بخشی از مقاله

چکیده

گفت و گو یا به بیانی دقیق تر، گفت و شنود - دیالوگ - بازتاب دیالکتیک و ارتباطات طبیعت در جامعه انسانی می باشد. این قرابت توجه به معنای ریشه شناختی این دو واژه را روشن میسازد. آن چه در طبیعت عنوان بازی و برآورد نیروها دارد، در جامعه انسانی در لوای نظرگاه و برخورد منافع گروهی عمل میکند، در سطح گفتمان، صورت گفت و گو به خود میگیرد. گفت و شنود تنها پرسش و پاسخ یا گفته و نقد گفته نیست که بین دو نفر جریان مییابد، بلکه بیشتر برخورد عقاید و آراء است که در یک فرآیند سیّال بینا فردانی صورت میگیرد و منتج به حقیقت جمع و دانایی در موضوع مورد گفتمان می شود. آغاز تاریخ فلسفه در یونان، آغاز پیدایی مفهوم گفت و گو در عرصه و زندگانی بشری بوده است. از آن زمان تا به امروز مفهوم گفت و گو راه طولانی و بس درازی را پشت سر گذاشته است. مسیری که مقاله حاضر درصدد توضیح و تبیین فراز و نشیب آن است.

مقدمه

مردم همیشه دسته جمعی کار و رفتار کردهاند، برآمد یا واکنش به آن در فرهنگ نوشتاری به صورت گفتار بازتاب یافته است. پس، گفت و گو ی فلسفی تبلور عقل جمعی است و اهمیت تکثر عقلی را نشان میدهد. عقلانیت تنها آن چیزی نیست که بنای استدلالی دارد، بیشتر آن چیزی است که از گفت و شنود حاصل میشود، درستی یا نادرستیاش در برخورد عقاید و آراء بروز میکند. از این رو، عقلانیت پایه ای برای تحقق کنش ارتباطی و رسیدن به گفت و گوی مبتنی بر ارتباط است. فرضیه ی عقلانیت گفت و گو متأثر از این تز معرفت شناختی دارد که همه ی مردمان به حکم سرشت خود در تکاپوی دانایی اند.

بر این اساس، گفت و گو یا دیالوگ در روزگار باستان و قرون میانه در اساس یک مفهوم ادبی، یک ژانر نمایشنامه ای بود. نمونه بارز آن نمایشنامههای کلاسیک یونان است. شکل دیالوگ بیشتر در گفت و شنودهای افلاطون به کار رفته که هگل به آن عنوان »سخن نفس با خود خویش« داده است. صرف نظر از پدیدار اولیه آن در فرهنگ عهد باستان، مفهوم دیالوگ بطور عمده در تمدن »فردیت گرای مسیحی« برجستگی یافته است، ضمن آن که اهمیت بعدی خود را مدیون توجه وجودی به مسأله »غیر« - دیگری - است که تحت تاثیر فرهنگ »من میاندیشم« دکارتی دامنهپذیر گردیده است. این دو سرمنشأ زمینهای شد برای رونق تفکر گفت و شنودی قرن هیجدهم و نوزدهم و هم توجه بی سابقه به آن را در قرن بیستم تغذیه کرد.

پس از تفکیک دکارتی بین جوهر متفکر و جوهر امتدادی، روان شناسان و فیلسوفان انگلیسی بودند که این سؤال را مطرح کردند که چگونه است که من در بدن - کالبد - بیگانهای که آن را درک کردهام، یک انسان دیگر، یعنی یک »من« متفکر را میتوانم شناسایی کنم. پاسخ بر سؤال این بود که شناخت من از »دیگری« بنا دارد بر یک حکم تمثیلی - آنالوژی - از من خود به »من« غیر. - عبادیان، - 52 :1379 بحث فلسفی درباره گفت و گوعمدتاً در قرن بیستم قوت و قدرت یافت و با آغاز قرن جدید این مباحث به اوج خود رسید، اما سابقه آن به آغاز تاریخ فلسفه باز می گردد.

از این رو، سوال اصلی این است که؛ مفهوم گفت و گو در اندیشه سیاسی غرب چه روندی را طی کرده است؟، برای پاسخ این مقاله در چهار بخش اصلی سازماندهی شده است. بخش اول به بازشناسی مفهوم گفت و گو و بیان تعاریف آن می پردازد. بخش دوم، مفهوم گفت و گو را در دوران کلاسیک بررسی می کند. بخش سوم، دیدگاه اندیشمندان غربی در مورد مفهوم گفت و گو در دوران مدرن را توضیح می دهد و در بخش چهارم، دوران پست مدرن و مفهوم گفت و گو را تحلیل می کند.

بازشناسی مفهوم گفت و گو گفت و گو، گفت و شنود، دیالوگ و دیالکتیک واژه هایی باستانی با ریشه یونانی هستنداین. واژه های مترادف، تقریباً به اندازه خود فلسفه قدمت دارند. در این میان، معنای لغوی واژه دیالکتیک عبارت است از: دست چین کردن، تفکیک کردن، امتحان کردن، گفت و گو یا سخنرانی عامیانه و رایج، بحث با یکدیگر درباره یک مسئله، بحث درباره تعاریف - به روشنی گفت و گو کردن - ، عقل و دلیل، روش فلسفی. دیالکتیک از لحاظ لغوی یک لفظ مرکب است از: »دیا« و »لکتیک«؛ پیشنوند »دیا« به معنی دو و »لکتیک« به معنی لوگوس، گفتار و سخن است. - فتحی و موسی زاده، - 51 :1390 بنابراین در برداشت کلی، می توان از آن معنی گفت و گو را استخراج کرد. با این حال، در زبان لاتین چهار معادل برای گفت و گو1 آمده است که قائل به ترتیب در آن ها هستیم؛

:Conversation -1 به معنای مکالمه رودرو، فرد در برابر فرد، جامعه با جامعه و به طور کلی و کلان تمدن با تمدن است. این مفهوم از گفت و گو در سطح نازلی انجام پذیرفته، هر چند می تواند مقدمات رسیدن به سایر معانی یا سایر مراحل گفت و گو باشد.

:Discourse -2 به معنای سخنرانی علمی و گفت و گوی علمی است. این مفهوم در سطح بالاتری ازConversation قرار دارد که اخیراً از آن به »گفتمان« تعبیر می شود. برای گفتمان نقش هایی همچون نقش تحریکی برای ایجاد حرکت و تغییر، نقش اقناعی برای استفاده در شرایط خاص و هنگام وجود ارزش های غالب و نقش احساسی برای زمینه سازی پذیرش ساختار جدید، قائل شده اند.

Dialogue -3بار: معنایی نسبتاً قوی تری نسبت به »مکالمه« دارد ولی به سطح »گفتمان« نمی رسد. این معادل را می توان در بسیاری از ترجمه های فارسی و مطالب مربوط به گفت و گو یافت.

:Communication -4 به معنای محاوره است. ارتباطی طبیعی که جریانی دایمی و مستمر در طول قرون و اعصار است. - عنایتی، - 280- 281 :1382 علاوه بر موارد بالا، در ادبیات، صحبتی که میان شخصیت ها یا به طور گسترده تر در افکار شخصیت واحدی در هر کار ادبی صورت می گیرد، گفت و گو می نامند. - میرصادقی، - 466 : 1380 در میان این تعاریف، منظور ما در اینجا از گفت و گو، گفت و شنود یا دیالوگ و برداشت مثبت و عقلانی دیالکتیک است. آدمی به سبب آن با دیگران ارتباط پیدا می کند، خواسته ها و مطالباتی مطرح می شود و ارتباطات انسانی رونق می گیرد. افزون بر این برخی بر این باورند که پیدایش فکر و اندیشه محصول و معطوف گفت و شنود است.

نگاهی به مباحث فلسفی بر جای مانده از یونان باستان و به ویژه اندیشه سقراط و افلاطون، نشان از قدمت و منزلت گفت و شنود دارد. مباحثی که از افلاطون به یادگار مانده همه در قالب گفت و شنود ثبت و ضبط شده است. از این منظر، گفت و شنود، اساسی ترین ابزار اندیشیدن است. در واقع اندیشه زمانی زاده می شود که گفت و شنودی رخ دهد، تضارب آرایی شکل گیرد و کلامی و نوشته ای رد و بدل شود.

در این مسیر همانا زبان، نقش ارتباط دهنده را ایفا کرده و حلقه واسط گفتار و شنیدار تلقی می شود. بنابراین هر گفت و شنودی در مرحله نخستین، نیازمند فهم و درک و زبان مشترک است. یورگن هابرماس، تعامل انسانی مبتنی بر زبان را عمل ارتباطی می نامد. - لسناف، - 434 : 1378 انسان ها در عمل ارتباطی، در پی شناخت درست و حقیقی هستند. عمل ارتباطی، عملی غایت شناسانه است. عمل غایت شناسانه، عملی است که هدف از آن وصول به یک مقصود از طریق انتخاب ابزار و روش مناسب است. نیز عمل ارتباطی، به تعامل دست کم دو فاعل و عامل اشاره دارد که قادر به سخن گفتن و    سخن شنیدن هستند و روابط شخصی برقرار می کنند.

در نتیجه عاملان در پی رسیدن به درکی درباره وضعیت عمل و نقشه های عمل خود هستند تا اعمالشان را بر اساس توافق هماهنگ کنند. از این رو انسان برای وصول به درک و فهم مشترک، نیازمند ابزارهایی است تا بتواند عنصر گفتن و شنیدن را محقق سازد. این الزامات و ابزارهای گفت و - گو - شنود عبارتند از: اصل آزادی، اصل احترام متقابل، اصل عدالت و برابری، اصل اطمینان، اصل امنیت و ... . علاوه بر این ابزارها، می توان از شرایط تقارن یا برابری حقوق و قدرت میان همه مشارکت جویان در گفت و - گو - شنود یاد کرد. این تقارن یا برابری می بایست چنان باشد که ساختار قواعد ارتباطی آنان هر گونه اجبار درونی یا بیرونی، به استثنای نیروی استدلال برتر، را حذف کند و بدین ترتیب همه انگیزه ها به استثنای جست و    جوی مشترک و همیارانه حقیقت را خنثی سازد.

چنان که مشخص است، گفت و - گو - شنود دارای دو رکن و اساسی است: نخست گفتن و دیگری شنیدن. صرف حرف زدن و سخن گفتن، بدون آمادگی برای شنیدن، ارزشی ندارد و اساساً در چنین شرایطی گفت و شنودی رخ نمی دهد. لازمه و ذات گفت و شنود این است که آدمی ضمن گفتن، آماده شنیدن هم باشد. انسان هایی که در شرایط مساوی گرد هم آمده اند و قصد گفت و گو با یکدیگر را دارند در نخستین مرحله توقع دارند از جانب مقابل پذیرفته شوند.

این پذیرش جز با پذیرش الزامات و آداب گفت و شنود قابل تحقق نیست. آدمی در یک گفت و شنود منصفانه و عادلانه، هم باید بشنود و هم باید بگوید. البته در بسیاری از مواقع و در یک شرایط نابرابر و ناعادلانه و به اجبار و در یک نظام استبدادی، فقط از گفتن دفاع می شود، اما بدیهی است که در چنین وضعیتی گفت و شنود واقعی رخ نخواهد داد. لازمه گفت و شنود، گفتن و شنیدن است که دو طرفه و دو جانبه و متقابل است. - لک زایی، - 7 :1386 گفت و گو در اندیشه کلاسیک غرب چنان که گفته شد، گفت و گو قدمتی به اندازه خود فلسفه دارد. به طوری که، روش عملی سقراط صورت »دیالکتیک« یا گفت و شنود داشت.

وی با کسی داخل گفت و گو می شد و می کوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی بیرون بکشدمثلاً،. اعتراف می کرد که نمی داندشجاعت واقعاً چیست و از شخص دیگر می پرسید که آیا او در این موضوع هیچ آگاهی دارد یا نه. یا سقراط مباحثه را به جهتی می کشانید تا آن شخص کلمه »شجاعت« را به کار ببرد، آن گاه از او می پرسید شجاعت چیست، در حالی که اعتراف می کرد که خود نمی داند و یا مایل است بیاموزد. طرف گفت و گوی او آن کلمه را به کار برده بود و بنابراین می بایست معنی آن را بداند.

وقتی تعریف یا توصیفی به او ارائه می شد، سقراط اظهار خشنودی بسیار می کرد، لیکن می فهمانید که یکی دو اشکال کوچک هست که دوست دارد روشن شود. از این رو سوالاتی می کرد و اجازه می داد تا طرف دیگر گفت و گو بیشترین سخن خود را بگوید، ولیکن جریان بحث و گفتگو را تحت نظارت خود می گرفت و بدین سان عدم کفایت تعریف پیشنهاد شده شجاعت را آشکار می ساخت. طرف گفت و گو تعریف تازه یا اصلاح شده ای عرضه می کرد و بدین ترتیب جریان بحث ادامه می یافت، خواه با موفقیت نهائی یا بدون آن.

بنابراین، دیالکتیک از تعاریف کمتر کافی آغاز می شد و به تعریف کافی تر، یا از ملاحظه و بررسی موارد جزئی به یک تعریف کلی، پیش می رفتگاهی. عملاً به هیچ نتیجه قطعی نمی رسید؛ اما به هر حال هدف یکی بود: دست یافتن به یک تعریف صحیح و کلی؛ و چون این استدلال از جزئی به کلی، یا از کمتر کامل به کاملتر، پیش می رفت، به حق می توان گفت که روش آن استقراء بود. - کاپلستون، - 134- 126 :1370 پس، سقراط شیوه محاوره و دیالوگ را در طرح مباحث فلسفی به کار می گرفت و او همان طور که کاسیرر می گوید، معتقد بود که: »برای فهمیدن انسان باید حقیقتاً با وی رودرو شد و در رودرویی با او تردید نکرد .«... وجه مشخص فلسفه ی سقراط محتوای عینی جدید آن نیست. فلسفه ی سقراط بیشتر یک نوع فعالیت جدید و یک نوع رسالت تازه ی اندیشه است. تا زمان سقراط، فلسفه همواره به عنوان نوعی منولوگ - صحبت با خویشتن - عقلی بروز کرده بود. 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید