بخشی از مقاله
اعتقادات مسیحیت
آيين مسيحيت يكي از دينهاي بزرگ دنياي امروز است. ديني كه با پيشينهاي 2000 ساله، در بسياري از جوامع انساني كنوني (عمدتاً غربي) حضوري ريشهدار داشته و خاستگاه تحولات فرهنگي و اجتماعي متعددي در تاريخ حيات آنها بوده است. هسته اصلي و وجودي اين دين، اصل پرستش خداوندي متعال به نام «اب» ميباشد كه با تجليات خاص الوهياش مانند «عيسي
مسيح» و «روحالقدس» انسان را از گمراهي نجات داده و به سعادت و رستگاري رهنمون ساخته است (توماس ميشال يسوعي، مدخل الي العقيده المسيحيه، ص57-55.) لذا اصل خداشناسي در جهانبيني مسيحيت امري مهم و كليدي بهشمار ميرود. البته خداشناسي در مسيحيت امري نسبتاً پيچيده است. خداشناسي كه از پيكره يكتاپرستي صريح و شفاف يهوديت ريشه گرفته و
ساختاري توحيدي دارد، اما در عين حال از نوعي تثليث الوهيتي سخن ميگويد كه صريحاً با توحيد خالص يهودي در تزاحم است. با اين وجود اصل پرستش خداوندي ازلي، ابدي، خالق، عليم، رحيم و بخشنده كه در طول تاريخ بشر همواره حضوري ملموس داشته است، ركني بنيادين در اصول اعتقادات و جهانبيني مسيحيت ميباشد. (جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص591)
نام خداي مسيحيت
مسيحيان خداوند خويش را «آب» يا «ابا» (abba) ميخوانند. اين لفظ واژهاي «آرامي» است و به معني پدر ميباشد (قاموس كتاب مقدس، ص2). پدر آسماني كه هستي و حيات آدمي در دست اوست. اين تعبير بهكرات در اناجيل چهارگانه از زبان عيسي عليهالسلام نقل شده است؛ به گونهاي كه عيسي، خداوند را پدر آسماني خود (مانند متي 34،25) و تمام انسانهاي مومن
ميخواند. (مانند متي 9،6). تعبير پدر آسماني واژهاي ضميرآشنا و صميمي است كه تداعيكننده محبت و نوازش بزرگوارانه از سوي خداوند بر انسان ميباشد. اين نام با تعاليم عيسوي كه بيانكننده وجود رابطهاي صميمانه و پر محبت بين خداوند و انسان ميباشد، تناسب بيشتري دارد. واژه اب در كلام مسيح، نه تنها تداعيكننده وجود نوعي خيرانديشي، توأم با مراقبت و حساسيت خداوند بر انسان است، بلكه متضمن نوعي اقتدار، برتري، حكومت و تسلط خداوند بر عالم هستي و مخصوصاً انسان نيز ميباشد. (رابرت وير، جهان مذهبي، ج2، ص692)
ابا و يهوه
بنا بر آنچه از تاريخ و اناجيل چهارگانه مشهود است، «عيسي ناصري» عليهالسلام ملقب به مسيح خود يك عبراني يهودي بوده است. حتي مادر او نيز قديسهاي يهودي به نام مريم بود و در جامعه يهودي و تحت تعليمات يهوديان اصيل و مومني مانند ذكرياي نبي و يوسف (شوهر مريم)، بزرگ شد (لوقا، باب 1و2). او بر يهوديبودن خود اقرار داشت و حتي در كلمات صريحاً بيان داشت كه تنها براي هدايت آنان مبعوث شده است: «آن وقت عيسي به آن زن گفت: من از طرف خدا فرستاده شدهام تا به يهوديان كمك كنم نه به غير يهوديان، چون يهوديان گوسفندان گم شده خدا هستند.» (متي، 24،15)
بدين لحاظ مسيحيت را بايد آييني دانست كه از بطن يهوديت برخواسته است، به گونهاي كه در ابتدا تصور همه از تعاليم مسيح، ديني كاملاً جديد و مستقل نبود، بلكه حتي از زبان خود «عيسي ناصري» (مسيح)، آن تنها يك اصلاحگري (رفرم) در يهوديت قلمداد ميشده است (متي،17،5)
. در همين راستا واژه ابا را نيز بايد تنها، عنوان تازهاي براي خداوند يكتاي يهوديان «يهوه» محسوب كرد، خداوندي كه داراي هويتي روشن و تجلياتي بارز بوده است و تا آن زمان بيش از 1000 سال به اين نام مقدس خوانده و ستايش شده بود. البته اين نامگذاري احتمالاً ريشه در تعاليم يهودي دارد و از تعابيري كه در متون مقدس يهودي در خصوص رابطه بين خداوند و قوم برگزيدهاش ذكر شده بود، ريشه گرفته است. چنان كه در عباراتي از كتاب «مزامير داود» (مانند مزمور،7،2) و يا كتاب «هوشع بني» (باب 1،11) قوم يهود از زبان «يهوه» فرزند خوانده شدهاند و خداوند (يهوه) خود را پدر آنها ناميده است.
ديد براي خداوند (يهوه) به معني معبودي جديد با صفات متفاوت نبوده است؛ بلكه اين گزينه، انتخابي بوده كه در تعريف جديد عيسي ناصري عليهالسلام از خداوند، گويايي بيشتري بر صفات خاصي چون «محبت»، «بخشش»، «مرحمت» و «اقتدار بزرگوارانه» يهوه داشته است. هرچند اينگونه تعابير از خداوند در ديد يهوديان آن زمان و (حتي امروزي نيز)- از لحاظ نزديكي و محرميت و نامتناسببودن با خداوند- تا حدودي كفرآميز به نظر ميآمد (رابرت وير، جهان مذهبي، ج2، ص692)، اما تاكيد وي بر قدرت، جلال، داوري و اقتدار مطلق خداوندي بر جهان هستي، اين ديدگاه را كمرنگ مينمايد.
البته قابل تصور است كه احتم
الاً علت اصلي و تاريخي رسميت دادن و تاكيد نمودن بر اين نام جديد، به جاي استفاده نمودن از «يهوه» نوعي استقلالطلبي «آباءكليسا»ي مسيحي قرون اوليه ميلادي از جامعه يهوديان نيز بوده است تا با ايجاد تمايزي ملموس خود را در جامعه مومن يهودي آن زمان متمايز ساخته، هويت مستقلي براي جامعه كليسا (جامعه مسيحي) ايجاد نمايند.
اصل تجسد
دومين اصل اعتقادي مسيحيت را ميتوان اصل «تجسد» دانست؛ اصلي كه تا حدي مسير اين آيين را از طريقت يك دين يكتاپرستانه جدا ميسازد و تصويري اساطيري را به خداوند و سفير محبتش يعني عيسي مسيح ميدهد. او همچون پدري مهربان است كه بر مخلوقات خود مخصوصاً بر انسان عنايت و لطف وافري دارد و براي نجات او از تباهي و گمراهي، دست به كار شده و فرزند خود را براي فداشدن به اين دنيا فرستاده است تا آنان را پاك نمايد. (انجيل يوحنا،3، 17و16)
اصل تجسد، در حقيقت اعتقادي است كه مسيحيان به جسميت يافتن «كلمه» ازلي الهي (لوگوس) و ظهور خود او در شخصيت انساني عيسي مسيح دارند؛ «كلمه»اي كه غيرمخلوق بوده و خود، خالق يا واسطه خلق همه چيز است.
-«آن زماني كه هنوز هيچ چيز نبود، كلمه وجود داشت و با خدا بود و او هميشه زنده بوده است و خود او خداست. هرچه هست به وسيله او آفريده شده است، زندگي جاويد در اوست و اين زندگي به تمام مردم نور ميدهد. زندگي او نوري است كه در تاريكي ميدرخشد و تاريكي هرگز نميتواند آن را خاموش نمايد... كلمه خدا انسان شد و روي اين زمين و در بين ما زندگي كرد...
خدا قانونهايش را به وسيله موسي به مردم داد. ولي به وسيله عيسي مسيح او خودش را به ما ظاهر كرد و محبتش را نشان داد. كسي هرگز خدا را نديده است، ولي البته مسيح او را ديده است چون او هميشه با خداي پدر است و هرچه بايد درباره خدا بدانيم، مسيح به ما گفته است.» (انجيل يوحنا، باب1)
اين نگرش، شخصيت عيسي عليهالسلام را از يك وجود تاريخي به يك ماهيت اسطورهاي (مانند اساطير يونان) تبديل نمود و ماهيت تاريخي او را تا حد زيادي تحت شعاع قرار داد، پايهگذار اين نگرش را بايد «پولس» (سن پل) و در پي او يوحنا و كلمنت دانست كه به عنوان رسولان برجسته مسيح و آباء بنام كليساي (جامعه مسيحي) قرن اول ميلادي معروف هستند.
- «مسيح چهره ديدني خداي ناديده است. حتي پيش از اينكه خدا چيزي بيافريند، مسيح وجود داشت. در واقع به وسيله عيسي مسيح تمام هستيها در آسمان و زمين به وجود آمد.
يعني تمام چيزهاي ديدني و ناديدني. (نامه پولس به مسيحيان كولسي1: 16و15)
اين ديدگاه حتي بعدها در جامعه مسيحيت تقويت گرديد و پس از اينكه محققان در دوران «روشنگري اروپا» (رنسانس) با روش نقد تاريخي نتوانستند به طريق روايت تاريخي، زندگي «عيسي ناصري» را تعقيب نموده به ماهيت او پي ببرند، به مرور نظريه «اسطورهگرايي» در مقابل جريان «عقلگرايي» شكل گرفت و زبان كتاب مقدس را به جاي تاريخ نگاري رشد يافته، بيشتر نوعي اسطورهسرايي در نظر گرفتند. از پيشگامان اين نظريه ميتوان از «ولني دوپويي» نام برد كه
در سال 1791 داستان عيسي را به يك اسطوره خورشيدي تنزل داد و يا از متفكرين مسيحي بنامي مانند «برونوباور، جان مكينان رابرتسون، كوشو، گوردن ريلندز و ادوارد دو ژاردن» نام برد كه در اين موضوع صاحب آثار مهم و مطرحي بودهاند. اينان مدعي بودند كه عيسايي كه كليسا معرفي ميكند ابتدائاً خداست و براي مردم عصر حاضر كه در توضيح پديدهها احساس بينيازي از خدايان ميكنند، عيسي يك اسطوره است.
اما در مقابل محققان تاريخگرا مانند باروخ (بنديكت) اسپينوزا(1677-1632)، هرمان ساموئل رايماروس(1768-1727) و ارنست رنان در كتاب زندگينامه عيسي(1863) و آلبرت شوايتزر (1965-1875) در كتاب جستوجوي عيساي تاريخي(1906) مدعي گشتند كه عيسي صرفاً يك خدا به شمار نميرود و حتي كليسا نيز او را موجودي ميداند كه هم خدا است و هم انسان. اين گروه از متفكران عمدتاً عيسي را آموزگار برجسته اخلاق و يك «ربي» يهودي ميدانند كه زندگي كرد و مصلوب شد.
البته طرفين در اثبات نظريه خود دلايل قانعكنندهاي دارند، اما در عين حال از پيروزي بر نظريه طرف مقابل ناتوان هستند. در برخي موارد اين دو ديدگاه باهم تلفيق شدهاند. به اين معنا كه در برخي گزارشها ميتوان دو عيسي يافت: «عيساي اسطورهاي، اسطوره انسان- خدا» و «عيساي تاريخي» كه به دست پونتيوس پيلاطس مصلوب گرديد. لذا اين سوال همچنان باقي است كه آيا عيسي انساني بوده كه به گونهاي خدا شمرده شد؟ يا خدايي بوده كه به گونهاي انسان گرديد؟ (برداشتي از مقاله كتاب شناختي مسيحيت 2، ليلا هوشنگي)
تثليث
در نظام خداشناسي مسيحيت، پس از خداي پدر (ابا) و خداي پسر (مسيح)، با شخصيت الوهي ديگري به نام روحالقدس مواجه ميشويم كه سمت اجرايي داشته و كاركردش به فعليت رساندن فرمانهاي خداي پدر (متي، 16:3) و ياري نمودن خداي پسر ميباشد. او عامل تولد عيسي مسيح از دختر باكرهاي به نام مريم مقدس است و خداي پدر به وسيله او مريم را بارور ساخته و مسيح را از او متولد ساخت (كاترين موري لاچوگنا، الياده، ج15، ص57-53، تثليث)
روحالقدس يكي از اقانيم ثلاثه الهيه در مسيحيت ميباشد. البته در مرتبهاي پايينتر از خداي پدر و پسر، چنان كه او را روحالله و روح مسيح نيز ميخوانند. در تعابير رسولان مسيح و آباء كليسا او مبدع و مخترع حيات ميباشد (قاموس كتاب مقدس، ص424). او قلوب مومنين را تقديس و تسلي ميدهد و عيسي به شاگردانش بارها ياري و تسليبخشي او را نويد داده است (انجيل يوحنا، باب 16،14 و باب 7، 16 و 8). در اعتقادات مسيحي روحالقدس همان است كه همواره انسان را براي قبول حقيقت، درك راستي، ايمان و اطاعت الهي ترغيب مينمايد. او كسي است كه اشخاص
دلمرده در گناه و خطا را زنده ميگرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته، لايق تمجيد خداوند ميسازد (نامه پولس به روميان، باب 8، 26 و 27). آناني كه از آن مسيح هستند به وسيله او جذب ميگردند و اوست كه همواره مسيح را به مومنين مينماياند و عقول آنان را منور ساخته، خون مسيح را در قلوب ايشان جريان ميدهد و آن فضائل و محاسني كه اخلاق بنيآدم را مزين و مصفا ميگرداند را بر آن ارزاني كند. (قاموس كتاب مقدس، ص424).
در طول تاريخ حيات مسيحيت، آباء كليسا، بارها بر يكساني ماهيت مسيح با خداي پدر تاكيد داشتهاند و او را از لحاظ ماهوي با خداي پدر داراي يك جنس و ماده واحد ميدانستند (اعتقادنامه 325م شوراي نيكائيه). البته بعداً در سال 381م در شوراي قسطنطنيه مفهوم جوهر و ماده را توسعه داده و روحالقدس را نيز شامل آن نمودند. (وير، ص730-732)
از اين تعابير و توضيحات هويداست كه آنچه به عنوان الهيات مسيحي تجلي مينمايد، الهيتي مبهم و معلق به شرك و توحيد است. چنان كه ايشان در يك ديدگاه، خداوند واحدي را پدر ميدانند كه در سه تجلي (اب، مسيح، روحالقدس) كنش الهي دارد (ديدگاه مسيحيت ارتدكسي). و در ديدگاه ديگر به سه خدا معتقدند كه در ذات داراي وحدت و يگانگي هستند (ديدگاه مسيحيت كاتوليكي).
اين ديدگاه از ريشههاي فرهنگي و ملي مسيحيان نخستين ريشه گرفته است. در اين راستا «فرديناند كريستان باور» استاد الهيات دانشگاه توبينگن (از1826 الي 1860) كه يكي از برجستهترين محققان تاريخي كتاب مقدس به شمار ميرود، به نكتهاي مهم اشاره مينمايد كه در بررسي ما حائز اهميت است و آن اين كه در بين مسيحيان نخستين دو گروه وجود داشتند:
1- گروهي كاملاً يهودي كه شاگردان عيسي(حواريون) نماينده آنان بودند.
2- گروهي مايل به جدايي كامل از يهوديت كه پولس نماينده آن بوده است.
- شاگردان خاص عيسي مسيح كه به حواريون (قلب پاكان) معروف هستند، طبق نقل اناجيل عهد جديد 12 نفر بودهاند كه نام آنها در همه انجيلها به دقت آمده است (مانند انجيل لوقا،6، 12) اسامي آنها عبارتند از: شمعون(پطرس)، اندرياس(برادر شمعون)، يعقوب(برادر عيسي) يوحنا، فيليپ، برتولما، متي، توماس، يعقوب (پسر حلفي)، شمعون (فدائي)، يهودا (پسر يعقوب) يهودا اسخريوطي (كه بعدها به عيسي خيانت كرد.)
گروه اول معتقد بودند كه جماعت و يا امت جديدالتأسيس مسيحي بايد در كنار يهوديان باقي بمانند و لازم است كه آناني كه به مسيحيت ايمان ميآورند ابتداي يهودي شده و قوانين شريعت موسوي را پذيرفته و حتي مردانشان به عنوان نشانهاي از پيمان قوم اسرائيل با خداوند، در ابتدا
ختنه شوند و سپس غسل تعميد مسيحي را به جاي آورند. اما گروه دوم بر خلاف گروه اول هيچ شرطي جز ايمان داشتن بر مسيح را براي مسيح شدن لازم نميدانستند، ايماني كه تنها با غسل تعميد به رسميت ميرسد. (رابرت وير، جهان مذهبي، ج2، ص703 و704)
- تمايز ديدگاه اين دو گروه در خصوص تثليث و مسيح، در بخشنامههاي رسولان مسيح عهد جديد به خوبي مشهود است. چنانكه از نظريات مطروحه در نامههاي يعقوب، پطرس و يهودا هويداست كه ايشان را بايد جزء گروه اول دانست و در مقابل پولس و يوحنا را بايد در گروه دوم قرار داد.
مبلغان و گروندگان نخستين مسيح كه داراي نژاد عبري بوده و سابقه تعاليم يهودي و اعتقادات توحيدي داشتهاند، خداشناسي متمايلتري به توحيد و يكتاپرستي يافتهاند(ديدگاهي ارتدكسي). اما در مقابل مسيحياني كه از يهوديت انزجار يافته و مايل به جدايي كامل از اعتقادات آن بودهاند، زمينه فعاليت خود را در بين غير مسيحيان متمركز نموده و متناسب با زمينههاي موجود در فرهنگ و آيين روميان، كه داراي ساختاري شركآلود و معبوداني متعدد(خدايان كوه المپ) بودهاند، تا حد زيادي از خداشناسي توحيدي دور افتادهاند(ديدگاهي كاتوليكي).
در نظر كريستيان باور، اختلاف نظر اين دو گروه در ماهيت مسيح و مسيحيت، به عنوان حقيقتي ثابت از نظر تاريخي و اعتقادي اهميت زيادي دارد. زيرا هنگامي كه ظريات اين دو گروه در خصوص اصل تثبيت باهم درگير شد، به احتمال قوي در جهت حجيت دادن به نظرات خود، انگيزههاي قويي براي جعل اسناد موافق داشتهاند(ليلا هوشنگي، مقاله كتاب شناختي مسيحيت2). لذا در رجوع به منابع و متون ديني به جا مانده از آن زمان (قرون اول ميلادي) بايد به اين تفكيك نامحسوس توجه نمود. به اين نكته كه نويسنده متن مورد بررسي، عضو كدام گروه است.
البته ديدگاههاي اين دو گروه در طول تاريخ به تعارضاتي متعدد در اعتقادات و نگرشهاي ديني منجر شد و باعث انشعابات مذهبي در جامعه مسيحيت گرديد كه در اينجا مجال پرداختن به آن نيست.
براي مطالعه بيشتر ميتوانيد به كتابهاي جهان مذهبي، رابرت وير، ج2 ص717-760 و يا به كتاب تاريخ جامع اديان، ص 633-637 مراجعه كنيد.
تبليغ مسيحيت در ايران- قسمت اول
تاريخ مسيحيت در ايران به سالهاي آغازين بعثت حضرت عيسي(ع) برميگردد به گونهاي كه در انجيل متي11 مذكور است هنگام ولادت حضرت عيسي(ع) گروهي از دانشمندان مجوس [زرتشتيان] ايراني كه از اهالي آوه و ساوه بودند به راهنمايي ستارهاي براي ديدار حضرت عيسي(ع) يا پادشاه يهود به اورشليم آمده بودند و انتظار ظهور او را ميكشيدند آنها در بيت لحم حضرت مريم و حضرت عيسي(ع) را يافتند و به او ايمان آوردند و پس از پيشكش كردن هدايا و گرفتن يك سري تعاليم به سرزمين خود بازگشتند.
● ميسيون
واژهي «ميسيون» از كلمهي لاتين Mission-em مشتق شده است. اين كلمه در دستور زبان لاتين ازمشتقات فعل Mitt ere است، به معني فرستادن، روانه كردن، گسيل داشتن يا اعزام كردن.
پس كلمهي ميسيون در زبان لاتين نقش فعل و اسم را ايفا ميكند. 1 در صورت فعل بودن به معني:
- اعزام به مأموريت
- ادارهي يك هيئت مذهبي در بين مردم يا در يك ناحيه
ميباشد و در صورت اسم بودن به مفهوم:
- اجازهاي كه از سوي خداوند يا كليسا براي موعظه اعطاء ميشود.
- گروهي كه از سوي انجمن مذهبي براي تغيير كيش و آيين كفار به سرزمينهاي ديگر اعزام ميشوند.
- كوششهاي سازمانيافتهاي كه مستلزم آمادهسازي و تجهيز گروهي است.
- سازماني شامل كليسا و مؤسسات نيمهمحلي براي تبليغ و ترويج دين مسيح(ع) يا انجيل، تعاليم معنوي يهود و اصلاح اخلاق يا تعميد دادن عامهي مردم.
- واژهي ميسيون به معني يك طرح نظامي، گروه اعزامي به كشورهاي خارجي براي ايجاد مناسبات سياسي يا اقتصادي نيز به كار رفته است.
از واژهي ميسيون چند اسم فاعل مشتق ميشوند كه عبارتند از:
Missionaries
Missionary
Missioneer
Missioner
Missionist
miss ionizer
براي اين اسمهاي فاعل دو معني ميتوان در نظر گرفت:
1- فردي كه براي يك مأموريت مذهبي اعزام ميشود.
2- نماينده يا مأمور مخفي، خاصه فردي كه براي مأموريت سياسي اعزام ميشود. 2
در خصوص فعاليت مبلغان مسيحي در ايران هر دو معني صادق بوده و به كار رفته است.
احتمالاً كلمهي ميسيون و ميسيونر از حدود قرن 13 هـ. ق/19م در زبان فارسي مورد استفاده قرار گرفته است. اما تا به حال معادل اين كلمات در زبان فارسي مشخص نشده است و براي آنها معاني مختلفي وجود دارد. به طور مثال ميسيون در زبان فارسي به معني «تبليغ و تبشير» گروه، هيئت يا محل فعاليت نمايندگان مذهبي، مسيحي، سياسي يا اقتصادي ميباشد. همچنين براي واژهي ميسيونر معادلهاي متعددي متداول است كه عبارتند از:
1- پادري: مشتق از Father به معني پدر يا پدر روحاني
2- مُبَشِّر: صفت عربي مشتق از فعل بَشَرَ به معني بشارت و مژدهدهنده
3- مُبَلِّغ: صفت عربي مشتق از فعل بَلَغَ به معني رساننده و كسي كه امر، حكم، دين يا مذهبي را به ديگران رسانيده و ابلاغ ميكند.
4- مُرْسَل: اسم مفعول مشتق از فعل عربي رَسَلَ به معني فرستاده شده و پيامآور.
آنچه معروف و مشهور است اين است كه؛ متداولترين معادل براي Missioner در زبان فارسي واژهي «مُبَلّغ» است و واژهي معادل براي Mission نيز «هيئت» و «انجمن» ميباشد.
● سرچشمهي تبليغ و تبشير
در طول تاريخ بشريت به مصداق آيات شريفهي قرآن كريم در سورههاي؛ حديد/ آيهي 25، نساء/ آيهي 165 و انعام/ آيهي 48، پيامبران و رسولاني از سوي خداوند مبعوث گشته و در جوامع مختلف به پا خاستند و با تعيين احكام و دستورات الهي، ملل و اقوام گوناگون را به سوي توحيد و پرستش خداوند متعال فرا خواندند. از اين رو تبليغ و تبشير در اديان الهي اهميت فراون داشته و يكي از اركان اصلي گسترش و انتقال اديان مقدس الهي در جوامع بشري به شمار رفته است. «وما علي الرسول الا البلاغ»3 و بر پيامبر(ص) جز ابلاغ آشكار نيست.
به طور خلاصه:
كار تبشير را پيامبران بر اساس مأموريت الهي كه بر عهده داشتند شروع كردند و به دنبال آن اصحاب و شاگردان آنها راه آنان را ادامه دادهاند و هماكنون نيز كار تبليغ و تبشير به انحاء مختلف در همهي جاي اين كرهي خاكي توسط مبلغين و مبشرين ادامه دارد.
اما آنچه مسلم است كار تبليغ و تبشير و به مفهوم امروزي از زمان حضرت عيسي(ع) رواج يافت. چون در ميان يهوديان به نقل از تورات ميثاقي بسته شد مبني بر اينكه همگي از يك خون باشند و يك واحد اجتماعي غيرقابل تجزيه را تشكيل دهند اين تعهد در قرآن كريم در سورهي بقرهي آيهي 40 و 122 بيان شده است و بدين لحاظ بنياسرائيل همواره خود را تنها وارث دين موسي(ع) ميشناختند و هيچگاه سعي نكردند اقوام و ملل ديگررا بهآيين خود تبليغ و تبشير نمايند.
مهمترين و مشخصترين پيروان حضرت عيسي(ع) دوازده نفر بودند. اين دوازده تن در زبان عربي به «حواريون» يا «سپيدجامگان» معروفند. واژهي حواريون (حواريان) احتمالاً از واژهي حبشي «حواريا»
به معني «بشارتدهنده» به زبان عربي راه يافته است. 4 اين حواريون نزد حضرت عيسي(ع) تعليم ديدند و كار تبشير، موعظه و تبليغ آيين حضرت عيسي(ع) را در بين قوم بنياسرائيل بر عهده گرفتند. 5 پس از عروج حضرت عيسي(ع) به مرور ايام فعاليت حواريون از محدودهي جامعهي بنياسرائيل خارج شده و در سطح وسيعي گسترش يافت به گونهاي كه در متون اناجيل چهارگانه و كتاب اعمال رسولان به طور غيرمستقيم به اين امر اشاره شده است و چنين آمده است:
«پس رفته همهي امتها را شاگرد سازيد و ايشان را به اسم اب و ابن و روحالقدس تعميد دهيد و ايشان را تعليم دهيد كه همهي اموري را كه به شما حكم كردهام حفظ كنند.»6
«و از اورشليم شروع كرده به موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همهي امتها به نام او كرده شود و شما شاهد اين امور هستيد.»7
«ليكن روحالقدس بر شما ميآيد قوت خواهيد يافت و شاهدان من خواهيد بود، در اورشليم و تمامي يهوديه، سامره و تا اقصاي جهان.»8
بدين ترتيب موعظه، تبشير و تبليغ آيين مسيحيت به يكي از اساسيترين عناصر لاينفك اين آيين مبدل شد و به مرور زمان سازمان يافت و در ابتدا به صورت شفاهي مردم را به سوي اجراي احكام الهيات مسيحي دعوت ميكردند كمكم با گسترش دامنهي كار «پولس» و «يوحنا» رسالاتي براي حل مشكلات «نومسيحيان»9 در مراكز تبليغي- مسيحي تأليف كردند و گروهي كتابهايي دربارهي زندگي حضرت عيسي(ع) تأليف كردند و كليساي مسيحي نيز چهار كتابي كه توسط «متي»،
«مرقس»، «لوقا» و «يوحنا» در حدود سالهاي 60 تا 70 ميلادي نگاشته شدهاند را معتبرتر دانست و هر يك از اين كتب چهارگانه «انجيل» ناميده ميشد. «انجيل» كلمهاي است مشتق از واژهي يواناني "Euaghelion" كه از دو واژهي "EU" به معني «خوب» و "Aggeleint" به معني «اطلاع دادن يا آگاه كردن» تركيب شده است10 اين كلمه مركب به معني «بشارت ملكوت»،
«بشارت خوشي عظيم»، «بشارت فيض خدا» و «بشارت سلامتي» آمده است. چون معجزات، تعليمات، قيام و صعود حضرت عيسي(ع) مژده و بشارتي بود براي عامهي مردم اين چهار كتاب كه شامل زندگاني و دستورات حضرت عيسي(ع) است را به نام انجيل شناختهاند، بدين ترتيب اناجيل چهارگانه به همراه كتاب رسولان و رسالاتي كه براي راهنمايي مسيحيان تأليف شدند در طول قرون و اعصار متمادي به ابزاري براي تبشير و تبليغ مسيحيت مبدل گشتند.
● تاريخچهي ورود مسيحيت به ايران
تاريخ مسيحيت در ايران به سالهاي آغازين بعثت حضرت عيسي(ع) برميگردد به گونهاي كه در انجيل متي11 مذكور است هنگام ولادت حضرت عيسي(ع) گروهي از دانشمندان مجوس [زرتشتيان] ايراني كه از اهالي آوه و ساوه بودند به راهنمايي ستارهاي براي ديدار حضرت عيسي(ع) يا پادشاه يهود به اورشليم آمده بودند و انتظار ظهور او را ميكشيدند آنها در بيت لحم حضرت مريم و حضرت عيسي(ع) را يافتند و به او ايمان آوردند و پس از پيشكش كردن هدايا و گرفتن يك سري تعاليم به سرزمين خود بازگشتند.
همچنين به نقل از كتاب اعمال رسولان12 مدتي پس از مصلوب شدن [عروج] حضرت عيسي(ع) در روز عيد «پنطيكاست»13در جمع شاگردان حضرت عيسي(ع)، نومسيحيان و برخي يهودياني كه براي برگزاري عيد در اورشليم گرد آمده بودند گروهي از اهالي پارت، ماد و عيلام و ساكنان جزيره (سرزمين بينالنهرين) نيز حضور داشند و در اين هنگام ناگهان از آسمان بانگي فرود آمد همچون بادي سركش كه ميوزد و همه جا را پُر كرد و حواريون زبانهاي جدا از يكديگر ديدند كه مانند آتش
بود و اين زبانها بر هر كدام از حواريون فرود آمدند و همه از روحالقُدُس پُر شدند و روح ايشان را به سخن گفتن به زبانهاي مختلف وا ميداشت. وقتي كه بانگ و صدا فروكش كرد مردم ديدند كه حواريون به زبانهاي مختلف سخن ميگويند من جمله زبان عيلاميان و مادها و پارتيان كه سه طايفه از مردم ايران بودند. از سوي ديگر دو تن از رسولان حضرت عيسي(ع) به نامهاي «شمعون» و «يهودا»، براي موعظهي انجيل به ايران آمدند و موبدان زرتشتي آنها را شهيد كردند. البته شمعون، مذكور «شمعون پطرس» نيست، گويند «يهودا» كه «توما» هم خوانده شده تا هندوستان هم رفته است. 14
آنچه از اين دو عبارت به خصوص عبارت كتاب رسولان نتيجه گرفته ميشود اين است كه:
1- نخستين گروندگان به حضرت مسيح(ع) در آعاز رسالت مردمي از نژادهاي مختلف بودند منجمله ايرانيان.
2- مسيحيت از آغاز كار خود به درون كشورهاي مختلف منجمله ايران راه يافته است. 15 كه حواريون به زبان آنها سخن گفتهاند.
هر كدام از اين دو توجيه را بپذيريم نتيجهي اين ميشود كه: ايرانيان {پارتها، مادها و عيلاميان} از نخستين مردمي بودند كه دين مسيح را پذيرفتهاند.
اما اينكه از چه زماني دين مسيح در ايران رسوخ كرده و شيوع پيدا كرده به طور دقيق مشخص نيست، «تيموته اول» «بطريق نسطوري» در بينالنهرين در نامهي مفصلي كه به كشيشان ماروني نوشته است آورده كه:
«مسيحيت پانصدسال پيش از نسطور و بيست سال پس ازمعراج حضرت عيسي(ع) در ميان ما برقرار شده است.»16