بخشی از مقاله
مقدمه:
توزيع جهاني بيماريها در حال تغيير است، اين تغيير از دهه 90 ميلادي آغاز گرديد. و هم اكنون در حال شتاب گرفتن است. جهت اصلي اين تغيير تبديل عوامل اصلي مرگ و مير از بيماريهاي واگيردار عفوني و سوءتغذيه به بيماريهاي غيرواگيردار نظير افسردگي و بيماري قلبي است. انتظار اين است كه در ظرف 20 سال آينده بيماريهاي غير واگيردار در كشورهاي رو به توسعه عامل 7 مرگ از هر 10 مرگ باشد.
سهم عمدهاي از افزايش بار بيماريهاي غير واگيردار را افزايش اختلالات روانپزشكي بر عهده دارد. اين اختلالات كه پيش از اين توجهي در كشور به خود جلب نكرده بود و در حدود يك دهه است كه به يكي از محورهاي مهم تبديل شده و نياز به برنامهريزي و اجراي طرحهاي متعددي در زمينه بهداشت روان هم اكنون بيشتر از هر زمان ديگر احساس ميشود (مركز مشاوره دانشگاه تهران، 1381).
مطالعه انجام شده توسط سازمان جهاني بهداشت، دانشگاه هاروارد و بانك جهاني به اين امر اشاره ميكند كه تلفات 5 ميليون نفري ناشي از صدمات در سال 1990، بالغين جوان بيشترين سهم را داشته و پس از حوادث رانندگي، خودكشي دومين علت اين مرگها بوده است. آزاد (1373) خودكشي و انواع آن را به شرح زير معرفي ميكند: خودكشي از دو لغت داراي ريشه لاتين يعنی SUI به معني خود و Caedere به معني كشتن مشتق شده است و در حال حاضر به صورت خودكشي استعمال ميشود. اولين بار اين اصطلاح در سال 1737 توسط دفونتن فرانسوی به كار گرفته شد. بعدها اصطلاحات ديگري كه مربوط به خودكشي بودند مورد استفاده قرار گرفتند از جمله:
اقدام به خودكشی، براي اقداماتي كه شخص به منظور از بين بردن خود انجام ميدهد اما منجر به مرگ نميشود. افكار خودكشي براي اشتغالات ذهني راجع به نيستي و تمايل به مردن كه هنوز جنبه عملي به خود نگرفته است.
خودكشي انجام يافته ، براي همه مواردي كه شخص با انجام يك عمل انهدامي و تخريب صدمهاي به خود وارد ميكند. فرا خودكشي براي همه رفتارهاي آسيب رسان كه شخص به طور غير عمدي و بدون قصد خاتمه دادن به زندگي مرتكب ميشود.
خصوصيت مشترك ما بين افرادي كه اقدام به خودكشي مي كنند داشتن اين باور است كه خودكشي تنها راه غلبه بر احساسات غير قابل تحمل است. كشش خودكشي در اين است كه در نهايت به اين احساسات غير قابل تحمل خاتمه مي دهد. در تراژدي خودكشي، آشفتگي و مشكلات عاطفي به حدي شديد ميگردند كه فرد را در يافتن راه حلهاي مختلف حل مشكل ناتوان ميسازند، در حالي كه راه حلهاي ديگري نيز وجود دارند .
مرگ يكي از اعضاي خانواده از جمله مواردي است كه اعتماد به نفس ما را تحت تاثير قرار داده و احساس بيارزشي را در ما به وجود ميآورد، در واقع هيچ نوع ديگري از مرگ در دوستان و بستگان، چنين احساس مداومي از پريشاني، شرم، گناه و اغتشاش كلي را باعث نميگردد. بازماندگان خودشان نيز قرباني هستند و در سالهاي بعد از خودكشي شخص مورد علاقه، ميزان بالايي از مرگ و مير را نشان ميدهند. اين موارد به همراه تاثير اجتماعي و اقتصادي خودكشي، اهميت توجه به آن و ضرورت شناخت علل و عوامل فردي و اجتماعي آن را نشان داده و انگيزهاي براي بررسي اين پديده مهم فردي و اجتماعي را فراهم مينمايند.
شايد بتوان نوجواني را به عنوان دورهاي از فراخناي زندگي كه طي آن بيشتر خصوصيات اجتماعي، رواني ، شناختي و زيستي تغيير مييابند در نظر گرفت. (لرنر و گالامبوس ، 1998) . به همين دليل افراد در اين مرحله سني در معرض بسياري از مشكلات رفتاري و رواني قرار ميگيرند. در واقع در دوره نوجواني ضعف در تصميمگيري (در حوزههايي مانند مدرسه، روابط با جنس مخالف و مصرف مواد) ، نتايج منفيتري از دوران كودكي را در برداشته و همچنين نوجوان بيشتر براي تصميمات و نتايج كارهاي خود نسبت به دوران كودكي مسئول ميباشد.
همانطور كه عنوان گرديد، فرايند رشد در دوره نوجواني شامل تغييرات فردي و همچنين زمينههاي مختلفي است كه نوجوان در آن قرار دارد و اين تنوع عوامل، شرايطي را براي خطر در اين دوره از زندگي فراهم ميكند. خطرهاي رفتاري شامل مصرف الكل، مصرف يا سوءمصرف مواد، روابط جنسي ناايمن، حاملگي در دوران نوجواني، والد شدن در دوره نوجواني، افت يا شكست تحصيلي، ترك تحصيل، بزهكاري و جرم ميباشد. درگيري در فقط يكي از اين رفتارها ميتواند شانس زندگي خوب با كيفيت مناسب را براي نوجوان كاهش دهد و درگيري چند تا از آنها حتي ميتواند شانس زنده ماندن را در فرد كاهش دهد. (لرنر و همكاران، 1998). يافتهها نشان دادهاند كه رفتارهاي پرخطر در حد معناداري در دوره نوجواني افزايش مييابد و يك تمايل به تنوع رفتارهاي پرخطر و يا در واقع تركيب اين رفتارها با هم در اين دوران مشاهده ميشود. (فارل دانيش و هوارد، 1992). بر پايه گزارش سازمان بهداشت جهاني (1993)، خودكشي از جمله ده علت اصلي مرگ و مير در سراسر جهان در همه گروههاي سني بوده، هر ساله حداقل در حدود پانصد هزار نفر از طريق خودكشي به زندگيشان پايان ميدهند. خودكشي، هشتمين عامل مرگ در بزرگسالان و سومين عامل مرگ بعد از تصادفات و قتل در نوجوانان و جوانان ميباشد. بررسي آمار خودكشي به نسبت جمعيت در كشورهاي مختلف نشان ميدهد كه پديده خودكشي به شرايط جغرافيايي و اجتماعي و اقتصادي خاصي به صورت مستقيم وابسته نبوده و يك پديده عام و غير اختصاصي است (بلومنتال و كوپفر ، 1990). نتايج تحقيقات در اغلب جوامع غربي به ويژه آمريكا - كانادا- استراليا و انگلستان نشان ميدهد كه در طي سه دهه گذشته نسبت خودكشي و اقدام به خودكشي در نوجوانان 15 تا 19 ساله سه برابر شده است (كاپلان و سادوك؛ 2003). طبق آمارهاي منتشر، سالانه 30 هزار نفر در آمريكا بر اثر خودكشي فوت ميكنند و بين 300 تا 500 هزار مورد نيز اقدام به خودكشي صورت ميگيرد (بلومنتال و كوپفر، 1990).
همانند اغلب كشورهاي جهان نسبت خودكشي در ايران نيز در چند دهه اخير افزايش قابل ملاحظهاي يافته است و به همين علت از جمله موضوعات مهم مورد توجه در بهداشت رواني به ويژه در جوانان موضوع اقدام به خودكشي ميباشد. اما دلايل متعدد موجب ميشود كه بررسي موضوع خودكشي در جامعه ما با محدوديت هايي مواجه گردد از جمله اين كه همانند اغلب كشورها، دسترسي به آمار دقيق خودكشي به ويژه اقدام به خودكشي بسيار دشوار است.
بيان مسئله:
خودکشی به مثابه رودخانه در حال جریانی است که از میان تمام جوامع منجمله جامعه ما در گذر است و به آبشار خطرناکی در انتها ختم می شود . برخی از علایم هشدار دهنده وجود دارند که خطرات رفتن به رودخانه را گوشزد می کنند. اما به خاطر برخی دلایل که مهمترین آن عدم شناخت کافی مسأله است، ساحل این رودخانه به خوبی جاده ها و بزرگراه های جامعه علامت گذاری نشده است. به هر حال کسی که عمدأ وارد این رودخانه شود ، خطر رسیدن به آبشار و صدمه دیدن یا مرگ را به همراه خواهد داشت. وظیفه روان شناس به عنوان یاریگر جامعه در این زمینه به مثابه محافظ زندگی است ، وظیفه او آن است که با کمکهای خود قبل از اینکه این افراد به آبشار برسند آنها را از داخل این رودخانه هولناک به ساحل هدایت کند . اگر روان شناسان بدانند که چرا برخی از افراد، علایم پیشگیری را نادیده می گیرند و وارد این رودخانه هولناک می شوند و اگر بدانند که چه چیز سبب پریدن آنها می شود، می توانند تغییرات لازم را برای آنکه جوامع نسبت به خودکشی ایمن شوند را ایجاد کنند . این امر ممکن است نیاز داشته باشد به ساختن سدَی در خلاف جریان آب یا ساختن مانعی در طول ساحل رودخانه. متأسفانه علل دقیق خود کشی شناخته شده نیستند و نقشه منفرد و طرح پیشگیری کاملی حتّی در جوامع پیشرفته وجود ندارد. برخی افراد همواره وارد این رودخانه می شوند و تعمداً خودشان را در خطر می اندازند . وظیفه اصلی روان شناس و مراقب جامعه آن است که تا سر حد امکان درباره این علایم ، نشانگرها و تخمین زنها بداند . دریابد که چرا برخی افراد جامعه به خطری که ممکن است برایشان صدمه زننده و کشنده باشد نزدیک می شوند ؛ البته باید متذکر شد که خودکشی از جمله پدیده هایی است که در تمام جوامع بشری ، چه ابتدایی و چه پیشرفته وجود داشته و دارد و هنوز هیچکس به طور قطع و یقین نمی داند که چرا آدمی خود را می کشد، چگونه بعضی افراد در سخت ترین شرایط با مشکلات زیاد، به زندگی خود ادامه داده و هیچگاه فکر خودکشی و اقدام به آن را نمی کنند در حالیکه گروهی در کمال رفاه و آسایش با یک سرخوردگی و مشکل بی اهمیّت اقدام به خودکشی می نمایند. با وجود اینکه بقا و زیستن از مهمترین انگیزه های زندگی هر فردی است اما مشاهده می شود گاه در شرایط نه چندان دشوار و بدون وجود بیماری خاص،بعضی افراد تسمیم به خودکشی می گیرند.
از آنجائیکه در این پژوهش ، ما به دنبال بررسی چرایی گرایش برخی نوجوانان به خودکشی هستیم، لذا باید مهمترین مساٌله نوجوانی را که همان هویّت یابی است بررسی کنیم چرا که فرضیَه پژوهشگر این است که بین هویّت یابی و میزان گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد. به عنوان مثال نوجوانی که دچار سردرگمی هویت است احتمالاً به هنگام وقوع مشکلات آسیب پذیری بیشتری در مقابل گرایش به خودکشی دارد تا نوجوانی که در هویت یابی موفّق بوده و جایگاه ثابتی برای خود بدست آورده است. در واقع سبک هویت با راههایی که به وسیله آن، یک نوجوان با استرسها و تهدیدهای موجود در زندگی اش مقابله می کند رابطه دارد (برزونسکی ،1992) .
در رابطه با شناخت و تفسير مسائل مربوط به دوره نوجواني، اريك اريكسون (1959) سعي كرد كه تغييرات اين دوره و مشكلات مربوط به آن را تحت عنوان هويت يابي توصيف كند و به همين دليل وظيفه اصلي اين دوران را در تئوري رشدي خود؛ هويت يابي در مقابل آشفتگي نقش عنوان كرد. اريكسون رشد هويت را ناشي از بحرانهاي گذراي هويّت مطرح نمود و معتقد بود كه در طي نوجواني اين اختلالات ميتوانند به صورت موقتي و گذرا و به حالات نوروتيك و يا حتي پسيكوتيك تجلي نمايند. به دليل لزوم انطباق تعارضات دوران نوزادي با پيچيدگي هاي همانند سازي در آينده است ما شاهد وقوع بحرانهاي هويّت ميشويم. طبق نظريه اريكسون (1959) كاوش، قلب دوره انتقال است و در نظريه وي كاوش هويت همان بحران هويّت است، گر چه بحران ضرورتا حاد يا شديد نميباشد (كيدول وهمکاران ،1995) .
در واقع در اواخر دوره نوجواني يك بحران هويّت روي ميدهد كه اريكسون آن را يك بحران بهنجار ميخواند، چرا كه يك رويداد بهنجار است، اما ناتواني براي كنار آمدن با اين بحران نابهنجار تقلي ميشود. چرا كه نوجوان را از داشتن يك هويّت محكم محروم ميسازد. شخص به سردرگمي هويت با آشفتگي نقش مبتلا ميگردد، به كسي مبدل ميشود كه نميداند كيست و جاي او در اين دنياي بزرگ كجاست. سردرگمي در نقش ممكن است خود را به صورت اختلالات رفتاري نظير فرار از منزل، بزهكاري، يا حتي روان پريشي آشكار نشان دهد (كاپلان، 1375) .
به طور كلّي تكامل مطالعات مربوط به رشد هويّت از اولين نوشتههاي فرويد تا تئوري اريكسون و نظريه عملكردي، تجربي مارسياتا تئوريهاي مختلفي كه از سال 1987 توسط برزونسكي، گروتوانت ، واترمن ، كورتينز ، آدامز و كوته در زمينه بحران هويّت ارائه شد، ادامه پيدا كرده است (شوارتز ،2001)، اين محققين مسئله بحران را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار دادهاند كه در فصل دو در مورد هر يك از اين نظريات توضيح داده خواهد شد. اما با توجه به اهميّت نظريههاي مارسيا و برزونسكي در پژوهش حاضر در اين فصل به اختصار به آنها اشاره ميشود.
مدل وضعيت هويت مارسيا (1996 به نقل از مئوس ،1996) بيشتر بر اساس نظريه اريكسون در رابطه با شكل گيري هويّت در نوجوانان ميباشد. وي چهار سطح جداگانه در رشد هويت ايگو را پيشنهاد نموده است. كه عبارتند از: 1- وضعيت هويّت نامتمايز 2- وضعيت تفويض اختيار 3- وضعيت مهلت مجاز 4- وضعيت اكتساب هويّت .
در مدلهاي سبك هويت برزونسكي به سه سبك هويت متمايز اشاره شده است، كه عبارتند: از سبك اطلاعاتي ،سبك هنجاري ، سبك نامتمايز- اجتنابي ،كه اين سبكها ناشي از استراتژي حل مسئله يا مكانيسمهاي مقابلهاي است. در واقع اين نظريه عنوان ميكند كه نوجوانان از يكي از اين سبكها جهت اداره كردن موقعيتهاي روزانه استفاده ميكنند. بروزنسكي (2003)، اعتقاد دارد كه نوجوانان به طور فعال قادر به انتخاب يكي از اين سه سبك ميباشند.
سبك هويتي اطلاعاتي، ظاهراً سازگارانهترين سبك ميباشد و در واقع يك استراتژي حل مسئله و يا مكانسيم كنار آمدن براي اداره موقعيتهاي روزانه است. يك اكتشاف فعال و يا تعهد منعطف، نياز براي شناخت و سطح بالايي از خودپنداري است.
سبك هنجاري بر اساس تقليد و تبعيت افراد مهم در زندگي فرد بنا شده است و شامل يك ديدگاه بسته ذهني، تعهّد غير منعطف و يك خود پنداري ثابت و سركوب كننده اكتشاف است به دليل تفكر بسته و خشك روش هنجاري، اين روش بسيار نزديك به وضعيت تفويض اختيار مارسيا ميباشد. هر چند كه در رابطه با تصميمهاي مهم زندگي به روش اكتساب هويت نيز نزديك ميشود، اين افراد تمايل به درخواست كمك و مشاوره از افراد برجسته و مهم در زندگي خود و حركت بر روي خط استانداردها دارندو آنها از برخورد با اطلاعاتي كه تعارض با خودپنداريشان دارد اجتناب كرده و حدالامكان در مقابل تغييرات مقاومت ميكنند.
سبك نامتمايز/ اجتنابي، سمبل برخورد طفرهآميز و مسامحه در مشكلات است، يك استراتژي متمركز بر هيجان كه با سطح پاييني از تعهد و اعتماد به نفس و بيثباتي خودپنداري همراه ميباشد. اين افراد معمولا توجه كمي به آينده و يا نتايج طولاني مدت انتخابهايشان دارند؛ شايد بتوان گفت كه آنها درگير يك اكتشاف هستند، اما اكتشاف سازمان نايافته و تصادفي است.
در واقع ميتوان گفت سه سبك هويّت برزونسكي يك پردازش محتوايي از چارچوب نظريه مارسيا ميباشد كه سه الگوي حل مسئله، تصميمگيري و كنار آئي با مشكلات را مطرح ميكند (شوارتز، 2001) .
نوع جهت گيري هويتي نوجوانان زماني كه با چالشهاي مربوط به رشد آنها مواجه ميشوند با ميزان احساس بهزيستي و موثّر بودنشان ارتباط دارد. در واقع سبك هويت با راههايي كه به وسيله آن يك نوجوان با استرسها و تهديدهاي موجود در زندگيش مقابله ميكند رابطه دارد. به طور مثال نوجوانان داراي هويت اطلاعاتي داراي استراتژيهاي مقابلهاي متمركز بر حل مشكل و مكانيسمهاي دفاعي ناسازگار هستند، در حاليكه افراد داراي هويت نامتمايز، اجتنابي از مكانيسمهاي دفاعي ناسازگار و تكنيكهاي مقابلهاي اجتناب مدار استفاده ميكنند (برزونسكي، 1992)، همچنين تحقيقات نشان داده است كه سبك هويت هنجاري و اطلاعاتي با بالاتر بودن اعتماد به نفس و پايين بودن واكنشهاي افسردگي و روان رنجوري و در مقابل سبك هويت نامتمايز اجتنابي با مشكلات در زمينه مصرف الكل، مصرف مواد، پايين بودن اعتماد به نفس،بالا بودن واكنش هاي افسردگي ارتباط دارد. نورمي ، برزونسكي، تامي و كيني ، 1997).
بنابراين همانطور كه مشاهده ميگردد برزونسكي پلي را بين نظريات روانكاوي در مورد بحران هويت با نظريات شناختي ايجاد كرده است. در واقع وي مفهوم پيچيده بحران هويت را كه برگرفته از مفاهيم نظريهپردازان پيرو مكتب روانكاوي نظير اريكسون بود را مفهوم سادهتر ديدگاه شناختي يعني مهارتهاي مقابلهاي با تاكيد بر مهارت حل مسئله تبیین كرده است و بدين وسيله راه را براي مداخله هايي نظير آموزش مهارتهاي مقابلهاي كارآمد نظير حل مسئله جهت پيشگيري از مشكلات مربوط به اين دوره رشدي هموار كرده است.
مهارتهاي مقابلهاي در نظريه برزونسكي بر اساس توصيف لازاروس و فولكمن (1984) ، به نقل از استالارد ، والمن و بالدوين ، 2001) از اين مهارتها ميباشد و شامل تغييرات مداوم شناختي و رفتاري براي اداره فشارهاي دروني و يا بيروني است و به صورت منابع فردي در نظر گرفته ميشود. بر طبق نظر آنها مقابله، يك فرآيند فعال و پويا است كه مرتبا تغيير ميكند. با توجه به حركت بزرونسكي براي تبيين بحران هويت از ديدگاه شناختي در اين قسمت سعي در توصيف تغييرات دوره نوجواني از اين ديدگاه خواهد شد تا بتوان تصوير جامعتري از موضوع پژوهش حاضر كه بررسي رابطه وضعيتها و سبكهاي هويتي با ميزان گرايش به خودكشي در نوجوانان ميباشد به دست آورد.
به طور كلي در رابطه با تغييرات شناختي در دوره نوجواني بررسيهاي زيادي انجام شده است و اكثر نظريات شناختي خصوصا در زمينه اختلال افسردگي در مورد بزرگسالان در نوجوانان نيز مورد بررسي قرار گرفته و بيشتر اين بررسيها نتايج يكساني را به همراه داشتهاند. به طور مثال تحقيقات مربوط به رشد شناختي نشان دادهاند كه تغييرات مرتبط به هم و در سطوح مختلف در دوران نوجواني در تفكر رخ ميدهد (پترسون و گرابر ، 1991، به نقل از لرنر، 1998) هر چند كه تاثيرات كلي پيشروندهاي روي رشد شناختي در بلوغ ديده نشده است، اما تغييرات در اين دوران در تعامل با عوامل زمينهاي و تجربي (مانند رفتن به دبيرستان) ميتواند بر روي پيشرفت تحصيلي تاثير گذار باشد (اكلز ،1991، سيمون و بليت ، 1987، به نقل از لرنر ، 1998).
مطالعات در مورد كودكان و نوجوانان نشان دادهاند كه ضعف در حل مسئله اجتماعي اغلب با افزايش خطر افسردگي و خودكشي ارتباط دارد. (سادوسکی و همكاران 1993).
با توجه به اینکه ماهیت تحقیق غیر آزمایشی می باشد ما نمی توانیم متغیّرها را دستکاری کنیم. بنابراین در تحقیق حاضر محقق به دنبال این است که به سوالاتی نظیر: آیا بین پایگاههای هویت و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبکهای هویّت و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت موفّق و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت معوّق و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویت آشفته و گرایش به خود کشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت زودرس و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت اطلاعاتی و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت سردرگم و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت هنجاری و گرایش به خودکشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین میزان گرایش به خودکشی در دختران و پسران تفاوت معناداری وجود دارد؟
اهميّت و ضرورت انجام تحقيق:
با توجه به موضوعات مطرح شده در فوق و اهميّت دوران نوجواني در شكلگيري آتي شخصيت و همچنين با عنايت به اين مسئله كه تاكنون در زمينه وضعيت هويت نوجوانان ايراني خصوصا با تاكيد بر دو نظريه مارسيا و برزونسكي به حد كافي پژوهش انجام نشده است. لذا پژوهش حاضر به بررسي وضعيت هويت و سبكهاي هويتي نوجوانان در شهرستان درّه شهر و ارتباط با ميزان گرايش به خودكشي در آنها ميپردازد و در نهايت در پي تعميم نتايج اين پژوهش به جامعه نوجوانان ايراني ميباشد. در واقع با توجه به تاثير به سزاي فرهنگ بر رشد و شكلگيري هويت بر اساس ميزان هماهنگي بين نظريات مطرح شده در كشورهاي ديگر در خصوص نوجواني و مسائل هويتي با وضعيت نوجوانان درهشهري ميتوان از راهبردهاي آنها استفاده نمود. لذا ابتدا بايد مشخص گردد كه با توجه به اهميت رابطه بين وضعيتهاي هويتي و سبكهاي هويتي جهت تبيين هويّت بر اساس مكانيسمهاي مقابلهاي ، آيا همسو با تحقيقات خارجي بين وضعيتهاي هويّتي و سبكهاي هويتي از ديدگاه شناختي ارتباطي وجود دارد؟
در مرحله بعد بايد تعيين گردد كه آيا بين وضعيتهاي هويتّي و سبكهاي هويّتي با ميزان گرايش به خودكشي رابطه وجود دارد؟ در اين صورت ميتوان از راهبردهاي ارائه شده توسط نظريه سبكهاي هويتي براي بهبود وضعيت هويتي نوجوانان درّهشهري و در نهايت با گسترش اين پروژه براي نوجوانان ايراني استفاده نمود. تا بر اين اساس بتوان برنامههاي آموزشي _ درماني اختصاصيتري جهت پيشگيري از مشكلات دوران نوجواني به منظور بهبود بهداشت رواني و افزايش كيفيت زندگي نسل جوان جامعه ارائه داد.
فرضيههاي تحقيق
فرضيههاي اصلي:
1- بين پايگاههاي هويّت و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
2- بين سبكهاي هويّت و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
فرضيههاي فرعي:
1- بين پايگاه هويّت موفق و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
2- بين پايگاه هويّت سر درگم و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
3- بين پايگاه هويّت معوّق و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
4- بين پايگاه هويّت زودرس و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
5- بين سبك هويّت اطلاعاتي و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
6- بين سبك هويّت هنجاري و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
7- بين سبك هويّت سردرگم يا اجتنابي و گرايش به خودكشي در نوجوانان رابطه وجود دارد.
تعريف نظري و عملي متغيرها:
تعريف نظري:
هويّت: هويت به صورت دارا بودن يك احساس پايدار و منسجم از اينكه من كه هستم و كه بايد باشم تعريف ميشود.
پايگاه هويّت: شكلهاي مختلف هويت شامل چهار نوع واكنش نوجوان، در اواخر دوره نوجواني در گير و دار با بحران هويت است كه شامل پايگاههاي هويت موفق، زودرس، معوق و سردرگم است.
سبك هويّت: افراد بر حسب استفاده از فرآيندهاي شناختي - اجتماعي براي حل مسائل شخصي، تصميمگيريها و فرآيند شكل گيري هويت با يكديگر متفاوتند و از شيوههاي مختلفي استفاده مي كنند.
نوجواني: نوجواني به دوره انتقال از كودكي به بزرگسالي اطلاق مي شود كه حدود سني آن دقيقا مشخص نشده است، اما تقريبا 21-14 سالگي كه نمو بدني كامل ميشود را در برميگيرد (اتكينسون و همكاران ،1983: ترجمه هرندي، 1368) .
گرايش به خودكشي: هر نوع آرزو، تفكر و اقدام به هر شكلي در مورد خودكشي را گرايش به خودكشي مي كنند ( لوينسون و همكاران، 1996). در اين تحقيق گرايش به خودكشي با استفاده از افراد شركت كننده در تحقيق از اجراي پرسشنامه محقق ساخته براي سنجش انديشه خودكشي به دست ميآيد.
پايگاه هويّت موفّق: نوجواناني كه به كاووش درباره نقشهاي خودشان پرداختهاند و به يك ديدگاه شخصي مطلوب متعهد شدهاند داراي هويّت موفّق هستند (كرپل من و لامكه ، 1997 ص 226).
پايگاه هويّت زودرس: نوجواناني كه بدون كاوشگري درباره نقشهاي خودشان به يك ديدگاه متعهّد شدهاند داراي هويت زودرس ميباشند .(همان منبع).
پايگاه هويّت معوّق: نوجواناني كه در فرآيند كاوشگري نقشهاي موجود در يكي از حيطههاي هويت قرار دارند اما به تعهد نهايي نرسيدهاند. داراي هويت معوق يا در حال تعليق هستند (همان منبع).
سبك هويّت اطلاعاتي: افراد داراي سبك به طور فعال اطلاعات مربوط به خويش را جستجو ميكنند، سپس ارزيابي مينمايند و مورد استفاده قرار ميدهند (برزونسكي ، 200 ص 82).
سبك هويّت هنجاري: افراد داراي سبك به سوالات موقعيتهاي تصميمگيري با پيروي از تجويزها و انتظارات افراد مهم پاسخ ميدهند (همان منبع).
سبك هويّت سردرگم يا اجتنابي: افراد داراي اين سبك از رويارويي و مواجهه با مسائل و تصميمهاي شخصي بيزارند اگر اين افراد معطل بمانند و با تعلل مواجه شوند واكنشهاي رفتاري نشان ميدهند و با خواستهها و مشوقهاي موقعيتي كنترل ميشوند. (همان منبع).
تعاريف عملي:
نوجواني: در تحقيق حاضر نوجوان به كسي گفته ميشود كه در دامنه سني 20-14 سالگي قرار دارد و در دبيرستانهاي دخترانه و پسرانه شهرستان درّه شهر در حال تحصيل ميباشد.
گرایش به خودکشی: در تحقیق حاضر نمره ای که فرد از آزمون هنجاریابی شده گرایش به خودکشی به دست می آورد.
پايگاه هويّت موفق: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 8-13-15-18-20-22-32-35-40-42-45-46-49-51-55 و 60 در مقياس هويت من (EOM-EIS-2) كسب ميكند بيانگر ميزان هويت موفق است.
پايگاه هويّت موفق: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 2-5-9-11-12-14-31-32-34-36-43-47-48-54-57 و 61 در مقياس هويت من (EOM-EIS-2) كسب ميكند. بيانگر ميزان هويّت معوّق است.
پايگاه هويّت زودرس: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 3-17-21-24-27-28-37-38-39-41-44-50-58-62-63 و 64 در مقياس هويت من (EOM-EIS-2) كسب ميكند بيانگر ميزان هويت زودرس است.
پايگاه هويّت سر درگم يا اجتنابي: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 1-4-7-10-16-19-23-25-29-30-52-53-56-59 در مقياس هويت من (EOM-EIS-2) كسب ميكند بيانگر ميزان هويت سر درگم است .
سبك هويّت اطلاعاتی: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 2-5-6-16-18-25ي-26-30-33-35 و 37 در مقياس هويت G برزونسكي (ISI-6) كسب ميكند بيانگر ميزان سبك هويت اطلاعاتي است.
سبك هويّت هنجاري: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 4-10-19-21-23-28-32-34 و 40 در مقياس سبك هويت برزنسكي (ISI-6G) كسب ميكند. بيانگر ميزان سبك هويت هنجاري است .
سبك هويّت سر درگم يا اجتنابي: در تحقيق حاضر نمرهاي كه فرد در سوالهاي 3-8-13-17-24-27-29-36 و 38 در مقياس سبك هويت برزنسكي(ISI-6G) كسب ميكند. بيانگر ميزان سبك هويت سر درگم با اجتنابي است.
مقدمه:
خودكشي از دو لغت داراي ريشه لاتين يعني SUIبه معني خود و Caedereبه معني كشتن مشتق شده است و در حال حاضر نه به صورت «كشتن خود» كه به صورت «خودكشي» استعمال ميشود. براي اولين بار اين اصطلاح در سال 1737 توسط دفونت فرانسوي به كار برده شد ولي تنها پس از 25 سال از كاربرد آن بود كه اين اصطلاح توسط آكادمي علوم فرانسه مورد پذيرش قرار گرفت. (پيرمورون ، 1975 به نقل از سهند، 1365) اگر بخواهيم خودكشي را به طور دقيق تعريف كنيم، متوجه پيچيدگي بي حد آن ميشويم. خودكشي ممكن است يك حادثهاي با محتواهاي زيستی، روانشناختي موقعيتي، جامعه شناسي، فرهنگي و انسانگرايي باشد (زيمرمن و آسنيس، 1995).
خودكشي در همه جوامع وجود نداشته و ندارد، مطالعات رات بنديكت، مردم شناسي آمريكايي نشان ميدهد كه بعضي از مردم حتي مفهوم خودكشي را نميدانند. به عنوان مثال او نتوانسته اين مفهوم را به سرخپوستان قبيله زوني كه به طور كلي مردماني آرامش طلب هستند، تفهيم كند در صورتي كه در ميان قبيله كواليواتل، اين پديده امري عادي به حساب ميآمد. شناخت تاريخي در زمينه خودكشي را از دو ديدگاه زير ميتوان انجام داد: يكي تاريخ بررسيها و شناختها درباره خودكشي است كه شناخت علمي آن از قرن 19 به اين سو اولين بار توسط اميل دوركيم آغاز شد و ديگري بررسي خودكشي در طول تاريخ است كه بازگو كننده نحوههاي متفاوت قضاوت
و پذيرش جامعه از خودش در ادوار مختلف تاريخي است. مثلا در هندوستان از عهد باروري براي نفوذ قابل ملاحظه انديشههاي برهمنها، دانايان تاريخي در جستجوي نيروها در جريان انجام جشنهاي مذهبي به خودكشي دست ميزدند، همچنين تا آخر قرن 19 در خيلي از نقاط هندوستان خودكشي زنان بيوه پس از مرگ شوهرانشان، امري كاملا پذيرفته شده بود و آن را وسيلهاي براي ورود مرد و زن به بهشت ميدانستند، علاوه بر آن فرزندان وي نيز از امتيازات ويژهاي بهرهمند ميشدند. اما بر عكس در آتن باستان، خودكشي مطرود شمرده ميشد و حتي جسد فردي كه خودكشي كرده بود مورد مجازات قرار گرفته، دست راست جسد را قطع ميكردند و در محل ديگري دفن مينمودند. در انگستان تا سال 1870، خودكشي از نظر قانون جرم محسوب مي شد وبستگان فردي كه دست به خودكشي زده بودند موظف بودند مبلغي پول به عنوان غرامت بپردازند. (محسني، 1366).
دیدگاه های نظری پژوهش در مورد خودکشی:
در تلاش براي توضيح اينكه چرا بعضي افراد بيش از ديگران، آمادگي خودكشي دارند، نظريهپردازان عوامل گوناگوني را پيشنهاد كردهاند. اما بيشتر اين نظريهها ديدگاههاي مختلف روان تحليلي زيست شناختي و اجتماعي- فرهنگي ناشي شدهاند. گر چه بايد گفت كه اين توضيحات، تاييدات تجربي چنداني ندارند و انجام انواع رفتارهاي خودكشي را در برنميگيرد (بارون ،1992 )؛ لیکن در سطور زیر دیدگاه های مطرح شده در این زمینه آورده شده است .
1- ديدگاه رفتاري
از نظر مكتب رفتارگرايي، هر رفتاري بايد با توجه به زمينه و خزانه رفتاري فرد در نظر گرفته شود. اگر در خزانه رفتاري فرد سابقه اقدام به خودكشي، تهديد به خودكشي اطرافيان و افراد مهم زندگي فرد وجو داشته باشد احتمال خودكشي در او نيز بالا ميرود. در اين زمينه نقش افكار و شناخت فرد نيز اهميت مييابد. افكار تقويتكنندهاي از قبيل انتقام گرفتن، سعي در ملاقات با شخص از دست رفته نيز ميتواند در ميزان گرايش فرد به خودكشي اثر بگذارد .( دايكستر 1973 به نقل از احمديزاده، 1373). در اين ديدگاه محرکهاي آزار دهنده محيط كه فرد مايل به گريز از آنهاست به صورت تقويت كنندههاي منفي عمل كرده و ميل به خودكشي را افزايش ميدهند همچنين
تقويت كنندههاي مثبت، متعاقب اقدام به خودكشي مثل جلب توجه و حمايت از محيط يا حل موقت بعضي از مشكلات، بروز رفتار خودكشي را تحت تاثير قرار ميدهد. در زمينه رفتار خودكشي وجود افسردگي و كاهش تقويتهاي مثبت محيطي و عدم موفقيّت در حل مسئله رفتارهاي افراطي و ناتواني در مهارتهاي اجتماعي و سبك بين فردي و نهايتاً عوامل شناختي مثل تكانهاي بودن و عدم انعطاف پذيري ذهني نيز قابل اشاره ميباشند.
2- ديدگاه شناختي:
اگر چه جدا كردن دقيق ابعاد رفتاري شناختي خودكشي به علت تعاملهاي پيچيده و متقابل انسان آسان نیست. ليكن به نظر تعدادي از صاحبنظران به بعد شناختي بايد توجه ويژه نمود (اسكات و همكاران، 1989، به نقل از ايدي، 1380).
اهميت ابعاد شناختي خودكشي از طرف تمامي محققين و حتي صاحبنظران ديدگاه هاي اجتماعي مثل دوركيم مورد تاكيد قرار گرفته است.
از آنجايي كه خودكشي به عنوان عملي تعريف ميشود كه فرد به صورت عمدي و با آگاهي از نتيجه احتمالي عمل خود، جهت صدمه زدن به خود انجام ميدهد (هاوتون ، 1982)، بنابراين تواناييهاي شناختي فرد در به انجام رسيدن اين موضوع ، نقشي مستقيم دارند. به عقيده تعدادي از پژوهشگران، خودكشي منجر به فوت در يك محور تداومي از افكار خودكشي و تكرار آن اقدام به خودكشي و خودكشي قرار دارد، بنابراين اطلاع از عوامل شناختي دخيل در مرحله اول و دوم ميتواند در پيشگيري و درمان
خودكشي موثر باشد (لوئيس ، 1991). عناصر شناختي دخيل در رفتار خودكشي شامل توانايي حل مسئله، (سالكوسكيس و همكاران، 1990) حافظه و خلق مرتبط با آن (ايوانز و همكاران، 1992)، نوميدي و درماندگي (كول ، 1989)، شيوههاي مقابله و سبك اسنادي (اسپرتيو و همكاران، 1991)، (كونيل و ميرز ، 1991) تكانهاي بودن (تراتمن و همكاران،1991) عدم انعطاف پذيري در تفكر و انحرافات شناختي و نگرشهاي نابجا، (راتر و همكاران، 1993)، و مركز كنترل (آلن ، 1991) ميباشد، اما يكي از مفاهيم مطرح در زمينه عوامل شناختي مفهوم و پيام خودكشي براي فرد است اين مفهوم از كارهاي بك (1979) گرفته شده است.
به نظر بك بايد ديد كه انگيزه اقدام میل به برقراري ارتباط است يا ميل به گريز، همين امر دلايل فرد براي زندگي و مرگ و تعادل بين آنها را مطرح ميسازد. عواملي كه بر تغيير اين تعادل اثر بگذارد ميتواند افكار خودكشي را به اقدام به خودكشي تبديل كنند، ويا بازداري در جهت جلوگيري از عمل ايجاد نمايند از جمله اين عوامل موضوعي است كه با افزايش آن تعادل بين اين دو بر هم خورده و به نفع اقدام به خودكشي به شدت بالا ميرود.
بنابراين دستيابي به انگيزه فرد از ميل به ارتباط يا گريز از اهميت فوق العادهاي برخوردار بوده و شيوههاي مداخله را جهت ميدهد (اسكات و همكاران، 1989 به نقل از ايدي، 1380).
اشنايدمن كه از محققين برجسته و صاحب نظر درباره خودكشي ميباشد، در رويكرد روان شناختي خود به تمامي ابعاد موثر در رفتار خودكشي توجه دارد. اين مفاهيم عبارتند از: جستجوي راه حل- خود آگاهي- رنج غير قابل تحمل- نيازهاي ناكام شده- نوميدي و درماندگي- دوسوگرايي- ادراك محدود شده- گريز- ارتباط با محيط و الگوهاي مقابلهاي- عوامل فوق در ساير نظريهها نيز مورد توجه و تاكيد قرار گرفتهاند. او در واقع مقام خودكشي را معلول نوعي درد و رنج ميداند كه او آن درد را رواني يا روان درد مينامد، اين روان درد ناشي از تحريف يا انسداد ارضاي نيازهاي رواني است به عبارت ديگر خودكشي از نظر او اصولا يك نمايشنامه ذهني است (اشنايدمن، 1987).
كارل منینگز:
از نظر منينگر در قصد خودكشي سه عامل مهم دخالت دارد:
1- ميل به مرگ : آنچه اقدام كننده به دنبال آن ميگردد دستيابي به آرامش، تصور زندگي بعد از مرگ و ابديت غالبا با تصور مرگ همراه است.
2- ميل به كشتن: به نظر منينگر كسي خود را نمي كشد مگر اينكه قبلا قصد كشتن ديگري را داشته باشد.
3- ميل به كشته شدن: وي معاني ديگري از خودكشي را به عنوان مجازاتي كه بايد تحمل كرد مطرح ميكند اين معني با مازوخيسم و احساس گناه ناخودآگاه در ارتباط ميباشد (لاله، 1378).
3- ديدگاه جامعه شناختي:
معروفترين نظريه پرداز خودكشي در جامعه شناسي دوركيم ميباشد. تئوري جامعه شناختي دوركيم روشنگر اين نكته است كه خودكشي اشخاص در جامعههاي مختلف ارتباط منطقي با عوامل غير اجتماعي مانند جنس، سن، دين و تاهل ندارد. وي در رد نظريه بعضي از روانشناسان و روان پزشكان كه معتقدند بيشتر كساني كه دست به خودكشي ميزنند به هنگام ارتكاب اين عمل در حالت بيمارگونهاند و به دليل حالت رواني خويش مستعد خودكشي هستند، ميگويد: علي رغم اينكه آمادگي خودكشي در ميان افراد داراي بيماريهاي رواني زياد است ولي نيروي تعيين كننده خودكشي نيروي روان شناختي نيست بلكه نيروي اجتماعي است (محمديان، 1378).
دوركيم در كوشش خود براي تبيين خودكشي آن را به سه طبقه تقسيم ميكند.
خودكشي خودخواهانه :آنهايي است كه شخص رابطهاي قوي با هيچ گروه اجتماعي ندارد. آسيب پذيري نسبي افراد مجرد نسبت به متاهل، آسيب پذيري نسبي زوجهاي صاحب فرزند در مقابل خودكشي و نيز ميزان پايين خودكشي در مناطق روستايي مويد اين مطلب است.
خودكشي ديگر خواهانه : مشخص كننده گروهي است كه استعداد خودكشي آنها از وابستگي شديد اجتماعي ناشي ميشود كه نمونه بارز آن در جامعه ژاپن در بعضي از طبقات اجتماعي وجود دارد.
خودكشي ناشي از بيهنجاري : كه مشخص كننده افرادي است كه وابستگي آنها به جامعه دچار آشفتگي است و در نتيجه از معيارهاي رفتاري مرسوم محروم گرديدهاند. عيار بالاي خودكشي در بين طلاق گرفتهها در مقايسه با افراد متاهل و آسيب پذيري بيشتر كساني وضع اقتصادي آنها تغيير شديد ناگهاني پيدا كرده نشانه اين خودكشي است (ايدي، 1380).
گاهي در تقسيمبندي نظريه دوركيم به نوع چهارمي از خودكشي، تحت عنوان خودكشي اجباري اشاره ميشود. در اين نوع خودكشي فرد خود را ناگزير از خودكشي تصور مي کند و به آن اقدام مينمايد. پژوهشهاي جامعه شناختي جديد در مورد خودكشي تا حدود زيادي به نظریه سنتي دوركيم وفادار ماندهاند و رويكرد جامعه شناختي، با توجه به اينكه به نقش عوامل اجتماعي در خودكشي تاكيد ميكند، در پيشگيري از اين پديده نيز اطلاعات سودمندي را در اختيار جامعه امروزي ميگذارد.
4- ديدگاه روان شناختي:
روانشناسان زيادي سعي در شناخت و تبيين خودكشي داشتهاند كه به مهمترين آنها اشاره ميشود.
فرويد:
نخستين بينش روانشناختي مهم در مورد خودكشي به وسيله فرويد ارائه گرديد. وي نفرت از خويش را كه در افسردگي مشاهده ميشود ناشي از خشم معطوف به يك شي مورد علاقه توصيف نمود. خشمي كه چنين افرادي آن را به سوي خود بازميگردانند. فرويد خودكشي را حد اعلي اين پديده ميدانست و ترديد داشت كه كسي كه بدون ميل سركوب شده و پيشين براي كشتن، كسي خود را بكشد (كاپلان و سادوك، 1998).
فرويد ميگويد: آرزوي افرادي كه گرايش و تمايل به خودكشي دارند، هميشه به دنبال احساس گناهي كه ناشي از آرزوي مردن ديگران است، تجلي ميكند (لاله، 1378، به نقل از ايدي، 1380).
دي سوسا :
وي معتقد است كه عوامل زيست شناختي، فرهنگي، اجتماعي و محيطي و نشانهاي هر كدام نقش خطرزاي ويژهاي در بروز خودكشي دارند. به اعتقاد وي پيش بيني و پيشگيري از خودكشي بايستي با توجه به تمام اين عوامل باشد. زيرا اين پديده بر دورههاي زندگي وضعيتهاي روانشناختي، اجتماعي و فرهنگي افراد و همين طور بر جوامع و فرهنگها تاثير ميگذارد. به طور كلي او از يك ديدگاه يكپارچهنگر در بررسي پديده خودكشي حمايت ميكند. (مهرابيزاده و خدا رحيمي، 1376).
شنايدمن:
(شنايدمن ،1987، به نقل از ديويسون و نيل ، 1994) خودكشي را داراي ويژگيهايي ميداند كه البته همه آنها در يك خودكشي ممكن است مشاهده نشود. اين گروه ويژگيها عبارتند از:
- شايعترين قصد خودكشي، پيدا كردن يك راه حل است.
- معموليترين هدف خودكشي، كاهش آگاهي است.
- محرك شايع در خودكشي، درد رواني غير قابل تحمل است.
- معموليترين فشارزا در خودكشي، نيازهاي روانشناختي ناكام مانده است.
- معموليترين حالت شناختي در خودكشي، دوسوگرايي است.
- معموليترين حالت ادراكي در خودكشي، صحبت در مورد قصد (خودكشي) است.
- معموليترين عمل در خودكشي، خارج شدن از وضعيت نامطلوب فعلي ميباشد.
- معموليترين رفتار بين فردي در خودكشي، صحبت در مورد قصد (خودكشي) است.
- با ثباتترين موضوع در خودكشيها، الگوهاي مقابلهاي دراز مدت است.
اين ديدگاه، خودكشي را كوشش آگاهانه براي جستجوي يك راه حل براي مشكلاتي در نظر ميگيرد كه موجب رنج شديد در شخص گرديدهاند. براي فرد رنجديده اين راه حل، آگاهي و درد پايانناپذير را پايان ميبخشد. با اين همه اغلب خودكشيها حالتي دوسوگرايانه دارند و اين از لحاظ پيشگيري بسيار حائز اهميت است. از لحاظ شناختي دامنه باريكي از انتخابهاي ادراكي در اينجا وجود دارد، زماني كه حالت خودكشي به شدت آشفته كننده وجود نداشته باشد، شخص ميتواند راه حلهاي ديگري براي مواجهه با فشار جستجو كند.
كساني كه طرح خودكشي را ميريزند گاهي اوقات به عنوان فرياد كمك خواهي و گاهي در نتيجه كنارهگيري از ديگران جهت جلوگيري از عدم ارتكاب، در مورد نيت خود با ديگران صحبت ميكنند (همان منبع).
مينتز :
اين محقق با بازنگري نوشتههاي مربوط به انگيزه خودكشي، علل آن را بدين شرح معرفي ميكند:
خشم معطوف شده به درون، انتقام جويي از طريق احساس گناه در ديگران، كوشش براي مجبور كردن ديگران به ارائه عشق و محبت، تلاش براي معذرت خواستن و پوزش از اشتباهات گذشته، فرار كردن از احساسات غير قابل قبول، تلاش براي پيوستن دوباره به شخص محبوب متوفي، نياز يا ميل به گريختن از درد و فشار رواني يا خلا عاطفي.
هر چند كه علل مطرح شده به عنوان انگيزه خودكشي در مطالعه مينتز تا حدود زيادي تحت تاثير نظريه روانكاوي سنتي بوده است ولي روانكاوان پس از فرويد سعي در گسترش مفاهيم او در اين پديده داشتهاند (مهرابيزاده و خدا رحيمي، 1376، به نقل از ايدي، 1380).
دیدگاه دين اسلام در مورد خودكشي:
اسلام با نهي شديد خودكشي، از آن به عنوان قتل نفس ياد ميكند مثلا قرآن كريم در سوره نسا ميفرمايد (و لا تقتلو انفسكم) يعني خودتان را نكشيد و چون نهي صريح در قرآن ميباشد، پس جز گناهان كبيره محسوب ميشود و فرد مرتكب آن، دچار عقوبت سخت الهي قرار خواهد گرفت. از طرف ديگر يكي از گناهان بزرگ، ياس و نااميدي است كه بارها توسط پيامبر و ائمه مورد مذمت قرار گرفته است. علامه طباطبايي در تفسير آيه (و لا تقتلوا انفسكم) مينويسد: مراد از اين قتل نفس كه از آن نهي شده، معنايي است عموميتر، به طوري كه هم شامل كشتن خود و هم ديگران ميشود و هم معنايي وسيعتر داشته و حتي شامل به خطر انداختن خويش نيز ميشود يعني فرد كاري ميكند كه زندگي و حياتش به خطر بيفتد. بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه ميزان اعتقاد و گرايش مذهبي، در ميزان خودكشي و حتي اشتغالات ذهني در مورد آن ميتواند موثر باشد.
5-ديدگاه عصبي- شيميايي و فيزيولوژيك:
مطالعات نشان دادهاند كه خودكشي در خانوادهه منتقل ميشود. در يك مطالعه وسيع مشخص گرديد كه خطر خودكشي در بستگان درجه يك بيماران رواني تقريبا 8 بار بيشتر از خطر مشابه در بستگان گروه كنترل بود. ممكن است عوامل ژنتيك در خودكشي عواملي باشند كه با اختلال دو قطبي، اسكيزوفرني و الكليسم مربوطند اما گفته شده است كه يك عامل ژنتيك مستقل نيز در خودكشي وجود دارد (كاپلان و سادوك، 1998) كمبود سروتونين كه با كاهش متابوليسم 5- هيدروكسي ايندولوآستيك اسيد (5-HIAA) اندازهگيري شد در گروهي از بيماران افسرده كه اقدام به خودكشي كرده بودند مشاهده گرديد. كه با وسايل خشن مثل اسلحه گرم و پريدن از بلندي اقدام به خودكشي ميكنند. در مقايسه با ساير بيماران افسرده اقدام كنندگان با وسايل بدون خشونت مثل دارو، سطح (5-HUAA) پايينتري در مايع مغزي- نخاعي دارند (همان من