بخشی از مقاله
کودکان، گلهای باغ زندگی، ثمرات زندگی خانوادگی و آیندهسازان جامعه و مملکت هستند. در روزگار ما، وجود آنها توجه بیشتری را از جانب والدین و اولیای امور آنها از جمله مدارس و ... میطلبد. اما در عین حال، انواع مشکلات و مسائلی را که خانوادهها با آن دست به گریبانند، بر تربیت و شخصیت آنها تأثیر میگذارد؛ از جمله مسائل اقتصادی، اجتماعی، افزایش جمعیت و تراکم، زندگی شهرنشینی و تجملگرایی. باید توجه داشت که بسیاری از اختلالات روانی که در بزرگسالی به چشم میخورد ریشه در مشکلات دوران کودکی و نوجوانی دارد؛ مشکلاتی در خانوادهها از جمله: اختلاف بین والدین، طلاق، فقر، اعتیاد و ... همه بر شکلگیری شخصیت کودک تأثیر میگذارد و باید توجه داشت که رفتار کودک در واقع بازتاب و آینهای از وجود پدر و مادر و فضای حاکم بر خانواده اوست.
وقتی که پدری از طرفی، به فرزند میگوید که «دروغگویی بد است» اما پشت تلفن یا دم در منزل که با او کار دارند، از او میخواهد که «بگو من نیستم» فرزند او دچار سردرگمی میشود که «حقیقت چیست؟» و «کدام کار درست و کدام خطاست؟» پس ابتدا خودِ آنها باید الگوی مناسبی برای فرزندانشان باشند و انتظار چیزهایی را که خود رعایت نمیکنند از آنها نداشته باشند و شرایط تربیت صحیح را نیز برای آنها فراهم سازند.
از جمله از رفت و آمدهای نامناسب و شرکت در مجالس غیر اخلاقی بپرهیزند. از آوردن برخی وسایلی که برای کودک و نوجوان انحراف ذهنی و اخلاقی ایجاد میکنند از جمله ماهواره و فیلمهای مبتذل در محیط خانه دوری کنند.بر معاشرتها و دوستیهای آنها نظارت صحیحی داشته باشند تا صحنههایی را که این روزها بسیار دردناک و تأسفبار است و امروز دامنگیر نسل کمسنتری شده از جمله: انواع خلافها و بزهکاریها، اعتیاد، دختران فراری، دزدیها و ... کمتر شاهد باشیم.
در این نوشته، در خصوص اختلالات رفتاری کودکان که شاید تعریف واضحی در منابع راجع به آن نشده باشد، به اجمال سخن میگوییم. قبل از آن، بار دیگر خاطرنشان میشویم که رفتار والدین از جمله تنبیه و تشویق بموقع، عدم مقایسه با فرزندان خود و دیگران، بر آنها تأثیر بسزایی دارد.
یک سری ملاکها و معیارهایی، اختلالات رفتاری را شامل میشود از جمله رفتارهایی که ناهنجاریزاست و با هنجارهای تربیتی، اخلاقی، اجتماعی، همخوان نیست و باعث ایجاد مشکل در خانواده، محیط تحصیلی و ... میشود و عملکرد کودک را مختل میسازد. پس از این مقدمه به دو دسته اختلال شایعتر میپردازیم
بسیاری از والدین این کودکان، مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی و وابستگی به الکل هستند. طلاق به خودی خود یک عامل خطرساز محسوب میشود. مثل ADHD، در این کودکان نیز تغییرات مواد مترشحه مغزی مثل دوپامین و سروتونین و نوراپینفرین، دیده میشود. این کودکان، چندان کوششی برای پنهانکردن رفتار ضد اجتماعی خود نمیکنند. افکار و ژستهای خودکشی در اینها شایع است. اغلب از نظر اجتماعی، کنارگیر یا منزوی هستند. برخی از اینها با افرادی مثل خود دوست شده و گروههایی را تشکیل میدهند.
از هر گونه الگوی ثابت انضباطی گریزان هستند. در اینها عملکرد ضعیف در مدرسه، اضطراب و نشانههای افسردگی، اختلالات یادگیری و سوء مصرف مواد دیده میشود. هر چقدر نشانهها در سنین پایینتری شروع شود، پیشآگهی، بدتر است. در درمان آنها باید ساختار محیطی همراه با مقررات در نظر گرفته شود. رواندرمانی انفرادی معطوف به ارتقای مهارتهای حل مسئله، مورد استفاده قرار گیرد. درمان دارویی با داروهایی مثل «هالوپریدول»، «کاربامازین»، «فلئوگزتین» به کار گرفته میشود. مشاوره و رواندرمانی خانواده و توجه به مسائل همهجانبه دخیل در ایجاد اختلال، اهمیت بسزایی دارد.
در پایان، بار دیگر بر اهمیت رفتار و برخورد اطرافیان با کودک که در ابتدا خمیری پاک و دستنخورده دارد (هر چند از طرفی دیگر، مسائل ارث و ژنتیک نیز از همان ابتدای تولد، همراه اوست) در شکلگیری شخصیت او، تأکید مینماییم و پدران و مادران گرامی را به بازنگری دیگری در اعمال، افکار و گفتار خود با آنها، توجه میدهیم.
تاثیر طلاق بر اختلالات رفتاری کودکان ونوجوانان
حتما بارها شنيدهايد كه جدايي والدين زندگي فرزندان را تباه ميكند و عامل اصلي تمامي مشكلات روحي و رواني و رفتاري فرزندان به شمار ميآيد .
به گزارش ایونا ، تحقيقات بسيار زيادي در مورد تأثير جدايي والدين بر زندگي فرزندان انجام شده است كه اغلب آنها بدون بررسي علل مشكلات رفتاري يا ذهني كودكان طلاق، با نگاهي سطحي و ساده، جدايي والدين را عامل تمامي اختلالات رفتاري ذكر كردهاند و با توجه به اين فرضيه اشتباه، مانع جدايي بسياري از زوجها شدهاند
.
ولي آيا زندگي كردن كودك در يك خانه پرتشنج كه افراد آن رابطه سرد و بيروحي با يكديگر دارند آسيب كمتري به روح و روان او وارد ميآورد ؟
سارا مك لين، پژوهشگر آمريكايي در اين مورد ميگويد: علت مشكلات روحي فرزندان طلاق، جدايي والدين يا زندگي كردن آنها با يكي از والدين نيست، بلكه تشنجها و درگيريهاي خانوادگي و اختلافات والدين پيش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهني آنها ميشود و به دنبال خود معضلات رفتاري را به همراه ميآورد .
معتقد است جدايي به تنهايي آسيبي به هيچ يك از افراد خانواده وارد نميكند بلكه مشكلات پيش از آن و عواملي كه موجب رسيدن خانواده به نقطه پايان ميشود، موجب ايجاد مشكل در روح و روان كودك و حتي والدين خواهد شد .
جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده ميگويد: زماني بقاي يك زندگي خانوادگي براي كودك مفيد است كه درگيريها و مشكلات اعتقادي و سليقهاي والدين محسوس نباشد، زيرا در غير اين صورت دوام يك زندگي نه تنها به سود كودك نيست بلكه باعث تشديد تشويشهاي ذهني و مشكلات روحي او ميشود .
پل آماتو، استاد جامعهشناسي در دانشگاه نبراسكا و آلنبوث، استاد دانشگاه پنسيلوانيا تحقيق همه جانبهاي انجام داده و اعلام كردند واقعيت اين است كه بسياري از خانوادهها بدون اينكه درگيريهاي شديد يا اختلافات عميق داشته باشند از هم پاشيده ميشوند .
به گزارش ایونا ، آمار نشان ميدهد هفتاد درصد از كل طلاقهاي صورت گرفته در ايالت متحده آمريكا مربوط به زوجهايي بوده كه با يك دوره مشاوره كوتاه و حتي با تفكر و همدلي بيشتر، قادر به ادامه زندگي بودهاند و بدون ترديد اين شرايط براي فرزندان مناسبتر است .
آنها پيشنهاد ميكنند والديني كه مشكلات جدي با يكديگر ندارند سريع تصميم به جدايي نگيرند زيرا نميتوان از اثرات منفي اين پديده اجتماعي بر فرزندان غفلت كرد. بهتر است زوجها تا زماني كه فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر ميگذارند كانون خانواده خود را حفظ كنند و در صورت باقي ماندن مشكل، پس از سپري شدن دوران بحراني فرزندانشان تصميم به جدايي بگيرند .
البته اين مسأله تنها شامل خانوادههايي ميشود كه مشكلات و درگيريهاي آنها اندك است، زيرا زندگي كردن كودك در يك خانه پر تشنج و پردرگيري، نه تنها تأثيري مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلكه آسيبهاي بسيار جدي به روح و روان وي وارد ميكند .
مگي گالاگر در كتاب "يك جدايي مسالمتآميز" آورده است: معمولاً طلاق به عنوان راه حلي براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشها پيشنهاد ميشود اما آيا واقعا طلاق موجب خاتمه يافتن درگيري بين زوجين ميشود؟
آمارها نشان ميدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهاي مسالمتآميز و بدون درگيري با يكديگر دارند و ميتوانند براي تأمين خواسته فرزندشان يا ايجاد آرامش براي وي رابطهاي نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با يكديگر رفتاري تندتر دارند و مشاجرات و درگيريهاي آنها با شدت بيشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت ميگيرد .
اين روابط با گذشت مدت زماني حدود 5 سال از تاريخ طلاق به يك كينه و دشمني ديرينه بدل ميشود و كودكان را وارد يك ميدان جنگ ميكند. پس در واقع، راه حل در جدايي نيست، در تغيير شرايط است، زيرا تا پيش از آن زوجها در يك محيط و زير يك سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفني يا از طريق رابط و واسطه انجام مي شود .
حال اين سؤال پيش ميآيد كه آيا طلاق باعث كاهش درگيريها و تنشها در خانواده ميشود و آرامش را به كودكان آن خانوادهها باز ميگرداند؟
روشن است كه براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشهاي موجود بين زوجين، جدايي و طلاق آخرين راه است، اما بدون ترديد اين درگيري و مشاجره دو زوج نيست كه باعث بر هم خوردن آرامش كودك ميشود بلكه درگيري و اختلاف والدين كودك است كه امنيت را در محيط خانه از بين ميبرد و او را موجودي ضعيف و افسرده ميكند و طلاق نيز باعث كاهش اين مشاجرات نخواهد شد پس تأثير مثبتي روي فرزندان ندارد مگر اينكه والدين با آگاهي از موقعيت خود و فرزندانشان عملكرد خود را تغيير دهند و كاري كنند كه هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود .
مگي گالاگر، در صفحه 103 كتاب "برافكندن ازدواج"، ( The Abolition Of Marriage) ميگويد: طلاق باعث تشديد درگيريهاي والدين و مشاجرات آنها ميشود و آسيبهاي وارد شده به فرزندان را افزايش ميدهد. آمار نشان ميدهد دو سوم از زوجها حتي پس از 5 سال از تاريخ جدايي خود نسبت به يكديگر احساس عصبانيت و خشونت ميكنند و به دنبال راهي هستند تا اين كاستيهاي روحي و رواني را جبران كنند .
به گزارش ایونا ، در اين شرايط، اغلب به منافع و مصالح فرزندشان يا نظريات كارشناسان توجهي ندارند و تنها با پرخاشگري و خشونت موجب سبك شدن بار مشكلات خود ميشوند، اما اين سبك شدن باعث تشديد اختلالات روحي و رواني فرزندان ميشود كه شاهد اين رفتارهاي پرتشنج در محيط خانواده هستند .
يك طلاق خوب و مسالمتآميز از دوام يك ازدواج پرتنش بهتر است
تا پيش از دهه 70 ميلادي، اغلب والدين خود را موظف ميكردند كه براي تأمين آرامش و سلامت رواني فرزندانشان حرفي از جدايي به ميان نياورند و عليرغم اختلافات و درگيريهاي بسيار به زندگي زناشويي خود ادامه دهند اما پس از آغاز اين دهه، نظريه تازهاي مطرح شد كه بر ساختار ذهني و فكري خانوادهها تأثير گذارد .
نظريه جديد بر اين مبنا بود كه زندگي فرزندان در خانوادههايي كه پر از تنش و درگيري است اثرات بسيار مخربي بر فكر و روح آنها دارد، پس جدايي والدين براي اين دسته مفيدتر و بهتر است. با اعلام اين نظريه جديد تعداد زيادي از خانوادههاي پرتشنج به اين راه حل تازه روي آوردند و جدا شدن والدين باعث بازگشت آرامش به زندگي فرزندان شد .
روزاليند بارنت، پژوهشگر استراليايي ميگويد: فرزندان خانوادههاي پرتنش، مشكلات رفتاري بيشتري نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراين اگر والدين به جاي تلاش براي تداوم يك رابطه پر از درگيري و مشاجره اقدام به جدايي كنند و پس از جدايي يك رابطه سالم و مسالمتآميز با همسر سابق خود كه پدر يا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان كمك كنند و باعث ارتقاي شخصيت او شوند .
وي افزود : در بسياري از موارد، طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگي ميشود. مادران سالمتر و شادابتر ميتوانند فرزنداني آرامتر و فعالتر تربيت كنند و موجب تقويت اعتماد به نفس آنها شوند .
شادابتر شدن مادر و بازگشت وي به زندگي عادي باعث ايجاد انگيزه در فرزندان ميشود و به آنها اطمينان ميدهد كه در هر مرحله از زندگي ميتوان با مشكلات مبارزه كرد و سربلند بيرون آمد .
اغلب والدين پس از جدايي، مقاومت بيشتري در برابر مشكلات پيدا ميكنند و فرزندانشان را براي پذيرش شرايط سخت زندگي آماده ميكنند. به همين دليل اكثر فرزندان طلاق استقلال بيشتري دارند و در تصميمگيريهاي خود با اقتدار بيشتري حركت ميكنند. اندرسون، پژوهشگر آمريكايي در مورد دليل اين مسأله ميگويد: زماني كه يك زن خود را از زندگي پرتشنج رها ميكند، از نظر ذهني و روحي با مشكلات زيادي مواجه است كه براي از ميان بردن آنها احتياج به استقلال فكري و اقتدار شخصيتي دارد و به تدريج به تقويت اين نيروهاي دروني ميپردازد و براي اينكه فرزندانش در شرايط مشابه آسيب كمتري ببينند، سعي ميكند اين نيروها را در آنها ايجاد كند .
بنابراين فرزندان اين مادران مقتدر و توانمند، گامهاي محكمتري در زندگي خود برميدارند و موفقيتهايي مشابه با ديگر افراد جامعه خواهند داشت البته تنها در صورتي كه والدين پس از جدايي، رفتاري خشونتبار و كينهجويانه با يكديگر نداشته باشند و محيطي نسبتاً آرام را براي فرزندانشان فراهم كنند .
پژوهشها نشان ميدهد فرزنداني كه پس از جدايي والدين بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزديك داشته باشند و در هر دو محيط احساس امنيت و آرامش كنند كمترين آسيب را ميبينند .
طبق آمارهاي موجود، درصد شكست رفتاري در اين قشر، كمتر از فرزندان والديني است كه پس از جدايي هنوز مشاجرات پيدرپي دارند و نتوانستهاند به آرامش لازم دست پيدا كنند .