بخشی از مقاله
چکيده :
اين مطلب که در ادامه مقاله "ولادت پيامبر(ص)" ارائه مي گردد، فصلي ديگر از کتاب زندگي ارزشمند پيامبر اسلام (ص) را ورق زده و به وقايع و مراحل مهمي از آن اشاره مي کند.
اين موارد به ترتيب زير بررسي خواهند شد :
دوران شيرخوارگي وکودکي پيامبر (ص)، دوران نوجواني، سفر به سوي شام وديدار با دانشمند مسيحي، پيمان جوانمردان ، مختصري از زندگي و خصائل نيکوي حضرت خديجه (س) -بانوي گرامي اسلام- و ازدواج پيامبر(ص) با ايشان ، ماجراي نصب حجرالاسود و در آخر فرازهائي از خصوصيات اخلاقي رسول خدا (ص) در دوران جواني .
باشد که با مطالعه اين مقاله با پيامبر اسلام (ص) بيشتر آشنا شده و بتوانيم که در راه ايشان قدم برداريم .
دوران شيرخوارگي وکودکي پيامبر(ص):
گويند پيامبر (ص) فقط سه روز – يا به نقلي هفت روز- از مادر گراميشان حضرت آمنه (س) شير خورده اند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب براي ايشان دايه انتخاب کردند.در تاريخ اين دايه ها را دوتن گفته اند که به ترتيب زير مي باشند :
1- ثُوُيبِه َاسلَميه ؛که مدتي به پيامبر(ص)شير داد. به خاطر اين امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا(ص) و همسر گراميشان حضرت خديجه(س) بود و رسول خدا از شنيدن خبر فوت او متاثر گشتند.
2- حُليمه سُعديه ؛ دختر ابو ذُؤيب که سه فرزند داشته و يکي از فرزندان او هم از پيامبر(ص) پرستاري کرده است.
اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دايه ها مي سپردند:
اولا اينکه فرزندان آنها در محيط صحرا پرورش يابند و در هواي پاک آنجا بدنشان سالم وقوي شود.
ثانيا از آنجائيکه مردم صحرا کمتر با ملتها و زبانهاي ديگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربي را به خوبي ودرستي ياد بگيرند.
ثالثا اينکه ازبيماريها از جمله وبا که گاه وبيگاه در مکه شايع ميشد،در امان بمانند.
بعد از 4 ماه ازولادت پيامبر(ص) ، دايه هاي قبيله بني سعد به مکه آمدند و از آنجائيکه پيامبر(ص) فقط از سينه حليمه شير خورد، ايشان را به حليمه دادند.
حليمه مي گويد از روزيکه پيامبر(ص) به خانه او رفتند، خير و برکت هم ، به خانه او آمد و روز به روز بيشتر شد و گله و دارايي اش فزوني يافت .با وجود اينکه صحرا ها وشهرها را خشکسالي فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سير بوده،شير داشتند. همچنين درختان خشکيده خانه آنها سرسبز وبا طراوت شدند و شتر آنها که شيرش خشک شده بود، شير بسياري داشت.
همينطور بيماراني که به نزد آنها ميرفتند به برکت پيامبر(ص) شفا مي يافتند.
مدت پنج(يا شش سال) پيامبر(ص) در ميان قبيله بني سعد بوده و رشد و نمو کافي نمودند و در اين مدت حليمه دو يا سه بار ايشان را نزد مادرشان برده ودر مرتبه آخر نيز ايشان را براي هميشه به آمنه(س) بازگردانيد.
گفته مي شود، هنگامي که پيامبر (ص) با خديجه (س) ازدواج نمودند، حليمه نزد آنها رفته و از خشکسالي نزد ايشان شکايت نمود.آن حضرت نيز تعدادي گوسفند و شتر به حليمه دادند و او نزد خانواده اش بازگشت. همچنين بعد از بعثت پيامبر(ص) بود که حليمه نزد ايشان آمد وخود و همسرش اسلام آوردند.
دوران نوجواني:
هنگامي که پيامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گراميشان تصميم گرفتند که ايشان رابراي ديدن اقوام و خويشان، همچنين زيارت قبر پدر، به يثرب ببرند . آنها يکماه در يثرب ماندند.
در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه(س)بيمار شده و در بين راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ايشان که بزرگ قريش بوده، شکوه پادشاهان و هيبت پيامبران را داشت، سرپرستي رسول خدا(ص)را به عهده گرفت. گويند در کنار کعبه براي عبدالمطلب فرشي را مي گستردند که به احترام او هيچکس برروي آن جز خود او نمي نشست، و فرزندانش در کنار او مي ايستادند . اما هنگامي که محمد خردسال(ص) به جمع نزديک ميشد ، عبدالمطلب او را درکنار خود روي فرش جاي ميداد و ميگفت : به خدا سوگند که او مقامي بس بزرگ و والا دارد.گويي ميبينم که روزي ميرسد که او سرور شما خواهد شد.
هنگامي که پيامبر(ص)هشت ساله شدند ،عبدالمطلب نيز از دنيا رفت که رسول خدا (ص) از اين واقعه بسيار اندوهگين شدند.
پس از آن سرپرستي پيامبر(ص) به ابوطالب (ع) عموي گرامي ايشان و بزرگ قريش رسيد. ابوطالب (ع)نيز پيوسته مراقب و مواظب ايشان بود.با اينکه ابوطالب(ع)وضع مالي نسبتا خوبي نداشت ، خود و همسر گراميشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامي حضرت علي(ع)) در خدمت ونگهداري ايشان کوشا بودند.
حضور پيامبراکرم(ص) در خانه عمو عادي نبود.آنجا نيز نشانه هاي بزرگي ايشان همه جا ديده ميشد وخير و برکت به خانه ابوطالب(ع) آمده بود. فاطمه بنت اسد ميگويد از زماني که پيامبر(ص) به خانه آنها آمده بود ، درختي که ساليان سال خشک بود،سبز شده و ميوه ميداد.
همچنين ازابوطالب (ع) نقل است در شبها ازآن حضرت، سخنان ودعاها و مناجاتهايي مي شنيدند ورسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشاميدن نام خدا را ببرند ، اما برخلاف آنها پيامبر(ص)ازهمان سنين طفوليت عادت داشتندکه تا نام خدا را نمي برند، نمي خوردند و نمي آشاميدند و هنگامي که از طعام دست ميکشيدند، شکر خدا را مي کردند.
سفر به سوي شام:
بازرگانان قريش براي تجارت طبق معمول ، هر سال يكبار به سوي شام و يكبار به سوي يمن مي رفتند. ابوطالب (ع) شيخ قريش، نيز گاهي در اين سفرهاي تجارتي شركت مي كردند. هنگامي كه پيامبر (ص) دوازده ساله بودند به همراه عمويشان در يكي از اين سفرهاي تجارتي شركت نمودند.(همانطور که گفته شد ، پس از مرگ عبدالمطلب پيامبر (ص) تحت كفالت عموي خويش حضرت ابوطالب بودند.)
كاروان هنوز به مقصد خويش نرسيده بود كه در بيرون شهر"بّصري" توقف كوتاهي كرد.
ساليان درازي بود كه راهبي به نام "بُحيرا" كه دانشمند مذهب حضرت مسيح (ع) بود و اطلاعات وسيع و دقيقي از آن داشت، در صومعه خود در اين سرزمين زندگي ميكرد. بُحيرا هنگام عبور اين کاروان برخلاف ساليان گذشته از صومعه خود بيرون آمد و آنها را به غذا دعوت كرد. او در تمام مدت پذيرائي از ميهمانان ، در جستجوي چيزي بود وسر انجام گمشده خود را در محمد نوجوان (ص) يافت.
او با دقت فراوان حركات و اعمال و سيماي ايشان را مي نگريست و بعد از غذا، هنگامي كه همه رفتند، نزد پيامبر (ص) آمد و از ايشان سوالاتي در مورد حالات و زندگاني آن حضرت به عمل آورد. آنگاه به پشت شانه پيامبر (ص) نگاه كرد، و در ميان دو كتف ايشان به جستجوي خالي كه بعدها مهر نبوت نام گرفت، پرداخت و آنرا بدان شكل كه انتظار داشت يافت.
سپس به ابوطالب (ع) گفت كه اين نوجوان در آينده شأني عظيم خواهد يافت.(و در آخر به ابوطالب توصيه كرد كه رسول خدا(ص) را براي اينكه از خطر يهوديان در امان بمانند به شهر خويش بازگرداند.)
دوران جواني:
پيمان جوانمردان:
يکي ديگر از وقايع مهم زنگي پيامبر(صلي الله عليه و اله ) قبل از بعثت ، شرکت ايشان در پيماني بنام "پيمان جوانمردان" است.
قبيله هاي ساکن در مکه با يکديگر خويشاوند بودند و پيمانهايي در ميانشان وجود داشت . به اين دليل و دلايل ديگر، هر قبيله از تعرض قبيله ديگر مصون بود. اما اگر غريبي به شهر مي آمد و به او ستمي ميرسيد ،هيچ مدافع و فرياد رسي نداشت .
يکبار مردي از قبيله اي کوچک براي تجارت به مکه امد ،در مکه "عاصِ بن وائِل" از او کالايش را خريد ،اما بهايش را نپرداخت .مرد غريبه در برابر ظلمي که به او شده بود از قريش ياري خواست ، اما هيچکس به فريادش نرسيد .
اين حادثه در گروهي از جوانان مکه تاثير جدي ايجاد کرد، از اين رو چند تن از جوانان قريش در خانه يکي از بزرگان خود جمع شدند و پيماني بستند که به موجب آن نگذارند به هيچ غريبي در شهر مکه ستمي برسد .و در برابر هر ستم آن قدر بايستند تا حق به حق دار باز گردد و نام اين پيمان حِلفّ الفُضول قرار داده شد. پيامبر(ص) نيز در اين پيمان شرکت کردند (ايشان از اعضاي اصلي اين پيمان بوده اند) ، که بعدها از آن به نيکي ياد مي نمودند.
حضرت خديجه (س):
قبل از اينكه در مورد ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) مطالبي بيان گردد لازم است تا مختصري با آن بزرگوار و خصوصياتشان آشنا شويم.
حضرت خديجه (س) اولين بانويي است كه دعوت رسول گرانقدر را لبيك گفت و به پيام آسماني آن حضرت پاسخ مثبت داد.
به نقل از مورخان ، ايشان 68 سال پيش از هجرت متولد شده اند. (كه البته نقل هاي ديگري در اين زمينه وجود دارد .) پدر آن حضرت خُوُيّلِد بن اسد و مادر ايشان فاطمه دختر زائِده بوده كه از جهت پدر با پيامبر (ص) نسبت خويشاوندي داشته اند.
بنا بر تحقيق پاره از محققان حضرت زهرا (س) تنها دختر ايشان بوده اند اما عموم مورخان براي ايشان فرزندان ديگري ذکر مي کنند.
حضرت خديجه (س) از اخلاق پسنديده وصفات برجسته برخوردار بوده و به انديشمندي و تيز هوشي و پاكدامني نام ونشان داشته اند تا آنجا كه در دوران جاهليت، که در ميان مردم رسومي چون دخترکشي رواج داشته و زنان از اهميت کمي بر خوردار بوده و فساد در ميان آنان وجود داشت ، از آن بانو به عنوان طاهره -يعني پاک- ياد مي شد. البته براي ايشان القاب ديگري چون مباركه و سيده نساء قريش ـ بانوي زنان قريش ـ نيز ذكر كرده اند.
حضرت خديجه (س) كه ازبزرگترين ثروتمندان قريش به شمار مي رفتند، به تجارت مي پرداختند. بدين صورت كه افرادي رابا اموال خويش به شهرهاي ديگر چون يمن مي فرستادند و آن مردان به داد و ستد پرداخته و در سود اين تجارت با حضرت خديجه(س) شريك مي شدند.
اما با اينکه تمام بزرگان قريش مايل به ازدواج با آن حضرت بودند، ايشان شخصا از پيامبر(ص) که از نظر مالي تفاوت چشمگيري با ايشان داشتند، تقاضاي ازدواج کرده وپس ازازدواج با آن حضرت تمام مال وثروت خويش را در راه نشر حقايق دين در اختيار همسر گراميش -پيامبر اسلام(ص)- قراردادند، تا آنجاکه رسول خدا (ص) فرمودند :
“ما نَنفَعُني مالٌ قَطُّ مِثلَ ما نَفَعُني مالُ خَديجهُ “
“هيچ مالي چون مال خديجه مرا سود نبخشيد”.
در سال ششم بعثت که قريش رسول الله(ص) و بني هاشم را در شعب ابوطالب تحت محاصره شديد قرارداد ، حضرت خديجه (س) با استفاده از دارايي و نفوذ خويش در ميان قريش به ياري محاصره شدگان شتافتند و به اندازه اي از مال خود بخشيدند كه سرانجام خودشان نيز به سختي افتادند و همانطور که در تاريخ آمده است از آن ثروت فراوان در هنگام مرگ چيزي به جا نمانده بود.
مقام و منزلت اين بانوي بزرگ اسلام درصدر زنان جهان قرار گرفته و روايتهاي مختلفي ايشان را هم مرتبه حضرت مريم مادر گرامي حضرت عيسي (ص) دانسته واز آن حضرت به عنوان يكي از چهار زن برتر ياد کرده است . در روايتي از پيامبر (ص) است كه مي فرمايند:
“اَفضَلُ نِساءِ الجنّهِ اَربُعّ :” خَديجُهّ بِنتُ خوُيلِد ،فاطمهّ بِنتُ مّحُمد، و مُريُمّ بنتُ عِمرانُ و آسيُهّ بِنتُ مّزاحِمُ، امراَهّ فِرعُونُ””
“برترين زنان بهشت چهار زن باشند ، خديجه دختر خويلد ، فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون”.
همچنين چندين بار نقل شده كه جبرئيل ـ فرشته وحي ـ بر پيامبر (ص) نازل شده و از جانب خداي تبارک وتعالي براي آن حضرت پيام سلام آورده است، که اين امراشاره به عظمت آن بزرگوار دارد زيرا همانطور که در قرآن آمده است خداوند بر انبيا بزرگ خويش سلام فرستاده است .
“جبرئيل گفته است : اي محمد بر خديجه از جانب پروردگارش سلام بر خوان پس پيغمبر (ص) گفت : اي خديجه اين جبرئيل است كه از پروردگارت بر تو سلام مي گويد. پس خديجه گفت : خداوند خود سلام است و سلام از اوست و بر جبرئيل سلام باد.
حضرت خديجه (س) از مقام خاصي نزد پيامبر (ص) برخوردار بودند؛ بطوريكه تا هنگامي كه ايشان زنده بودند ، پيامبر (ص) ازدواج نكردند. در منزلت آن بانو همين بس كه پيامبر (ص) سال فوت ايشان را که مصادف با وفات حضرت ابوطالب(ع)نيز بود، عام الحزن يعني سال غم ياد كردند.
بعد از فوت ايشان نيز همانطور كه در تاريخ روايت شده است ، پيامبر (ص) از ايشان بارها و بارها به نيكي ياد مي كردند.
از عايشه -يكي از زنان پيامبر (ص)- است كه گفت : رسول الله از خانه بيرون نمي آمد جز اينكه خديجه را ياد مي كرد و از او به نيكي ستايش مينمود .
در نقل ديگري از عايشه است: هرگاه رسول خدا (ص)گوسفندي را ذبح مي کرد مي گفت:
"آنرا به دوستان خديجه بفرستيد." پس روزي علت اين امر را پرسيدم .گفت: "من دوست خديجه را هم دوست مي دارم."
حال پس از ذکر اين مختصر و آشنايي با علو مقام حضرت خديجه به روشني مي توان دريافت که از چه رو اين افتخار نصيب ايشان گشته تاهمسر گرامي رسول خدا (ص) و مادر حضرت زهرا(س) –بانوي بانوان عالم- باشند.
ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) :
همانطوريکه در قسمت پيشين بدان اشاره شد حضرت خديجه(س) بازرگان بودند و از ثروتمندان قريش به شمار مي رفتند. ايشان گروهي ازمردان را براي تجارت به شهرهاي مختلف فرستاده و آنها پس از داد و ستد با اموال آن بانو در سود اين عمل با ايشان سهيم مي شدند.
چون حضرت خديجه(س) از راستگوئي و امانتداري وصفات پسنديده رسول خدا (ص) (که زبانزد خاص و عام بود) اطلاع يافتند به ايشان پيشنهاد دادند که براي تجارت به سوي شام رفته و سهمي بيشتر از تاجران ديگر برگيرند.
پيامبر(ص) نيز پذيرفتند وب ه همراه ميسره -غلام مخصوص حضرت خديجه(س)- و مقداري کالاي گرانبها عازم شام شدند.
هنگامي که به شام رسيدند ،حضرتش در سايه درختي نزديک صومعه يکي از راهبان فرود آمدند.
راهب ازميسره پرسيد که" آن شخص که زير اين درخت نشسته کيست؟"
ميسره پاسخ داد که" ايشان يکي از مردمان قريش واهل حرم (شهرمکه) است" .
راهب گفت "سوگند به خدا که جز پيامبر کسي ديگر زير اين درخت ننشسته است".
پيامبر (ص) کالاهايي که با خود آورده بودند را فروخته و آنچه مي خواستند خريدند و به سوي مکه بازگشتند.
در اين سفر همه تجار سود بردند. بخصوص رسول اکرم(ص) که از ديگران سود بيشتري نصيبشان گرديد. پس از بازگشت هنگامي که حضرت خديجه(س) از ميسره در باره پيامبر (ص) سوال کردند، ميسره پاسخ داد که تمام کارهاي ايشان حساب شده و منظم و بر اساس عقل است. همچنين او وقايعي که در سفر رخ داده بود را بيان کرده وگفت: هنگامي که يکي از تجار از پيامبر (صل الله عليه و اله ) خواسته بود که به "لات "و "عّزّي"، دو بت مشهور در مکه ياد کند،ايشان امتناع کرده و گفته اند : "چيزي نزد من پست تر از لات و عّزّي نيست"
پس ازاينکه حضرت خديجه (س) از اين جريانات مطلع گشتند شخصي را نزد رسول خدا(ص) فرستاده وتوسط او پيغام دادند که به علت شرف و نسب والاي پيامبر(ص)در ميان قومشان و خصايصي چون امانتداري ،راستگوئي و نيکخوئي ، مايل به ازدواج با ايشان مي باشند.
چون پيامبر (ص) از اين موضوع با خبر شدند ، عموهاي خويش را خبر کرده و آنها را به خواستگاري حضرت خديجه فرستادند.
درا ين مجلس حضرت ابوطالب(ع) -عموي ايشان- سخن را آغاز کرده وپس از حمد و ثناي الهي و ذکر پاره اي ازخصوصيات رسول خدا(ص) ، از حضرت خديجه(س) خواستگاري کردند.آن بانو نيز قبول کرده وبدين ترتيب خود را به تزويج پيامبر(ص) درآوردند.
در اين زمان پيامبر(ص) 25 سال و بنا به گفته اکثر مورخان حضرت خديجه(س) 40 سال داشته اند .(البته براي ايشان سنين کمتري هم ذکر کرده اند.)