بخشی از مقاله


سیر تحول و تطور زبان پارسی در گذر زمان

در حقيقت زبان فارسي يك شاخه از تنه ي السنه ي ( زبانهای ) آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در سرزمين ما روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است .


قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم در دست است، گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد.


بعد ازگاتاها كه كهنه ترين يادگارزبان فارسی دري،است، به زبان دوره ي بعد كه زبان « پارسی باستان» است مي رسيم. اين زبان به وسیله فرمانروایان هخامنشي و ازطریق كتيبه هاي بيستون ، پاسارگاد، تخت جمشيد ، شوش ، الوند و غيره به عصر ما رسيده است .

زبان پارسي، كه آن را امروزه « پارسی باستان» مي نامند ، در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده است. دومين تطور آن مربوط به دوره دولت مادي باشد و اولين تطور مربوط به زبان اوستايي است .

 

از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي تری مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را مطلع سازد، مگر اینکه بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه کوروش كبير در مملكت مدي،» اسپاكو «بوده است.
اين قول هرودوت را روايات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه ( به نقل ازياقو ت حموي) مي گويد كه اسپهان و سجستان ( سگستان ) دارای يك معني است. و «اسپا» و « سج یا سگ» را هر دو به معنيسپاهي و شجاع گرفته و گويد:


" اسپهان و سجستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان )کتاب معجم البلدان" (
مي دانيم واژه سپاه در اصل» اسپا« است، که از اصل قديمي تري برخاسته كه همانا» اسپاد« باشد و «اسپاد» و «اسپا» معنایی جز باوفا و شجاع ندارند. و لذا مردان جنگجوی لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده می شده اند، در همین راستا حيواني باوفا و شجاع که نزد آرياها محترم بوده ( بدلیل اهمیت فوق العاده ای که در جامعه دامپرور و کشاورز آنروز داشته است) وجایگاه خاص آن نزد اجتماع انسانی آنروز، به نحو غیر قابل قیاسی با جایگاه امروزین آن بوده است ، نیز به اين نام ( سک یا سج یا سگ که ریشه در لغت اسپاد دارد ) متصف شده است ( بمعنای با وفا و شجاع )


از طرف ديگر لغت« سج یا سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي مشرق بود، كه »سكستا« به نام آنان لقب داده بودند . و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني مردمانی باوفا و شجاع و دلير به زبان مادی باشد.
پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم مي رسند كه « سج یا سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است، و سربازان را كه داراي آن صفات بوده اند اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها حرف دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند .
از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد، در این کتاب آمده است : گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معنيمرد مرد، يعني »اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد .
اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ييلاقات هم لغتي شبيه به اسپا، در مورد این جاندار، استعمال مي شود و امكنه اي هم به نام اسفه سپه، در سيستان ديده شده است كه از همان ماده ي اسپا، مشتق آمده است .


اين بحث فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه اي از زبان پارسي بوده است .
در همان زمان كه زبان پارس باستان رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه شايد همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است .


به هر صورت بعد از دو زبان اوستي و پارسي باستان، آسیب بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر بود. پس از آنكه يونانيان رانده شدند و مملكت به دست دولتمردان پهلوي افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم .
شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان كه مجموعه شهرهای بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و سرخس و تربت حیدریه و سبزوار و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس مي كشيده، يادگار آن مي باشد .
خط پهلوي نيز خط علمي فضلا و خط مخصوص كتيبه ها وسكه هاي اشكانيان و ساسانيان گرديد .


پس مي توان گفت چهارمين تطوري كه ما در این زبان مشاهده مي كنيم، زبان پهلوي است. بعد از اوستي، مادي، پارسي باستان، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانكه اشاره شد، از اوقاتي است كه اشكانيان (پهلويان) يونانيان را رانده و پايتخت خود را مركزيت دادند، اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد كه نزديك طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يك تطور و تكامل صحيحي بيرون آمد .


ادبيات ازسالهای اوليه ميلادی تا اواخر دولت ساسانيان بی هیچ شکی در اين تطور چهارمين كه به زبان پهلوي ناميده شده است نگاشته مي شده، چه كتبي كه از آن ادوار باقي مانده و چه كتيبه هايي كه از ساسانيان خوانده شده، و چه سكه هاي اشكاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي كنند.
اگر چه در خط پهلوي اشكال مختلفه ديده مي شود، ليكن بنظر نمی رسد كه در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي كشفياتي كه از «تورفان» واقع در تركستان چين و ملك ختا به دست آمده، و مربوط به مانوي ،كيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي كه در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آ ن عصر در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت كرده است .
آثار پهلوي: از زبان پهلوي چند كتيبه، يك سلسله سكه، يك دوره كتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر كتبي كه از «ماني» به دست آمده كه اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يك دو كتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد .

در كتب تواريخ عربي، بعضا قديمي ترين جملات فارسي به نحو چشم گیری خود نمایی می کند.در رأس همه آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود كه تعداد اندکی از آنها پهلوي و بيشتر فارسی دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است .

مثلاً درموقع تسميه جندي شاپور ، طبري و حمزه مي گويند: وجه تسميه آن » ويه اژاتنيوشابور« است. يعني« به ازانتا كيه شاپور» و اين جمله پهلوي است .

باز، اين فقيه، در وجه تسميه » مسمغان« قصه اي نقل كرده و مي گويد: لقب مسمغان اول، كه ارمائيل طباخ ضحاك بود، از طرف فريدون: » وس مانا كته آزاذ كردي« بوده – يعني بس خانواده هايي كه تو آزاد كردي... و اين پهلوي است و نيز در همان قصه گويد: مردم روز كه مسمغان، ضحاك را كشت(؟) «امروز نوكروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همين جمله هم پهلوي است. چه در زبان پهلوي «نو» را «نوك» گويند با كاف، و در لفظ دري اين كاف هاي آخر كلمه موجود نيست.
باز طبري در موردي كه هرمزان را نزد عمر مي آورند گويد: مغيرة بن شعبه فارسي مي دانست و به هرمزان گفت: از كدام ارضيه؟ و ظاهراً تصحيفي شده باشد، و اصل «از كدام مرزيه» بوده، يعني تو از كدام مرز و خاك هستي؟ و هاء آخر «مرزيه، ارضيه» از ضماير پهلوي است كه «هوهيه» باشد، و در خط عربي شبيه به هاء تنها نوشته شده است.
ليكن هر جا كه از قول مردي اهل خراسان در کتاب طبري، كلمه اي آمده كاملاً به زبان فارسی درياست، منجمله گويد: اسمعيل بن عامر از خراسانيان، رئيس دسته ي سوار بود، و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي را دنبال كرد و در محل كنسيه ي بوصير، او را احاطه كرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: " يا جوانكان دهيد "


اين عبارت به فارسی دري است، چه در پهلوي «جوان» را «ديوان» گويند، و تصغير جوانكان هم پهلوي نيست، و لفظ «دهيد» كه به معني «زنيد» باشد، در زبان پهلوي نيست و دري خالص است، و در پهلوي حرف نداي «يا» هم ديده نمي شود و به جاي «ايا» هم «الا» است، و «يا» و «ايا» مصطلح زبان فارسی دري است، در تواريخ قديم دري غالباً به جاي «اي»، «يا» در مورد ندا مستعمل مي شود، كه مخفف«ايا» باشد. و در همين جنگ يكي ديگراز سرداران خراساني، بنام ابونصر نام، به همراهان خود مي گويند: «يا اهل خراسان [شما] مردان خانه بيابان هستيد ور خيزيد!» اين عبارت به فارسی دري خالص است.


و نيز طبري از قول ابومسلم مروزي گويد، كه ابوجعفر مردي «يقطين» نام را، در لشكر ابومسلم به عنوان تفتيش و تحويل گرفتن غنايم فرستاد، و ابومسلم از يقطين بدش مي آمد و به زبان فارسي به او بد مي گفت، و نام او را «ايوك دين» يا «ايو دين» [مي گفت] و ايوك دين با يقطين جناس نمي شود.
اينها بعضی اشاراتی است که در خصوص زبان پهلوی و زبان دری بالاخص در تواريخ قدیمی نگاشته شده بزبان عربي باقي مانده، و لازم است در خصوص آنها تفحص بیشتری صورت گیرد.


لذا زبان فارسی دري از خراسان به سایر نقاط ايران سرايت كرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محور نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب بود.
ابوريحان، در آثار الباقيه، يك دسته لغات از خوارزمي و سغدي – كه زبان مردم سمرقند و بخارا بوده – ذكر مي كند كه با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيكستان باقي باشد، چنانكه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان فارسی دري است كه اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است .

خوشبختانه زبان فارسی دري، از بركت فردوسي و ساير اساتيد قديم،آسیب زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است كه در عرض دوهزار و دوصد يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده است .


سابقه وجود شعر ایران به دوران باستان بر میگردد . مهمترین متن شعری که از دوران باستان به دست داریم ،بخش گاتهای اوستا،کتاب مذهبی زرتشت هست که میتوان آن را قدیمیترین سخن موزون در ایران دانست.
وجود گوسانها در دوران اشکانیان (250م .266م)و خنیا گران در دوران ساسانی(266م . 652م) میتواند نشانه قطعی برای وجود شعر (همراه با موسیقی)در ایران قبل از اسلام باشد.
سرودهای مانویان نیز نمونه های از شعر قدیمی دینی و عرفانی ایران قبل از اسلام میباشد.
درایران بعد از اسلام نیز ,شعر در لهجه های دری و چه در دیگر لهجه های محلی,همچنان وجود داشت و در کتابهای مربوطه به تاریخ ادبیات,اشاراتی به آنها شده است و نمونه های از هر کدام آمده است. آنچه مسلم است,شعر در ایران و نیز چند قرن بعد از آن ,همراه با موسیقی خونده میشده است و همچنین همراه بودن آن با موسیقی موجب گشته است که به ندرت آنها ثبت گردند.
در طول قرون دو و سه هجری بر اثر آشنا شدن ایرانیان با شعر و ادب عربی,به تریج عروض معمول در شعر عربی ,برقالبهای شعر شعر فارسی و دری و بعضی از شعر های لهجه های دیگر ایران منطبق شد وشاعر های ایرانی از آن به بعد ,در قالبهای مختلف که بعضی از آنها خاص شعر فارسی بود و بعضی از شعر عربی اقتباس گشته بود, به وزن عروضی ضعر سرودند و به این ترتیب جریان شعر از فارسی که شعر معروف ایران معروف به شعر فارسی دری است , جدا از شعر محلی و شعر آمیانه در در کنار آنها رشد و تحول یافت و برای مضمونهایی از قبیل حماسه,شعر تعلیمی , شعر عرفانی ,شعر غنایی و مانند آنها به کار رفت در طول این مدت,بر حسب تحول زبان فارسی در زمانها ومکانها


و همچنین در اوضاع واحوال اجتماعی و سیاسی هر دوره ,اختصاصاتی یافت که موجب به وجود آمدن سبکهای مختلف در شعر فارسی گشت.
درباره نخستین شاعری که به زبان فارسی و دری ودر وزنهای عروضی شعر سروده, روایتهای گوناگونی وجود دارد .
قدیمیترین مأخذی که به این موضوع اشاره دارد تاریخ سیستان است از مؤلفی ناشناس که بخش قدیمیتر آن ,در قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم تألیف شده است.


بنا به نوشته ی نویسنده این کتاب ,نخستین شعر عروضی فارسی دری را محمد بن وصیف سگزی ,دبیر یعقوب لیث صفاری(247 . 265 ق) در اواسط قرن سوم هجری سروده است. این شعر قصیده ای است در در مدح یعقوب لیث پس از فتح خراسان و هرات و در آن به غلبه یعقوبلیث بر امار خارجی که در سال 251 قمری اتفاق افتاده است ,اشار شده .
بنا بر این تاریخ سرودن ان حدود251 قمری است .مطلع این قصیده که بیش از چند بیت از آن باقی نمانده است چنین است:

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام

بنده و چاکر و مولای سگ بند و غلام


ز یکی دو شاعر دیگر همزمان با محمد بن وصیف ,از جمله ((بسام کورد))(کرد) و محمد بن ملخد سگزی اشعاری در باره همین واقعه تاریخی ذکر گردید است نا هماهنگی و ناهمخوانی این اشعار باوزن آنها نشانه ی ابتدایی بودن شعر عروضی در این دوره هست.
در کتابهای ادب و تذکرهای شعرا نام شاعران دیگری به عنوان اولین شاعرهای زبان فارسی ذگکر گردده که از ان میان میتوان به نامهای زیر اشاره نمود:
حنظه ی باذغیسی ,محمود وراق هروی,ابو حفص حکیم بن احوص سغدی, فیروز مشرقی , و ابو سلیک گرگانی که ازز آنان اشعاری نقل شده ,اما اغلب تاریخی که برای زندگی آنان ذکر شده قابل تطبیق با خصوصیات اشعار قرن سوم نمیباشد.


در هر حال تاریخ شروع شعر فارسی را میتوان دوره صفاریان(247 . 298 ق) و همزمان با اعلام استقلال به به قدرت رسیدن آنها دانست,کمی بعد از آن با روی کار آمدن سامانیان(361 . 389 ق)در خراسان شعر فارسی دری رو به رشد رفت .آثاری که از شاعران دربار سامانی در دست است چندان زیاد نیست.اما نام شاعران متعدی از ان دوران باقی مانده است که نشانه رواج و رونق شعر در خراسان و ماوراءالنهر (شامل جهوریهای,ترگمنستان , ازبکستان , تاجیکستان , و قرقیزستان امروزی و چندین سرزمین دیگر ) در سالهای قدرت و تسلط آنان است.مهمترین شاعران دوره سامانی ابو عبد اله جعفربن محمد رودکی سمرقندی ( متوفی239 ق ) مبتکر قصیده های مدحی و منظومه های متعدد از جمله کلیله و دمنه است که جز چند بیت از آن باقی نمانده است . از آنجا که اشعار باقیمانده از رودکی بیش از شاعران قبل و هم عصر او است و همه جا به کثرت اثار او اشاره شده است او را پدر شعر فارسی لقب داده اند .


ابو شکور بلخی (قرن چهارم ق) سرایندهُ منظومه آفرین(حدود333 ق) ابو منصور بن احمد دقیقی ، ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی(نیمهُ دوم قرن چهارم )ابوالحسن شهید ابن حسین بلخی(متوفی 325 ق) مجمع شاعران شد.از میان پادشاهان غزنوی سلطان محمود(389 . 421 ق) به حمایت از شاعران معروف است. در دوره غزنویان نیز حوضهُ گسترش زبان فارسی دری ، هنوز از محدوده مشرق ایران تجاوز نمیکرد ودر همبن ناحیه ی محدود تعداد زیادی شاعر ظهور نمودند و آثار مهمی به وجود آوردند که بخش عظیمی از آن هنوز باقی مانده است.شاعران این دوره غلبهای مختلف شعر را به کار گرفته اند .ابوالنجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی (متوفی 432 ق)قالب مسمط را ابداع نمود. به طور کلی تنوع مضمونها ، از قبیل مدح و هجو و هزل و نیز خلق منظومه های

داستانی و حماسی از ویژگیهای شعر این دوره است . این دوره به خصوص با سرودن حماسه های ملی ، مشخص میشود و مشخصترین چهره ی شاعران حماسه سرای این دوره ، ابو القاسم منصور بن حسن فردوسی (239 . 411 ق ) است و مهمترین اثر این دوره در این زمینه ، شاهنامه است که بزرگترین اثر حماسی زبان فارسی محسوب میشود قصیده سرایی یکی دیگر از جلوه های این دوره است.ابوالحسن علی بن جلوغ فرخی سیستانی (متوفی 429 . ق) منوچهری و ابوالقاسم حسن بن عنصری (متوفی 431 . ق) و بسیاری دیگر از شاعران ، با سرودن قصیده های متعدد در شرح فتوحات سلطان محمود و دیگر پا دشاهان و امری غزنوی ، نوع قصیده ی مدحیه را مشخص نمودند ، در این دوره منظومه سرایی نیز رواج تمام داشته است و ابیات پراکنده ای از منظومه هایی که ز میان رفه اند ونیز منظومه ی کاملی از شاعری با نام عیوقی (اواخر قرن چهارم واوایل قرن پنجم) از آثار بازمانده این دوره است.
شاعران مهم این دوره ، عبارت اند از :


فرخی ، منوچهری ، عنصری ، فردوسی ، لبیبی(اوایل قرن پنجم) ، ابوزید محمد بن علی غضایری رازی(اوایل قرن پنجم) ، عسجدی(اوایل قرن پنجم) و عیوقی.
مجموعه اختصاصاتی که در این وره وجود دارد ، نمایانگر اسلوبی است که به سبک خراسانی معروف شده است.
در نیمه ی دوم قرن پنجم ، شعر فارسی وارد مرحله جدیدی از تحول شد.


در طول دوره ای که تا اوایل قرن هفتم یعنی پیش از حمله ی مغول به ایران (615 . ق)
ادامه داشت ، زبان فارسی همراه با حکومتهای مستفل سلجوقیان (429 . 700 ق) وخوارزمشاهیان (521 .628 ق) که در نواحی مرکزی ایران به وجود آمدند ،
از محدوده ناحیه شرقی ایران بهاین نواحی منتقل شد وبا لحجه های نقاط دیگر ایران و همچنین با زبان عربی ، آمیز بیشری یافت . بر اثر تغیر اوضاع اجتماعی و سیاسی ، در موضوعها و مضمونهای شعر نیز تحولاتی پدید آمد.
قوت گرفتن صوفیه و وارد شدن افکار عرفانی ، عمق و وسعت بیشتری به شعر داد سنایی غزنوی (متوفی 525 یا 535 ق) نوعی شعر خاص را که به شعر عرفنی معروف شد ، پایه گذاری نمود.


در همین دوره ناصرخسرو قبادیانی (متوفی 481 ق) با سرودن قصیده های فلسفی و اخلاقی و آمیخن بحثها و افکار تازه ، قصیده را از صورت قصیده ی مدحی که تا ان دوره معمول بود ، بیرون اورد و به ان رنگ دیگری بخشید . خیام قالب رباعی را برای بیان افکار فلسفی خود بر گزید.


فخر الدین اسد گرگانی مخنظومه ویس و رامین را از زبان پهلوی به شعر فارسی در اورد و کار او کمی بعد ، سرمشقنظامی گنجوی شد.
از شاعران معروف نیمه دوم قرن ششم ،اوحد الدینمحمد بن محمد انوری (متوفی581 ق) که از نظر زبان تشخص دارد ، زیرا زبان شعری او به زبان محاوره که با کلمات عربی آمیخته بود بسیار نزدیک است و کوششی که برای بیان مضامین دقیق و استفاده از افکار علمی و کاربرد اصطلاحات و مطالب علوم مختلف در شعر دارد شعر او و شاعران نظیر او (از جملهخاقانی متوفی 595 و نظامی گنجوی) محتاج به شرح و تفسیر کرده است.


غزل از جمله قالبهایی است که دراین دوره مورد وجه شاعرامن زیادی قرار گرفت و بخش مهمی از دیوانهای شاعران بزرگ به آن اختصاص یافته است. یکی از عللی که باعث توجه شاعران به غزل شد ، رونق گرفتن کار متصوفه از اوایل قرن پنجم به بعد است که مقدمات اعتلای غزل در قرن هفتم به وجود اورد . چند حماسه نیز به تقلید از فردوس در همین دوره سروده شد که مهمترین انها گرشاسبنامه (458 ق) ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی (متوفی 465 ق ) و همچنین بهمن نامه ایرانشاه بن ابوالخیر شاعر اوایل قرن ششم و نیز شهریار نامه اثر سراج الدین عثمان محمد مختاری غزنوی(متوفی 543 ق) است.
در نیمه ی دوم قرن ششم ، دو حوضه مهم ادبی در ایران به وجود آمد:


اول حوضه ی عراق عجم (ناحیه ی مرکزی ایران شاملشهرهای اصفهان ، همدان ، ری و شهرهای نزدیک آنها )که جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی (متوفی 588 ق) اثیرالدین اخسیکتی (متوفی 570 یا 577 ق) ظهیر الدین فاریابی (متوفی 598 ق) از جمله ان شاعران محسوب میشوند.حوضه ادبی دیگر این دوره در شمال غربی ایرانبه وجود امد که شاعران ان با شاعران حوضه ی عراق در ارتباط بودند و در بسیاری جهات از انها تاثیر پذیرفتند .
خاقانی شروانی (متوفی 595 ق) نظامی گنجوی و فلکی شروانی معروفترین شعرای این دوره محسوب میگردند.مجموعه ویزگی شعر شاعرانی که در این دوحوضه به وجود امدند ، به سبک عراقی معروف شده اند.


شاعران مهم این دوره ی طولانی عبارتند از:
فخرالدین اسعد گرگانی ، زین الدین ابوبکر اسماعیل ازرقیهروی (متوفی 465 ق)ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی ، ابومنصور قطران تبریزی (متوفی بعد از 481 ق)ابئ معین ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی ، ابوالفتح عمر بن ابراهیم ، خیام نیشابوری ، ابو عبد اله محمد بن عبدالملک امیر معزی ، شهاب الدین ععمعق بخارایی(متوفی 543 ق)سراج الدین عثمان بن محمد مختاری غزنوی(متوفی 544 یا 549 ق) شهاب الدین بن اسماعیل صابر ترمذی (متوفی 546 ق)شاعر حجو پرداز ، شمی الدین محمد بن علی سوزنی سمرقندی(متوفی 563 ق) رشید الدین محمد بن عبد الجمیل و طواط (متوفی 573 ق )ابوالفرج بن مسعود رونی ،

مسعود سعد سلمان(438 . 515 ق)ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی، سید حسن غزنوی(متوفی 566 ق)عبد الواسع جبلی (متوفی 555 ق)اوحد الدین محمد بن محمد انوری ابیرودی ، اثیر الدین اخسیکتی (متوفی 570 یا 577 ق )مجیر الدین بیلقانی (586 ق) جمال الدین محمد بن عبد الرزاق اصفحانی ، ظهیر الدین ابوالفضل ظاهر بن محمد فاریابی (متوفی 598 ق) ابوالنظام محمد فلکی شروانی ، افضل الدین بدیل بن علی خاقانی ، جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف نظامی گنجوی و فرید الدین ابو حامد محمد عطار نیشابوری.
حمله مغول در اوایل قرن هفتم ، و ویرانی ها و پریشانیهای حاصل از آن ، اثرات بسیاری در اوضاع اجتماعی و سیاسی و درنتیجه ادبیات و شعر فارسی بر جا گذاشت بر اثر این حمله دولت و دربار مقتدرمرکزی از بین رفت و تعداد بسیارز زیادی از اهل قلم و ادب به کشورهای دورتر یعنی نواحی غربی ایران(آسیای صغیر)یا به کشورهای شرق ، از جمله هندوستان پناه بردند .با این همه هنوز در قرن هفتم و بخشی از قرن هشتم ، به نام شاعرانی بزرگ بر میخوریم که میتوان انها را اخرین بازماندگان محیطهای فرهنگی قبل از مغول دانست که دربارهای کوچک محلی یا خانقاه های متصوفه خارج از ایران ، نشو و نما یافتند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید