بخشی از مقاله
درآمدى بر تئورى دولت در اسلام
به راستى نمىتوان تاريخ آغاز نظريه ولايت فقيه را به آسانى تعيينكرد. مسلمانها از همان صدر اسلام با دو مسئله اساسى روبرو بودهاند:يكى غيبت پيامبر و عدم حضور ايشان در بسيارى از شهرها و ديگرى نيازمبرم به احكام و دستورات سياسى و فردى. بنابراين به افرادى نيازداشتهاند كه بتوانند دستورات را براى آنها تبيين نمايند، در ميانآنها قضاوت نمايند و يا بعضا امور سياسى اجتماعى آنها را سر و سامانبخشند، اين مسئله در دوران ائمه معصومين نيز وجود داشته كه تعيينفقهايى خاص را مىطلبيده است. بعضى از انديشمندان گرچه به عنوان نظريهپردازاختصاصى ولايت فقيه شناخته شده نيستند و (مانند سلمان فارسى)اما از اوايل قرن دوم هجرى، مواضع مشخصى پيرامون ولايت فقيهصدورمىيابد كه آنها را آشكارا به عنوان نظريه ولايت فقيه مىتوانبازشناخت.
انقلاب يا ارتجاع سياسى
رشتهاى از حركتهاى سياسى كه بهدنبال تجمع در سالن سرپوشيده «بنى ساعده» در سال يازدهم هجرىپديدار شد و در سراسر سدههاى اول ادامه داشت را بايد به عنوانمهمترين عامل در پيدايش نظريه ولايت فقهاء بر جامعه به شمار آورد. اكثريت مسلمانان در اين دوره با اين اعتقاد كه كتاب خدا براى بياناحكام، كافى است ، به اهلبيت «ع» توجهى نكردند. در صورتى كهپيامبر آنها را دو عنصر جدا ناشدنى ناميده و به مسلمانان توصيهنموده بود كه به هر دو تمسك كنند تا نجات يابند. تاثير اين حركتهاىسياسى بر بسيارى از انديشهها، بس سترگ بوده و پيامدهاى منفى بسيارداشته است; بنابراين آنچه توجه نخستين نظريهپردازان «ولايت فقهاء»را به خود جلب كرد پيامدهاى منفى اين دگرگونيها و تاثيرات بود.
اينانديشمندان از انحراف ناشى از جريانات مزبور به ويژه در شهر پيامبربسيار متاثر شده بودند. آرزوى بازگرداندن «ولايت»، «امارت» وحكومتبه «صراط اصلى»، مايه وحدت همه اين انديشمندان بود. آنها كهبرجسته بودند در اين دوره خواستار بازگشتبه دستور خدا و پيامبراسلام بودند، اما در مقابل، بودند افرادى كه اين دگرگونى راامكانناپذير مىدانستند و بر آنچه پيامبر بر آن تاكيد ورزيده بودچشم پوشيدند. بنابراين فقهاء و محدثين بزرگ آن دوره كه به «قارى»معروف مىشدند در صدد ايجاد پايههاى نوين يك «نهاد» پايدار درجامعهاى شدند كه دستخوش آشوب گشته بود. توجه به اين «نهاد» هنوزهم به عنوان يكى از نگرانيهاى عمده بسيارى از انديشمندان ونظريهپردازان گوناگون ولايت فقيه، پابرجاست. منزل ارقم، خانه امنمسلمانان در مكه، نخستين «مدرسه» فقهى به شمار مىرفت كه همه روزهمسلمانها به طور پنهانى در آن گرد مىآمدند، دانش زندگى و حقوق فردىو اجتماعى را از زبان پيامبر نور مىشنيدند ، و به آنها عمل نموده، ديگران را در جريان افكار، رفتار و گفتار پيامبر مىگذاشتند .
امااز همان آغاز به ويژه پس از انتقال به مدينه و تشكيل حكومت و گسترشاسلام، به علت دورماندن بسيارى از مسلمانان از پيامبر و دستكارى درنقل قولها و يا اشتباهات غيرعمدى، لازم گرديد كه مسلمانان به نوعى«تفقه» بپردازند. بخصوص دستور پيامبر مبنى بر اينكه آنچه از منبراى شما نقل مىگردد اگر با قرآن موافق بود آن را برگيريد و اگرمخالف قرآن بود آن را دور بياندازيد ; مبدا نوعى استنباط، بهصورتى ساده و ابتدايى شد و لذا قدمت تفقه و استنباط اجتهاد و فتوىبه همان روزهاى آغازين مىرسد، و مسلمانان به دلائلى همچون «تعارض دوحكم»، «مشكل درك الفاظ» و «عدم اطلاع نسبتبه همه احكام» بايدكه اجتهاد مىكردند. علاوه بر آن يك نفر صحابى، گاهى عين الفاظ حديث رانقل مىكرد و گاهى حكمى را كه از آن احاديث و آيات فهميده بود بيانمىنمود كه در صورت اول، "راوى و محدث" و در صورت دوم، "مفتى ومجتهد" دانسته مىشود. بنابراين اجتهاد به معناى فهم حكم ازعمومات و مطلقات و انضمام احاديثبه يكديگر و بحث از نسخ و تخصيص،تقييد، و استنباط از ظواهر و نصوص كتاب و سنت، از آن زمان وجودداشت، هم در ميان كسانى كه به پيامبر دسترسى داشتند و هم آنها كهدور بودند .
مسائل ديگرى نيز در زمان پيامبر رخ نمود كه در زمانپيامبر، بوجود آمدن طبقهاى به نام فقهاء [ قاريان ] و امثال ايشان راايجاب كرد. مثلا در واقعه بنىقريظه هنگامى كه رسول خدا(ص) اصحاب خودرا به بنىقريظه اعزام داشتبه آنان فرمود: "نماز عصر را تا رسيدن بهآنجا بجا نياوريد". برخى از آنان جهت تعبد به نص، نماز عصر را دروقت ادائى بجا نياوردند ولى برخى ديگر با اجتهاد در كلام رسول خدانماز عصر را پيش از رسيدن به آنجا در وقت ادا بجاآوردند زيرادانستند كه غرض رسول خدا از فرمان، تسريع در رسيدن به بنىقريظه بودهاست نه نهى از نماز عصر در وقتخودش. لذا هم نماز عصر را در وقتاداء بجا آوردند و هم غرض رسول خدا(ص) را كه تسريع در رسيدن به مقصدبوده استحفظ اين اجتهاد در اصطلاح علمى موسوم به «اجتهادتخريج ملاك در مقام تطبيق» است . البته نبايد فراموش كنيم كه درزمان حضور پيامبر(ص) و بعدها براى شيعيان در زمان ائمه معصومين(ع)نياز چندانى به استفاده گسترده از اجتهاد و تفقه نبود; به دو علت1- فراوان نبودن پديدهها و فروع جديد 2-حضور رسول خدا و ائمهمعصومين در جامعه اسلامى و دسترسى مستقيم به آنها كه بهترين راهشناخت احكام شرعى در وقت نياز بودند. حتى در زمان پيامبر و ائمه مكتب هدايت كه افراد صاحبنظر داراى ملكهاجتهاد (رد فرع بر اصل); «مرجع» بسيارى از مسلمانان قرارمىگرفتندو اين وضع در زمان شخص پيامبر، پيش روى آن حضرت جريان داشت وپيامبر(ص) اين امر (فتوىدادن) را تقويت و تشويق مىفرمود.همينجريان در زمان جانشينان آن حضرت نيز ادامه يافت و فقهايى همچون;سلمان محمدى، عمارياسر، ابوذر غفارى، ابورافع، ابىابن كعب، حذيفهيمانى، ابودرداء، ابوسعيد خدرى، عبدالله بن عباس و قثمبن عباس و...در بسيارى از مسائل مرجع مسلمانان قرار مىگرفتند.
توجه به شرايط اجتماعى
سومين مسئلهاى كه درباره سير تاريخى نظريهولايت فقيه بايد در نظر داشته باشيم، «نقش زمان و مكان» در چگونگىارائه و عرضه نظريه «ولايت» و «ولايت فقيه» مىباشد; زيرا يك اصلمسلم تاريخى اين است كه همه حوزههاى انديشه در طول تاريخ عميقا تحتتاثير زمينههاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، نظامى زمان نظريهپردازى،انديشهورى و صدور انديشههاى سياسى از طرف انديشهپردازان سياسى اعماز مذهبى و غيرمذهبى، معصوم و غيرمعصوم مىباشد. به عبارت ديگرصدور انديشه سياسى رابطه مستقيم با درگيرى انديشهوران با مسائلسياسى اجتماعى دارد، و در اين مسئله، نظريهپردازان ولايت، مستثنىنيستند; زيرا با يك بررسى تاريخى مىيابيم كه هر گاه درگيرى اينانديشمندان با مسائل سياسى زياد بوده است
مباحث انديشه سياسى گسترشيافته و هرگاه به هر دليل اين درگيرى كم مىشده، باحثسياسى و روندانديشهپردازى سياسى تقليل يافته و يا فروكش مىنموده است. اين مهم راما با بررسى تاريخ 23 ساله فعاليت نبىاكرم(ص) و 250 سال فعاليت ائمهمعصومين(ع) به خوبى مىتوانيم دريابيم و اين «فرضيه» با تدقيق درتاريخ 1200 ساله فقهاء شيعه به يك اصل و قاعده ثابت موجود در تاريخسياسى شيعه تبديل مىگردد. آيات 13 ساله منزل در مكه (مكى) برپيامبر اسلام غالبا انذار و تبشير دارند تا مسائل سياسى، و آيات مدنى،اكثريت در مسائل سياسى اجتماعى دارند. روايات، احاديث و خطبباقيمانده از عصر نخستين امام(ع) اكثرا صبغه سياسى دارند. آثار ائمهثانى و ثالث نيز نشاندهنده همين مسئله هستند. بر عكس آثار امامصادق(ع) و امام باقر(ع)، با برخوردارى از مسائل حقوقى وسيع، صبغهسياسى (به معناى حكومتى) كمترى دارند زيرا به اقتضاء شرائط سياسىكشور، كمتر از ائمه ديگر، درگير مسائل سياسى حكومتى بودهاند، اگر چهبدور از مسائل سياسى نيستند. در مورد فقهاء نيز اگر به سوابق محققثانى، كاشفالغطاء بزرگ، ملااحمد نراقى، ميرزاى قمى، شيخ فضلالله نورى،محمد حسين نائينى غروى و به ويژه حضرت امام خمينى(ره) نظر كنيم مىبينيمكه چون درگير مسائل سياسى بودهاند كم و بيش پيرامون «نظام سياسى»و يا بنيانهاى آن با صراحتبه انديشهپردازى پرداختهاند و بر عكسفقهاء ديگرى چون شيخ انصارى، صاحب جواهر، صاحب شرايع، شيخ طوسى، آيتالله بروجردى و ديگرانى كه درگيرى مستقيمى با مسائل سياسى نداشتهانداگر چه به مسائل مربوط به نظام سياسى عنايت داشتهاند، اما بسيارمحدود و در حد ضرورت به آن پرداختهاند.
حوزه بحث ولايت فقيه
يكى ازمسائلى كه ذهن بعضى از افراد را به خود مشغول نموده است اين است كهچرا فقهاء ما در كتب فقهى خود فصل مستقل و منسجمى در مورد ولايت فقيهيا نظام سياسى اسلام، اختصاص ندادهاند. مىگوييم: بىگمان نهجالبلاغهبزرگترين و منسجمترين كتاب پيرامون آراء سياسى شيعه در زمينه حكمتنظرى، عملى و حقوق اساسى مكتب اسلام است . على(ع) «جوانى ازفرزندان عرب مكه در ميان اهل آن بزرگ مىشود با هيچ حكيمى برخوردنكرده است اما سخنانش در حكمت نظرى بالاتر از سخنان افلاطون و ارسطوقرار گرفته است. با اهل حكمت عملى معاشرت نكرده است
اما از سقراطبالاتر رفته است. اين كتاب كه اوايل قرن پنجم هجرى توسط سيدرضى جمعآورى گرديد به حق بنيان مباحث مهم كلامى از جمله مباحث نبوت،بويژه امامت و ولايت را محكمتر نمود. بنابر اين تا قرن پنجم هيچگاهشكى در اين مورد وجود نداشت كه مسئله امامت و سياست، ولايت و حاكميتيك مسئله كلامى اصولى عقلى قابل استدلال و اثبات است نه يك مسئلهفرعى، فقهى، تقليدى آنگونه كه انديشمندان اهل سنت مانند محمد غزالى(505 - 450 ه’ ق) مىپنداشت و تبليغ مىكرد و افرادى چون سيفالدينآمدى (متوفاى 551 ه’ ق) در كتاب غايةالمرام فى علمالكلام ومؤلفالمواقف و شارح آن مير سيدشريف از وى تقليد كردند.
ابوحامدمىگفت: «بحث امامت، يك بحث مهم و عقلى نيست، بلكه يكى از مسايلفقهى است. بدرستيكه اين مسئله تعصبهايى را برانگيخته است. اگر كسىاز بحث امامت دورى كند، سالمتر از فردى است كه در اين بحث فرو رود،حتى اگر به حقيقتبرسد تا چه رسد به اينكه خطا كند ». بنابراينانديشمندان سياسى شيعى به تبع بحث امامت در اين قرون، بحث اثباتىولايت نواب عام (فقهاء) را تالى مباحث امامت جزء مباحث كلامى شمرده وتا آنجا كه شرايط اجازه مىداد آن را در همين مباحث مطرح مىكردند. بهتبع اين ، كه فلسفه و حكمت را مكمل مباحث كلامى مىدانستندنيز، مبحث امامت و ولايت فقيه را بمثابه بحث عقلى اصولى وفارابى (339 - 260) انديشمندان، فلاسفه اسلامى مانند ابوعلىسينا (428 - 370) پذيرفته و دركتب خود به اثبات آن مىپردازند. ابوعلىسينا در كتاب شفا مىگويد:«واجب است كه سنتگذار اطاعت جانشين خود را واجب كند و تعيين جانشينيا بايد از طرف او باشد يا به اجماع اهل سابقه بر زمامدارى كسى كهبه طور علنى براى جمهور مردم ثابت كند كه او داراى سياست مستقل، عقلاصيل، اخلاق شريف
مانند: شجاعت، عفت و حسنتدبير است و احكام شريعترا از همه بهتر مىداند و عالمتر از او كسى نيست و اثبات اين صفاتبراى شخص مورد نظر بايد آشكار و علنى باشد و جمهور مردم آن رابپذيرند و بر آن متفق باشند و اگر اختلاف و تنازع بر اثر پيروى ازهوى و هوس ميان آنها ايجاد شود و فرد ديگرى كه استحقاق و لياقتجانشينى را ندارد انتخاب كنند به پروردگار كافر گشتهاند... و تعيينجانشين با نصب بهتر است زيرا در اين صورت از اختلاف و نزاع دور خواهدبود ». فارابى نيز در مدينه فاضله مىگويد: رئيس مدينه فاضله يارئيس اول استيا رئيس ثانى. اما رئيس اول كسى است كه به او وحىمىشود «خداوند عز و جل توسط عقل فعال به او وحى مىكند» و او واضعقوانين است و حكم امور را بيان مىكند «شرايع و قوانينى كه اين رئيسو امثال او وضع كردهاند گرفته و مقرر مىشود» او رئيس اول مدينهاست. اما مدينه هميشه صاحب چنين رئيسى نيست. رئيس دومى كه جانشين اومىشود بايد بسيارى از صفات او را داشته باشد قوانين و سنتها وروشهاى رئيس اول را بداند و نگهبان آنها باشد.
پس بايد داراى«آنچنان انديشه خوب و قوه استنباطى باشد كه بتواند نسبتبه امورىكه در جريان حوادث و مرور زمان پيش آيد آن امور و حوادثى كه براىپيشوايان گذشته پيشآمد نكرده، احكام آنها را به خوبى دريافته،استنباط نمايد و بايد صلاح و مصلحت مدينه را جستجو و رعايتكند ». علامه حلى (متوفاى 726 ه.ق) كه در فقه استاد خواجهنصيرالدين طوسى و در فلسفه و رياضيات شاگرد وى بوده است و يكى ازپايهگذاران تشيع در ايران محسوب مىشود در كتابهاى خود به مناسبتهاىمتعدد شئون مختلف ولايت و امامت را در زمان غيبت، حق فقهاى شيعهدانسته است اما از اينكه فقهاء بحث امامت و شرايط آن را از علم كلامبه فقه منتقل نمودهاند اظهار نگرانى مىكند و مىگويد: «عادت فقهاء براين جارى شده است كه امامت و شرايط آن را در اين باب (قتال باغى) ذكر مىكنند، تا معلوم شود اطاعت چه كسى واجب و خروج بر چه كسى حراماست و قتال با چه كسى واجب مىباشد. ولى اين مسئله از قبيل مسائل علمفقه نيستبلكه از مسائل علم كلام است ». بنابراين اصل مسئلهولايت فقيه و اثبات آن اصولا و اساسا فقهى نيست همانطور كه اثبات ولايتامامان معصوم نمىباشد كه فقهاء فصل منسجمى در مورد آن در كتب فقهىخود بياورند، بلكه شئونات آن است كه بايستى پرتوى بر مسائل فقهىبتاباند; كه فقهاء ما در ابواب مختلف فقهى مانند امر به معروف و نهىاز منكر، قضا، حدود، جهاد، خمس، بيع، حجر، نكاح، طلاق، صوم، حج، صلاةجمعه و ... موشكافيهايى در خور، نسبتبه آن داشتهاند، همانطور كه درمورد حدود ولايت امام(ع) در فقه بحث نمودهاند نه اثبات آن.
مبدء عملى و نظرى "ولايت فقيه"
محمد مصطفى(ص) رسول هدايت و نور (53 ق.ه 11 ه). او كه به درهمشكننده بتهاى جهل و نادانى شهرت يافت در زمانىانقلاب خود را پايهگذارى نمود كه نظام بينالملل يك نظام دو قطبى بودو مكه سرزمينى تقريبا فراموش شده ميان اين دو قطب و بر سر راهكاروانهاى تجارى شرق به غرب و بر عكس. يكى از مهمترين كارهاى پيامبراستحكام تداوم رهبرى به وسيله «نخبگان دينى» بود. بنابراين «ولايتفقيه» را نخستين بار او نظرا و عملا پايهگذارى نمود و البته بر اساسدستوراتى كه از طرف خداوند بر او نازل شده بود .
گفتههاى او دراولين نظريههاى «ولايت» بسيار نفوذ داشت. پيامبر اكرم(ص) ولايت«عالم به احاديث و روايات» كه آنها را «فقيه» مىناميد، بر جامعهعقلا و شرعا لازم مىديد و مىفرمود: «مردم! جانشينان من كسانى هستندكه بعد از من راويان احاديث و سنت من مىباشند مسلما ايشانهمان فقهاء هستند زيرا «كسى كه نگهدارنده چهل حديثبراى امت منباشد خداوند او را فقيه محشور مىگرداند و «فقيهان ». و علما وارث انبياءاند كه علم آنها را به ارثمىبرند . پيامبر پس از ارائه چنين نظريهاى، از ميان فقهاء«نخبگان» آنها كه همان معصومين از جانشينان فقيهش باشند را بهعنوان جانشينان خاص خود و فقهاء غيرمعصوم را به عنوان جانشينان عاممعرفى فرموده و در واقع، دست كم بخشى از انديشههاى پيامبر در موردخلافت و ولايت را بايد به عنوان واكنشى در برابر واپسگرايى جاهلى قريشو قبيلهگرايى و ملىگرايى اوس و خزرج به شمار آورد، كه محمد(ص) آن راعلت عمده انحراف و واپسگرايى مىانگاشت. او از هرج و مرجى كه ممكنبود در جامعه اسلامى رواج يابد بسيار نگران بود و به آن دسته ازكسانى كه مىخواستند ب
انى ارتجاع باشند انتقاد مىنمود. پيامبرديدگاه، سياسيش را كه مبتنى بر «ولايت» بود براى مقابله با آنچه كهخود آن را «سلطنت» مىدانستساخته و پرداخته نموده بود و مىفرمود:«فقهاء امين پيامبران هستند تا زمانى كه وارد دستگاه سلطنتى نشدهباشند.» سرانجام بايد گفت كه پيامبر در لسان جامعهشناسى سياسى،نخبهگرا و بر اين اعتقاد بود كه «ولايت فقهاء» بايد نيروى مسلط برجامعه گردد زيرا عالمانند كه توانايى تفسير درست قوانين و دستوراتخداوند را دارند و قادر به اصلاحاتىاند كه هدفش حل مسائل درون نظاماجتماعى است. پيامبر، مىفرمود: «اگر زمام امر ملتى واگذار به شخصىگردد كه در آن ملت اعلم از او وجود داشته باشد وضع آن ملت هميشه روبه انحطاط و سقوط رفته تا زمانى كه مردم از آن راه رفته بازگردند، وزمام امر را به دست داناترين خود بسپارند. »
و حتى اين شرط درانتخاب عمال و فرمانداران و مقامات پايينتر از مقام رهبرى نيز بايدمراعات شود كه براى انتخاب فرماندار مثلا اگر امر دائر بين عالم وجاهل است عالم مقدم است و اگر دائر بين عالم و اعلم است قطعا بايداعلم را مقدم داشت كه در غير اين صورت خيانت است. و بالاخرهپيامبر اگر چه مىتوانست دانشمندان ديگرى كه علم صنعت، تاريخ، هيئت وطب، معمارى و ... را دارند به عنوان جانشين و حاكم بر مردم انتصابكند اما بيش از هر چيز، به «الهيات» تكيه نمود (26) . پيامبرهيچگاه راضى نمىشد كه امتش بدون سرپرست عالم يا اعلم به حيات خودادامه دهد زيرا خود مىدانست «كه وضع امتش رو به سقوط و انحطاطخواهد رفت» بنابراين جانشينان خود در جامعه را به معصومين محدودننمود. برخى خليفه رسول خدا بودن فقيهان را فقط در نقل حديث ومسئلهگويى، محدود نمودهاند كه اين اشتباه است.به تعبير امامخمينى(ره)، جاى تعجب است كه هيچكس از جملات پيامبر كه [ شامل ] «علي خليفتي» يا «الائمة خلفائي» [ است ]، " مسئلهگويى ونقل حديث" به تنهايى را استنباط نمىكند و براى خلافت و حكومت ائمه بهآنها استدلال مىگردد «لكن در اين جمله به «خلفايى...» كه رسيدهاندتوقف نمودهاند و اين نيست مگر بواسطه آنكه گمان كردهاند خلافترسولالله محدود به حد خاصى يا مخصوص به اشخاص خاصى است و چون ائمهعليهمالسلام هر يك خليفه هستند نمىشود پس از ائمه علماء فرمانروا وحاكم و خليفه باشند و بايد اسلام بىسرپرست و احكام اسلام تعطيل باشد وحدود و ثغور اسلام دستخوش اعداء دين باشد و آن همه كجروى رايجشود كهاسلام از آن برى است .»
مكتب علوى
پيامبر بيشتر بر نقشتعيينكننده امام على(ع) در نهادينهساختن «ولايت» بويژه از سال يازدههجرى به بعد تاكيد مىكردند تا كارهاى مذهبى فردى. امام على(ع) در ايجاد «ولايت فقهاء» در جامعه اسلامى كه بعد ازسالها جايگزين يك جامعه كفرزده و بتزده شده بود نقش مؤثرى داشت ودر نگارش نخستين كتابهاى روش زندگى در زمان پيامبر كه بعدها به«جفر»، «جامعه» يا «كتاب على(ع) شهرت يافتند و احتياجات مردماز پايههاى نظام سياسى گرفته تا حكم ديه و تاوان يك خراش در آن بيانشده بود، دست داشت. او پس از گردآورى كتاب خدا، كتابى براى همسرش،دختر پيامبر، تاليف فرمود كه نزد فرزندانش به «مصحف فاطمه» شهرتداشت. اين كتاب دربردارنده امثال، حكم، سخنان پندآموز، تاريخ،روايات و ديگر ابواب نادرى بود كه موجب تسليتخاطر فاطمه 18 سالهدر سوگ پدر شد . امام همچنين كتابى در باب آيات تاليف فرمود وآن را صحيفه ناميد. بخارى و مسلم از آن نام مىبرند و در چند مورد از«صحيح» خود از آن نقل قول مىكنند چنانكه احمدبن حنبل نيز در مسنداز آن روايت مىكند.
در اين دوره پارهاى از ياران امامعلى(ع) ازايشان پيروى نموده و در زمان حضرت دستبه تاليف كتبى زدند. مانندكتاب جاثليق (سلمان فارسى); وصاياى پيامبر (ابوذر غفارى)، كتابابورافع (ابورافع غلام پيامبر) كتاب علىبن ابى رافع، زكات چهارپايان(ربيعة بن سميع)، لمعه (عبدالله بن حر فارسى) . امام على(ع) را بايد وارث امين و به حق سنت پيامبر دانست. او درحالى كه درست پس از رحلت پيامبر اسلام از رياست مسلمانان دور ماندپايگاه بيش از پيش محكمى از نظر علم و قضاوت در ميان مسلمانان پيداكرد و مرجع علمى بسيارى از افراد عصر خود قرارگرفت او براى مشروعيتولايت پس از پيامبر و عدم مشروعيتخلافت غصب شده تلاش فراوانى نمود ودر اين زمينه آثارى بر جاى گذاشت كه در تحكيم نظريه ولايت نقش بسزايىرا ايفاء كرد. امام على(ع) از جهتسياسى، يك انقلابى بود ولى در عمل بخاطر حفظ اسلامروش مدارا با حاكمان پس از پيامبر را در پيش گرفت. او از بروزنابسامانى سياسى اجتماعى در ميان مسلمانان بيزار و هراسان بود.نظر او اين بود كه اگر رهبر جامعه اسلامى، اعلم به احكام الهى يعنىفقيه نباشد حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده و بدين وسيلهمردم را گمراه نموده و خود نيز گمراه خواهد شد »
او در حالى كهمدعيان خلافت پيامبر، حكومت فاضل بر مفضول را حق مىپنداشتند، مانندهمه انديشمندان مكتب هدايت، چنين عقيدهاى نداشت، و استدلال مىكرد كهمن سزاوارتر به جانشينى پيامبر، هستم و در اين زمينه بر علم به كتابالهى و سنت پيامبر و «افقه بودن» تاكيد مىنمود . با تحول نظريه «خلافت» در ميان اكثريت مسلمانان پس از پيامبر، علاقهامامعلى(ع) به انتظام مسائل «ولايت» موقعيت مسلط پيدا كرد. او درسخنرانيها و خطبههايى كه ايراد مىكرد و بعدها در كتب مختلف منتشرگرديد، مفهوم مشخصى براى ولايت تعيين كرد و حتى اجازه ورود برخى ازپيروان فقيهش در دستگاه حكومتى و ولايت آنها بر امور جامعه را داد. زيرا امامعلى(ع) تنها به تعيين و تبيين موضوع مشخص «ولايت علماء»بر جامعه قانع نبود بلكه مىخواست از طريق تحقق عينى آن، فايده چنينموضوعى را نيز اثبات نمايد. البته اين مسئله بعد از يك دوره مبارزهمنفى با حكومت وقت (دوران ابوبكر) انجام پذيرفت كه براى مردم مشخصشود كه وارد شدن فقها در كار ولايت جامعه نسبتبه دولت قتبالاستقلالاست و جنبه تاييد حكومت را ندارد.
نخستين "ولى فقيه" مدائن
حذيفة بن يمان، اگر چه فقيه متبحرى بود كه درزمان پيامبر براى مردم فتوا مىداد ، ولى خدمت او در مكتب علوى درنخستين سالهاى پس از رحلت پيامبر، تاثيرى بود كه بر روى مسلمانانبويژه پيروان مكتب داشت. پيروانى كه خود نظريهپردازان برجستهاىبودند يا شدند كه عمار و ابن عباس و سلمان مهمترين آنها به شمارمىروند. اما تاثير حذيفه محدود به اين افراد و يا دهه 50 و 60 ازقرن اول هجرى نبود بلكه تاثير اعمال و نظرات او تا سالهاى متمادىبر نظريهپردازان مكتب علوى مشهود است. به چهار دليل عمده حذيفه درپيشرفت و شناسايى ولايتبه ويژه ولايت فقيه در مكتب علوى اهميت داشت.نخست آنكه حذيفه مدافعات و جانبداريهاى فراوانى از حضرت على(ع) و حقحاكميت ايشان داشت. او حق حضرت را به عنوان يك رهبر سياسى راستين بهرسميت مىشناخت كه ديگران با بىلياقتى، جايگاه آن حضرت را غصبنمودهاند. دوم آنكه به عنوان يك فقيه شيعى، تشيع خود را همه جا بىپرده اظهارمىكرد و با مخالفان سر سازش نداشت و با وجود آنكه از طرف عثمان،حاكم مدائن بود اما در عين حال از فساد و خلافكاريهاى عثمان و دار ودسته او ناراضى بود و حكومت را حكومت جور و فاجر مىدانست. سوم آنكه حذيفه را شايد بتوان اولين «فقيه» يا به قول حضرتعلى(ع)«آشنا به حدود الهى (34) » اى دانست كه منصبى را از طرف حاكم جورپذيرفت
اما هيچگاه از دستورات حكومت مركزى پيروى نداشت و در واقعمانند همه فقهاء همعصر يا لاحق، خود را منصوب از جانب امام راستينمىدانست. سرانجام آنكه حذيفه بن يمان با وجود آنكه حكومت وقت را حق نمىدانستاما چون در پيشبرد اهداف اسلامى از هيچگونه فداكارى دريغ نداشت، بااجازه امام(ع)، از جانب عمر ولايت مدائن را پذيرفت اما همانطور كهخواست مولايش بود دستورات اصيل اسلامى را رعايت مىنمود و زير باردستور حكومت مركزى نمىرفت. به طورى كه مورد غضب عمر قرار گرفت و ازولايتخلع شد و سلمان فارسى به جاى وى گمارده شد. سلمان از طرف عمرماموريتيافت كه بعضى مسائل گذشته حذيفه را به عمر گزارش كند ولىسلمان از اين كار طفره مىرفت.
"دومين ولى فقيه" مدائن
در اينجا بايستى به خدمات يكى از قديمتريناعضاء مكتب علوى، سلمان فارسى (200 ه.ق) بپردازيم. وى در ميانشيعيان، فقيهترين بود و با پذيرفتن ولايت مدائن از طرف عمر كه او راسلطان عادل نمىدانست در جهتگيرى نظرى «ولايت فقيه» در زمان قصور يد(حاكميتبالقوه) امام معصوم(ع) تعيينكننده بود. او به همراه حذيفه وديگران در اثبات نياز به اذن امام معصوم(ع) در اشغال مناصب حكومتىنقشى اساسى داشت. سلمان با هدف اثبات اينكه «ولايت» بايد با فقه يعنى علم به مسائلدينى توام باشد با ابوبكر به احتجاج و در برابر او به استدلالپرداخت. كه:«ولايت تو به استناد چيست؟ وقتى با مسائلى روبرو شوى كه بدان آشنايىندارى و وقتى از تو بپرسند درباره امورى كه چيزى از آن نمىدانى، بهچه كسى پناه مىجويى؟ به چه بهانه و عذرى خودت را بر كسى كه از توداناتر است و به پيامبر نزديكتر است و به تاويل كتاب خدا داناتراست و سنت پيامبر را بهتر مىشناسد برترى مىدهى ؟ ».
تصرف مدائن توسط اعراب مسلمان به رهبرى سلمان و نقش كليدى سلمان درسقوط مدائن، زمينهاى شد كه بعدها مدائن تحتحاكميتسلمان درآيد.البته سلمان به عنوان يك فقيه دانا و توانا مىدانست كه نبايد از طرفحكومت جور ماموريتى بپذيرد و يا منصبى را قبول كند. اما او چونمعتقد به اذن و اجازه از طرف امام معصوم(ع) بود با مراجعه به حضرتعلى(ع) به عنوان نايب خاص «امام زمان» خود حاكميتش را مشروعيتبخشيد و به عنوان يك تكليف به پذيرش آن تن داد. ابن شهرآشوب در«مناقب» مىنويسد: «وقتى عمر سلمان را به عنوان حاكم مدائن منصوب كرد سلمان پيش ازآنكه در مورد اين امر با على(ع) مشورت نمايد و از او اجازه بگيرداعلام موافقت ننمود. يعنى سلمان با اجازه على(ع) پذيرفت كه به عنوانحاكم مدائن منصوب شود. لازم به ذكر است كه وظايف والى در آن دورهمحدود به كارهاى ادارى و سياسى نمىشد بلكه بايد به غير از اين دوكار به مسائل دينى مانند فتوىدادن و آموزش احكام نيز بپردازد.مخصوصا زمانى كه والى فردى مانند سلمان باشد كه در نزد پيامبر مانندكسى بود كه از «علم لبريز و سرشار گشته بود». اين حركتسلمان زمينهاى شد كه بعدها بسيارى از فقها و دانشمندانشيعى بپذيرند كه مىتوان از طرف يك حكومت «غيرحق» امورى را تصدىنمود و همانطور كه سلمان خود را منصوب از جانب امام معصوم(ع)مىدانست آنها نيز خود را منصوب از جانب امام زمان(ع) بدانند.
"ولى فقيه" كوفه
عمار از اولين شاگردان مدرسه فقهى «ارقم» و يكىاز انديشمندان عمده وابسته به مكتب علوى بود. او در اولين روزهاىسال يكم هجرى از طرف پيامبر به لقب «فقيه» مفتخر گرديد. عمار كه در زمان پيامبر به مردم فتوا مىداد. بنا بر عقيدهامام على(ع) مؤمنى بود كه استخوانش پر از ايمان شده بود. ديرى نپاييدكه عمار در گرفتن منصب از طرف حكومت «جور» به دو يار ديرين خودحذيفه و سلمان پيوست و آنها توانستند شهروندان تحت امر خود را بهكانون طرفدارى از «ولايت» تبديل كنند. همانطور كه از سال 11 هجرىستاره اقبال آن كم فروغ شده بود.عمار با وجود افول نظريه ولايت «معصومين» جاى استوار و مشخصى را درنظريه «ولايت فقهاء» يافت. در دهههاى آغازين پس از رحلت پيامبر(ص) عمار تحت نظارت امام زمانش وبا اذن او كارهايى انجام داد كه به «ولايت فقيه» به عنوان صورتنازلترى از «ولايت معصومين(ع)» انجاميد. اولين عمل عمار در زمينهاثبات «ولايت فقهاء» پذيرفتن ولايتبر كوفه از طرف عمر بود . بهنظر او «ولايت فقهاء» بر جامعه بايد با اذن امام معصوم(ع) باشد.
مكتب علوى در غربت
مكتب علوى در دهه 40 ه.ق بر اثر شهادتامام على(ع); پراكندهشدن شيعيان و سكوت بسيارى از فقهاء جامعه درسراشيب غربت افتاد اما از ميان نرفت و تا به امروز همچنان نيروىمهمى در جامعه جهانى به شمار مىرود. در آن زمان چهرههاى سرشناس درپرتو دانش امامان معصوم(ع) چون «كميل بن زياد»، «سعيد بن جبير»،«سعيد بن مسيب» همچنان در اين مكتب به نظريهپرداز تبديل شدند كهعلم آنها در پرتو علوم امامان معصوم اين دوره رشد و نمو پيدا كرد. فقهاء و علماء چندى از امام حسن(ع) احكام شرعى را فراگرفتند. در اين عصر چون بنىاميه بر سرنوشت مسلمين مسلط شدند براى محو اهلبيتاز صحنه زندگى دينى و سياسى مردم به هر حيلهاى دست زدند. مدت 58 سالعلى(ع) خليفه مسلمين را بر فراز منبرها لعن كردند. گروهى از علما رابا پول و تهديد و تطميع به طرف خود جذب و يا آنها را بىتفاوت كردندو به قتل رساندند يا تحت كنترل شديد درآوردند.از جمله فقهاء و فضلاىبزرگ و مبارزى كه در طى اين دوره به شهادت رسيدند
عبارت بودند از:سعيد بن جبير، رشيدالهجرى، جريرةالعبدى، ميثم تمار، كميل بن زياد،حجر بن عدى (كه از قهرمانان فتح نهاوند بود) . در اثر همين فشارهابسيارى از فقهاء شيعه نظير «سعيد بن مسيب» و «قاسم بن محمد» مجبورشدند از باب تقيه، تشيع خود را مخفى كنند و از افرادى چون ابوهريرهحديث نقل كنند . در اين دوره اگر مردم مىخواستند چيزى را براىيكديگر نقل كنند كه بر خلاف سياستحكومت و يا در فضيلت امام على(ع)بود تا صد در صد مطمئن نمىشدند كه او موضوع را فاش نمىكندنمىگفتند . در همين دوره اكثر شيعيان خالص و هسته مركزى معتقدينبه ولايت، دار فانى را وداع گفته و از نظر كمى كاهش يافته بودند واكثر مردم در وضع نااميد كنندهاى بودند و قادر به تشخيص و تمايزمكتب ولايت از سلطنت و غير نبودند. البته از زمان براندازى حكومت اسلامى حسن بن على(ع) ائمه مكتب هدايتهمواره براى برگرداندن حكومتبه مجراى اصلىاش لحظهاى آرام نداشتند ومبارزه خاصى را دنبال مىكردند. با زير پا گذاشتهشدن شروط صلح توسطمعاويه و جانشينى يزيد،
حسين بن على(ع) از همان نخستين لحظات دستبرقبضه شمشير مبارزه فشرد و حركتبنيادين عاشورايى را پايهگذارى كردكه اثرى تاريخى و جاودانه بر مبارزات شيعى گذاشت. فلسفه و چرايى اينحركتبه وسيله خاندان او در مدت اسارت تشريح گرديد. او حتى براىاينكه معلوم كند كه حكومت معاويه و فرزندش يزيد كه بزرگ شده دامنمسيحيان بود حكومتباطلى است جلوى برخى از كاروانهايى كه براىبيتالمال شام حمل مال و خواسته مىكردند را مىگرفت و آن را ميانبينوايان تقسيم مىنمود . امام در اين زمان همواره حق حكومتعالمان دينى را به آنها گوشزد مىكرد. او در مقام بيان اينكه منصبحكومت و قيام جهتبرپايى آن، حق علما است و ديگران از آنان ربودهاندخطاب به علماء الهى (فقهاء)، ضمن نهى آنها از «عافيت طلبى»مىفرمود: «خداوند علماء يهود را بدان جهت مورد نكوهش قرار داد كهبه خاطر دلخوشى زياد به آنچه از مال دنيا داشتند و از ترس آنكه بهسختى بيافتند كه از آن پرهيز داشتند، ستمكارى و زشتكارى آشكارجباران را مشاهده مىكردند اما از نهى آنها ابا مىنمودند. در صورتىكه خداوند مىفرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد...».
سپس آنهارا به برپايى حكومتحق تحريك و تحريض نموده مىفرمود: «اى گروهمشهور به علم و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى و اى كسانى كه درنزد مردم بزرگ هستيد... آيا همه اينها به خاطر اين نيست كه مردم بهشما اميد دارند كه به حق خدا قيام كنيد. پس اگر از قيام به حقكوتاهى كرديد، به حق ائمه بىاعتنايى و در حق ضعيفان جامعه كوتاهىكردهايد....» سپس حضرت به نكوهش عالمان دين كه وظيفه تشكيل حكومترا بر عهده آنها مىداند، مىپردازد: «شما نه مالى در اين راه خرجكردهايد و نه جانى را در راه خدا به مخاطره انداختهايد و نه براىرضاى خدا با عشيرهاى درافتاديد اما به درگاه خدا آرزوى بهشت،همجوارى رسولان و امان از عذاب او را داريد. ولى من مىترسم كه خداونداز شما انتقام كشد
زيرا شما به مقامى از كرامت و بزرگى رسيديد كه بهخاطر آن بر ديگران برترى يافتهايد اما شما به اندازه ارج و مقامتانعمل نمىكنيد و به مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده مىداريد». بنابراين امام(ع) معتقد است كه همه مردم در جامعه از نظر وظيفهيكسان نيستند بلكه نخبگان جامعه داراى وظيفهاى مضاعف و در نتيجهعقوبتى مضاعف مىباشند: «مصيبتبر شما از همه مردم بزرگتر است زيرا در حفظ مقام بلند علمىدانشمندان و علماء مغلوب ديگران شديد». امام سپس با گفتن جملهاى حق حكومت را از آن عالمان الهى دانسته وعالمان الهى را نيز كسانى معرفى مىنمايد كه ما امروز آنها را«فقيه» مىشناسيم: «بدانيد كه مجارى امور به دست عالمان الهى است كه امين حلال و حرامخداوند هستند، در صورتى كه اين مقام از شما گرفته شده است». و امام علت را در اين مىبيند كه: «اين به خاطر اين است كه شما ازحق دور شدهايد و با وجود دليل روشن درباره سيره پيامبر با يكديگراختلاف داريد».
سپس سخن آخر را اينگونه بيان مىكند: «اگر در راه خدا تحمل به خرج دهيد زمام امور خداوند به شمابرمىگردد كه از طرف شما اجرا شود و شما مرجع كار مردم باشيد ولى شماخودتان عمال ستم را در مقام خود جاى داديد و امور خدا را به دستآنها سپرديد تا شبهه ايجاد كنند و در شهوت دلخواه خود پيشروند ». پس از شهادت امام حسين(ع) سپاهيان شام سه روز مدينه را قتل عام كردندو از هيچ زشتكارى بازنايستادند. مردان ديندار و شبزندهدار را كشته،حرمتها را دريده و به زنان و دختران مدينه نيز رحم نكردند. جانشينيزيد حجاج بن يوسف شهر مكه را ويران ساخت، حاكم آنجا را كشته، جسدوى را بر دار نمود. وى ضمن توهين به قبر پيامبر و مسجد او گردنگروهى از صحابه چون جابر بن عبدالله انصارى، انس بن مالك، سهل ساعدى،و جمع ديگرى را به قصد خواركردن آنها و به بهانه شركت در قتل عثمانمهر نهاد. گروهى از دوستان على(ع) كه «كميل» نيز از جمله آنها بودرا كشت . كميل شخصيتبرجسته گروه علويان بود. او از طريقآموزشهايى كه از طرف امام على(ع) ديده بود ديگران را هدايت مىكرد ودر نگهداشتن نظريه «ولايت فقهاء» بر جامعه نقش تعيينكنندهاى راايفا نمود.كميل براى آنكه جايگاه «عالمان دينى» را در جامعه مشخص نمايد سخنىرا از امام على(ع) براى «مجاهد» نقل مىكند و مىگويد كه حضرت آنها(فقهاء) را «خليفه خدا» در زمين مىنامد. آن علماى الهى كه زمين ازوجود آنها خالى نخواهد بود، يا ظاهر در ميان مردم هستند و يا ترسانو مستور. آنها دستورات خداوند را به مردم مىرسانند. عددشان قليل ومنزلتشان عظيم، بدنشان در دنيا و روحشان در محل اعلى است. آنهادعوتكنندگان به دين خدا هستند .
نظارت بر مبارزه، نقطه عطفى در نظريه ولايت فقيه
امام سجاد(ع) اگر چهعقيده داشت كه هر كس از روى تعصب هم كه شده در دفاع از حق رهبرانالهى از اهل بيت پيامبر قيام كند بر مردم واجب است وى را يارى دهنداما علنا و مستقيما اجازه قيام به مختار را صادر نفرمود بلكه قياماو را تحت نظارت يك فقيه اهل بيت قرار داد. اين فقيه كسى جز محمد بنحنفيه عموى امام سجاد(ع) نبود و اين، نقطه عطفى در نحوه اعمالولايت فقهاء در جامعه بود كه ولايت آنها بر مبارزه را نيز تثبيتمىنمود.
"نظريه ولايت" از نيمه دوم سده نخستين تا آغاز غيبت
نيمه دوم سدهنخست و نيمه اول سده دوم را بايد سالهاى بالندگى نظريه ولايت قلمدادكرد. در اين سالها امام باقر و امام صادق(ع) در رد دولت ظالمه و«حكومتهاى عرفى» و تثبيت «حكومت فقيه» اظهارنظر فقهى كردند. اينپدر و پسر اولين دانشگاه (آكادمى) فقه، معارف و علوم تجربى راپايهگذارى كردند; كه در پرتو آن شاگردان برجسته دانشگاه در سراسركشور پراكنده شدند و مقامهاى مهمى را در بسيارى از گروههاى عمده فقهو كلام به دست آوردند (در كوفه، مدينه و بصره) و آثارى در زمينه نظريهشيعى براى نمونه در سده دوم هجرى هشام و مؤمنالطاق رسالههايى درامامت منتشر ساختند . كه از روشنترين نوشتههايى بود كه تا آنزمان درباره ديدگاه ولايت نوشته شده بود. در اين رسالهها استدلال مىشدكه "ولايت"، ساختارى است كه براى بقاء جامعه و تعالى انسانها ضرورتدارد و در واقع از جهت ايدئولوژيكى از ولايت فقيه پشتيبانى كردند. ششهزار و ششصد كتاب حاصل فعاليت آكادميك چهار هزار شاگرد نخبه مكتبصادقين(ع) بود كه كتب فقهى آنها به "اصول چهارگانه" معروف بودند.
از همه اينها بالاتر جلسات فقهى بود كه مردم دسته دسته مىآمدند ومسئلههاى خود را مطرح كرده پاسخ مىگرفتند. بنابراين طبقهاى در اينزمان رسما به وجود آمدند كه به نام «فقهاء» ناميده مىشدند. در هرشهرى از شهرها يك فقيه وجود داشت كه در مسائل نظرى نظر مىداد. تمام فقهاء بزرگ اهل تسنن يا بلاواسطه و يا با واسطه، شاگردان اينپدر و پسر در طول نيم قرن بودهاند. امام جعفر(ع) در اين دوره ازفعاليت جهت تشكيل حكومت نيز غافل نبودند و فعاليتهاى متعددى را دراين زمينه انجام داده و به تعبير علامه مطهرى، مبارزه مخفى مىكردند.قضيه سدير صيرفى كه امام(ع) گلهاى از گوسفندان را به او نشان داد وفرمود اگر به تعداد اينها پيرو داشتم قيام مىكردم ; و يا پاسخامام(ع) به فرد خراسانى كه ترسيد به دستور امام(ع) به داخل تنوربرود كه «آگاه باش كه تا وقتى 5 نفر از ما پشتيبانى نكنند خروجنخواهيم كرد»، خود نشانههايى دال بر فعاليت امام(ع) در مورد قيام وانقلاب و اهميت مقبوليت مردمى قيام نزد ايشان دارد. اما همين صادقهاكه همواره در انديشه قيام و انقلاب بر عليه حكومت غاصب بودند هيچگاهقيامهاى انحرافى مانند قيام «محمد بن عبدالله محض» كه «داعيهمهدويت» داشت را تاييد نكردند . در صورتى كه قيام زيد بن على(ع)كه داعيه بازگرداندن حكومت و ولايتبه خاندان وحى بود را چون صادقمىدانستند مورد تاييد قرار دادند تا به مردم بفهمانند كه هم موافققيام و انقلاب هستند و هم مىدانند كه اكنون موقع قيام بر عليه حكومتوقت نيست.
زيدبن على، فقيه قيامگر
زيد در دامان پدرى بزرگ شد كه درسازماندهى «حزب شيعه»، «حزب پيامبر» يا به عبارت ديگر «حزبالله» به عنوان ضرورت، به شاخه نظامى آن نيز اهميت مىداد; زيرامىدانست كه در چنين موقعيتى «ناآگاهى مردم» و قدرت «حكومتمروانى» به او اجازه آشكار كردن فعاليت را نمىدهد، پس براى زندهنگهداشتن مكتب، دو شاخه سياسى و نظامى حزب را با دو سازماندهىجداگانه بايد در نظر مىگرفت.
در سال 120 ه ق يعنى در سال ششم رهبرى امام صادق(ع) زيد بنعلى بن الحسين به قصد قيام و نهضتبر ضد دستگاه بنىاميه وارد كوفه شد.او براى موفقيت كار خويش و حفاظت جان خود و يارانش و خنثىكردنتوطئههاى عمال كومتبراى درهمشكستن نهضت، مخفيانه، با احتياط وتاكتيك وارد كوفه شد. زيد مدت 5 ماه در كوفه و بصره مردم را به قيامو بيعتبا خود دعوت مىكرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونتوى مىرفتند و با او بيعت مىكردند و دست وى را به عنوان كمك وپشتيبانى او مىفشردند. او در هنگام بيعت هدف خود را چنين بيانمىكرد: «من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت مىكنم كه بهآن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد نماييم و از مظلومان وستمديدگان دفاع نماييم. حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم، ثروتمسلمين را با عدالت و تساوى بين آنان تقسيم نماييم و از حريم مقدسخاندان پيامبر دفاع كنيم». در مدت كوتاهى تعداد اين گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفيان ونهايتا به دهها هزار نفر از مسلمانان بلاد مختلف افزايش يافت.ابوحنيفه نيز در اين راه با كمك مالى خود زيد را يارى داد. اما مردمكوفه زيد را در مهمترين لحظات تنها گذاشتند، و از آن چند ده هزارنفرى كه با او بيعت كردند تنها دويست و هجده نفر اطراف او را گرفتندو او مىگفت: «سبحانالله، فاين الناس (52) » و در روز جمعه سال 121ه ق در سن 42 سالگى در يك رويارويى شجاعانه با لشكريان شام در كوفهبه شهادت رسيد.
زيد بن على(ع) در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت معروفبود. او را به خاطر مقام علميش «عالم آل محمد(ص)» يا «فقيه اهلبيت» مىناميدند. امام صادق(ع) درباره او فرمود: «خدا زيد را رحمتكند او عالمى درستگفتار بود». ابوحنيفه از محضر درس او استفادهشايانى برد و شايد به خاطر همين علاقه شاگرد و استادى بود كه وى رادر كمك مالى به زيد ترغيب نمود. جعفر بن محمد(ع)، گاه براى عمويشزيد ركاب زين اسب را مىگرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن لباس اورا روى زين پهن مىكرد.مشاهير اهل سنت مانند ابنحجر، ذهبى، ابن تيميه و هيثمى و ابنشبه درموقع تجليل از مقام وى مىگويند: «او از بزرگان علما و فضلا اهل بيتدر علم و فقه بود» (54) او در علم فقه، كلام، حديث و ... كتابهايىتاليف نمود كه تعداد آنها بيش از ده رساله است. او معتقد بود كه باشهادت على بن ابيطالب، حسن بن على و حسين بن على(ع) قوانين و احكامالهى عملا تعطيل شده است. هر حكمى كه به نفع رژيم و دولت وقتبوداجرا و هر چه مخالف منافع شخصى آنان بوده كنار گذاشته مىشود.قوانين و احكام اسلام به صورت بىروح و به نحو تشريفات در ميان مردمبه چشم مىخورد و منشا تمام اين نابسامانيها و هرج و مرجها را حكومت«ستمگر» بنىاميه مىدانست.
امويان حتى جريان ظاهرا غيرنظامىمحمدبنعلى(ع) و فرزندش جعفربن محمد(ع) را نيز تحمل نمىكردند و بهخاطر بيان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى آنها را تحت فشار قرارمىدادند.«زيد» پس از آنكه فهميد بعضى از نظريهپردازان «امويه» مقامخليفه اموى را بالاتر از رسول خدا(ص) قرار دادهاند برآشفته و قسم يادكرد كه اگر ياورى جز فرزندش نداشته باشد بر ضد آنها قيام خواهد كرد.او علل ديگر قيام خود را خونخواهى حسينبنعلى(ع) و شهداى اهل بيت،حمله امويان به مدينه، به آتش كشيدهشدن خانه كعبه، امر به معروف ونهى از منكر و برگرداندن حكومتبه مجراى اصلى خودش (هدف همه ائمهمكتب هدايت و رهبران شيعه در طول تاريخ) ذكر مىكرد . امام صادق(ع) به شيعيان خود فرمان داد كه به حاكمان ستمگر پناهنبريد و از داد و ستد و همكارى با آنان خوددارى كنيد يعنى در واقعپس از يكسرى مبارزه مخفى و مبارزه مثبت و قيام مسلحانه يك دوره ازمبارزه منفى را نيز آغاز نمود و اعلام كرد: «هر مؤمنى كه به قاضى يا سلطان ستمگر شكايتبرد و به غير از حكمخدا درباره او دادرسى شود در اين گناه با او شريك است ... [ حتى] كسى كه فقط اسم خود را در ديوان جباران از فرزندان «فلان كس»سياه كند خداوند او را در قيامتبه حالتسرگردانى محشورمىكند ...آنها را در بناى مسجد هم يارى نكنيد ... كسى كه بقاء وجود حكومتآنها را وستبدارد از آنها محسوب مىشود و جايگاهش آتش خواهدبود ... [ بدانيد ] مشاركت در اعمال آنها و كمك نمودن به آنها وبه دنبال تقاضاها و درخواستهاى آنان رفتن، همپايه كفر است ...چيزى از دنياى آنها به شما نمىرسد مگر آنكه به همان اندازه دينتانرا به باد مىدهد .»