بخشی از مقاله


بررسی مسائل فرهنگی جهان معاصر

کنفوسیوس
مقدمه:
کنفوسیوسی دین اصلی قدیم ترین کلت مستقل جهان که هنوز در صحنه ی جهانی به حیات خود ادامه می دهد، می باشد. بعضی از صاحب نظران مدعی هستند که دین کنفوسیوسی را به سختی می توان در زمره ی ادیان به حساب آورد، و بلکه بیشتر یک مکتب اخلاقی است، زیرا که بنیانگذار آن اعتقاد به وجود یک خداوند متشخص، و انجام مراسم دعا و نماز، و پرستش همگانی یک ذات متعال را تشویق ننموده است. در ضمن، پرستش وجود متعالی (خدا) نیز همواره به صورت رسمی وجود داشته است، تا اینکه این رسم قدیم در سال 1915 میلادی توسط جمهوری جدیدالتأسیس چین قطع گردید. به هر حال دین کنفوسیوسی در نقش یک دین عمل کرده است، اگر چه درجه ی توفیقی آن قابل بحث بوده باشد.


خوشبختانه اسناد و منابع اطلاع موثق چند از آداب و آرای کنفوسیوس به دست ما رسیده است که ما را به حال و فلسفه ی او آگاه می سازد، زیرا شاگردان او سعی بسیار کردند که تعالیم او را ، هم از نخست، محافظت و نگاهداری کنند وتوضیح و توصیفی که از حالات و عادات شخصی او کرده اند شرح و بسطی بسیار دارد که تا حدی قابل وثوق باشد نیز می باشد. چینیان از دیرباز به شوقی فراوان دستورهای کنفوسیوس را مطالعه کرده و مطابق آن دستور رفته اند و سبک

تعالیم و تربیت و اسلوب حکمرانی و مملکتداری کشور خود را به همان اصول که او بنیاد نهاد تا از مندی اخیر محفوظ و جاری داشتند و به قدری به اخلاق و مبادی او صاحب اعتماد و یقینند که روایات شامل جزئیات زندگانی او و حتی کلمات او را منبع و محترم می دانند. نزد ایشان کنفوسیوس نه تنها مردی حکیم و فرزانه است بلکه انسانی کامل و دارای قلب سلیم و سرمشق و بزرگواری شمرده می شود. اخلاق شریف او خود مبین و نماینده ی دو قاعده ی انتظام و

تناسب است که مبنا و پایه تعالیم او قرارداد و رد طول ازمندی تاریخ هموراه مردم چین بر پان رفته اند که اگر اصول و قواعدی را که کنفوسیوس وضع کرده بدرستی رعایت کنند و افرادی به همان سجایا و اواصف تربیت شوند، هر اینه سرزمین ایشان به منتهای رفاه و سعادت خواهد رسید. و نه تنها در زندگانی انفرادی ابنای بشر بهبودی کامل مشهود خواهد گشت و انتظامی کتامل در زندگانی خانوادگی وامور دولتی برقرار خواهد شد.
اهم عناصر ادیان:


اهم عناصر ادیان عبارت از دو عنصر می باشند:
عنصر اول : عنصر "آغاز آفرینش" یعنی ایجاد ماده از عدم و نیستی است و این عنصر عبارت از مبدئی است که هوه ی نحله های دینی بدان معترف اند. در حالیکه پاره ای از متفکران قدیم یونان معتقد بودند روح مدبر عالم ، ابن عالم را ایجاد نکرده ؛ در برابر خود موالد را بدون نظم وسیامان و به طور پراکنده یافته و به سامان بخشیده است این عنوان نام آفریدگار در زبان افلاطون و افلاطونیان است.


عنصر دوم : عنصر "ربوبیت" یا "عنایت مستمر و پیوسته" است؛ زیرا همه ی ادیان بر اساس اندیشه تمجید و تقدیس قوه نیروی نهاده شده که دارای ارتباط باحوادث روزمره و شبانه روزی است و به پدیده های هستی همواره عنایت دارد.
کنفوسیوس از نگاه فرهنگ لغت دهخدا


کنفوسیوس :[کُ] (اِخ) مشهورترین فیلسوف چین(551-479 ق.م) و پایه گذار یک سیستم اخلاقی مستمن بود. او وفاداری به آداب و رسوم ملی و خانوادگی را در درجه ی اول اهمیت قرار می داد.


(از لادوس) نامی ترین فیلسوف و دانشمند چینی، وی موجد طریقه ی اخلاقی بسیار عالی بود که اساس آن بر صمیمیت نسبت به سنن ملی و قوی و خانوادگی است. این دانشمند در چین به مقام رهبر دین رسید. چینیان کنفوسیوس را راهنما و آگاه و روشنفکر پاسخ داد"ما هنوز درباره زندگی چیزی نمی دانیم،؛ چگونه می توانیم دوران پس از مرگ را بشناسیم. بنابراین پیروان وی کوشش کردند به کمک تعالیم رهبر روحانی خود در معمای حیات نمود کنند از این

جهت هیچ آیین مانند کنفوسیوس برای دنیا و زندگی ارزش و اهمیت قایل نشده و در فلسفه ی زندگی عمیق نگردیده ،پایه تعالیم او روی پنج رابطه بنا شده که عبارتند از : رابطه ی بین کارفرما و کارگر، پدر و پسر، زن و شوهر، برادر بزرگتر و برادر کوچکتر، دوست بزرگتر و دوست کوچکتر. بر اساس تعالیم دو نوع روح در

جهان وجود دارد. ارواح مفید و خیرخواه به نام "شن" و ارواح مضر و بدخواه به نام "کوئی" این دو نوع روح سبب خوشبختی ها و بدبختیهای انسان هستند و بدون در نظر گرفتن آن ها و نصیحت راهنمابیان که اساس فلسفه ی تطهیرکننده ی "فنگ شوی" (باد و آب) می باشد. هیچ ازدواج و تولدی نباید جشن گرفته شود و هیچ قبری نباید حفر گردد و هیچ بنایی نباید ساخته شو.د زیرا ممکن است ارواح خبیثه در آنها دخالت کنند. وی می گوید:خوشحال را در کوه وی خط مشی زندگی را در رودخانه پیدا کنید. پیروان کنفوسیوس به چهارصد میلیون تن بالغ می شود.


فرهنگ لغت دهخدا
در حقیقت اصطلاح کنفوسیوسی یا کنفوسیوس گرایی(confucianism )نامی است که توسط غربی ها استعمال می شود و نه خود چینی ها. آن ها از این دین به نام جوچیائو( juchiao ) سخن می گویند که می توان آن رابه صورت"آموزش حکیم" یا "صاحب نظر" ترجمه نمود. همچنین واژه سینیسم(sinism) نیز گاهی مواقع برای اشاره به مذهب قدیم چین، پیش از ظهور کنفوسیوس ، به کار گرفته شده است.
سیستم : مطالعه ای در باب تحول دیدگاه جهانی چین
(شیکاگو، انتشارات open count ، 1929)


شرح حال بنیانگذار این دین، کنفوسیوس (479 تا 551 پیش از میلاد)
بالجمله چنین معلوم می شود که کنفوسیوس در خانواده ای تهیدست، ولی محترم ، در ولایت قدیمی لو، که در قاعده ی شبه جزیره ی شانتونگ واقع است، متولد شده است و گویند اجداد وی از اشراف قدیم آن ناحیه بوده اند و پس از حدوث انقلاب در ایالت سونگ از آن دیار فرار کرده به لئ مهاجرت نموده اند و احتمالاً وی در 551 ق.م. به جهان آمده ، پدرش اندکی بعد وفات یافته است و او با مادرجوانش به مضیقه و عسرت روزگار می گذرانیده اند. در آنالکت آمده است که وقتی کنفوسیوس گفت که من فرزند مرد فقیری بودم و ناگزیر به مشاغل حقیری که دون مرتبه ی شاهزادگان و بزرگان است اشتغال می جستم.


در 15 سالگی هم وی بکلی مصرف به کسب علم و مطالعه گردید و می رفت که فاضلی محقق شود:«گویند که در همان حال به شکار در صحرذات و صید ماهی در دریا به روش اشراف منشی سرگرمی داشت. شاگردانش روایت می کنند که استاد هیچ وقت دام نمی گسترد، بلکه همیشه با قلاب ماهی صید می کرد و هیچ وقت پرنده ی نشسته را آماج قرار نمی داد و تیراندازی و کمال کشی را از هنرهای پهلوانی می شمرد و همیشه در این امور روش شرافتمندانه ی بزرگان را رعایت می فرمود».


جوانی تؤام با تواضع(سنین 21-11 سالگی)
کنفوسیوس در ایالت شانتونگ متولد گردیده و رد همان جا نیز به خاک سپرده شد، جایی که چینی ها از همان ایام آن را سرزمین مقدس می دانند. او جوانترین پسر خانواده بود و در عین حال در بین یازده فرزند خانواده تنها پسری بود که از نظر جسمی کاملاً سالم بود. پدر تو وقتی که کنفوسیوس سه ساله بود از دنیا رفت که در نتیجه او مجبور شد برای کمک به خانواده خود بسختی کار کند. چون سنین عمرش نزدیک به بیست رسید ، شغل دیوانی به وی سپردند،

یعنی جمع آوری محصولات جنسی که عاید خزانه"خان" فرمانروای ولایت لو می شد بر عهده او محول گردید وهم در آن اوان با همری ازدواج کرد و همیشه آرزو داشت که از او فرزندی باقی بماند تا سلسله ی خانواده اش منقطع نگردد. چون بیست و اند سال از عمر او بگذشت مادرش وفات یافت و این حادثه برای او مصیبتی بزرگ بود. مدت بیست و هفت ماه(سه سال چینی) از مشاغل عمومی کناره گیری کرد و به سوگواری و ماتم نشست. چون ایام عزا به سرآمد،

کنفوسیوس بار دیگر به سراغ بربط خود رفت ، ولی باز از غصه ی مرگ مادر نغمه نمی سراید و این رفتار او به مردم چین سرمشق و درسی از محبت واحترام فرزند نسبت به والدین می آموخت. از آن پس به مشغله ی تعلیم و تدریس پرداخت، فنون تاریخ و شعر و سیاست مدن و از گوشه و کنار، جمعی شاگردان اطراف او گردآمدند و بعضی در صحبت او سال ها به ولایت لو در محفل درس او حاضر می شدند و او همیشه می گفت که اصلاح امور اجتماعی موکول بدان است که

تربیت شدگان وی مصدر مشاغل عمده و صاحب مناصب عالی دولتی بشوند. در روایت منقول آمده است که وی در دستگاه حکومت شاهزاده حکمران لو در پنجاه سالگی به شغل وزارت اشتغال یافت و پیوسته رو به ارتقاء می رفت تا منزلت و مق5ام وزیر اعظم حاصل کرد. ولی حسن تدبیر و کفایت او توطئه رقیبان و حاسدان را علیه او برانگیخت تا آنکه ناگزیر از کار دیوان کناره جویی کرد.


آموزگار موفق (سنین 21 تا 51 سالگی)
مدرسه خصوصی که او تأسیس کرده بود بتدریج توسعه یافت تا اینکه شاگردان آن به مرز سه زهار نفر رسیدند. او آنقدر سخاوتمند بود که هرگز یک شاگرد فقیر و نیازمند را رد نمی کرد. اما از آن ها می خواست که واقعاً ساعی و پرکار باشد. وی موضوعات مورد علاقه و تدریس فراوانی داشت: تاریخ،شعر ادبیات، آداب اخلاقی ، حکومت، علوم طبیعی، موسیقی، موضوعاتی هم که از آنها اجتناب می کرد عبارت بودند از موضوعات ماوراء طبیعی. کنفوسیوس به دانش آموزانی که در هنرهای زیبا، خطابه،امور ادرای و ادبیات از خود توانایی های چشمگیری نشان می دادند علاقه ی مخصوصی داشت.


همچنین روایت کنند که وی در پنجاه و پنج سالگی به اتفاق سه تن از شاگردان خود از لو بیرون آمد و مدت سیزده سال در اطراف بلاد می گشت و در طلب شغل و خدمتی در دستگاه دولتی بود.
مقام بالای موفق(سنین 51 تا 55 سالگی)


این حکیم بلندآوازه محلی به عنوان حاکم و کلانتر اصلی شهر انتخاب گردید. سپس با موفقیت تا مرحله ی معاون سرپرست کل مشاغل و قضای اصلی استان انتخاب گردید. چه در ادراه ی داخلی استان، و چه رد روابط بین ایالات، کنفوسیوس موفق گردید که مردم را به اطاعت، صلح، نظم و حتی بتدریج به خلع سلاح وادار نماید. وی اعلام کرد که شرط لازم اولیه دولت درآمد نبوده بلکه انجام وظیفه شایسته توسط تمام افراد است. لیکن اره ای دسیسه های داخلی و نیز

حسادت استان های دیگری که رد همسایگی قرار داشتند، وی را وادار به استعفا نمود. کنفوسیوس که بی هیچ پروایی نسبت به توانایی خود به عنوان یک مصلح اجتماعی و اداری اطمینان کامل داشت کوشش کرد که یک منصب دولتی در ایالت دیگری پیدا نماید، اما در این کار موفق نشد. با این وجود اعتماد در او بر جای بود که برای ایجاد هرگونه اصلاح ، حتی اصلاح در طبیعت بشری، نیاز به یک حکومت خوب است. او شاگردان سرخورده خود را با شور و حرارت تؤام با

اطمینان برای ایجاد اصلاح در سطح جامعه به ایالات مختلف چین روانه نمود. زمانی که در شهر کوانگ جمعیت به سرش ریخته و وی را تقریباً ازپای درآوردند، هنوز پیروزمندانه به اینکه خداوند او از در مأموریتش در ِ حقیقت حفظ خواهد نمود اعتماد داشت. بار دیگر زندگی او در معرض خطر قرار گرفت. وی حتی به هنگام فقر و بیچیزی نیز ، به خاطر اعتقاد به حقیقت، راضی و شادمان بود. با اینکه در کنار پیروانش گرفتار زحمات و بلایای فراوانی شده بود، همواره روحیه ی خود را حفظ می کرد.
کوشش های ادبی نهایی(سنین 68 تا 72 سالگی)


در طول این مدت او گردآوری و تألیف آنچه را که امروزه به نام آثار کلاسیک دین کنفوسیوسی معروف است به پایان رسانید. در میان آن ها تنها یک کار اصیل به نام بهار و پاییز ، یا وقایع سالانه ایالت لو، وجود داشت که بر حسب گزارشات تاریخی ، تأثیر اصلاح گرایانه ی بسزایی بخشیده است. عاقبت در اثر وساطت یکی از شاگردانش، که در دربار حکمران لو شاحب مقام رسمی بود، فرمانروای آن ناحیه در سال 484 ق.م. باردیگر به احترام بسیار از کنفوسیوس دعوت کرد که به آن دیار معاودت فرماید، حکیم در آن زمان شصت و هفت ساله بود که به وطن بازآمد، ولی پیرامون شغل و عملی نگشت و تنها گاه گاه حکمران با او در مهام امور مشورت می کرد. روایت موجود دلالت می کند که کنفوسیوس بقیه ی ایام خود رابه جمع و تصنیف مجموعه ی مواد و اصول تدریس خود پرداخت و کتاب هایی فراهم آورد که همه در ادب کلاسیک معروف به زبان چینیان است یکی به شوچینگ (کتاب تاریخ)، دیگری به شی چینگ(کتاب شعر)، سوم کتاب لی چی(کتاب شعایر)، چهارم برای چینگ(کتاب تبدلات ) و پنجم به چون چیو(سالنامه ی بهار و پاییز)موسوم است. باری هنگام مرگ، که در سال 679 ق.م. واقع شد ، کنفوسیوس از جهان رفت، در حالتی که از عدم توفیق خود درراه جدیت خویش ابراز نامرادی می کرد، ولی گروهی شاگردان و اصحاب صاحب عقیده استوار و دارنده ی ایمان راسخ در پیروی مقاصد عالی سیاسی و اجتماعی خود باقی گذاشت.
وظیفه ی انسان از دیدگاه کنفوسیوس
1- اصول اخلاقی
اعمال خلایق در عصر ظهور کنفوسیوس آلوده به فساد و تباهی شده بود، ولی در ذات و نهاد ایشان برای اصلاح و تصفیه ی آمادگی و استعدادی وجود داشت. اوضاع اجتماعی بد بود ولی در همان حال قابلیت بهبودی نیز موجود بود. عمل خلق فاسد، ولی سرشت و فطرت ایشان صالح بود و همه مستعد اصلاح بودند. کنفوسیوس در چنین وضعی گفت که مردم از جاده ی مکارم اخلاق که اجداد آنان بر حسب قاعده "لی" زندگانی می کرده اند و به خیرات و برکات کلی مستعد

و کامیاب می گشتند دور مانده اند و ناچار باید به صراط مستقیم بازگردند. اصطلاح "لی" که کنفوسیوس برای اصلاح جامعه ی چین وضع کرد معانی عالی و مهمی را متضمن است. وی آن را در مواقع مختلف به معانی گوناگون استعمال کرده ، در یک جا می توان آن را به پاکی و طهارت ، در محلی دیگر به ادب و

انسانیت ، در موقع دیگر به رسوم و تشریفات ، و در زمان دیگر به معنی عبادت و مناسک، و بالاخره به معنای سرمشق کامل اعمال اجتماعی و مذهبی انسان ترجمه کرد و یا آن را به معنای آرمان "نظام اجتماعی" و وضع هر چیز در موضع خود دانست. در زمان کنفوسیوس سلسله ی این نظام گسیخته و رشته ی ام ر از هم پاشیده و متفرق گشته بود. در کتاب لی چی شرحی مبسوط و بحثی کامل در تفسیر کلمه"لی" آمده. در آنجا کنفوسیوس گفته است که قاعده "لی" و

اصول عدالتبنیان انتظام اجتماعی را برقرارمی سازد و به سویله ی این قواعد روابط و حقوق رسمی خلایق و خصایص ایشان نسبت به یکدیگر روشن می شود تا آنجا که تناسب و اعتدال درمؤسسات اجتماعی ایجاد خواهد شد و جوامع بشری چون اهل اهل قرا و دهات همه با یکدیگر زیست خواهندکرد.

 


کلیات قواعدی را که کنفوسیوس در این باب بنیاد نهاده می توان به شرح ذیل خلاصه کرد:
اولاً "لی" عامل اساسی در انتظام امور و حسن روابط بشری می باشد و این روابط اصلی پنج است و عبارت است از رابطه ی سلطان بارعیت، پدر با فرزند، شوهر باز ن، برادران بزرگتر با برادران کوچکتر و دوستان با دوستان و بعضی روابط فرعی نیز در ضمن باید محل ملاحظه قرار گیرد، مانند رابطه ی بین آدمی بین آدمی با ارواح عالم علوی ، رابطه ی بین ملوک و وزرا ، و رابطه ی مابین رجال سیاسی با یکدیگر.


ثانیاً : روابط فوق ، در صورتی که بر طبق اصول و قاعده ی "لی" محل عمل قرار گیرد، در هر خانه و قریه و بالاخره در سراسر ملک، اعتدال و سازگاری ایجاد خواهد کرد و عاقبت منتهی به حسن رابطه مابین انسان با عالم وجود، یعنی زمین و آسمان، خواهد شد و سبب می شود که اعمال انسانی مطابق صراط تائو یعنی اراده ی ملکوت عالم انجام گیرد.


ثالثاً : آداب و رسوم و تشریفات اجتماعی که حاکی از حسن عمل بر طبق رسم قاعده ی "لی"می باشد بایستی مطابق رسم و عادت قدما و اسلاف باشد، زیرا پیشینیان طالب سعادت خلایق بوده اند و روح انسانیت، که موجب احترام و ادب متبادل است، درایشان کاملاً ظهور داشته است.
2- روابط پنجگانه و خصال فرزندی


کتاب لی چی سلسله روابط را که از تحقیقات کنفوسیوس درباره "ش" ناشی می شود در پنج رابطه محدود می سازد، از این قرار است: بایستی پدر به پسر با شفقت بنگرد و پسر به پدر مشفق باشد. بایستی برادر مهتر به برادر کهتر به لطف و مدارا رفتار کند و برادر کهتر با برادر مهتر خاضع و متواضع باشد"، "بایستی شوهر به زن عادل ، و زن نسبت به شوهرمطیع باشد."، "بایستی زبردستان به زیردستان دلبسته و علاقه مند ، و زیردستان به زبردستان فرمانبردار و تابع باشند"، "بایستی حکمرانان به اتباع خود مهربان ، و اتباع به حکمرانان وفادارباشند" اگر این پنج حالت در جامعه ای میسر گردد، در حال ، عالیترین مرتبه طهارت و صفا "لی"کسوت فضیلت خواهد پوسید و مابین تمام افراد خلایق تناسب کامل و سازگاری مطلق حکمفرما خواهد شد.
خصال فرزندی:


البته فیلسوف چنین نخواسته است که سراسر ثقافت و فرهنگ چین را بر روی شالوده و بنیان خانواده مستقر سازد ،ولی تعالیم و واقوال او ، علاقه به خانواده را چون اولین خصلت پسندیده ی چینیان چنان ستوده است که هیچ چیز از آن بالاتر نیست، وفاداری و علاقه به خاندان را اولین وظیفه ی انسانی آن مردم می شمارد ، اعمال و اقوام هر جوان نوخاسته از روی خلوص تام از آغاز ولادت تا پایان عمر وقف بر خدمت به خانواده خود اوست.
3- انسان کامل


در مدنظر کنفوسیوس انسانی مرتسم است که از آن پیوسته سخن می گوید و او را نمونه ی تمام و مثل اعلای آدمیت می داند و "انسان کامل" نام می دهد که او را به چنینی "چون – تزو" گویند. اینچنین نفسی که به زینت کمال آراسته است در اندیشه ی آن حکیم پسری است که محبت والدین را همواره دردل دارد، پدری است که به فرزندان خود به عدالت و مهربانی رفتار می کند، مأمور ی است که نسبت به فرمانده خود وفادار و امین است، و شوهری است که به همسر خود باوفا و صمیمی است ، و دوستی است که با دوست خود مخلص و مودب می باشد. این تصویر اکمل وصفی که آن مرد دانشمند از چنین انسانی می کمند سبب شده است که کنفووسیوس را در عداد بزرگترین فلاسفه ی اخلاقی جهان قرار می دهند. او گفت "انسان کامل"همواره به پنج خصلت سندیده آراسته است و در هر جا و هرگاه ، همه جا و همه وقت ،


این خصایل ستوده رابه منصه ی شهود می آورد و آنها عبارتند از :
عزت در نفس، علو در همت،، خلوص در نیت، شوق در عمل، و نیکی در سلوک.


توافق و سازگاری که رد نظر وی غایت مطلوب است از صفای باطن و تزکیه ی ضمیر حاصل می شود ، وانسان کامل با دلی پاک از روی حقیقت و با کمال خلوص رفتار می کند. ادب کاذب ، که محدود به انجام تشریفات ظاهری است ، درنزد او ارزشی ندارد. او می گفت:"من آنچه را که رد ظاهر به حقیقت شبیه ساخته اند ولی عین حقیقیت نیست دشمن می دارم. اگر انسان به حقیقت، انسان نباشد، انجام عبادات برای او چه سودی خواهد داشت؟ این است لب و مغز فلسفه ی آن فیلسوف در باب انسان کامل. در نظر او، به واسطه یی تطیبق و توافقی که انسان مابین مشکل است، ولی برای او مانند عمل تنفس بسیار سهل و ساده می باشد و وظیفه ی خود را با کمال آسانی انجام می دهد.
4- مذهب


گرچه کنفوسیوس قبل از هر چیز یک معلم اخلاق بود و بیش از این ادعایی نداشت، مردم در تعالیم او روح معنویتی مشاهده کردند که وی را مثال اعلای دینداری به حساب آوردند . دینی که او مطرح می کرد بسیار ساده و به دور از مسائل ماوراء الطبیعه بودو بیشترین سعی وی در آن بود که خود را با عبادت و مناسک موجود زمان خویش وفق دهد. او می گفت خاقان های اعصار گذشته مردمی سعید و نیکبخت بوده اند.
سرگذشت انسان پس از مرگ از دیدگاه کنفوسیوس


تمام موجودات در عالم هستی به وسیله دو امر به وجود رسیده اند: یکی قوه حیاتی یا مادی (چی)، و دیگری قانون عقلانی و منطقی عالم (لی). این قانون محیط که رد سراسر فضای کیهان کارآمد است و می توان آن را "تائی چی" یا "غایت کبیر" نامید که قوه حیاتی را حرکت داده ، عالم مااده را به جنبش درمی آورد و مبدا تغییرات و تحولات در دو صورت وجود می شود ، یعنی دو حالت مثبت و منفی(یانگ و یین)، و نیز به وسیله پنج عنصر ، که عبارت باشد از آتش ، آب، چوب ، فلز و خاک، جهان را از نیست به هست می آورد ؛ بنابراین هر موجودی در طبیعت خود صورتی دیگر از آن قانون عقلانی (لی) می باشد و "لی" مقصد نهایی کل است.


او نیز گفت که در کیهان یک قونه بزرگ نهایی نهفته است که در ره یک از هزاران هزار اشیای فراوانی بی پایان جزوی از آن مستور می باشد چنانکه در پیکر انسانی یک روح و روان مخفی و مستور است که با روح جهانی از یک مبدأ تراوش کرده است و آن را فکر یاد عقل نیز می نامند و آن قوه مخفی پیوسته به طرف نیکی و خوبی رهسپار می باشد . از این رو آدمی با وجود بعضی عادات ناپسند و اعمال زشت که گاه گاه از افراد انسان تراوش می کند به فطرت اصلی که خوب و نیکوست بازمی گردد.


عقل از قوه حیاتی جدا نیست و قوه جسمانی هم ازعقل منفصل نمی باشد و عقل همان نیروی نهایی است، ولی حرکت و سکون ناشی از قوه حیاتی است و اینها هر دو به همدیگر متصلند و استقلال و جدایی ندارند و این رد مثل شبیه است به کسی که بر اسبی سوار باشد اسب حرکت می کند ولی سوار او را می راند.


هر چند علی الظاهر به نظر می رسد که این فلسفه مبتنی بر حرکت روحانی غیر مادی است ولی در حقیقت از جسم و جسمانیات جدا نیست زیرا این جنبش عاقبت به وجود ماده منتهی می گردد. به عبارت دیگر قوه عظیم نهانی یا عقل در عالم ماورءالطبیعه وجود دارد مانند مردی که بر اسب سوار است و آن نیز بر ماده جسمانی یا "چی" مسلط است و هر وقت آن را بسرعت می تازاند حالت مثبت، یعنی "یانگ" از آن ناشی می شود و هرگاه بکندی آن را تیم راند حالت منفی، یعنی "یین" پدیدار می گردد و این هر دو در یکدیگر ، ابدالآباد، تفاعل و تداخل دارند و حالات و تحولات گوناگون به ظهور می آورند و بالاخره در صورت پنج عنصر ابتدایی جسم و ماده به وجود می آید ، یعنی از ترکیب آنها عالم ماده با هزاران هزار گونه صور و مظاهر خلقت پدیدار می شود.


بیست نکته حکمت آموز از کنفوسیوس :
"حکمت، خیرخواهی ، و بردباری – اینها فضایل جهانی هستند"
"هرگز دوستی نداشته باش که او را با خودت برابر ندانی"


"زخم و صدمه ای را که به تو وارد می شود با عدالت ، و محبت را با محبت جبران کن"
"محبت و تقوای فرزندی به معنی شهادت دادن بر رفتار سوء پدر و یا فرزند نیست.


" از نظر ادبی من شاید مساوی با دیگران بوده باشم اما من هنوز شخصیت یک انسان متعالی را، که رفتارش کاملاً هماهنگ با گفتارش باشد ، کسب نکردم"
"حکمرانی یعنی همه چیز را مستقیم و درست داشتن ، اگر شما مردم زیر فرمان خود را به راستی و درستی رهنمایی کنید، هیچ کس از صراط مستقیم منحرف نخواهد داشت.
"همه کسانی که در بین چهار دریا هستند برادران هم می باشند"
"استاد گفت : کسی که با فضیلت و پرهیزکاری خود حکومت می کند همانند ستاره قطبی شمال است ، که خود ثابت بوده و همه ستارگان به سوی او میل می کنند.


"آنچه که انسان متعالی به دنبال آن است درون خودش باشد"
" آنچه تو به خود نمی سندی در حق دیگران انجام مده"


"بشر به منظور درستی و راستی متولد شده است"
"تمایل طبیعت بشری نیکی است. هیچ کس نیست که این تمایل به خوبی را نداشته باشد"
"تقوای فرزند ریشه همه ی فضیلتها است، و ساقه ای است که تمامی تعالیم اخلاقی از آن می روید. بدنها تا ذره ذره سلول ها و تارهای هایمان ، از والدین ما به ما رسیده است و ما نباید هیچ کاری را که به آن ها لطمه و صدمه بزند انجام دهیم"


"استاد فرمود: فضیلت و تقوا برای مردمان از آب و آتش نیز مفیدتر است . من کسانی را دیده ام که از گام برداشتن بر روی آب و اتش به هلاکت افتاده اند، اما هرگز کسی را ندیده ام که زا متابعت فضیلت و تقوا دچار هلاکت شده باشد"


"استاد گفت : فرمانده نیروهای یک ایالت بزرگ را می توان از کارش برکنار نموده اما خواسته های حتی یک فرد عادی را هم نمی توان از او گرفت"
"مادام که پدر در قید حیات است پسر باید مطابق میل او رفتار کند ، و چون وفات یافت باید فرزند رفتار و کردار او را در مدنظر بگیرد و مدت سه سال به همان روش حرکت کند تا او را متقی و رستگار بتوان دانست.


"اگر پدر و مادر قصد سفر دارند و تو نیز باید با آنان بروی بیهوده پرسه مزن و اسباب سفر را گرد آور و به آنان یاری کن"
"من آنچه را که در ظاهر به حقیقت شبیه ساخته اند ولی عین حقیقت نیست دشمن می دارم، اگر انسان به حقیقت ، انسان نباشد انجام عبادات برای او چه سودی خواهد داشت؟"
"فرزند خوب نه آن است که درصورت توانایی به پدر و مادر ناتوان خویش غذا رساند که این گونه کار در بین بعضی جانوران معهود است . پسر خوب آن است که به والدین خویش احترام گذارد"

سیكهیزم(سیك)
تاریخچه
انشعابات تازه تری نیز در آیین برهمایی ( هندوئیسم ) وجود دارد كه آیین سیك ( SIKH ) یعنی شاگرد معروفترین آنها است . برخورد اسلام و هندوئیسم در هندوستان در دوران های گوناگون مذاهب التقاطی چندی را پدید آورده است . یكی از عرفای بزرگ مسلمان به نام كبیر ( 1440_1518 ) توحید اسلامی را با برخی عقاید هندویی در آمیخت و مریدان بی شماری گرد آورد . یكی از شاگردان كبیر ، (( نانَك )) (NANAK) نامیده می شد كه پایه گذار آیین سیك و نخستین گورو (GURU ) یعنی معلم است . وی به سال 1469 در خانواده ای از طبقه كِشاتْریاه در یكی از روستاهای لاهور پایتخت پنجاب به دنیا آمد .


روزی پس از آنكه در رودخانه غسل كرد و بیرون آمد سر به جنگل نهاد و ناپدید شد . گویند در آنجا او را مكاشفه ای دست داد و در پیشگاه باری تعالی حاضر گشت . خداوند به او جامی از نوشابه بهشتی عطا فرمود . پس او را گفت : « من با تو هستم . من تو را و هر كس نام تو را قبول كند سعادتمند ساخته ام .

برخیز و برو نام مقدس مرا تكرار كن و دیگران را نیز به ذكر اسم مقدس من امر فرما . پس از سه روز نانَك از جنگل كه مهبط الهام او بود بیرون آمد . او یك روز سكوت كرد و آنگاه گفت:« هندو و مسلمانی در كار نیست » سپس شروع به نشر بشارت ربانی كرد و خود را از روی تلقین ماموری الهی میدانست كه باید نه تنها اهل هند ، بلكه سراسر جهان را به مذهب و آئین حق در آورد . دین سیك ، از همان آغاز پیدایش و گسترش خود در اوایل قرن شانزدهم میلادی ، همواره

ارتباط نزدیكی با موطن اصلی خویش _ ایالت پنجاب _ داشته است ، در حقیقت خود واژه سیك هم از ریشه « شاگرد و مرید » در زبان پنجابی گرفته شده است . پس از نانك كه در اكتبر 1538 در گذشت ، 9 گوروی دیگر یكی پس از دیگری برخاستند كه اینك فهرست آنها و تاریخ تولد و وفات ایشان : 2. گورو اَنگاَد (1469_1539) 3. گورو اَمَرداس (1504_1552) 4. گورو رام داس (1534_1581) 5. گورو اَرْجَن (1563_1606) 6. گورو هَرْگوبینْد (1595_1644) 7. گورو هَررای (1630_1661) 8. گورو هَری كْریشَن (1656_1668) 9. گورو تیغ بهادر (1621_1675) 10. گورو گوبینْد سینْگ (1666_1708) .


از چهار گوروی اولی ، گورو امرداس شایسته توجه و ذكر است . وی به صفات عالی فروتنی و از خود گذشتگی و آزاد منشی موصوف میباشد . در زمان معلم پنجم گورو ارجان در آن طایفه تحولی عظیم روی داد و اندك اندك به صورت فرقه ای جنگجو و مبارز در آمدند . این پیشوای مجاهد برای پیروان خود معبدی از طلا در شهر آمریتسار در وسط استخری عظیم بنا نهاد ، سپس كتابی مذهبی تدوین كرد كه آنرا گرانت نامید . و آن مانند قرآن مسلمانان نزد ایشان مقدس است .

رابطه ارجان با پادشاه آن زمان یعنی اكبر پسر همایون خوب بود ، اما چون او در گذشت و نوبت سلطنت به فرزندش جهانگیر كه پادشاهی كوتاه بین و متعصب بود رسید ، ارجان را نزد او به خلاف و غدر متهم كردند ، وی امر به دستگیری او فرمود و به شكنجه و عذاب او را به قتل رسانید . ارجان پسر خود هارگوبیند را به جانشینی خود برگزید و به او وصیت كرد كه بر تخت خود با اسلحه كامل قرار بگیرد و سپاهی برای دفاع از نفس و قوم فراهم سازد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید