بخشی از مقاله
براى بدست آوردن ارزش نهضتى كه پيامبر اسلام(ص) بنيانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم:
1- محيطى كه اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو كرد.
2- محيط بيرون از جهان اسلام.
در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشانترين نقاط آنروز عالم به ما معرفى مىكند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مىپردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبه جزيره عربستان را در عناوين ديگر پىمىگيريم.
ظهور اسلام و بعثت پيامبر اكرم«ص»،(611 ميلادى)،با دوران پادشاهى خسرو پرويز(628-590 م)مصادف بود و در زمان خسرو پرويز،پيامبر اسلام«ص»از مكه به مدينه هجرت فرمود(روز آدينه 16 ژوئيه 622)و اين واقعه،مبدء تاريخ مسلمانان گرديد.
در اين ايام،دو دولتبزرگ و نيرومند(روم شرقى و ايران ساسانى)،بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حكمرانى داشتند.از دير باز براى تسلط و حكمرانى جهان،با يكديگر در جنگ و ستيز بودند. (1)
جنگهاى ممتد ايرانيان با روميان،از دوران سلطنت انوشيروان(589-531 م)آغاز شد، و تا زمان خسرو پرويز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد.
خسارات سنگين و مخارج هنگفتى كه ايران و روم،در اين جنگها متحمل شده بودند،هر دو دولت را از كار انداخت،و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود.
براى اينكه اوضاع ايران را از جهات مختلف بخوبى مورد بررسى قرار دهيم،لازم است وضع حكومتها را از پايان سلطنت انوشيروان،تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم:
تجمل پرستى در دوران ساسانيان
پادشاهان ساسانى،عموما تجمل پرست و پرتشريفات بودند.دربار پرطمطراق ساسانى و زرق و برق آن،چشمها را خيره مىساخت.
در عهد ساسانيان،ايرانيان پرچمى داشتند به نام«درفش كاويانى»،كه معمولا در ميدان جنگ برافراشته مىشد و يا در جشنهاى پرتشريفات ساسانيان،بر فراز كاخ آنها نصب مىگرديد،و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزيين شده بود.به قول يكى از نويسندگان:«جواهرات و اشياء گرانبهاى اين پرچم بىهمتا را به 1200000 درهم يا(30000 پوند)تخمين كردهاند» (2) .
در كاخهاى افسانهاى ساسانيان،از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى،و نقشهها و تصويرهاى حيرت انگيز فراهم گرديده بود كه ديده بينندگان را خيره مىكرد.اگر بخواهيم غرائب و عجائب اين كاخها را بدانيم،كافى است فقط نظر خود را به يك قالى سپيد و بزرگى بياندازيم كه در تالار يكى از كاخها انداخته بودند،به نام«بهارستان كسرى».«اين قالى را زمامداران ساسانى،براى اين تهيه كرده بودند كه موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرح انگيز فصل را تماشا كنند» (3) .
به طورى كه مىنويسند:«اين قالى،داراى يكصد و پنجاه ذراع طول،و هفتاد ذراع عرض،و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود». (4)
در ميان پادشاهان ساسانى،خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود.شمار زنان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مىشد.
حمزه اصفهانى،در كتاب«سنى ملوك الارض»،تجملات خسرو پرويز رابدينگونه شرح داده است:
«خسرو پرويز سه هزار زن داشت،و دوازده هزار كنيزك ساز زن و بازيگر،و شش هزار مرد پاسبان او بودند،8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل،12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت» (5) .
سپس«طبرى»اضافه مىكند:«اين پادشاه بيش از هر كس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت» (6) .
وضع اجتماعى ايران
وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان،به هيچ وجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود.حكومت طبقاتى كه از دير زمان در ايران وجود داشت،در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.
طبقات اشراف و روحانيان،كاملا از طبقههاى ديگر ممتاز بودند.تمامى پستها و شغلهاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود.پيشهوران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند.به جز پرداخت ماليات و شركت در جنگها وظيفه ديگرى نداشتند.
«نفيسى»،در بارهى امتيازات«طبقاتى ساسانى»مىنگارد:
«...چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران«نفاق»افكنده بود،«امتيازات طبقاتى»بسيار خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند.و ريشه آن در تمدنهاى پيشين بوده،اما در دورهى ساسانى،بر سخت گيرى افزوده بودند».
در درجه اول،هفتخانوادهى اشراف،و پس از ايشان،طبقات پنجگانه،امتيازاتى داشتند.و«عامهى مردم»از آن محروم بودند.تقريبا«مالكيت»،انحصار به آن فتخانواده داشت.ايران ساسانى...در حدود«صد و چهل ميليونجمعيت»داشته است،اگر شماره افراد هر يك از هفتخاندان را،صد هزار تن بگيريم،شماره مجموع آنها،به«هفت صد هزار»مىرسد.و اگر فرض كنيم كه مرزبانان و مالكان كه ايشان نيز تا اندازهاى از حق مالكيتبهرهمند بودهاند،نيز هفتصد هزار بگيريم،تقريبا از اين صد و چهل ميليون،«يك ميليون و نيم»حق مالكيت داشته و«ديگران همه»از اين حق طبيعى خداداد«محروم بودهاند». (7)
پيشهوران و كشاورزان كه از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند،در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمىبردند.لذا بسيارى از كشاورزان و طبقات پست و پائين اجتماع،كارهاى خود را ترك كرده و براى فرار از مالياتهاى كمرشكن،به ديرها پناهنده مىشدند. (8)
مؤلف كتاب«ايران در زمان ساسانيان»،پس از آنكه از بدبختى كشاورزان و كارگران ايران مىنويسد:سپس از قول يكى از مورخان غرب به نام«اميان مارسيلينوس»،چنين نقل مىكند:كشاورزان و كارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مىبردند.در موقع جنگ،پياده از عقب لشكر حركت مىكردند.طورى آنان را خوار و بىارزش مىشمردند كه گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشته شده است و هيچ اجر و مزد در مقابل كار خود دريافت نمىكردند. (9)
در امپراطورى ساسانى،تنها اقليتى كمتر از يك و نيم درصد از جمعيت،صاحب همه چيز بودهاند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران،همانند بردگان حق حيات نداشتند.
حق تحصيل ويژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانيان،تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصيل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و كسب فضيلت محروم بودند.
اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان،به قدرى واضح و روشن است كه حتى«خداينامه پردازان»و«شاهنامه نويسان»،با اينكه هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نيز تصريح كردهاند.
«فردوسى»،حماسه سراى معروف ايران،در«شاهنامه»داستانى آورده است كه بهترين شاهد اين مطلب است.اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده،يعنى درست در زمانى كه امپراطورى ساسانى،دوران طلائى خود را مىگذرانده است.و اين داستان نشان مىدهد كه در دوره او نيز اكثريت قريب به اتفاق مردم،حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانش دوست،هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم،حق تحصيل علم بدهد.
«فردوسى»مىگويد:كفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم،گنجسيم و زر نثار كند،با آنكه در آن زمان انوشيروان به كمك مالى احتياج بيشترى داشت،زيرا حدود سيصد هزار سپاهى ايران،دچار كمبود غذا و اسلحه بودند،داد و فغان از لشكريان برمىخيزد،جريان را به خود شاه مىرسانند.انوشيروان،از اين وضع،پريشان خاطر مىگردد و بر فرجام خويش بيمناك مىشود.بلافاصله«بزرگمهر»،وزير انديشمند خود را براى چارهجوئى فرا مىخواند و دستور مىدهد هم اكنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم كند.ولى«بزرگمهر»مىگويد:خطر،نزديك است،بايد فورى چاره كرد. آنگاه بزرگمهر،قرضهى ملى پيشنهاد مىكند،انوشيروان پيشنهاد او را مىپسندد و دستور مىدهد هر چه فورى اقدام شود.بزرگمهر به نزديكترين شهرها و قصبات مامور مىفرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مىگذارد.
كفشگرى حاضر مىشود تمام هزينه جنگ را بپردازد.فقط توقعى كه دارداينست كه به يگانه پسر او كه مشتاق تحصيل است،اجازه تحصيل داده بشود.بزرگمهر درخواست او را نسبتبه عطاى او كوچك مىشمارد،به پيشگاه خسرو مىشتابد و آرزوى پير كفشگر را به شاه مىرساند.انوشيروان خشمگين مىشود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مىكند و مىگويد:اين چه تقاضائى است كه تو مىكنى؟و اين كار مصلحت نيست،زيرا با خروج او از طبقهبندى،سنت طبقات مملكتبر هم مىخورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مىدهد.
سپس فردوسى،از زبان انوشيروان،به تشريح«فلسفه ماكياولى»او مىپردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما بر نشيند،به تخت دبيرى ببايدش،پيروز بخت
هنر يابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بينا و گوش
بدستخردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدين ترتيب،به فرمان«خسرو دادگر!!»،درمهاى مرد كفشگر را پس مىفرستند.«كفشگر بىچاره»،افسرده خاطر مىگردد و شبانگاه،دست تظلم وزارى كه عادت مظلومان است، از اين همه ستمكارى و حق كشى،بر درگاه داور بىپناهان بلند مىكند و زنگ عدل الهى را به صدا در مىآورد.
...فرستاده برگشت و شد با درم دل كفشگر زان درم،پر زغم
شب آمد،غمى شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه (10)
با همه اينها،دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان،وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل كرده است.ولى اين شاه به اصطلاح عادل،نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود،بلكه سبب شد بدبختيهاى اجتماعى زيادى دامنگير ايرانيان گردد.تنها در غائله مزدك هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زنده بگور كرد (11) ،تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه بركند!غافل از اينكه اين«فتنه»ريشه كن نگرديد.زيرا اين گونه مجازاتها از بين بردن«معلول»است نه«علت»،به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهكار است نه جرم!!ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتكار ثروت و مقام،در دست طبقه خاص و محروميت اكثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با كمك سرنيزه و فشار مىخواست تا مردم،خود را راضى جلوه دهند.
«ادوارد براون»،در مورد نسبت عدالت كه به انوشيروان مىدهند،مىنويسد:«اقدامات شديدى كه بر ضد«زنادقه»به عمل آورد و موافقت و ستايش مؤبدان مجوس را جلب كرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...» (12) در همين تواريخ رسمى،انوشيروان، پادشاهى نمونهى عدل و انسانيت معرفى شده است،حكاياتى نقل كردهاند از قبيل اينكه: زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود،تا مظلومان دستبر آن زنند و با صداى زنگ،شاه را به داورى فراخوانند. (13)
شگفتا!در اين مدت طولانى،هيچ مظلومى جز الاغ پيرى،اين زنگ را به صدا درنياورد. البته معلوم است،الاغ،جرم شهامت و جرئتخود را نمىدانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديك نمىشد.
و نيز مىگويند:«سلطان روم،سفيرى به جانب سلطان عجم،انوشيروان مىفرستد.چون چشم سفير،بر عظمتسلطان عجم و بزرگى طاق كسرى مىافتد،مىبيند سلطان بر سرير نشسته و ملوك در خدمت او حاضرند،نگاهى به اطراف ايوان مىاندازد،ايوان را خيلى با شكوه مىبيند،در اطراف ايوان اعوجاج و كجى است.از درباريان جريان را مىپرسد،به او مىگويند:اين كجى را كه ملاحظه مىكنى،براى اين است كه در اين جا خانه پيرزنى بود كه شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد.آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نكرد.لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و كجى اين ايوان گرديد.آن سفير قسم خورد كهاين كجى بهتر از راستى است. (14)
واقعا شگفت انگيز است كسى كه مىخواهد همچو بنا و ايوان با شكوهى بسازد آيا قبلا نقشه آن را تهيه نمىكند و بدون نقشه و زمين كافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مىكند؟!و در نتيجه كاخ به صورت بناى كج درمىآيد،آيا اين مطلب باور كردنى است؟
بعيد نيست اين نوع داستانها را درباريان و موبدان،به پاس خدمات گرانبهائى كه خسرو با نابود كردن مزدكيان به آنها كرده،به نفع خسرو جعل كرده باشند.
به قول مؤلف كتاب«ايران و اسلام»،از اينها عجيبتر اين است كه برخى براى آنكه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند،ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساختهاند.مانند آن حديث معروف«ولدت في زمن الملك العادل» (15) «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم»پيامبر افتخار مىكند كه در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است،غافل از اينكه عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.
در خبر ديگر آمده است:على«ع»به مدائن تشريف آورد و در ايوان كسرى فرود آمد،و انوشيروان را زنده كرد و از حال او پرسيد،او به امير مؤمنان خبر داد به خاطر كفر خود از بهشت محروم است،ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست (16) .اكنون ببينيم ساسانيان چه ظلمهائى مىكردند؟
پردهاى از جنايتخسروپرويز
يكى ديگر از كارهاى ظالمانه و ديوانهوار او رفتار با بزرگمهر معروف بود،كه در دربار انوشيروان سيزده سال خدمت كرد و باعثحسن شهرت او شد،تا سرانجام خسرو پرويز او را به زندان افكند.وى نامهاى به بزرگمهر در زندان چنين نوشت:«بهره دانش و خردمندى تو اين شد كه تو را كشتنى ساخت».بزرگمهر در پاسخ نوشت:«تا بختيار من بود از خرد خود بهره مىبردم،اكنون كه نيست از شكيبائى خود بهرهمند مىگردم. اگر نيكوكارى بسيارى از دست من رفته از بدكارىهاى بسيار،نيز آسوده شدهام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است،رنجستمكارى آن نيز از من دست كشيده،پس مرا چه باك است؟»
تا اين نامه به دستخسرو پرويز رسيد،فرمان داد بينى و لبهاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى كه اين فرمان را به او گفتند،پاسخ داد:آرى لبهاى من بيش از اين سزاوار است.خسرو گفت از چه رو؟گفت از آن رو كه نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم كه داراى آن نبودى و دلهاى رميده را رو به تو نمودم،و خوبىهائى از تو پخش كردم كه تو سزاوار آن نبودى.اى بدكارترين خسروان،با آنكه يقين بر پاكى و نيكى من داشتى،مرا به گمان بد مىخواهى بكشى؟پس كه را به دادگرى تو اميدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟
خسرو پرويز،از اين سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند. (17)
مؤلف كتاب«تاريخ اجتماعى ايران»،كه خود از پيشتازان ناسيوناليسم است، آنجا كه از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مىگويد،حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنين ترسيم مىكند:
«...در اين دوره،تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول،انحصار به مؤبدزادگان و نجيب زادگان داشته و اكثريت نزديك به اتفاق فرزندان ايران،از آن محروم بودهاند». (18)
آرى اين سنت جاهلى،بقدرى در نظر ساسانيان اهميت داشت،كهنمىخواستند به هيچ عنوانى از زير بار آن شانه خالى كنند.