بخشی از مقاله
بررسي مصطلحات اسلامي در شعر از آغاز تا قرن پنجم
چكيده
تحولات اجتماعي، فرهنگي، عقيدتي و سياسي كه در پي ظهور اسلام در جامعه عربي، ايجاد شد به خودي خود، عرب را با مفاهيمي نو روبرو ساخت. و طبيعي است كه به تبع نياز جامعه، موضوعات جديدي شكل گرفت و به دنبال آن نياز به تولد لغاتي نو، جهت پاسخگويي به اين نياز ايجاد شده در سطح وسيع، در جامعه عربي، احساس شد. ايجاد واژگان جديد تنها راه پاسخگويي به اين نياز نبود، بلكه بهترين راه، بارور كردن و تلفيق واژگان و عبارات با يكديگر، به قصد بيان مفاهيم نو بود.
بنابراين مادة اولية مصطلحات اسلامي، همان ريشههاي لغوي موجود در عصر جاهلي است كه قالبهاي اسلامي، در پي نياز جامعه آن را وسعت داد.
البته نظر به اهميت بالاي مفاهيم اسلامي موجود در واژگان مولد، مجموعههاي مختلفي در قالب فرهنگ نامههاي گوناگون، در زمينه علوم اسلامي، به طور تخصصي شكل گرفت. از اينرو فرهنگهاي متنوعي در زمينه اصطلاحات فقهي يا لغات و مصطلحات اصول اسلامي و يا در باب حقوق اسلامي و... تأليف گرديد.
اما كيفيت كاربرد مصطلحات اسلامي در اشعار شعراء و اساساً ميزان تأثيرپذيري شعر از آن، امري است در خور بررسي، كه كمتر بدان پرداخته شده؛ از اين رو به آن شديم كه پژوهشي در اين باب انجام دهيم، تا نه به عنوان كاري كامل و در خور تقدير بلكه در حد تحقيقي قابل نقد و بررسي، خدمت اهل نظر ارائه شود.
از آنجا كه دامنه موضوع و حيطه زماني مورد بررسي، وسيع بود، در انتخاب مصطلحات اسلامي، دست به گزينش زديم؛ به اين ترتيب معيار را در اين گزينش، اصول و فروع دين و مباحث مربوط به آن قرار داديم و همين معيار نيز، در طبقهبندي ارائه شده در خصوص مصطلحات، در نظر گرفته شد.
كليد واژهها: مصطلحات، اصطلاحات، وضع، معني، نقل، مخضرم، اموي، عباسي، اسلامي.
مقدمه
عرب جاهلي زندگي ساده قبيلهاي داشت. قبيله تنها عنصر وحدت اجتماعي اعراب جاهلي محسوب ميشد؛ قبيلهاي كه عرب خود را وابسته به آن ميدانست، از آن دفاع ميكرد و نسبت بدان تعصب داشت. اين قبايل، پيش از اسلام در جنگها و درگيريهاي خونين دائمي به سر ميبرند. تا اسلام آمد و در پي ظهور آن، واژه (امت) متولد شد. و به اين ترتيب با تمسك به آيه شريفه: «إن هذه أمتكم أمه واحده و أنا ربكم فاعبدون»1، (امت) جايگزين (قبيله) شد؛ امتي كه در سايه آن، مطامع و منافع قبيلهاي رنگ باخت و افراد را با توجه به عقايد و عواطف و اهداف مشترك، زير چتر حمايت خود گردآورد. امت واحد اسلامي كه اجزاء آن هريك در جهت ياري يكديگر و سوق دادن جامعه به سمت و سوي خير و راستي در حركت بودند كه: «كنتم خير أمته أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر».2
تحولات اجتماعي، فرهنگي، عقيدتي و سياسي ايجاد شده در جامعه عربي، خود بخود عرب را با مفاهيمي نو چون؛ جهاد في سبيل الله، اعتصام بحبل الله، ايثار در راه خدا و ترجيح مصلحت امت بر مصلحت فرد و قبيله، انفاق در راه خدا و... روبرو ساخت؛ و به تبع اين مفاهيم نياز به تولد لغات جديدي كه بتواند پاسخگوي نياز ايجاد شده در سطح وسيع باشد، بيش از پيش احساس شد.
براي پاسخگويي به اين نياز، تنها راه، ايجاد واژگان جديد نبود؛ بلكه بهترين راه بارور كردن و تلفيق واژگان و عبارات با يكديگر به قصد بيان مفاهيمي نو بود. لذا در بسياري موارد، مفهوم واژة به كار رفته در عصر جاهلي، با معناي آن در عصر اسلامي يكي است. البته به تبع وسعت و پيشرفت فكري، فرهنگي اجتماعي عرب در پي پذيرش اسلام، دامنة مفاهيم لغات موجود نيز گسترش يافت.
بنابراين مادة اوليه مصطلحات اسلامي، همان ريشههاي لغوي موجود در عصر جاهلي است كه قالبهاي اسلامي، در پي نياز جامعه، آن را وسعت داد.
البته گاه برخي واژگان در عصر جاهلي نيز، در همان معناي مذهبي به كار رفتة در دورة اسلامي، استعمال شده است با اين تفاوت كه كاربرد آنها در معاني مذهبي در عصر جاهلي بسيار قليل و محدود بود به گونهاي كه شايد استعمال آنها تنها در دايرة اشعار، شعراي اهل كتاب يا مخضرمين، آن هم به صورت اندك و دور از چشم، ديده ميشد.
در عصر اسلامي، اين قبيل واژگان نيز در زمرة مصطلحات اسلامي قابل بررسياند. زيرا اين واژگان و تركيبات اسمي در قالب فرهنگ اسلامي توانستند، در معناي مذهبي خود، رخ نمايند و شكل غالب و گسترده يابند به گونهاي كه در ساية فرهنگ اسلامي، معاني ديگر اين واژگان رنگ باخت و اندك اندك از رواج افتاد و يا به طور كامل فراموش شد. مثلاً واژهاي چون: الرب، هرچند پس از اسلام نيز در معاني چون: صاحب و دارنده و... استعمال شد، اما به طور عمده الرب و تركيبات ديگرش ـ چون رب هذا البيت، رب العالمين و... مختص و منحصر به (الله) واحد گرديد. اين غلبه يك معنا بر ديگر معاني، تنها در سايه فرهنگ اسلامي ميسر شده بود. و يا استعمال اسماء فرشتگان در اشعار كه پيش از اسلام به صورت قليل و نادر تنها منحصر به شعراي اهل كتاب ـ مثلاً اميه بن ابيالصلت شاعر حنيف عصر جاهلي ديده ميشد، در عصر اسلامي شكلي گسترده و متداول به خود گرفت.
از اينرو هرچند واژگاني چون الرب و تركيبات آن و يا اسماء فرشتگان زاييدة اسلام و فرهنگ اسلامي نبود و كاربرد آن پيش از اسلام نيز ريشه در اديان آسماني داشته است، اما از آنجا كه در پي ظهور اسلام اين واژگان قليل استعمال در معاني مذهبي به شكل عام و رايج وارد عرصه ادبيات شد لذا اين قبيل واژگان نيز در دايرة مصطلحات اسلامي قابل ذكراند. كه البته به دليل محدوديتهاي موجود در ارائه مطلب، از پرداختن به اين مقوله صرف نظر شد.
نظر به اهميت بالاي مفاهيم اسلامي موجود در واژگان مولد، كتبي چند در اين باب تأليف شده است. اين كتب از نظر ارزش علمي و لغوي بسيار سودمند است و به صورت كاملاً تخصصي به بررسي واژگان ميپردازد. به اين صورت كه مؤلف شاخة خاصي از شاخههاي گوناگون علوم اسلامي را بر ميگزيند و آنگاه به تناسب آن علم به بررسي واژگان در آن حيطه مشخص ميپردازد.
به اين ترتيب فرهنگهاي متنوع در زمينه لغات و اصطلاحات فقه اسلامي، فرهنگ لغات و مصطلحات اصول اسلامي، فرهنگ لغات حقوق اسلامي و... شكل ميگيرد .
اما كيفيت كاربرد مصطلحات اسلامي در اشعار شعراء و اساساً ميزان تأثيرپذيري ادبيات به خصوص شعر، از مصطلحات اسلامي، امري است مهم و در خور بررسي، نظر به اين امر، نيز با توجه به اين كه در باب كاربرد مصطلحات اسلامي در شعر، كمتر كاري انجام شده است؛ از اين رو تصميم بر آن شد كه پژوهشي در خصوص مصطلحات اسلامي از آغاز تا سده پنجم انجام شود.
از آنجا كه امپراطوري قدرتمند عباسي دويست سال پاياني حياتش را در ضعف و خمود ادبي پشت سر گذاشت، اصل كار را تا قرن پنجم قرار داديم، به اين ترتيب و شواهدي كه در ذيل هر واژه آمده از شعراي دورههاي مختلف، از مخضرمين و صدر اسلام تا شعراي اموي و عباسي ميباشد؛ از اين رو در ذيل هر واژه حداقل سه يا چهار بيت شعر، از ادوار مختلف در كنار مفهوم لغوي و اصطلاحي، بيان و بررسي ميشود.
به يقين بررسي تمامي مصطلحات با توجه به وسعت دامنه آن، طي پنج قرن كاري است وسيع؛ وسعت موضوع در كنار بررسي اشعار شعراي پنج قرن اول اسلامي، دشوار، دقيق و زمان بر است ضمن اين كه زمينة گستردة بحث خودبخود امكان دسترسي به همة منابع و حتي بخش عمدهاي از منابع موجود در زمينة علوم مختلف اسلامي را از ما سلب ميكند. به گونهاي كه انجام آن حداقل تدوين چندين و چند مجلد عظيم را توسط اهل فن ميطلبد؛ اما انتخاب پنج سده اول از آن رو بود كه بتوان سير تحول و تطور يك واژه را بررسي كرد، از آغاز شكلگيري واژه تا زمان تحول آن؛ و سپس بعد از تحول، به مقتضاي شرايط اجتماعي و ميزان فاصله زماني ايجاد شده بين تولد لغت تا زمان كاربرد آن.
البته اين كار، نه به عنوان كاري كامل و در خور تقدير، بلكه در حد تحقيقي قابل نقد و بررسي خدمت اهل نظر ارائه ميشود.
اما در خصوص روش كار در اين تحقيق ذكر نكات زير ضروري مينمايد:
اولاً: مصطلحات اسلامي زيادند و متعدد؛ در اينجا تنها به ذكر و بررسي برخي از مهمترينها، بسنده شده است.
ثانياً: منظور از مصطلح در اينجا تنها آنچه شرع آن را در بر ميگيرد نيست، بلكه مصطلح در اينجا هم شامل شرع و آنچه در بردارنده اصول و فروع دين است، ميشود و هم شامل اموري است كه جزء شرع و اصول و فروع دين نبوده، بلكه صرفاً امورياند كه بعداً به مناسبت، اصطلاح گرديده و در فرهنگ اسلامي به كار گرفته شدهاند؛ دليل پيدايش چنين مصطلحاتي، تحولات و حوادث تاريخي، اجتماعي، عقيدتي و فكري بوده كه در جامعه پديد آمد؛ اين قبيل مصطلحات اغلب ارتباط مستقيمي با شرع نداشت و اين گونه نبوده كه شارع آن را وضع كرده باشد، بلكه ماهيت دين جديد، اقتضاي تولد اين مصطلحات را در بطن جامعه، داشت؛ كلماتي چون:
الكتاب ← به عنوان علم براي كلام الله
القرآن ← كتاب آسماني مسلمين
اميرالمؤمنين ← علم براي حضرت علي (ع)، نيز لقب همه خلفاي اسلامي
دامنه وسيع موضوع و حيطه گسترده پنج قرن، اجازه بررسي بسياري از مصطلحات را نميداد، همين امر باعث شد كه در انتخاب و بررسي مصطلحات اسلامي دست به گزينش بزنيم. به اين شكل كه معيار در گزينش و انتخاب، مصطلحات اصول و فروع دين و مباحث مربوط به آن قرار گرفت.
ثانياً: بعد از تتبع بسيار پيرامون اين موضوع، از آنجا كه رسالهاي در اين باب، پيش از اين تأليف نشده، نيز كتاب يا مقالة ديگري كه به طور تخصصي به موضوع بررسي مصطلحات اسلامي در 5 سده اول بپردازد، به دست نيامد، لذا با مراجعه به كتب تاريخي و جغرافيايي، ادبي، لغوي، ديوانهاي شعراء،كتب فقهي، اصولي و حقوقي، به حول و قوه الهي اين رساله تدوين گرديد.
ثالثاً: در رساله حاضر، براي بررسي معناي هر مصطلح، از كتب قديم و جديد، حتي به مناسبت از فرهنگ نامههاي تخصصي حقوقي، قرآني، فقهي استفاده شده.
رابعاً: عادت بر اين جاري شده است كه در آوردن اسامي منابع مطالعه، به ذكر هرچه بيشتر نام كتابها، دست زنند يعني در منابع به كميت اهميت ميدهند. حال آنكه در اين مجموعه تقريباً از تمامي مجلدات فرهنگ بزرگ لسان العرب، به عنوان مرجعي ثابت و اصلي در بيان معناي لغوي و اصطلاحي همه واژگان مطرح شده در اين مجموعه استفاده شده است و در كنار آن از فرهنگهاي جديدتر ديگري چون: فرهنگ بزرگ جامع نوين، الرائد، همچنين از فرهنگنامههاي قديمي غير از لسان العرب چون: تهذيب اللغه، مجمع البحرين، المفردات و فرهنگهاي تخصصي علوم قرآني و اسلامي چون فرهنگ لغات و اصطلاحات فقهي سيد محمد حسيني، لغتشناسي قرآن كريم نوشته دكتر محمد بيستوني و... به مناسبت و متغير استفاده شده است.
خامساً: در ذيل اغلب مصطلحات شواهدي از قرآن يا حديث نبوي ذكر شده، و نيز از هر دوره از مخضرمين و صدر اسلام، شعراي اموي و عباسي شاهد شعري بيان شده است و گاه در صورت نياز شاهد شعري از عصر جاهليت نيز آورده شده است.
سادساً: در تقسيم مصطلحات و دستهبندي آن در اين تحقيق، آن چنان كه اشاره شده دست به گزينش جهت تحليل آنها زديم.
اصل در تقسيمبندي را بر پايه اصول و فروع دين و مصطلحات و مباحث وابسته به آن قرار داده و واژگان بر اين مبنا دستهبندي شده است به اين ترتيب مثلاً اسامي مختلف كلام الله همچون القرآن، كتاب الله، الفرقان همه در يك راستا در ذيل، اصل نبوت، به عنوان يكي از مباحث مربوط به آن ذكر شدند. و يا بحث الاسلام نيز در ذيل نبوت بررسي شده و رب در ذيل توحيد و...
سابعاً: شواهد شعري كه در ذيل هر واژه، آمده، به ترتيب تقدم و تأخر زماني (سال تولد و حيات شاعر) تنظيم و ذكر شده است.
رساله حاضر در چهار بخش تنظيم شده است و هر بخش خود مشتمل بر فصولي چند است:
در بخش اول: كه تحت عنوان «مصطلحات اسلامي و مباحث مربوط به آن» مطرح ميشود، موضوعات چون بررسي مفهوم «اصطلاح» در لغت، در عرف علمي و فني و نيز پيوند مفهوم لغوي اصطلاح با معناي علمي و فني همچنين اقسام وضع، تقسيمات الفاظ، كلمه و ساختار معنايي آن، چند معناييها يا هم آواها مطرح ميشود ضمن اينكه پيرامون مباحثي چون: عدم وجود مصداق ثابت و واحد براي واژگان و نيز، منشأ كلمه و ساختار عملي و معنايي و علل پيدايش چند معناييها آن بحث ميشود.
در بخش دوم: به بررسي رابطه بين مصطلحات و موضوعات شعري ميپردازيم در اين بخش به بيان عوامل مؤثر در تحول موضوعات ادبي و تغيير ساختار واژگان پرداخته ميشود و نقش اوضاع اجتماعي، قرآن و حديث در جامعة عربي و گسترش مرزهاي جغرافيايي در شكلگيري واژگان جديد مورد بررسي قرار ميگيرد به ويژه تأثير قرآن در ايجاد وحدت زباني عرب و پيدايش مصطلحات جديد، و شكلگيري علوم علمي و ادبي بيان ميشود؛ نيز وجود جريانهاي داخلي ديني ـ سياسي و بازتاب آن در ادبيات عصر اسلامي، طي 5 قرن مورد بررسي واقع ميشود و در پايان اين بخش ريشههاي اصلي تحولات ادبي عصر عباسي و تقليل مصطلحات اسلامي در آن مورد بحث قرار ميگيرد عواملي چون: جريانهاي فكري بيگانه، فقدان پيشينه علمي ـ فرهنگي لازم در رويارويي با جريانهاي بيگانه، پيامد سياستهاي تبعيض گرايانه امويان در جامعه عربي و...
در اين بخش ميبينيم كه چگونه تأثير نهضت ترجمه در عصر عباسي و انحراف عقيدتي وكنار گذاشتن ائمه از سياست بر كيفيت واژگان مستعمل در اشعار اثر گذاشت و باعث تقليل مصطلحات اسلامي در برخي زمينهها گرديد. سپس بيان ميشود كه چگونه مقتضيات جامعه، سبب ايجاد موضوع و به تبع شكلگيري موضوع، باعث استعمال واژگان منطبق با آن موضوع ميشود. در بحث رابطه بين مصطلحات و موضوعات عمده موضوعات شعري، دورههاي اموي و عباسي و ارتباط آن با واژگان مستعمل بررسي ميشود و در پايان بيان ميشود كه چگونه محيط فكري، فرهنگي در گزينش و زايش واژگان تأثيرگذار خواهد بود.
اما در بخش سوم كه بخش اصلي كار را تشكيل ميدهد به بررسي برخي مصطلحات مهم اسلامي در باب اصول دين شعر 5 سده اول اسلامي ميپردازيم. در اين بخش هر كلمهاي كه تحت عنوان مصطلح اسلامي از آن ياد ميشود ابتدا مورد بررسي لغوي قرار گرفته و بعد مفهوم اصطلاحي آن بررسي ميشود، ساختار صرفي و مشتقات مربوط به آن در صورتي كه بيارتباط با موضوع نباشد بيان و بررسي شده، به مناسبت شواهدي از قرآن يا حديث براي آن ذكر ميشود.
و آنگاه در خصوص هر واژه شواهد شعري از شعراي دورههاي مختلف: از مخضرمين و صدر اسلام تا اموي و عباسي ذكر ميشود و در صورت كاربرد واژه با همان كيفيت در عصر جاهلي شاهد شعري آن از جاهليت نيز بيان ميشود، البته در مورد برخي مصطلحات، در صورت نياز به توضيح بيشتر، كيفيت تطور واژه در قالب بحث تاريخي ـ اجتماعي ـ فرهنگي آن مطرح ميشود.
اما در بخش چهارم كه آن را به موضوع بررسي مصطلحات فروع دين اختصاص داديم جهت جلوگيري از اطالة مطلب تنها به بيان و بررسي اولين فرع از فروع دين ـ (الصلاة) ـ بسنده شد. البته در اين فصل نيز در بررسي و تحليل واژه، روش كار و كيفيت آن، همان روش كلي مطرح شده در اين رساله ميباشد. كه در باب اصول دين نيز به كار گرفته شده است.
فصل اول
مصطلحات اسلامي
و
مباحث مربوط به آن
بخش اول
معني «اصطلاح» و «وضع»
الف ـ «اصطلاح»
«اصطلاح» و «مصطلح» در لغت
اصطلاح مصدر باب افتعال است از ريشه صلح يصلح و صلح يصلح به معناي نيك گرديد [شايسته گرديد]. به اين ترتيب مصطلح اسم مفعول از همين باب به معناي پسنديده و نيكو شده است.
تاء زائده در باب افتعال در اصطلاح به طاء و گاه به صورت اصّلاح، طاء قلب به صاد ميگردد كه در معاني: به هم ديگر نيكي كردن و آشتي نمودن، و فراهم آمدن قومي بر امري، به كار گرفته ميشود.1
«اصطلاح» در عرف علمي و فني
معني اصطلاح در عرف علمي و فني عبارت از آن است كه گروهي و قومي اتفاق و اتحاد نمايند كه كلمهاي از معناي لغوي به معني مطلوب و منظور خود در آورند.
برخي گويند: اصطلاح آن است كه كلمهاي از معناي لغوي به معناي مناسب آن در آورند. و بعضي ديگر گفتهاند كه: اصطلاح آن است كه گروهي به اتفاق، لفظي در برابر معنايي وضع نمايند، و همين طور گفته شده است كه: اصطلاح لفظي معين ميان گروهي معين است.2
چگونگي پيوند معناي لغوي (اصطلاح) با مفهوم علمي و فني آن
با توجه به آنچه كه از معناي لغوي و اصطلاحي ياد گرديد، روشن ميشود كه ميان معناي لغوي و اصطلاحي مناسبت برقرار است و ميتوان چنين بهره گرفت كه گروهي براي مطلوب و منظور خود، لفظي را شايسته (صلح) ميبيند پس اتفاق ميكنند كه آن لفظ را بر منظور خود، اطلاق نمايند و مطلوب خود را به آن نام نهند. بنابراين از مجموع آنچه در اينجا ياد گرديد ناگزير از تفسير و تعبير معني وضع و نقل هستيم و ميبايد اقسام گوناگون آن را در قالبها و اشكال متنوع: وضع تعييني و وضع تعيني و منقول عرف خاص و منقول عرف عام، بررسي كنيم.
اما از آنجا كه الفاظ منقول، يكي از اقسام پنجگانة الفاظاند، پس از بررسي مفهوم وضع و نقل، به بيان اقسام الفاظ و تعاريف مربوط به آن ميپردازيم.
ب ـ «وضع»
معني لغوي و اصطلاحي «وضع»
وضع در لغت به معني «نهادن» و در متعارف علوم با لحافظ اندك تناسبي به معاني ديگر انتقال يافته است.
وضع عبارت از تخصيص دادن چيزي به چيز ديگر است.
به معناي «قرار دادن» است و در اصطلاح نيز تقريباً به همين معني آمده و مقصود از آن قرار دادن لفظي در برابر معنايي است.
مثلاً كسي نام فرزند خويش را حسين ميگذارد، در اين مورد فرزند، «موضوع له» و كلمه حسين، «موضوع»، پدر «واضع» و عمل او را، «وضع» گويند.
پس از انجام يافتن وضع، لفظ بر معني دلالت مينمايد. بنابراين وقتي ميگويند «حسين»، كساني كه از مراسم نامگذاري اطلاع كسب نمودهاند، ميفهمند كه منظور نوزاد است.1
وضع تعييني و تعيني
لفظ منقول به اعتبار وضع و واضع آن، يعني چگونگي عامل و منشأ تحقيق علاقه و رابطه ياد شده، بر دو گونه است: تعييني و تعيني؛ زيرا نقل لفظي از يك معني به معنايي ديگر گاه توسط ناقل معيني از روي قصد و اختيار صورت ميگيرد؛ مانند بيشتر الفاظ منقولي كه در علوم و فنون مختلف وجود دارد. اين قسم «منقول تعييني» ناميده ميشود؛ يعني وضع لفظ براي معناي دوم با تعيين شخص و يا دستهاي خاص تحقق يافته و شكل گرفته است.1
بنابراين هرگاه شخصي معين يا اشخاصي معين، لفظي را براي معناي مخصوصي وضع كند، خواه به طور صريح بگويد كه فلان لفظ را در برابر فلان معني قرار داده يا بي آنكه بگويد و بدون تصريح، لفظي را بر معني مخصوص اطلاق نمايد، اين وضع را تعييني نامند.2
اما گاه نقل توسط ناقل معيني و از روي قصد و اختيار وي انجام نميگيرد، بلكه گروهي از مردم، لفظي را در غير معناي حقيقي، بدون اينكه وضع لفظ را براي آن معني اراده و قصد كنند به كار ميبرند، آنگاه اين استعمال بين آنان رواج يافته و شايع ميشود تا جايي كه در اذهان آنان معناي مجازي لفظ بر اثر كثرت استعمال بر معناي حقيقي آن غلبه پيدا ميكند، به گونهاي كه شنونده معناي مجازي لفظ را بدون آنكه نيازي به قرينه باشد، همچون معناي حقيقي در مييابد و به آن منتقل ميگردد.3
بنابراين هرگاه لفظي در معناي مخصوص به كار رود و استعمال كنندة آن شخصي معين نباشد بلكه كساني بسيار و در زمانهاي مختلف آن را استعمال كنند كه به تدريج اهل آن زبان بدان مأنوس شوند به طوري كه چون لفظ را بشنوند ذهن ايشان بدان معني كه لفظ در آن تعين يافته، منقل گردد، آن را تعيني گويند.4
وضع مصطلح در اين پايان نامه
منظور از كلمه «وضع» در اينجا، اين است كه كسي يا كساني با داشتن شايستگي و حق، براي معنا و حقيقي از حروف هجا، هيأتي مخصوص بسازد و اين ساخته را در برابر آن معنا و حقيقت قرار دهد تا ناگزير بر اثر اين اعتبار و قرارداد ارتباط و علاقهاي خاص ميان آن لفظ و معني پديد آيد.
وضع به اعتبار واضع يعني چگونگي عامل و منشأ تحقيق علاقه و رابطه ياد شده، داراي اقسامي است كه به احمال ذكر خواهد شد.
بخش دوم
تقسيمات الفاظ
تقسيمات الفاظ به طور كلي
واژه «مستعمل» با توجه به معنايي كه بر آن دلالت ميكند، داراي چند تقسيم عام است كه به لغت خاصي و زبان معيني اختصاص ندارد.
اين تقسيمات بر سه نو است، زيرا هر لفظ در ارتباط با معنايش، گاه از آن نظر كه لفظ واحد است، و زماني از آن جهت كه متعدد است، و گاه از اين ديدگاه كه لفظ است بدون در نظر گرفتن اينكه يك لفظ است يا چند لفظ، در تقسيم لحاظ ميشود.
لفظ مفردي كه بر معناي خود با يكي از دلالتهاي سه گانه عقلي، طبعي و وضعي دلالت دارد، هرگاه به معناي خود نسبت داده شود، بر پنج قسم ميتواند باشد: مختص، مشترك، منقول، مرتجل، حقيقت و مجاز.1
1ـ مختص
مختص، به لفظي اطلاق ميشود كه جز يك معنا ندارد، و به همان معني اختصاص دارد، مثل آهن و حيوان.2
2ـ منقول
منقول به لفظي اطلاق ميشود كه داراي چند معني است و مانند لفظ مشترك براي همة آن معاني وضع شده است، با اين تفاوت كه وضع لفظ منقول براي برخي از معاني، بعد از وضع آن براي معاني ديگر است، و در وضع دوم مناسبت بين دو معني رعايت شده است. مثل لفظ «صلاة» كه نخست براي دعا وضع شده است، سپس در دين اسلام به تناسب معنايي نخست، براي افعال و اعمال مخصوصي كه شامل قيام و ركوع و سجود و مانند آن است، وضع شده و از معناي اول به اين معني نقل داده شده است.
و مانند لفظ «حج» كه در آغاز براي مطلق قصد وضع شده، سپس آن را در خصوص قصد مكه مكرمه به منظور به جا آوردن اعمال ويژه و در زمان معين استعمال نموده و به اين معني نقل دادهاند.
بيشتر الفاظي كه در عرف شرع و صاحبان علوم و فنون به كار گرفته ميشود، از همين قسم به شمار ميرود.
لفظ منقول به كسي كه آن را نقل داده، نسبت داده ميشود. بنابراين اگر ناقل آن، عرف خاص باشد، مثل عرف اهل شرع، ارباب منطق، اهل ادب و فيلسوفان، در اين صورت منقول شرعي، منطقي، ادبي و فلسفي خوانده ميشود.1
اقسام «منقولات»
بنابراين، منقول به اعتبار اينكه نقل در شرع يا در عرف يا در فني خاص واقع شده باشد، به سه قسم منقسم شده است:1
(الف) منقول شرعي: مانند «صلوة» كه در لغت به معناي «دعا» است. و يا حج، صوم و...
(ب) منقول عرفي: مانند «دابة» كه در اصل لغت: «كل مايدب في الارض» براي هر جنبدهاي وضع شده بود، بعد از آن تنها به چهارپايان اختصاص يافته است. نيز مفاهيمي مثل اخلاق، ادب، تواضع و... نيز از منقولات عرفياند.
(ج) منقول اصطلاحي: مانند موضوع «نهاده شده»، محمول «باربر داشته»، قضيه «داوري نمودن» حد در اصطلاح منطق، و مانند فعل در اصطلاح نحو.
3ـ مرتجل
لفظ مرتجل همچون لفظ منقول است، با اين تفاوت كه مناسبت بين دو معني در آن لحاظ نشده است.
بيشتر نامهايي كه بر اشخاص نهاده ميشود، از اين قبيل است.2
به اين ترتيب، هرگاه لفظي در غير معني موضوع له خود، استعمال شود بي آن كه براي معناي دوم وضع شده باشد و بدون اينكه قرينهاي در كار باشد اگر مناسبتي ميان معني دوم و معني اول ملاحظه نگردد، آن لفظ را مرتجل گويند و اگر مناسبتي باشد لفظ را نسبت به معني دوم، منقول خوانند.3
4ـ حقيقت و مجاز
آن به لفظي اطلاق ميشود كه داراي معاني متعدد باشد، اما تنها براي يكي از آن معاني وضع شده باشد، و به لحاظ تناسبي كه بين آنها و معاني موضوعله اول وجود دارد، استعمال ميگردد، با اين تفاوت كه استعمال لفظ در ديگر معاني «معاني ثانوي» به مرز وضع لفظ براي آن معاني نرسيده است.
(به عبارت ديگر: براي ديگر معاني وضع نشده است). لفظ در معناي اول «حقيقت» و در معناي دوم، «مجاز» ميباشد.
معناي اول «حقيقي» و معناي دوم «مجازي» ناميده ميشود.
به كار بردن لفظ در معناي مجازي پيوسته نيازمند به قرينهاي است تا لفظ را از معناي حقيقي برگرداند و همچنين معناي مجازي موردنظر را از ميان ديگر معاني مجازي، مشخص و معين سازد.1
بخش سوم
منشأ كلمه و ساختار معنايي آن
كلمه و ساختار معنايي آن كلمه و ساختار معنايي آن
اساسيترين عنصر زبان كلمه است. هر كلمه در مقام اشاره به اشياء و به منظور تشخيص خواص، افعال و روابط به كار ميرود. كلمات و اشياء را به صورت نظامهايي سازمان ميبخشند: يعني تجربة ما را به صورت رمز در ميآورند.
اما نكته قابل تأمل اين است كه كلمات چگونه بوجود ميآيند و ساختار معنايي كلمه چگونه تشكيل ميشود و چگونه ما با استفاده از ساختار كلمه ميتوانيم به اشياء اشاره كنيم و صفات و روابط را مشخص ميسازيم.1
چند معناييها يا كلمات «هم آوا»
اگر كلمه را فقط به عنوان برچسبي براي اطلاق به يك شيء، عمل، يا خصوصيتي جداگانه در نظر بگيريم، راه خطا پيمودهايم. ساختار معنايي هر كلمه بسي پيچيدهتر از اين است، چنانكه بارها در زبان شناسي مورد مشاهده قرار گرفته است.2
ميدانيم كه بسياري از كلمات تنها يك معنا ندارند، بلكه داراي چندين معنا هستند. چنين كلماتي كه در همة زبانها وجود دارد و كاملاً شناخته شدهاند، معمولاً كلمات «هم آوا» ناميده ميشوند. مواردي كه براي يك كلمة واحد، و به ظاهر ساده و مشخص، چند معناي متفاوت ميتوان يافت، نادر نيست. بلكه چند معنايي حكم قاعده دارد تا استثناء (وينوگرادوف، 1953، شچربا، 1957). بنابراين در مييابيم كه تشخيص مصداق يك كلمه، در واقع عبارت است از انتخاب معنايي معين از ميان چندين شق ممكن.3
تشخيص معناي يك كلمه به وسيله «نشانگرهاي معنايي» يا «ويژگيهاي معنايي» حاصل ميآيد. اين ويژگيها، معناي كلمه را مشخص ميسازند و آن را از ساير معاني ممكن جدا ميكنند. غالباً معناي هر كلمهاي با توجه به موقعيت يا بافتي تعيين ميشود كه در آن موقعيت يا بافت به كار ميرود و گاه به وسيلة لحن بيان آن مشخص ميگردد.
به نظر بسياري از محققان «هيچ كلمهاي مصداق واحد و ثابت ندارد»
بسياري از محققان دلايلي ارائه ميدهند كه تقريباً هيچ كلمهاي نميتوان يافت كه مصداق واحد و ثابتي داشته باشد. درستتر آن است بگوييم هر كلمه تقريباً در همه حال معاني متعددي دارد: يعني داراي چندين معنا است. به همين سبب است كه بسياري از نويسندگان، علم زبانشناسي (يا واژگان نگاري ـ يكي از شاخههاي آن) را به تنهايي براي تعيين مصداقهاي درست يك كلمه ناكافي ميدانند. و ميگويند كه در تعيين مصداق هر كلمهاي عوامل متعددي، چه زبان شناختي چه روان شناختي، دخالت دارند. از ميان اين عوامل ميتوان به بافت خاصي كه كلمه در آن به كار گرفته مي شود و نيز كاربرد كلمه در موقعيتي ملموس اشاره كرد. (مراجعه شود به رومت ويت، 1974 و 1968).
اين چندگانگي در معناي كلمات را نميتوان به طور كامل با پديدة «چند معنايي» كه هم اكنون ذكر آن گذشت، تبيين كرد. شايد مهمترين نكته اين باشد كه علاوه بر معناي «ارجاعي» و «صريح» هر كلمهاي، دامنة وسيعي از معاني وجود دارد كه به نام معاني «همخوان» شناخته شدهاند. همانگونه كه تعدادي از نويسندگان (مثلاً ديز، 1962؛ نوبل، 1952) خاطر نشان ساختهاند، كلمات فقط بر يك شيء دلالت نميكنند. بلكه چندين همخواني ديگر را نيز بر ميانگيزند. در ميان اين همخوانيها، عناصر كلماتي وجود دارد كه بر مبناي موقعيت مشخصي كه در آن ظاهر ميشوند و براساس تجربة قبلي و غيره معناي مشابهي پيدا ميكنند. بنابراين، كلمة «باغ» ممكن است به طور غيرارادي كلماتي مانند «درخت»، «گل»، «نيمكت»، «قرار ملاقات» و غيره را به ذهن فراخواند و كلمة «باغچة سبزي كاري» ممكن است كلماتي مانند «بستر» (يعني
جايي كه سبزي و گل ميرويد)، «سيبزميني»، «پياز»، «بيل» و غيره را به ذهن بياورد. بدين طريق، هر كلمه به صورت مركزي در ميان زنجيرة تداعيهايي كه با شنيدن آن كلمه به ذهن ميآيند و نيز كلماتي كه «به طور ضمني» با آن مربوط هستند، در ميآيد. گويند يا شنونده به طور انتخابي برخي از اين صورت ذهني و كلماتي را كه به طور ضمني با اين كلمه مربوط ميشوند، بازداري ميكند تا بتواند در هر موقعيتي «نزديكترين» معنا و يا معاني «صريح» مورد لزوم را برگزيند.1
بنابراين از نقطه نظر روانشناختي، تجزيه و تحليل كلمه نميتواند در محدودة يك مصداق تغييرناپذير و معنايي قرار گيرد. پژوهشها مؤيد اين تصورند كه هر كلمه، حوزة معنايي خود را داراست و در نتيجه، هم فرايند نامگذاري و هم فرايند ادراك هر كلمهاي، در واقع بايد به صورت فرايند پيچيدهاي منظور شود كه طي آن نزديكترين معنا از كل معاني موجود در حوزة معنايي آن كلمه، انتخاب ميشود.2
منشأ كلمه: از ساختار عمل ـ وابسته، تا ساختار معني ـ وابسته
دربارة ريشههاي كلمه در دورههاي پيش زباني و پيش تاريخي تنها ميتوان، به نظريهپردازي اكتفا كرد. با وجود آنكه نظريههاي بسياري درصدد تبيين منشأ كلمات بر آمدهاند، هنوز در آن باره اطلاعات چنداني نداريم. آن چه معلوم است اين است كه كلمات به عنوان وسيلهاي براي بيان اوضاع يا حالتهاي عاطفي بوجود نيامدهاند. اگر چنين بود، زبان به اصطلاح حيوانات با زبان انسانها تفاوتي نداشت.
دلايل قانع كنندهاي وجود دارد كه كلمه در نتيجه كار، كه شكلي از عمل مادي است، پديد آمده است. همانطور كه انگلس بارها خاطر نشان ساخته است، ريشههاي نخستين كلمه را بايد در تاريخ كار و كنش متقابل اجتماعي جستجو كرد و نيز دلايل محكمي وجود دارد كه در نخستين مراحل تاريخ، كلمات با فعاليتهاي عملي درهم تنيده بودند و وجود مستقلي نداشتند؛ يعني در مراحل اوليه رشد زبان كلمات دارا خصلت وابستگي به عمل بودند. تنها در موقعيتها و فعاليتهاي عملي ملموس، معني پيدا ميكردند. براساس اين شيوة استدلال، وقتي انسانها در انجام اعمال مقدماتي مربوط به كار، به كنش متقابل با يكديگر ميپرداختند، كلمات به صورتي آميخته با اين
اعمال به كار گرفته ميشدند. مثلاً اگر گروهي ميخواست شيء سنگيني مانند تنة درختي را بلند كند، كلمة «آه» ميتوانست معني «احتياط كن!» يا «بجنب، تنه را بلند كن!» يا «زور بزن» و يا «مواظب آن باش» را بدهد. ليكن تشخيص معناي اين كلمه، خارج از محدودة موقعيت كاري، ممكن نبود. بدين سبب كه معناي كلمه، بسته به موقعيت فرق ميكرد. معناي كلمه فقط با توجه به ايماها (مخصوص حالت اشاره)، آهنگ سخن گوينده و از كل موقعيت فهميده ميشد. بنابراين، كلمة ابتدايي، معناي ناپايدار و درهمي داشت كه تنها با توجه به زمينة وابسته به عمل، براي ديگران ملموس ميشد.1
ظاهراً، سرتاسر تاريخ زبان انسان، تاريخ رهايي كلمه از زندگي عملي و تكامل گفتار به مثابة فعاليتي مستقل است. اين فعاليت، زبان و عناصر آن (يعني كلمات) را در يك نظام رمزي مستقل به كار ميگيرد. فرايند رهايي كلمه از زمينة عمل ـ وابسته، مستلزم انتقال زبان به نظامي معنا ـ وابسته است. رشد يافتهترين شكل اين نظام رمزي مستقل و معنا ـ وابسته، در زبان نوشتاري ديده ميشود.2
بنابراين كلمات ابتدا در زمينهاي وابسته به فعاليت عملي ظاهر ميشوند و به تدريج از عمل جدا ميشوند و به صورت علايم مستقلي در ميآيند كه بر اشياء، افعال و خواص (و بعدها بر روابط نيز) دلالت ميكنند.3
علل پيدايش چند معنايي
مهمترين علت پيدايش چند معنايي امكان به كار بردن كلمه در مفاهيم نزديك به يكديگر است و اين امكان از آنجا ناشي ميشود كه تصوير ذهني كه كلمه با آن در ارتباط است يك چيز صريح و روشن با مرزهاي قاطع و مشخص نيست بلكه حوزه مبهمي است كه هربار كه كلمه در بافت زبان به كار برده ميشود گوشهاي از آن برجسته و نمايان ميشود و اين شباهت به صحنه نمايشي دارد كه با روشهاي نور رساني هر بار گوشهاي از آن در جلو تماشاگران درخشش پيدا ميكند و قسمتهاي ديگر را
تحتالشعاع قرار ميدهد. كلمه «تند» را به عنوان مثال در نظر بگيريد: «تند» در مورد كارد، چاقو و ديگر آلات نظير آن، يعني «تيز و برنده»؛ در مورد خوردنيها يعني «داراي خاصيتي كه باعث نوعي تحريك چشائي ميشود»؛ در مورد حركات يعني «سريع، چابك»؛ در مورد شخص يعني «بد اخلاق و عصباني و عجول و...»؛ در مورد لحن و كلمات يعني «زننده، شديد» و غيره.... .1
بنابراين «تند» كلمهاي است چند معنا. وقتي معاني مختلف اين كلمه را مقايسه ميكنيم متوجه ميشويم كه يك رشتة معنايي همة آنها را به هم متصل ميكند و در واقع معاني مختلف آن مجموعاً حوزهاي را تشكيل ميدهند. به عنوان مثال ديگر «روشن» را ميتوان مورد مطالعه قرار داد. «روشن» در مورد فضا، يعني «پر نور» مانند «اطاق روش»؛ در مورد شخصي يعني «مطلع»؛ در مورد رنگها يعني «باز»؛ در مورد مسائل و مطالب يعني «واضح، آشكار» و مانند آن.
به كار بردن كلمه در مفاهيم نزديك به هم ممكن است به تدريج حوزة معنايي كلمه را تا آنجا گسترش دهد كه ارتباط بين معاني مختلف آن ضعيف و رفته رفته محو شود. وقتي اين ارتباط گسيخته شود كلمه در ظاهر معاني نامتجانس و بيارتباطي پيدا ميكند و اين يكي از راههايي است كه باعث پيدايش هماوائي ميشود. دور شدن معاني يا ضعيف شدن رابطه را در مورد معاني كلمة1
خلاصه بحث
از نقطه نظر روانشناختي، تجزيه و تحليل كلمه نميتواند در محدودة يك مصداق تغييرناپذير و تك معنايي قرار گيرد. پژوهشها مؤيد اين تصورند كه هر كلمه، حوزة معنايي خود را داراست و در نتيجه، هم فرايند نامگذاري و هم فرايند ادراك هر كلمه، در واقع بايد به صورت فرايند پيچيدهاي منظور شود كه طي آن نزديكترين معنا از كل معاني موجود در حوزة معنايي آن كلمه، انتخاب ميشود.2
فصل دوم
رابطه بين مصطلحات اسلامي
و موضوعات شعري
بخش اول
عوامل مؤثر در تحول موضوعات ادبي
وضع جديد و تأثير آن در ادب
وضع جديد پيش آمده در پي ظهور اسلام، بر روي ادب عربي آفاق جديدي گشود معاني تازهاي را كه پديد آمده بود بدان ارزاني داشت. علم لغت با واژههاي تازهاي كه مفاهيم تازهاي را در برداشت نيرو گرفت و در اين راه بزرگترين تأثير از آن قرآن بود.1 البته در كنار تأثير قرآن، وجود احاديث نبوي، و گسترش مرزهاي جغرافيايي و ارتباط با ملل ديگر نيز از عوامل اثرگذار بر تحول موضوعات ادبي و تغيير در ساختار آن، ميباشد.
1ـ قرآن
قرآن كه آن را فرقان و مصحف نيز ميگويند كتاب آسماني مسلمانان است. اسلوب قرآن و نثر فني آن چيزي است منحصر به فرد سورههاي قرآن در دو بخش مكي و مدني، قابل بررسياند.
موضوع سورههاي مكي بيشتر اصول دين است، از ايمان به خدا و نفي پرستش بتان. از اين رو آشكارترين موضوعاتشان را تأييد رسالت پيامبر و دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و بتان و اثبات رستاخيز تشكيل ميدهد. اما سورههاي مدني حاوي اصول احكام است چون عبادات و معاملات. و مشتمل است بر قوانين ديني در روزه و نكات و حج و امثال آن و قوانين اجتماعي در ازدواج و ميراث و طلاق و قوانين سياسي مثلاً قتال با كسي كه در برابر دعوت ميايستد و امثال آن.2
اسلوب قرآن، اسلوب خاصي است. نه شعر است و نه نثر مرسل. به قول طه حسين «قرآن» است و بس؛ ابن خلدون و بسياري ديگر از مورخان چون به قرآن نگريستند سخت در حيرت افتادند. ابن خلدون ميگويد: «قرآن اگرچه در شمار آثار منثور است ولي نه ميتوان گفت نثر مطلق (آزاد از سجع) است و نه مسجع بلكه آياتي است كه به مقطعي پايان مييابند كه ذوق در آنجا پايان كلام را ميپذيرد. آنگاه در آية بعد از آن، سخن آغاز ميشود و بيآنكه حرفي را به عنوان سجع يا قافيه التزام كرده باشد به پايان ميرسد. آخر آيات را فواصل گويند زيرا نه اسجاعند نه قوافي....».1
قرآن مشتمل است بر فنون بسيار، از ذكر قصص و مواعظ و احتجاجات و حكم و احكام و اعذار و انذار و وعد و وعيد و تبشير و تخويف و اوصاف و تعليم.... در سورههاي مكياش آنگاه كه تهديد ميكند آيات كوتاه سجعها پي در پي و كلمات كوبنده است و در سورههاي مدني آيات، طولاني و بيان، آرام است. در هر حال از حيث تشبيه و تمثيل، سخت دقيق است، جزالت را با سهولت جمع دارد و وضوح و شيوائي و انسجام را در يكجا گرد آورده است. از اين رو از حيث بلاغت در مقامي بس متعالي جاي گرفته است. علماي اسلام در مورد چيزي كه اعجازش گويند اختلاف دارند، بعضي اعجاز را مربوط به هدف شريف و عالي آن دانستهاند و برخي به فصاحت و اسلوبش.
قرآن يكي از عوامل وحدت لغت و رواج لغت قريش و توسعة دائره آن بود. و نيز مهمترين عامل بود براي زنده نگاه داشتن زبان عربي و انتشار آن در بلاد مختلف، همچنان كه سبب تهذيب و نرمي و شيوائي اسلوب شد. قرآن اساس علوم ديني اسلامي است چون فقه و تفسير و نيز اساس علوم لغوي و بياني و نحوي زبان عربي است.2
ـ اثر قرآن در زبان و ادب عربي
اايجاد وحدت زباني
بقاء زبان عربي امروز، بيشك، مديون وجود قرآن است؛ و بدون شك اگر قرآن نبود زبان عربي نيز، همچون بقيه زبانهاي باستاني قديم نابود ميشد.
اعراب شمال شبه جزيره، همزمان با ظهور اسلام، به لهجههاي متعددي سخن ميگفتند، هرچند كه زبان قريش نسبت به بقيه لهجهها، شايعتر و فراگيرتر بود. اعراب جنوب به لغت حمير سخن ميگفتند. قرآن به لهجه قريش بود و همين سبب وحدت زباني اعراب شما ميشد و پس از آن زبان قرآن در ميان اعراب جنوب نيز رسوخ كرد و به اين ترتيب كامل شبه جزيرة عربي با اين زبان، سخن گفتند. و به محض نفوذ و استقرار اسلام به شرق و غرب شبه جزيره، مسلمين از آسياي ميانه تا طنجه قرآن را به يك لهجهه واحد ميخواندند و حفظ ميكردند. بنابراين، قرآن تأثير عظيمي در ايجاد وحدت زباني عرب و گسترش و بقاء آن داشت.1
پيدايش مصطلحات جديد
زبان عربي به بركت وجود قرآن، به حد اعلاي خود ارتقاء يافت؛ قرآن روشهاي دعوت به توحيد و خداي واحد و استدلال بر بعث و نشر (رستاخيز)، و نيز قصص مربوط به اقوام گذشته و راههاي تعالي فردي و اجتماعي را، به نيكويي در برداشت. و در بيان اين مضامين، از اساليب و روشهايي استفاده كرده كه در بردارندة حجم عظيمي از مصطلحات جديد عبادي ـ عقيدتي اسلامي است، مصطلحاتي كه پيش از آن در زبان عربي، وجود نداشت و عرب كاملاً با آن بيگانه بود؛ كلماتي چون: الفرقان، الكفر، الايمان، الشرك، الاسلام، النفاق، الصوم، الصلاة، الزكاة، التيمم، الركوع، السجود و ديگر مصطلحات جديدي كه همه زاييدة دين بود.
شكلگيري علوم علمي و ادبي
قرآن كريم، آغازگر حركت علمي جديدي بود كه به مرور زمان حول محور قرآن شكل گرفت؛ و به اين ترتيب قرآن انگيزهاي قدرتمند شد كه هر نهضت علمي را در جهان اسلام از آغاز قرن اول هجري رهبري كرد. يا بر آن اثر گذاشت.1
به منظور حفظ زبان قرآن از جهت اعراب و قرائت علم نحو و قراءات شكل گرفت، و جهت فهم مضامين آيات علم تفسير، اسباب نزول، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، نيز جهت فهم اعجاز بياني سورهها، علم بلاغت، و جهت شناخت احكام آنها، علم فقه و اصول شكل گرفت.
تأكيد قرآن بر علم و بزرگداشت منزلت علماء، ارزشهاي جديدي را در جامعه اسلامي ايجاد كرد، ارزشهايي كه مسلمين را به شناخت زمينهاي مختلف علمي تشويق نمود، تلاش براي رسيدن به علومي چون اخترشناسي، طلب، شيمي، رياضيات و بسياري علوم ديگر كه به بيان نوعي رابطه بين انسان و طبيعت ميپردازد نتيجه اين نوع تأكيد است.2
تحول در اسلوب زبان عربي
قرآن كريم تحول عظيمي در اسلوب زبان عربي ايجاد كرد. با مقايسه اسلوب قرآن با آنچه كه از ادب جاهلي به ما رسيده، ميتوان ميزان عظمت اين تحول را دريافت، حتي خود اعراب جاهلي نيز اين اعجاز را در اسلوب قرآن ديدند و دانستند كه آنچه از فصحايشان شنيدند با آنچه كه در قرآن است، به لحاظ اساليب اختلافي عظيم دارد.3
نقل شده كه وليدبن مغيره چيزي از آيات قرآن شنيد و آنچنان شيفته آن شد كه قريش گفتند: «به خدا وليد شيفته و دلباخته شده و هر آينه همة قريش در پي او عاشق ميشوند». از اين رو ابوجهل را نزد او فرستادند. ابوجهل از او خواست كه چيزي در ذم قرآن بگويد. وليد گفت: «چه در مورد آن بگويم؟ قسم به خدا كه هيچ كس داناتر از من به شعر و رجز و قصيده و اشعار جن نيست. سوگند به خدا آنچه كه من از آيات شنيدم شبيه به هيچ يك از اينها نيست. به خدا قسم به يقين در آن سخن آنچنان حلاوت و جلوه و جاذبهاي ديدم كه هر آنچه قبل از خود است را درهم ميشكند تا به فراز همه آثار ديگر قرار گيرد و هيچ اثري فوق آن نيست.».
ابوجهل گفت: قسم به خدا كه قوم تو هرگز راضي نخواهد شد مگر اينكه چيزي پيرامون آن بگويي.
وليد گفت: مرا به حال خود واگذار تا در مورد آن بيانديشم. پس اندكي فكر كرد سپس چنين گفت: «ان هذا الاسحر يؤثر. أما رأيتموه يفرق بين الرجل و أهله و مواليه؟!» [اين چيزي نيست جز جادويي كه بر ميانگيزد. آيا نديديد كه بين مرد و خانواده و عزيزانش جدايي مياندازد؟!]
در همين خصوص قرآن با نظر به اين حادثه ميگويد: «انه فكر و قدر. فقتل! كيف قدر؟ ثم قتل! كيف قدر؟ ثم نظر، ثم عبس و بسر، ثم أدبر و استكبر، فعال: ان هذا الاسحر يؤثر».1
2ـ حديث
حديث عبارت از سخناني است كه پيامبر اسلام (ص) بر زبان آورده يا حكايت از فعلي است كه انجام داده است بنابراين بايد اخباري كه از صحابه نقل شده، افزوده گردد.2
در نزد مسلمانان حديث در اموري كه متعلق به دين است در مرتبة دوم بعد از قرآن واقع شده است. آنچه در قرآن به طور اجمال آمده، حديث توضيح و تفصيل ميدهد.3
احاديث از قرن دوم هجري (هشتم ميلادي) مدون گرديد.3 عمروبن عبدالعزيز در اقدامي شجاعانه، نگارش احاديث پيامبر را كه از زمان ابوبكر و عمر به دلايل سياسي، ممنوع اعلام شده بود و تا زمان وي ادامه داشت، آزاد ساخت.4
هرچند به دليل عدم پيشبيني دقيق كيفيت اين اقدام و كوتاه بودن دوران خلافت او، از سويي، احاديث ساختگي و غير معتبر وارد مجموعههاي حديثي شد و از سوي ديگر، محدثان غيررسمي و طرفدار حكومت از بازگويي احاديث مربوط به فضايل اهل بيت و پيروان آنها خودداري كردند. اين اقدام خليفه آشكارا نوعي بدعت شكني بود و بيترديد در مسموميت وي و پايان يافتن حكومت دو سالهاش مؤثر واقع شد.5
احاديث نيز از بلاغتي رفيع و بياني والا و شيوا برخوردارند و در لغت به ادب اثري عظيم نهادهاند زيرا با آوردن واژههاي فقهي و ديني و تعبيرات جديد دامنة لغات را گسترش دادند و قرآن را در حفظ و نشر لغت ياري نمودند.1 هرچند كه تأثير آن به پاي تأثير قرآن نميرسيد اما در كنار قرآن، در حفظ و صيانت زبان عربي و گسترش ريشه واژگان، فعال عمل ميكرد. تا آنجا كه اديبان از الفاظ و عبارات احاديث در رسائل و اشعار و خطب خود استفاده كردند تا بدينسان ارزش ادبي كار خود را بالا برند.2
وجود لهجههاي مختلف كه گاه گاه در نقل بعضي احاديث وجود داشت علماء را به تأليف كتبي در شرح و توضيح غرائب حديث نبوي واداشت همانطور كه قاسم بن سلام در اين زمينه دست به تأليف زد.
وجود روات حديث و ضرورت بررسي آنان جهت اثبات صحت وسقم احاديث منجر به ظهور تأليفات تاريخي در باب تراجم محدثين شد.
بنابراين، در مجموع ميتوان حديث نبوي را از آغاز تا امروز، سرچشمهاي فياض براي ادباء و علماء دانست و همين بس كه اميرالمؤمنين علي (ع) را يكي از دست پروردگان، مكتب نبوي ـ بلاغي بدانيم. دست پروردهاي كه، بيان بلاغت كلامش، در سطح وسيع قابل بررسي است.3
گسترش مرزهاي جغرافيايي و اختلاط با اقوام بيگانه
در اثر فتوحات اسلام اعراب از سرزمين خود جزيرهالعرب قدم بيرون نهادند و با ملل ديگر و مدنيتهاي گوناگون اختلاط يافتند. مللي كه اعراب با آنها ارتباط يافته بودند مركب از نژادهاي سامي و حامي و آريائي، وارث فرهنگ ملتهاي قديم و داراي انديشه و افكار و گرايشهاي متفاوت بودند. از مهمترين اين ملتها بايد ايرانيان و روميان را به شمار آورد. بيش از اسلام ميان اعراب و اين دو قوم اندك ارتباط و اتصالي برقرار بود اما پس از ظهور اسلام اين ارتباط و اتصال شدت و عمق يافت چنان كه موجب تداخل لغات و افكار و عقايد گرديد. اين امر سبب گشوده شدن افقهاي تازهاي در برابر قوم عرب شد. عادات و رسوم ايرانيان و روميان در ميان اعراب نفوذ كرد اعراب از نظامات
اجتماعي و سياسي آنها هرچه را پسندشان افتاد و مطابق با ذوقشان بود، چون تدوين دفاتر دولتي و تنظيم سپاه اخذ كردند. فرهنگ اين ملتها بر ثروت و غناي فرهنگي عرب در افزوده و چون عرب بدين فرهنگ عظيم دست يافت تعقل او بارور شد، زبان فارسي، و رومي، فقه رومي و حكمت يوناني، شيوه كتابت ايراني و رومي و بسياري چيزهاي ديگر در زبان و قوانين و سبك نگارش و تفكر قوم عرب تأثيري بسزا نهاد. مخصوصاً موالي كه از امور دولتي بركنار شده بودند به فرا گرفتن علوم شرعي و فنون ادبي روي آوردند و از ميان آنها فقهاي نامدار و كاتبان دواوين و شاعران و عالمان پديد آمدند و در فرهنگ عربي سخت مؤثر افتادند.1
بخش دوم
جريانهاي داخلي ديني ـ سياسي
و بازتاب آن در ادبيات پس از اسلام
1ـ صدر اسلام و اموي
شعر و ادبيات آيينة تمام نماي وضعيت فكري ـ فرهنگي جامعهاند؛ از اينرو طبيعي است كه بتوان تحولات جامعه را به وضوح و به شكل مستقيم در ادبيات، متبلور ديد.
جامعة عربي، در عصر جاهلي، جامعهاي كاملاً بسته بود؛ سنتها و عقايد و تفكرات، تنها در دايرة زندگي مادي و بدوي و در حد سود و زيان قبيله دور ميزد.
با ظهور اسلام، عرب بت پرست باديه نشين، تنها با يك جريان فكري ـ اعتقادي و سياسي جديد روبرو شد؛ جرياني كه هرچند نو بود اما بازهم، برخاسته از جامعه عربي و نشأت گرفته از خود عرب بود.
پس از اسلام و پذيرش آن توسط اعراب و اقوام همسايه، عرب تازه مسلمان كوشيد تا خويشتن را منطبق با اسلوب اسلامي قرار دهد؛ و لذا انديشه و فكر و زبان خود را تمام و كمال در خدمت به آيين جديد و مكتب نو قرار داد. بنابراين، شاعر تنها از يك كانال فكري ت فرهنگي، يعني همان مجراي اسلام و دين محمدي (ص)، تغذيه ميشد؛ از اين رو شعر را در عصر صدر اسلام، خلفاي راشدين و اموي، انباشته از مصطلحات اسلامي، و لبريز از واژگان منطق با فرهنگ ديني ميبينيم؛ واژگاني كه بالطبع در پاسخگويي به نياز زمان و حوائج جامعه در پي تحول عقيدتي و فكري ايجاد شده در جامعه در شعر مطرح شده بود.
2ـ عصر عباسي
به تدريج با فاصله گرفتن از صدر اسلام و اموي و به طور مشخص همزمان با ورود به دورة عباسي شعر دستخوش تغيير ميشود؛ تغييراتي كه شايد ناشي از همين فاصله بود. اما در واقع فاصله زماني ايجاد شده، به تنهايي نميتواند در تقليل واژگان اسلامي در شعر تأثيرگذار باشد. بنابراين مراد از فاصله زماني در اينجا، فاصلة همراه با تحولات و حوادث سياسي، اجتماعي است كه در اين زمان در جامعه اسلامي به وقوع پيوست و جامعه را با فراز و نشيبهاي در سطح كلي، روبرو كرد؛ گذر زمان جامعه را با جريانات ديگر و جديدتري روبرو ساخت، جريانهايي كه از مجاري مختلف وارد جامعه تازه مسلمان عربي شد و درصدد تعديل يا تغيير افكار مردم بر آمد؛ ورود هر جريان فرهنگي و فكري و عقيدتي جديد، خواه داخلي باشد يا خارجي در سطح وسيع، روي انديشه و فرهنگ كل جامعه اثرگذار خواهد بود. و از آنجا كه شعراء و نويسندگان، پرچمداران فكر و فرهنگ و انديشه، و نمايندگان عقيدة يك جامعه و يك ملتند، لذا رسالت ايجاد اين تغييرات در فضاي جامعه، خواه ناخواه به روش آنان بود.
فساد حاكم بر عصر عباسي
اما در عصر عباسي، شكاف زماني موجود ـ از صدر اسلام تا اين دوره ـ و علني شدن فساد مخفي موجود در دربارها، نيز كشيده شدن آن به طور علني به سطح جامعه، مباني فكري و عقيدتي جامعه اسلامي آن عصر را متزلزل ساخته، و با بحران مواجه كرد؛ به گونهاي كه شعراي مسلمان سست اراده را به وادي فساد كشانيد و بالتبع اگر فساد شاعر درباري در عصر اموي، مخفي بود. در اين دوره شاهد شاعري هستيم كه آشكارا به بيان عقايد انحرافي و ويرانگر خود درباب مسائل خلاف اخلاق و اسلام، در شعر، ميپردازد؛ تا بدانجا كه مجالي براي پرداختن به مقولات ديگر برايش باقي نميماند.
عصر عباسي و جريانهاي فكري بيگانه
شعر و ادبيات آيينه تمام نماي وضعيت فكري ـ فرهنگي جامعهاند، از اين رو طبيعي است كه بتوان تحولات جامعه را به طور مستقيم در ادبيات هر دوره، متبلور ديد؛ چه شاعر در هر عصر همان چيزي را ميگويد و مينويسد كه پسند و سليقه اهل زمانش است؛ مردم آن را دوست دارند و خلفاء از آن استقبال ميكنند؛ و لذا اگر ميبينيم كه ادب عصر عباسي از آن اصالت اسلامي اوليه، فاصله گرفته، دلايل آن را صرفاً ميتوان در نياز حكام فاسد آن عصر و حضور اقوام بيگانه جست؛ ادبياتي كه در عصر عباسي تنها با يك جريان فكري فرهنگي اعتقادي جديدتحت عنوان اسلام روبرو نبوده، بلكه با انبوهي از جريانات بيگانه وارداتي روبرو است و عرب بيپيشينه تاريخي و بيآنكه
قدرت فرهنگي لازم جهت رويارويي با اين جريانها را داشته باشد در بسياري موارد خود بخود مجذوب و مقهور مظاهر فكري و فرهنگيوارد شده به جامعه گشت؛ ملتي با پيشينه قوي تاريخي آسانتر ميتواند در برابر عناصر مخل مبارزه كند و عناصر مفيد را پذيرفته، و آنچه مضر است رد كنند؛ اما عرب فاقد چنين پيشينهاي بود لذا ديدگانش در مقابل اين جريانات و مظاهر فكري فرهنگي تمدني جديد خيره ماند؛ ضمن اينكه سياست عباسي منبي بر كمرنگ كردن اسلام اصيل و حمايت ايشان از نبيبند و باري نيز ميتواند مزيد بر علت باشد.
ريشههاي اصلي تحولات ادبي در عصر عباسي و تقليل مصطلحات اسلامي در آن
ريشههاي عمده تحولات ادبي عصر عباسي و تقليل مصطلحات اسلامي در اين دوره را ميتوان به شرح زير مورد بررسي قرار داد:
الف ـ عصر عباسي و جريانهاي يگانه
جريانهاي فكري وارد شده در جامعه عباسي، اغلب جريانهاي بيگانه بود نه داخلي و عربي؛ لذا عرب بين جريان مقبول و پذيرفته شدة اسلامي و جريانات جديد، تناقض ميديد و نتوانست اين تناقضات و برخوردها را به نحو احسن حل كند. فرهنگهاي بيگانه براساس سنن عربي و اسلامي شكل نگرفته بود و در بسياري موارد با آن همخوني لازم را نداشت.
ب ـ فقدان پيشينه علمي ـ فرهنگي لازم در پذيرش جريانهاي بيگانه
برخورد عرب با جريانات مختلف ديني، فلسفي، علمي، فرهنگي و تاريخي و جغرافيايي جديد، برخوردي ناگهاني بود. به اين معني كه جامعه عربي براي پذيرش و حل و انطباق درست با اين جريانها فرصت كافي براي انديشيدن و تحليل نيافت؛ و لذا برخوردش با اين جريانات آني و شتاب زده بود، بيآنكه مجالي مناسب براي واكنشي معقول بيابد مجبور بود كه عكسالعملي آني و فوري در رد يا قبول آن، اتخاذ كند كه متأسفانه اين عكسالعملها گاه آن قدر شتاب زده اعمال شد كه ادبيات را به انحراف كشاند؛ شايد يكي از دلايل اين عدم تأمل و انديشه مناسب، اين بود كه اعراب خيلي سريع مجذب و مقهور مظاهر فكري فرهنگي جديد وارد شده در جامعه اسلامي،
شدند و گويي در برابر تمام آنچه كه از تمدن جديد يك دفعه وارد جامعه عربي شد مسخ و بياراده ماندند، بيآنكه بتوانند قدرت تصميمگيري مناسب اتخاذ كنند؛ طبيعي است كه هر جامعه بسته، حداقل قادر به هضم يك جريان و كنار آمدن با آن است و برخورد با چندين و چند جريان بيگانه در آن واحد، نتيجهاي جز وضع اخلاقي اسفبار عصر عباسي را نخواهد داشت.
ج ـ پيامد سياستهاي تبعيض و تعصب نژادي امويان در جامعه عربي
سياست تعصب نژادي اموي، عرصه را بر مردم تنگ و آنها را از اصول اسلامي اوليه دور كرده بود؛ تعصبات قبيلهاي و قومي جايگزين احكام شرع شد، سياستي كه مسلمين به ويژه مسلمين غيرعرب را به ستوه آورد. و لذا در اين دوره ميبينيم كه جريان اسلامي موجود در جامعه عربي، به اندازهاي كه در صدر اسلام توان داشت، در اين دوره توانمند عمل نميكند؛ جريان اسلامي به دليل سياستهاي غلط امويان كمرنگ شد و در عوض، جريان نفرتانگيز تعصب قومي، قبيلهاي، پر رنگتر و توانمندتر از قبل قدرت گرفت، تعصباتي كه بسياري از مسلمين عرب و غيرعرب را آزار ميداد و پيغمبر اسلام (ص)، تلاش بيوقفهاي براي ريشه كني آن نموده بود.
با توجه به مطالب ذكر شده ميتوان چنين نتيجه گرفت كه آنچه ما در عصر عباسي در سطح جامعه عربي با آن روبرو ميشويم، پديدهاي اجتماعي است كه در واقع امروزه در جامعهشناسي از آن تحت عنوان يك بيماري اجتماعي ياد ميشود؛ بيماري كه جامعه شناسان آن را «اليناسيون» مينامند و مراد از آن تهي شدن از خود و پر شدن از ديگري است. جامعه اسلامي در عصر عباسي در برابر فرهنگهاي بيگانه به گونهاي الينه شد؛ و شايد از اين رو است كه مصطلحات اسلامي در شعر صدر اسلام
و عصر اموي فراوانتر است و همين نسبت در عصر عباسي تا حد چشمگيري تقليل مييابد؛ كه البته در عصر اول عباسي باز نسبت اين مصطلحات در مقايسه با عصر دوم و سوم آن، بيشتر است. و هرچه به اواخر اين عصر نزديكتر ميشويم، جريان اسلامي در شعر كمرنگتر جلوه ميكند و آثار فرهنگهاي بيگانه در آن روشنتر از قبل قدرت مييابد و اين نيست مگر اثر سياست تعصب قومي و قبيلهاي اعمال شده بوسيله امويان، كه با هرچه كم رنگتر كردن اصول اسلامي، توان عرب مسلمان را در رويارويي با جريانهاي بيگانه گرفت.
دـ ترجمه كتابها در عصر عباسي
از جمله مظاهر گسترش فرهنگي و زندگي علمي در آن زمان، ترجمه كتابها به زبان عربي بود كه شامل كتابهاي طب، رياضيات، فلسفه و علوم سياسي ميشد.
ابن نديم در كتاب الفهرست خود نام بسياري از اين كتابها را ذكر كرده است. جنين بن اسحاق در رأس ديوان ترجمه قرار داشت. ابن نديم روايت كرده است كه مأمون با پادشاه روم نامههائي را رد و بدل كرد و به او رو آورد و از وي كمك خواست اجازه دهد و از نفوذ خود در ارسال كليه كتب قديمي كه در انبارها ذخيره كرده بودند، استفاده كند. پادشاه روم بعد از امتناع پاسخ مثبت داد. مأمون به اين خاطر گروهي از اشخاص از جمله حجاج بن مطر و ابن بطريق را به روم فرستاد. آنها هرچه كتاب پيدا كردند، حمل نمودند و دستور دادند آنها را انتقال دهند و تمام آنها به دارالحكمه منتقل شد.1
ه ـ ظهور انحرافات عقيدتي در اين عصر
جريانهاي فكري منحرف در دوره عباسيان، رايج و شايع بود و هركدام از جريانهاي فكري منحرف طرفداراني داشت و هركدام در دفاع از افكار خود به مجادله با ديگري ميپرداختند. و امت هم مشغول درگيري اين افكار منحرف بودند. خلفاي عباسي نيز مروج اين نوع تفكر بودند و ديگران را به افكار انحرافي تشويق ميكردند تا اينكه مردم مشغول اين درگيريهاي فكري شوند و از موضعگيري در مقابل سياست حاكمه دور بمانند.
مثلاً مشاهده ميشود كه در دوره عباسي اديان مختلف مانند يهود، نصايي، مجوس، صابئي و براهمه وجود دارند و همچنين ملحدين و دهريون كنار هم زندگي ميكنند و آزادانه از افكار و عقايد خود دفاع ميكنند و آن را ترويج ميكنند؛ همچنين مذاهب اسلامي متنوع را مشاهده ميكنيم. و افكار عقلي در اين دوره رو به فزوني است و مذاهب سياسي به مذاهب عقيدتي تغيير پيدا كرد مثلاً شيعة زيديه و اسماعيليه كه از مذاهب سياسي بودند كه مبتني بر جهاد مسلح بودند به مذاهب عقيدتي و فكري مبدل شد و ادعاهاي باطل زياد شد همچون ادعاي نبوت و يا ادعاي فردي كه خود را ابراهيم خليل ميدانست. اگر تشويق حاكمان و آزادي بيحد و اندازه نسبت به اين جريانها و مذاهب منحرف نبود اين مذاهب در ميان مسلمين پيدا نميشد. حاكمان عباسي نيز آراء و نظرات خود را بيان ميكردند تا اينكه مسلمانان به مجادله و بحث
مشغول شوند و هركس كه از نظر فكري مخالف آنها بود، او را زندان ميكردند يا به قتل ميرساندند. مثلاً هارونالرشيد تأكيد و تشويق بر قديم بودن قرآن داشت و هر كس را كه نظري مخالف با او داشت، به قتل ميرساند. و به اين ترتيب هرگاه از او پرسيده ميشد كه چرا فلان شخص را كشتي؟ پاسخ ميداد: زيرا او گفت قرآن مخلوق است.1
هارون افكار و سخناني را كه نظر او را مقدس ميشمردند، تشويق مينمود. مثلاً يكي از شعراء چهار بيت در وصف او سرود و او را امين الله لقب داد. هارون دستور داد در مقابل هر بيت، هزار دينار به شاعر بپردازند و گفت اگر دربارة ما بيشتر شعر بگويي بيشتر به تو ميپردازيم.2
و يا در حالي كه دانشمندان بزرگ اسلام و ائمه معصومين را به زندان ميافكند و مورد آزار و شكنجه قرار ميداد و بر دستان ابومعاويه آب ميريخت و ميگفت براي بزرگداشت علم و دانش چنين تواضع ميكند!!3
وـ سياست جدي عباسيان در به حاشيه راندن ائمه
البته در اين ميان از نقش سياستهاي عباسيان در زمينه اغفال و دور كردن افكار عمومي از اصول اوليه اسلامي، به حاشيه راندن ائمه معصومين، نيز جدا كردن دين از سياست، نبايد غافل بود، سياستي كه درصدد مشغول كردن افكار عمومي به مقولات سطحي و ترويج فساد در سطح عمومي جامعه بود تا از اين راه عقول عوام را به بازي گرفته از پرداختن به اصول غافل نمايد. و لذا ميبايد سياست نبيعباس را نيز مزيد بر علل مذكور دانست.
در اين ميان ترس حكام عباسي از ائمه معصوم و شيعيان و پيروان آنان بيش از پيش آشكار است. ترسي كه منجر به آزار و شكنجه، تبعيد و شهادت ائمه و پيروانشان ميشد. به عنوان نمونه ميتوان به رفتار مأمون اشاره كرد آنگاه كه پس از شهادت امام كاظم (س)، به خاطر ترس از عكسالعمل شيعيان، در همان روزهاي آغازين شهادت ايشان، دستور به احضار فرماندهان، نويسندگان و هاشميها را صادر كرد سپس در مقابل آنها صورت امام را آشكار ساخت و پرسيد: آيا اثري دال بر مسموميت را در ايشان ميبيند.1
خلاصه بحث
براساس آنچه گذشت ميتوان دريافت كه موضوعات ادبي به كار رفته در دورههاي بعد از صدر اسلام و اموي، نيز به گونهاي بوده كه كاربرد كمتر واژههاي اسلامي را اقتضاء ميكرده است؛ زيرا اغلب اين موضوعات منظور موضوعات شعري غالب در عصر عباسي است ـ موضوعاتي خلاف عفت، دين و اخلاق عمومي بود؛ عناويني همچون: عشقهاي مادي و مستهجن، غزل مذكر، غلاميات، خمريات، موسيقي، لهو و مجون و...، بالذات اقتضا ميكرد كه به لحاظ كاربرد و انتخاب واژگان و مصطلحات، قوافي وافران، به گونهاي تنظيم شوند كه قابل استفاده در محافل لهو و طرب باشد. از اين رو ميتوان نتيجه گرفت كه مقتضيات جامعه، منجر به تولد موضوعات و نوع موضوعات موجود، باعث انتخاب و استعمال واژگان ميشود:
مقتضيات جامعه ← تولد موضوعات ← استعمال واژگان
بخش سوم
رابطه بين مصطلحات اسلامي
و
موضوعات شعري
1ـ موضوعات شعري صدر اسلام و عصر اموي
شعر صدر اسلام و عصر اموي، اغلب در موضوعات فتوحات و مضامين مربوط به آن، شكوي از واليان و كارگزاران و موضوعات ديني و سياسي مختلف تنظيم شده است. ماهيت موضوع، به خودي خود ضرورت، استعمال واژگان متناسب با آن را اقتضاء ميكند. به عنوان مثال اسلام پيروانش را به جهاد در راه خدا به خاطر نجات بشريت از ظلم ظالمان تحريض ميكند كه: «مالكم لاتقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون: ربنا أخرجنا من هذه القريه الظالم أهلها، و اجعل لنا
من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيرا».1 و با تأكيد بر شأن مهاجرين و انصار راه خدا ميگويد: «الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجه عندالله و أولئك هم الفائزون. يبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم. خالدين فيها أبداً ان الله عنده أجر عظيم».2
قرآن با تأكيد بر عنصر ايمان و خلوص نيت براي قتال در راه خدا ميگويد: «ان الله اشتري من المؤمنين أنفهسم و أموالهم بأن لهم الجنه يقاتلون في سبيله الله». و تأكيد ميكند كه اخلاص در ايمان، پيروزي حتمي را در پي ولو اينكه تعداد اندك باشد: «يا أيها النبي حرض المؤمنين علي القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوامائتين و ان يكن منكم مائه يغلبوا ألفاً من الذين كفروا بأنهم قوم لايفقهون».
به اين ترتيب ميبينيم كه شاعر در محيطي قرار ميگيرد كه خواه ناخواه ناگزير به انتخاب موضوعاتي مشخص، با واژگاني برگرفته از محيط جديد و منابع فكري ـ عقيدتي تازه است؛ از اين رو ميتوان گفت: اشعاري كه در موضوع فتوحات و جنگهاي اسلامي سروده شده، بيشترين بخش موضوعات ادبي اين دوره را به خود اختص داده است و طبيعي است كه واژگان چون: جهاد في سبيل الله، المهاجر، الانصار، الايمان، الاخلاص في النبيه، الشهيد، الشهاده و.... در ادبيات اين دوره رنگ غالب را داشته باشد و از اين رو موضوعات از اين قبيل و بالتبع واژگاني از اين باب درصد بالايي را به خود اختصاص دهد.1
رسول اكرم (ص) نيز مؤمنين را به قتال و بالا بردن روح جهادگري تشويق ميكند، جايي كه مبارزه راه خدا، جان و مالش را در راه حق قرباني ميكند، پديدهاي عظيم كه آثارش در ادبيات اين عصر متبلور ميشود، نابغه جعدي آنگاه كه همسرش او را به ترك جهاد و ماندن در خانه فرا ميخواند قتال در راه خدا را ـ عليرغم دشوارش امري الهي ميداند كه مسلمان در انتخاب آن مخير است لذا اشاعه خطاب به همسرش چنين ميسرايد:
يابنت عمي كتاب الله أخرجني كرها و هل أمنعن الله مابذلا
فان رجعت فرب الناس أرجعني و ان لحقت بربي فابتغي بدلا
ماكنت أعرج أو أعمي فيعذرني أوضارعان من ضني لم يستطع حولا2
اوج شعر سياسي
در عصر اموي، همچون عصر عباسي، فساد بر دربار حاكم بود، اما شعراء در اين دوران متعهدتر و بيش از عصر عباسي، درگير مسائل سياسي بودند؛ آنچنان كه به دليل وجود احزاب سياسي مختلف در اين دوره، و فعاليتهاي آنها، شاخهاي از ادبيات، تحت عنوان «ادبيات مبارزه» يا «شعر سياسي» به طور مستقل شكل ميگيرد كه از يك سو اشعاري را در بر ميگرفت كه در صدر اسلام، در مدح رسول اكرم (ص) و موضوعات دعوت نبوي و ذم مخالفان اسلام سروده شد و از سوي ديگر اشعاري را در برداشت كه بين احزاب سياسي و عصر اموي رد و بدل ميشد.
از اين رو بايد گفت كه شكلگيري اشعار ديني و سياسي مربوط به صدر اسلام است و اوجگيري اشعار سياسي و مفاهيم مختلف ديني، مستقل و هدفمند، متعلق به عصر اموي است.
2ـ موضوعات شعري در عصر عباسي
آنچه پيرامون اوضاع سياسي، اجتماعي، عقيدتي و اقتصادي حاكم بر عصر عباسي، گفته شد، موضوعات شعري اين عصر، نيز حيطه نوع آوريهاي شعري اين دوره را كاملاً مشخص ميكند.
مجموعه مواردي كه پيش از اين ذكر شد از يك سو و رفاه و آسايش طبقه حاكم و جامعه عباسي از سويي ديگر، نقش مهمي را در گسترش انحراف اخلاقي در نزد حاكمان و مؤسسات حكومتي و امت ايفاء ميكرد. تا آنجا كه حكام اين عصر را ميبينيم كه پيوسته به دنبال خواهشهاي نفساني بودند. مثلاً هارون اولين خليفهاي بود كه با چوگان و توپ بازي كرد و اولين خليفة عباسي است كه بازي با شطرنج را آغاز كرد. و يا آنگاه ه در مسابقه اسب سواري شركت كرده و اسب او برنده شد دستور داد كه شعراء در توصيف او شعر بسرايند و در ميان آنان، ابوالعتاهيه بر ديگر شعراء سبقت جست و هارون هم به او جايزه داد.1
درست است كه پرداختن به برخي از اين امور منع شرعي نداشت اما انجام اين امور توسط حاكمي كه از سوي دشمنان در معرض خطر ميباشد، نهايت بيوجهي به امور جامعه را نشان ميدهد.
علاقه بيپايان هارون به موسيقي و تشويق به برپايي محافل غناء و دعوت كنيزكان خوش آواز نوازندگان پرداخت هدايا به آنان از از ديگر كارهاي او است.2
در زماني كه هزاران سرباز در جنگها كشته ميشدند از فراواني كشتگان ناراحت نميشد و بياهميت از كنار آن ميگذشت اما در عوض مرگ يكي از كنيزانش به نام «هيلانه» او را ناراحت ميكند تا آنجا كه در رثاي او شعري ميسرايد كه:
فلها بتكي البواكي ولها تشجي المراثي
خلقت سقماً طويلاً جعلت ذاك تراثي1
در اين ابيات به خاطر مرگ كنيزكي مرثيه ميخواند و اظهار ناراحتي ميكند.
اما امين عباسي، زماني كه امين به خلاف رسيد خنثيها را دعوت كرد و آنها را خريد و دربارة آنها و در تكريمشان غلو ميكرد و آنان را نديم شب و روز خلوتگاه خويش قرار داد. امين دوستان و همنشيناني عياش و خوشگذران را، كه با فكر و سليقه او موافق بودند از همه شهرها گرد خود فراخواند و به آنها مال و ثروت فراوان بخشيد و آنان را از برادران و خانوادة خويش مخفي ميداشت و آنچه از بيتالمال داشت ميان آنان و نديمانش تقسيم ميكرد و براي آنان محافل و مجالس لهو و طرب برپا ميكرد. امين
دستور به ساخت مكانهايي براي عياشي خود و اطرافيانش داده بود. به فرمان او پنج كشتي به شكل شير، فيل، عقاب، مار و اسب ساختند و در ساخت آن اموال زيادي از بيتالمال هزينه شد، همچنين طبق دستور او در يك فضاي باز براي او فاخرترين فرشها را پهن ميكردند و بر آن ظروف طلا و نقره و گوهر قرار ميدادند و آنگاه به فرمان خليفه امين، صد كنيز آوازه خوان براي او آماده ميكردند به گونهاي كه اين كنيزكان، ده تا ده به طرف او ميآمدند و با يك نوا آواز ميخواندند.2
ابن اثير در وصف امين ميگويد: در سيره و رفتار او يك صفت خوبي از بردباري و عدالت و تجربه را مشاهده نكرديم تا اينكه درباره او آن صفات خوب را بنويسيم.3
مأمون هم در لهو و لعب و ميل به موسيقي و آوازخواني از پدر و برادرش تبعيت ميكرده اسحاق بن ابراهيم بن ميمون ميگويد: مأمون دلباختهترين انسانها بود نسبت به زنان و بيشترين ميل و دوستي را نسبت به آنها داشت.1
و آنگاه كه مردم در مورد يكي از قضاه امين و مأمون كه به عمل لواط شهره بود شكايت نزد مأمون بردند؛ مأمون پاسخ داد: كه اگر از داوري او ايراد ميگيرند اين را از آنها قبول ميكنم. و چون شكايات مردم بالا گرفت، قاضي را از موجود قضاوت عزل كرد و پس از اين جريان او را از نديمان خود گرداند و او را در بسياري امور، نماينده خود قرار داد.2
از آنجا كه همواره مردم به دين پادشاهانشان هستند، فساد حاكم بر دربار به طور وسيع در جامعه نيز تسري يافت. از اين رو ميبينيم كه شعراء در باب موضوعات شعري و نوعآوريهاي خود، به انحرافات وسيع و چه بسا بيسابقه كشيده شدند آنچنان كه غزل در اشكال غيراخلاقياش، در قالبهاي غزل ماجن، غزل مذكر و غلاميات، از موضوعات عمده شعر عباسي گرديد و پس از آن در خمريات و طرديات و....، شعراء دست به نوع آوري زدند.
نتيجه
تحولات روز، محيط فكري ـ فرهنگي، مقتضيات جامعه و نياز و سليقه مردم، موضوعات اشعار را ميسازد، و ارائه هر موضوع نيز، مستلزم اخذ واژگان خاص و متناسب با آن، در يك محدودة معين و چهارچوب مشخص و مقتضي آن است و لذا هر موضوعي براي پيدايش و رشد:
1ـ محيط و بستر فكري ـ فرهنگي خاص خود را ميطلبد.
2ـ نيازمند انتخاب و گزينش واژگاني است كه بيانگر آن فكر و فرهنگ و با آن عقيده و سليقه باشند.
فصل سوم
مباحث مربوط به اصول دين
بخش اول
در موضوع توحيد
بررسي برخي اسماء الله:
ـ الربّ
ـ الرحمن
الربّ
نگاهي به واژه «الربّ»
شواهدي شعري از دورههاي مختلف
بررسي لغوي واژه «الربّ»
الرب: 1ـ مص. رب. 2ـ سركرده، مهمتر، صاحب، ارباب. 3ـ پرورنده. 4ـ مصلح. 5ـ مدبر، مربي. 6ـ از نامهاي خداوند، پروردگار. 7ـ «رب الشيء»: شايستة آن چيز.1
(رب) القوم رباً: بزرگي كرد بر قوم.
رب النعمه: افزون كرد نعمت را.
رب الشيء: فراهم آورد آن را، مالك و صاحب آن چيز گرديد.
رب الامر: نيكو كرد كار را و كامل گردانيد.
رب الدهن: خوش بو كرد روغن را
رب الزق ربا و ربا: نيكو كرد خيك را به شيره و خرما تا روغن آن فاسد شود.
رب الصبي: پرورانيد كودك را تا بالغ گرديد.
رب الشاه: بچه آورد گوسفند.
رب بالمكان: مقيم شد.2
رب: پروردگار، نام خداي تعالي، پرورش دهنده ـ جمع آن: ارباب و ربوب: سيد، مصلح، مالك، صاحب، پادشاه، منعم، ولي (ربي و رباني و ربويي نسبت به رب در قسم و غيره).3
رب ربابه و ربوبيه في مالك و سلطان شد.
ربب الصبي رباً ـ ف و ربت تربيباً و ارتب ارتباباً و ثريه: پرورانيد كودك را تا بالغ گرديد.
ربب الدهن خوشبو كرد روغن را.
استعمال «رب» پيش از اسلام و پس از آن
(رب) در معاني مختلف خود، بخصوص در معناي (صاحب و دارنده) و (مهمتر)، پيش از اسلام نيز، در فرهنگ عرب وجود داشت. اعراب جاهلي هريك از بتهاي خود را (رب) ميدانستند.
در روم باستان هم، لفظ (ربالنوع) در خصوص نيروهاي طبيعت به كار ميرفت؛ نيروهايي كه توسط روميان باستان از مظاهر قدرت و تقدس بودند و مورد تقديس و توجه آنها؛ لذا واژه (رب) و كاربرد آن در معاني مختلف، پيش از اسلام نيز، نزد عرب و غيرعرب متداول بود، ليكن كاربرد واژه مذكور با (ال) تعريف، نيز استعمال آن همراه با پسوندهاي مشخصي چون رب الناس، رب العالمين و... در خصوص (الله) واحد پديدهاي است، كه پس از اسلام در فرهنگ عرب باب شد و به اين ترتيب، (رب) در اشكال مذكور، منحصر به نام مقدس باري تعالي گرديد.
«الرب» علم است يا صفت؟
كاربرد (الرب) ـ با ال تعريف ـ، يا به صورت تركيبات اضافي (رب الناس)، (رب العالمين)، (رب هذا البيت)، كه پس از اسلام، به عنوان يكي از اسماء الله واحد به كار برده شد، كاربرد اصطلاحي اين واژه ميباشد نه استعمال لغوي آن.
اين واژه را در تركيبات موجود، به عنوان يكي از مصطلحات اسلامي ميتوان به دو شكل زير توجيه كرد:
1ـ الرب، چه به تنهايي، چه در حالت تركيب اضافي علم است براي (الله) واحد. با اين تعبير واژة (الرب) صرفاً به معناي پروردگار نيست بلكه مراد الله پروردگار است. و (رب الناس) تنها به معناي پروردگار مردمان نيست بلكه مراد الله است كه پروردگار مردمان است. (رب العالمين) نيز به همان صورت مذكور، خود به خود مفهوم (الله) را در بطن خود دارد.
2ـ الرب خواه به تنهايي و خواه در حالت تركيب اضافي، صفت است براي موصوف محذوف يعني (الله)؛ و قطعاً در اينجا مراد از صفت، صفت معنوي است نه نعت نحوي. با اين تعبير واژه (الرب) به صورت زير قابل توجيه و تقدير خواهد بود:
(الرب ← الله الرب) (رب العالمين ← الله رب العالمين)
(رب الناس ← الله رب الناس)
از اين رو در اين قبيل مصطلحات، نه تنها واژه مفهوم لغوي خود را حفظ ميكند بلكه در بستر اسلام، مفهوم جديدتر و عميقتري به خود ميگيرد، مفهومي كه برخاسته از مكتب جديد و سيراب شده از منابع اصلي اسلامي، به ويژه قرآن ميباشد. و لذا وقتي مثلا (رب العالمين) را مصطلح اسلامي ميدانيم به اين معنا نيست كه رب در وضع نخستينش، مفهوم پروردگار را نداشته، نيز به اين مفهوم نيست كه در عصر اسلامي رب معناي پروردگار را از دست داده باشد بلكه منظور آن است كه (رب العالمين) نه تنها در معني لغوي و وضع اوليه خود يعني پروردگار باقيمانده، بلكه مفهوم جديد علميت يا وصفيت را در خصوص (الله) واحد به خود پذيرفته است مفهومي كه اين لفظ در جاهليت فاقد آن بود: [الرب به معني پروردگار = همان الله ← هر دو علم] و يا [الله + (الرب) به معني پرورنده ← الله الرب: الرب وصف در معنا براي الله محذوف]
در خصوص عبارت اسمي (رب هذا البيت) نيز كه در قرآن ذكر شده، وضع به همين منوال است.
از اين رو اگر فقط به معناي لغوي كلمه بسنده شود، مفهوم مورد نظر حاصل نميشود.
«رب المشرق و المغرب»، «فبأي آلاء ربكما تكذبان»1
نمونههاي مذكور از آيات قرآن ميرساند كه لفظ «رب» در آنجا نه به معني صرف پرورنده كه به مفهوم اسلامي خداوندي كه پروردگار مشرق و مغرب است و اللهي كه پروردگار شما است، به كار گرفته شده است و لذا ميتوان لفظ (رب) را نه در اصطلاح نحوي، كه در فرهنگ اسلامي، علم براي الله واحد دانست و اين نوع تعبير، تنها زاييدة وضع جديد بود و برخاسته ازفرهنگ جديد؛ و لذا واژه (رب) به عنوان علم براي الله مصطلح اسلامي آن محسوب ميشود نه مفهوم لغويش.
شواهد شعري از دورههاي مختلف
«رب» در شعر جاهلي
اميه بن ابي الصلت، شاعر حنيف عصر جاهلي
هرچند كه كاربرد (رب) با ال تعريف، نيز استعمال آن در حالت اضافه به (الناس) و...، به عنوان علم براي الله واحد، به شكل عام و شايع پس از اسلام در شعر عرب متداول شد و هرچند كه اعراب پيش از اسلام، هريك از بتها را (رب) خود خطاب ميكردند اما نبايد از اين مهم غافل بود كه در ميان شعراي جاهلي نيز بودند شاعراني از اهل كتاب، كه (رب) را در معناي خداوند عالم استعمال ميكردند. همچنان كه در قصيده (في الكمالات الالهيه) اميه بن ابي الصلت، شاعر حنيف عصر جاهلي، ميتوان اين نكته را ديد. او در مطلع قصيده مذكور، خداوند عالم را با لفظ (ربنا) مورد خطاب قرار داده و حمد و نعمتهاي جهان و فرمانروايي عالم را خاص او دانسته و هيچ عظمتي را برتر از عظمت خدا ندانسته است لذا ميگويد:
لَك الحمد و النعماء، و الملك، ربنا، فلاشيء اعلي منك مجداً، و أمجد.1
و باز در همين قصيده،2 آنجا كه به توصيف ملائكه و عبادت آنها ميپردازد و آنها را در دو حالت راكع و ساجد به طور مجزا توصيف ميكند، لفظ (ربه) را اينگونه ميآورد كه:
فساجد هم لايرفع الدهر رأسه، يعظم رباً فوقه، و يمجد
وراكعهم يحنو له الدهر خاشعاً يردد آلاء الاله، و يحمد1
و منهم ملف في الجناحين رأسه يكاد، لذكري ربه، يتقصد2
ميبينيم كه شاعر عابد و يكتاپرست جاهلي، كه با كتب آسماني يهود و مسيحت نيز آشنايي داشت در اين ابيات، رباً و ربه را دقيقاً مترادف با الله آورده است. البته آنچنان كه ذكر شد «الرب» در حالت معرفه، اغلب در مفهوم (الله) آورده ميشود. در بيت اميه بن ابي الصلت هرچند واژه رباً ظاهراً نكره آمده اما توسط شبه جملهاي توصيف ميشود: (رباً فوقه) بنابراين (رباً) نكره عام نبوده، بلكه نكره مخصصه است كه با اين تعريف به معرفه نزديك خواهد بود و با آن معامله معرفه خواهد شد.
و باز در مطلع قصيدهاي ديگر، شاعر خداوند را، اله جهانيان و خداي همه زمين و اهل زمين معرفي ميكند؛ خداوند كوههاي بلند و استوار لذا ميگويد:
اله العالمين و كل أرض، و رب الراسيات من الجبال3
تفكر ديني شاعر، به گونهاي بر ساختار جملاتش سايه انداخته، كه او را به نوعي ناخودآگاه به سمت و سوي كاربرد واژگان مذهبي ميكشاند واژگاني كه بعداً توسط مسلمين در اشعار اسلامي، در سطح وسيع به كار گرفته شد؛ مفاهيمي و مصطلحاتي كه پيش از اسلام به ندرت ميتوان در شعر جاهلي، آن را يافت؛ و به يقين اگر اميه بن ابي الصلت نيز بت پرست بود هرگز انديشهاش به سوي انتخاب و كاربرد واژگاني خاص كشيده نميشد؛ انديشه اميه با اين واژگان انس داشت و همين، براي انتخاب و استعمال آن در اشعارش كافي بود؛ استعمال واژگاني مذهبي، كه كاربرد آن در عصر جاهلي متداول نبود حال آنكه ميبينيم در اغلب قصائد ابيالصلت، رنگ واژگان و مفاهيم به كار رفته، رنگي مذهبي است. تا آنجا كه باز هم در قصيدهاي ديگر تحت عنوان «لطف الله» خداوند را پروردگاري صاحب جلال و عظمت و بخشش معرفي ميكند كه:
سمع الله لابن آدم نوح، ربنا ذو الجلال و الأفضال1
لازم به ذكر است كه آشنايي شاعر حنيف، با كتب دين، اسرائيليه، مسيحيه، قانونيه، اسفار و.... و فرهنگپذيري او از آنها و تدوين اخبار موجود در اين كتب، در اشعارش ضمن ذكر حوادث مهم مذكور در آنها، چون: خلقت، طوفان نوح، ظهور ابراهيم، قصه لوط، بعثت موسي و...، همه و همه، زبان و فكر شاعر را به زبان و فكر شعراي عصر اسلامي، نزديك ميگرداند. تا آنجا كه بسياري از واژگان و مفاهيم اميه بن ابي الصلت، قابل تطبيق با واژگان و مفاهيم آيات قرآني است. زيرا تفكر اميه، ريشه در كتب ديني پيشين داشت.
عدي بن زيد، شاعر نصراني عصر جاهلي
اما نمونهاي ديگر، شاعر نصراني عصر جاهلي، عدي بن زيد (؟ ـ 587) است او در قصيده (تذكير و استعطاف) خود كه آن را در زندان خطاب به نعمان سروده بود، به خداوند مكه و صليب سوگند ميخورد كه دشمنان در مورد او سعايت ميكنند و دست از شر بر نميدارند:
سعي الآعداء، لايألون شراً علي، و رب مكه و الصليب2
مراد از رب مكه در اينجا (الله) واحد است. (رب) مجرور به واو قسم شده است.
اما در قصيده ديگري در همان موضوع، شاعر ضمن توصيف حال خود در زندان خطاب به نعمان ميگويد: كه نعمتهاي فراواني كه به او ارزاني شد و قرابت و خويشاوند شدنش با نعمان اسباب سعايت حاسدات و حبس او را فراهم كرد:
أجل نعمي ربها أوللكم، و دنوي كان منكم و اصطهاري1
در اين بيت (رب) فعل است و مراد از (ربها) همان (كثّرها) و (تعـّّهدها) ميباشد.
و باز در قصيدهاي ديگر كه تحت عنوان «زياره امه» در كتب مشخص شده است آنگاه كه مادر عدي بن زيد در زندان به ديدار عدي ميآيد در حاليكه شاعر منقلب و متأثر است با بيان اين مطلب كه سينهاش از ظلم نسبت به پروردگار و نيز از پيمان شكني پاك و خالي است ميگويد:
فبريء صدري من الظلم للرب، وحنث بمعقد الميثاق2
در اين بيت مراد از الرب، پروردگار است، آنكه او را پرورانيده است.
بنابراين ميبينيم كه عدي بن زيد نصراني، نيز مثل اميه بن ابي الصلت حنيف واژه (الرب) را اغلب در همان معناي اسلاميش ـ الله واحد ـ به كار گرفته است.
نابغه ذبياني، شاعر معلقة
نابغه ذبياني (؟ ـ 604 ؟)، شاعر عصر جاهلي در قسمتي از قصيده معروف (يا دارميه) كه از مشهورترين اعتذاريات او است و بنابه اقوال برخي (ادباء) در زمرة معلقات به شمار آمده، با بيان بيگناهي خود در برابر تهمت و دروغ حاسدان، خطاب به نعمان، متذكر ميشود كه اگر مهتر و صاحب اختيار من ـ ملك نعمان ـ حكم به مجازات مرا صادر كند در اين صورت چشم حساد دروغگو و ظالمي كه تهمت ناروا از من به ملك آوردند به شادي و پيروزي روشن خواهد شد كه:
اذاً، فعاقنبي ربي معاقبه قرت بها عين من يأتيك بالفند3
در اين بيت ميبينيم كه شاعر لفظ (ربي) را نه در مفهوم پروردگار واحد، كه در معناي مهتر و صاحب اختيار ـ ملك ـ به كار برده و از آن نعمان ابومنذر را اراده كرده است.
شعراء مخضرم
از ميان شعراء جاهلي، علاوه بر شعراي صاحب كتاب و آشنا با اديان آسماني، در شعر شعراي مخضرم نيز مفاهيم اعتقادي و ديني، كم و بيش ديده ميشود زيرا مخضرمين علاوه بر آشنايي مستقيم با فرهنگ جاهلي، اغلب به دليل داشتن عمرهاي طولاني توانستند عصر اسلامي و ظهور پيغمبر (ص) را نيز درك و دريافت نمايند. از اين رو اين جماعت خواه اسلام را پذيرفته و خواه نپذيرفته بودند، در هر دو حالت با موج جديدي از تفكر اسلامي روبرو شدند بنابراين شاعر در محيط ديني ناگزير از كاربرد و اخذ بسياري از واژگاني از اين قبيل بود حتي اگر معتقد آن عقيده نيز نميبود باز هم خود ناگزير از استعمال آنها ميدانست تا اثر ادبي مورد پسند مخاطبين خود و مناسب با فرهنگ روز جامعه، ارائه دهد.
اعشي اكبر
اعشي اكبر (؟ ـ ادراك اسلام) شاعر مخضرمي است كه در عصر اسلامي زندگي كرد اما مسلمان نشد. او در قصيدهاي كه در بخشي از آن به قصه سموأل بن عاديا پرداخته به اسارت خود به دست عمروبن ثعلبه قضاعي و سپس آزاديش توسط شريح اشاره ميكند و بيان ميدارد كه اگر به دست شريح از اسارت عمرو در آيد مهتري شريف (شريح) و زناني سپيد رو و پاك دامن پي در پي بر او وارد خواهند شد.
و سوف يعقنبيه، ان ظفرت به، رب كريم، و بيض ذات اطهار1
مراد از (رب كريم)، الله واحد است. در اينجا شاعر با آوردن وصف (كريم) براي (رب) ضمن بيان يكي از صفات باري تعالي، با ارائه واژه (رب) به صورت نكره مخصصه تركيب وصفي را به مرز تعريف نزديك گردانده است.
اما در قصيدهاي ديگر از اعشي، كه آن را در مدح قيس بن معدي كرب سرود لفظ (رب) در معناي پروردگار آمده است:
فمازاده ربه قوه، و مثل مجاوره لم يقم
فلما رأي ربه فعله، أتاه طروقاً، فلم ينتقم1
كميت بن زيد اسدي
كميت: با ابزار نفرت از اعمال نبياميه، «رب الناس» را مورد خطاب قرار ميدهد و بيان ميدارد كه به او لطف بيكران او پناه ميبرد از اين كه فريفته متاع زودگذر دنيا شود:
حنانيك رب الناس من أن يغرني كما غرهم شرب الحياه المنضب2
و در قصيدهاي ديگر با عبارت (يا رب) بيان ميدارد: كه خداوندا مگر ميشود در كسب پيروزي به كسي جز تو اميد داشت و مگر ممكن است در كارها به كسي جز تو تكيه كرد:
فيا رب* هل الابك النصر يرتجي عليهم وهل و الا عليك المعول3
لازم به ذكر است كه عبارت دعائي «يارب» خاص شعر بعد از اسلام است و اين استعمال و اين صورت منادا در خصوص واژه مذكور، در شعر پيش از اسلام بيسابقه است.
و درقسمت ديگري از همين قصيده در مقام دعا از خداوند تعجيل در برگرداندن حكومت، نبيهاشم را ميخواهد، نبيهاشمي كه اهل عدالت و انصافند و حكومت را آن چنان بر مدار عدل استوار ميسازند كه گرسنه سير ميشود و برهنه از آسيب در امان ميماند؛ زمامداراني كه احكام كتاب خدا را در ميان مردم به اجرا در آورده امت را به پيروي از آن فرا ميخوانند:
فيا رب عجل مايؤمل فيهم ليد فأمقرور و يشبع مرمل
و ينقد في راض مقر بحكمه و في ساخط منا الكتاب المعطل1
و در قصيدهاي ديگر با اشاره به اينكه جز خداي واحد، قائل به هيچ پروردگار و رب ديگري نميباشد بيان ميكند كه جز خداي واحد ياور ديگري ندارد.
فمالي الا الله لارب غيره و مالي الا الله غيرك ناصر2
دعبل بن علي الخزاعي
دعبل شاعر عصر عباسي با بيان اين مطلب كه خداي من روزي اقوام مختلف را مقدر كرده و اين روزيها را از سر بخشش خود از هر كجا بخواهد بر اقوام ارزاني ميدارد ميگويد:
أرزاق رب لاقوام يقدرها من حيث شاء فيجريهن في هبه2
خلاصه بحث
بنابراين استعمال (رب) براي (الله) واحد، اولين بار توسط شعراي جاهلي اهل كتاب وارد شعر شد و پس از آن در سطح وسيع و عام و شايع در عصر اسلامي ـ يعني پس از اسلام ـ در شعر عرب رواج يافت. از اين رو ميتوان مزيت اسلام را در گسترش دادن اين نوع استعمال و جا انداختن آن، دانست. به اين صورت كه با فرهنگي كه در سايه دين محمدي ايجاد شد استعمال برخي از واژگان توسط شعراء همچون (رب) در خصوص الله كه پيش از آن قليل و نادر بود، شكل عام و متداول به خود گرفت و لذا منظور از مصطلحات اسلامي، تنها واژگان و عبارات اسمي ايجاد شده و استعمال شده در عصر اسلامي نيست بلكه واژگان و تركيبات اسمي كه در عصر جاهليت اندك بوده و اسلام بدان شكل وسيع و متداول داده نيز جزء مصطلحات اسلامي محسوب ميشوند همچون الرب كه كاربرد آن در معناي (الله)، در سايه اديان ديگر خيلي پيشتر از اسلام شكل گرفت اما پيش از اسلام به ندرت وارد ادبيات شده بود و از اين رو اين دسته از واژگان نيز جزء مصطلحات اسلامي، قابل بررسياند. ميبينيم كه اسلام اين واژه را در معناي مذكور به شكل يك فرهنگ در آورد.
الرحمن
نگاهي به واژه «الرحمن»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
الف ـ نگاهي به واژه «الرحمن»
استعمال (الرحمن) در خصوص (الله) از چه زماني متداول شد؟
امور متعلق به نبوت
1ـ معني لغوي از لسان
2ـ معني بيت كميت
3ـ رجع به ديوان فرزدي و كميت
لفظ (الرحمن) در جاهليت در معاني مختلف وجود داشت اما پس از اسلام اين واژه به عنوان علم براي الله واحد، به طور عام و شايع متداول شد. دليل اين دو نوع استعمال، ذكر آن در آيات قرآن و روايات معصومين است زيرا خداوند خود خويشتن را (الرحمن) ناميد و با تكرار «بسم الله الرحمن الرحيم» در ابتداي هر سوره، آن را به عنوان يكي از اسماء حسني خود، تأييد و تثبيت نمود. و لذا اشتهار اين صفت، به عنوان يكي از اسماء باري تعالي، امري است كه توسط خود حضرت حق انجام شد؛ و اين نوع استعمال با ظهور قرآن تداول كامل يافت. از اين رو واژگان الرحمن، الرحيم، العليم، الرئوف و الجبار،.... و ديگر اسماء باري تعالي اگر در شعر پس از اسلام ذكر شده باشد مصطلح اسلامي محسوب ميشود؛ كلماتي كه هرچند به لحاظ ريشه لغوي متعلق به دورههاي پيش از اسلاماند اما از حيث نحوة استعمال و طرز كاربرد و حمل مفهوم جديد اسلامي الهي بر آن ميتوانند در زمرة مصطلحات اسلامي قرار گيرند.
شواهد شعري از دورههاي مختلف
كعب بن زهير، شاعر مخضرم صدر اسلام
كعب بن زهير، شاعر مخضرم صدر اسلام، در بخشي از قصيدة مشهور «بانت سعاد» آنجا كه درصدد اعتذار از نبي اكرم (ص) است ضمن بيان اين امر كه مردم او را از عقاب نبي (ص) و مجازاتش ميترسانند اظهار ميدارد كه هر آنچه خداوند رحمن بخواهد همان خواهد شد و از اين رو، اطرافيان را با سخنان لغوشان به عقب رانده، ميگويد:
فقلت: دخلوا سبيلي، لاأبالكم فكل ماقدر* الرحمن مفعول1
بنابراين ميبينيم كه هرچند واژه (الرحمن) در خصوص (مهربان) وضع شده اما در شعر اسلامي حالت علم واحد براي (الله) را گرفته است.
فرزدق
فرزدق، كه در سياست كلي همان مذهب سياسي اموي را داشت و خلافت را حق آنها ميدانست دوام آن را نيز برايشان از خداي رحمان چنين ميطلبيد كه خداوند به علم خود وليد را پادشاهي ثابت الاركان به ارث داده، خلافتي كه از كسي غصب نكرده، و خداوند بخشايندة صاحب نعمتها، پايههاي آن را استوار ساخته است.
أما الوليد فان الله أورثه بعلمه فيه ملكاً ثابت الدعم
خلافه لم تكن غصباً مشورتها أرسي قواعدها الرحمن ذوالنعم2
هرچند كه در اين ابيات واژه خليفه همراه با قداست كاذبي كه امويان خود، براي خويشتن قائل بودند قابل بررسي است؛ اما در اينجا بحث ما معطوف به واژه (الرحمن) است. در واقع در اينجا نيز صفت (الرحمن) و نيز (ذوالنعم) حالت علميه براي الله واحد را دارد. به اين ترتيب ميبينيم كه خود لفظ، به تنهايي قادر است بر مصداق حقيقياش دلالت كند.
جعفربن عفان الطائي، شاعر شيعي عصر اموي
جعفربن عفان الطائي، شاعر شيعي عصر اموي، در مصيبت امام حسين (ع) قصيدهاي در بحر طويل سروده كه در يكي از ابيات پاياني آن با اشاره به اينكه ظلم رفته بر امام حسين (ع) و خاندانش ظلمي بود كه امت جدش در حق او روا داشتند با جمله طلبي (فلاقدس الرحمن امه جده)، خائنين به امام حسين (ع) را مورد نفرين قرار ميدهد كه: خداوند رحمان و بخشنده امت جدش را از گناه مرتكب شده پاك نگرداند كه آنها در برابر حق ساكت ماندند و شمشير ستم خود را عليه حق از نيام بيرون كشيدند:
فلا قدس الرحمن امه جده و ان هي صامت للاله و صلت1
دعبل بن علي الخزاعي
دعبل در تائيه مشهور خود آنجا كه بقاع متبركه را نام ميبرد با بيان اينكه در بغداد قبر امام پاك و بزرگواري ـ حضرت موسي بن جعفر (ع) ـ هست كه خداوند متعال به او عليين بهشت را داده است، لفظ (الرحمن) را به عنوان علم براي (الله) واحد استعمال كرده است:
و قبر ببغداد لنفس زكيه تضمنها الرحمن في الغرفات2
ميبينيم كه شاعر لفظ، (الرحمن) را علم براي (الله واحد) آورده است يا به گونهاي آن را به صورت صفت جانشين موصوف استعمال كرده است: (الله الرحمن).
او در ابيات پاياني تأئيه معروفش، با اشاره به ظهور امام زمان (عج)، شوق خود به ديدن آن امام و اميد به انتقام از غاصبان را اينگونه ابراز ميدارد كه:
فان قرب الرحمن من تلك مدتي وأخر من عمري بطول حياتي1
سقيت و لم أترك لنفسي رزيه2 و رويت منهم منصلي وقناتي
فاني من الرحمن أرجو بحبهم حياه لدي الفردوس غير بتات3
ـ اي كاش خداوند رحمن، آن زمان مبارك را نزديك ميگرداند و عمري بر عمر من ميافزود و مرگم را به تأخير ميانداخت.
ـ آنگاه، شمشير و نيزهام را از خون آنها سيراب ميساختم و تمامي اندوه گران اين عمر غمناك را از خويش ميزدودم.
ـ همانا من به عشق و محبت ايشان از خداوند رحمان اميد زندگاني جاودانه در بهشت برين دارم.
بخش دوم
در موضوع نبوت
الرسول
نگاهي به واژه «الرسول»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
نگاهي به واژه «الرسول»
بررسي لغوي واژه الرسول
الرسول: به معناي الرساله و المرسل است.1
الرسول ج رسل و رسلاء و رسل و ارسل. 1ـ فرستاده، پيك. (براي مذكر و مؤنث و مفرد و جمع يكسان است). 2ـ نامه 3ـ پيامبر 4ـ هريك حواريان و ياران مسيح2 5ـ همرزم. 3
رسول ـ ارسل و رسل و رسلاء و رسل ج پيغامبري، پيغامبر، برابري كننده در تيراندازي (مذكر و مؤنث و جمع و واحد در آن يكسان است) قاصد، ايلچي، فرستاده، ماده شيميايي كه همراه خود در بدن است، منادي، پيرو، سفير، نماينده.4
چه زماني (الرسول) را به معناي (الرساله) به كار ميبرند؟
در لسان العرب ابنمنظور، الرسول: در معناي الرساله و المرسل، آمده است.
آنچه اغلب متداول است و قريب به ذهن، آن است كه الرسول در معناي مرسل به كار رود؛ اما بايد به اين مهم دقت داشت كه (الرسول) هر كجا به معني (الرساله) به كار رود با آن معامله اسم مؤنث ميشود. همچون قول كثير، آنجا كه ميگويد:
لقد كذب الواشون مابحث عندهم بسر، ولا أرسلتهم برسول5
بررسي صرفي واژه (الرسول)
رسول از ريشه رسل، صيغه مبالغه بر وزن فعول به معناي مفعول.
برخي از صيغ مبالغه كه بر وزن فعول و فعيل هستند براي مذكر و مؤنث و مفرد و جمع يكسان به كار ميروند. رسول، عدو، صدق و...از اين دسته كلماتاند. كه در خصوص مفرد و جمع، مذكر و مؤنث، شكل ظاهري كلمه تغيير پيدا نميكند.
الرسول به معناي الرسل در قرآن
واژه الرسول در شكل مفرد و در معناي جمع در قرآن نيز آمده است؛ در «فقولا انا رسول رب العالمين»:1 پس آن دو گفتند به راستي ما فرستادگان پروردگار عالميان هستيم؛ در اين آيه واژه رسول به شكل مفرد ذكر شده و از آن مفهوم رسل اراده شده است زيرا فعول و فعيل در مذكر و مؤنث و وحدت و جمع يكسان به كار ميروند مثل عدو و صديق. 2
يعني
البته ابواسحق نحوي3 آيه مذكور را به صورت ديگري تعبير ميكند. او رسول را به معناي رساله ميگيرد و آيه را اينگونه تعبير ميكند:
يعني
(انا رسول رب العالمين) انا رساله رب العالمين ذوا رساله رب العالمين گويي در اين تعبير نظر به بيت كثير دارد كه در آن (الرسول) به معناي (الرساله) آمده است:
لقد كذب الواشون مابحت عندهم ولا أرسلتهم برسول4
اخفش نيز در اينجا همچون ابواسحق قائل به همين تعبير است.5
(الرسول) در معناي (الرسل) در شعر عرب
همانطور كه ذكر شد الرسول، فعولي است كه مفرد و جمع و مذكر و مؤنثش يكسان به كار ميرود. همچنان كه ابوذؤيب الهذلي ميگويد:
ألكني اليها، و خير الرسو ل اعلمهم بنواحي الخبر1
در اينجا مراد از الرسول، الرسل است. مفرد به جاي جمع آمده است.
خلاصه بحث
كاربرد لفظ مفرد و اراده مفهوم جمع از آن، در كلام عرب موارد استعمال فراوان دارد و تنها منحصر به لفظ الرسول نميشود.
عرب ميگويد: «كثر الدنيار و الدرهم» واضح است كه در اينجا مراد دينار، يا نفس درهم واحد نيست بلكه مقصود بيان كثرت و فراواني دينار و درهم است. از اين رو ذكر رسول و ارادة رسل امري دور از ذهن و غريب نميباشد. و البته لفظ رسول، جمع از جنس خود دارد: أرسل و رسل و رسل و به قول ابن الاعرابي رسلاء، اما اينكه گاه از لفظ مفرد آن، مفهوم جمع قصد ميشود امري مورد قبول و قابل استعمال است.2
معناي (رسول) در اذان بنابه قول ابن انباري
ابوبكر بن الانباري ميگويد: «أشهد أان محمداً رسول الله» در قول مؤذن به اين معنا است كه «من ميدانم و بيان ميدارم كه محمد در پي رساندن اخبار الهي است.»3 و الرسول: كسي است كه اخباري را كه پي در پي بر او فرض شده، در پي هم ميگيرد و دنبال ميكند. و اين معنا برگرفته از واژه (رسلاً) در قول عرب است كه: «جاءت الابل رسلاً أي متتابعه». «شتران پي در پي و پشت سرهم آمدند.»1
شواهد شعري از دورههاي مختلف
كعب بن زهير، شاعر مخضرم
نظر به اينكه قصيده اعتذاريه (بانت سعاد) كعب بن زهير، از جمله اولين و مهمترين و برجستهترين قصائد صدر اسلام است، تبلور اصطلاحات اسلامي را در آن به وضوح ميتوان مشاهده كرد؛ كعب اين قصيده را زماني سرود كه در شرف اسلام آوردن بود، در حالتي بين خوف و رجاء.
او در قسمتي از قصيدة خود ميگويد:
ان الرسول لسيف يستضاء به مهند من سيوف الله، مسلول2
الرسول به طور مشخص علم براي نبي اكرم (ص) است مثل (الكتاب) كه در نحو، علم است براي كتاب سيبويه، و در فرهنگ اسلامي، علم است براي كتاب آسماني قرآن. بنابراين اطلاق لفظ و اشتهار آن و سپس كاربرد آن در معناي خاص به شرايط استعمال نيز بر ميگردد به عبارت بهتر شرايط و اوضاعي كه آن واژه به كار ميرود در كيفيت ترجمه آن مؤثر خواهد بود:
همچنين در بيت بالا، اضافه سيف به (الله) و كاربرد عبارت (سيوف الله)، امري است كه خاص شعر عصر اسلامي است؛ آن چنان كه چنين تعبيري، پيش از آن در شعر عرب بيسابقه بود.
ذكر اين نكته ضروري است كه عليرغم وصفيت اين كلمه، ميبينيم كه شاعر واژه (الرسول) را اسم إن قرار داده است؛ مبتدا و آنچه به معناي آن است ـ مثل اسم إن ـ، همان ذاتي است كه حمل بر خبر ميشود. و اگر فقط معناي وصفي واژه توسط شاعر موردنظر ميبود، هرگز اين حمل و اسناد انجام نميشد.
بنابراين واژگاني چون الرسول، النبي، الرحمن، و... اوصافياند كه ميتوانند علم منقول واقع شوند، به گونهاي كه ضمن حفظ معناي وصفي خود، مفهوم اسمي و علميت بر آن غلبه مييابد.
بنابراين (الرسول) به طور مشخص، پس از اسلام علم شد براي حضرت محمد (ص).
اما در بخش ديگري از همين قصيده، شاعر به بيان حالت خوف و رجاء خود ميپردازد و بيان ميدارد در جايگاهي براي اعتذار ايستاده، و چيزهايي از گوشه و كنار ميشنود و ميبيند كه اگر فيل با تمام عظمت در آن مقام ميايستاد از ترس به خود ميلرزيد شاعر در عين اينكه جايگاه اعتذار از رسول را، جايگاهي پر اضطراب توصيف ميكند خود را اميدوار به عفو و بخشش رسول رحمت ميداند و بيان ميدارد كه به من خبر دادند كه رسول خدا مرا تهديد كرده اما به رحمت و بخشش و عفوش اميدوارم به اين ترتيب پيغمبر را، رسول بيم و اميد ميشمرد:
لقد أقوم مقالاً لويقوم به أري و أسمع مالو يسمع الفيل
لظل يرعد، الا أن يكون له من الرسول، باذن الله، تنويل
بنئت أن رسول الله اوعدني و العفو عند رسول الله مأمول1
حسان بن ثابت انصاري، شاعر رسول الله (ص)
حسان بن ثابت انصاري، شاعر مخضرم صدر اسلام، در قصيده فتح مكه خويش پس از بيان رسالت نبي (ص)، صحبت از دشمني مشركان به ميان ميآورد و كساني را كه در هجو نبي اكرم (ص) زبان به شعر گشودند اين گونه مورد انتقاد قرار ميدهد كه:
فمن يهجو رسول الله منكم و يمدحه و ينصره، سواء1
حطيئه، هجاگو مخضرم
حطيئه شاعر هجاگوي مخضرم، صدر اسلام كه چون بواسطة هجو زبرقان، خليفه دوم دستور حبس او را ميدهد، در مقام شكوه و استعطاف برآمده و قصيدهاي در شكوي و استعطاف خطاب به خليفه دوم ـعمربن خطاب ـ ميسرايد.
شاعر در بخشي از اين قصيده، عمر را مورد خطاب قرار ميدهد و او را امين مردمان پس از پيغمبر اسلام (ص) و با وفاترين همه قريش معرفي ميكند كه:
أمين الخليفه، بعد الرسول و أوفي قريش جميعاً حبالا2
كميت بن زيد اسدي و اثبات حق امامت اميرالمؤمنين علي (ع)
كميت جان خود را كمتر و بيارزشتر از آن ميداند كه فداي رسول خدا كند آنجا كه ميگويد:
نفسي فداء رسول الله قل له مني و من بعدهم أدني لتقليل3
و باز در قصيدهاي ديگر اين بار در توصيف اميرالمؤمنين علي (ع) بيان ميدارد كه پيغمبري كه رسول و فرستادة خدا است حضرت علي (ع) را امام و پيشوا قرار داده پيغمبري كه در جايگاهي است كه هيچ بشري بدان مقام و جايگاه نرسيده، بنابراين اين امام ـ مراد اميرالمؤمنين علي (ع) ـ امام حقي است كه او را ميشناسي نه مانند آن دو فردي كه ديگران را به لغزش در انداختند.
ان الرسول رسول الله قال لنا ان الامام علي غيرما هجر
في موقف أوقف الله الرسول به لم يعطه قبله من خلقه بشرا
هذا الامام امام الحق تعرفه لا كالذين استزلانا بماائتمرا1
لازم به ذكر است كه الفاظ الامام و امام الحق از جمله الفاظي هستند كه در شعر شيعي در خصوص اميرالمؤمنين علي (ع) به كار ميروند كه البته در جاي خود قابل بررسياند.
باز در جايي ديگر، با اشاره به شهادت زيد بن علي، به دست يوسف بن عمرالثقفي، عامل هشام در عراق، بيان ميدارد كه پسر رسول خدا كمكم خواست و مرا فراخواند علل آن كه من به او جواب ندادم پس واي بر من و نفرين بر اين دل ترسو كه به خاطر ترس از مرگ از پاسخ، حذر كرد ترس از مرگي كه ناگزير از هر راهي، انسان را در مييابد:
دعاني ابن الرسول فلم أحبه ألهفي لهف للقلب الفروق
حذار منيه لابد منها و هل دون المنيه من طريق2
اين ابن الرسول به طور دقيق مثل همان ابن النبي است كه كميت در همين قصيده به كار برده است. اگر الرسول ابهام داشت اضافه (ابن) به آن بيمعنا بود و يا حداقل مستلزم توضيح بود اما ميبينيم كه اضافه ابن به الرسول دال بر معناي مقصود دارد؛ لذا ميتوان نتيجه گرفت كه با ذكر الرسول ـ همراه ال تعريف، (ابن) تعريف شده و مراد از آن مشخص ميشود. البته از تعريف قرينه حاليه نيز نبايد غافل بود. زمان سرايش قصيده، خود به خود، به واژگان معاني جديد ميدهد؛ همچنان كه زمان و وضع سرايش، به عنوان قرينه حاليه، به واژه (الرسول) وضع علميت بخشيده. حال اگر همين بيت، در زمان ديگري به مناسبت ديگري سروده ميشد چه بسا (الرسول) وضع خود را به عنوان علم براي پيغمبر اسلام (ص)، از دست ميداد.
و باز در قصيدهاي ديگر ميگويد:
علي معشر ضلوا جميعاً و ضيعوا مقال رسول الله بالشبهات1
در اينجا مراد از گروه ضايع كننده حق آل رسول همان جماعت نبياميه است.
دعبل بن علي الخزاعي
اما دعبل، او سياست قومي نبياميه را در كتاب (الواحده) نكوهش ميكند دعبل در كتاب (الواحده في مثالب العرب و مناقبها) كه متأسفانه هم اكنون وجود ندارد، و تنها در كتابها به آن اشاره و نام آن نوشته شده است، سياست تعصب نژادي و تبعيضات نژادي نبياميه را نكوهش و فداكاريهاي عربهاي مؤمن را ستايش ميكند. بنياميه سعي بر آن داشتند كه سياست برتري اعراب قريش بر ديگران را اجراء كنند، و دعبل آن سياست را به پيروي از آيه شريفة (ان اكرمكم عندالله اتقاكم (13 حجرات)، سخت نكوهش ميكند و اشعاري در اين زمينه ميسرايد، از آن جمله:
فان قلتم: رسول الله منا فان محمداً للمسلمينا2
كه اي قريش اگر بگوييد: پيغمبر از ما است همانا پيغمبر از آن تمام مسلمانان است.
ضمناً دعبل اشعاري در ستايش عربهاي مؤمن به ويژه عربهاي جنوب حجاز كه مخالف نبياميه بودند سروده است.
او در آغاز تائيه مشهور خود چنين ميگويد:3
مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحي مقفر العرصات
لآل رسول الله بالخيف من مني و بالبيت و التعريف و الجمرات
ـ مدارس آيات الهي ـ مدارس آل رسول الله ـ در خفيف و مسجدالحرام و عرفات و جمرات از تلاوت خاموش گشته است و محل نزول وحي، خرابهاي موحش و متروك شده است.
لازم به ذكر است كه واژة «آيه» به دليل ارتباط معنايي با قرائت، اغلب با كلمة «تلاوت» همراه ميشود به گونهاي كه معمولاً اين دو واژه را ميتوان همراه با هم ديد آنچنان كه در مثال مذكور نيز اينگونه آمدهاند. اين نوع استعمال، كه چيزي شبيه به صنعت مراعات نظير در بديع را، تداعي ميكند، تنها در اشعار اسلامي ميتوان ديد.
و باز در همين قصيده ميگويد:
ديار لعبدالله و الفضل صنوه نجي رسول الله في الخلوات
و سبطي رسول الله و انبي وصيه و وارث علم الله و الحسنات
ـ اين خانههاي ويران، خانههاي عبدالله است و فضل كه در خلوتها همراز رسول خدا بود. خانه فرزندان رسول الله و پسران وصي پيغمبر، آنكه وارث علم خداوند و صاحب همه زيباييها و نيكيها بود.
(الرسول) علم است يا صفت؟
واژه (رسول) در معاني (فرستاده)، (پيرو)، (سفير) و (نماينده) و معاني در همين راستا چيزي نيست كه اسلام آن را وضع و تعيين كرده باشد بلكه اين واژه در معاني مذكور در شعر پيش از اسلام نيز وجود داشته است. اما كاربرد رسول با (ال) تعريف يا همراه با مضاف اليههايي چون الله، اسلام و... در قالب عبارات اسمي چون رسول الله و رسول الاسلام و...، نيز اطلاق آن بر محمد مصطفي (ص) امري است كه اولين بار در دوره اسلامي پديد آمد؛ به عبارت بهتر پس از اسلام اين قبيل تركيبات اسمي در شعر عرب وارد شد و به طور علم و ويژه بر حضرت محمد (ص)، اطلاق شده و تنها در خصوص ايشان استعمال گرديد؛ به گونهاي كه اين قبيل تركيبات را يا ميبايد صفت براي موصوف محذوف دانست: (محمدالرسول، محمد رسول الله و....) كه البته واضح است مراد از صفت در اينجا، صفت معنوي است نه نعت نحوي؛ و يا بايد با آن را دانست كه در هر دو صورت، مقبول و قابل بررسي خواهد بود
النبي
نگاهي به واژه «النبي»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
نگاهي به واژه «النبي»
بررسي لغوي واژه:
النبي: يعني پيغمبر و آن كه در قدر و شأن و شرافت بر همگان برتري دارد، آنكه مردمان بوسيله او هدايت ميشوند، (از أنبأ): آنكه از خدا خبر ميدهد.
ريشه اين كلمه محل اختلاف است. برخي آن را از نباينبو يعني ارتفع، و عدهاي آن را، مهموز الآخر (نبأ) به معناي أخبر و أنبأ عن الله گرفتهاند؛ كه در هر دو حالت معناي كلمه قابل توجيه است و تفاوت معنايي فاحشي در خصوص استعمال اصطلاحي واژه و اطلاق آن به حالت علميه به نبي اكرم نخواهد داشت.
در لسان العرب1 آمده است:
النبوه: الجفوه و الاقامه و الارتفاع. ابن سيده ميگويد: النبوه: العلو و الارتفاع، و قدنبا.
و النبوه و النباوه و النبي: ما ارتفع من الارض. و في الحديث: فأتي بثلاثه قرصه فوضعت علي نبي أي علي شيء مرتفع من الارض، من النباوه و النبوه الشرف المرتفع من الارض؛ و منه الحديث: لاتصلوا علي النبي أي علي الارض المرتفعه المحدودبه و النبي: العلم من أعلام الارض التي يهتدي بها. قال بعضهم: و منه اشتقاق النبي لانه أرفع خلق الله، و ذلك لأنه يهتدي به. ابن السكيت ميگويد: النبي هو الذي أنبأ عن الله، فترك همزه، قال: و ان أخذت النبي: من النبوه و النباوه، و هي الارتفاع من الارض، لارتفاع قدره و لأنه شرف علي سائر الحلق، فأصله غيرالهمزه و هو فعيل به معني مفعول، و تصغيره نبي، و الجمع أنبياء.2
در الرائد جبران مسعود در ذيل اين واژه چنين آمده:
النبوه: پيامبري
النبي: پيامبر، صاحب وحي. ج أنبياء و نبيون و أنباء و نباء. 2 ـ پشته، زمين بلند1
در فرهنگ بزرگ جامع نوين آمده:
نبي و نبوه ـ انبياء ج: پيغمبر (بماده نبأ رجوع شود).
نبوئه و نبوه: پيغامآوري از طرف خداي متعال، الهام از عوالم غيب. و الرسول أخص من النبي لأن كل الرسول نبي و ليس كل نبي رسولاً.
نبيي و نبي ـ انبياء و نبيون و انباء و نباء ج: پيغامبر از جانب حق و نسبت به آن نبوي.2
بنابراين نبي: خبردهنده است زيرا كه از جانب خدا خبر ميدهد و مثل: «نبيء عبادي اني أنا الغفور الرحيم». (49/حجر). به بندگان من خبر ده كه فقط منم غفور و رحيم. [تكرار: 54]
نتيجه بحث و شاهدي از قرآن
واژه نبي چه از ريشه نبأ باشد به معني خبر دهندهاي كه از جانب خدا خبر ميدهد3 و خواه از ريشه نبو باشد به معني آنكه رفيع است و در قدر و مقام بر همگان برتري دارد در هر دو حالت اطلاق آن بر مصداق موردنظر ـ نبي اكرم (ص) ـ بلامانع است زيرا او هم خبردهنده است و هم رفيع.
«نبيء عبادي أني أنا الغفور الرحيم»4 (49/حجر): [تكرار:54]5
«به بندگان من خبر ده كه فقط منم غفور و رحيم».
بررسي صرفي واژة (النبي)
در خصوص واژه (نبي) دو قول وجود دارد:
الف ـ نبي از ريشه نبأ است.
ب ـ نبي از ريشه نبو است.
اگر نبي، از ريشه نبأ بوده و مهموز الآخر باشد طبق قواعد صرف ميبايد در جمع مكسر، با آن معامله صحيحالآخرشود يعني همانطور كه در مورد واژة صحيحالآخر (ظريف) جمع مكسر (ظرفاء) را به كار ميبريم ـ يعني (فعيل) صحيحالآخر را بر وزن (فعلاء) جمع ميبنديم ـ نبي صحيحالآخر را نيز ميبايستي بر وزن (نبآء) جمع ببنديم.
اما اگر واژه مختوم به ياء باشد يعني معتلالاخر باشد مثل غني و...، مثل غني و...، در اين صورت جمع مكسر آن را در صرف بر وزن (أفعلاء) ميآورند:
غني ← أغنياء
نبي ← أنبياء
كه البته در اين حالت نبي را از ريشه نبي گرفتيم نه نبو.
بنابراين اگر واژة مذكور مهموزالآخر بود در جمع مكسر آن (نبي ← نبآء) داشتيم همانطور كه در صحيح فعيل، فعلاء داريم (ظريف ← ظرفاء)
البته ذكر اين نكته ضروري مينمايد كه گاه به ندرت صحيح در جمع مكسر بر وزن (أفعلاء) آورده ميشود مثل:
نصيب ← أنصباء
خميس ← أخمساء
كه البته اين حالت بسيار قليل است؛ در اين صورت جايز است بگوييم كه نبي از أنبات بوده كه همزهاش بر اثر كثرت استعمال حذف شده؛ نيز جايز است كه آن را از (نباينبو) به معني (ارتفع يرتفع) بدانيم كه در اين حالت فعيل است از رفعه يعني (نبي به معني رفيع).1
ادغام
ابدال
فعيل
اما در باب اعلال آنجا كه از اعلال به قلب و موارد آن صحبت ميشود گفتهاند كه نبي فعيل است يعني صفه مشبههاي است بر وزن مذكور. ريشه اصلي آن (نبو) بوده كه طبق قواعد ادغال و ابدال، هرگاه واو و ياء در يك كلمه باشند به گونهاي كه اولي ساكن اصلي باشد، واو قلب به ياء شده، آنگاه هر دو ياء در هم ادغام ميشوند مثل سيد، علي، نبي كه هر سه صفت مشبههاند. ( نبو نبيو نبيي نبي).2
نتيجه بحث
طبق آنچه در خصوص اعلال سيد و علي نيز براساس آنچه پيرامون جمع مكسر فعيل معتل الآخر ذكر شد قول ارجح آن است كه نبي را از ريشه (نبو) دانسته و آن را معتل الآخر بدانيم. زيرا با اين تفاصيل مهموز الآخر دانستن آن مستلزم پذيرش و ورود به موارد استثناء و نادر جمع مكسرها است و در جايي كه دليل صرفي متقن وجود دارد استناد به استثناءها و موارد شاذ و نادر، در خصوص اثبات قاعده، چندان موجه و عقلي جلوه نميكند.
بررسي و تحليل سير تاريخي، ادبي... واژة (النبي)
همانطور كه ميدانيم كاربرد معناي (پيغام آور از طرف خدا) در خصوص واژه (نبي) معنايي جديد كه زاييده فرهنگ اسلامي و منحصر بدان باشد، نيست؛ چه پيش از اسلام نيز پيغام رسانان الهي و پيامبراني بودهاند كه مسئوليت تبليغ را بر عهده داشتند اما آنچه مهم است چگونگي كاربرد اين لفظ در ادبيات عرب پس از اسلام است.
پيش از اسلا، لفظ نبي و جمع آن انبياء در معناي پيام رسان الهي در شعر عرب به طور عام كاربرد نداشت و لذا آنچه كه در اين زمينه، پس از ظهور اسلام به طور عام و شايع در شعر ميبينيم اغلب همان كاربرد لفظ (النبي)، به حالت علميت براي پيغمبر اسلام (ص) است؛ به اين ترتيب و مراد از (النبي)، با ال تعريف، (نبينا: پيغمبر ما)، (نبي الله) و.... در شعر پس از اسلام، همان حضرت محمد (ص) ميباشد. بنابراين اين لفظ به صورت معرفه در شعر پس از اسلام علم شد براي حضرت محمد (ص) به گونهاي كه تنها از آن حضرت محمد مصطفي (ص) اراده ميشود نه انبياء و رسل ديگر.
شواهد شعري از دورههاي مختلف
ابياتي از ابوطالب، عموي پيغمبر (ص)
ابوطالب، عموي پيغمبر (ص)، در تأييد دعوت نبوي و حمايت از ايشان، با دعوت به عقلگرايي اشخاص شريف و فهميده را مورد خطاب قرار ميدهد و بيان ميدارد كه شريفان و خردمندان بايد بدانند كه محمد، بسان موسي و مسيح پيامبر است؛ همان نور آسماني را كه آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد. و تمام پيامبر به فرمان خداوند، مردم را راهنمائي و از گناه باز ميدارند:
ليعلم خيار الناس أن محمداً نبي كموسي و المسيح بن مريم
أتانا بهدي مثل ما أيتابه فكل بأمر الله يهدي و يعصم1
و باز در ادامه، با بيان حمايت صريح و بيقيد و شرط از پيغمبر (ص)، سران قريش را مورد خطاب قرار ميدهد و ميگويد كه: اي سران قريش آيا تصور كردهايد كه ميتوانيد بر او دست بيابيد در صورتي كه: آرزوئي را در سر ميپرورانيد؛ كه كمتر از خوابهاي آشفته نيست! او پيامبر است، وحي از ناحيه خدا بر او نازل ميگردد و كسي كه بگويد نه؛ انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت.
تمنيتم ان تقتلوه و انما امانيكم هذي كاحلام نائم
نبي اتاه الوحي من عند ربه و من قال لايقرع بها سن نادم1
حسان بن ثابت انصاري
حسان بن ثابت انصاري، معروف به شاعر نبي (ص)، كه از مخضرمين صدر اسلام است در هجو نبي سهم ميگويد:
لولا النبي، و قول الحق مضغه لماتركت لكم انثي و لاذكرا1
شاعر بيان ميدارد كه اگر حضرت محمد (ص) و كلام حق ايشان (اسلام) نبود، هيچ زن و مردي برايتان باقي نميماند و همه قرباني جنگهاي قبيلهاي ميشدند.
ميبينيم كه حسان، لفظ النبي را به عنوان علم براي حضرت محمد (ص) به كار برده است و انبياء ديگر در اينجا مراد نيست. ذكر اين نكته نيز ضروري مينمايد كه قرينه حاليه بر نحوه اراده معناي لفظ دلالت دارد شايد شاعر با استناد به اينكه اين اشعار در دوره اسلامي سروده ميشده، خود را از ذكر نام محمد (ص) بينياز ميدانسته است. با اين تعريف تمام (ال)هاي موجود در الفاظ النبي، الرسول و... را ميتوان (ال) عهد ذهني دانست.
جرير هجو اخطل
جرير، شاعر دربار امويان، در هجاي اخطل، به اسلام و مضري بودن خود ميبالد زيرا نبوت و خلافت در مضر بوده است:
ان الذي حرم مكارم تغلباً جعل الخلافه و النبوه فينا
ـ آن خداوندي كه تغلب قبيله اخطل را از مكارم محروم داشته است خلافت و نبوت را در قبيله ما نهاده است.1
ميبينيم كه جرير به صراحت خلافت و نبوت را در راستاي هم دانسته و با عطف اين دو واژه به هم گويي قصد دارد هر دو را آسماني قلمداد كند.
كميت بن زيد اسدي
كميت خلافت و امامت را حق مسلم اميرالمؤمنين علي (ع) ميداند حقي كه توسط پيغمبر (ص) به خاطر صفات ايشان، به او واگذار شده؛ زيرا پيغمبر بواسطه صفاتي كه دشمنان و رافضان علي (ع) قدرت پوشاندن آن را ندارند، دست به چنين انتخاب و گزينشي در خصوص اميرالمؤمنين علي (ع) زده است كه:
أصفاه النبي علي اختيار بما اعي الرفوض له المذيعا2
بنابراين پس از اسلام در شعر عرب، (النبي) بيهيچ توضيحي به صورت علم براي محمد (ص) به كار ميرفت تا بدانجا كه مراد از (ابن النبي) در بيت زير از كميت، كاملاً مشخصي و دال بر صدق ادعاي ما است شاعر ميگويد: پسر پيغمبر مرا به كمك خواند و من او را لبيك نگفتم پس واي بر من كه انديشهام همچون انديشه بيخردان است واي از اين پشيماني در فرداي قيامت؟ پشيماني از رها كردن زيد بن علي كه:
دعاني ابن النبي فلم أجبه الهفي لهف رأي الغبين
فيا ندما غداه تركت زيداً و رائي لابن آمنه الأمين1
در اينجا (ابن) بواسطه اضافه به (النبي) تعريف شده است و مقصود از آن مشخص ميباشد.
آنچنان كه اشاره شد واژه (نبي) پيش از اسلام هم بوده اما پس از اسلام در صورت معرفه بودن علم شده است براي محمد (ص)؛ خواه با (ال) تعريف ذكر شده باشدآنچنان كه گذشت يا به واسطه ذكر مضاعف اليه معرفه، اين لفظ مختص و مشخص شود همچون: النبي، نبي الله، نبينا و...
كميت ميگويد:
اولاك نبي الله منهم و جعفر و حمزه ليث الفيلقين المجرب2
و باز در قصيدهاي ديگر، غم از دست دادن پيغمبر اسلام (ص) را غمي سنگين و فقدان ايشان را مصيبتي بزرگ به مسلمين ميشمرد آنجا كه ميگويد:
وغاب نبي الله عنهم وفقده علي الناس رزء ماهناك مجلل3
2ـ دعبل بن علي خزاعي
دعبل در قسمتي از تأييد خود چنين ميسرايد:
فكيف و من أني يطالب زلفه الي الله بعد الصوم و الصلوات
سوي حب أبناء النبي و رهطه و بغض نبي الزرقاء و العبلات
و هند و ما ادت سميه و ابنها اولو الكفر في الاسلام و الفجرات4
ـ آيا پس از نماز و روزه چگونه ميتوان به خداوند تقرب جست جز با عشق و دوستي پيامبر و خاندان او و دشمني فرزندان «زرقاء»1 و «عبله»2 و دشمني «هند»3 و فرزندان آنان كه صاحبان كفرند و كردار زشت و ناپسند حتي در روزگار اسلام.4
در اين ابيات شاعر دشمنان اسلام و اهل بيت را بر ميشمارد و با انتساب آنان به مادرانشان به خبث و پليدي ولادت و سابقه آنان در فسق و فجور اشاره مينمايد.
كلمات به كار رفته در اين ابيات چون: صوم، صلاه، نبي، كفر، اسلام، همه مصطلح اسلامي محسوب ميشوند و هريك به گونهاي قابل بررسياند. به طور دقيق شاعر در سه بيت، از پنج واژه اساسي كه از اركان اعتقادي محسوب ميشود استفاده كرده و اين امر نمايانگر ميزان تأثير افكار و عقائد، در انتخاب و استعمال واژگان ميباشد.
دعبل در تائيه5 خود با اشاره به تضييع حق حكومت از اهل بيت ميگويد:
و هم عدلوها عن وصي محمد فبيعتهم جائت علي الغدرات
وليهم6 صنو النبي محمد ابوالحسن الفراج7 للغمرات
ملامك في آل النبي فانهم اواديها1 عاشوا و اهل ثقابي
ـ آنان سوي خلافت را كه روي به وصي محمد داشت منحرف ساختند و بيعت خود را بر خدعه و تزوير استوار كردند.
ـ مولاي آنان، پسر عم و برادر محمد است؛ ابوالحسن، آنكه رهايي بخش از غمها و دشواريها و كژيهاست.
ـ هرچه خواهي مرا در محبت آل نبي ملامت مكن كه آنان تا زندگاني برقرار است دوستان منند و جايگاه اعتماد من.
اشتراك معنايي در ابيات دعبل و طغرائي
دعبل، قطعه شعري با قافيه نون درباره مظلوميت شيعيان خاندان عصمت (ع) سروده است و طغرائي، تقريباً همان معاني را در قطعه شعري با قافيه دال به كار برده است.
دعبل ميگويد:
ان اليهود بحبها لنبيها امنت بوائق دهرها الخوان
وكذا النصاري حبهم لنبيهم يمشون زهواً في قري نجران
والمسلمون بحب آل نبيهم يرمون في الآفاق بالنيران
ـ يهوديان، به خاطر محبتي كه نسبت به پيامبرشان دارند از مصيبتها و فجايع روزگار غدار در امانند.
ـ نصاري نيز به خاطر محبتشان به پيغمبرشان با سرافرازي در روستاهاي منطقه نجران، در جنوب مكه، زندگي ميكنند؛
ـ ولي مسلمانان ـ شيعيان، به خاطر عشقشان به خاندان پيغمبرشان در اين مكان و آن مكان، با آتشهاي شكنجهها و كشتارها مواجه ميشوند.
طغرائي تقريباً همين معاني اشعار دعبل را اقتباس كرده و در شش بيت به اين صورت در آورده است:
حب اليهود لال موسي ظاهر و ولاؤهم لنبي أخيه بادي
و امامهم من نسل هارون الاولي بهم اهتدوا و لكل قوم هادي
و أري النصاري يكرمون محبه لنبيهم بخراً من الاعواد
و اذا توالي آل احمد مسلم قتلوه او وصموه بالالحاد
هذا هو الداء العياء بمثله ضلت حلوم حواضر و بوادي
لم يحفظوا حق النبي محمد في آله و الله بالمرصاد1
ـ محبت يهوديان نسبت به خاندان حضرت موسي (ع) ظاهر است ولايت آنان براي فرزندان هارون، برادر حضرت موسي (ع) نيز ظاهر و روشن است.
ـ امام يهوديان، بعد از حضرت موسي (ع)، از نسل هاروناند، همان نسلي كه يهوديان بوسيله آن هدايت شدند، و هر ملتي راهنما و هدايت كنندهاي دارد.
ـ و نصاري را چنين ميبينيم كه به علت محبتشان براي پيغمبرشان آن هم با ساختن صليب از چوبها، مورد تقدير و احترام قرار ميگيرند:
ـ ولي اگر مسلماني ـ شيعهاي ـ ولايت خاندان حضرت پيغمبر (ص) را در دل داشته باشد، به او تهمت كفر و الحاد ميزنند و او را ميكشند.
ـ مرضي كه هيچ دوايي ندارد همين است، كه در علاج اين بيماري، افكار همه اعم از شهرنشينان و روستائيان پريشان مانده است.
ـ حق ـ محبت و خويشاوندان ـ حضرت پيامبر (ص) را رعايت نكردند ولي خداوند متعال در كمين است.
ابوالعلاء معري
آنچنان كه پيش از اين اشاره شد لفظ «النبي» در صورت نكره بودن، حالت علميه و انحصار خود به خاتم الانبياء را از دست داده و مفهوم عام و شايع به خود ميگيرد. آنچنان كه در شعر ابوالعلاء معري شاعر عصر عباسي آمده است؛ او كه براي عقل مقامي ارجمند قائل بود و در اين باب پيرو متفكران زمان خود ميباشد، عقل را يكتا پيشوا و يگانه پيامبري ميداند كه انسان را به حقيقت راه مينمايد:
ـ كذب الناس لا امام سوي ال عقل مشيراً في صبحه و المساء
ـ أيهاالغر ان خصصت بعقل فاسألنه فكل عقل نبي1
ـ مردم دروغ ميگويند هيچ پيشوايي جز عقل نيست او است كه هر صبح و شام مردم را راه مينماياند.
ـ اي فريب خورده اگر تو را با عقل الفتي هست از او بپرس كه هر عقلي پيامبري است.
در اين ابيات شاعر، قدرت هدايتگري عقل را در نماياندن طريق درست به قدرت يك نبي تشبيه كرده است. لذا نبي را نكره آورده تا از حالت اختصاص و عمليت به رسول اكرم (ص) خارج شود.
الاسلام
نگاهي به واژه «الاسلام»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
نگاهي به واژة (الاسلام)
بررسي لغوي واژة (الاسلام)
الاسلام الاستسلام: انقياد و فرمانبرداري.1 أسلم: انقاد.2
الاسلام در اصطلاح شريعت: اظهار خضوع و دين داري و پايبندي به هر آن چيزي است كه حضرت محمد (ص) آورده است؛ به خاطر آن خون ريخته شده و بواسطه آن امور منكر ترك ميشود.3
در نيز آمده است: 4
أسلم إسلاماً. (س ل م): گردن نهاد، تن در داد. اسلام آورد. به صلح و آشتي در آمد. و أسلم امره اليه أوله: كار خود را به او واگذاشت. واسلمه او را خوار و به حال خود رها كرد. و أسلم الشيء اليه: آن چيز را به كسي تسليم كرد. و أسلم عن الشيء: از آن چيز دست برداشت.
و نيز گفتهاند:5
أسلمت عنه: گذاشتم آن را بعد از آن كه بودم در او.
أسلمت الارض: رويا شد زمين درخت سلم را.
أسلم إسلاماً: منقاد و مطيع شد به دين اسلام، گردن نهاد.
أسلم العدو: فرو گذاشت و ياري نداد او را.
أسلم امره الي الله: واگذار كرد كار را به خدا.
أسلم: معامله سلم كرد و به صلح در آمد.
أسلم: خيانت كرد، به باد داد، به دين اسلام مشرف شد.
أسلم الروح: نفس آخرين كشيد، جان سپرد.
أسلم أمره الي الله: كار خود را به خدا واگذارد.
بنابراين به طور خلاصه (الاسلام) در لغت، عبارت است از مسلمان شدن، فرو گذاشتن، گردن دادن، تسليم شدن (سورة 2/128 و سورة 27/31-91) و اصطلاحاً انقياد حق و اذعان شرع و التزام به فريضهها است.1
المسلم در لغت:
المسلم: اسم فاعل است. مسلمان2
در التهذيب: و أما الاسلام به نقل از ابابكر محمد بن بشار آمده:
كه چون گفته ميشود (فلان مسلم)، دو وجه از اين واژه بر ميآيد:
اول آن است كه مسلم را به معناي فرد مطيع و تسليم در برابر اوامر الهي بدانيم يعني همان المستسلم لأمر الله.
وجه دوم آن است كه مسلم را فرد مطيع و تسليم در برابر اوامر الهي بدانيم يعني همان المستسلم لأمر الله.
وجه دوم آن است كه مسلم را فرد مخلص و خالص در عبادت خدا، بدانيم يعني المخلص لله العباده؛ كسي كه عبادتي خالصانه دارد.3
تفاوت معنوي (اسلام) و (ايمان)
ثعلب در بيان تفاوت دو واژه اسلام و ايمان، قولي موجر و زيبا دارد، او بيان ميدارد كه: «الاسلام باللسان و الايمان بالقلب»:1 اسلام، اعتقاد زباني به چيزي و ايمان، ارادت قلبي بدان است.
جرجاني در «التعريفات» ايمان را تعريف كرده و ضمن بيان تفاوت بين منافق و فاسق و كافر، به بيان انواع ايمان ميپردازد:
الايمان در لغت به مفهوم تصديق قلبي است؛ و در شرع: اعتقاد قلبي و اقرار به زبان را گويند «هر كس شهادت دهد و به آن عمل كند ولي معتقد نباشد منافق است و كسي كه شهادت دهد و به آن عمل نكند، ولي معتقد باشد، فاسق است. كسي كه شهادت ندهد، كافر است، ايمان پنج قسم است: 1ـ ايمان مطبوع، كه ايمان ملائكه است. 2ـ ايمان مقبول، كه ايمن مؤمنين است. 3ـ ايمان معصوم، كه ايمان انبياء است. 4ـ ايمان موقوف كه ايمان مبتدعين است. 5ـ ايمان مردود كه ايمان منافقين است.2
«مومن» و «مسلم»به عنوان مصطلح اسلامي، به چه معنا است؟
جرجاني ميگويد: ايمان در لغت به مفهوم تصديق قلبي است. از اين رو قرآن ميفرمايد: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا».
ازهري ميگويد: توجه به آيه بالا نشانگر آن است كه در كجا (مؤمن) و (مسلم) برابرند و در كجا برابر نيستند. اسلام به معناي اظهار خضوع و خشوع و قبول هر آن چيزي است كه پيغمبر (ص) آورده است؛ هر آن چيزي كه به خاطر آن خونها ريخته شد: حال اگر اين اظهار خضوع، با تصديق و اعتقاد قلبي همراه شود بدان ايمان ميگويند اما اگر تنها در ظاهر، شريعت پذيرفته شود بيآنكه در دل تأييد و تصديقي بر آن شود از آن به نام اسلام ياد ميكنند و لذا:
مؤمن كسي است كه ايمان ظاهريش با تصديق و صدق قلبي و باطني همراه است يعني هم در ظاهر هم در باطن شريعت را پذيرفته و بدان معتقد است.
ولي مسلم عبارت است از هر كسي كه تنها در ظاهر اظهار اسلام ميكند و اعتقاد و تأييد باطني در تعريف آن شرط نيست.1
و لذا ميتوان بين اين دو واژه نسبت عموم و خصوص مطلق قائل شد كه:
هر مؤمني، مسلم است ـ بعضي مسلمها، مؤمننه ـ بعضي مسلمانها مؤمن نيستند.
اما گاهي (امن) نيز مثل (اسلم) در معناي لغوي و وضع اوليه به كار گرفته ميشود.
ايمان و امانت از يك ريشهاند
لفظ ايمان اساساً مأخوذ است از لفظ (الامانه)، شريعت چون امانتي به هر فرد سپرده ميشود آنكه قلباً تأييد اين امانت را كند همانطور كه ظاهراً آن را اظهار ميدارد در اصل اداي امانت كرده و هر كه جزء آن كند خيانت در امانت از همين رو است كه به فرد تصديق كننده و صادق النيته، مؤمن گويند زيرا حد امانت الهي را كه در ظاهر ادا كرده در دل جاي داده است و در واقع با نيت است كه اعمال خالص و ناخالص تفكيك شده، از هم جدا ميشوند؛ از اين رو پيغمبر (ص)، نماز و وضو را، ايمان دانست زيرا در هر دو اين اعمال، صرف انجام ظاهري عمل يعني اسلاميه صرف مورد نظر نيست بلكه در هر دو عمل نيت مراد است.2
در بيت زير از دعبل ـ شاعر عصر عباسي ـ كه در آن ماده (امن) در مفهوم لغوي و وضع اصلي و اوليهاش استعمال شده، و ابداً معناي مصطلح واژه قصد و اراده نشده است:
منازل قوم يهتدي بهديهم فتؤمن منهم زله العثرات1
ـ اين خرابههاي متروك، آثار خانههاي كساني است كه تنها هاديان طريق هدايتاند، آنان كه از لغزشها و كژيها به دوراند (در امان ماندهاند).
ميبينيم در اين بيت واژه (تؤمن) در معاني (ايمان آوردن و مؤمن شدن يا به اسلام مشرف شدن) به كار گرفته نشد، بلكه مراد از آن صرفاً مفهوم لغوي واژه ـ (در امان ماندن، مصون ماندن) است.
خلاصه
بنابراين چون تشرف به آيين اسلام به گونهاي فرد را از انحراف به مسيرهاي نادرست فكري ـ عملي ديگر مصون ميدارد، در خصوص تشرف به آن لفظ (ايمان آوردن) و در مورد فرد مشرف به اسلام واژه (مؤمن) يعني (مصون و محفوظ و در امان) مجازاً به كار گرفته ميشود.
وجه انتخاب (اسلم) و (مسلم) براي آيين جديد و معتقداتش
در پذيرش هر آيين و عقيدة جديد، به نوعي تسليم و انقياد وجود دارد و از آنجا كه آيين محمدي، اكمل اديان و نبي آن خاتمالانبياء بود لذا پذيرش اين آيين، به منزله انقياد كامل در برابر تمام اديان آسماني پيش از آن و قبول حقانيت جميع انبياء قبل بود.
بنابراين اسلام نام گرفت كه پذيرش آن به منزله اعلام انقياد كامل باشد در برابر شاملترين و كاملترين امر و نواهي الهي؛ و فرد منقاد و مطيع در برابر اين امور مسلمان ناميده شد تا به بركت اين نام اطاعت كننده و تسليم شوندهاي باشد كامل و از سر يقين و در واقع هيچ ريشهاي به قوت (س ل م) نميتوانست پاسخگوي نياز جامعه در اطلاق لفظ مناسب بر اين مفهوم گسترده و تازه وارد شده در جامعه عرب، باشد.
البته انتخاب اين ماده، در باب تسميه آيين جديد و نيز پذيرش لفظ (مسلم) براي معتقدان آن، سليقه عرب آن زمان يا گزينش نبي (ص) نبود؛ بلكه اين مسأله امري است برگرفته از كتاب آسماني قرآن.
آن چنان كه پيش از اين نيزاشاره شد بسياري از مواردي كه تحت عنوان مصطلح اسلامي از آن ياد ميشود، اموري سليقهاي نبوده و نيستند و اين گونه نبوده كه انتخاب و پذيرش اين كلمات، براي معاني جديد اصطلاحي آن، توسط فلان عرب يا بوسيله فلان شاعر و يا حتي توسط شخص نبي (ص) وضع و انتخاب شده باشد بلكه انتخاب، اطلاق و پذيرش برخي از اين واژگان و استعمال آنها در معاني جديد، برخاسته از آيين جديد است؛ و به طور مشخص، در بسياري موارد، اين واژگان برگرفته و منتخب از همان واژگان و مصطلحات مستعمل در قرآن كريم است.
در خصوص لفظ (اسلام) و (مسلم) نيز وضع اين گونه است. زيرا اين وجه تسميه در خصوص آيين جديد و معتقداتش، در نص صريح آيات قرآن، به وضوح مشهود است.
شواهد شعري از دورههاي مختلف
وضع اوليه كلمه (الاسلم) در بيتي از احوص
ماده (الاسلم) و واژه (الاسلام) ـ به فتح و كسر به قول بيضاوي1 در معاني لغوي صلح و آرامش و استسلام و... در شعر جاهلي نيز وجود داشته است، پس از اسلام نيز اين معاني در خصوص ريشه مذكور توسط شعراء به كار ميرفت، به عنوان مثال احوص (723 م / 105 ه( شاعر غزلسراي عصر اموي، در يكي از قصائد خود در مدح مسلمين آنها را دلاوراني توصيف ميكند كه دشمنان صلح و آرامش را از منزلگاههاي خود بيرون راندند و ستون دين را كه ميرفت به كژي گرايد مجدداً به قوت خود استوار گرداندند:
فذادوا عدو السلم عن عقردارهم و أرسوا عمود الدين بعد التمايل1
لذا انتخاب ماده (س ل م) در معاني اصطلاحي مذكورش، انتخابي برخاسته از خود قرآن است كه استعمال اصطلاحي آن، به دفعات در قرآن آمده است. به عنوان نمونه ميتوان به آيه «هدي و بشري اللمسلمين» كه خداوند در آن هدايت و بشارت را خاص منقادان دانسته، اشاره كرد.
كعب بن زهير، شاعر مخضرم
كعب بن زهير از شعراي صدر اسلام، در بخشي از قصيده مشهور (بانت سعاد) خود، با اشاره به دعوت پيغمبر (ص) به اسلام، در سرزمين مكه و دعوت تازه مسلمانان مكه به هجرت از مكه به مدينه پس از پذيرش آيين جديد، ميگويد:
في عصبه من قريش قال قائلهم ببطن مكه، لما أسلموا: (زولوا)2
در اين بيت مراد از (أسلموا) همان اسلام آوردن و گرويدن به آيين جديد است. هرچند كه اين واژه پيش از اسلام در معاني تسليم شدن و غيره به كار ميرفت.
اخطل، شاعر دربار اموي، در قصيدهاي خطاب به خليفه وقت، ابن مروان، دليل اسلام آوردن و همراه شدن قيس با امويان را ترس اين قبيله ميداند نه بصيرت و بينششان، ترسي كه باعث شد قيس، با خواري، به سوي تسليم در برابر امر خليفه كشيده شوند:
فإن تك قيس، يا ابن مروان، بايعت، فقد وهلت قيس إليك من العذر
علي غير إسلام، و لا عن بصيره ولكنهم سيقوا إاليك، علي صغر1
اخطل در قصيدهاي ديگر، در توصيف يزيد بن معاويه و برادرش عبدالله، وجود و حضور آن دو را در ميان مسلمين، ماية خير و بركت و سلامتي ميداند و عدم حضورشان را علت هر نوع بيبركتي از اين رو ميگويد:
و المسلمون بخير مابقيت لهم و ليس بعدك خير حين تفتقد2
كميت بن زيدالاسدي
اما كميت بن زيد اسدي، در يكي از هاشميات خود با اشاره به حق تضييع شدة آل علي (ع) به دست امويان و كشتار اعمال شده توسط آنها به اين مهم اشاره دارد كه آنها جماعتياند كه خون مسلمين نزدشان مباح شرعي است.
تحل دماء المسلمين لديهم و يحرم طلع النخله المتهدل
ابوالطيب المتنبي
متنبي، برجستهترين شاعر عصر عباسي، پس از بازگشت از نزد كافور آنجا كه پر طنينترين اشعارش را در دعوت به قوميت عربي به سلك نظم آورده، در هجو كافور، با اين عبارت كه: سروان هر قومي از خود آن قوماند و سروان مسلمين، بندگاني فرومايهاند، كافور را مورد خطاب قرار داده و تحقير ميكند كه:
سادات كل أناس من نفوسهم و ساده المسلمين إلا عبد القزم1
خلاصه بحث
واژه «اسلام» پس از جاهليت، اغلب نه در مفهوم لغوي و وضع اوليه ـ مطيع و منقاد شدن، كه در مفهوم اصطلاحي خويش ـ دين اسلام ـ حكم علم را يافت، و از آن نه معناي مصدريت، كه مفهوم علميت، براي آن آيين خاص، اراده ميشود. اما ماده (السلم) و واژه (الإسلام) ـ به فتح و كسر به قول بيضاوي2 در معاني لغوي صلح و آرامش و استسلام و... در شعر جاهلي وجود داشت.
كاربرد واژههاي (أسلم) و (مسلم) در معاني (اسلام آورد) و (مسلمان)، كاربرد آنها در معاني مصطلح و وضع قراردادي است نه معاني اصلي و وضع اوليه. كاربردي كه پس از اسلام به شكل گسترده باب شد.
الحديث
نگاهي به واژه «الحديث»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
بررسي لغوي واژه الحديث
الحديث: شيء جديد و تازه. و نيز به معناي خبري كه كم و زياد ذكر شود، شايعه،1 و جمع آن أحاديث ميباشد مثل قطيع و أقاطيع؛ كه البته جمع فعيل به أفاعيل، شاذ و خلاف قياس است. عدهاي گفتهاند كه جمع آن: حدثان و حدثان ميباشد كه البته اين، قول قليل است.2 اصمعي ميگويد:
تلهي المرء بالحدثان لهواً و تحدجه، كماحدج المطيق3
حديث: تازه و نو، سخنراني، گفتگو، محاوره، شايعات، داستان، افسانه، جوان، نونهال.
الحديث السائر: سخنان كوتاه امثال و حكم
أحدوثه، احاديث ج: سخن، آنچه نقل شده4
حديث ـ أحاديث وحدثان ج خبر رسول اكرم (ص) و أئمه عليهم السلام.5
الحديث: 1ـ نو، تازه، ج حدثاء و حداث 2ـ و ج أحاديث وحدثان وحدثان: خبر ـ 3 ـ گفتار و رفتار پيغمبر اسلام (ص).6
بررسي واژه «الحديث» با استناد به آيات و روايات
همانطور كه ذكر شد (حدث) حدوثاً وحداثه به معني: نوشد چيزي كه نبود (نقيض قدم) آن چنان كه در قرآن آمده:
«يومئذ تحدث أخبارها»: آن روز زمين اخبار خود را حكايت كند (چون تازه است)»
و نيز در حديث آمده كه:
«إياكم و محدثات الأمور: بپرهيزيد از مبتدعات كه در كتاب و سنت و اجماع نيست.»
از اين رو مرد جوان را (رجل حدث السن و حديث) ميخوانند و (حداثه) را اول جواني و (حداثه الامر وحدثان) را ابتدا و شروع به كار ميدانند1 نيز گفتهاند (حديث) احاديث و حدثان ج، سخن و آن چيزي است خبر مربوط به رسول اكرم (ص) و ائمه عليهم السلام را در بر ميگيرد همانطور كه در قرآن آمده:
«و هل أتاك حديث موسي: آيا حكايت موسي به تو رسيده است».2
گاهي با وجود قرينه، الحديث را به معني «القرآن» در نظر ميگيرند، تا آنجا كه فرا با اشاره به آيه: «إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً»؛ مراد از «الحديث» را «القرآن» ميداند.3 از اينرو «الحديث» آن چيزي است كه محدث آن را نقل ميكند.4
آراء فرا، ابن بري و سيبويه در باب واژة «الأحدوثة»
فرا ميگويد: حديث واحد را «احدوثه» گويند. از اينرو مراد از أحدوثه يك حديث است.5
اما ابن بري قول فرا را رد ميكند و معتقد است كه: «الأحدوثه» به معناي «الأعجوبه» است نه به مفهوم حديث واحد و احاديث نبي همه حديث ميباشند نه أحدوثه. آن چنان كه سيبويه جمع حديث به صورت «احاديث» را در باب «ما جاء جمعه علي غير واحده المستعمل» ذكر كرده است و آن را در راستاي كلماتي چون عروض و أعاريض، و باطل و أباطيل قابل قبول ميداند.1
چگونه ميتوان بين وضع لغوي مفهوم لغوي «حديث» و كاربرد اصطلاحي آن، نسبت منطقي برقرار كرد؟
آن چنان كه در كتب لغت آمده، (گفتار و رفتار و اخبار مربوط به پيغمبر اسلام (ص) و ائمه معصومين)، معناي لغوي حديث، نميباشد بلكه (حديث) در لغت به معني (تازه و نو) و يا (خبر وضع شده) است و اين مفهوم خبر ميتواند شامل هر نوع خبري باشد نه فقط اخبار مربوط به احوال و اقوال نبي (ص) و معصوم.
و لذا لفظ حديث كه پس از اسلام به طور مشخص در خصوص اخبار مربوط به رسول (ص) و ائمه عليهم السلام به كار گرفته شد، كاربرد اصطلاحي واژه مذكور است نه وضع لغوي آن. چون طبع وضع، حديث ميتواند هر نوع خبري را در بر ميگيرد ولي ميبينيم كه پس از اسلام، در خصوص اخبار و اقوال پيغمبر (ص) و ائمه لفظي غير از حديث به كار گرفته نميشود؛ و لذا بين مفهوم وضعي لغوي واژه (حديث) و كاربرد آن در معناي مصطلحش، (اقوال و اخبار مربوط به پيغمبر اسلام و ائمه معصومين) نسبت منطقي عموم و خصوص مطلق حاكم است به اين شكل كه:
هركدام از اقوال و افعال نبي (ص) و معصوم حديث است، برخي احاديث، از اقوال و افعال نبي (ص) و معصومند، برخي احاديث، از اقوال و افعال نبي (ص) و معصوم نيستند.
احاديث نبوي تا عصر اموي
منع تدوين حديث، از زمان خليفة اول آغاز شد در زمان دوم شدت يافت و به اين ترتيب به بهانه حمايت از قرآن، احاديث نبوي سوزانده شد و دست جامعه از آن دور ماند.1 اين وضع تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت.
با آن كه طبق وصيت عبدالملك، يزيدبن عبدالملك وليعهد سليمان بن عبدالملك بود؛ پس از سليمان، عمر بن عبدالعزيز خليفه شد و مورد استقبال قرار گرفت.2
عمربن عبدالعزيز كه با وضع پريشان امواج خشم و نفرت شديد مردم از دستگاه نبياميه، روبرو بود، بيدرنگ در پي دلجويي از محرومان بر آمد و به استانداران حكومت مركزي نوشت: مردم به فشار و ستم دچارند و آيين الهي در ميان آنان وارونه اجرا شده است. اكنون بايد گذشته جبران شود و چنين كارهايي پايان پذيرد و از اين پس، هيچ كس حق ندارد، پيش از مشاوره با من كسي را كيفر دهد يا به دار آويزد.3
او براي مبارزه با فساد و تبعيض، تمام دارايي و لباسهاي سليمان بن عبدالملك را فروخت و بهاي آن را، كه بيش از 20 هزار ديناربود، به بيتالمال بازگرداند. افزون بر اين،4 به عموزادگانش فرمان داد اموال عمومي را كه تصاحب كرده بودند به بيتالمال برگردانند.
ميراث شوم و بدعت ننگين معاويه در ناسزاگويي به امام علي (ع) را از ميان برداشت. فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (س) تحويل داد و اعتراف كرد كه فدك مال آنها است و نبياميه حقي درآن ندارند.
متأسفانه پس از مرگ او، يزيد بن عبدالملك، به خلافت رسيد؛ فدك را از سادات فاطمي پس گرفت و در اختيار نبياميه قرار داد.
عمر بن عبدالعزيز، در اقدامي شجاعانه، نگارش احاديث پيامبر (ص) را كه از زمان ابوبكر و عمر به دلايل سياسي ممنوع اعلام شده بود و تا زمان وي ادامه داشت، آزاد ساخت.1
بنابراين نظر به وضع سياسي اجتماعي حاكم كه به بخشي از آن اشاره شد؛ لفظ حديث در مفهوم اسلاميش تا زمان عمر بن عبدالعزيز در شعر عرب وارد نشد. از اين رو در خصوص مفهوم اسلامي واژه مورد بحث، شواهد شعري از عصر اموي به بعد خواهد بود.
نمونههايي از اشعار شعراي دورههاي مختلف
كميت
كميت با انتقاد از سياست فاسد اموي در ارائه افكار خود در قالب اسلام، با اشاره به اين موضوع امويان مردمانياند كه هر سال عقيده نويي را تحت عنوان دين، با حرمت و قداستي الهي همچون حديث پيغمبر، آورده و روايت ميكنند و با آن پيروان و هواخواهانشان را به لغزش و گمراهي ميكشانند مي گويد:
لهم كل عام بدعه يحدثونها زلوا بها أتباعهم ثم أوحلوا2
العبدي الكوفي
ابومحمد، سفيان بن مصعب العبدي الكوفي، از شعراء اهل بيت است، او كه شاعري متعهد و شيعي است در مورد مدح نبي، مصيبت امام حسين (ع)، و نيز در ذكر مناقب علي (ع) اشعار فراواني سروده، كه علامه اميني در كتاب الغدير، آن را گردآورده؛ قصيدة او در خصوص واقعه غديرخم به 86 بيت ميرسد.3
عبدي كوفي علاقه فراواني به كاربرد اوزان خفيف، جهت سهولت و رواني در بيان اشعار داشت. تا آنجا كه قصيدهاي دارد در بحر خفيف با مطلع:
إنا روينا في الحديث خبرا يعرفه سائر من كان روي1
اشاره ميكند كه ما در حديث، خبري را روايت كرديم كه ديگر روايت حديث نيز آن را ميدانند.
«الشرع و السنة»
1ـ نگاهي به واژه الشرع
2ـ نگاهي به واژه «السنة»
3ـ شواهد شعري در باب الشرع و السنة
1ـ نگاهي به واژه «الشرع»
بررسي لغوي واژه «الشرع»
شرع: شرع الوارد يشرع شرعاً و شروعاً: تناول الماء بفيه: آب را بادهانش نوشيد. و شرعت الدواب في الماء تشرع شرعاً و شروعاً أي دخلت:1 وارد شدند چهارپايان2
الشرع: در لغت: به مفهوم اظهار و بيان. گويند «خداوند، فلان را مشروع كرد» يعني آن را آيين و كيش قرار داده كلمة مشرعه (آبشخور مأخوذ از همين است)3
بررسي لغوي جمع آن واژه «شريعة» با استناد به آيه قرآن
شريعة جمع آن ـ شرائع: راه آشكار خدا بر بندگان، راه روشن و راست، آستانه و بالاي در، عتبه.
در لسان العرب به نقل از الفراء در مفهوم واژه شريعة مذكور در قرآن چنين آمده است: «و قال الفراء في قوله تعالي: ثم جعلناك علي شريعة من الامر... علي الشريعة: علي دين و مله و منهاج، و كل ذلك يقال.» و در همان جا به نقل از قتيبي باز در خصوص همين آيه آمده: «و قال القتيبي: علي شريعه: علي مثال و مذهب».4
«شرع» و «شريعة» در فرهنگ اسلامي
شرع شامل قواعد و مقررات رسيده از طريق وحي به انبياء است كه شامل مسائل اقتصادي و اخلاقي و حقوقي (يعني عادات در برابر عبادات) ميباشد. اين معني اخص شرع است ولي در معني اعم آنچه را كه از شرع به معني اخص استنباط شود نيز شامل است. عالم به شرع را در اصول عقائد، متكلم گويند و در فروع دين فقيه؛ شرع مقابل عرف و عقل هم استعمال شده است.1
و الشريعة: همان قبول و التزام عبوديت است. گفتهاند كه: «شريعت روش دين است».2
خلاصه بحث
شرع: راه آشكار. شرع در اصل مصدر است سپس اسم شده به راه آشكار و به آن شرع (به فتح و كسر اول) و شريعت گفته شده و به طور استعاره به «طريقة خدايي» اطلاق شده است. (نيز گفتهاند كه: شرعة و شريعت هر دو يكي است و آن طريقة واضحه است و اصل آن به معني ظهور ميباشد. «ثم جعلناك علي شريعة من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذين لايعلمون»3 يعني: سپس تو را در راه آشكاري از امر دين قرار داديم از آن پيروي كن و از هواهاي نادانان پيروي نكن، (تكرار: 5).4
اين واژه پنج بار در قرآن تكرار شده است.4
2ـ بررسي مفهوم «سنت» و مباحث مربوط به آن
«سنت» در لغت
السنة: طريقه، عادت و روش پسنديده،5 و نيز سنة روياروي نقل و فضيلت است، سنت،6 روياروي بدعت است.7
سنة: روي يارخساره، صورت، پيشاني و هر دو جانب آن، خوي، طبيعت و روش و طريقه.1
سنة: واجب، حكم، فرمان، قانون، دستور، احاديث نبوي
سنة الله: حكم خداي و امر و نهي او. در لسان به نقل از اللحياني آمده: سنة الله: أحكامه و أمره و نهيه؛2
«السنة» در قرآن
در قرآن آمده: «و ان تعودوا فقد مضت سنة الاولين:1 اگر به عداوت برگرديد طريقه گذشتگان، يعني رويه خداوند درباره كفار كه هلاكشان كرد در گذشته روشن است.»
سنت در لغت، به معني طريقه و روش است. و در اسناد آن به خدا، قانون كلي حاكم، بر جوامع را ميرساند: «سنت الله الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلاً».2
بعضي گويند: در لغت به معني روش پسنديده است، و گاهي با وجود قرينه در روش بد، و ناپسند، نيز به كار ميرود: من سن سنة حسنة فله أجرها و اجر من عمل بها و من سن سنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها.
و بعضي گفتهاند به معني روش و طريقهاي است كه مردم بدان خو گرفتهاند، خواه خوب، خواه بد. كساني در معني آن، دوام را از نظر دور نميدارند، و آن را «سنتت الماء» بيگانه نميشناسند كه به معني «مداومت كردم در ريختن آب» است.3
سنة: طريقه، روية. (طبرسي) گويد: سنت و طريقه و سيره نظير هماند. سنت رسول طريقة اوست. جمع سنت سنن است. «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض»،4 يعني: پيش از شما، سنتهايي وجود داشت، (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهايي داشتند كه شما نيز، همانند آن را داريد) پس در روي زمين، گردش كنيد. لازم به ذكر است كه اين كلمه با مشتقات آن 16 بار در قرآن آمده است.5
«السنة» در اصطلاح متكلمين و فقها
سنت، در عرف فقها، و متكلمين، در برابر بدعت به كار ميرود، و عبارت است، از هر حكمي كه به اصول شريعت، وابسته است، و بدعت، چيزي است، كه مخالف، با اصول شريعت است.
سنت در اصطلاح ديگر، مرادف با ندب و استحباب است كه فعل آن، از ترك، اولي و ارجح است: تسامح در ادلة سنن، يعني سهل انگاري در دليلهائي كه احكام مستحبات را بيان ميكند. گاه سنت، بر نماز، نيز اطلاق ميشود، از باب اطلاق عام، بر خاص.1
«السنة» در فرهنگ اسلامي
السنة: در لغت: به مفهوم طريقه، عادت و روش پسنديده يا غير پسنديده. در شريعت عبارت است از روشي اعمال شده در دين، بيآنكه واجب دانسته شود. سنت رسول اكرم (ص) عبارت است از قول و عملي كه پيامبر رعايت و يا احياناً ترك كرده است. اگر اين مواظبت، به عنوان عبادت باشد سنن هدايت است و اگر برحسب عادت باشد سنن زايد است. پس سنت هدايت بر پاداشتن [= انجام] آن براي تكميل دين است و ترك آن، كراهت يا بدي دارد. سنن زايد، چيزي است كه اخذ آن هدايت است، يعني برپا داشتنش نيكوست و به ترك آن، كراهت يا بدي تعلق نميگيرد، مثل سيرة رسول اكرم (ص) در طرز ايستادن، نشستن، لباس پوشيدن و غذا خوردن. سنت اعمال شرعي مشترك است كه ميان آنچه از رسول اكرم (ص) در قول، فعل و تقرير صادر شده و يا اعمالي كه ايشان بدون وجوب شرعي به آنها عمل كرده است. سنت دو گونه است: 1ـ سنت هدايت كه سنت مؤكد نيز گفته شده، مثل اذان، اقامه، [سنتهاي نماز و عبادات ديگر]، مستحباتي كه تابع فرايضاند، مضمضه و استنشاق، حكم اين اعمال مثل واجب است با اين تفاوت كه تارك واجب شرعي، عقاب ميشود ولي تارك سنت، عقاب نميشود. 2ـ سنن زوايد، مثل اذان منفرد، مسواك كردن دندان و افعال شناخته شده در نماز و خارج نماز كه تارك آن، عقاب نميشود.1
بنابراين سنت در معاني مختلف استعمال شده است: 1) طريقة معصوم اعم از قول (= سنت قولي) و فعل (= سنت فعلي) و تقرير وي به اين معني كه عمل مردمان به اطلاع معصوم رسيده باشد و او نهي نكند مانند اجراي عقود در عصر رسول (ص) بدون استعمال صيغ العقود.
سنت، حجت است، وحي به معني است نه به لفظ؛ شارح مجملات كتاب است و مخصص آيه ميشود ولي ناسخ نميشود (كفاية بغدادي 45. ادب القاضي 1/346-368).
2) سنت به معني نقل و فضيلت است 3) سنت روياروي بدعت است.2
خلاصه بحث
مراد از (شرع)، پس از اسلام دين اسلام، و منظور از سنت، افعال و اقوال و تقارير پيغمبر (ص) و اهل بيت معصومين (عليهم السلام) است بنا به نظر شيعه؛ اما اهل تسنن علاوه بر پيغمبر (ص)، افعال، اقوال و تقارير مربوط به صحابه را نيز جزء سنت ميدانند.
شواهد شعري در باب «شرع» و «السنة»
خريمة بن ثابت، شاعر شيعي عصر اموي
خريمة بن ثابت، شاعر شيعي عصر اموي، است او قصيدهاي در بحر طويل دارد كه آن را در مدح اميرالمؤمنين علي (ع) و تاييد حقانيت امامت و بيعت با ايشان سروده است. شاعر در دو بيت اول همين قصيده بيان ميدارد كه ما با اميرالمؤمنين علي (ع) بيعت كرديم چون او ما را از شر همة فتنههاي روزگار ايمن داشت و وجود اميرالمؤمنين علي (ع) براي ما كافي بود تا از فتنههايي كه ميترسيديم ايمن شويم ما او را سزاوارترين خلق خدا بر امر خلافت يافتيم او آگاهترين قريش به كتاب خدا و سنة نبي است.
اذا نحن بايعنا علياً فحسبنا أبوحسن مما نخاف من الفتن
وجدنا أولي الناس بالناس إنه أطب قريش بالكتاب و بالسنن1
بيتي از امام رضا (ع) موضوع «شرع» و «السنة»
دعبل
در كتاب «دعبل شاعر امام رضا (ع)» به نقل از ثقة الاسلام، شيخ عباس قمي در كتاب «نفثة المصدور» و همچنين در كتاب «منتهي الامال» به نقل از كتابهاي برادران تسنن يك قصيده طولاني از حضرت امام رضا (ع) ذكر كرده است كه يكي از ابيات آن اين است:
واتل كتاب الله تهدبه و اتبع الشرع علي سنته2
شواهدي از قرآن كريم در باب واژگان «الشرع» و «السنة»
واژه «شريعة» پنج بار1 در قرآن كريم تكرار شده است خداوند ميفرمايد: «ثم جعلناك علي شريعة من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذين لايعلمون»2 «سپس تو را در راه آشكاري از امر دين قرار داديم از آن پيروي كن و از هواهاي نادانان پيروي نكن»
اما كلمه «سنة» و جمع آن «سنن» به همراه مشتقاتش شانزده3 بار در قرآن آمده است؛ كه نمونهاي از آن را در اينجا ميآوريم: «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض»:4 «پيش از شما سنتهايي وجود داشت، (و هر قومي، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهايي داشتند كه شما نيز، همانند آن را داريد) پس در روي زمين گردش كنيد.»
الكتاب و كتاب الله
نگاهي به واژه «الكتاب»
شواهد شعري از دورههاي مختلف
نگاهي به واژه (الكتاب)
بررسي معاني لغوي واژه (الكتاب)
الكتاب: در لغت به معناي آن چيزي است كه در آن نوشته ميشود و جمع آن كتب و كتب است.1 و مصدر آن: كتباً و كتابه و كتبه و كتاباً است.2
اين واژه داراي معاني لغوي ديگري نيز هست. معاني چون: كاغذ كه در آن نويسند ـ نامه، نوشته ـ صفه، ورق ـ كتاب ديني ـ قدر و قضا ـ فرمان، فرض، واجب ـ اجل، مدت.3
كتب به عنوان فعل آن، نيز داراي معاني مختلفي است. معاني چون: كتب: تحرير كرد، نقش كرد، كند ـ كتب القربه: سر مشك را بست، كتب السقاء: دوخت درز مشك را ـ كتب وصيه: وصيت نامه نوشت و كتب عليه كذا: امر و حكم كرد بر او چنين.
و اهل الكتاب: كساني كه داراي كتاب آسماني هستند.
و ام الكتاب: اصل و آغاز كتاب، نسخه اصلي يا خطي كتاب.4 كه به سوره حمد نيز گفته ميشود.
بررسي معاني اصطلاحي واژه (الكتاب) با استناد به آيات و احاديث
الكتاب: در اصطلاح، بر قرآن و گاه بر تورات و گاهي نيز بر فريضه و امر واجب اطلاق ميشود. آن چنان كه زجاج در تفسير آيه «نبذ فريق من الذين أوتوا الكتاب» مراد از «الكتاب» را «التوراة» دانسته است.1 همين طور عبارت كتاب الله نيز اين گونه است؛ يعني جايز است كه مراد از آن را، (القرآن) بدانيم و يا مقصود از آن را (التوراه) ذكر كنيم، كه البته هر دو وجه آن نيز جايز ميباشد؛2 اما اين موضوع كه غرض از ذكر (الكتاب) كداميك از دو مفهوم مذكور در بالا است به قرينه لفظيه يا معنويه موجود در عبارت بر ميگردد. همچنين گفتهاند كه مراد از الكتاب هر آن چيزي است كه از اعمال نبيآدم ثبت و ضبط ميگردد و به كتابت ميرسد.3
كتب: الشيء يكتبه كتبا و كتاباً و كتابه و كتبه: خطه
الكتاب: اسم لما كتب مجموعاً؛ و الكتاب مصدر. و ايضاً ماكتب فيه.4
در حديث آمده: «من نظر في كتاب أخيه بغير اذنه، فكأنما ينظر في النار».
ابن الاثير ميگويد: اين عبارت تمثيلي است بدين معنا كه همانطور كه انسان از آتش حذر ميكند ميبايستي از نگاه كردن به اسرار و امانات ديگران كه مورد رضايت صاحبانشان نيست اجتناب كند زيرا در حكم آتش است.5
در اينجا مراد از كتاب اخيه، هر نوع مكتوبي است كه براي صاحبش حكم راز را دارد.
الكتاب: الفرض، و الحكم و القدر6
الكتاب: گاهي به جاي لفظ (فرض) يعني (فريضه و امر واجب) به كار برده ميشود؛ آنجا كه خداوند متعال ميفرمايد: (كتب عليكم القصاص في القتلي) و نيز (كتب عليكم الصيام) كه (كتب) در هر دو آيه به معناي (فرض) به كار رفته است. همچنين در آيه (كتبنا عليهم فيها) نيز اين گونه است و مراد از (كتبنا) همان (فرضنا) است. 1
اما در حديث ميتوان به پاسخ رسول اكرم (ص) اشاره كرد آنجا كه دو مرد او را به حكم و قضاوت خواستند رسول (ص) به آنها چنين فرمود: «لاقضين بينكما بكتاب الله».
يعني: (من بين شما دو تن حكم ميكنم بر طبق حكمي كه خداوند در كتاب خود فرو فرستاده يا حكمي كه آن را بر بندگانش واجب گردانده است).
ميبينيم كه در اينجا مراد از (كتاب الله) قرآن نميباشد؛ و گفته شده كه مراد از (كتاب الله) در حديث مذكور (حكم الله الذي أنزل في كتابه، أوكتبه علي عباده) است و قرآن قصد نشده است.2