بخشی از مقاله
برگزيده اي از تاريخ پيامبر اسلامي
مقدمه :
نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سى هزار نفر رسيد و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى ديگر هفتادهزار گفته اند ((366)).
ابوخيثمه
((ابوخيثمه )) از كسانى بود كه در حسن عقيده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود,ولى به مدينه بازگشت و در كنار همسران خود آرميد او پشيمان گشت و گفت : پيامبرخدا در آفتاب و گرما رهـسـپـار باشد و ((ابوخيثمه )) در سايه اى سرد و خوراكى مهيا و بازنانى زيبا در مدينه بماند؟ از انـصـاف به دور است , سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم كنيد و زنان چنان كردند, آنگاه شتر خـود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوك به آن حضرت ملحق شد رسول خدا وى را تحسين كرد و درباره اودعاى خير فرمود ((367)).
همسفران منافق
در غـزوه تـبـوك مـردانـى مـنـافـق نـيـز هـمـراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : ((وديـعـة بـن ثـابـت )), ((جـلاس بن سويد)), ((مخشى بن حمير)) و ((ثعلبة بن حاطب )) كه احيانا سـخـنـان كـفـرآمـيز مى گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمين حجر از بى آبى شكايت كـردنـد, رسول خدا دعا كرد و ابرى پديد آمد وبارانى باريد و همه سيراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به يكى از منافقان گفتند: با اين معجزه ديگر چه جاى نفاق و ترديد است ؟ گفت : ابرى رهگذر بود كه بر حسب تصادف در اين جاباريد ((368)).
و نـيـز چـون شـتر رسول خدا در بين راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بيرون شدند,يكى از مـنـافقان به نام ((زيدبن لصيت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد كه پيامبر است وشما را از آسمان خبر مى دهد, پس چگونه اكنون نمى داند شترش كجاست ؟ رسول خدا(ص ) از گفتار زيد خبر داد و گفت : من پيامبرم و جز آنچه خدا به من تعليم مى دهدچيزى نمى دانم , اكنون خدا جاى شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گير كرده است , برويد او را بياوريد.
بـه هر حال هر كدام از منافقان , سخنى كفرآميز از در نفاق گفتند تا آنجا كه ((مخشى بن حمير)) گـفت : به خدا قسم , راضى ام قرار باشد كه هر كدام ما را صد تازيانه بزنند, اما بر اثر اين گفته هاى شـما چيزى از قرآن درباره ما نازل نشود, آنگاه آيات 64 ـ66 و 74 از سوره توبه درباره ايشان نازل گشت .
داستان ابوذر غفارى
((ابـوذر)) از كسانى بود كه پس از گذشتن چند روز از حركت رسول خدا به راه افتاد ودر يكى از مـنـازل بـين راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا كرد و چنين گفت : ((خدا ابوذر را رحمت كند, تنها مى رود و تنها مى ميرد و تنها برانگيخته مى شود)).
((عـبـداللّه بـن مـسعود)) خود, اين سخن را در غزوه تبوك درباره ابوذر از رسول خداشنيد و او به هـنـگـام مـرگ ((ابـوذر)) آنـچـه رسـول خـدا درباره اش گفته بود, محقق يافت وبراى ديگران بازگفت ((369)).
رسول خدا(ص ) در تبوك
رسول خدا (ص ) با سى هزار مرد وارد تبوك شد, بيست روز آن جا ماند و ((هرقل ))در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع روميان در شام , اصلى نداشت .
رسـول خـدا نـمـازهـا را سـفرى مى خواند و از منزل ((ذى خشب )) تا روزى كه از تبوك به مدينه بازگشت , نماز ظهر را تاخير مى كرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدين ترتيب ما بين دو نماز جمع مى كرد ((370)) در تبوك و درمراجعت , چند قضيه پيش آمد كه اكنون به آنها اشاره مى كنيم :.
اهل ايله و جربا و اذرح
چون رسول خدا(ص ) به تبوك رسيد, ((يحنة بن رؤبه )) حاكم ايله نزد رسول خداشرفياب شد و از در صـلـح درآمـد و جزيه پرداخت و نيز مردم جربا و اذرح نزد وى آمدندو جزيه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .
سريه ((خالدبن وليد))
رجـب سـال نـهـم : رسـول خـدا(ص ) از تـبوك ((خالدبن وليد)) را با چهارصدوبيست سوار بر سر ((اكيدربن عبدالملك )) كه مردى نصرانى از قبيله ((كنده )) و پادشاه ((دومة الجندل )) بود فرستاد خالد با سپاهى كه همراه داشت , پيش رفت و شبى مهتابى به نزديك قصر وى رسيد, او را ديد كه با تـنـى چـند از جمله برادرش ((حسان )) گاوى را براى شكار تعقيب مى كنند, در همان حال سپاه اسلام بر وى حمله بردند و برادرش را كشتند وخود او را اسير گرفتند.
خـالـد, اكـيـدر را امـان داد مـشـروط بـه آن كـه دومـه را براى وى بگشايد و او چنان كرد,خالد ((دومـة الـجندل )) را گشود و خمس آنچه را به غنيمت گرفته بود جدا كرد و بقيه را برسواران بخش كرد و به هر سوار مسلحى پنج شتر غنيمت رسيد.
اصحاب عقبه
در بازگشت رسول خدا(ص ) از تبوك به مدينه , منافقانى كه همراه بودند تصميم گرفتند كه در گـردنـه مـيـان تبوك و مدينه (عقبه هرشى ) شبانه رسول خدا را از بالاى شترش دراندازند تا در ميان دره افتد و كشته شود.
ايـن عـده منافقان را بيشتر مورخان دوازده نفر گفته اند, اگر چه در تعيين دوازده نفرهم ميان مورخان اسلامى اختلاف است .
به هر حال , چون رسول خدا(ص ) نزديك آن گردنه رسيد, خداى متعال او را ازتصميم منافقان با خـبـر ساخت , پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور كنند وخود ازبالاى گردنه رهسپار شـد, ((عـمـاربن ياسر)) و ((حذيفة بن يمان )) در ركاب وى بودندو منافقانى كه به منظور عملى سـاختن مقصود خود به دنبال وى مى رفتند, مى خواستنددست به كار شوند, رسول خدا به خشم آمد و حذيفه را فرمود تا آنها را دور كند و چون حذيفه بر آنها حمله برد از ترس آن كه رسوا شوند, با شتاب خود را به ميان سپاه انداختندمقريزى از ابن قتيبه , اسامى اصحاب عقبه را بدين ترتيب نقل مى كند:.
1 ـ عـبـداللّه بـن ابـى , 2 ـ سـعـدبـن ابى سرح , 3 ـ ابوحاضر اعرابى ((371)) 4 ـجلاس بن سويد, 5 ـ مجمع بن جاريه , 6 ـ مليح تيمى ((372)) , 7 ـ حصين بن نمير, 8 ـطعيمة بن ابيرق , 9 ـ مرة بن ربيع , 10 ـ ابوعامر راهب (پدر حنظله غسيل الملائكه ) ((373)).
مسجد ضرار
پـيـش از آن كـه رسـول خـدا(ص ) رهسپار تبوك شود, دوازده نفر از منافقان مسجدى ساختند و منظورى جز ايجاد اختلاف و كارشكنى و زيان رساندن به مسلمانان نداشتند,پنج نفر از ايشان نزد رسـول خـدا آمـدند و گفتند: ما به نمايندگى ديگران نزد تو آمده ايم تادر مسجدى كه به خاطر نـيـازمـنـدان بـنـا كـرده ايـم نـمـاز بـخـوانى آن پنج نفر عبارت بودند از: 1ـ معتب بن قشير, 2 ـ ثعلبة بن حاطب , 3 ـ خذام بن خالد, 4 ـ ابوحبيبة بن الازعر, 5 ـنبتل بن حارث .
رسـول خـدا (ص ) در پاسخشان گفت : اكنون قصد سفر دارم , اگر خدا بخواهد پس ازبازگشتن خـواهـم آمـد در بـازگـشـتـن از تبوك به وسيله وحى از قصد بانيان مسجد باخبر شدو بيدرنگ ((مـالـك بـن دخشم )) و ((معن بن عدى )) با برادرش ((عاصم )) را خواست و فرمود:((برويد و اين مسجدى را كه ستمگران ساخته اند از بيخ و بن بكنيد و بسوزانيد)) مالك ومعن رفتند و امر رسول خدا را بيدرنگ اجرا كردند و آيات 107 ـ 110 از سوره توبه دراين باره نزول يافت .
مساجد رسول خدا از مدينه تا تبوك
ابـن اسـحاق مى گويد: مسجدهاى رسول خدا(ص ) در ميان مدينه تا تبوك معلوم , ونام آنها بدين تـرتيب است : 1 ـ مسجدى در تبوك , 2 ـ مسجدى در ثنيه مدران , 3 ـمسجدى در ذات الزراب , 4 ـ مـسـجدى در اخضر, 5 ـ مسجدى در ذات الخطمى , 6 ـمسجدى در الا, 7 ـ مسجدى در بترا, 8 ـ مسجدى در شق تارا, 9 ـ مسجدى درذوالجيفه , 10 ـ مسجدى در صدر حوضى , 11 ـ مسجدى در حـجـر, 12 ـ مـسـجـدى درصـعـيد, 13 ـ مسجدى در وادى القرى , 14 ـ مسجدى در رقعه , 15 ـ مسجدى در ذى المروه ,16ـ مسجدى در فيفا, 17ـ مسجدى در ذى خشب .
هر يك از اين مساجد در منزلگاهها و مواضع بين مدينه تا تبوك بوده است .
سه گنهكار خوش عاقبت
عـلاوه بـر آن كه در سفر تبوك , گروهى از منافقان مدينه و بهانه جويان اعراب بارسول خدا(ص ) هـمراهى نكردند و در مدينه ماندند, سه نفر از مردان با ايمان هم بى هيج شك و نفاقى و با نداشتن هيچ عذر و بهانه اى , توفيق همراهى با رسول خدا رانداشتند و در مدينه ماندند: ((كعب بن مالك )), ((مـرارة بن ربيع )) و ((هلال بن اميه واقفى ))كه از نيكان صحابه رسول خدا بودند, اما از همراهى با وى كـنـاره گـرفـتند و در جنگ تبوك همراه مسلمانان بيرون نرفتند, بلكه به انتظار بازگشتن رسـول خدا (ص ) در مدينه ماندند و كارى مانند كار منافقان مدينه و اعراب اطراف مدينه مرتكب شـدنـد (هـمان كسانى كه جان خود را از رسول خدا دريغ داشتند و آسودگى را بر رنج و مشقت جـهـادترجيح دادند و از پيش آمدهاى جنگ به هراس افتادند, همانان كه خداى متعال درآيه هاى سـوره تـوبـه آنها را نكوهش مى كند و به سختى مورد ملامت و سرزنش قرارمى دهد, پيامبرش را مى فرمايد كه اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و برگورهايشان نايستد وپس از اين هم همراهى آنان را قبول نكند).
خـدا خوش نداشت كه از اين سه نفر مؤمن ـ كه در غياب رسول خدا بشدت از عمل خود پشيمان و حـيران شده بودندـ كارى شبيه به كار منافقان سرزند و در پايان كار هم به صريح قرآن مجيد توبه آنان را پذيرفت .
داسـتـان تخلف از رسول خدا(ص ) و مشكلات و معاذيرى كه در اين راه براى آنان پيش آمده بود و اعـتراف به گناه خويش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا كه منتهى به قبول تـوبـه ايشان گشت از زبان خودشان , مطابق آنچه مورخان ومحدثان اسلامى شرح داده اند, آمده است ((374)).
خداى متعال درباره اين سه نفر اين آيه را نازل كرد:.
((و نـيـز خدا توبه آن سه نفر را كه جا مانده بودند قبول كرد, اما پس از آن كه زمين باهمه فراخى بـرايشان تنگ آمد, و از خودشان هم به تنگ آمدند ودانستند كه از خداجزبه خود او پناهى نيست , آنگاه خداوند برايشان بازگشت تا توبه كنند, همانا خدا توبه پذير و مهربان است ((375)) )).
اما درباره دروغگويان كه نزد رسول خدا بهانه جويى كردند و دروغ گفتند و به ظاهرآسوده شدند, اين دو آيه را نازل كرد:.
((بزودى هنگامى كه نزد آنان بازگشتيد, براى شما به خدا سوگند مى خورند تا به آنهاكار نگيريد, واگـذاريـدشان كه آنها پليدند و جايشان ـ به كيفر آنچه مى كنند ـ دوزخ است براى شما سوگند مـى خـورنـد تـا از آنها خشنود گرديد با آن كه اگر شما هم از ايشان خشنود شديد, خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمى شود ((376)) )).
ديگر حوادث سال نهم هجرت
1 ـ بـه گـفـته مسعودى , در شعبان سال نهم , ((ام كلثوم )) دختر رسول خدا(ص ) درمدينه وفات كرد ((377)).
2 ـ بـه گفته مسعودى , در ذى قعده سال نهم , ((عبداللّه بن ابى )) يكى از منافقان سرشناس مدينه كـه مـقـارن هجرت رسول خدا(ص ) تاج سلطنت او را آماده مى ساختند,بدرود زندگى گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگيزى آسوده شدند ((378)).
3 ـ سوره برات : ذى حجه سال نهم .
ابـن اسـحـاق مى نويسد كه رسول خدا(ص ), پس از بازگشت از غروه تبوك ((ابوبكر))را به عنوان امـيـرالـحـاج رهـسـپار مكه ساخت و هنوز مشركان به عادت گذشته خود به حج مى آمدند, پس ((ابـوبـكر)) و مسلمانان همراه وى از مدينه به عنوان حج رهسپار مكه شدند, آنگاه سوره برات در شان منافقان و مشركان نزول يافت و مردم به رسول خداگفتند: كاش اين آيات را براى ((ابوبكر)) مى فرستادى تا بر مردم بخواند رسول خدا گفت :((جز مردى از خاندان من از طرف من (اين پيام را) نـمـى رسـاند)), پس روز عيد قربان ((على بن ابى طالب )) به پا خاست و همان چه را رسول خدا فـرمـوده بود به مردم اعلام كرد:((اى مردم ! كافرى وارد بهشت نمى شود و پس از امسال مشركى نـبايد حج گزارد وبرهنه اى نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پـيـمانى است , تا پايان مدت , قرارداد او به قوت خود باقى است و ديگران هم از امروز تا مدت چهار مـاه مـهلت دارند كه هر گروهى به مامن و سرزمين خود بازگردد, پس از آن كه چهارماه سپرى شـد براى هيچ مشركى , عهد و پيمانى نخواهد بود, مگر همانان كه با خداو رسولش تا مدتى عهد و پـيـمـانى بسته اند, پس نبايد پس از امسال مشركى حج كند ونبايد برهنه اى پيرامون كعبه طواف كند ((379)) )).
وفدهاى عرب
((وفدها)) يعنى : هياتهاى نمايندگى قبايل مختلف عرب براى اظهار اسلام و انقيادقبايل خويش , بيشتر در سال نهم هجرت و احيانا پيش ياپس از آن , به حضور رسول اكرم (ص ) شرفياب مى شدند و اسـلام و انقياد قبايل خود را به عرض مى رساندند و موردلطف و محبت و عنايت شخصى رسول خـدا واقـع مـى شـدنـد و ما در اين فصل در حدودگنجايش اين كتاب , نام هر يك از آن وفدها را مى بريم .
1 ـ وفـد مزينه : نخستين وفدى كه در رجب سال پنجم بر رسول خدا(ص ) وارد شد,چهارصد مرد مـضـرى از قـبيله ((مزينه )) بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: ((شما هرجا باشيد مهاجريد, پس به محل خويش بازگرديد)), به محل خويش بازگشتند ((380)).
2 ـ وفد اسد: ده مرد از ((بنى اسدبن خزيمه )) در اول سال نهم هجرى نزد رسول خداآمدند و اسلام آوردنـد, از جـمـلـه : ((ضـراربـن ازور)) و ((طليحة بن خويلد)) و ((حضرمى بن عامر)) كه سخنى منت آميز گفت و در باره آنان , آيه 17 سوره حجرات نزول يافت .
3 ـ وفـد تميم : ضمن سريه ((عيينة بن حصن فزارى )) در محرم سال نهم , به داستان اين وفد اشاره كرديم .
4 ـ وفـد عـبس : نه نفر از ((بنى عبس )) نزد رسول خدا(ص ) آمدند و اسلام آوردند و از((مهاجرين اولين )) شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعاى خير كرد.
5 ـ وفد فزاره : پس از غزوه تبوك , ده مرد از ((بنى فزاره )) از جمله :((خارجة بن حصن )) نزد رسول خـدا(ص ) آمـدنـد و اسلام آوردند و چون به خشكسالى وقحطى گرفتار آمده بودند, رسول خدا براى ايشان دعا كرد و شش روز باران آمد.
6 ـ وفـد مـره : پـس از غـزوه تـبوك , سيزده نفر وفد ((بنى مره )) به رياست ((حارث بن عوف )) نزد رسـول خـدا(ص ) بـه مـديـنـه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرارگرفتند و چون از خشكسالى و قـحطى شكايت كردند, رسول خدا درباره آنان دعاى نزول باران كرد و بلال را فرمود تا به هركدام ده اوقيه و به ((حارث )) دوازده اوقيه نقره جايزه داد و چون به سرزمين خود بازگشتند ديدند كه به دعاى رسول خدا باران كافى باريده است ((381)).
7 ـ وفـد ثـعـلبه : در سال هشتم هجرت , چهار نفر از ((بنى ثعلبه )) نزد رسول خدا(ص )آمدند و از طرف خود و قبيله شان اظهار اسلام كردند رسول خدا از آنان پذيرايى كرد وبلال را فرمود تا به هر كدامشان پنج اوقيه نقره جايزه داد و سپس به بلاد خويش بازگشتند.
8 ـ وفـد مـحارب : در سال دهم (حجة الوداع ) ده مرد از ((بنى محارب )) كه رسول خدارا دشمنى سرسخت تر از آنان نبود, نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام ((بنى محارب ))در عهده ما رسول خدا گفت : ((اين دلها در دست خداست )) به آنان جايزه داد وبازگشتند ((382)).
9 ـ وفـد سعدبن بكر: در رجب سال پنجم هجرت ((ضمام بن ثعلبه )) كه مردى دلير ودو گيسوى بـافـتـه داشت از سوى قبيله ((سعدبن بكر)) نزد رسول خدا(ص ) به مدينه آمد وشتر خود را بر در مـسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد در حالى كه رسول خدا درميان اصحاب نشسته بود پس چون نزديك رسول خدا رسيد, گفت : كدام يك از شماپسر ((عبدالمطلب )) است ؟ رسول خدا گفت : منم , گفت : محمد؟, گفت : آرى گفت : من از تو سؤال مى كنم و در سؤالات خود درشتى خـواهـم كـرد, مـبـادا از اين جهت رنجشى
پيداكنى رسول خدا گفت : رنجشى پيدا نخواهم كرد گفت : تو را به خداى تو و خداى پيشينيان و خداى پسينيان قسم مى دهم , آيا خدا تو را به پيامبرى بـر مـا فـرستاده است ؟رسول خدا گفت : به خدا كه چنين است گفت : باز هم تو را به خداى تو و خـداى گذشتگان و خداى آيندگان قسم مى دهم , آيا خدا تو را فرموده است كه ما را بفرمايى تااو را بـه تـنـهايى پرستش كنيم و چيزى را شريك وى قرار ندهيم و اين بتها را رها كنيم ؟رسول خدا گـفـت : بـه خـدا كه همين طور است گفت : تو را به خداى تو و كسانى كه پيش ازتو زيسته اند و خـداى كـسـانـى كـه پس از تو خواهند زيست , آيا خدا تو را فرموده است كه ما روزى پنج بار نماز گـزاريـم ؟ رسـول خـدا گفت : به خدا كه چنين است سپس فرايض اسلامى را يك يك برشمرد و چون از اين كار فراغت يافت , گفت : من هم به يگانگى خدا گواهى مى دهم و نيز محمد را پيامبر وى مى شناسم و همه اين فرايض را بدون كم وكاست انجام مى دهم سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت : ((اگر اين مرد دوگيسو, راست گفته باشد به بهشت مى رود)).
((ضـمـام )) نزد قبيله خويش رفت و آنچه ديده و شنيده بود بازگفت , لات و عزى رادشنام داد و قبيله اش را از بت پرستى نجات بخشيد و به اسلام و كتاب آسمانى واداشت ,به طورى كه تا شب آن روز يك مرد يا يك زن نامسلمان در قبيله اش باقى نماند ومسجدها ساختند و بانگ نماز دردادند, ((ابن عباس )) گفت : نماينده قبيله اى برتر و بهتراز ((ضمام )) نشنيده ايم ((383)).
10 ـ وفـد بـنـى كـلاب : سـيـزده مـرد از قـبـيـلـه ((بـنـى كـلاب )) از جـمـله ((لبيدبن ربيعه )) و((جـبـاربـن سـلـمـى )) در سـال نـهـم نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـدنـد و اظهار اسلام كردند و گـفتند:((ضحاك بن سفيان )) در ميان ما به كتاب خدا و سنتى كه فرموده بودى عمل كرد و مارا به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذيرفتيم .
11 ـ وفـد رؤاس بـن كـلاب : مردى از قبيله ((بنى رؤاس )) به نام ((عمروبن مالك )) نزدرسول خدا (ص ) آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبيله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
12 ـ وفـد بنى عقيل بن كعب : سه نفراز((بنى عقيل )) نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسـلام و انـقـيـاد ديـگـر افراد قبيله خويش , با رسول خدا بيعت كردندرسول خدا سرزمين عقيق ((بـنـى عـقيل )) را به آنان داد و براى آنها سندى نوشت , ديگر سران اين قبيله ((لقيطبن عامر)) و ((ابوحرب بن خويلد)) و ((حصين بن معلى )) نيز آمدند و اسلام آوردند.
13 ـ وفد جعدة بن كعب : ((رقادبن عمرو)) از سوى ((بنى جعده )) نزد رسول خدا آمد واسلام آورد و رسول خدا در ((فلج )) آب و زمينى به او داد و براى وى سندى نوشت .
14 ـ وفـد قـشيربن كعب : پيش از حجة الوداع و پس از غزوه ((حنين )) چند نفر از((بنى قشير)) از جـمـلـه ((ثـوربـن عروه )) بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدابه ((ثور)) قطعه زمينى بخشيد و براى وى سندى نوشت و نيز ((قرة بن هـبيره )) را جايزه اى و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاى قبيله قرار داد ((384)).
15 ـ وفـد بنى بكا: در سال نهم هجرت نه نفر از طايفه ((بنى بكا)) از جمله ((معاوية بن ثور)) كه در آن تـاريخ مردى صد ساله بود و پسرش ((بشر)) بر رسول خدا(ص ) وارد شدند و رسول خدا دستور داد تـا آنـان را در خانه اى منزل دادند و پذيرايى كردند و آنان را جايزه داد و آنگاه نزد قبيله خويش بازگشتند.