بخشی از مقاله
پيامبر (ص) در قرآن
پيامبر (ص) در قرآن
يكي از حوادثي كه قرآن در آغاز سوره ي نجم از آن سخن به ميان آورده، معراج پيامبر است.
معراج پيامبر (ص) از دو قست تشكيل مي شد: 1 – از مكه به بيت المقدس 2 – از بيت المقدس به سوي آسمان ها و ملأ اعلا.در اين كه عروج پيامبر از كجاي مكه شروع شده اختلاف است. بعضي گفته اند از خانه خديجه (ع)، بعضي روايت كردهانداز خانه ي ام هاني خواهر علي (ع)، و بعضي مي گويند: از شعب ابي طالب در كنار مكه، (دامنه و پشت كوه ابو قبيس)، و به گفته بضي ديگر كه با ظاهر آيه يك سوره اسراء تطبيق مي كند، آن حضرت از خود مسجدالحرام در كنار كعبه به معراج رفت.
نيز اين كه در چه زمان اين سفر عظيم آسماني انجام شد، در روايات به اختلاف نقل شده اشت. مطابق بعضي ازروايات درسال سوّم بود، و در بعضي از روايات آمده، معراج در شب شنبه 7 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود طبق روايت ديگردر شب 21 ماه رمضان رخ داد . و يا در شب 26 ماه رجب، و يا يكي از شب هاي ماه ربيع الاول سال دهم بعثت به وقوع پيوست.
ديدني هاي پيامبر درشب معراج، بسيار است، از جمله آن، بهشت برين و عرش الهي ديدن كرد، و سپس اخبار آنجا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج ، در بهشت قصري آراسته به جواهرات را ديدم كه بر روي پرده درگاه آن نوشته بود: « لا اِله الّا الله مُحمد رَسولُ الله، عَليٌّ وَليُّ القَوم:»
«معبودي جز خداي يكتا و بي همتا نيست، محمّد رسول خدا است، و علي ولي و رهبر مردم است.»
قصه هاي قرآن، محمد مهدي اشتهاردي
مقدمه :
آياتي كه درباره حاكميت سياسي پيامبر(ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته
تقسيم ميشوند:
1. آياتي كه به مسأله اطاعت از پيامبر(ص) ميپردازند.
2. آياتي كه ولايت پيامبر(ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح ميكنند.
3. آياتي كه حكم پيامبر(ص) را مورد توجه قرار دادهاند
|78|
4. آياتي كه پيامبر(ص) را در امور اجتماعي، محور معرفي ميكنند.
5. آياتي كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر(ص) به عنوان يكي از اركان تشريع فرا ميخوانند.
1. آياتي كه به مسأله اطاعت از پيامبر(ص) ميپردازند
اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر(ص) را به شكلهاي گوناگون مورد توجه قرار
دادهاند. در مواردي "اطاعت شدن" را از اهداف همه پيامبران(ع) معرفي ميكنند:
(و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه). [98]
و در مواردي با قرار دادن اطاعت از پيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
(من يطع الرسول فقد اطاع اللّه) [99]
به تفسير آياتي ميپردازند كه در آنها به اطاعت خداوند و پيامبر(ص) دستور داده
شدهاست:
(...اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم). [100]
و اين نكته را توضيح ميدهند كه در اين آيات، چه آنجا كه اطاعت از آنها با دستور
جداگانهاي بيان شده است، مانند آيهاي كه گذشت، و چه در مواردي ديگر، مانند آيه:
(...اطيعوا اللّه و رسوله و لا تولّوا عنه و انتم تسمعون) [101]
مقصود اصلي، فرمان به اطاعت از پيامبر(ص) است و فرمان به اطاعت خداوند، امري
مسلّم، براي يادآوري و مقدمه چيني آورده شده است؛ زيرا وجوب اطاعت از خداوند
ـهمانطور كه در بحثهاي كلامي مطرح است ـ با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل
ميشود و اثبات آن از راه مولوي، به دَور ميانجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در
اينآيات، ارشاد مردم به چيزي است كه خود ميدانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت
ازپيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اينكه در هيچ
آيهايفرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايي نيامده است، در حالي كه در بسياري از
آيات،درباره پيامبر(ص)، يا به صورت فرمان از سوي خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده
است، مانند:
(و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلّكم ترحمون). [102]
و يا به صورت فرماني از زبان خود پيامبران(ع) مانند:
(فاتقوا اللّه و اطيعون). [103]
معناي اطاعت از پيامبر(ص)
اكنون با توجه به معناي اطاعت، كه عبارت از "امتثال امر" است، اگر پيامبران از سوي
خود، هيچ امر و نهياي نداشته باشند، نميتوان تصوري از معناي اطاعت از آنان داشت؛ زيرا در اين صورت، ايشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمانهايي هستند كه از سوي خداوند صادر ميشود و لازم ميآيد كه آوردن "اطيعوا الرّسول" در آيات، به منزله تكرار "اطيعوا اللّه" باشد، در حالي كه هيچ نوع قرينهاي در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادي، از اينگونه استعارات گمراه كننده خالي است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوي ديگر، اين مشكل، در آياتي مانند (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه) و (ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن اللّه) بيشتر ميشود؛ زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براي اطاعت از خود او است!؟
تفويض كارها به پيامبر(ص)
با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخي فرمانهاي پيامبران(ع) را به اقوام خود نقل ميكنند، مانند فرمان حضرت موسي به هارون، كه از او ميخواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوي صلاح، پيش ببرد:
(و قال موسي لاخيه هرون اخلفني في قومي و اصلح...) [104]
و مانند فرمان هارون به مردم:
(و انّ ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري) [105]
و عتاب حضرت موسي به هارون، كه "آيا نافرماني مرا كردهاي؟"
(افعصيت امري) [106]
هم چنين آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاي پيامبر(ص) بر
حذرميدارد:
(فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب) [107]
و آياتي كه در آنها، پيامبران(ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواي الهي، كه
به رعايت احكام نازل شده از سوي او به دست ميآيد فرا ميخوانند و سپس به اطاعت ازخود دعوت ميكنند، مانند:
(قال يا قوم اني لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون) [108]
روشن ميشود كه خداوند كارهايي را به پيامبران(ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعتكنند.
در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مسأله تفويض امور به پيامبر(ص) به شكلهاي گوناگون مطرح شده است. روايات بسياري با استشهاد به آيه (ما اتيكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [109] مسأله تفويض امور به پيامبر(ص) [110] و تفويض امر دين به ايشان، [111] كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام [112] ، و تفويض امر خلق به پيامبر(ص) را مطرح ميكنند. [113]
محدوده اطاعت از پيامبر(ص)
از مسائلي كه درباره اطاعت از پيامبر(ص) مطرح است، محدودهاي است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتي كه درباره اين مسأله نقل شدند،اطاعت از پيامبر(ص) را در سطح اطاعت از خداوند ميدانند و نه در اين آيات و نهدرآيات ديگر، حد خاصي براي آن معرفي نشده است و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براي آن، نميتوان حدّي را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاقبرخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كساني كه به گونهاي از آيه (اطيعوا اللّهواطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) [114] بحث كردهاند، چون اطاعت از "اولي الامر" نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمدهاند؛ زيرا اطاعت مطلق از هيچكس را بدون عصمت روا نميدانند. [115]
آيات ديگري كه به بيان مسأله حاكميت سياسي پيامبر(ص)
ميپردازند و در آينده از آنها بحث خواهيم كرد، مبيّن اين مسألهاند كه اطاعت از
پيامبر(ص)هم در امور شخصي افراد جاري است و هم در امور اجتماعي. در اينجا درباره
شأن نزول آيه:
(ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا) [116]
كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويي به امور اجتماعي و از سويي ديگر، به
منافع فردي اشخاص مربوط است، ميتوان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار
ميكند كه پيامبر(ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاي عمومي است و طبق مصلحت
ميتواند آن را بين كساني كه در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غير مساوي تقسيم كند.
هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمانهاي پيامبر(ص) را ـ همانطور كه
روايات نيز بيان كننده آن است ـ شامل ميشود.
شبهات درباره اطاعت از پيامبر(ص)
شبهاتي درباره اطاعت از پيامبران(ع) مطرح شده است كه دستهاي از آنها مربوط به
مسأله دين، بهطور مطلق و نقش آن در زندگي مردم است و برخي ديگر از آنها به خصوص
دين اسلام مربوط ميشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج
است و خود نياز به تحقيقي جداگانه دارد، ولي ازآنجا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره
ديگر انبيا(ع) پرداختهوهم مباحث كلي درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره
قسمت دوم، تا حدودي مباحث قسمت اول نيز تبيين ميشود.
برخي با استناد به آياتي از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگيروزمره مردم و عدم
تسلط پيامبر(ص) بر جامعه مؤمناناستدلال كردهاند و آن حضرت را تنها رسولي از سوي
خداوند معرفي كردهاند كه مأمور ابلاغ پيامي در باره مبدأ و معاد استو دين را نيز امري كه فقط به اين دو شأن ميپردازد، تفسير كردهاند. از اين رو، رهبري اجتماع و دخالت در اموري كه مربوط به امور شخصي افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانستهاند. در بحثهاي قبل، تا اندازهاي درباره دين و جايگاه پيامبران(ع) در قرآنكريم سخن گفتيم. در اينجا به بحث درباره آياتي ميپردازيم كه به آنها بر اختصاص وظيفه پيامبر(ص) به امور غير اجتماعي استدلال شده است.
يكي از آياتي كه به آنها براي نفي امور از پيامبر(ص) استدلال شده، آيهاي است كه به آن
حضرت خطاب ميكند كه:
(ليس لك من الامر شيءٌ او يتوب عليهم او يعذبهم). [117]
اين آيه، همانطور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كردهاند، [118]
مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزي كه از پيامبر(ص) نفي
گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزي در جنگ بدر است . آيه ميخواهد بگويد كه آن
نصرت، از سوي خداوند بود و اين شكست نيز ربطي به پيامبر(ص) ندارد؛ و شاهد بر اين
مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اينكه آيا آنها از موقعيتي
برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص ميدهد:
(انّ الامر كلّه للّه). [119]
با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همانطور كه بعضي از روايات،
آن را مربوط به نگراني پيامبر(ص) از خبردادن از ولايت حضرت علي(ع) دانستهاند، [120] باز
هم براي استدلال بر مطلوب كفايت نميكند؛ زيرا اولاً در همين روايات، اين ايراد از سوي
شخصي مطرح شده كه خيال ميكرده است اين آيه ميگويد هيچ امري در دست
پيامبراكرم(ص) نيست و امام(ع) با استشهاد به آيه:
به نفي آن استدلال پرداخته و بيان ميفرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر(ص)
گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر(ص) از دشمنان، در
اظهار ولايت حضرت علي(ع) است.
ثانياً وقتي كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مسأله هدايت خواهد بود
كه خداوند آن را در برخي آيات، از پيامبرش نفي ميكند:
(انّك لا تهدي من احببت و لكنّ اللّه يهدي من يشاء)، [122]
(و ما انت بهادي العمي عن ضلالتهم). [123]
و در مواردي به او نسبت ميدهد و او را هادي ميخواند:
(انّك لتهدي الي صراط مستقيم) [124]
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتي، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
(و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي اللّه) [125]
"امر" را به پيامبر(ص)نسبت ميدهد و در آياتي ديگر، همه آن را به خود نسبت ميدهد:
(انّ الامر كله للّه)، [126]
(بل للّه الامر جميعا). [127]
و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر(ص) نفي ميكند. اين در حقيقت، برگشت به اين
مسأله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند ميداند و او است كه اگر بخواهد،
چيزي را به كسي و از جمله، پيامبرانش ميبخشد و هرگاه توهّم شود كه شخصي مستقلاً
صاحب چيزي است، آن را از همه نفي كرده و به خود نسبت ميدهد؛ همانطور كه آن را در اين آيه مشاهده ميكنيم:
(و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمي). [128]
هر چند كه با وجود آمدن "من" بر سر كلمه "الامر"، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر
خاصي ظهور دارد كه در روايات نيز ـ همانطور كه ديديم ـ به امر خاصي تفسير شده است.
حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر(ص)
آيات ديگري كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر(ص) با امور اجتماعي به آنها
استدلال شده است،آياتي است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر(ص)
بر مردم را نفي ميكند. [129] در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكي سيطره و
تسلط پيامبر(ص) بر مردم نفي شده است و در ديگري جبار بودن ايشان:
(نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبّار)، [130]
(فذكّر انما انت مذكّر لست عليهم بمسيطر) [131]
اين آيات، هر دو در سورههاي مكي آمدهاند و همانطور كه از سياق آيات قبل و بعد
آنها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند؛ زيرا مخاطب آنها مشركانند. از
اين رو، خداوند در اين دو آيه، ميخواهد اجباري بودن هدايت را نفي كند و به
پيامبرش(ص) ميگويد: تو با زور نميتواني آنان را هدايت كني؛ زيرا دراين امر، من تو را
مسلط بر آنان قرار ندادهام؛ چون سنت الهي بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود،
هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسي به اجبار هدايت شود، خداوند، خود ميتوانست
|84|
همه را مؤمن كند:
(ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلّهم جميعاً). [132]
اين مطلب درباره آيه
(فذكّر انما انت مذكّر لست عليهم بمسيطر) [133]
واضحتر است؛ زيرا آيه (لست عليهم بمسيطر) تفسير آيه (فذكّر انما انت مذكّر) است و
در بخش بعدي، درباره حصر وظيفه پيامبر، در تذكر دادن، سخن خواهيم گفت.