بخشی از مقاله


حقوق

تعارض ديدگاهها از منظر قانون و عدالت
در روز شنبه 31/6/80 در نمازخانه دادگستري كل خراسان كه بعنوان سالن اجتماعات مورد استفاده قرار مي گيرد اولين جلسه محاكمه مردي كه 16 زن را طي حدود يكسال بقتل رسانده بود برگزار مي شد براي دقايقي حدود يك ربع ساعت در جلسه مذكور شركت كردم بعلت انبوه جمعيت اعم از اولياء دم و مردم عادي و قلت جا از ورود مردم جلوگيري مي شد زيرا صندلي خالي براي نشستن وجودنداشت-


معذالك يكي از دست اندركاران وقتي ديد من مي خواهم به جلسه بروم به مامورين جلو سالن مطلب را گرفت و آنها نيز راه را براي ورود من به سالن گشودند اگرچه حدود ظهر بود و عده اي نيز محل را ترك كرده بودند اگرچه صندلي خالي بندرت يافت مي شد ولي جمعيتي هم در بيرون براي ورود انتظار نمي كشيدند ولي اگر اعلام ميشد صندلي خالي وجود دارد به تعداد صندلي هاي خالي به افراد اجازه ورود مي دادند بهرحال من رفتم و يك صندلي خالي بود و نشسام، جمعيت به تقريب حدود دويست نفر تا دويست و پنجاه نفر بودند و وسايل عكسبرداري از راديو و تلويزيون و روزنامه در سالن وجود داشت و خبرنگاران نيز مشغول نوشتن و عكاسان نيز عكس مي گرفتند و در صفحه تلويزيون در را بسته مانند نيز سالن و متهم و حاضرين نشان داده مي شدند.


متهم در كمال خونسردي اقرار ميكرد كه قتلها را مرتكب شده است تعدادي از آنها را با موتورسيكلت حمل كرده است اعم از وقتي كه زنده بوده اند كه بر ترك موتور سوار ميكرده و هنگامي كه آنها را به قتل نيز مي رسانده است با چادري كه داشته مثل ساك آن را محكم مي بسته و در بغل از طبقه فوقاني به طبقه تحتاني منتقل مي نموده است و آنها را با طنابي كه مخصوص ترك بند بوده است محكم مي كرده و به محلي خلوت برده و در آنجا رها ميكرده است بدين ترتيب كه طنابها را باز و پس از آزاد شدن جسد آنرا برداشته و روي زمين قرار مي داده است و محل ها نيز نسبتاً مشخص بوده اند حاشيه صدمتري كمربندي بلوار قائم يا خيام شمالي كه نقاط خلوت و در دست ساخت مي باشند و وقتي كه ماشين داشته پس از قتل آنها را در صندوق عقب قرار مي داده است و به نقاط مذكور منتقل مي كرده است و اين محل جنازه ها پس از تاريكي شب انجام مي گرديده است و فقط يكي در روز انجام شده است كه جنازه مذكور را به جاده سنتو برده و مابين جاده قوچان و سنتو در بيابانها انداخته است بر ترتيب متهم مي گفت ما جمهوري اسلامي برقرار كرديم كه فساد نباشد بيشتر شد بعد گفتيم اسلامي محمدي داريم فساد باز هم افزايش يافت و امسال را سال علوي ناميده ايم ولي سير سعودي فساد ادامه دارد و من براي مبارزه با فساد اينكار را مي كرده ايم و مي دانستم كه اين عمل نيز پاياني دارد اكنون نمي دانم كارهاي من افتخار است يا ننگ آور مي باشند و به هر حال نگراني از دستگيري نيز نداشتم.


مبارزه بين خوبي و بدي، زشتي و زيبايي، ظلمت و تاريكي، خير و شر مي باشد كه متهم مدعي است براي كمك بخوبي و گسترش خير و جلوگيري از فساد و شر اقدام نموده است ولي از طرف ديگر بزرگترين گناه را كه قتل نفس است صورت ميداده و چون اين قتل را به اعتقاد خويش در راه گسترش عدل و داد مي شمرده است از آن استقبال ميكرده و ندامت و پشيماني

نيز ندارد قضيه را عكس مي كنيم اگر فرض كنيم كه اين زنها به فحشاء كمك مي كرده اند و موجب سقوط جوانها را از پيمودن راه درست مي شده و به بيراه كشانده مي شدند و درست باشد و آنها مصمم شوند براي گسترش اعمال زشت و غيرانساني با يكديگر متحد شوند و مردان و زناني را كه داراي طرز تفكر مخالف آنها هستند بكشند آيا باز هم متهم جرات انجام اين قتل ها را پيدا مي كرد يا دست از اين كار مي كشيد يا آنكه بكار خود سرعت شتاب بيشتري مي بخشيد به عبارت

ديگر آيا در شرايطي كه اين طرز فكر نيز معتقداتي داشت وضع به گونه اي ديگر و از زاويه اي متفاوت قابل ارزيابي بود اينها همه مسائل اعتقادي است و نظري و تئوري مي باشد وليكن در عمل بايد به قانون بسنده كرد زيرا اگر عمل به معتقدات گسترش يابد بايد شاهد مرگهاي زيادي باشيم كه اين اعتقادات براي دارنده آن ارزش و اعتبار دارد و قتلي كه مي كند از ديدگاه خودش قابل توجيه است فردي كه با اعتقاد فاسد بودن ديگري را مي كشد و فرد فاسد مورد نظر او نيز ممكن است

همين اعتقاد را در مورد شخص مقابل داشته باشد و بخود حق بدهد كه طرف مقابل را از پا درآورد و اگر چنين فرضيه و اعتقادي در اجتماع جان بگيرد ديگر از اجتماع اندي باقي نخواهد ماند طرفدار هر اعتقادي بخود اجازه مي دهد كه دارنده اعتقاد ديگر را از پا درآورد و با توجه به تفاوت و تغاير اعتقادات هر روز بايد بيشتر از روز قبل شاهد قتل باشيد بدين سبب قانون گزار براي جلوگيري از هرج و مرج و خونريزي مقرراتي را با عنوان قانون وضع كرده و همگان را تكليف به رعايت آن نموده است كه عملي را انجام دهند يا آنكه از انجام عملي خودداري نمايد و بدين وسيله افراد را بطور خصوصي منع كرده اند كه خودشان قانونگذار كنند فساد را تشخيص دهند و حكم قضيه را نيز صادر كنند و خودشان آنرا به مرحله اجراء بگذارند در اين صورت ش

رع و قانون به هيچ گرفته و نظام حكومتي به مسخره گرفته شده دولت و قوه مقننه و قوه مجريه همه به بازي گرفته شده اند و اعتقادي براي آن از جهت عامل ملفوظ نمي شود يعني اين فرد در اين نظام و مملكت زندگي بكند ولي خود را مكلف به مراعات قوانين و نظامات اين مملكت نمي داند و از امنيت آن استفاده مي كند و به امنيت آن خيانت مي كند و همه آنها را

قرباني مي نمايد تا به مقصود خود دست پيدا كند زيرا احترام به امنيت وقتي حاصل مي شود كه مقررات و نظامات آن كشور محترم شمرده شود فرق نمي كند اين اقدامات كه هر فردي انجام دهد كه خود را منشرع و مذهبي معرفي مي كند يا دچار شهوت گرديده يا به قصد اخاذي اين كار را مي نمايد يا در سايه فريب به كمك رسانب اين عمل را انجام مي دهد دواعي و انگيزه هاي متفاوتي ممكن است در اينكار موثر باشد وليكن آنها از حيث قانون هيچ تاثيري در عمليات مجرمانه ارتكابي ندارند زيرا عمل مجرمانه را قانون تعيين مي كند و خارج از استثنائاتي كه قانون عمل مجرمانه را مجازات نمي كند بقيه عمليات مجرمانه مشمول مقررات قانوني مي باشد كه مجازات براي آن تعيين نموده است زيرا با حفظ اين قوانين است كه مردم اعتماد مي كنند در اجتماع زندگي كنند و در سايه قانون به سر برند ما نبايد اين امنيت را از مردم سلب نماييم و بالعكس بايد هر چه بيشتر سعي كنيم كه استحكام اعتقاد به قانون و قانون مندي بيشتر گردد.


امر به معروف و نهي از منكر نيز درجات دارد بايد ابتداي با بايكوت و ردگرداني و سپس با زبان امر به معروف و نهي از منكر را انجام داد و عقل را به قانون واگذار نمود از ديگر سو روايات متعددي در خصوص فساد مي باشد كه در صدد اسلام اتفاق افتاد و توسط پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علي (ع) مورد حكم يا فتوا قرار گرفته شده است اگر ما معتقد به اين هستيم كه مسلمان مي باشيم از آنها كه نمي توانيم سبقت بگيريم آنطور كه روايت شده مردي در زمان پيامبر گرامي

اسلام نزد آن حضرت آمده و اقرار به زنا مي نمايند كه آن حضرت از وي روي مي گرداند و مقصود آن بوده است كه وي را از اقرار منع كند و باز دارند تا آنكه بالاخره وي 4 بار اقرار مي كند و پس از آنكه دلائل ثبوت جرم تمام و كمال اداء مي شود دستور رجم صادر مي فرمايند و تا قبل از ثبوت و حتي با سه بار اقرار نيز حكم صادر نمي شود و موضوع ديگري سعد بن زياد در حال چرخش مي باشد كه حضرت رسول از در مسجد وارد مي شوند و به او مي گويند اي سعد چكار ميكني و او مي گويد كه دوستان فكر مي كردند كه اگر به خانه بروي و زن خود را در حال زنا با مرد بيگانه پيدا ميكني چكار خواهي كرد و من گفتم با همين شمشير آنها را به دو نيم خواهم كرد پيامبر فرمودند در آن صورت حد خدا را چه خواهي كرد منظور آنستكه جرمي را كه هنوز ثابت نكرده اي چگونه به مجازات آن اقدام ميكني آن مرد گفت وقتي خدا شاهد است من ديده ام مگر نيازي به اينكه شهود شهادت بدهند با اينكه مرتكب اقرار كند وجود ندارد و آن حضرت فرمودند براي آنها حدي است كه بايد همانطور كه خداوند فرموده معلوم و ثابت شود و براي تو كه مرتكب فسق مي شود حد قتل جاري مي شود نزد خداوند ممكن است تو پاك باشي ولي از حيث مقررات قضايي كه براي نظم اجتماع است محكوم مي شود زيرا مصلحت اجتماع بر مصلحت فرد

ترجيح دارد و حكم قتل در مورد تو اجرا مي شود در قضيه ديگري كه در زمان حضرت علي (ع) اتفاق افتاد زن زانيه اي نزد آن حضرت مي رود و اقرار به زنا مي كند و مي گويد مي خواهد از زنايي كه مرتكب شده تطهير شود و فقط اين امر با اجراي مجازات در مورد او صورت مي گيرد آن حضرت زن را مي فرستند و مي گويند برو و روز ديگر بيا و مقصود آن بوده كه زن دست از اقرار بردارد و در همان حال رو به آسمان مي كند و مي گويند خداوندا او يكبار اقرار كرد و روز بعد و دو روز بعد نيز اين ماجرا تكرار

مي شود تا چهار بار اقرار تمام مي شود و آنوقت به زن مي گويند تو بچه اينداري كه خرد سال باشد و به سرپرستي و شوهر تو نيازمند باشد و آن زن مي گويد چرا و حضرت به او مي گويند تو كفيل بچه ات مي باشي تا شيرخوارگي او تمام شود زن مايوس و نااميد از آنكه نتوانسته خود را پاك كند بر مي گردد در همان راه به يك مرد يهودي مي رسد و آن مرد ماوقع را از آن زن سوال مي كند و زن قصه خود را به آن مرد مي گويد و مرد در پاسخ براي رفع مشكل زن مي گويد كه من سرپرستي فرزند

ترا عهده دار مي شوم و او را به ادامه مي سپارم كه شير به او بدهد زن با مرد مذكور نزد حضرت برميگردند و زن مي گويد اين مرد قرار شد سرپرستي فرزندم را قبول كند و دايه براي شير خوارگي بچه ام بگيرد و آن مرد كه حضور دارد تاييد مي كند حضرت نگاه ناراحتي خود را بر روي مرد مي پراكند و ميگويد كه زن فردا در اجتماع براي رجم حاضر شود و زن رجم مي شود بعداً نارضايتي حضرت را از كفالت خود جستجو و پرسش مي كند و آن حضرت در پاسخ مي فرمايند اگر آن زن نزد خدا توبه ميكرد به مراتب بهتر از اجراي حد در مورد او بود و اسلام مي خواهد كه به او فرصتي براي توبه بدهد و تو مانع اينكار شدي

بنابراين ذهنيت ها امري است كه در خلاء وجود دارد تا با واقعيت بيروني تصديق شود كه در اين صورت تحقق مي يابد و اگر با واقعيات خارجي منطبق نباشد از مرحله ذهني بيرون نمي آيد و خارج نمي شود آدمي از حيث ذهني مي تواند بهترين و پاكترين افراد باشد و تا حدي كه مربوط به زندگي شخصي خودش مي باشد به آنها عمل كند ولي حق ندارد به مرحله اجرا

درآورد زيرا قانون همانطوريكه حمايت هايي را از افراد اجتماع به عمل مي آورد به همان اندازه نيز آزاديهاي آن را سلب مي نمايد و بنابراين به فرد اجازه نمي دهد كه ذهنيت خلاف قانون خود را در مورد ديگري به اجراء درآورد ما وقتي به زندگي اجتماعي تن مي دهيم خواه و ناخواه قواعد حاكم بر آن را نيز پذيرا مي شويم و از اين جهت اگر خلاف عهد بكنيم و قوانين را زير پا بگذاريم خود را مستحق مجازات نموده ايم در وجود آدمي بعضي اوقات خواسته هايي فداي خواسته هاي ديگر مي شود كه ممكن است غلط يا درست باشد وقتي آدم در دو راهي تصميم گيري قرار گرفته است مبني بر اينكه به عملي اقدام نمايد يا از عملي خودداري كند يا اينكه اينكار يا آن كار را بكند هر يك از آنها را كه انتخاب كند و انجام دهد ديگري را در پاي آن قرباني كرده است كه ممكن است منطق و عقلاً درست باشد يا غلط باشد ولي به هر حال انجام اين امر از حقوق مشخص مي باشد وقتي مربوط به امور نفي باشد و از همين جهت وقتي در اجتماعي زندگي مي كند خواسته ها، تمايلات و مطالبات خود را قرباني كرده است مگر آنچه را كه قانون مجاز مي داند يا نهي كرده است بنابراين او نمي تواند امري را كه قرباني كرده احيا كند زيرا حضور او در اجتماع اجازه اين امر را به او نمي دهد و اگر چنين راه عقب گرد و قهقران را طي نمايد به قانون نيز اجازه مي دهد كه به مجازات او اقدام و عمل كند.

 

تفاوتهاي قدرت مادي و معنوي
قدرت مادي بانگيزه توسعه دايره قدرت از صفات و آز و تكاثر طلبي و زياده طلبي بعنوان وسيله استفاده مينمايد تا قوي تر شود البته اين وضعيت نگاه ماده را مانع ميسازد ولي از ديدگاه ديگر مي توان گفت كه آدمي اسير و بازيچه صفات مذكور گرديده است و آدمي انسانيت خود را در چنگال آنها اسير نموده است وسايلي كه مي بايست در اختيار و سيتره انسانيت آدمي باشند امروز او را مقهور كرد و به بند كشيده اند اينها وسيله بوده اند اما امروز به حكوميت رسيده اند و چنگال خود را تا عرفق در جان انسان فرو كرده اند و از او يك وسيله ساخته اند و او را بنده خود كرده اند و هر چه بيشتر در اين راه پيش رود بيشتر در غرقاب فرو خواهد رفت و مغروق اين اميال مهار گسيخته خواهد شد و در زير سم آنها لگدمال و پايكوب خواهد گرديد.


قدرت مادي به نكات ضعف آدمي در چشم ظاهربين پوشش ميدهد اين خاصيت قدرت مادي است كه آدم ناتوان را در پشت سير قدرت مادي توانا و برومند نشان ميدهد اگر اين قدرت مادي از او سلب مي شود حشمت و اعتبار و بزرگي او سقوط خواهد كرد و فرو خواهد ريخت در اينجا نكته اساسي كه ناديده گرفته شده است كه همانا گوهر آفرينش و خلقت اوست آدمي بمدد اين آفرينش اين توانائي راپيدا كرده است كه در صدد جلب منافع مالي قدرت مادي برآيد ولي امروز كه آنها را يافته

است از اساس آفرينش و گوهر خلقت خود فراموش كرده و آن را به نسيان سپرده است بدلي را بجاي اصل پذيرفته است امر قلابي را بجاي امر واقعي كرده است و متاسفانه امر چنان بر او مشتبه شده كه در شناخت واقعيت دچار انحراف گرديده است و واقعيت را نمي بيند و چشم خود را بروي واقعيت بسته است گويا كه چنين واقعيت و حقيقتي وجود خارجي نداشته و ندارد معيار و ميزان او همان ظاهر است كه اكنون ملموس ميباشد فريفته و اسير بازيچه هاي شده است كه خود يدست خود آنها را ايجاد كرده است و خوشحال و شادمان و مغرور از اين وضعيت نيز ميباشد گوهر ناب وجود خويش و هويت خود را از دست

داده است ولي هيچگاه هراسان و نگران آن نميباشد بلكه بداشته هاي تصنعي و ظاهري دلخوش و خرسند است زيرا اين وضعيت برايش ارزش تلقي ميشود زر و زور آنچنان قدرت پوشالي باو بخشيده اند كه مانع از واقعيات را بچشم خويش ببين

يد حجابي سخت سنگين در برابر ديدگان او كشيده شده كه واقعيت را درك و لمس نميكند گويي خودش دست افشان و پايكوبان باين وضعيت تسليم كرده و رضا داده است و حاضر نيست به واقعيتي در وراء اين امور بنگرد ماهيت و هويت خود را باخته است و به ظاهر فراهم آمده پوشالي ساخته است زمان غفلت او هر چه بيشتر شود حجابها ضخيم تر و كلفت تر و افزون تر ميشود و باز شدن چشم وي به حقيقت سخت تر و سنگين تر ميشود بايد هشدار به او داد كه زندگي مادي همه چيز نميباشد زندگي مادي وسيله اي كه بايد از آن در راه رسيدن به مقصود استفاده كرد بايد اين تذكر و پند را براي او تكرار كرد تا چشم دل او باز شود تا گوش هوش شنوا گردد حيف است كه گوهر وجودي خويش را گم كرده باشد و به سراب و بازيچه ها پناه برده باشد كه فردا وقتي خود را يافت دچار حسرت و اندوه بي پايان برگذشته نابسامان خود نشود بايد او را بيدار كرد بايد او را بيدار كرد.
گروه ديگري كه دنبال قدرت معنوي هستند از اين مزيت برخوردارند كه ضد قدرت با قدرت آميخته شده است يعني آنكه قدرت معنوي اجازه افسار گسيختگي به فرد را نميدهد و تمركز قدرت را در وجود او نمي پذيرد به قدرتي با شك و ترديد مينگرد كه اين قدرت ماندگاري و دوام ندارد و فاني است باين امر ميرسد كه آگاهي بر سرشت و سرنوشت خويش پيشتر پيدا كند و دنيا و كائنات آنچنان نامنتها و بيكرانه است كه هر چه بزرگ شود و پيش رود باز هم كوچك است و در مقابل عظمت خلقت ذره اي و قطره اي و كمتر از ذره اي و قطره اي ميباشد اين شناخت باعث ميشود كه نقطه گريز از مرز قدرت شخصي در وجود او قوي شود كه قدرت را بعنوان يك حربه و يك سلاح مطمئن پندارد و قبول نداشته باشد بلكه قدرت را شعبه اي از قدرت اصلي بشمارد كه وجود مستقلي براي آن قدرت نيست شناخت قدرت در اين وضعيت به شكر و تسليم مي انجامد كه نسبت به هر امر كه باعث اعتبار و آبروي او ميشود شكر گزار شود و بر ناملايمات صبر پيشه كند بدين ترتيب شيوه زندگي هر كس ثمره و نتيجه اي خاص ببار مي آورد كه بين شيوه و ثمره تلازم قطعي و انكار ناپذير وجود دارد و كسي نميتواند به شيوه اي خاص رفتار كند و نتيجه اي مغاير رفتار خود را طلب كند كه چنين پندار و گماني مويد خامي و ناپختگي ميشود و معمولا و قاعدتا نيز كساني كه به شيوه و روش خاصي گرايش پيدا ميكنند

انتظار نتيجه آن روشن و شيوه را دارند يعني به همان نحوكه عمل ميكنند و انتظار دارند بهره ميبرند و تناسب بين اين دو موجب ايجاد قاعده و نظم و ترتيب و قانون ميشود في المثل كسيكه گام بر ميدارد و راه ميرود انتظار آن است كه پيش روي كند و جاي او تغيير كند وچنين نيز ميشود و كسيكه ايستاده است و متوقف ميباشد ساكن است و دچار تغيير نميشود و با اين انتظار نيز دست پيدا ميكند عجب در جائي است كه كسيكه از اين دور انجام ميدهد و انتظار دارد نتيجه ديگري عايد او شود و

غالبا اين امر در جائي مصداق پيدا ميكند كه فرد متوقف و ايستاده انتظار آن را دارد كه به جلو نيز برود يعني بر خلاف قاعده و نظم يك انتظار نامعقول و غير ممكن را مطالبه ميكند آدمهاي مادي و جسماني در طريقي كه حركت ميكنند به مقصود ميرسند اگر چه مقصود آنان خاكي و پشت ونازل است و گوهر حيات خود را با بدل معاد ضد ميكنند ولي آدمهاي روحاني و معنوي به گوهر انساني خود دست پيدا ميكنند و سعي ميكنند آن را ارتفاء دهند و آن را به رشد و تكامل برسانند بنابراين ب

ه قدرتي نياز ندارند كه ضعف هاي مالي آنها را پمشش بدهد تا جلوه اي از قدرت مادي پيدا نمايند در حاليكه اين وضعيت در آدمهاي مادي و جسماني بشدت متجلي است و آنها سعي ميكنند كه ضعف هاي خود را با توانائي هاي ظاهري پوشش دهند.


و بعلت همين خواسته مداوم براي افزايش قدرت پوشالي دائما فقير و خواهان هستند زيرا آدم فقير و مسكين دائما مطالبه ميكند و آنها نيز چون دائما خواهان مال هستند گدايان و مسكينان كه در كسوت توانايان جلوه مينمايند بنابراين آنها نميدانند كه اين قدرت پوشالي جسمي مالي آنها بر توده اي انبوه و كوهي از فقير بينان گذاشته شده است درون اين قدرت توده متراكم فقر معنوي و روحاني وجود دارد و اين قدرت پوشالي نشانه اي از عظمت آن فقر و تهيدستي معنوي است كه به

وسيله و اسباب مطالبه و خواست جسماني و مالي صاحب آن است كه ايجاد شده يعني خواسته مالي او گوهر و ارزش انساني او را تاوان و هديه كرده است و معنويت او را ذره ذره و با هر دفعه خواسته كاهش و تقليل داده است تا صاحب آن به قدرت جسمي و مادي دست پيدا كند بنابراين ثابت مي گردد اجلال و جاهي كه از حيث جسماني و مالي رخ مينمايد و تجلي ميكند باطني تهي و خالي از معنويت دارد

و از به هم پيوستگي اين خلاء معنوي اين قدرت مادي و معنوي متجسم گرديده است البته اين امر وقتي مصداق كامل و تمام دارد كه فرد كليه خصايص انساني خود يا حداكثر و قريب به تمام آن را دارد زير اين خواسته هاي جسماني و مادي له كرده باشد و اگر قسمتي از آن بيدار يا هوشيار مانده باشد در اينصورت اميدواري زيادي باو ميباشد كه اصلاح شود گوهره انساني خود را باز شناسد و به مسير باز آيد و درك كند كه اين مال و جسم وسيله اي است كه در اختيار او قرار گرفته است هر چه بهتر بتواند در مسير خويشتن شناسي و تشخيص هويت از آن بهتر بهره برداري كند زودتر به مقامات كمال نزديك مي شود و در اين صورت خود را بنده و اسير آنها نكرده است بلكه بالعكس آنها را به خدمت خود در آورده تا خويشتن شناسي كند و لحظه اي به ذهنم خطور كرد كه اينان مقصد حيات را يافته اند مال و قدرت را كسب كرده اند و از آن استفاده كرده اند ولي خود را واگذار به آن نكرده اند و خود را به آن نباخته اند زندگي را درك كرده اند يعني تلاش و حركت و گام برداشتن بجلو ولي در زير نور انسانيت و با راهنماي انسانيت اين فعاليت انجام ميگردد مقصود و مقصد معلوم است و جهت حركت روشن ميباشد ولي اگر اين نور وجود نداشته باشد حركت در كوري و تاريكي صورت مي پذيرد همه آن پيشرفت ها نصيب مي شود و گام هاي رو به جلو برداشته ميشود و بحد بدست مي آيد و وسائلي ابزار نو و جديد در جهت رفاه و اقتصاد ساخته ميشود ولي تمدن بدست نمي آيد دنياي مرده بي روح است كه در انبوه از وسائل نو و جديد غرق شده است ولي روح انساني بر آن حاكم نيست و اين امر باعث ميگردد كه شكاف فقر وغنا و تبعيض وسيعتر و عمق تر گردد روح ها مرده اند و با هم قهر ميباشند . وسائل ارتباطي در حد اعلا و نهايت وجود دارد ولي روح ها پيوند ندارند روح ها پژمرده از روح وقتي از جامعه انساني رخت بربندد دنياي بزرگي از اجسام و وسائل خود نمائي ميكند و چشم ظاهر بين قضاوت در بزرگي و كوچكي امور مينمايد و به عظمت ظاهري دلبسته ميشود و متاثر از قدرت اين عظمت ظاهري ميشود. چشم او بر روي حقيقت بسته است و آن را نمي بيند از اصل غافل شده است و به اين فرع حقير دل خوش كرده و اسارت آن را پذيرفته و به بندگي آن مشغول گشته است و آنچنان ميشود كه بين اين افراد ظاهر بين پيوند مصنوعي ايجاد ميشود زيرا آن چيزي كه باعث اين ارتباط گرديده مصنوعي و بي روح است و از امر مصنوعي و بي روح نمي توان انتظار زايش روح پر طراوت و با نشاط را داشت بنابراين دنياي مرده اي را تشكيل ميدهند كه از روح انساني اثري در آن نيست.


آدمي را چه ميشود كه چشم بر خود بسته است و به ارزش هاي خود بي اعتنا شده و از آنها غافل گرديده است و در عوض به امور بي ارزش و كم اهميت دلبسته است دچار خسارت و ضايعه جبران ناپذيري گرديده است و از آن غافل مانده است بايد او را بيدار كرد و هشيار نمود كه فردا دير است در پرتو و اشعه نور انساني بايد بجلو حركت نمود و اصولا تلازم جسم و روح آدمي نيز مويد اين امر است كه آنها بايد با هم حركت كنند و گام بردارند در اين صورت جسم و ماديت نيز به كمال مي رسد و روح نيز با حاكميت خود بر جسم و جان و قدرت آن را در مسير انساني بجلو ميبرد و خيلي بيشتر از آنچه بشريت پيشرفت كرده امكان پيشرفت وجود داشته و دارد منتها اين بار روح انساني نيز ضميمه اين ترقي ميشود و بهتر از گذشته آدمي را به كمال

ميرساند در اينجا قدرت به معناي قدرت تجلي نمي نمايد بلكه بعنوان يك روح همبستگي و تعاون كار و عمل ميكند و در اينصورت از ديگران خود را جدا نمي كند سيطره و حاكميت نمي خواهد و براي آن ارزشي قائل نيست و بطور انحصاري دره تقويت خود در قبال ديگران نمي باشد و قدرت را بعنوان يك امر دلپذير و دلپسند قبول ندارد بلكه در اوج قدرت همگاني با ديگران زندگي ميكند بدون اينكه تعبير قدرت از آن داشته باشد بلكه آن باسم سعادت جمعي يا اسامي ديگري از اين قبيل ميشناسد و اگر چنين امري محقق شود بزودي شاهد كمال جامعه انساني خواهيم شد كه در آن زندگي با رفاه و سعادت و تمدني تؤام با روح پر نشاط انساني جريان دارد، قدرت علي الاول با توجه به غريزه نفع طلبي عبارت از عقده هاي خود كم

بيني و تراكم كمبودها ناتواني هايست كه بصورت قدرت تجلي ميكند تا سرپوش و پوششي باشد بر آن نقاط ضعف كه صاحب آن نميخواهد آنها ديده و رويت شوند نتيجه چنين قدرتي فساد و ظلم و بيداد خواهد بود بنابراين هر صاحب قدرتي دچار اين فساد و تباهي خواهد شد زيرا با وجود احساس قدرت است كه آدمي براي تخليه آن بدنبال فرد يا افرادي ميگردد تا قدرت را

به آنها نشان بدهد و تا اثر قدرت به آنها بنماياند و نتيجه لزوما به ظلم و منفعت و منفعت و تحقير و ستم به ديگران مي انجامد زيرا نيروئي كه در وجودي جمع و ذخيره گرديد بايد هزينه شود و اصولا جمع آن قدرت براي هزينه كردن و خرج نمودن ميباشد و خرج و هزينه آن نيز به ستم وجود به ديگران بطور عملي و زباني اقتصادي و اجتماعي و روحي و فردي بطور جمعي و يا انفرادي تجلي مي كند و بستگي به نوع صاحب قدرتي دارد كه در چه زمينه اي واجد قدرت باشد. يك مرد يا يك زن يا فرزند در داخل خانواده كه محل مهرباني ها كانون گرم زندگي ها ميباشد ممكن است اين قدرت نمائي را بخرج دهد و همين طور اين قضيه را بداخل اجتماع بكشانيم يك صاحب منصب اداري در پست و مقام خود و يك فرد تاجر و كاسب در بازار اقتصادي به اين كار دست ميزند و وقتي اين خصوصيت بصورت يك فرهنگ متبلور شود مثل سلطه زنجير همه ستمگر و ستمديده ميشوند از بالا دست ستم را مي پذيرند و به زير دست، ستمم را تحميل ميكند بقول عرب الخق لمن غلب حق يا كسي كم غلبه دارد معيار غلبه در هر وضعيتي تائيد كننده حق بودن غالب تشخيص ميشود و بدين ترتيب قدرت براي غلبه لازم است و آدمي براي غالب باشد و مغلوب نباشد در صدد كسب قدرت ميباشد بنابراين نياز به پوشش و جبران ناتواني هاست كه وي را به طرف كسب قدرت شتابان روان مينمايد و بديهي است قدرتمداران اجازه كسب قدرت به ضعفاء را نميدهند زيرا هر چه صاحبان قدرت بيشتر شوند لزوما از سرمايه قدرت آنها كم ميگردد و بدين جهت مخالف كسب قدرت ديگران هستند و ميخواهند ذخيره قدرت را براي خود حفظ كنند و تا منافعشان بهتر تامين شود و به آن خلل و كاستي وارد نشود و از اين رو در قديم براي حفظ آن از زور علني وشمشير آخته بون كشيده و جنگ ظاهر استفاده ميكردند و امروز در وراي قانون با جنگ پنهاني با كساني كه بخواهند قدرتمند گردند مبارزه ميشود هدف واحد است وسيله فرق كرده است ديروز شمشير و امروز قانون حاكم بر اين قاعده است قضيه شايد زياد نياز به توضيح نداشته باشد

كه امروز ديگر امكان تجلي استبداد ظاهر نميباشد بنابراين در سنگر قانون پنهان شده است همانطور فرهنگ ديروز در روستا اقتضاء ميكرد كه منازعه علني و دسته جمعي براي يك مساله كوچك و نفع جزئي سر ميگرفت همان نزاع امروز در بازار و در اجتماع شهري جريان دارد كه منافع شخصي را تامين كنند وليكن بي صدا و در خفا و فقط نتيجه آن روشن ميشود و آشكار ميگردد بنابراين جريان جنگ خاتمه نيافته و وجود دارد فقط از ظاهر به پنهان كشيده شده است و ديروز شمشير آنها را آرام ميكند و امروز اين امر به قانون سپرده شده است قدرتمندان در ديروز با وسيله شمشير مانع از قدرتمند شدن ديگران مي

شدند و آنها در جاي خود ميخكوب و زمين گير ميكردند و امروز اين وظيفه به قانون داده شده تا از قدرتمند شدن ديگران جلوگيري كند وسيله فرق كرده است آدم عوض نشده و او نيز تغيير نكرده تا ابد نيز تغيير نخواهد كرد بنابراين بايد اگر مي توانيم و ميخواهيم كه به كمال دست پيدا كنيم اين غريزه و فطرت را تربيت كنيم بدون اينكه آن را لگد مالي كنيم و سركوب اش نمائيم كه نشاط و جراعت و جسارت حركت خود را از دست بدهد كه براي ترقي و رشد خواهان قدرت باشد و با نشاط حركت كند آن را تربيت كنيم كه براي جمع و اجتماع خوب است و قدرت فرد ارزش چنداني ندارد در دنياي جانوران و حيوانات ني

ز ضعيف پايمال قويتر از خود ميباشد ما بايد مرزي براي دنياي خود و حيوانات قائل شويم و ترسيم نمائيم تا فرق ما با آنها روشن شود كه ما نام انسان را با خود حمل مي كنيم و بنابراين قدرت بايد جمعي و همگاني باشد و بايد آدم را بگونه اي تربيت كرد كه خودش را در جمع مسحيل بيند و منفعت جمع را طلب كند و وجود اجتماع خوشبخت و سعادتمند و قدرتمند ر

ا بر وجود فرد قدرتمند ترجيح دهد در اينصورت قدرت او ناشي از قدرت اجتماع ميباشد آنچه همنوعان او را خوشبخت كند او را نيز خوشبخت و سعادتمند ميكند زيرا بناي وجودي آنها واحد است امت و ملت قدرتمند و سعادتمند از آحاد و افراد خوشبخت و سعادتمند تشكيل يافته است اگر چنين روزي بيايد كه آدمي خوشبختي خود را در خوشبختي و سعادت جمع بيابد نياز به قدرت نخواهد بود نياز به قدرت وقتي وجود دارد كه تبعيض و تفاوت و شكاف بين مردم وجود دارد هنگاميكه اين خلاء پر شد

و اين فاصله از بين رفت نياز به قدرت و قدرتمندي و زور مداري نيست زيرا احساس ضعف و ناتواني وجود ندارد كه براي جبران آن به كسب قدرت نياز باشد نياز و خواسته هاي آدمي براي جامعه اي ميباشد كه از آن كسب نيرو و قدرت ميكند و از اين تلاش و سعي خود را اعمال خواهد كرد كه حقوق جامعه نيز تامين شود و براي وصول به اين مقصود بايد مقدمتا آدمي تربيت شود وجود آدمي گلستاني است كه اگر آن را بخود واگذارند و باغباني و تربيتش بكند به طرفه العيني و در يك چشم بهم زدن علف هاي هرز سراسر اين باغ را خواهند پوشاند و اثري از آدميت او باقي نخواهد گذاشت براي اينكه آدمي دچار اين سرنوشت شوم نشود نياز دارد كه مرتبا علفهاي هرز گلستان وجود خويش را هرس كند و وجود خود را پراسته سازد و نياز اين امر آنستكه آدمي مرتبا به تربيت خود اقدام كند تا روشنائي مسير خود را از سياهي ها جدا كنند و در مسيري گام گذارند كه آينده بشريت به خوبي و نيكي تامين شود و اگر اين امر محقق شود ديگر مجالي براي خود نمائي هاي صفات حيواني آدمي وجود ندارد تا بخواهد با اتكاء بر قدرت كمبودها و ضعف هاي خود را جبران كند تا با غلبه بر ديگران بناي قدرت خود را وضع تر از بقاي قدرت ديگر متجلي كند، اشاعه اين فرهنگ سبب ميشود نيروي آدمي در جهت متعادل حركت كنند و از قدرتگرائي كه نوعي اسراف در ذخيره سازي و صرف آن در وجود آدمي است خود داري شود در اين روش افراد اجتماع با تعاون با يكديگر و همدلي و همكاري كارهاي خود را به سامان ميرسانند و از نتيجه آن همگان برخوردار ميشوند در اين وضعيت نيروهاي اجتماع متحد ميشوند و در قبال يكديگر نمي ايستند، يكديگر را تخريب نمي كنند بلكه به معاونت يكديگر نيز مي خيزند و در اين شكل نيروي عظيمي چون سيلي خروشان بپا خواهد خواست كه مهار آن در دست همه مردم است و همگان از آن سود مي جويند بنابراين لازم است براي آنكه ما باين سطح برسيم وجدان جمعي انسانها را بيدار كنيم آنها صرف نظر از آنكه ذهني و فكري براي خود دارند وجداني دارند كه متاثر از اجتماعي و متصل و وابسته به آن ميباشد، كمك كار و ياور آن است و اين وجدان را بايد هشيار و آگاه و آماده كرد تا فعاليت خودش را آغاز كند. در اينصورت جمعيت مردم كه از آحاد آنها تشكيل شده است براي اجتماع فكر خواهد كرد و انديشيد براي اجتماع دل خواهد سوزاند و براي سرنوشت بشريت مثل سرنوشت خود خواهد انديشيد از گرفتاري و ناراحتي و معضلات اجتماعي همانطور ناراحت خواهد شد كه از معضلات و گرفتاري خود ناراحت خواهد شد اصلا بين آن دو فرقي نمي بيند سرنوشت خود را گره خورده درسرنوشت اجتماع مي بيند و بدين ترتيب دلش

براي آن نگران خواهد شد و دلش براي آن خواهد تپيد و بنابراين خود را مكلف و مقيد ميكند كه در امور اجتماعي شركت كند و امور را زير نظر بگيرد و در چنين وضعيتي صاحبان قدرت عرصه را بر خود تنگ خواهند يافت زيرا چشمان ناظر و تيز بين فراواني ناظر آنهاست و مراقبشان مي باشد و از اين رو آرام آرام مجبور به ترك صحنه خواهند شد و اينكه تمكين به وضعيت پيش آمده

كنند و اميد ميرود كه تغيير روش بدهند و اگر چنين نكند به نظر خواهند شد در اين وضعيت اراده هاي مردم در سرنوشت آنها تاثير خواهد گذاشت در اينجا اقتدار پيش آمده جمعي خواهد بود از ذره ذره خواستهاي مردم اين قدرت گردآوري شده است روحهاي تربيت شده اي اظهار نظر و بيان مطلب ميكنند كه براي خود و نفس شخصي اداري مطلب نمي نمايند بلكه براي جمع و همه اظهار خواسته و مطالبه ميكنند بنابراين هم اقتدار زياد و هم آگاهانه و هم جمعي است كه آن فرد نيز بعنوان جزئي از جمع ميتواند از آن بهره مند شود اين خواسته هم متضمن خير و صلاح او ميباشد و هم براي همه خير وصالح را به ارمغان مي آورد.


بنابراين اگر اين جمعيت تربيت شده خواهان قانون قاعده اي بشود و آن را وضع كند اين قانون بنفع همه ميباشد چون با خصوصيات تربيت شده و به كمال رسيده آدمي تقارن و هماهنگي دارد و بديهي است اين صورت با وضعيت و شكل سابق فرق ميكرد كه اجتماع تشكيل شده است ولي روحها تربيت نشده است بنابراين زور و قدرت به خصوصيت ذاتي خود ميخواهد تجلي كند اگر از راه شمير نتوانست به چهره قانوني تجلي ميكند و خود را نشان مي دهد ولي اكنون فقط چهره شكلي آن

تغيير نميكند بلكه ماهيتا نيز تغيير ميكند در آنجا سرمنشاء روح تربيت نشده حكوميت ميكرد در اينجا روح تربيت شده حاكميت ميكند بين روح تربيت شده با روح تربيت نشده فقط فاصله شكلي وجود فاصله ماهيتي و اساس وجود دارد و اصولا دو مقوله جداگانه از يكديگر هستند كه مسير بشريت را تغيير ميدهند روح تربيت يافته بشر ميخواهد قاعده و قانون و نظم برقرار باشد زيرا تا آنرا با ذات وجود خويش هماهنگ پيدا ميكند ، زيرا آن روح نيز خودش تربيت شده و نظم پيدا كرده است و از اين رو به

نظم و تربيت دلبسته است آنچنان كه طفل به پستان مادر وابسته است و بنابراين ميخواهد اين قاعده قبل از هر كس و هر چيزي در مورد خود او اجراء شود وليكن روحي كه تربيت نشده از قاعده و نظم گريزان است و با آن آشنائي ندارد بدين ترتيب اگر اگر قانوني وضع ميشود ميخواهد از آن بگريزد و صاحب قدرت نخستين و اولين كسي است كه ميخواهد از عمق آن سرپيچي كند و با توسل، حربه اي كه در اختيار او ميباشد اينكار را نيز ميكند و اجازه نميدهد قانون در مورد او اجراء شود زيرا باين قانون اعتقادي نيز ندارد و ميداند كه افرادي چون خودش به وضع آن قانون اقدام و قيام كرده اند تا منافع خودشان را تامين و تضمين كنند و آن قانون به زيان كسي است كه عليه او اجراء ميشود و از اين رو چون صاحب توان آن را دارد كه از اجراي آن در مورد خودش جلوگيري كند لحظه اي درنگ را روانميدارد و جلو اجراي آن را مي گيرد زيرا ميداند اين همان شمشير ظلم قدرت است كه امروز شده و به صورت قانوني در آمده است مليكن اگر قانون ناشي از خواسته هاي و صفات تربيت شده غريزي باشند در اينصورت اين قانون رو به كمال و رشد دارد و همگان از اين قانون استقبال ميكنند و حتي واضح و مجري اين قانون خواهان و متقاضي ميباشد كه اين قانون در مورد آنها بمرحله اجراء درآيد اگر استحقاق آن را پيدا كرده اند زيرا مثل شاگردي مي متند كه در درس نمره بدي گرفته اند و امروز قانون براي آنكه نمره او خوب شود تكاليفي را بر عهده او مي گذارد بديهي است فرد تنبيه شده چون رو به كمال و رشد دارد از اين امر استقبال ميكند زيرا ميداند كه اين قانون در صدد است نقص او را بكمال برساند از اين رو باجراي قانون در مورد خود چنانچه استحقاق آن را پيدا كند شايق و علاقمند است در اينصورت قانون گريزي وجود ندارد قانون معيار رشد و كمال تلقي ميشود و همه سعي ميكنند در پشت سر قانون گام بردارند

از اين رو قوانين نيز بايد هر چه بيشتر با خصوصيات تربيت شده آدمي هماهنگي و همراهي داشته باشد كه ميتوان آنها را اصول انسانيت ناميد از جمله نوعدوستي، احترام به عمل نيك و خير بد شمردن عمل بدوش صيانت نفس، بدي خيانت، خوبي امانت، جلوگيري از ضرر بديگري، احترام به مالكيت و كار، دوري از غيبت، حفظ جان و مال، بدي سرقت، بنابراين همه اصول ديگري را ميتوان به آنها اضافه كرد بعنوان اصول اساس و پايه اي بايد مد نظر گرفت و سپس تمام قوانين فرعي و جزئي

ديگري كه وضع و تصويب ميشود به محوريت آن اصول باشد يعني بدانيم كه اين قانون بايد در مورد انسان مورد محل قرار گيرد بدين ترتيب بايد مطلوب او باشد و مطلوبترين قانون ها براي انسان قوانيني است كه با فطرت تربيت شده آدمي انطباق داشته باشد و چون آن فطرت تربيت شده به رعايت قانون و ضابطه علاقمند است و دراين صورت در اين قانون خلل و فرجي پيدا نميشود و مردم مرتبا در صدد گريز از آن نخواهند بود بلكه با اجراي آن موافق ميباشد زيرا اجراي آن را موجب تكام

ل و پيشرفت پيدا ميكنند و آن وقت اين قانون مثل قانوني نخواهد بود كه واضعين و مجريان از اجراي آن نسبت به خود مي گريزند و آن را فقط براي ديگران قابل اجراء ميدانند كه از طبقه قدرتمند و قدرت دار نباشد و از اجراي آن نسبت به خود ننگ دارند.
در حاليكه قانون بيني بر فطرت آدمي كه تربيت شده باشد اگر كسي بخواهد از آن بگريزد در حقيقت از خود مي گريزد كه هنوز تربيت نشده و هيچگاه براي فرد مقدور و ممكن نيست كه از خود بگريزد مگر آنكه فرق بين جسم و فطرت تربيت نشده با فطرت تربيت شده قائل شويم و بگوئيم كه اين شخص هنوز فطرتش تربيت نشده باشد چون نخواسته آن را تربيت كند سخت ترين مجازات را تحمل مينمايد%

 

تحليلي بر استيضاح
سرانجام جلسه مجلس شوراي اسلامي در خصوص استيضاح وزير محترم ارشاد پايان پذيرفت و استيضاح رد شد و خلعت وزارت براي جناب آقاي مهاجراني باقي ماند، كسوتي كه شايسته ايشان بود مردي دانشمند و اديب و جامع نگر و آزادانديش براي ادامه تصدي اين وزارتخانه راي گرفت و مجلس نشان داد كه يكسو نگريست حرفها را ميشنود و از بين آنها بهترين استدلال را مي پذيرد مجلس جامعه كوچكي است كه نماينده جامعه بزرگ ايران ميباشد در اين جامعه بزرگ هر فكري امكان بيان و تجلي بايد پيدا كند و متقدين و معترضين به آن نيز بايد مستدلا و موجها نظريه خود را اعلام كنند مردم با فهم و درك خود خوب را از بد و سره را از ناسره تشخيص ميدهند و انتخاب ميكنند مطلب مهم آنستكه انديشه عرصه و ميدان خود را براي عرض اندام پيدا كند و از نهفته و پنهاني ها وجود آدمي و عمق جان او خارج شود تا برترين برگزيده گردد زيرا اگر فكر در اعماق ذهن بصورت محبوس باقي بماند خوب و بد آن روشن نميشود اگر خوب باشد كه بايد همه مردم از آن منتفع شوند و بهره ببرند و اگر بد باشد كه صاحب آن فكر به بد بودن راه خود پي ميبرد و راه صحيح و درست را انتخاب ميكند و اگر هم مفرض باشد در اين صورت جامعه تحت تاثير اين فكر و انديشه مغرض انه قرار نخواهد گرفت و فكر سالم و خوب در جامعه تقويت خواهد گرديد و در قبال اين انديشه هاي بدسگان و مغرضانه واكسينه خواهد شد ولي اين امر وقتي ممكن است كه خوب و بد باو شناسانده شود و اين امر نيز با اتكاء به عقل و استدلال ممكن و مقدور ميباشد روش خشن و غير منطقي كوبيدن و حذف فكر مخالف فقط سبب آن ميشود كه تراكم گردد و فرصتي براي انفجار بجويد و اين اثر و نتيجه ناشي از فعل عامل يا عاملين سركوب است حكايت ملانصرالدين را زنده ميكند كه بر سر شاخ درخت نشسته و بن شاخ را اره ميكرد اداره يك محيط با مقررات خشك نظامي بسيار ساده تر از اداره يك جامعه بدون اين مقررات نظامي است وليكن تبعات و آثار آن نيز بسيار با هم متفاوت هستند از محيطي كه با مقررات نظامي و خشك اداره ميشود انتظار خلاقيت و نوآوري و ابتكار و پيشرفت نميرود چون راه و هدف آن مشخص و معلوم است كه بايد نعل به نعل از همان نظم خشك كه بيشتر جنبه تشريفاتي دارد و فقط فرمانبري مادون از ما فوق را حكم ميكند اطاعت شود مادون و ما فوقي كه بر اساس درجات نظامي از يكديگر متمايز شده اند ولي در يك اجتماع غير نظامي نيز اگر چه قوانين حكومت ميكند ولي مثل مقررات و قوانين نظامي خشك و بيروح نيستند بلكه به افراد فرصت داده ميشود كه شيوه ها و روشهاي متعدد و مختلفي را تجربه و امتحان كنند و در نتيجه اين فعاليت هاست كه شيوه ها و روشهاي متعدد و مختلفي را تجربه و امتحان كنند و در نتيجه اين فعاليت هاست كه نوآوري و ابتكار و خلاقيت نيز بروز و ظهور ميكند از همه نعمتي كه به انسان ارزاني شده است استفاده شود كه فكر و انديشه او

ميباشد بديهي است در چنين صورتي خط مشي ها و افكار با يكديگر متفاوت هستند و با هم تلاقي ميكنند و بنابراين مقررات و قوانين بيشتري براي اداره جامعه لازم است ولي تلاقي افكار موجب رشد و نمو و بالندگي آنها را فراهم ميكند و اسباب رشد و تعالي نوع بشر را تدارك ميبيند و مهيا ميكند پر واضح است كه اداره چنين اجتماعي بمراتب سخت تر و مشگل تر از يك جامعه نظامي است زيرا بايد بقدر وسعت فكري كه در اجتماع وجود دارد آزادي براي آنها قائل شد و براي آنكه

اين امر به هرج و مرج و بي نظمي نيانجامد بايد آنرا اداره كرد و هنر سياست برنظام و ارتش نيز از همين جا روشن ميشود اي بسا با جنگهاي طولاني و سخت به مقصودي كه مورد نظر است كسب نشود ولي با سياست اين مقصود بدون كمترين رنج والي بدست آيد بعلت آنكه سياست در طريق خود با اتكاء به آزادي اجتماع بداندوخته هاي نظري و علمي فراواني دست يافته است و امروز در اين ميدان از بهترين آنها به بهترين وجه استفاده ميكند در حاليكه دست نظاميان بعلت خشك بودن

مقررات حاكم بر آنها از وصول باين مقصود كوتاه مانده است و به همين علت هست كه سياست تكليف ارتش و نظاميان را معين ميكند و حكومت فكري بر حكومت يدي و نظامي بدين وسيله روشن ميشود.


بناراين در اجتماع بايد افكار مختلف به بهترين نحو با يكديگر مجادله كنند تا بهترين فكر و انديشه انتخاب گردد زيرا با اين كه تمام انسانها در طريق تكامل و رشد گام بر ميدارند و هدف و مقصود آنها كسب تعالي است بنابراين بهترين اندوخته فكري خود را بروز ميدهند كه ممكن است با افكار ديگري در اين خصوص اصطكاك و تلاقي پيدا نمايد ولي چون هدف آن رو به نور و رشد دارد و در اين هدف با يكديگر مشترك هستند سرانجام برترين و بهترين فكر گزينش و انتخاب ميگردد و اين امر ثابت ميكنند كه حذف و طرد فكر مخالف بنفع هيچكس نيست و حتي طرد كننده نيز از آن آسيب مي بيند يك كلاس درس را در نظر بگيريد ك

ه منحصرا يك شاگرد داشته باشد و هر سال با بهترين نمره به كلاس بالاتر صعود كند هيچكس نميتواند ادعا كند كه او بهترين شاگرد ميباشد زيرا معلومات او در رقابت با ديگران امتحان و سنجيده نشده روزي ميتوان گفت او بهترين شاگرد اين كلاس است كه از رقباي خود در معلومات و نمره پيشي گيرد بنابراين تا محك نقد و تجربه او را يازموده نميتوان گفت بهترين شاگرد است اگر چه ممكن است واقعا چنين باشد و اين امر براي خود او نيز آسيب زننده است زيرا با رقباء مواجهه نشده تا ضعفهاي احتمالي خود را جبران كند و چنانچه در آينده ميدان امتحان و سنجش پيش آيد ممكن است از ناحيه همين ضعفها دچار ركود

و عدم توفيق گردد در حاليكه تمرين و ممارست با ديگر رقبا قادر ميباشد اين ضعفهاي او را جبران نمايد وجود يك خط فكري در اجتماع و عدم صدور مجوز براي بقيه افكار نيز همين حالت را دارد افكار ديگر رقبائي هستند كه ميتوانند نقاط ضعفها را جبران كنند و ما با تقويت بنيه فكري خويش آن نكات ضعف را به قوت مبدل كنيم بنابراين رواست نگراني و هراس از دگر انديشي نداشته باشيم بلكه آنها را دعوت كنيم آنچه دارند بيان كنند و بروز دهند تا فكر و انديشه ما در رقابت و هماوردي با آنها رشد پيدا كند و جاي مسلم و واقعي خود را در اجتماع بگيرد پرهيز از اين رقابت باعث ميشود كه نه تنها رقبا ما را قبول نداشته باشند بلكه رفقا نيز به برتري عقيده و فكر ما شك كنند شما كه عدم قبول رقيب را تاب نمي آوريد شك رفيق را چگونه تحمل خواهي كرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید