بخشی از مقاله
فیش های تبلیغی
داستان :
مسموع شد كه شبي بحرالعلوم گفت: مرا اشتهاي شام خوردن نيست. پس از آنفرمود كه غذاي بسيار در ظرفي ريختند و آن را برداشت و در كوچههاي نجف گرديد. پسبه در خانهاي رسيد كه صاحب خانه تازه عروسي كرده بود و آن او با عروس گرسنهبودند و چيزي نداشتند. پس بحرالعلوم، دق الباب نمود، داماد بيرون آمد . سيد فرمود: الآنهم مرا زياد گرسنه شد. پس آن غذا را سه قسمت نمود: يك قسمت را براي عروس داد و دوقسمت را سيد با داماد صرف نمودند.
اگر بندهاي به اندازهي عمر حضرت نوح (ع) عبادت خدا را بنمايد و به مقدار كوه احدطلا در راه خدا انفاق كند و آنقدر عمرش طولاني شود كه هزار بار پياده به حج رود وبالاخره بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود ولي تو را اي علي دوست نداشته باشد حتيبوي بهشت را هم استشمام نخواهد كرد.پ
تكيه به جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
يكي از شبها مقداري پول براي حضرت آوردند، فرمود: هم اكنون آن را تقسيم كنيد.عرض كردند، الآن شب است صبر كنيد تا فردا تقسيم كنيم، فرمود: «تقلّبون أن أعيش اليغد» آيا شما يقين داريد كه من فردا زنده هستم؟ گفتند ما هم براي خود چنين باوري رانداريم. فرمود: پس تأخير نيندازيد. شمعي آوردند و زير نور شمع اموال را تقسيم كردند.
در آن زمان كه مردم به سفره چرب و درهم و دينار معاويه هجوم ميبردند، عدهاياز راه خيرخواهي ميگفتند يا اميرالمؤمنين از اموال بيتالمال به اشراف عرب و قريش بدهكه اينقدر از كنار تو پراكنده نشوند.
ميفرمود: آيا از من ميخواهيد كه پيروزي را از طريق ظلم به دست آورم؟ نه به خداسوگند چنين كاري را نخواهم كرد.
مقداري عسل و انجير از همدان و حلوّان براي حضرت آوردند و حضرت امر فرمودبين يتيمان تقسيم كنند و خود حضرت شخصاً بچههاي يتيم را نوازش ميكرد. و از عسلو انجير به دهانشان ميگذاشت عرض ميكردند چرا شما اين كار را ميكنيد؟ ميفرمود:امام پدر يتيمان است، اين عمل را انجام ميدهم تا احساس بيپدري نكنند.
امام علي (ع) در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف فرماندار بصره نوشت:
بدان كه پيشواي شما از دنيا به دو كهنه لباس و دو عدد نان اكتفا كرده و شما بهچنين كاري توانا نيستيد، ولي مرا با تقوي و كوشش و پاكدامني و درستكاري ياري كنيد...به خدا سوگند از دنياي شما طلا نيندوخته و از غنيمتهاي آن مال فراواني ذخيره نكرده و باكهنه جامعهاي كه در يد دارم جامعهي ديگري آماده نكردهام.
در مواقعي كه به فقرا و مستمندان اطعام ميداد از بهترين نانها و گوشتها سفرهرا رنگين ميكرد ولي خود از نان جوين خشك استفاده مينمود.
يك روز براي حضرت معجوني از آب و عسل هديه آوردند. با انگشت آن را مخلوطكرده و فرمود طيّب و پاكيزه است و حرام نيست ولكن من كراهت دارم به نفس خويشچيزي را عادت بدهم كه نبايد به آن عادت كند.
امام علي (ع) يك شب مشغول رسيدگي و حسابرسي بيتالمال بود كه طلحه و زبيربه حضرت وارد شدند، اميرمؤمنان (ع) چراغي را كه در مقابلش بود خاموش كرد و چراغديگري را روشن نمود! آن دو در نهايت شگفتي و تعجب پرسيدند چرا چنين كردي؟فرمودند: براي آنكه روغن آن از بيتالمال بود و من سزاوار نديدم كه در مصاحبتخصوصي با شما از آن استفاده كنم.
سيره عملي امام
كنار سفره غذا مانند بندگان مينشست، اگه دو لباس مرغوب و غيرمرغوب تهيهميكرد مرغوبش را به غلام خويش ميداد، با دست خويش هزار برده را تربيت كرد و درراه خدا آزاد نمود. هر وقت ثروتي به دست حضرت ميرسيد فقرا و مستضعفين را جمعميكرد و پولها را از دست راست به دست چپ ميريخت و ميفرمود اي پولهاي زرد وسفيد مرا گول نزنيد و برويد و خير مرا گول بزنيد و در همان مجلس همه را به هر صاحبحقي عطا ميفرمود و سپس دو ركعت نماز شكر بجا ميآورد.
توحيد
توحيد و عشق به خدا
تحسين به موقع يكي از بهترين وسايل مسرور كردن كودك است. اين امر در نظراسلام معرف نظر از فوايد تربيتي، باعث نيل به اجر اخروي و پاداش الهي است. اولياعاتگواهي اسلام عملاً به اين اصل بزرگ تربيتي، توجه كامل داشتند و اطفال خود را در مقابلكارهاي پسنديده و سخنان خوب، مورد تحسين و محبتهاي مخصوص خود قرارميدادند. روزي علي (ع) در منزل نشسته و دو طفل خردسال ان حضرت «عباس بن علي وزينب (س)» در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند. علي (ع) به عباس فرمود: بگويك! گفت: يك! فرمود: بگو دو! عرض كرد: حيا ميكنم با زباني كه يك گفتهام، دو بگويم.علي (ع) به منظور تشويق و تحسين كودك، چشمهاي فرزند
خود را بوسيد. و اين خوداشاره به يك لطيفه توحيدي است. يعني موحّدين و يكتاپرستان هرگز به شرك و دوپرستينميگرايند. سپس علي (ع) به حضرت زينب (س) كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرموددر اين موقع حضرت زينب (س) عرض كرد: «پدرجان آيا ما را دوست داري؟» حضرتفرمود: بله فرزندان ما پارههاي جگر ما هستنند» عرض كردند: «و محبت در دل مردان باايمان نميگنجد؛ حبّ خدا و حبّ اولاد. ناچار بايد گفت نسبت به ما شفقت و مهرباني است ومحبت خالص، مخصوص ذات لايزال
الهي است» اين جمله توحيدي از زبان حضرتزينب(س) دختر خردسال آن حضرت نيز شايان تحسين و تمجيد بود. در آن موقع علي (ع)نسبت به اين دو كودك ابراز مهر و محبت بيشتري فرمود و در واقع تشديد محبت وعطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدين وسيله آنان را تحسين و تمجيد فرمود.محيط خانه علي (ع) مالامال از توحيد و يكتاپرستي است. مملو از مهر خداوند و عشق الهياست. اطفال آن خانواده نيز به همان روش تربيت شدهاند و كودكانه آنها مانند پدربزرگوار خود لبريز از عشق به خداي يگانه و حبّ حضرت احديّت است.
حاج مرادخان ارسنجاني نقل كرده است: درسالي كه بيشتر نواحي فارس به آفتمسلح مبتلا شده بود، به قوام الملك خبر دادند كه مزارع شما در نواحي فسا به علت هجومملخ از بين رفته است. قوام گفت: بايد خود ببنيم. پس به اتفاق او و چند نفر ديگر از شيراز بهسوي فسا حركت كرديم. چون به مزارع قوام رسيديم، تمام آنرا از بين رفته ديديم همهخوشههاي گندم خوراك ملخها شده بودند؛ حتي يك خوشه سالم هم به چشم نميخورد.در آن حال كه از نقاط مختلف مزرعه بازديد ميكرديم، به قطعه زميني رسيديم كه وسطمزرعه قرار داشت و تمام محصول آن قسمت، سالم و دست نخورده بود. حتي يك خوشههم خراب نشده بود. عجيبتر آنكه محصولات اطراف اين
قطعه زمين، بكلي از بين رفتهبود. قوام پرسيد: اين زمين متعلق به كيست و چه كسي بذر آن را پاشيده است؟ گفتند:متعلق به فلان شخص است كه در بازار فسا، پاره دوزي ميكند. قوام گفت: ميخواهم او راببينم. چون به دنبال او رفتند و موضوع را با وي در ميان نهادند گفت: من با قوام كاريندارم اگر او با من كاري دارد به اينجا بيايد. اما هر طور بود با خواهش و التماس او را نزدقوام بردند. قوام پرسيد: آيا ميداني چرا ملخها به همه مزارع - جز مزرعه تو - حملهكردهاند؟ گفت: بله، چون من مال كسي را نخوردهام تا ملخها مال مرا بخورند؟ ديگر آنكهمن هميشه زكات گندم خود را پرداخت ميكنم و به مستحقانش ميرسانم. قوام از حال اوسخت شگفت زده شده و به وي آفرين گفت؟ رسول خدا فرمود «اذا منعت الزّكاه منعتالارض بحركاتها» (اصول كافي جلد 3) «هرگاه زكات داده نشود، زمين بركات خود را بازخواهد داشت.
علامه طباطبائي (ره) از مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقا قاضي (رضي اللّه عنه) نقلكردند كه فرمودند: در نجف اشرف در نزديكي منزل ما، مادر يكي از دخترهاي افندي فوتكرد. اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه و گريه ميكرد و با تشييع كنندگان تا قبر مادرآمد . آنقدر ناله زد كه تمام جمعيت شيعيّن را منقلب كرد. قبر كه آماده شد و خواستند مادررا در قبر بگذارند، دختر فرياد زد كه من از مادرم جدا نميشوم، هرچه خواستند او را آرامكنند مفيد واقع نشد. «صاحبان عزا» ديدند اگر بخواهند به اجبار دختر را جدا كنند بدونشك جان خواهد سپرد بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند دختر هم پهلوي بدن مادر،درون قبر بماند؛ ولي روي قبر را از خاك انباشته نكنند. و فقط روي آنرا از تختهايبپوشانند و سوراخي هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست از آن دريچه بيرونبيايد. دختر در شب اول قبر، پهلوي مادر خوابيد فردا آمد ند و سرپوش را
برداشتند كهببينند بر سر دختر چه آمد ه است. ديدند تمام موهاي سرش سفيد شده است! گفتند چرا اينطور شده است؟ گفت: شب هنگام كه پهلوي مادرم خوابيدم، ديدم دو نفر از ملائكه آمد ند ودو طرف او ايستادند و شخص محترمي هم آمد و در وسط ايستاد. دو فرشته مشغولسؤال از عقايد او شدند و او جواب ميداد. از توحيد
سؤال كردند، جواب داد: خداي منواحد است. سؤال از نبوت كردند جواب داد: پيامبر من محمدبن عبداللّه (ص) است. سؤالكردند امامت كيست: آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود گفت: «ليث لها به امام» منامام او نيستم. در اين حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمانزبانه ميكشيد. من از وحشت اين واقعه، به اين حال كه ميبينيد درآمد هام. مرحوم قاضيفرمودند: چون طايفه اين دختر سني مذهب بودند و اين واقعه مطابق عقايد شيعه واقع شد،آن دختر شيعه شد و تمام طائفه او كه از افنديها بودند نيز به بركت اين دختر شيعه شدند.رسول مكرم اسلام (ص) فرمودند.: «انّ القبر اوّل منازل الاخره فان نجامنه فما بعده أسر»قبر نخستين خانه آخرت است. اگر آدمي از آن رهايي يافت خانههاي بعدي براي او آسانتراست.
شيعيان نيشابور جمع شدند و از بين همه محمدبن علي نيشابوري را انتخاب كردندو مقدار سي هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دوازده هزار پارچه به او دادند كه از بابتخمس براي امام موسي ابن جعفر (ع) ببرد «شطيطه» كه زن مؤمنهاي بود يك درهم وتكهاي از پارچه را كه به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد وگفت: انّ اللّه يستحيي من الحق اينكه من ميفرستم اگرچه كم باشد ولي از فرستادن حقامام نبايد حيا كرد. «محمدبن علي نيشابوري» ميگويد: پس درهمش را گرفتم آنگاهسؤالات كتبي را از مردم جمعآوري نموده راهي سفر شده و به مدينه مشرف شدم و بهنزد «عبداللّه افطح» رفته و او را امتحان كردم ديدم كه او امام نيست.
«محمدبن علي نيشابوري» از نزد عبداللّه بن افطح خارج شد و با خود ميگفت: ربّاهدني سواء الصّراط پروردگارا مرا به راه راست هدايت فرما و مرا به امام معصوم وبرحق برسان! گفت: در اين حال ايستاده بودم ناگاه پسري را ديدم كه ميگويد: آن كسي راكه ميخواهي دنبال من بيا. پس مرا به خانه موسي بن جعفر وقتي آن حضرت مرا ديدفرمود: براي چه نااميد ميشود اي ابوجعفر؟ براي چه به سمت يهود و نصاري نميروي بهسوي من بيا منم حجه اللّه و ولي خدا. آنگاه فرمود: من از مسائلي كه در جزوه است ديروزپاسخ دادم. پس تمام اموال را كه پيش من بود با ذكر اوصاف و مقدارش از من خواست.محمدبن علي نيشابوري ميگويد: از فرمايش آن حضرت عقلم پريد و آنچه را كه امرفرموده بود پيش گذاشته، درهم شطيطه را با پارچهاش برداشت و رو به من نمود و فرمود«انّ اللّه لايستحيي من الحق» اي ابوجعفر! سلام مرا به شطيطه
برسان و اين كيسه پول راكه در آن 40 درهم است به او بده، و بگو براي تو نصفي از كفنهاي خودم را كه پنبهاي ازقريه خودمان است (قريه صيدا) هديه فرستادم و خواهرم مليحه آن را رشته و بافته است.به شطيطه بگو: تو از روز رسيدن ابوجعفر و وصول كفن و درهم نوزده روز زندهميباشي، پس شانزده درهم از ان كيسه پول را خرج خودت ميكني و بيست و چهار درهمانرا براي خودت صدقه قرار ميدهي و آنچه لازم ميشود از جانب تو و من بر جنازه تونماز خواهم خواند در آخر فرمود: اي ابوجعفر! هرگاه مرا ديدي پنهان كن عبداللّه بن علينيشابوري به نيشابور برميگردد. سلام حضرت را به او رساندم و كيسه پول و كفني راكه حضرت براي او فرستاده بودم را نيز به او دادم. نوزده روز بعد شطيطه از دنيا ميرودو عبداللّه بن علي نيشابوري امام را درحالي كه سوار بر شتر بود مشاهده ميكند و امام درتشييع جنازه و تدفين شطيطه شركت
ميكند.
تا آخر هيچ يك از شاگردان نتوانست به سؤالي كه معلم عاليقدر طرح كرده بودجواب درستي بدهد. هركس جوابي داد و هيچكدام مورد پسند واقع نشد. سؤالي كه رسولاكرم در ميان اصحاب خود طرح كرد اين بود. «در ميان دستگيرههاي ايمان كداميك از همهمحكمتر است. يكي از اصحاب: «نماز» رسول اكرم: «نه» ديگري: «زكات» رسول اكرم: «نه»سومي: «روزه» رسول اكرم: «نه» چهارمي: «حج و عمره» رسول اكرم: «نه» پنجمي:«جهاد» رسول اكرم: «نه»
عاقبت جوابي كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشده، خودحضرت فرمود، «تمام اينهايي كه نام برديد كارهاي بزرگ و بافضيلتي است ولي هيچ كداماز اينها آنكه من پرسيدم نيست. محكمترين دستگيرههاي ايمان دوست داشتن به خاطرخدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.
يك اندرز
مردي با اصرار بسيار از رسول اكرم يك جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اكرمبه او فرمود: اگر بگويم به كار ميبندي؟ «بلي يا رسول اللّه» - اگر بگويم بكار ميبندي؟«بلي يا رسول اللّه» - اگر بگويم بكار ميبندي؟ «بله يا رسول اللّه» و رسول اكرم بعد ازاينكه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهميت مطلبي كه ميخواهد بگويد كرد به اوفرمود: هرگاه تصميم به كاري گرفتي، اول در اثر و نتيجه در عاقبت آن كار فكر كن وبينديش اگر ديدي نتيجه و عاقبتش صحيح است آن را دنبال كن و اگر عاقتش گمراهي وتباهي است از تصميم خود صرفنظر كن.
انفاق و زكات
در يك شب تاريك و باراني، امام صادق (ع) را ديدم كه بار سنگيني را به زحمت بردوش گرفته بود و ميرفت. با خود گفتم: امام صادق (ع) با اين بار سنگين كجا ميرود؟ دراين شب تاريك شايد خطري براي او پيش آيد، خوب است همراهش بردم و از او مراقبتكنم. آهسته به دنبال او حركت كردم. نميدانستم او كجا ميرود و با خود چه ميبرد. از چند كوچه گذشتم صدايي شنيدم گويا بار او بر زمين ريخت. صداي امام صادق (ع) راشنيدم كه ميگفت: پروردگارا در اين تاريكي شب مرا ياري كن تا گمشدهها
را پيدا كنمنزديك رفتم ديدم باري كه بر دوش داشته بر زمين ريخته است و امام در تاريكي سعيميكند تا آنها را پيدا كند نزديكتر رفتم و سلام كردم. امام صادق (ع) صدايم را شناخت.جوابم داده و فرمود: معلمي تو هستي؟ گفتم: آري اي فرزند پيامبر سپس فرمود: باري كهبر دوش داشتم بر زمين ريخته است آيا تو ميتواني مرا كمك كني؟ در جمع كردنبستههاي غذا به امام كمك كردم كيسه پر شد. گفتم: اجازه بدهيد من اين كيسه را بياورم.شما خسته ميشويد. امام عليهالسلام فرمود: نه! من براي به دوش كشيدن اين بار سنگينسزاوارترم جدم رسول خدا (ص) فرمود كه: «هركس به فكر مسلمانها نباشد مسلماننيست» با هم صحبت ميكرديم و ميرفتيم تا به سايبان «بني ساعده» رسيديم آنجاگروهي از تهيدستان زندگي ميكردند امام (ع) بار را بر زمين گذاشت و بيصدا غذاها راميان آنان تقسيم كرد. سهم هركس را بالاي
سرش گذاشت. هركس فهميد كه چه كسيبرايشان غذا آورده است. خدا در قرآن ميفرمايد: «از آنچه به شما داديم در راه خدا انفاق كنيد.» اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «زكوه المال الفضال» «زكات مال بخشش است»
شيخ ابوالعباس نهاوندي، مريدي داشت. سالها بر او زكات واجب شد پيش شيخ آمد و گفت: زكات صالح را به چه كسي بدهم؟ شيخ گفت: به هركس كه دلت قرار گيرد آن مردرفت و در راه نابينايي را ديد كه برهنه و پريشان است يك مشت زر بوي داد. روز ديگر ازآنجا ميگذشت آن نابينا را ديد كه به نابيناي ديگري ميگفت: ديروز شخصي مقداري زر بهمن داد، من هم به ميكده رفتم، خمري خريدم و با فلان كس خورديم. مريد چون اين سخنانرا شنيد، راحت شد و پيش شيخ ابوالعباس رفت تا داستان را
بازگويد، ولي پيش از آنكه لببه سخن گشايد، شيخ يك درهم كه از كلاه فروختن به دست آورده بود، به او داد و گفتبيرون برد و اين را به اولين كسي كه رسيدي بده. آن مريد بيرون آمد و اولين شخصي راكه ديد، يك علوی بود. آن درهم را به او داد و چون علوی از وي جدا شد، به دنبالش رفت،علوي به ضرابهاي رسيد و از زير لباسهايش، كپك مردهاي را درآورد و به آنجا انداخت.آن مرد، علوي را قسم داد كه احوالش را براي وي بازگويد. او نيز گفت: هفت روز است كهمن و خانوادهام هيچ غذايي براي خوردن نداشتيم. تا اين كپك مرده را در اين را به پيداكردم. از روي ناچاري و شدت اضطراب آن را برداشتم تا به خانه ببرم و با آن غذاييدرست كنيم. وقتي كه تو آن مبلغ راه من
دادي. اين كپك مرده را دور انداختم. مريد شگفتزده، پيش شيخ آمد و ماجرا را به او گفت. شيخ جواب داد: چون تو با ظالمان و يارانآنهامعامله ميكني، در نتيجه مال تو در راه صحيح و خداپسندانه به مصرف نميرسد.ولي آنچه من دادم، از راه حلال بدست آورده بودم و همانطور كه ديدي، با رسيدن آن يكخانوار از خوردن مردار، خلاص شدند پيامبر اسلام (ص) فرمودند: «الزكوه قنطرهالاسلام» «زكات پل است»
روزي حاكمي از وزيرش پرسيد: چه چيز است كه از همه چيزها بدتر و از همهنجاستها پليدتر است؟ وزير در جواب فرو ماند از حاكم اجازه خواست تا براي يافتنپاسخ از شهر بيرون رود در بيابان به چوپاني رسيد كه گوسفندانش را ميچراند پس ازاحوالپرسي چوپان را مرد خوش فكري يافت. ماجراي سؤال حاكم را براي او بازگو كرد وگفت كه دنبال مرد عالم و حكيمي ميگردد كه پرسش شاه را پاسخ گويد و جايزهي بزرگيرا دريافت كند. چوپان گفت: اي وزير! حاكم و پرسش او را رها كن. من به تو
بشارتيميدهم كه بسيار مهم است. بدان كه پشت اين تپه گنج بزرگي پيدا كردهام، بيا با هم آن راتصرف كنيم و در اينجا قصري بسازيم و لشگري جمع كنيم و حاكم را از سلطنت خلعكرده، خود جاي او بنشينيم. تو حاكم باشد و من هم وزيرتو. وزير كه ديگر طمعشبدجوري به جوش آمد ه بود که عقل و هوش از سرش پريده و دست و پاهايش را گم كرد وگفت: كجاست؟ برويم، آن را نشان بده چوپان گفت كه شرط دارد. بايد سه مرتبه زبانت رابه نجاست سگ من بزني تا گنج را به تو نشان دهم. وزير
طمع كار پذيرفت و پيش خودگفت: اينجا كه كسي نيست مرا ببيند، اين كار را ميكنم و چون گنج را تصاحب كردم، انتقامخود را از چوپان ميگيرم و او را ميكشم. وزير طمع كار سه مرتبه زبان خود را بهنجاست سگ چوپان زد؟ بعد از آن پرسيد: حال بگو گنج كجاست؟ چوپان با لبخند معنيداري گفت: برگرد و به شاه بگو، آنچه از نجاست سگ هم نجستر است، طمع و طمع كارياست. اميرالمؤمينن (ع) ميفرمايند «الطّامع في وثاق الذّل» «شخص طمع كار در گروه ذلتو خواري است»
مسعودي در كتاب مروج الذهب مينويسد: در زمان عبدالملك يا يكي ديگر از خلفايبنياميّه كه لهو و موسيقي خيلي رايج بود، به خليفه خبر دادند كه: فلان كس خواننده استو كنيز زيبايي دارد كه او هم خواننده است و تمام جوانان مدينه را فاسد كرده است. اگرچارهاي نينديشي اين زن تمام مدينه را به فساد خواهد كشيد. خليفه دستور داد كه غل وزنجير به گردن آن مرد و كنيزش بيندازند و آنها را به شام بياورند. وقتي آن دو در حضورخليفه نشستند، مرد گفت: معلوم نيست اين آوازي كه كنيز من ميخواند غنا باشد و ازخليفه خواست تا خودش امتحان كند. خليفه راضي شد كه كنيز بخواند و او شروع بهخواندن نمود. كمي كه خواند خليفه شروع به سر تكان دادن كرد و كمكم كار به جاييرسيد كه خود خليفه شروع كرد به چهار دست و پا راه رفتن و ميگفت: بيا جانم بر اينمركب خودت سوار شو.
حضرت يوسف (ع) در كاخ خود بر روي تخت پادشاهي نشسته بود. جواني بالباسهاي چركين از كنار كاخ او گذشت. جبرئيل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آنجوان افتاد. گفت: يوسف اين جوان را ميشناسي؟ يوسف (ع) گفت: نه! جبرئيل گفت: اينجوان همان طفلي است كه پيش عزيز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت برحقانيّت تو داد. يوسف (ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقي دارد. با شتاب مأمورين رافرستاد آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمييز و پاكيزه نمودند و لباسهاي پربها وفاخر بر وي پوشاندند و برايش ماهيانه حقوقي مقرّر نموده و عطاياي هنگفتي به اوبخشيدند. جبرئيل با ديدن اين منظره تبسّم كرد يوسف (ع) گفت: مگر در حق او كم احسانكردم كه تبسم ميكني؟ جبرئيل گفت: تبسم من از آن جهت بود كه مخلوقي در حق تو كهمخلوق هستي بواسطه يك شهادت برحق در زمان كودكي از اين همه انعام و احسانبرخوردارنند. آيا خداوند كريم در حق بنده خود كه در تمام عمر شهادت بر توحيد او دادهاست، چقدر احسان خواهد كرد؟
گندم همراهش نبود. سليمان (ع) مورچه را احضار كرد تا اين جريان را از او بپرسدمورچه در پاسخ او گفت: يا نبي اللّه! در قعر اين دريا تخته سنگي است كه سوراخي دارد ودر ميان آن سوراخ كرم نابينايي است كه خداوند او را در آنجا آفريده است و قدرت بدستآوردن روزي خود را ندارد. خداوند هم مرا مأمور رساندن روزي اين كرم ساخته است ومن هميشه غذاي او را برايش ميرسانم. اين قورباغه هم مأموريت دارد و مرا در دهانخود قرار دهد و به لانه اين كرم برساند وقتي به لانه كرم رسيديم، قورباغه
دهان خود را بهسوراخ تخته سنگ ميگذارد و بدون آنكه آب دريا مرا خيس كند وارد سوراخ كرم ميشومو روزي او را تحويلش ميدهم سپس به دهان قورباغه باز ميگردم تا مرا به ساحلبرساند. سليمان (ع) در حالي كه از فضل و حكمت خداوندي در عجب بود به مورچه فرمود:آيا از اين كرم تاكنون تسبيح و ذكر شنيدهاي؟ مورچه گفت: بله. كرم هميشه ميگويد ايخدايي كه مرا در اين قطعه سنگ و در قعر اين دريا فراموش نميكني و رزق مراميرساني، بندگان با ايمانت را از رحمتت فراموش نفرما.
هر كس داراي روزي و رزقي است كه به ميزان احتياجاتش براي او تقدير شده استيك نوع روزي با تلاش و كوشش بدست ميآيد. نوع ديگر هم، حتمي است: يعني موجوداتچه دنبال آن بروند يا نروند و چه كسب كنند يا نكنند، مادامي كه زنده هستند، به قدرضرورت به هر وسيلهاي كه شده به آنها خواهد رسيد. بطوري كه اگر دست و پايموجودي را ببندند و در بياباني بيآب و علف رها سازند، خداوند موجود ديگري را مأمورميكند كه روزي بخور و نميرش را برايش ببرد. در اين مورد داستاني را به عنوان نمونهذكر مينماييم: روزي حضرت سليمان (ع) در ساحل دريا نشسته بود ناگاه مورچهاي راشاهدي نمود كه دانه گندمي را به طرف دريا ميبرد. حضرت سليمان (ع) چشم از مورچهبرنداشت تا به لب دريا رسيد. ناگهان مشاهده نمود كه قورباغهاي سر از آب درآورد ودهان خود را گشود و مورچه وارد آن شد و قورباغه دهان خود را بست و در دريا فرورفت. حضرت سليمان (ع) از ديدن اين جريان تعجب كرد و به فكر فرو رفت. چيزي نگذشتكه مشاهده نمود قورباغه مجدداً از آب بيرون آمد و دهان باز كرد و
مورچه خارج شد امادانة هشام بن عبدالملك خليفه ظالم و خود رأي اموي، سالي براي زيارت به مدينه و مكهرفت وقتي كه به مدينه رسيد و پس از استراحت گفت: يكي از اصحاب پيامبر را نزد منبياوريد. اطرافيانش به وي گفتند: كسي از ياران پيامبر زنده نميباشد همه مردهاند. هشامگفت: پس يكي از تابعين (آنهايي كه با اصحاب پيامبر بودهاند) را بياوريد. طاووس يمانييكي از ياران حضرت علي (ع) را پيدا نموده و نزد هشام آوردند. طاووس وقتي كه بهمجلس هشام مستبد رسيد، كفش خود را از پاي درآورد گفت: سلام عليك يا هشام،چطوري؟ بدون اينكه منتظر جواب وي باشد، بدون اجازه هشام در نزدش نشست. هشامبسيار عصباني شد و خواست كه طاووس را ب
ه قتل برساند. اما ياران و اطرافيانش به ويگفتند. اينجا حرم رسول خدا، و اين مرد هم از علماست و او را نميتوان به اين سادگي بهقتل رساند. هشام كه وضع را آن طور ديد، رو كرد به طاووس گفت: اي طاووس تو با چهدل و جرأتي اين كارها را كردي؟ طاووس در جواب هشام گفت: مگر چه كاري كردم؟هشام با ناراحتي بيشتر گفت: تو اينجا چند عمل بيادبانه مرتكب شدي، يكي آنكه كفشخود را با خود به كنار من آوردي و اين كار در نزد بزرگان زشت است و تو نبايد چنينكاري ميكردي و ديگر اينكه مرا اميرالمؤمنين نگفتي، و بدون اجازه و دستور من، درحضورم نشستي و بر دست من بوسه نزدي. طاووس صبر كرد تا سخنان هشام تمام شد.آنگاه گفت: من كفش خود را
به اين دليل پيش تو آوردم كه هر روزه پنج بار پيش خداوندبزرگ كه خالق همه هست بيرون ميآورم و او بر كار من خشمناك نميشود. و دليل اينكهتو را اميرالمؤمنين نخواندم. اينست كه همه مردم به اميري (حكومت) تو راضي نيستند ومن اگر ميگفتم اميرالمؤمنين، دروغ گفته بودم، و اما اينكه تو را به نامت و بدون لقبخواندم. دليلش اينست كه خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب ميخواند و گفتهاست يا داود، يا يحيي، يا عيسي اما دشمنان خود را با لقب ياد كرده است و گفته «تبت يداابي لهب و تب» و اما اينكه دست تو را نبوسيدم، اين بود كه از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم كهفرمود: روا نيست بر دست هيچ كس بوسه زدن، مگر دست زن خويش برمبناي
رابطه زن وشوهري و دست فرزند خويش بر اساس رحمت پدري. و ديگر اينكه بدون اجازه در پيشتو نشستم، از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم كه فرمود: هر كه ميخواهد مردي دوزخي را ببينداز اهل جهنم، بگوييد كساني را ببيند كه خود نشسته باشد و در نزد وي عدهاي ايستادهباشند هشام از دليري و شجاعت و سخنان طاووس شگفت زده شد و گفت: اي طاووس مراپند و نصيحتي بگوي. طاووس در جوابش گفت: از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم كه گفت دردوزخ مارهايي هستند، هركدام به اندازة يك كوه، عقربهايي هستند به اندازه چند رشته،منتظر شاهاني هستند كه با رعيت خويش به عدالت رفتار نميكنند. طاووس وقتي كه اينسخن را گفت، از جاي برخاست و از آنجا رفت. (كيمياي سعادت، ص 303)
آیات :
* افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لاوتین مالا و ولدا
* اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا
* کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا
* و نرثه ما یقول و یاتینا فردا
* و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا
* کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا
ترجمه
* آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد، و گفت:« اموال و فرزندان فراوانی به من داده خواهد شد»؟!
* آیا او از غیب آگاه گشته، یا نزد خدا عهد و پیمانی گرفته است؟!
* هرگز چنین نیست! ما به زودی آنچه را می گوید می نویسیم و عذاب را بر او مستمر خواهیم داشت!
* آنچه را او می گوید از او به ارث می بریم، و به صورت تنها نزد ما خواهد آمد!
* و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد! (چه پندار خامی!)
* هرگز (چنین نیست!) به زودی (معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلکه) بر ضدشان قیام می کنند.
تفسیر:
یک تفکر خرافی و انحرافی
بعضی از مردم، معتقدند: ایمان، پاکی و تقوا با آنها سازگار نیست! و سبب می شود که: دنیا به آنها پشت کند، در حالی که با بیرون رفتن از محیط ایمان و تقوا، دنیا به آنها رو خواهد کرد، و مال و ثروت آنها زیاد می شود!
این طرز فکر، خواه بر اثر ساده لوحی و پیروی خرافات باشد، و خواه پوششی برای فرار از زیر بار مسئولیت ها و تعهدهای الهی، هرچه باشد، یک طرز تفکر خطرناک است.
گاه، دیده ایم: این موهوم پرستان، مال و ثروت بعضی افراد بی ایمان، و فقر و محرومیت گروهی از مومنان را مستمسکی برای اثبات این خرافه قرار می دهند، در حالی که: می دانیم، نه اموالی که از طریق ظلم و کفر و ترک مبانی تقوا به انسان
می رسد مایه افتخار است، و نه هرگز، ایمان و پرهیزکاری سدی بر سر راه فعالیتهای مشروع و مباح می باشد.
به هر حال، در عصر و زمان پیامبر (ص)- همچون عصر ما- افراد نادانی بودند که چنین پنداری داشتند و یا لااقل تظاهر به آن می کردند.
قرآن، در آیات مورد بحث- به تناسب بحثی که قبلاً پیرامون سرنوشت کفار و ظالمان بیان شد- از این طرز فکر و عاقبت آن سخن می گوید.
در نخستین آیه، می فرماید:« آیا ندیدی کسی را که آیات ما را انکار کرد و به آن کفر ورزید؟ و گفت: مسلماً اموال و فرزندان فراوانی نصیبم خواهد شد»!
(افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لا وتین مالا و ولدا)
پس از آن قرآن به آنها چنین پاسخ می گوید:« آیا او از اسرار غیب آگاه شده؟ یا از خدا عهد و پیمانی در این زمینه گرفته است»؟! (اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا)
کسی می تواند چنین پیشگوئی کند، و رابطه ای میان کفر، دارا شدن مال و فرزندان قائل شود، که آگاه بر غیب باشد؛ زیرا هیچ رابطه ای میان این دو ما نمی بینیم، و یا عهد و پیمانی از خدا گرفته باشد، که چنین سخنی نیز بی معنی است.
در آیه بعد، با لحن قاطع اضافه می کند:« این چنین نیست (هرگز کفر و بی ایمانی مایه فزونی مال و فرزند کسی نخواهد شد) ما به زودی آنچه را می گوید، می نویسیم» (کلا سنکتب ما یقول).
آری، این سخنان بی پایه که ممکن است مایه انحراف بعضی از ساده لوحان گردد، همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.
«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهیم داشت». (عذاب هائی پی در پی و یکی بالای دیگر) (و نمد له من العذاب مدا).
این جمله، ممکن است اشاره به عذاب مستمر و جاویدان آخرت بوده باشد، و نیز ممکن است اشاره به عذاب هائی باشد که بر اثر کفر و بی ایمانی در این دنیا دامنگیر آنها می شود، این احتمال نیز قابل ملاحظه است که: این مال و فرزندان که مایه غرور و گمراهی است، خود عذابی است مستمر برای آنها!
«آنچه را او می گوید (از اموال و فرزندان) از او به ارث می بریم، و روز قیامت تک و تنها نزد ما خواهد آمد» (و نرثه ما یقول و یاتینا فردا).
آری، سرانجام همه این امکانات مادی را می گذارد و می رود، و با دست تهی در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر می شود، در حالی که نامه اعمالش از گناهان سیاه، و از حسنات خالی است آنجا است که نتیجه ی این گفته های بی اساس خود را در دنیا می بیند.
آیه بعد، به یکی دیگر از انگیزه های این افراد در پرستش بتها اشاره کرده می گوید:« آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کرده اند تا مایه عزتشان باشد» (و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا).
تا در پیشگاه خدا آنها را شفاعت کنند، و در مشکلات یاریشان دهند، اما چه پندار نادرست و خیال خامی؟!
هرگز آن چنان که آنها پنداشتند نیست، نه تنها بت ها مایه عزتشان نخواهند بود، بلکه سرچشمه ذلت و عذابند، و به همین جهت، «به زودی، یعنی در روز رستاخیز معبودها منکر عبادت عابدان می شوند، و از آنها بیزاری می جویند، بلکه بر ضدشان خواهند بود» (کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا).
این جمله،اشاره به همان مطلبی است که در آیات 13 و 14 سوره «فاطر» می خوانیم:
والذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر* ان تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم .... و یوم القیامه یکفرون بشرککم:
«کسانی را که غیر از خدا می خوانید، مالک هیچ چیز نیستند* اگر آنها را بخوانید سخنان شما را نمی شنوند..... و روز رستاخیز منکر شرک شما می شوند».
و نیز در آیه 6 سوره «احقاف» می خوانیم: و اذا حشر الناس کانو لهم اعداء :«هنگامی که مردم محشور شوند این معبودها دشمنان آنها خواهند بود».
این احتمال را نیز بعضی از مفسران بزرگ داده اند که: منظور از آیه فوق این است که: عبادت کنندگان بت ها، در قیامت که پرده ها کنار می رود، و همه حقایق آشکار می شود و خود را رسوا می بینند، منکر عبادت بت ها می شوند، و بر ضد آنها سخن خواهد گفت، چنان که در آیه 23 سوره «انعام» می خوانیم:
بت پرستان در قیامت می گویند: و الله ربنا ما کنا مشرکین: «به خدائی که پروردگار ما است سوگند، که ما هرگز مشرک نبودیم»!.
ولی تفسیر اول، با ظاهر آیه سازگارتر است؛ چرا که عبادت کنندگان می خواستند، معبودان عزتشان باشند ولی سرانجام ضدشان می شوند.
البته، معبودهائی همچون فرشتگان یا شیاطین و جن که دارای عقل و درکند وضعشان روشن است، ولی معبودهای بی جان در آن روز، ممکن است به فرمان خدا به سخن درآیند، و بیزاری خود را از عابدان اعلام کنند.
از حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده نیز، همین تفسیر را می توان استفاده کرد؛ زیرا امام در تفسیر آیه فوق می فرماید: یکون هولا الذین اتخذوهم الهه من دون الله ضدا یوم القیامه، و یتبرئون منهم و من عبادتهم الی یوم القیامه: «روز قیامت معبودهائی را که جز خدا انتخاب کردند بر ضدشان خواهند بود، و از آنها و از عبادت کردنشان بیزاری می جویند».
جالب این که: در ذیل حدیث، جمله کوتاه و پر محتوایی درباره حقیقت عبادت، می خوانیم: لیس العباده هی السجود و لا الرکوع انما هی طاعه الرجال، من اطاع مخلوقا فی معصیه الخالق فقد عبده:
«عبادت (تنها) سجود و رکوع نیست، بلکه حقیقت عبادت، اطاعت این و آن است، هرکس مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند، او را پرستش کرده است» (و سرنوشت او همان سرنوشت مشرکان و بت پرستان است).
* الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا
* فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا
* یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا
* و نسوق المجرمین الی جهنم وردا
* لایملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا
ترجمه
* آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند؟!
* پس درباره آنان شتاب مکن؛ ما آنها (و اعمالشان) را به دقت شماره می کنیم.
* در آن روز که پرهیزگاران را دسته جمعی به سوی خداوند رحمان محشور
می کنیم.
* و مجرمان را (همچون شتران تشنه) به جهنم می رانیم.
* آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسی که نزد خداوند رحمان عهد و پیمانی دارد.
تفسیر
چه کسانی صلاحیت شفاعت دارند؟
با توجه به بحثی که در آیات گذشته پیرامون مشرکان ذکر شد، آیات مورد بحث در حقیقت، اشاره به بعضی از علل انحراف آنها و سپس عاقبت و سرانجام شومشان می کند، و این حقیقت را نیز به ثبوت می رساند که: معبودها نه تنها مایه عزتشان نبودند، بلکه مایه بدبختی و ذلتشان گشتند.
نخست می گوید:«آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم که آنها را در راه غلطشان شدیداً تحریک، بلکه زیر و رو کنند»؟ (الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا).
«ازّ» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید، در اصل به معنی «جوشش دیگ و زیر و رو شدن» محتوای آن به هنگام شدت غلیان است و در اینجا کنایه از آن است که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند آنان را به حرکت در می آورند، و زیر و رو می کنند!
بدیهی است- و بارها هم گفته ایم- که تسلط شیاطین بر انسان ها یک تسلط اجباری و ناآگاه نیست، بلکه این انسان است که به شیاطین اجازه ورود به درون قلب و جان خود می دهد، بند بندگی آنها را بر گردن می نهد و اطاعتشان را پذیرا می شود، همان گونه که قرآن در آیه 100 سوره «نحل» می گوید: انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون: «تسلط شیطان تنها بر کسانی است که ولایت او را پذیرا گشته، و او را بت و معبود خود ساخته اند».
آنگاه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده، می گوید: «درباره آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقاً شماره و احصا می کنیم» (فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا).
و همه را برای آن روز که دادگاه عدل الهی تشکیل می شود، ثبت و ضبط خواهیم کرد.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که: منظور شمردن ایام عمر، بلکه نفس های آنها است، یعنی مدت بقاء آنها کوتاه است، و تحت شماره و عدد می باشد؛ زیرا معدود بودن چیزی، معمولاً کنایه از کم و کوتاه بودن آن است.
در روایتی از امام صادق (ع) در تفسیر «انما نعد لهم عدا» چنین می خوانیم: از یکی از دوستان خود سوال فرمود: به عقیده تو منظور پروردگار از این آیه، شمردن چه چیز است؟ او در پاسخ عرض کرد:
عدد روزها، امام فرمود: پدران و مادران هم حساب روزهای عمر فرزندان را دارند: و لکنه عدد الانفاس: «منظور شمارش عدد نفس هاست»!
این تعبیر امام، ممکن است اشاره به تفسیر اول، یا تفسیر دوم و یا هر دو تفسیر باشد.
به هر حال، دقت در محتوای این آیه، انسان را تکان می دهد؛ چرا که ثابت می کند همه چیز ما حتی نفس های ما روی حساب و تحت شماره است، و باید روزی پاسخگوی همه آنها باشیم.
پس از آن مسیر نهائی «متقین» و «مجرمین» را در عباراتی کوتاه و گویا، چنین بیان می کند: «همه این اعمال را برای روزی ذخیره کرده ایم که پرهیزگاران را دسته جمعی با عزت و احترام، به سوی خداوند رحمان، به سوی بهشت و پاداش های او راهنمایی می کنیم» (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا).
«وفد» (بر وزن وقت) در اصل، به معنی هیئت یا گروهی است که برای حل مشکلاتشان نزد بزرگان می روند، و مورد احترام و تکریم قرار می گیرند، بنابراین، به طور ضمنی مفهوم احترام را در بردارد، و شاید به همین جهت است که: در بعضی از روایات می خوانیم: پرهیزگاران بر مرکب های راهواری سوار می شوند و با احترام فراوان به بهشت می روند.
امام صادق (ع) می فرماید: علی (ع) تفسیر آیه (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا) را از پیامبر (ص) جویا شد، فرمود: یا علی الوفد لا یکون الا رکبانا اولئک رجال اتقوا الله عز و جل، فاحبهم و اختصهم و رضی اعمالهم فسماهم متقین:
«ای علی! وفد، حتماً به کسانی می گویند که سوار بر مرکب اند، آنها افرادی هستند که تقوا و پرهیزگاری را پیشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانید، و از اعمالشان خوشنود شد، و نام متقین بر آنها گذارد.....».
جالب توجه این که: در آیه فوق می خوانیم: پرهیزگاران را به سوی خدای رحمان
می برد، در حالی که در آیه بعد، سخن از «راندن» مجرمان به جهنم است آیا مناسبتر این نبود که به جای رحمان در اینجا «جنت» گفته شود؟
ولی این تعبیر در حقیقت، اشاره به نکته مهمی دارد و آن این که: پرهیزکاران بالاتر از بهشت را در آنجا می یابند، به مقام قرب خدا و جلوه های خاص او نزدیک می شوند، و رضایت او که برترین بهشت است را درک می کنند (تعبیراتی که در حدیث فوق از پیامبر (ص) خواندیم نیز اشاراتی به همین معنی دارد).
سپس می گوید: در مقابل، «مجرمان را در حالی که تشنه کام اند به سوی جهنم
می رانیم» (و نسوق المجرمین الی جهنم وردا).
همان گونه که شتران تشنه را به سوی آبگاه می رانند، منتها در اینجا آب نیست، بلکه آتش است.
باید توجه داشت کلمه «ورد» به معنی گروه انسان ها یا حیواناتی است که وارد آبگاه می شوند، و از آنجا که چنین گروهی حتما تشنه اند، مفسران این تعبیر را در اینجا به معنی تشنه کامان گرفته اند.
چقدر فاصله است میان کسانی که آنها را با عزت و احترام به سوی خداوند رحمان می برند، فرشتگان به استقبالشان می شتابند و بر آنها سلام و درود می فرستند و گروهی که آنها را همچون حیوانات تشنه کام به سوی آتش دوزخ می رانند، در حالی که سر بزیرند، شرمسار و رسوا و بی مقدار؟
و اگر تصور کنند که در آنجا از طریق شفاعت، می توانند به جائی برسند، باید بدانند: «آنها هرگز مالک شفاعت در آنجا نیستند» (لا یملکون الشفاعه).
نه کسی از آنها شفاعت می کند، و به طریق اولی قادر بر آن نیستند که از کسی شفاعت کنند.
«تنها کسانی مالک شفاعت اند که در نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانی دارند» (الا من اتخذ عند الرحمن عهدا).
تنها این دسته اند که: مشمول شفاع شافعان می شوند و یا مقامشان از این هم برتر است، و توانائی دارند از گنهکارانی که لایق شفاعت اند شفاعت کنند.
معنی «عهد» چیست؟
در این که منظور از «عهد»، در آیه فوق که می گوید: «تنها کسانی مالک شفاعت اند که نزد خدا عهدی دارند». چیست؟ مفسران بحث های فراوانی کرده اند:
بعضی گفته اند: «عهد» همان ایمان به پروردگار، اقرار به یگانگی او و تصدیق پیامبران خدا است.
بعضی دیگر گفته اند: «عهد» در اینجا به معنی شهادت به وحدانیت حق و بیزاری از کسانی است که در برابر خدا پناهگاه و قدرتی قائلند و همچنین امید نداشتن به غیر «الله».
امام صادق (ع) در پاسخ یکی از دوستانش که از تفسیر آیه فوق سوال کرد فرمود: من دان بولایه امیر المومنین و الائمه من بعده فهو العهد عند الله: «کسی که به ولایت امیر مومنان و امامان اهل بیت (ع) بعد از او عقیده داشته باشد، آن عهد نزد خداست».
در روایت دیگری پیامبر (ص) می خوانیم: من ادخل علی مومن سرورا فقد سرنی و من سرنی فقد اتخذ عند الله عهدا:
«کسی که سرور و شادی در دل مومنی ایجاد کند، مرا مسرور کرده، و هرکس مرا مسرور کند، عهدی نزد خدا دارد».
در حدیث دیگری از پیامبر (ص) می خوانیم: محافظت بر عهد، همان محافظت بر نمازهای پنجگانه است.
از بررسی روایات فوق که در منابع مختلف اسلامی آمده، و همچنین کلمات مفسران بزرگ اسلام، چنین نتیجه می گیریم که: عهد نزد خدا- همان گونه که از مفهوم لغوی آن استفاده می شود- معنی وسیعی دارد که، هرگونه رابطه با پروردگار، معرفت و اطاعت او، و همچنین ارتباط و پیوند با مکتب اولیای حق، و هر گونه عمل صالح در آن جمع است، هرچند در هر روایتی به بخشی از آن یا مصداق روشنی اشاره شده است.
لذا در حدیث دیگری که در بیان چگونگی وصیت کردن، از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده، تقریبا تمام مسائل اعتقادی جمع است، آنجا که فرمود: «مسلمان باید در آستانه مرگ چنین وصیت کند، بگوید: پروردگارا! توئی که خالق آسمان ها و زمین هستی، دانای پنهان و آشکاری، رحمان و رحیمی من در این دنیا با تو پیمان می بندم، و شهادت می دهم که معبودی جز تو نیست، یگانه ای، شریکی نداری، محمد (ص) بنده و فرستاده تو است، بهشت حق است، دوزخ حق است، رستاخیز و حساب، حق است، تقدیر و میزان سنجش اعمال حق است.
دین همان گونه است که تو بیان کردی، و اسلام همان است که تو تشریع نمودی، و سخن همان است که تو گفته ای، قرآن همان گونه است که تو نازل کردی، تو خداوند حق و آشکاری.
پروردگارا! محمد (ص) را از ما به بهترین پاداشی ده، و تحیت و سلام بر او و آلش بفرست.
پروردگارا! تو سرمایه من در مشکلاتی و یار من در شدت ها، تو ولی نعمت منی، تو معبود من و معبود پدران منی، به اندازه یک چشم برهم زدن، مرا به خود وامگذار که اگر واگذاری به بدی ها نزدیک، و از نیکی ها دور می شوم.
ای خدای من! تو مونس من در قبر باش! و برای من عهدی قرار ده که در روز قیامت آن را گشاده ببینم.
سپس فرمود: بعد از اعتراف به این حقایق، آنچه را که لازم می بیند، وصیت می کند و تصدیق این وصیت در سوره «مریم» است در آیه «لا یملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا» این است عهد و وصیت....».
بدیهی است منظور، این نیست که: مطالب فوق را به عربی و فارسی همچون اورادی بخواند یا بنویسد، بلکه با تمام قلب به آن ایمان داشته باشد، ایمانی که آثارش در تمام برنامه زندگی او آشکار گردد.
روايات
1- از بعضي از روايات استفاده ميشود كه دروغ كليد گناهان است در حديثي ازامام باقر عليهالسلام ميخوانيم:
انّ اللّه عزّ و جلّ جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب و الكذب شرّ منالشّراب:
خداوند متعال براي شرّ قفلهايي قرار داده است و كليد آن قفلها شراب است (چراكه مانع اصلي زشتيها عقل است و شراب عقل را از كار مياندازد) و دروغ از شراب همبدتر است.
2- در تعبير ديگري از امام حسن عسگري عليهالسلام ميخوانيم:
«جعلت الخبائت كلّها في بيت و جعل مفتاحه الكذب»
تمام پليديها در اتاقي قرار داده شده و كليد ان اتاق ، دروغ است. بهارالانوار، جلد169، ص 263)
دليل آن اين است كه انسانهاي گنهكار هنگامي كه خود را در معرض رسواييميبينند با دروغ گناهان خود را ميپوشانند، و به تعبير ديگر دروغ به آنها اجازه ميدهد كهانواع گناهان را مرتكب شوند، بيآنكه از رسوايي بترسند، درحالي كه انسان راستگوناچار است گناهان ديگر را ترك كند چرا كه راستگويي به او اجازه انكار گناه را نميدهد وترس از رسوايي او را به ترك گناه دعوت ميكند.
حديث معروف مردي كه نزد پيامبر (ص) آمد و آلوده به انواع گناهان بود وپيامبر(ص) فقط از او پيمان گرفت كه دروغ نگويد، و همين سبب شد كه تمام گناهان را ترككند شاهد گوياي اين مدعا است.
3- از احاديث ديگري استفاده ميشود كه دروغ با ايمان سازگار نيست، در حديثيچنين ميخوانيم:
«سئل رسول ا... (ص) يكون المؤمن جباناً؟ قال: نعم؛ قيل و يكون بخيلاً؟ قال: نعم.قيل يكون كذّاباً قال: لا. جامع السادات جلد 2، ص 322
از پيامبر اكرم (ص) پرسيدند آيا انسان مؤمن ممكن است (احياناً) ترسو باشد؟فرمود: آري. باز پرسيدند آيا ممكن است بخيل باشد؟ فرمود: آري. پرسيدند آيا ممكن استدروغگو باشد؟ فرمود: نه.» همين مضمون به صورت ديگري از اميرمأمنان علي (ع) نقلشده است آنجا كه فرمود:
«لايجد العبد طعم الايمان حتّي يترك الكذب هزله و جدّه»
انسان هيچ گاه طعم ايمان را نميچشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخي باشد ياجدي.» اصول كافي، جلد 2، ص 340
چرا دروغ با ايمان سازگار نيست؟ زیرا دروغ يا به خاطر آن است كه انسان به منفعتيبرسد يا از مشكلي رهايي يابد چنان كه ايمان انسان قوي باشد ميداند كه خير و شر بهدست خداست او است كه ميتواند گره كور مشكلات را بگشايد و او است كه ميتواند دربرابر ناملايمات از انسان دفاع كند، و اگر انسان به اين امر كه شاخهاي از شاخههاي توحيدافعالي است اعتقاد داشته باشد چنين نيازي ندارد كه به دروغ متوسل گردد.
4- در حديث ديگري از اميرالمؤمنان علي (ع) ميخوانيم كه فرمود:
«و شرّ القول الكذب» بدترين سخن دروغ است. نهج البلاغه، خطبه 84
زيرا آثار مرگبار از هر سخني بدتر است.
5- باز در حديث ديگري از علي (ع) دروغ به عنوان بدترين گناهان معرفي شدهميفرمايد:
«اعظم الخطايا عنداللّه اللسان الكذوب و شرّ النّدامه ندامه يوم القيامه»
بدترين گناهان نزد خدا گناه زبان دروغگو است و بدترين پشيماني روز قيامت است.
المحجه البيضاء، جلد 5، صفحه 243 شبيه همين حديث با كمي تفاوت در كنزالعمالاز پيامبر اعظم (ص) نقل شده است. (كنزالعمال، جلد 3، صفحه 619، حديث 8203).
6- در حديث ديگري، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شدهاست، پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «ايّاكم و الكذب فانّ الكذب يهدي الي الفجور و انّ الفجوريهدي الي النّار؛
از دروغ بپرهيز چرا كه دروغ به فجور دعوت ميكند، و فجور به آتش دوزخ»كنزالعمال حديث 8219
7- دروغ با عقل سازگار نيست، همان گونه كه در حديثي از امام كاظم (ع) ميخوانيم:
«انّ العاقل لايكذب و ان كان فيه هواه»
انسان عاقل دروغ نميگويد هرچند به آن تمايل داشته باشد.» بحارالانوار، جلد 75،صفحه 305
8- دروغ فرشتگان رحمت را از انسان درو ميكند. در حديثي از پيامبر اكرم (ص)ميخوانيم:
«ادا كذب العبد كذبه تباعد الملك منه مسيره ميل من تكن ما جاء به؛
هنگامي كه يكي از بندگان دروغي بگويد فرشته به خاطر بوي تعفّن كه از آن دروغبرميخيزد به اندازه يك مايل از او دور ميشود. (مايل از يك كيلومتر بيشتر و از دو كيلومتركمتر است) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 7، ص 357
9- دروغ دريچهاي به سوي نفاق است، پيامبر اكرم (ص) ميفرمايند:
«انّ الكذب باب من أبواب النّفاق ؛ دروغ دري از درهاي نفاق است.» كنزالعمال، حديث8219
زيرا انسان دروغگو خود را در چهرهي راستگو قرار ميدهد درحالي كه باطنش غيراز آن است، اين دوگانگي ظاهر و باطن نوعي نفاق ، و دروغ يكي از كارهاي شايع منافقاناست.
10- دروغگو اعتماد مردم را از دست ميدهد، چنان كه در يكي از كلماتاميرالمؤمنان علي (ع) ميخوانيم:
«من عرف بالكذب قلّت الثّقه به؛ كسي كه به دروغگويي شناخته شود، اعتماد مردم بهاو کم ميشود» شرح غرر، ج 5، ص 390
و نقطه مقابل اين معني نيز در كلمات آن بزرگوار آمد ه كه فرمود:
«من تجنّب الذب صدّقت أقواله؛ كسي كه از دروغ بپرهيزد سخنانش پذيرفتهميشود» شرح غرر، ج، 5، ص 461
11- اين بحث دامنهدار را با بحث ديگري كه در كلمات قصار اميرالمؤمنان علي (ع)آمد ه است و مردم را از دوستي با دروغگويان برحذر داشته پايان ميدهيم. فرمود:
«و ايّاك و مصادقه الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛
از دوستي با دروغگو بپرهيز كه مانند سراب است، دور را در نظر تو نزديك، ونزديك را دور ميسازد» (و تو را گمراه ميكند)
از روايات بالا به خوبي استفاده ميشود كه دروغ سرچشمه انواع گناهان و متزلزلكننده اركان ايمان و بدترين سخنان و دعوت كننده به انواع معاصي و شاخههاي نفاق وپاره كنندهي رشتههاي اعتماد و اتحاد است، و درباره كمتر گناهي اين همه نكوهش ومذمّت ديده ميشود.
در حديثي از حضرت علي (ع) ميخوانيم كه درباره پيامبر (ص) چنين ميفرمود:
«كان رسول اللّه (ص) ليسّر الرّجل من اصحابه اذا رآه مغموماً بالمداعبه؛ مستدركالوسائل، ج 8، ص 408
رسول خدا هرگاه يكي از ياران خود را اندوهگين ميديد او را با شوخي و مزاحخوشحال ميكرد.» آري آن حضرت از مزاح براي يك هدف انساني مطلوب بهره ميگرفت،و دلهاي غمگين را پر از سرور ميكرد.
در حديث ديگري از امام صادق (ع) ميخوانيم كه به يكي از ياران خود فرمود:
كيف مداعبه بعضكم بعضاً؛ چگونه شما با يكديگر شوخي ميكنيد»؟
او پاسخ گفت: بسيار كم.
امام فرمود: «فلا تقعلوا فانّ المداعبه من حسن الخلق، و انّك لتدخل بها السّرور علياخيك و لقد كان رسول اللّه (ص) يداعب الرّجل يريد أن يسرّه؛
اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا مزاح شاخهاي از حسن خلق است، و بهوسيله آن شادي در دل برادر مؤمن خود وارد ميكني و پيامبر (ص) با افرادي شوخيميكرد، تا آنها را خوشحال كند.» اصول كافي، جلد 2، صفحه 663، حديث 3.
امام باقر (ع) ميفرمايد: بينا رسول اللّه (ص) جالس في المسجد اذ دخل رجل مقاميصلّي فلم يتم ركوعه و لاسجوده، فقال (ص): «فقر كنقر الغراب لئن مات هذا و هكذا صلاتهليموتنّ علي غير ديني»؛ الفروع من الكافي، ج 3، ص 268.
هنگامي كه پيامبر (ص) در مسجد نشسته بودند، مردي وارد شد و به نماز ايستاد،ليكن ركوع و سجودش را صحيح انجام نداد. پيامبر (ص) فرمودند: «مانند كلاغ منقار بهزمين زد، اگر اين شخص بميرد و نمازش به همين گونه باشد، بر غير دين من از دنيا رفتهاست.»
پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد:
الصّلاه كيل أو ميزان، فمن أوفي و في له، و من نقص فقد علمتم ما أنزل اللّه عزّ و جلّفي المطفّقين؛ محمدي ري شهري، الصلاه في الكتاب و السنه، ص 24
نماز پيمانه يا ترازو است. هركس تمام بياورد. تمامش ميدهند و هركس كم گذارد،ميدانيد كه خداوند درباره كم فروشان چه نازل كرده است.
امام علي بن موسي الرضا (ع) طي روايتي جامع به ابعاد فردي و اجتماعي حجميپردازد و از بعد اخلاقي و تهذيب نفوس سخن ميگويد و ميفرمايد:
«انّما امروا بالحج لعلّه الوفاده الي اللّه عزّ و جلّ و طلب الزياده و الخروج من كلّ مااقترف العبد تائباً ممّا مضي مستأنفاً لما يستقبل مع ما فيه من اخراج الأ؟موال و تعب الأبدانو الاشتغال عن الأهل و الولد و خطراً الأنفس عن اللّادت شاخصاً في الحرّ و البرد ثابتاً عليذلك دائماً مع الخضوع و اللاستكافه و التذلّل...» عيون الرضا (ع)، ج 2، ص 90، علل ص 101،وسائل، ج 8، ص 7
همانا به حج مأمور شدند تا به محضر خداوند بزرگ باريابند و از او نعمت افزونترطلب كنند و از گناهاني كه بندگان مرتكب شدهاند خارج گردند و از گذشته توبه كنند و درآينده جبران نمايند. و راه درست پيش گيرند و نيز از اين رهگذر اموال خرج شود و بدنها بهرنج افتد و از سرگرمي زن و فرزند بيرون آيند و نفس را از لذتها دور نگهدارند و گرما وسرما را تحمل كنند و به آن حالتي كه به دست آوردهاند پابرجا باشند و خضوع وخاكساري و افتادگي را تمرين كنند.
سئل عن الجهاد سنّه أو فريضه؟ فقال (ع) الجهاد علي أربعه أوجه: فجهادان فرض. وجهاد سنّه لايقام الاّ مع فرض و جهاد سنّه، فأمّا أحد الفرضين فجهاد الرّجل نفسه عنمعاصي اللّه و هو من أعظم الجهاد - و مجاهده الّذدين يلونكم من الكفّار فرض. و أمّا الجهادالّذي هو سنه لايقام الاّ مع فرض فانّ مجاهده العدوّ فرض علي جميع الأمّه لو تركوا الجهادلأتاهم العذاب، و هذا هو من عداب الأمّه و هو سنّه علي الامام. وحدّه أن يأتي العدوّ مع الامّهفيجاهدهم. و أمّا الجهاد الّذي هو سنه فكلّ سنه أقامها الرّجل و جاهد في اقامتها و بلوغها واحيائها فالعمل و السّعي فيها من أفضل و الأعمال لأنّها احياء سنّه و قد قال رسول اللّه (ص)«من سنّ سنه حسنه فله أجرها و أجر من عمل بها الي يوم القيامه من غير أن ينقص مناجورهم شيئاً»
از امام حسين (ع) پرسيدند كه جهاد واجب است يا مستحب؟ امام (ع) فرمود: جهاد برچهارگونه است: دو جهاد واجب است و جهاد ديگر مستحبي است كه جز با واجب تحققنيابد و چهارمي جهاد مستحبي محض است. اما آن دو جهاد كه واجب هستند: يكي جهادشخص با نفس خويش است كه با كنارهگيري از نافرمانيها نسبت به خدا صورت ميگيردو آن از بزرگترين جهاد است و ديگري جهاد با كافراني است كه با شما هم مرزند كه اين نيزواجب است. اما آن جهاد كه مستحب ميباشد كه در سايهي واجب امكانپذير است، جهادبا دشمن است كه بر همهي امّت واجب است و اگر آن را ترك نمايند عذاب بر آنها فرود آيد واين عذاب شامل همه امّت گردد و آن جهاد بر امام مستحب و سنّت است. و حدّ آن اين استكه امام با امّت براي سركوبي دشمن رود و با دشمنان پيكار نمايد. و اما آن جهادي كهمستحب محض است، برپا داشتن
سنتهاست كه مردم مسلمان در برپاداشتن و رشد واحياي آن سعي و كوشش خود را به كار گيرد و مبارزه كند؛ پس كار و تلاش در اينخصوص از بهترين اعمال است؛ زيرا احياي سنت است. و پيامبر خدا (ص) فرمود: «هركسبنيانگذار روشي نيكو باشد، همچون پاداش كسي كه به آن عمل كرده پاداش دارد و نيز ازپاداش همه آنان كه تا روز رستاخيز به آن عمل نمايند بهرهمند خواهد شد بيآنكه از پاداشانجام دهندگانش چيزي كاسته شود.»
الحكمه 146. فضل الدعاء و الزكاه - و قال (ع): سوسوا (سوبوا) ايمانكم بالصدقه،وحصّنوا أموالكم بالزّكاه، و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء.
و درود خدا بر او، فرمود: ايمان خود را با صدقه دادن، و اموالتان را با زكات دادننگاهداريد، و امواج بلا را با دعا از خود برانيد.
7- أهميه الزكاه و آدابها
ثمّ انّ الزّكاه جعلت مع الصّلاه قرباناً أهل الاسلام، فمن أعطاها طيّب النّقس بها، فانّهاتجعل له كفّاره، و من النّار حجازاً (حجاباً) و وقايه. فلايتبعنّها أحد نفسه، و لايكثرنّ عليهالهفه، فأنّ من أعطاها غير طيّب النّفس بها، يرجوبها ما هو أفضل منها، فهو جاهل بالسّنه،مغبون الأجر، فقال العمل، طويل النّدم.
7- ارزش و رهآورد زكات
همانا پرداخت زكات و اقامه نماز، عامل نزديك شدن مسلمانان به خداست، پس آنكس كه زكات را با رضايت خاطر بپردازد، كفارة گناهان او ميشود، و بازدارنده ونگهدارنده انسان از آتش جهنم است، پس نبايد به انچه پرداخته با نظر حسرت نگاه كند، وبراي پرداخت زكات افسوس خورد، زيرا آن كس كه زكات را از روي رغبت نپردازد، وانتظار بهتر از آنچه را پرداخته داشته باشد، به سنت پيامبر (ص) نادان است، و پاداش اواندك، و عمل او تباه و هميشه پشيمان خواهد بود.
1- محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن أبي حمزه قال:سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر (ع) فقال: أخبرني عن اللّه متي كان؟ فقال، متي لم يكن حتّيأخبرك متي كان؟ سبحان من لم يزل و لايزال فرداً صمداً لم يتّخذ صاحبه ولا ولداً.
نافع بن ازرق از امام باقر (ع) پرسيد و گفت: به من خبر بده از اينكه خدا از چه زمانيبوده است؟ فرمود از چه زماني نبوده كه من به تو خبر دهم از چه زماني بوده، منزه باد آنكه هميشه بوده و هميشه خواهد بود تنها است بينياز است و همسر و فرزند نگيرد.
نثر ادبی :
كوير انتهاي زميني است ؛ پايان سرزمين حيات است .در كوير گويي به مرز عالم و تيرگي نزديكيم و از آن است كه ماوراء الطبيعه را كه همواره فلسفه از آن سخن ميگويد و مذهب بدان ميخواند در كوير به چشم ميتوان ديد ميتوان احساس كرد و از آن است كه پيامبران همه از اين جا برخاستهاند و به سوي شهرو آباديها آمدهاند . « در كوير» خدا حضور دارد اين شهادت را يك نويسندهي رومانيايي داده است كه براي شناختن محمد (ص) و ديدن صحرايي كه آواز پر جبرئيل هموار در زير غرفهي بلند آسمانش به گوش ميرسد .
آن شب نيز من خود را بر روي بام خانه گذاشته بودم و به نظارهي آسمان رفته بودم اگر تماشا و غرق در اين درياي سبز معلقي كه بر آن ، مرغان الماس پيكر ، ستارگان زيبا و خاموش تك تك از غيب سر ميزنند . آن شب نيز ماه با تلألؤ پرشكوهش از راه رسيد و گلهاي الماس شكفتند و قنديل زيباي پروين سرزد و آن جادهي روشن و خيال انگيزي كه گويي يك راست به ابديت ميپيوندد.
آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ، براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر ميخيزد فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود . چهچههي تو ، زمزمهي تو ، تركيب موزوني از دل پذيرترين صداهاي طبيعت و مبهمترين آههاي آسمانهاست ، صداي تو كه شايد خودت هم از آن بيخبري ، صداي آسمان نيلگون و صداي درختان سرسبز است . صداي درهاي است كه در سايه خفته است .
اما آن چه در كوير زيبا ميرويد ، خيال است ! اين تنها درختي است كه در كوير خوب زندگي ميكند ، با سرو گل افشاند و گلهاي خيال ، گلهايي هم چون قاصدك ، آبي ، سبز و كبود و عسلي .... هر يك به رنگآفريدگارش، به رنگ انسان خيال پرواز و نيز به رنگ آن چه قاصدك به رويش پر ميكشدبه رويش مينشيند . خيال اين تنها پرنده نامرئي كه آزاد و رها همه جا در كوير جولان دارد . سايهي پروازش تنها سايهاي است كه بر كوير ميافتد و صداي سايش بالهايش تنها سخني است كه سكوت ابدي كوير را نشان ميدهد .
نميداني كه از بيم خاموش كردن نداي آسماني تو جرأت آن را كه نفسي بر لب آرم يا قدم بر برگ خشكي نهم ، ندارم . نمي داني كه شاعر ديگر در نزديكي تو هست كه چنگي سادهتر از ارغنون تو دارد و در دل خويش با يك دنيا غبطه و رشك سرود شبانهي تو را در دل جنگل تكرار ميكند .
اختر شب از كنار كوهساران سرخم ميكند تا صداي تو را بشنود اما تو از زير شاخهاي ديگر پنهان ميشوي تا از انوار سيمون و پرموج آن بر كناب ماني ؛ اگر هم چشمه سازي براي بر كنار كردن سنگي كه راه بر آن بسته است . در زير خرههاي آوايي سر دهد ، صداي تو بيدرنگ پريشان و خاموش ميشود .
وقتي كه صداي آسمان تو در خاموشي شبهاي زيبا طنين ميافكند ف تو اي نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهايي من ، خير قراري كه من چشم به دنبال تو دارم .
نميداني كه گوش من چه سان در زير درختان غرق شنيدن صداي شنيدن صداي شيرين تو شده است . تا از باده اين آهنگ سحر آميز سر مست شود .
آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ،براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر ميخيزد ، فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود .
منبع : آهنگهاي شاعرانه و مذهبي
شنودم كه وقتي صاحب عياد نان همي خورد نانه يمان كسان خويش ، مردي لقمه از كاسه برداشت . مويي در لقمهي او بود مرد همي ديد ، مرد همي نديد .
صاحب او را گفت : « اي فلان ، موي از لقمه بردار » مرد لقمه از دست فرو نهاد و برخاست و برفت . صاحب فرمود كه باز آريدش و پرسيد كه :« اي فلان ، چرا نان نيم خورده از خوان ما برخواستي ؟» اين مرد گفت :« مرا نان كسي نبايد خورد كه تاي موي در لقمهي من بينند» صاحب سخت خجل شد از آن حديث .
گويند روزي افلاطون نشسته بود از جملهي خاص آن شهر مردي به سلام او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سختي همي گفت در ميانه سخن گفت :« ا
ي حكيم ! امروز فلان مرد را ديدم كه سخن تو ميگفت و تو را دعا و ثنا همي گفتي و ميگفت: افلاطون بزرگوار مردي است كه هرگز كسي چنو نبوده است و نباشد ، خواستم كه شكر او را به تو رسانم . افلاطون چون اين سخن بشنيد ، سر فرود برد و بگريست و سخت دلتنگ شد اين مرد گفت اي حكيم ! از من چه رنگ آمد تو را كه چنين تنگدل گشتي ؟»
افلاطون گفت :« از تو مرا رنجي نرسيد ، لكن مرا مصيبتي از اين بتر چه بود كه جاهلي مرا بستاند و كار من او را پسنديده آيد ؟ ندانم كه كدام كار جاهلانه كردم كه به طبعم او نزديك بود كه او را خوش آمد و مرا بدان بستود ؟! تا توبه كنم از آن كار و اين غم مرا از آن است كه مگر من هنوز جاهلم كه ستودهي جاهلان ، جاهلان باشند.