بخشی از مقاله

(اقای مطهری)انترناسيوناليسم اسلامي


) انترناسيوناليسم اسلامي

اين مسئله مسلم است كه در دين اسلام مليت و و قوميت به معنايي كه امروز ميان مردم مصطلح است هيچ اعتباري ندارد ، بلكه اين دين به همة ملتها و اقوام مختلف جهان با يك چشم نگاه مي‌كند ، و از آغاز هم دعوت اسلامي به ملت و قوم مخصوصي اختصاص نداشته است و بلكه اين دين هميشه ميكوشيده است كه به وسايل مختلف ريشة ملت‌پرستي و تفاخرات قومي را از بيخ و بن بركند .


در اينجا لازم است ما در دو قسمت بحث كنيم : اول اينكه اسلام از آغاز ظهور خويش «داعية جهاني» داشته است . دوم اينكه مقياس‌هاي اسلامي مقياس‌هاي جهاني است نه ملي و قومي و نژادي .

2 ) داعية جهاني اسلام

برخي از اروپائيان ادعا مي‌كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط مي‌خواست مردم قريش را هدايت كند ، ولي پس از آنكه پيشرفتي در كار خود احساس كرد تصميم گرفت كه دعوت خويش را به همة ملل عرب و غيرعرب تعميم دهد .


اين حرف كه يك تهمت ناجوانمردانه‌اي بيش نيست علاوه براينكه هيچ دليل تاريخي ندارد با اصول و قرائني كه از لحن آيات اولية قرآن كه بر پيغمبر اكرم نازل شد استفاده مي‌شود مبانيت دارد.


در قرآن مجيد آياتي هست كه نزول آنها در مكه و در همان اوايل كار بعثت پيغمبر اسلام بوده و در عين حال جنبة جهاني داشته است .
يكي از اين آيات آيه‌اي است در سورة «تكوير» كه از سوره‌هاي كوچك قرآن است . اين سوره از سوره‌هاي مكيه است كه در اوايل بعثت نازل شده است . و آن آيه چنين است : «ان هو الا ذكر للعالمين» نيست اين مگر يك تذكر و بيدار باش براي تمام جهانيان .


در آية ديگر كه در سورة سبا است مي‌فرمايد : «و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيراً ونذيراً و لكن اكثر الناس لايعلمون» ، تو را نفرستاديم مگر آنكه براي همة مردم بشارت دهنده و بازدارنده باشي ولي بيشتر مردم نادانند .
و نيز در سورة انبياء مي‌فرمايد : «ولقد كتبنا في‌الزبور من بعدالذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون» ، و هر آينه نوشتيم در زبور پس از ذكر كه «زمين» به بندگان صالح من خواهد رسيد .
و نيز در صورة اعراف مي‌فرمايد : «يا ايهاالناس اني رسول‌الله اليكم جميعاً» ، اي مردم من فرستادة خدايم بر همة شما .


در قرآن هيچ جا ، خطابي بصورت «يا ايها العرب» ، يا «ايهاالقرشيون» پيدا نمي‌كنيد . آري گاهي در برخي از جاها خطاب«يا ايها الذين آمنوا» هست كه مطلب مربوط به خصوص مؤمنين است كه به پيغمبر (ص) گرويده‌اند وگرنه در موارد ديگر كه پاي عموم در ميان بوده عنوان «يا ايها الناس» ، آمده است .


يك مطلب ديگر در اينجا هست كه مؤيد جهاني بودن تعليمات اسلامي و وسعت نظر اين دين است و آن اينكه ، آيات ديگري در قرآن مي‌باشد كه از مفاد آنها يك نوع «تعزز» و اظهار بي‌اعتنايي به مردم عرب از نظر قبول دين اسلام استنباط مي‌شود ، مفاد آن آيات اين است كه اسلام نيازي به شما ندارد ، فرضاً شما اسلام را نپذيريد ، اقوام ديگري در جهان هستند كه آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت . بلكه از مجموع اين آيات استنباط مي‌شود كه قرآن كريم روحية آن اقوام ديگر را از قوم عرب براي اسلام مناسبتر و آماده‌تر ميداند . اين آيات بخوبي جهاني بودن اسلام را مي‌رساند ، چنانكه در سورة انعام مي‌فرمايد : «فان يكفر بها هؤلاء فقد و كلنابها قوماً ليسوابها بكافرين» ، پس اگر اينان (اعراب) به قرآن كافر شوند ، همانا ، ما كساني را خواهيم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند .


و نيز در سورة نساء مي‌فرمايد : «ان يشأ يذهبكم ايها الناس و يأت بآخرين و كان الله علي ذالك قديراً» ، اگر خدا بخواهد شما را مي‌برد و ديگران را بجاي شما مي‌آورد و خداوند بر هر چيزي تواناست .
و نيز در سورة محمد(ص) مي‌فرمايد : «و ان تتولوا يستبدل قوماً غيركم ثم لايكونوا امثالكم» ، اگر شما به قرآن پشت كنيد گروهي ديگر جاي شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند .
در ذيل اين آيه ، حضرت امام باقر عليه‌السلام مي‌فرمايد : «منظور از قوم ديگر ، موالي (ايرانيان) است .
و نيز امام صادق عليه‌السلام فرمود : «اين امر ، يعني پشت كردن مردم عرب بر قرآن ، تحقق پيدا كرد و خداوند بجاي آنها موالي يعني ايرانيان را فرستاد و آنها از جان و دل اسلام را پذيرفتند .


باري مقصود ما فعلاً اين نيست كه بگوييم آن قوم ديگر ايرانيان بودند و يا غيرايرانيان ، بلكه اينرا مي‌خواهيم بگوييم كه از نظر اسلام قوم عرب و غيرعرب از نظر قبول يا رد اسلام مساوي بودند ، و حتي عرب‌ها بخاطر بي‌اعتنائي‌هايي كه به اسلام مي‌كردند ، كراراً مورد سرزنش واقع مي‌شدند . اسلام مي‌خواهد به اعراب بفهماند كه آنها چه ايمان بياورند و چه نياورند اين دين پيشرفت خواهد كرد ، زيرا اسلام ديني نيست كه تنها بخاطر قوم مخصوصي آمده باشد .


مطلب ديگري كه در اينجا خوب است تذكر داده شود اين است كه اين امر يعني خروج يك عقيده ، يك فكر ، يك دين و يك مسلك از مرزهاي محدود ، و نفوذ در مرزها و مردم دوردست اختصاص به اسلام ندارد ، همة اديان بزرگ جهان ، بلكه مسلكهاي بزرگ جهان چنين بوده و هستند . غالب آيينها و مسلكهاي بزرگ جهان آن اندازه كه در سرزمين‌هاي ديگر مورد استقبال قرار گرفته‌اند در سرزمين اصلي كه از آنجا ظهور كرده‌اند مورد استقبال قرار نگرفته‌اند . مثلاً حضرت مسيح در فلسطين ـ منطقه‌اي از مشرق زمين ـ بدنيا آمد و اكنون در مغرب

زمين بيش از مشرق ، مسيحي وجود دارد . اكثريت عظيم مردم اروپا و آمريكا مسيحي هستند ، آنها حتي از لحاظ قاره و منطقه نيز با حضرت مسيح جدا هستند ، برعكس خود مردم فلسطين يا مسلمانند يا يهودي ، اگر مسيحي وجود داشته باشد بسيار كم است . آيا مردم اروپا و آمريكا نسبت به دين مسيح احساس بيگانگي مي‌كنند ؟
من نمي‌دانم چرا خود اروپاييان كه القا كنندة اين افكار تفرقه‌انداز هستند هرگز دربارة خودشان اينجور فكر نمي‌كنند و فقط به ابزارهاي استعماريشان اين افكار را تلقين مي‌كنند ؟ اگر اسلام براي ايراني بيگانه است ، پس مسيحيت هم براي اروپايي و آمريكايي بيگانه است .


علت روشن است ، آنها احساس كرده‌اند كه در سرزمينهاي شرقي و اسلامي فقط اسلام است كه بصورت يك فلسفة مستقل زندگي ، به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت مي‌دهد ، اگر اسلام نباشد چيز ديگري كه بتواند با انديشه‌هاي استعماري سياه و سرخ مبارزه كند وجود ندارد .
بودا ، نيز چنانكه مي‌دانيم در هند متولد شد ، اما ميليونها نفر مردم چين و سرزمين‌هاي ديگر به آيين وي گرويده‌اند .


زرتشت اگر چه آيينش توسعه پيدا نكرد و از حدود ايران خارج نشد ولي با اين همه ، مذهب زرتشتي در بلخ بيشتر رواج يافت تا آذربايجان كه مي‌گويند مهد زرتشت بوده است .
مكه نيز كه مهد پيغمبر اسلام بود در آغاز اين دين را نپذيرفت ولي مدينه كه فرسنگها از اين شهر فاصله داشت از آن استقبال كرد .
از بحث در مذاهب خارج مي‌شويم و مرام‌ها و مسلكها را در نظر مي‌گيريم . معروفترين و نيرومندترين مسلك اصطلاحي ، در دنياي امروز كمونيسم است .


كمونيسم در كجا پيدا شد و از چه مغزي تراوش كرد و چه ملتهايي آن را پذيرفتند ؟ «كارل ماركس» و «فردريك انگلس» دو نفر آلماني بودند كه پاية كمونيسم امروز را ريختند . كارل ماركس اواخر عمر خود را در انگلستان گذراند ، پيش‌بيني خود ماركس اين بود كه مردم انگلستان قبل از ساير ملتها به كمونيسم خواهند گرويد ، ولي ملت آلمان و ملت انگلستان زير بار اين مرام نرفتند و مردم روسية شوروي آنرا پذيرفتند . ماركس هم پيش‌بيني نمي‌كرد كه فكر او بجاي آلمان ، در كشور دورافتادة شوروي و يا چين رواج يابد .


باز از اين ناسيوناليستهاي دو آتشه بايد بپرسيم چرا مردم شوروي و مردم چين احساسات ناسيوناليستي‌شان گل نمي‌كند و كمونيسم را به عذر اينكه از مرزهاي خارج كشور رسيده است و ضد احساسات ملي است طرد نمي‌كنند ؟ اگر همچو سخني به آنها بگوييد به شما مي‌خندند و خواهند گفت :
هين مگو لاحول كادم زاده‌ام من زلاحول آنطرف افتاده‌ام


خواهند گفت اين مزخرفات چيست ؟ اين موضوع كه آيين يا مرامي از محل خودش خارج شود و در جاي ديگر اهميت و نفوذ بيشتر پيدا كند مسئلة تازه‌اي نيست و اسلام در همان آغاز كار اين مسئله را پيش‌بيني كرد و با طعن زدن به اعرابي كه به قرآن كافر بودند ، آيندة دنياي پرشكوه خود را در ميان ملل ديگر به همگان نويد داد .
3 ) كارنامه اسلام در ايران

مطالعه صفحات گذشته نشان داد : آنگاه كه اسلام عزيز به كشور محبوب ما قدم گذاشت كشور ما در چه وضع و چه شرائط و احوالي به سر مي‌برد ! اسلام از ايران چه گرفت و چه داد ؟
يك مرور به آنچه از مطالب گذشته به حافظه سپرده‌ايد بكنيد مي‌بينيد اولين چيزي كه اسلام از ايران گرفت تشتت افكار و عقائد مذهبي بود و به جاي آن وحدت عقيده برقرار كرد ، اين كار براي اولين بار به وسيله اسلام در اين مرز و بوم صورت گرفت . مردم شرق و غرب و شمال و جنوب اين كشور كه برخي سامي و برخي آريائي و داراي زبانها و عقائد گوناگون بودند و تا آنوقت رابط ميان آنها فقط زور و حكومت بود براي اولين بار به يك فلسفه گرويدند ، فكر واحد ، آرمان واحد ، ايده‌آل واحد پيدا كردند ، احساسات برادري ميان آنها پيدا شد

، هر چند اين كار به تدريج در طول چهار قرن انجام گرفت ولي سرانجام صورت گرفت و از آنوقت تاكنون در حدود 98 درصد اين مردم چنينند . رژيم موبدي با اينكه تقريباً مساوي همين مدت بر ايران حكومت كرد و همواره مي‌كوشيد وحدت عقيده براساس زرتشتي ايجاد كند ، موفق نشد . ولي اسلام با آنكه حكومت وسيطرة سياسي عرب پس از دو قرن از اين كشور رخت بر بست ، به حكم جاذبه معنوي و نيروي اقناعي كه در محتواي خود اين دين است در ايران و چندين كشور ديگر اين توفيق را حاصل كرد .


اسلام جلو نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين بطور عموم گرفت . ما نمي‌توانيم بطور قطع بگوئيم اگر ايران و مشرق زمين مسيحي شده بود چه مي‌شد ولي نمي‌توانيم حدس نزديك به يقين بزنيم كه بر سر اين كشور همان مي‌آمد كه بر سر ساير كشورها كه به مسيحيت گرويدند آمد ، يعني تاريكي قرون وسطي ، ايران در پرتو گرايش به اسلام در همانوقت كه كشورهاي گرونده به مسيحيت در تاريكي قرون وسطي فرو رفته بودند همدوش با ساير ملل اسلامي و پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام تمدن اسلامي شد .


اينجا اين پرسش به ذهن مي‌آيد كه اگر خاصيت مسيحيت آن اس

ت و خاصيت اسلام اين ، پس چرا امروز كار برعكس است ؟ جوابش روشن است : آنها از هفت هشت قرن پيش مسيحيت را رها كردند و ما اسلام را . از اين بگذريم .
اسلام حصار مذهبي و حصار سياسي كه گرداگرد ايران كشيده شده بود و نمي‌گذاشت ايراني استعداد خويش را در ميان ملتهاي ديگر بروز دهد و هم نمي‌گذاشت اين ملت از محصول انديشه ساير ملل مجاور يا دوردست استفاده كند . در هم شكست ، دروازه‌هاي سرزمين‌هاي ديگر را به روي ايراني و دروازه ايران را به روي فرهنگها و تمدنهاي ديگر باز كرد ، از اين دروازه‌هاي باز دو نتيجه براي ايرانيان حاصل شد : يكي اينكه توانستند هوش و لياقت و استعداد خويش را به ديگران عملا ثابت كنند بطوري كه ديگران آنها را به پيشوائي و مقتدائي بپذيرند . ديگر اينكه با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهاي ديگر توانستند سهم عظيمي در تكميل و توسعه و يك تمدن عظيم جهاني به خود اختصاص دهند .


لهذا از يك طرف مي‌بينيم براي اولين بار در تاريخ اين ملت ، ايراني پيشوا و مقتدا و مرجع ديني غير ايراني مي‌شود ، في‌المثل ليث بن سعد ايراني ، پيشواي فقهي مردم مصر مي‌شود و ابوحنيفه ايراني با اينكه در خود ايران به واسطة آشنائي اين مردم با مكتب اهل بيت پيروان زيادي پيدا نمي‌كند در ميان مردمي ديگر كه با آن مكتب مقدس آشنا نيستند به صورت يك پيشواي بي رقيب مي‌آيد ، ابوعبيده معمربن‌المثني و واصل‌بن‌عطا و امثال آنها پيشواي كلامي مي‌شوند ، سيبويه و كسائي امام صرف و نحو مي‌گردند و ديگري مرجع لغت و غيره .
در اينجا بي مناسبت نيست داستان ذيل را نقل كنيم :


هشام بن عبدالملك روزي از يكي از علماء كه به ملاقات وي در رصافه كوفه رفته بود پرسيد آيا علما و دانشمنداني كه اكنون در شهرهاي اسلامي مرجعيت علمي و فتوائي دارند مي‌شناسي ؟ گفت آري .
هشام گفت اكنون فقيه مدينه كيست ؟
جواب داد : نافع .
ـ نافع مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه مكه كيست ؟


ـ عطاء بن ابي رباح .
ـ نافع مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه اهل يمن كيست ؟
ـ طاووس‌بن‌كيسان .
ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه يمامه كيست ؟
ـ يحي‌بن‌كثير .


ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه شام كيست ؟
ـ مكحول .
ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه جزيره كيست ؟
ـ ميمون‌بن‌مهان .


ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه خراسان كيست ؟
ـ ضحاك‌بن‌مزاحم .
ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه بصره كيست ؟


ـ حسن و ابن‌سيرين .
ـ مولي است يا عربي ؟
ـ مولي است .
ـ فقيه كوفه كيست ؟
ـ ابراهيم نخعي .
ـ مولي است يا عربي ؟
ـ عرب است .


هشام گفت ، نزديك بود قالب تهي كنم ، هر كه را پرسيدم تو گفتي مولي است ، خوب شد لااقل اين يكي عربي است ».منظور از مولي ايراني است .
در چه عصر و چه زماني اين چنين فرصت براي ايراني پيدا شده است كه افتخار پيشوائي ديني مردم نقاط مختلف كشورهاي مختلف از حجاز و عراق و يمن و شام و جزيره و مصر و غيره را پيدا كند . در زمانهاي بعد اين پيشوائي توسعه بيشتري پيدا كرد . عجيب اينست كه سرجان مالكم انگليسي ، قرن اول و دوم اسلامي را كه دورة رنسانس و شكفتن استعدادهاي علمي و معنوي ايرانيان پس از يك ركود طولاني است ، قرنهاي سكوت وخمود ايراني مي‌نامد .


سرجان ملكم عمداً مي‌خواهد قضايا را از زاويه سياسي و با عينك تعصبات نژادي كه مخصوصاً استعمار قرن نوزدهم به شدت تبليغ مي‌كرد بنگرد و ارائه دهد . از نظر سرجان ملكم آنچه فقط بايد آنرا به حساب آورد اينست كه چه كسي و از چه نژادي بر مردم حكم مي‌رانده است ، و اما تودة مردم در چه حال و وضعي بوده‌اند چه برده و چه باخته‌اند نبايد به حساب آيد .
امثال سرجان ملكم هرگز تأسفي ندارندكه مثلاً چرا حجاج‌بن‌يوسف آدم مي‌كشت و ستم مي‌كرد؟ تأسف‌شان در حقيقت اظهار تأسف‌شان تحت اين عنوان است كه چرا يك نفر ايراني به جاي حجاج‌بن‌يوسف كارهاي او را نكرد . بگذريم از اين جمله معترضه .


مطالعه تاريخ ايران بعد از اسلام از نظر شور و هيجاني كه در ايرانيان از لحاظ علمي و فرهنگي پديد آمده بود كه مانند تشنه محرومي فرصت را غنيمت مي‌شمردند و در نتيجه توانستند استعدادهاي خود را بروز دهند و براي اولين بار ملل ديگر آنها را به پيشوائي و مقتدائي پذيرفتند و اين پذيرش هنوز هم نسبت به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامي ادامه دارد ، فوق‌العاده جالب است .


اين از يك طرف ، و از طرف ديگر اين دروازه‌هاي باز سبب شد كه علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامي ، راه براي ورود فرهنگهاي يوناني ، هندي ، مصري و غيره باز شود و مادة ساختن يك بناي عظيم فرهنگي اسلامي فراهم گردد ، زمينه شكفتن استعدادهائي نظير بوعلي و فارابي و ابوريحان و خيام رياضي و خواجه نصيرالدين طوسي و صدرالمتألهين و صدها عالم طبيعي و رياضي و مورخ و جغرافي‌دان و پزشك و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد .
مضحك اينست كه پورداود مي‌گويد :


«اگر حمله تازيان و فرهنگ سامي نبود و دانشمندان ما چون بوعلي و خيام به شيوة نوروزنامه و يا دانشنامه علائي كتاب‌هاي ديگرشان را مي‌نوشتند امروز زبان پارسي غني‌تر و بازتر بود .»
آيا اگر حمله تازيان نبود و حصاري كه موبدها كشيده بودند و استعدادهاي ايراني را در آنجا محبوس كرده بودند همچنان باقي بود ، بوعلي و خيامي بود تا دانشنامه و نوروزنامه و هزاران كتاب ديگر را به زبان پارسي بنويسند ؟! اين همه آثار به زبان عربي يا فارسي كه ايرانيان هوشمند به جهان عرضه كردند مولود همان حمله تازيان و حصارشكني آنها و آشنا شدن ايرانيان با يك فرهنگ مذهبي غني بود كه علم را بر هر مسلماني فريضه مي‌شمارد .


درست مثل اينست كه بگوئيم اگر در روز خورشيد نمي‌بود و حرارتش بر سر ما نمي‌تافت ما راحت‌تر كار مي‌كرديم ! در صورتي كه اگر خورشيد نبود روز هم نبود .
اين دو جريان تنها محصول شكستن حصارهاي خارجي و به وجود آمدن دروازه‌هاي باز نبود ، عامل ديگر ، برداشتن مانع تحصيلي از سر راه تودة مردم ايران بود كه اجتماع طبقاتي و رژيم موبدي به وجود آورده بود . اسلام اعيان و اشراف نمي‌شناخت و علم را به طبقة روحاني و يا طبقات ديگر اختصاص نمي‌داد ، از نظر اسلام موزه‌گر و كوزه‌گر همان اندازه حق تحصيل و آموزش دارد كه فلان شاهزاده . از قضا نوابغ از ميان همين بچه موزه‌گرها و بچه كوزه‌گرها ظهور مي‌كنند ، برداشتن اين مانع داخلي و خارجي سبب شد كه ايرانيان مقام شايسته خويش را چه از نظر پيشوائي ساير ملل و چه از نظر شركت در بناي عظيم تمدن جهاني اسلامي احراز كنند .


اسلام ، ايراني را هم به خودش شناساند و هم به جهان ، معلوم شد آنچه درباره ايراني گفته شده نبوغ و استعدادش فقط در جنبه‌هاي نظامي است و دماغ علمي ندارد غلط است ، عقب افتادن ايراني در برخي دوره‌ها از نقص استعدادش نبوده بلكه به واسطه گرفتاري در زنجير رژيم موبدي بوده است، و لهذا همين ايراني در دوره اسلامي نبوغ علمي خويش را در اعلي درجه نشان داد .


رژيم موبدي استعدادكش پيش از اسلام سبب شده است كه برخي خارجيان اشتباه كرده و اساساً استعداد ايرانيان را تحقير كنند . مثلاً گوستاولوبون مي‌گويد :
«اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلي بزرگ بوده است ولي برعكس در تاريخ تمدن خيلي خرد بوده است . در مدت دو قرن كه ايرانيان قديم بر قسمت مهمي از دنيا سلطنت داشتند شاهنشاهي فوق‌العاده با عظمتي به وجود آوردند ولي در علوم فنون و صنايع و ادبيات ابداً چيزي ايجاد نكردند و به گنجينه علوم و معرفتي كه از طرف اقوام ديگري كه ايرانيان جاي آنها را گرفته بودند چيزي نيفزودند ... ايرانيان خالق نبودند بلكه تنها رواج دهندة تمدن بودند و از اين قرار از لحاظ ايجاد تمدن اهميت آنها بسيار كم بوده است .»
كلمان هوار ، مورخ فرانسوي ، مؤلف كتاب «ايران باستاني و تمدن ايران» مي‌گويد :


«ايران مملكتي بود نظامي كه چه علوم و چه صنايع و فنون محال بود در آنجا نشو و نمو نمايد و پزشك يوناني كه در مدارس مناطق مديترانه تربيت مي‌شد تنها نماينده علوم در ايران بود همچنانكه هنرمندان بيگانه از قبيل يونانيان و اهالي ليدي و مصريها تنها نمايندگان صنعت و هنر در آن مرزوبوم بودند و هكذا مستوفيها نيز كلداني و آراميهاي سامي‌نژاد بودند .»
ژ.راولينسون در كتاب «سلطنتهاي پنجگانه بزرگ عالم مشرق زمين» گفته است : « ايرانيان قديم ابداً كمكي به ترقي علم و دانش ننمودند . روح و قريحه اين قوم هيچوقت باتحقيقاتي كه مستلزم صبر و حوصله باشد با تجسسات و تتبعات و كاوشهاي پرزحمتي كه ماية ترقبات علمي است ميانه نداشته است ... ايرانيان از آغاز تا پايان و سلطنت و عظمتشان ابداً التفاتي به تحصيلات علمي نداشتند و تصور مي‌نمودند كه براي ثبوت اقتدار معنوي خود همانا نشان دادن كاخ شوش و قصرهاي تخت جمشيد و دستگاه عظيم سلطنت و جهانداري آنها كافي خواهد بود .»


شك نيست كه اينگونه اظهار نظرها يك بدبيني و سوءظن بيجا نسبت به قوم ايراني است ، گذشته از اينكه اينگونه معرفي و توصيف ايران قديم (ايران قبل از اسلام) مبالغه‌آميز به نظر مي‌رسد نمي‌باست نقص كار را از نقص استعداد ايرانيان بدانند و گناه رژيم موبدي را به گردن استعداد ايراني بيندازند .
دليل مطلب اينست كه همين قوم در دوره اسلام استعداد خويش را در كمك به فرهنگ و تمدن به حد اعلي ارائه داد .
آقاي گوستاولوبون و كلمان هوار و راولينسون اين مطلب را قبول دارند گو آنكه به غلط آنرا تحت عنوان «تمدن عرب» ياد مي‌كنند و حال آنكه تمدن اسلامي همچنانكه تمدن ايراني يا هندي نيست تمدن عرب هم نيست .


به هر حال اسلام نشان داد كه تصور سابق‌الذكر درباره ايرانيان غلط است ، اسلام استعداد و نبوغ ايرانيان را هم به خودشان نشان داده و هم به جهانيان .
چرا در دوران قبل از اسلام افرادي لااقل مانند ليث‌بن‌سعد و نافع و عطا و طاووس و يحيي و مكحول و صدها نفر ديگر پيشواي معنوي مردم مصر و عراق و شام و يمن و حجاز و مراكش و الجزاير و تونس و هند و پاكستان و اندونزي و حتي اسپانيا و قسمتي از اروپا نشدند ؟ چرا در آن دوره‌ها شخصيتهائي مانند محمدبن‌زكريا رازي و فارابي و بوعلي ظهور نكردند ؟
اسلام از نظر قدرتهاي سياسي و مذهبي حاكم بر ايران يك تهاجم بود ، اما از نظر توده و ملت ايران يك انقلاب بود ، به تمام معني كلمه و با همه خصائصش.
اسلام جهان‌بيني ايراني را دگرگون ساخت ، خرافات ثنوي را با همه بدبينيهاي ناشي از آن از دماغ ايراني بيرون ريخت ، ثنويتي كه «از خصوصيات تفكر ايراني» شناخته مي‌شد ، ثنويتي كه چند هزار سال سابقه داشت ، ثنويتي كه زرتشت با آن مبارزه كرد و شكست خورد و آيين خود او بدان آلوده گشت . آري اسلام چنين ثنويتي را از دماغ ايران خارج ساخت و مغز ايراني را از آن شستشو داد .


يك انقلاب چه مي‌كند ؟ جز اينست كه «ديد» را نسبت به جهان عوض مي‌كند ، هدف و برنامه و ايدئولوژي مي‌دهد ، افكار و معتقدات را دگرگون مي‌سازد ، تشكيلات اجتماعي را زير و رو مي‌كند ، خافضه رافعه است ، بالاي به ناحق بالا را پائين مي‌كشد و پائين به ظلم پائين را بالا مي‌برد ، خلق و خوي و منش را به شكل ديگر زنده و مؤثر است در‌مي‌آورد ، روح طغيان و عصيان در برابر زورگويان به وجود مي‌آورد جوش و خروش و شور و ايمان خلق مي‌كند ، خون تازه در رگها به جريان مي‌اندازد ، آيا خصائص انقلاب جز اينست ؟! و آيا همه اينها در اثر اسلام در ايران پديد نيامد ؟


مي‌گويند شمشير ، آري شمشير ، اما شمشير اسلام چه كرد ؟ شمشير اسلام قدرتهاي به اصطلاح اهريمني را درهم شكست ، سايه شوم موبدها را كوتاه كرد ، زنجيرها را از دست و پاي قريب صد و چهل ميليون باز كرد ، به تودة محروم ، حريت و آزادي داد . شمشير اسلام همواره بر فرق ستمگران به سود ستمكشان فرود آمده است و دست تطاول زورگويان را قطع كرده است . شمشير اسلام همواره در خدمت مظلومين و مستضعفين كشيده شده است . و مالكم لا تقاتلون في سبيل‌الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان .
اسلام از ايران ثنويت و آتش‌پرستي و هوم‌پرستي و آفتاب‌پرستي و انسان پرستي را گرفت و به جاي آن توحيد و خداپرستي داد . خدمت اسلام به ايران از اين لحاظ بيش از خدمت اين دين به عربستان است ، زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرك در عبادت ، اما جاهليت ايران علاوه بر اين ، گرفتار شرك در خالقيت بود .


اسلام ، انديشه خداي شاخدار و بالدار و ريش و سبيل دار ، عصا به دست و ردا بر دوش و مجعد موي و داراي تاج كنگره‌دار را تبديل كرد به انديشة خداي قيوم برتر از خيال و قياس و گمان و وهم متعالي از توصيف كه همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست ، هم اول است و هم آخر ، هم ظاهر است و هم باطن ، او چشمها را مي‌بيند اما چشمها او را نمي‌بينند .


اسلام توحيد را چه ذاتي و چه صفاتي و چه افعالي در پراوج‌ترين شكلش به ايراني و غيرايراني آموخت . اسلام اصل توحيد را پايه اصلي قرار داد كه علاوه براينكه مبناي فلسفي دارد ، خود محرك فكر و انديشه است .


اسلام خرافاتي از قبيل مصاف نه هزار ساله اهورامزدا و اهريمن ، قرباني هزار ساله زواران براي فرزنددار شدن ، و زائيده شدن اهريمن بواسطه شك در قبولي قرباني به جا افتادن نذر ، همچنين دعاهاي ديوبند ، تشريفات عجيب آتش‌پرستي ، غذا و مشروب براي مردگان بر بامها ، راندن حيوانات وحشي و مرغان در ميان آتش ، ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت ، جلوگيري از تابش نور بر آتش ، منع دفن مردگان ، تشريفات كمرشكن دست زدن به جسد ميت يا زن حائض ، منع استحمام در آب گرم ، تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگي فكري و عملي ايراني خارج ساخت .


اسلام در عبادت به جاي مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه كردن ، و به جاي آتش را برهم زدن و پنام به دهان بستن ، و به جاي زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نه سوراخه ، عباداتي در نهايت معقوليت و در اوج معنويت و در كمال لطافت انديشه برقرار كرد . اذان اسلام ، نماز اسلام ، روزه اسلام ، حج اسلام ، جماعت و جمعه اسلام ، مسجد و معبد اسلام ، اذكار و اوراد مترقي و مملو از معارف اسلام ، ادعيه پرحكمت و معرفت اسلام شاهد گويائي است بر اين مدعا .


اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدكي (و بروفاق تعليمات زردشت) اصل جدائي سعادت روح و بدن ، و تضاد كار دنيا و آخرت و فلسفه‌هاي مبني بر رياضت و تحمل اعمال شاقه ، پليدي تناسل و تقدس تجرد برگزيدگان (در كيش مانوي و كيش مزدكي) و تجرد كاردينالها و پاپها (در كيش مسيحي) كه دشمن تمدن است و در ايران در حال پيشروي بود منسوخ ساخت و درعين توصيه به تزكيه نفس ، پرهيز از نعمتهاي پاكيزه زمين را نكوهش كرد .


اسلام اجتماع طبقاتي آنروز را كه ريشه بسيار كهن داشت و بر دو ركن خون و مالكيت قائم بود و همه قوانين و رسوم و آداب و سنن بر محور اين دو ركن مي‌گشت در هم ريخت و اجتماعي ساخت منهاي اين دو ركن ، بر محور فضيلت : علم ، سعي و عمل ، تقوا .


اسلام روحانيت موروثي و طبقاتي و حرفه‌اي را منسوخ ساخت ، آنرا از حالت اختصاصي بيرون آورد ، بر اصل و مبناي دانش و پاكي قرار داد ، از هر صنف و طبقه‌اي گوباش .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید