزارى براى امتحان و آزمايش خود و ديگران است. هر چند نيت همواره حاكم بر عمل است، اما آنچه در خارج ظهور مى‏كند همان عمل است؛ از اين رو، مى‏توان از طريق عمل و تداوم آن به وضعيت انگيزشى فرد نيز پى‏برد؛ لذا عمل ميزانى براى آزمايش در روند تربيت، و معيار سنجش پايدارى فرد مى‏باشد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید