بخشی از مقاله
مقدمه
به طور کلی، مکاتب عمدة جامعه شناسی را به دو دسته طبیعت گرا و ضدطبیعتگرا تقسیم کردهاند، که دسته اول به دنبال پیـروي از روشهـاي علـوم طبیعـی و دسـته دوم در پـی تـدوین روشهـاي متفاوتی بوده اند. جامعه شناسی پوزیتویستی با تأکید بر پدیـده هـاي اجتمـاعی، بـه عنـوان موضـوع جامعهشناسی و انتخاب تبیین علّی به عنوان روش در دسته اول، و جامعهشناسی تفهمـی بـا طـرح نظریه هاي تفسیري براي مطالعه رفتار معنادار در دسته دوم قرار میگیرد. هریک از این مکاتـب، بـا تقلیل مطالعات جامعه شناختی به سطحی از واقعیت، ظرفیت هـاي محـدودي داشـته و بـا نقـدهاي متعددي روبرو شدهاند. اما بر مبناي فلسفه اسلامی، به دلیل برخورداري از منـابع متعـدد معرفتـی و همچنین توجه به سطوح مختلف واقعیت، ظرفیت هاي ویژه اي بـراي جامعـه شناسـی قابـل تصـور است. به منظـور بررسـی ایـن ظرفیـتهـا، بـه مقایسـه روششناسـی دورکـیم بـه عنـوان نماینـده طبیعتگرایان، وینچ به عنوان نماینده ضدطبیعتگرایان و علامه طباطبایی به عنوان نماینـده فلسـفه اسلامی می پردازیم . دورکیم را به دلیل اتخاذ رویکرد طبیعت گرایانه از یک سو، و تـأثیر ژرف او در علم جامعهشناسی انتخـاب نمـودیم؛ چـرا کـه او بنیـانگـذار جامعـهشناسـی اسـت،1 همچنـین در حوزههاي مردمشناسی، تاریخشناسی و زبانشناسی تأثیر به سزایی داشته است.2 ویـنچ را بـه دلیـل اتخاذ رویکرد ضدطبیعتگرایانه، که مقابل دورکـیم قـرار دارد و همچنـین پایبنـدي بیشـتر وي بـه رویکرد تفهمی نسبت به ماکس وبر، برگزیدیم. علامه طباطبایی را نیز به دلیل مبانی متفاوت ایشان، که امکان ایجاد رویکرد تازه اي را به علوم اجتماعی پدید میآورد، انتخاب نمودیم. بدین منظور، بـا رویکردي روش شناختی و با استفاده از روش تطبیقی، به مقایسه آراي متفکران مذکور در خصوص مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسانشناختی پرداخته، پس از بررسـی تـأثیر آن در نظریـه، ظرفیتهاي متفاوت آنها را براي تولید علوم اجتماعی مورد توجه قرار میدهیم.
دورکیم، دانشمند فرانسوي قرن نوزدهم، تحت تأثیر رویکرد پوزیتیویستی کنت اسـت. وي بـا اتخـاذ رویکرد تجربهگرایی، فلسفه و دین را غیرعلمی و مهمل میخواند و تلاش میکند تحلیلهاي تجربـی از پدیدههاي اجتماعی ارائه نماید. هرچند ناخودآگاه از تحلیلهاي عقلی نیز بهـره مـیبـرد. ویـنچ دانشـمند انگلیسی قرن بیستم، تحت تاثیر ویتگنشتاین دوم است. وي با اتخـاذ رویکـرد مابعـد تجربـهگرایـی، بـه فلسفههاي پست مدرن متمایل است. وي ترجیحی براي علم، نسبت بـه دیـن و فلسـفه قایـل نیسـت و هریک را بازي زبانی ویژهاي میداند که از رویکردي خاص به تحلیل موضـوعات مشـترك مـیپـردازد. وي برخی موضوعات را با روش تجربی و برخی دیگر را با روشهاي فلسفی و معرفتشـناختی مـورد
روششناسی اندیشه اجتماعی دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی ۵۰۱
مطالعه و تحلیل قرار میدهد. علامه طباطبایی نیز یک دانشمند ایرانی قرن بیستم، و تحت تـأثیر حکمـت صدرایی است. وي با اتخاذ رویکرد ماقبل تجربهگرایی، فلسفه و دین را نیـز علمـی شـمرده و قایـل بـه انسجام و جمع این حوزهها با علم است. ایشان، فیلسوف و مفسري است کـه بـا رویکردهـاي تجربـی، عقلی و شهودي به طرح مباحث اجتماعی پرداخته است.
مشخصات عمومی دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی
نوع نگاه متعارف این اندیشمندان به نظـام هسـتی، معرفـت و انسـان موجـب شـده اسـت کـه هریـک، ساختمان علوم اجتماعی را به گونهاي متفاوت معماري نموده و از مسئله، موضوع و روشهاي متفـاوتی سخن به میان آورند که ظرفیتها و نقاط قوت و ضعف متفاوتی را بـهدنبـال داشـته اسـت. دورکـیم بـا پیروي از روشهاي علوم طبیعی، نقش کنشگر را نادیده انگاشته و به نظریـههـاي سـطح کـلان علاقـه نشان میدهد. وي براي مطالعه پدیدههاي اجتماعی، به سراغ افراد نمیرود، بلکه آمار پدیـدههـا را مـورد بررسی قرار میدهد. از اینرو، قصد و نیت کنشگر براي او اهمیتی ندارد. در حالی که، وینچ با پـذیرش تفاوت علوم طبیعی و علوم اجتماعی، بهدنبال کشف معناي رفتار کـنشگـر بـر اسـاس قواعـد فرهنگـی حاکم بر کنش اوست. به همین دلیل، به نظریـههـاي سـطح خـرد تمایـل داشـته و سـاختارها را نادیـده میانگارد. در مقابل، نقش عامل و قصد و انگیزه او را برجسته ساخته و از نظریـههـاي تفسـیري سـخن میگوید. اما علامه طباطبایی، با مبانی متفاوتی علوم اجتماعی را در زمره علوم اعتباري قرار میدهـد و از این طریق، ظرفیت رویکرد تفهمی را ایجاد میکند. از سوي دیگر، با پـذیرش عقـل و وحـی بـه عنـوان منابع معرفتی، امکان نظریههاي انتقادي و هنجاري را ایجاد نموده، با طـرح سـنتهـاي الهـی بـه عنـوان قوانین حاکم بر جامعه نیز ظرفیت نظریههاي کلان و نوع خاصی از تبیین را فراهم مینماید.
مبانی هستیشناختی دورکیم
دورکیم براي جامعه، طبیعتـی ویـژه و متفـاوت از طبیعـت افـراد قائـل اسـت. از نظـر وي جامعـه هدف هایی دارد که چون نمیتواند بدون وساطت افراد به آنها دست یابد، مایل اسـت افـراد، منـافع خویش را فراموش نموده و خدمتگزار او باشند. جامعه، افراد را به انواع زحمات، محرومیتهـا و فداکاري هایی که زندگی اجتماعی بدون آن ممکن نیست، وادار می سازد. از اینرو، افراد مجبور بـه پذیرش قواعدي در زمینه رفتار و اندیشه هستند که نه آنها را ساخته و نه خواستهاند؛ قواعـدي کـه حتی گاه با علایق و بنیادي ترین غرایز انسان مخالفند. البته از نظر دورکیم، اگر افراد در برابر جامعه
۶۰۱ ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱
سر تسلیم فرود می آورند، نه به این دلیل است که جامعه به چنان نیرویی مسلح است که مـیتوانـد بر مقاومت هاي آنها فایق آید، بلکه بیش از هر چیز به این دلیل است که جامعه موضـوع احتـرام و بزرگداشت حقیقی از جانب آنهاست.3 وجود چنـین عبـاراتی در متـون جامعـه شـناختی دورکـیم، موجب شده برخی اعتقاد به وجودي مستقل براي جامعه را به وي نسبت دهنـد. حـالْ اینکـه، اگـر شیءانگاري پدیده هاي اجتماعی به این معنی باشد که تفاوتی با پدیـدههـاي طبیعـی ندارنـد، قابـل پذیرش نخواهد بود . اما دورکیم منظور دیگري دارد. وي معتقد اسـت: مفهـوم شـیء بـه هـر نـوع واقعیتی که می توان و باید از بیرون مشاهده کرد، اطلاق می شود.4 و مراد وي این اسـت کـه چـون پدیده هاي اجتماعی مثل دولت، آزادي، حاکمیت و دموکراسی براي ما مبهم است، بایـد آنهـا را در حکم اشیاي واقعی در نظر بگیریم . یعنی باید آنها را به صورت عینـی مـورد مطالعـه قـرار داده، از پیش داوري ها، تصورات و مفاهیم قبلی پرهیز نماییم 5. دورکیم با این پیشنهاد، تحلیل اجتماعی را از آنچه می توانیم نظریه پردازي نظري بنامیم، متمایز میسازد؛ زیرا همـه مـا ایـدههـایی دربـارة جهـان اجتماعی و چگونگی عمل آن داریم که اساس آن، فهم متعارف است و این وسوسه وجود دارد که افکار خود را بر آنها متمرکز کنیم و نظریهها را بر اساس آنها بسازیم.6 پس، شیءانگاري پدیدههـاي اجتماعی از نظر دورکیم، به این معنی است که فهم متعـارف خـویش را از آنهـا کنـار نهـاده، و بـا گسست کامل نسبت به تصورات پیشین خود، بـه بررسـی و مطالعـه عینـی پدیـدههـاي اجتمـاعی بپردازیم؛ زیرا واقعیت هاي اجتماعی، صرف نظر از اینکه ما چه تصـوري در مـورد آنهـا داریـم، بـه حیات خویش ادامه میدهند. آنها به این معنی، عینی هستند که مانند اشیا بوده و با ایجاد تحـول در تصورات ما در مورد آن ها، تغییر نمی کنند. درست مانند میز تحریر، که همواره یک میز تحریر باقی می ماند، حتی اگر ما فکر کنیم آن میز حیوانی چهار پاست . عینیت صفتی از صـفات اشیاسـت، نـه نگرش ذهنی.7 بر این اساس، از نظر دورکیم نمیتوان مثلاً جرم را با تکیـه بـه قـوانین اخلاقـی یـا متون دینی تعریف کرد؛ چرا که این همان تصورات و فهم پیشین ما نسبت به جرم است، بلکه باید با شیءانگاري جرم و رجوع بـه واقعیـت و بـر اسـاس آنچـه جامعـه جـرم مـیپنـدارد، بـراي آن
مجازاتهایی در نظر میگیرید، به تعریفی مناسب دست یابیم.
ویــنچ بــا پــذیرش نظریــه بــازيهــاي زبــانی ویتگنشــتاین و بــه کــارگیري آن در علــوم اجتمــاعی، هستی شناسی و معرفتشناسی را در هم میآمیزد و همه را یکجا به جامعهشناسی تقلیـل مـیدهـد. وي معتقد است: زبان در چارچوب و بافت اجتماعی خاص خود معنا مییابد. از همین جایگاه و کاربرد، نـه تنها واقعیت را به نمایش میگذارد، بلکه آن را خلق میکند.
روششناسی اندیشه اجتماعی دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی ۷۰۱
مبانی هستیشناختی وینچ
وینچ، به پیروي از ویتگنشتاین معتقد است که تصور ما از آنچه به قلمـرو واقعیـت تعلـق دارد، در چارچوب زبانی که به کار می بریم، به ما عرضه می شود. مفاهیمی که ما داریم، قالب تجربهاي را که از جهان داریم، براي ما معین می کنند. هیچ راهی براي بیرون رفتن از مفـاهیمی کـه در قالـب آنهـا پیرامون جهان می اندیشیم وجود ندارد.8 بنابراین، هرگونه تلاش پیرامون بررسی چیستی واقعیت، ما را به اندیشه و از آنجا به زبان میکشاند. زبان ما جهان ماست. هـیچ واقعیتـی مسـتقل از آن وجـود ندارد 9. بنابراین، زبان هاي مختلف، واقعیات متفـاوتی را تعریـف مـیکننـد. هـر زبـانی، هـر طریـق نظاره گري جهان، راهی است که به طریقی متفاوت جهان را فهم پذیر میسازد. کـار فیلسـوف ایـن است که کاوش کند که هریک از زبانهاي دین، علم، علم اجتماعی، ادبیـات و غیـره، چگونـه ایـن عمل را انجام می دهند.10 وینچ می کوشد تا دو مفهوم از فلسـفه را از یکـدیگر متمـایز کنـد: یکـی، فلسفه را پـادو و خـادم علـم و دیگـري، فلسـفه را مسـتقل از علـم مـیدانـد. وي تعریـف دوم را برمی گزیند و بر این اساس، وظیفه فلسفه را بررسی ماهیت ادراك و تأثیر چنین ادراکـی در زنـدگی بشر می داند . وي بحث از دو موضوع مـذکور (ادراك و تـاثیر آن در زنـدگی ) را مسـتلزم بحـث از ماهیت کلی یک جامعه بشري می داند و ناگزیر وارد بحث از چیستی جامعه می شود. وینچ با تأکید بر روابط اجتماعی و اشباع آن با ایده هاي انسان در مورد واقعیت، در مقابل دورکیم قرار مـیگیـرد. وي، جامعه را چیزي جز روابط اجتماعی اشباع شده نمیداند و هرگونه وجود مستقلی براي جامعه را رد میکند. وي میگوید: ایدههاي فرد در مورد اینکه افراد پیرامون او دربارة وي چه میاندیشـند،
در گذشته چه کردهاند و احتمالاً در آینده چه خواهند کرد، روابط اجتماعی وي را اشـباع مـیکنـد. بنابراین، فلسفه در تحقیق پیرامون ماهیت فهم انسـان، ماهیـت روابـط متقابـل انسـان در جامعـه را روشن میکند. تبیین ماهیت پدیدههاي اجتماعی از منظر وینچ، مهمترین مشکل جامعهشناسی است که خود به فلسفه تعلق دارد.
مبانی هستیشناختی علامه طباطبایی
علامه با رویکردياملاًک متفاوت، عالم واقع را به موجودات مادي تقلیل نمیدهد، بلکه سـه عـالم مـاده، مثال و عقل را به تصویر میکشد که ترتیب طولی دارند؛ یعنی اول عالم عقول، پس از آن، عـالم مثـال و پس از آن، عالم ماده قرار دارد.11 ایشان وجود را نیـز بـه سـه قسـم اعتبـاري، ذهنـی و خـارجی تقسـیم میکند.12 طرح این موضوع، نشان میدهد که علامه هم به عالم واقع و هم به لایههـاي رقیـقتـري از آن
۸۰۱ ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱
توجه داشتهاند. این نوع ویژهاي از رئالیسم است که ایشان را از دیگران متمـایز نمـوده اسـت. علامـه بـر این باور است که انسان براي دستیابی به کمالات خویش، مجبور به اجتمـاع، تعـاون و تمـدن اسـت. در این مسیر نیازمند تفهیم و تفهم. از اینرو، زبان و اعتباریات را خلق میکند.13 ایـن مفـاهیم و اعتباریـات، هرچند در ادامه حیات خویش وابسته به اعتبار معتبران است، اما به دلیل درونی شـدن و شـیوع در میـان افراد اجتماع، منجر به شکلگیري عقاید، باورها، ارزشها و هنجارهایی میشـود کـه افـراد را مجبـور بـه عمل در همان قالب میکند که در ادبیات جامعـهشناسـی تحـت عنـوان »فرهنـگ« از آن یـاد مـیشـود. استمرار این فرهنگ، در طول نسلها و بازتولید آن در رفتـار افـراد، آن را نیرومنـد سـاخته و از نیرویـی برخوردار می سازد که دیگر در زمرة معانی وهمیه و سـرابیه تلقـی نمـیشـوند، بلکـه امـوري حقیقـی و بیرونی به نظر میرسند. در نهایت، علامه با پذیرش وجودي مستقل براي جامعـه، ویژگـیهـا و قـوانین خاصی براي آن قایل است که عمر، آگاهی، فهم، عمل، طاعت و معصیت از آن جملـه اسـت.14 هرچنـد معتقد است که استنباط وجود حقیقی جامعه از کلام ایشان کار آسانی نیست.15
موضوع جامعهشناسی از دیدگاه دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی
پس از بررسی مبانی هستی شناختی از منظر اندیشـمندان مـذکور، موضـوع علـوم اجتمـاعی را از منظـر ایشان مورد توجه قرار میدهیم. از نظر دورکیم، برخی شیوههاي عملکردن، اندیشیدن و احسـاس کـردن خارج از شعورهاي فردي وجود دارند و داراي قدرتی آمر و قاهر هستند کـه بـهواسـطه همـین قـدرت، خود را علیرغم میل فرد به وي تحمیل میکنند.16 این دسته از پدیدهها، که نمیتوان جز اجتمـاع، بنیـادي براي آنها قائل شد، صفت اجتماعی به خود میگیرند و قلمرو خاص جامعهشناسـی را مـیسـازند. 17 امـا این وقایع جزیی هستند. به همین دلیل، در قلمرو علـم جـایی ندارنـد. بنـابراین، عمومیـت پدیـدههـاي اجتماعی نیست که آنها را از پدیدههاي دیگر متمایز و مشخص میسازد. دورکیم براي حل ایـن مشـکل، به کاربرد آمار در علوم اجتماعی متوسل می شود.18 به عنوان مثال، وي براي مطالعه خودکشـی بـه سـراغ مصادیق خودکشی نمیرود، بلکه کار خود را از آمار خودکشـی شـروع مـیکنـد و نـرخ آن را بـا سـایر متغیرها میسنجد.
وینچ با پذیرش حاکمیت قواعد بر جامعه، رفتار معنادار را به عنوان موضـوع جامعـهشناسـی مطـرح میکند. وي معتقد است: اگر فردي همواره به یک طریق، در یک نوع موقعیت عمل کند، بـه ایـن معنـی است که از قاعدهاي متابعت میکند. بنابراین، تنها در موقعیتی میتوان به صورت قابل فهم خود را واقعـا تابع قاعده دانست که معنی داشته باشد که فرض کنیم فردي دیگر میتواند در اصل، قاعدهاي را کـه مـن
روششناسی اندیشه اجتماعی دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی ۹۰۱
از آن تبعیت میکنم، کشف کند. در این صورت، فقط رفتاري که مطابق یک قاعده انجام میشـود، آن را قابل ارزشیابی میکند؛ یعنی میتوان گفت آن کار درست یا غلط است.19
هرچند علامه به طور مستقل و صریح موضوع علوم اجتماعی را مورد توجه قرار نداده است، امـا بـر مبناي ایشان و نیز با توجه به طرح حوزه اعتباریات از سوي ایشـان، مـیتـوان رفتـار معنـادار را یکـی از موضوعات جامعه شناسی دانست. مطالعه هدف کنش، عقلانیـت هـدف و همچنـین پیامـدهاي تکـوینی کنش نیز در جامعه شناسی علامه، مورد بررسی قرار میگیرد. البته با توجه به بحث سـنتهـاي الهـی بـه عنوان قوانین حاکم بر جامعه، سطح دیگري از موضوعات براي مطالعه جامعهشناختی شکل میگیرد کـه هریک، با روشهاي متناسب با خود صورت خواهد گرفت.
مبانی معرفتشناختی دورکیم، وینچ و علامه طباطبایی
بر اساس دیدگاه دورکیم به عنوان یک پوزیتویست، فرهنگ هرگز تأثیر درونی بـر علـم نـدارد؛ بـه بیـان دیگر، هویت و ساختاردرونی معرفت علمی، مستقل از فرهنگ است. بنـابراین علـم، هویـت فرهنگـی، دینی یا ایدئولوژیک ندارد و علم بومی و علم اسلامی بی معناسـت.20 بـر مبنـاي ویـنچ، بـه عنـوان یـک اندیشمند پست مدرن، فرهنگ عنصر ومقم علم است. مطابق این نگاه - با حفظ غلبـه و برتـرى فرهنـگ بر علم- همانگونه که علم با هویت و ساختار درونی فرهنگ نسبت دارد، فرهنگ نیـز در هویـت علـم، تعریف و مصادیق آن مؤثر است. بر این اساس، رابطـه علـم و فرهنـگ، رابطـهاى درونـی و دیـالکتیکی است؛ یعنی فرهنگ، هویت علم را پدید میآورد. علم نیز به نوبه خود، بر فرهنگ اثر میگـذارد. بـر ایـن اساس، علم همواره جزیی از فرهنگ بوده و در بیرون از فرهنگ، مقام و جایگـاهی بـراى آن نمـیتـوان تصور کرد. با این همه، علم، هویت و یا روشی مستقل از فرهنگ نیز نمیتواند داشته باشد.21 اما دیـدگاه علامه، مبتنی بر احاطه علم بر فرهنگ است. در این نوع ارتباط، هویت مستقل علم محفوظ اسـت؛ زیـرا اگر علم، هویتی فرهنگی داشته باشد، هرگز احاطه بر آن نمیتواند پیدا کند و زیـر مجموعـه آن خواهـد بود. این دیدگاه، مبتنی بر رویکرد عقلانی و وحیانی به علم است. اگر عقل، شهود و وحی، نظیـر حـس، به عنوان منابع معرفتی به رسمیت شناخته شوند، دانش علمی به گزارههاى آزمونپذیر محدود نمـیشـود و علم، ساحتهاى دیگر معرفت را نیز که در حوزة فرهنگ، ناگزیر حضـور دارنـد، در معـرض نظـر و داورى خود قرار میدهد؛ یعنی علم میتواند نسبت به ارزشها، هنجارها، آرمانها و دریافتهـاى کـلان از عالم و آدم و همچنین عواطف، انگیزهها، گرایشها نیز نظر داده و داورى نماید و از صدق و کـذب و یاصحت و سقم آنها خبر دهد. به همین دلیل، همه فرهنـگ در همـه حـالات، در معـرض داورى علـم
۰۱۱ ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱
قرار میگیرد، بلکه علم میتواند نسبت به صورتهایی از فرهنگ که غیـر واقعـیانـد، یعنـی بـه عرصـه واقعیت انسانی قدم نگذاردهاند و حتّی در قالب آرمانهاى فرهنگی به صـورت فرهنـگ آرمـانی نیـز در
نیامدهاند، داورى کرده و از حقیقت و یا بطلان آنها خبر دهد.22 در خصوص روش در علوم اجتماعی نیز دورکیم، همانند دانشـمندان علـوم طبیعـی، بـه دنبـال
کشف علت رخداد پدیده هاست. وي معتقد است: جامعهشناسـی همچـون علـوم طبیعـی قـادر بـه کشف علل و اثبات علمی آن است . وي می گوید: براي اثبات اینکه پدیده اي علت پدیـدهاي دیگـر است، بیش از یک وسیله در دست نیست و آن مقایسه مواردي است که در آن، این دو پدیده، هـر دو با هم حاضر یا غایب باشند. به همین دلیل ببینیم که صـورتهـاي گونـاگون ایـن پدیـدههـا در ترکیبات مختلف اوضاع و احوال، به وجود یکی با دیگري دلالت دارد. بنابراین، در جامعهشناسـی،
تبیین منحصراً عبارت از اثبات وجود روابط علّی است که با روش تغییرات متقـارن قابـل دسـتیابی است.23 اما وینچ بر این باور است که براي تفسیر یک پدیده اجتماعی، دانشمند باید قواعـد حـاکم بر فرهنگ آن جامعه را بشناسد و آن پدیده را بر اساس همان قواعد تفسیر کنـد. بـه همـین دلیـل، تفسیرها و نظریه هاي تفسیري از جامعه اي به جامعه دیگر و از فرهنگی به فرهنـگ دیگـر متفـاوت خواهند بود؛ زیرا نظریه باید دلیل رفتار را تفسیر نماید و پرده از قصد و انگیزه عـاملان بـردارد. بـر این مبنا، ملاك صدق و کذب نظریه هم آمار و مشاهده نخواهد بود، بلکه با مشاهده موارد خـلاف در جامعه باید تلاش کرد تا به تفسیري بهتر و کاملتر دست یافت.24 بر مبناي علامه طباطبـایی، در مقام فهم و تفسیر کنش توده مردم، می توان به قواعد فرهنگـی تمسـک جسـت و از قصـد ونیـت عاملان پرده برداشت. اما در خصوص کنش نخبگان و خواص، بهترین روش فهم کنش، پرسش از خود کنش گر است. در خصوص بررسی هدف کنش، شایستگی اهداف، پیامدهاي تکوینی کـنش و قوانین حاکم بر جامعه نیز رجوع به قواعد فرهنگی یا قصد و نیت کنشگر لازم نیست. متناسب بـا نوع نظریه میتوان از روشهاي تجربی، عقلی، شهودي و نقلی بهره برد.