بخشی از مقاله

چکیده

سرگذشت اتحاد استبداد، سلطنت و مذهب در برابر قیام و اصلاحات در ایران، جان مایه تاریخ ایران است. هر دودمانی که سقوط کرده، تا آخرین لحظه دمار از روزگار مردم ایران برآورده و در این جدال، که به بزرگترین قیام‌های مردمی انجامیده مذهب گاه به همت اندیشه‌ها و جرقه‌های نو در درون آن، در کنار مردم بوده و بیش از آن، علیه مردم و در کنار دربار سلطنتی.

از تصویرجنبش‌ها و قیام‌های مردم در جریان تاریخ ایران، می‌‌توان دریافت که مردم سرزمین ایران هیچگاه از نبرد علیه استبداد و ستمگران خارجی و داخلی از پای ننشستند. نیروی واقعی در تمام نبردها قطع نظر از اینکه چه طبقه و یا شخصی به قدرت رسیده، همواره مردم بوده اند.

قیام کاوه آهنگر علیه ضحاک ستمگر گرچه افسانه‌ای تاریخی است ولی این حقیقت را که مردم ایران زمین در برابر جور و ستم زیر درفشی که نمودار رنج و محرومیت تودهً زحمتکش است گرد می‌‌آیند و به مبارزه می‌‌پردازند، مجسم می‌‌کند.

جنگ نهاوند در سال 20 هجری اتفاق افتاد و پس از آن ایران به دست اعراب افتاد. در طول بیست سال بعد، تمام بلاد ایران مانند خراسان و سیستان نیز فتح شد.

سال‌ها گذشت و در این مدت اختلافات داخلی زیادی بین مسلمانان پدید آمد. امویان در دوران حکومت خود، بزرگی اعراب و تحقیر ملل دیگر را شعار خویش ساخته بودند، و ایرانیان که از فشارهای حکومت ناراضی بودند، همواره مترصد اقدام علیه آنان بودند. چنان که نه فقط همراه مختار و ابراهیم بن مالک بر ضد عبدالملک بن مروان قیام کردند، بلکه به اتفاق عبدالرحمان بن اشعث نیز علیه حجاج بن یوسف ثقفی همدست شدند،به خصوص که خلفای امویان در امر جزیه و خراج خشونت و شدت زیادی به خرج می‌دادند.

به تدریج در اواخر حکومت امویان، خراسان پایگاهی برای مخالفان آنها شد. لذا عباسیان برای نفوذ خود به ایرانی‌ها متوسل شدند. کمک ایرانیان به بنی عباس را باید دلیل اصلی برای نابودی بنی امیه و قدرت بنی عباس دانست. به همین دلیل بود که در دوره عظمت عباسیان، بالاترین مقام‌های اجرایی به ایرانیان اختصاص یافت که در این مورد می‌توان به وزارت خاندان برمکی اشاره کرد. با قتل این خاندان توسط هارون الرشید و بیرون راندن ایرانی‌ها از دستگاه خلافت، مقدمات ضعف دولت عباسیان آغاز شد. قیام بابک به سال 201 ه. ق. از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است.

خرم دینان که فرقه‌ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می‌‌کردند. چون مرکز اولی آن‌ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد.

بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ‌های چریکی امروز) پارتیزانی ( بهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.

 

بابک کيست و انگيزه­ي قيام سرخ­جامگان چيست؟
نام بابک, قيام بابک و نيز قلعه­ي بابک در چند سال اخير در مطبوعات آذربايجان, همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات ترکان ممالک ايران بيشتر مطرح شده, مجموعه­هاي شعر, منظومه­ها, رومانها, و کتابهاي تاريخي هم در اين زمينه منتشر مي­شوند. در نتيجه نظر اغلب اقشار جامعه به ­نام و قيام و قلعه­ي بابک معطوف گشته و سؤالهايي نيز درباره­ي قيام سرخ­جامگان, ( آل­گئييملي­لر) انگيزه و نتيجه­ي اين قيام در ذهنشان مطرح مي­گردد.

در چنين مرحله­اي قلم بدستاني هم ظهور کرده و با اظهار نظرهاي مختلف سعي مي­کنند, سؤالهاي مطروحه را پاسخ بدهند. آنان در نوشته­ها و اظهار نظرهايشان بعضاٌّ به منابعي هم استناد مي­کنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع, مغرضانه و جهت­دار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نمي­گذارد.

به عبارت ديگر با توجه به اين منابع و بعضي از نظريه پردازي­ها, خواننده به خوبي مي­فهمد که نويسنده بيشتر اغراض و خواسته­هاي دل­خود, يا نزديکان و فرمانفرمايان خود را در نظر گرفته است و به همين دليل هم اين آثار نه تنها هيچ قرابتي باهم ندارند, بلکه ناقض يکديگر هم مي­باشند.

به عبارتي روشنتر, عدّه­اي بابک را ضدّ عرب, عدّ­ه­اي ضدّ اسلام, عدّ­ه­اي پيرو آئين مزدکي, بعضي زردشتي, بعضي مسلمان و حتي مسلمان شيعه مذهب, معرفي کرده است. بعضي هم بابک را چهره­اي ضدّ اشغالگري و آزادي­خواهِ وطن پرور و نوعدوست نشان داده و هر کدام نيز براي اثبات اظهارات خود همانطور که قبلاٌّ اشاره شد, اسنادي را ارائه داده­اند.

درپي مطرح شدن مسأله­ي بابک, عده­اي از قلم بدستان که انگيزه­هاي مختلف دارند, سعي به سرپوش گذاشتن به آن, انحراف افکار جامعه و يا کمرنگ کردن موضوع مذکور پرداخته و با ارائه­ي نظرات نه چندان علمي و عقلي به خواسته­ي خود پاي مي­فشارند.

به نظر مي­آيد, در اين عصر ارتباطات حقيقت را بر مصلحت ترجيح دهيم و با پرداختن به سفسطه و يا سرپوش نهادن به واقعيتها, تنفّر نسل حاضر و آيندگان را به خود نخريم و خود را در زمرهً جهّال قرار ندهيم؛ بلکه سعي کنيم, بدور از عقايد و سلايق شخصي, وقايع تاريخي را آنچنان که هست ارائه­ دهيم و يا از وارونه نشان دادن آنها خودداري کنيم. چنان فکر نکنيم که ما مي­توانيم افکار عمومي را به خود معطوف داريم؛ زيرا ما داناتريم, بقية مردم نادانند!!! مطمئن باشيم که هر کس ديگران را جاهل انگارد, در حقيقت جهت خود را آشکار مي­سازد.

البته هر کس حق دارد, درباره­ي مسائل ملّي و تاريخي خود فکر کند, مطالعه و تحقيق انجام دهد, نتيجه­ي مطالعات و تحقيقات خود را بيان کند؛ ولي شرعاٌّ و اخلاقاٌّ احدي عذر و بهانه­اي براي اغفال مردم و تحريف افکار عمومي را ندارد و نبايد حقايق تاريخي و مصالح ملّي مردم و مملکت را فداي اغراض شخصي خود نمايد.

آنچه مسلّم است و در اغلب منابع تاريخي به آن اشاره شده, اين است که, در زمان خلفاي عباسي در اغلب ممالک اسلامي قيامهاي بزرگ و کوچک به عليه دستگاه خلافت رخ مي­داد. البته هر يک از اين قيامها انگيزه­ي خاصّ خود را داشت که مي­توان به قيامتهايي در خراسان, طبرستان, سيستان و آذربايجان اشاره کرد. قيام آذربايجان و يا قيام «آل­گئييملي­لر» سرخ جامگان در منطقه گوهستاني قاراداغ آذربايجان جنوبي روي داده و مرکز فرماندهي و رهبري آن در بالاي صخره­اي عظيم در ارتفاعات شهرستان «کليبر» امروزي و در قلعه­اي به نام قلعه­ي « بَذ » بَي,[1] يعني «قلعه­ي بابک» امروزي بود.

قيام مزبور بيش از چهل سال ادامه يافت. سرخ جامگان در اين مدت بارها با سپاهيان خلفاي عباسي که به سرکوب آنان فرستاده مي­شدند جنگيدند, کشتند, کشته شدند, با خون خود دشتها, درّه­ها و کوههاي آذربايجان را سيراب و از ناموس و ميهن خود دفاع کردند و بارها طعم تلخ شکست را به قوشونهاي خلفا چشاندند. خلفايي که اسلام را براي حکومت, اغفال تودة مردم و چپاول آنان آلت دست قرار داده بودند. خلفايي که خود را خليفة خدا در روي زمين وانمود مي­کردند, نمازهاي جمعه مصلحتي برگزار مي­کردند, به حج مي­رفتند . ولي در زندگي شخصي آنان اثري از اسلام ديده نمي­شد.

المعتصم­بالله که يکي از فرزندان هارون خليفة عباسي بود, بعد از برادرش مأمون به مسند خلافت تکيه زد. او براي فائق آمدن به نهضت آذربايجان که با وجود آن آرامش خلفاي ماقبل او سلب شده بود, راهي جز دست زدن به حيله­ي ناجوانمردانه پيدا نکرد و براي عملي کردن نقشة خود از شخصي به نام «آﭬـشين» «awşin» که از ترکان اؤزبک بود و شايد به وسيله­ي او راحت­تر ­مي­توانست به بعضي از سرداران و سرکردگان سرخ جامگان ترک آذربايجان[2] نفوذ کند, استفاده کرد. و متأسفانه موفّق هم شد.

آﭬـشين بعضي از سرکردگان سرخ جامگان را با وعده و وعيد از اطراف بابک پراکنده ساخت سپس با جنگي نابرابر بابک را از قلعه به پايين کشيد و با حيله­ و دسيسه­ي سهل ­ابن­سُمبات که احتمالاٌّ ارمني هم بود و از طرف خليفه فرمانروايي قسمتي از مناطق شمال رود ارس را در دست داشت, او را دستگير و به مرکز خلافت يعني «سامّرا» منتقل و در نتيجه سر سختي که در برابر خليفه هم از خود نشان داد, مصله و پس از آن به قتل رسيد.

***

آنچه در مقالات و سخنرانيها درباره­ي قيام سرخ جامگان کمتر مورد توجه قرار گرفته, بررسي عقايد ديني آنان از راه تعقّل و تفّکر مي­باشد.

همانطور که قبلاٌّ نيز اشاره شد, عدّه­اي آنان را مسلمان دانسته و براي اثبات ادعاي خود ادّله و براهيني نيز ارائه مي­دهند. عدّه­اي نيز آنان را غير مسلمان دانسته و يا غير مسلمان معرفي کرده­ که بتواند به راحتي به بدگويي و تخريب وجهه­ي آنان بپردازد.

در برابر نظر اين اشخاص بايد گفت: اوّلاٌّ سرخ جامگان مسلمان بودند, به اين دليل که مردم آذربايجان در زمان خليفه­ي دوم « عمر ابن­خطّاب» اسلام را پذيرفته بودند در اين صورت چگونه مي­توانيم بگوييم عدّه­اي غير مسلمان در نقطه­اي از مملکت اسلامي آنهم به مدت چهل سال اگر نگوييم حکومت محلّي کوچکي را تشکيل داده بودند, مي­توانيم بگوييم که سازمان و تشکيلات سياسي – نظامي مقتدري را به هم رسانده که در صورت لزوم مي­توانستند در مقابل سپاهيان رزم آزموده و تا دندان مسلح هزاران نفري خلفاي عباسي مقاومت کنند و آنان را از آذربايجان دور نمايند.

تأمين غذا, پوشاک, سلاح, مرکب, علوفه و تجهيزات اسبان و غيره براي عدّه­اي غير مسلمان در مرکز بلاد اسلامي آنهم در آن دوران کاملاٌّ غير ممکن بود. يعني مسلمانان به هيچ وجه به خود اجازه نمي­دادند, کساني که آيين آنان را قبول ندارند, با آنان داد و ستد کنند و مايحتاج آنان را فراهم آورند. پس همکاري و تأمين مايحتاج آنان و عدم ممانعت از استقرار آنان در بين خودشان به اين معني است که آنان را در هر آييني که بودند, قبول داشتند و در حين هجوم سپاهيان خليفه,

همين مردم مسلمان نه تنها به ياري سپاهيان خليفه­ نمي­شتافتند, بلکه بابک و بابکيان را پشتيباني مي­کردند و اگر چنين نبود, يعني حمايت مردمي در پشت سرخ جامگان نبود هرگز نمي­توانستند به مدت بيش از چهل سال در آن منطقه مقاومت و با سپاهيان مجهز خليفه مقابله کنند.

به بيان ساده­تر, اگر مسلمان هم نبوده باشند, براي مردم مسلمان بهتر از خلفايي بودند که به نام اسلام, اموال و نواميس مردم را پايمال مي­کردند به همين دليل هم مردم عاقل و فهيم آذربايجان کافر يک­رو و مردانه­صفت را به منافق مسلمان­نماي چندين چهره ترجيح مي­دادند.

اگر به قرآن هم مراجعه کنيم مي­بينيم, خداوند نيز منافقين يعني مسلمان­نمايان را که اسلام و قرآن را دست آويز و مستمسک براي رسيدن به مقام و مال و منال و غيره قرار داده بودند, بيشتر از کافراني که صراحتاٌّ مي­گفتند: ما ايمان نمي­آوريم, نکوهش مي­کند. به عبارتي ديگر از نظر قرآن نيز منافقين يعني مسلمان­نمايان, مذموم­تر, پست­تر و منفورتر از کافران يعني کساني هستند که به دين اسلام نه گرويدند.

اگر به تاريخ بعد از اسلام و زندگي ائمه معصومين هم دقت کنيم, متوجه مي­شويم که همة قاتلين ائمه شهيد, منافقين و حکّامي بوده­اند که به ظاهر براي حفظ مصالح اسلام و در حقيقت براي حفظ حکومت خودکامه­ي خود و ادامه چپاول اموال و نواميس مردم پا برهنه دست به چنين جنايات تاريخي زده­اند.

در جواب عدّه­اي از قلم بدستاني که ادّعا مي­کنند: بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان مي­جنگيده و در مقابل اسلام صف­آرايي کرده­اند بايد بگوييم:اگر شما خلفاي عباسي را با آن جناياتي که مرتکب مي­شدند و امامان شيعه را با حِيَل مختلف به قتل مي­رساندند, مسلمان بدانيد,

در اين صورت بابک با مسلمانان جنگيده است؛ ولي اگر امام هفتم شيعيان امام موسي­کاظم (ع) که توسط هارون خليفه­ي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد, همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصم­بالله مسموم و به شهادت رسيد و ساير امامان شيعه را امام و طرفدار حق و عدالت مي­دانيد, هرگز نمي­توانيد قاتلين آنها يعني هارون, مامون و معتصم را مسلمان و خليفه­ي اسلام بدانيد و کساني را که با آنان و قول­خورگان آنان جنگيده نکوهش نماييد.

بابک و بابکيان چه مسلمان باشند و چه نباشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيده­اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد, دفاع از حقوق اوّليه و نواميس ملّي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم, در کنار ائمّه­ي معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه مي­کردند, مي­توانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند

. در نتيجه مبارزات بابک و سرخ­جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود, بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا مي­کردند, سرخ­جامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه مي­پرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود مي­دانسته, با هر دو دشمني مي­ورزيدند. اين حقيقت تاريخ است.

 

آيا بابك‌ «ُخَرمي‌» بود يا «َحَرمي‌» ؟!
روزها و ماهها و سالها و قرنها (حدود چهار قرن‌ و نيم‌) رژيم‌ خلافت‌ عباسي‌ سعي‌ كرد در بوق‌ و كرنا و «صدا و سيما» و «رسانه‌ هاي‌ مطبوعاتي‌» خود بدمد و چنين‌ قلمداد كند كه‌ بابك‌ - قهرمان‌ بزرگ‌ آذربايجان‌ - فردي‌ «بي‌ دين‌» ، «كافر» ، و يا «اشتراكي‌ مذهب‌» وابسته‌ به‌ «فرقة‌ ُخرّمي‌» از ِفَرق‌ «زرتشتي‌» است‌ تا بدين‌ وسيله‌ بتواند «مشروعيتي‌» براي‌ «حلال‌ كردن‌ خون‌ سرخ‌ جامگان‌» و نيز «كنيز و برده‌» گرفتن‌ زنان‌ و فرزندان‌ و غارت‌ اموال‌ آذربايجانيان‌ داشته‌ باشد.


چرا «مجوز مشروعيت‌» ذكر مي‌ شود؟ براي‌ اينكه‌ «زن‌ و فرزند مسلمان‌» توسط‌ «مسلمان‌» مجوز شرعي‌ براي‌ كنيز و برده‌ بودن‌ و فروخته‌ شدن‌ در بازارهاي‌ بردگان‌ را ندارد. همچنين‌ از آنجا كه‌ گفته‌ شده‌ «الناس‌ مسلطون‌ علي‌ اموالهم‌» (مردم‌ بر اموال‌ خود صاحب‌ اختيار و تسلط‌ دارند) «غارت‌ اموال‌ مسلمين‌» توسط‌ «مسلمين‌» نيز فاقد «مجوز شرعي‌» است‌ پس‌ رژيم‌ خلافت‌ عباسي‌ مجبور بود براي‌ سركوب‌ «قيام‌ مظلومان‌ آذربايجان‌»

كه‌ در تحت‌ لواي‌ «سرخ‌ جامگان‌» انجام‌ گرفته‌ بود به‌ «حربة‌ دين‌» متوسل‌ شود يعني‌ خلافت‌ عباسي‌ با سوار شدن‌ بر موج‌ «مجوس‌ پنداري‌» و حضور ذهن‌ مردم‌ ديگر نقاط‌ خلافت‌ از ظهور زرتشت‌ در آذربايجان‌ باستان‌ به‌ راحتي‌ مي‌ خواست‌ قيام‌ كنندگان‌ را بعنوان‌ احياء كنندگان‌ «دين‌ مجوس‌» جلوه‌ داده‌ و بدين‌ ترتيب‌ به‌ سركوب‌ نهضت‌ شيعه‌ سرخ‌ جامگان‌ بپردازد.


مي‌ دانيم‌ كه‌ به‌ نظر فقها و علماي‌ متاثر از خلافت‌ عباسي‌ قيام‌ بر عليه‌ «خليفه‌ مسلمين‌» از طرف‌ «مسلمين‌» به‌ هيچ‌ وجه‌ «جايز» نبود و هيچ‌ مسلماني‌ نمي‌ توانست‌ بر عليه‌ خليفه‌ وقت‌ قيام‌ كند. بر اساس‌ اين‌ تئوري‌ «خلافت‌ ابدي‌ عباسي‌» خليفه‌ حتي‌ اگر «ظالم‌»، «فاسق‌» و غير مقيد به‌ «احكام‌ خدا» نيز بود باز بر عليه‌ او كه‌ جانشين‌ پيغمبر (ص‌) قلمداد مي‌ گرديد نمي‌ شد قيام‌ كرد يعني‌ «مسلمان‌» مجبور به‌ «اطاعت‌ كور كورانه‌» از خليفه‌ وقت‌ بود و اگر كسي‌ بر عليه‌ «ظلم‌ و ستم‌ خليفه‌» قيام‌ مي‌ كرد چون‌ اين‌ حق‌ از «مسلمان‌» ساقط‌ بود پس‌ هر قيامي‌ بر اساس‌ اين‌ تئوري‌ قيام‌ «كفار» و «بيدينان‌» و بدتر از همه‌ «خرم‌ دينان‌» بر عليه‌ «خليفه‌ مسلمانان‌» نسبت‌ داده‌ مي‌ شد.


اطاعت‌ كور كورانه‌ از خليفه‌ حتي‌ به‌ جايي‌ رسيده‌ بود كه‌ «نووي‌» (م‌ 676ق‌) عالم‌ و محدث‌ معروف‌ كه‌ بيست‌ سال‌ بعد از «سقوط‌ خلافت‌ عباسي‌» (656) وارد عرصه‌ شده‌ بود گويا بعدها در عكس‌ العمل‌ به‌ عزل‌ و كشته‌ شدن‌ «المستعصم‌ بالله‌» - آخرين‌ خليفه‌ عباسي‌ - با قبول‌ كليه‌ رذايل‌ اين‌ خليفه‌ باز به‌ صراحت‌ نوشت‌ كه‌ «همه‌ اهل‌ سنت‌ از فقها و محدثان‌ و متكلمان‌ بر اين‌ عقيده‌ اند كه‌ خليفه‌ و حاكم‌ به‌ دليل‌ فسق‌ و ظلم‌ و تعطيل‌ احكام‌ خدا ، عزل‌ و خلع‌ نمي‌ شود و خروج‌ و قيام‌ عليه‌ او جايز نيست‌» .


حال‌ بايد ديد تكليف‌ يك‌ مشت‌ روستايي‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ از «ظلم‌» و «فسق‌» و «تعطيل‌ احكام‌ خدا» از طرف‌ يك‌ «خليفه‌ زوركي‌» كه‌ به‌ زور خود را جانشين‌ پيغمبر (ص‌) معرفي‌ مي‌ كرد چه‌ مي‌ توانست‌ باشد؟ بالاتر از همه‌ اينكه‌ اگر اين‌ روستايي‌ آذربايجاني‌ «شيعه‌ مذهب‌» نيز بوده‌ و اصلا” «خليفه‌ و خلافت‌» را نيز «مشروع‌» نمي‌ دانست‌ در آن‌ صورت‌ قيام‌ بر عليه‌ چنين‌ خليفه‌ ايي‌ از طرف‌ دستگاه‌ خلافت‌ كه‌ حتي‌ معتقد است‌

خليفه‌ را به‌ جهت‌ «فسق‌ و ظلم‌ و تعطيل‌ احكام‌ خدا» نيز نمي‌ توان‌ «عزل‌ و خلع‌» كرد و بر عليه‌ او «قيام‌» نمود بيني‌ و بين‌ الهي‌ لايق‌ چه‌ نامي‌ جز «بيديني‌» و «خرمديني‌» خواهد بود تا «مجوزي‌» براي‌ «حلال‌ بودن‌ خون‌» و غارت‌ اموال‌ و غلام‌ برده‌ شدن‌ اهل‌ و عيال‌ و اسيري‌ خود قيام‌ كننده‌ بدست‌ جلاد بي‌ ايماني‌ گردد. در اين‌ صورت‌ آيا «بيدين‌» كسي‌ نبود كه‌ قيام‌ آذربايجانيان‌ را «خرمدين‌» مي‌ ناميد تا كسب‌ «مجوز» و «مشروعيت‌» براي‌ «حكومت‌» خود داشته‌ باشد؟!


به‌ ديگر سخن‌ اگر بابك‌ ديني‌ غير متعارف‌ داشت‌ با توجه‌ به‌ «دفاع‌ ايده‌لوژيكي‌» او و برادرش‌ عبدالله‌ در «دادگاههاي‌ اسلامي‌ عباسي‌» مي‌ بايست‌ امروز، ما صاحب‌ صد ها جلد كتاب‌ در «نقد و تقبيح‌ و تفسير و تشريع‌ دفاعيات‌ بابك‌» بوديم‌ كه‌ در آن‌ كتابها و رسالات‌ اكثرا” مرقوم‌ مي‌ فرمودند كه‌ مثلا” بابك‌ خرمدين‌ بيدين‌ در فلان‌ موضوع‌ و احكام‌ و اصول‌ و «خرم‌ دين‌» چنان‌ گفت‌ و حاميان‌ «دين‌ خلافت‌ اسلام‌» از امام‌ و شيخ‌ و خواجه‌ و قاضي‌ القضات‌ «فلانكس‌ بن‌ بهمانكس‌» در جواب‌ بابك‌ بيدين‌ در دفاع‌ از دين‌ مبين‌ چنان‌ پاسخ‌ دندانشكني‌ به‌ او دادند. در صورتيكه‌ دريغ‌ از يك‌ سطر حمله‌ و دفاع‌ ايده‌لوژيكي‌ در مورد محاكمه‌ بابك‌!


جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر واقعا” ديني‌ بنام‌ «خرم‌ دين‌» وجود داشت‌، مي‌ بايست‌ اين‌ دين‌ «اصول‌ و فروع‌ و آداب‌ و رسوم‌ و مناسك‌ و كتب‌ و تفاسير و اشعار و ادبيات‌ و سرودهاي‌ مذهبي‌ خاص‌ خود را مي‌ داشت‌ كه‌ توسط‌ اسراي‌ سرخ‌ جامه‌ حتي‌ در حضور دشمنان‌ نيز به‌ عنوان‌ آداب‌ و رسوم‌ و مناسك‌ خاص‌ خرم‌ ديني‌»

اجرا مي‌ شد ولي‌ تا بحال‌ چنين‌ گزارشي‌ از هيچ‌ نويسنده‌ و مورخي‌ نشده‌ است‌ و حتي‌ براي‌ نمونه‌ به‌ يك‌ مورد از مراسم‌ خاص‌ اسراي‌ سرخ‌ جامه‌ آذربايجاني‌ در حين‌ اسارت‌ اشاره‌ نشده‌ كه‌ بوي‌ «خرمديني‌» ادعايي‌ را بدهد در صورتيكه‌ مي‌ دانيم‌ هزاران‌ اسير سرخ‌ جامه‌ آذربايجاني‌ تا آخرين‌ لحظه‌ و تا آخرين‌ قطره‌ خون‌ در مقابل‌ رژيم‌ خلافت‌ عباسي‌ ايستادند و اگر واقعا” ديني‌ به‌ نام‌ «ُخّرمي‌» داشتند

و اين‌ دين‌ داراي‌ «آداب‌ و رسوم‌ و مناسك‌ خاص‌» خود بود معتقدان‌ متعصب‌ آن‌ دين‌ اين‌ مناسك‌ را بي‌ هيچ‌ خوف‌ و وحشتي‌ در مقابل‌ ماموران‌ رژيم‌ عباسي‌ و ساير مسلمانان‌ انجام‌ مي‌ دادند و از كشته‌ شدن‌ نيز ابايي‌ نداشتند چه‌ به‌ هر حال‌ قيام‌ كننده‌ بر عليه‌ خليفه‌ اعدام‌ شدني‌ بود.

همچنين‌ اگر واقعا” بابك‌ - قهرمان‌ آذربايجان‌ - به‌ اصطلاح‌ «خرمدين‌» بود و به‌ واقع‌ ديني‌ بنام‌ «خرمدين‌» وجود خارجي‌ داشت‌ بعد از دستگيري‌ رهبر انقلاب‌ سرخ‌ جامگان‌ يعني‌ «حسن‌» كه‌ مشهور و معروف‌ به‌ «بابك‌» بود و برادرش‌ عبدالله‌ - توجه‌ داشته‌ باشيد : «حسن‌ و عبدالله‌» - مطمئنا” علماي‌ جيره‌ خوار خلافت‌ عباسي‌ براي‌ «مناظره‌ و مباحثه‌» با اين‌ «خرمدينان‌» از هم‌ گوي‌ سبقت‌ گرفته‌ و براي‌ محاكمه‌ آنها سر و دست‌ مي‌ شكستند تا آنها را در چهار راهها و چار سوها و ميدانها و درگاهها و بارگاهها و دادگاهها و مجالس‌ خاص‌ مختلف‌ در ملاء عام‌ و در يك‌ «مناظره‌ علني‌» و حتي‌ «ساختگي‌ ونمايشي‌»

شكست‌ داده‌ و «قدرت‌ ايده‌لوژي‌ حاكم‌» را به‌ اين‌ بي‌ دينان‌ و خرمدينان‌ اثبات‌ كنند در صورتيكه‌ براي‌ «محاكمه‌ بابك‌» حتي‌ «دادگاه‌ ديني‌» هم‌ تشكيل‌ نشد و «سياست‌» قبل‌ از «ديانت‌» در كشتن‌ و به‌ دار كردن‌ بابك‌ «عجله‌» نشان‌ داد. به‌ ديگر سخن‌ دريغ‌ از يك‌ دادگاه‌ به‌ سبك‌ و سياق‌ دادگاههاي‌ «انگيزه‌ سيوني‌» كشيش‌ هاي‌ قرون‌ وسطاي‌ مسيحي‌ كه‌ براي‌ هر ولگرد بي‌ سر و پا تشكيل‌ مي‌ شد

و دهها كشيش‌ و نمايندة‌ واتيكان‌ و دادستان‌ و رئيس‌ دادگاه‌ و مدعي‌ العموم‌ و به‌ اصطلاح‌ وكيل‌ مدافع‌ براي‌ اجراي‌ نمايشهاي‌ «كمدي‌ كلاسيك‌» خود ايفاي‌ نقش‌ مي‌ كردند تا متهمين‌ را كه‌ صاحبان‌ اديان‌ غير مسيح‌ جلوه‌ داده‌ بودند

به‌ «توبه‌» وادار كرده‌ و آنها را به‌ «راه‌ راست‌» هدايت‌ نمايند و از اين‌ راه‌ كسب‌ وجه‌ براي‌ دين‌ خود نمايند و «دين‌ مسيح‌» را دين‌ رحمت‌ معرفي‌ كرده‌ و چنين‌ وانمود نمايند كه‌ درهاي‌ توبه‌ به‌ روي‌ گناهكاران‌ باز است‌ و در ضمن‌ هيچ‌ دين‌ و مذهبي‌ در مقابله‌ با مذهب‌ دين‌ مسيح‌ قدرت‌ و ياراي‌ برابري‌ «كلامي‌» را ندارد.
 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید