بخشی از مقاله
چکیده: آیاتی كه درباره حاكمیتسیاسی پیامبر (ص) در قرآن كریم آمده است، به چند دسته تقسیم میشوند: 1. آیاتی كه به مساله اطاعت از پیامبر (ص) میپردازند. 2. آیاتی كه ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح میكنند. 3. آیاتی كه حكم پیامبر (ص) را مورد توجه قرار دادهاند. 4. آیاتی كه پیامبر (ص) را در امور اجتماعی، محور معرفی میكنند. 5. آیاتی كه مؤمنان را به ایمان به پیامبر (ص) به عنوان یكی از اركان تشریع فرا میخوانند.
1. آیاتی كه به مساله اطاعت از پیامبر (ص) میپردازند
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر (ص) را به شكلهای گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردی «اطاعتشدن» را از اهداف همه پیامبران (ع) معرفی میكنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله». (1)
و در مواردی با قرار دادن اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله» (2)
به تفسیر آیاتی میپردازند كه در آنها به اطاعتخداوند و پیامبر (ص) دستور داده شده است:
«... اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم». (3)
و این نكته را توضیح میدهند كه در این آیات، چه آنجا كه اطاعت از آنها با دستور جداگانهای بیان شده است، مانند آیهای كه گذشت، و چه در مواردی دیگر، مانند آیه:
«... اطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون» (4)
مقصود اصلی، فرمان به اطاعت از پیامبر (ص) است و فرمان به اطاعتخداوند، امری مسلم، برای یادآوری و مقدمه چینی آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند - همانطور كه در بحثهای كلامی مطرح است - با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل میشود و اثبات آن از راه مولوی، به دور میانجامد. پس فرمان به اطاعتخداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزی است كه خود میدانند و بیان این حقیقت است كه اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر این مطلب، اینكه در هیچ آیهای فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایی نیامده است، در حالی كه در بسیاری از آیات، درباره پیامبر (ص)، یا به صورت فرمان از سوی خداوند، در كنار دیگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقیموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطیعوا الرسول لعلكم ترحمون». (5)
و یا به صورت فرمانی از زبان خود پیامبران (ع) مانند:
«فاتقوا الله و اطیعون». (6)
معنای اطاعت از پیامبر (ص)
اكنون با توجه به معنای اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پیامبران از سوی خود، هیچ امر و نهیای نداشته باشند، نمیتوان تصوری از معنای اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهایی هستند كه از سوی خداوند صادر میشود و لازم میآید كه آوردن «اطیعوا الرسول» در آیات، به منزله تكرار «اطیعوا الله» باشد، در حالی كه هیچ نوع قرینهای در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادی، از اینگونه استعارات گمراه كننده خالی است چه رسد به آیات قرآن كریم كه از لحاظ فصاحت، برترین كلام است. از سوی دیگر، این مشكل، در آیاتی مانند «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» بیشتر میشود; زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، برای اطاعت از خود او است!؟
تفویض كارها به پیامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نیز با توجه به آیات دیگر كه برخی فرمانهای پیامبران (ع) را به اقوام خود نقل میكنند، مانند فرمان حضرت موسی به هارون، كه از او میخواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوی صلاح، پیش ببرد:
«و قال موسی لاخیه هرون اخلفنی فی قومی و اصلح...» (7)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربكم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری» (8)
و عتاب حضرت موسی به هارون، كه «آیا نافرمانی مرا كردهای؟»
«افعصیت امری» (9)
هم چنین آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهای پیامبر (ص) بر حذر میدارد:
«فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنة او عذاب» (10)
و آیاتی كه در آنها، پیامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقوای الهی، كه به رعایت احكام نازل شده از سوی او به دست میآید فرا میخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت میكنند، مانند:
«قال یا قوم انی لكم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون» (11)
روشن میشود كه خداوند كارهایی را به پیامبران (ع) تفویض كرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت كنند.
در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن كریم، مساله تفویض امور به پیامبر (ص) به شكلهای گوناگون مطرح شده است. روایات بسیاری با استشهاد به آیه «ما اتیكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفویض امور به پیامبر (ص) (13) و تفویض امر دین به ایشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفویض امر خلق به پیامبر (ص) را مطرح میكنند. (16)
محدوده اطاعت از پیامبر (ص)
از مسائلی كه درباره اطاعت از پیامبر (ص) مطرح است، محدوده ای است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند. آیات و روایاتی كه درباره این مساله نقل شدند، اطاعت از پیامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند میدانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصی برای آن معرفی نشده است و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و برای آن، نمیتوان حدی را تصور كرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسران و كسانی كه به گونهای از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولی الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمدهاند; زیرا اطاعت مطلق از هیچكس را بدون عصمت روا نمیدانند. (18)
آیات دیگری كه به بیان مساله حاكمیتسیاسی پیامبر (ص) میپردازند و در آینده از آنها بحثخواهیم كرد، مبین این مسالهاند كه اطاعت از پیامبر (ص) هم در امور شخصی افراد جاری است و هم در امور اجتماعی. در اینجا درباره شان نزول آیه:
«ما اتیكم الرسول فخذوه و مانهیكم عنه فانتهوا» (19)
كه مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویی به امور اجتماعی و از سویی دیگر، به منافع فردی اشخاص مربوط است، میتوان اشاره كرد كه این امر، این حقیقت را آشكار میكند كه پیامبر (ص) تصمیم گیرنده درباره درآمدهای عمومی است و طبق مصلحت میتواند آن را بین كسانی كه در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غیر مساوی تقسیم كند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمانهای پیامبر (ص) را - همانطور كه روایات نیز بیان كننده آن است - شامل میشود.
شبهات درباره اطاعت از پیامبر (ص)
شبهاتی درباره اطاعت از پیامبران (ع) مطرح شده است كه دستهای از آنها مربوط به مساله دین، بهطور مطلق و نقش آن در زندگی مردم است و برخی دیگر از آنها به خصوص دین اسلام مربوط میشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقی جداگانه دارد، ولی از آنجا كه قرآن كریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا (ع) پرداخته و هم مباحث كلی درباره دین را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودی مباحث قسمت اول نیز تبیین میشود.
برخی با استناد به آیاتی از قرآن كریم، بر عدم ارتباط دین با زندگی روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولی از سوی خداوند معرفی كرده اند كه مامور ابلاغ پیامی در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امری كه فقط به این دو شان میپردازد، تفسیر كرده اند. از این رو، رهبری اجتماع و دخالت در اموری كه مربوط به امور شخصی افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانستهاند. در بحثهای قبل، تا اندازهای درباره دین و جایگاه پیامبران (ع) در قرآن كریم سخن گفتیم. در اینجا به بحث درباره آیاتی میپردازیم كه به آنها بر اختصاص وظیفه پیامبر (ص) به امور غیر اجتماعی استدلال شده است.
نفی كارها از پیامبر (ص) در قرآن كریم
یكی از آیاتی كه به آنها برای نفی امور از پیامبر (ص) استدلال شده، آیهای است كه به آن حضرت خطاب میكند كه:
«لیس لك من الامر شیء او یتوب علیهم او یعذبهم». (20)
این آیه، همانطور كه از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزی كه از پیامبر (ص) نفی گردیده، شكست در این جنگ و پیروزی در جنگ بدر است. آیه میخواهد بگوید كه آن نصرت، از سوی خداوند بود و این شكست نیز ربطی به پیامبر (ص) ندارد; و شاهد بر این مطلب آیات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اینكه آیا آنها از موقعیتی برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص میدهد:
«ان الامر كله لله». (22)
با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همانطور كه بعضی از روایات، آن را مربوط به نگرانی پیامبر (ص) از خبردادن از ولایتحضرت علی (ع) دانستهاند، (23) باز هم برای استدلال بر مطلوب كفایت نمیكند; زیرا اولا در همین روایات، این ایراد از سوی شخصی مطرح شده كه خیال میكرده است این آیه میگوید هیچ امری در دست پیامبراكرم (ص) نیست و امام (ع) با استشهاد به آیه:
«ما آتیكم الرسول فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا» (24)
به نفی آن استدلال پرداخته و بیان میفرماید كه خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پیامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولایتحضرت علی (ع) است.
ثانیا وقتی كه این آیه را در كنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مساله هدایتخواهد بود كه خداوند آن را در برخی آیات، از پیامبرش نفی میكند:
«انك لا تهدی من احببت و لكن الله یهدی من یشاء» ، (25) «و ما انتبهادی العمی عن ضلالتهم». (26)
و در مواردی به او نسبت میدهد و او را هادی میخواند:
«انك لتهدی الی صراط مستقیم» (27)
زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتی، مانند آیه 7 از سوره حشر و نیز آیه:
«و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله» (28)
«امر» را به پیامبر (ص) نسبت میدهد و در آیاتی دیگر، همه آن را به خود نسبت میدهد:
«ان الامر كله لله» ، (29) «بل لله الامر جمیعا». (30)
و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر (ص) نفی میكند. این در حقیقت، برگشتبه این مساله دارد كه قرآن كریم همه چیز را در اختیار خداوند میداند و او است كه اگر بخواهد، چیزی را به كسی و از جمله، پیامبرانش میبخشد و هرگاه توهم شود كه شخصی مستقلا صاحب چیزی است، آن را از همه نفی كرده و به خود نسبت میدهد; همانطور كه آن را در این آیه مشاهده میكنیم:
«و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله رمی». (31)
هر چند كه با وجود آمدن «من» بر سر كلمه «الامر» ، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصی ظهور دارد كه در روایات نیز - همانطور كه دیدیم - به امر خاصی تفسیر شده است.
حافظ، وكیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر (ص)
آیات دیگری كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر (ص) با امور اجتماعی به آنها استدلال شده است، آیاتی است كه تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وكیل بودن پیامبر (ص) بر مردم را نفی میكند. (32) در مورد اول، دو آیه در قرآن كریم آمده است كه در یكی سیطره و تسلط پیامبر (ص) بر مردم نفی شده است و در دیگری جبار بودن ایشان:
«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست علیهم بمسیطر» (34)
این آیات، هر دو در سوره های مكی آمده اند و همانطور كه از سیاق آیات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آنها مشركانند. از این رو، خداوند در این دو آیه، میخواهد اجباری بودن هدایت را نفی كند و به پیامبرش (ص) میگوید: تو با زور نمیتوانی آنان را هدایت كنی; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهی بر این قرار گرفته كه خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود كه كسی به اجبار هدایتشود، خداوند، خود میتوانست همه را مؤمن كند:
«ولو شاء ربك لآمن من فی الارض كلهم جمیعا». (35)
این مطلب درباره آیه
«فذكر انما انت مذكر × لست علیهم بمسیطر» (36)
واضحتر است; زیرا آیه «لست علیهم بمسیطر» تفسیر آیه «فذكر انما انت مذكر» است و در بخش بعدی، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذكر دادن، سخن خواهیم گفت.
از سوی دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعی بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آنچه این آیات از پیامبر (ص) نفی میكنند، صفت زورگویی و تسلط با زور است و چنین اوصافی حتی در صورت قائل شدن به حاكمیتسیاسی پیامبراكرم (ص) از ایشان منتفی است; زیرا حكومتحضرت، چون مبتنی بر حق استبر اساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام میپذیرد:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك» ، (37)
نه بر اساس جباریت و زورگویی، كه خداوند آن را در مقابل حكومت پیامبران (ع) معرفی میكند:
«تلك عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنید». (38)
اما آیاتی كه وكیل و حفیظ بودن پیامبر (ص) را نفی میكنند، با آیات قبل، در این جهت كه مختص به هدایتند و در مقابل مشركان، قبل از ایمان، نازل شدهاند، یكسانند. آیه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبر (ص) كه «تنها تابع وحی باش» آغاز میشود:
«و اتبع ما یوحی الیك من ربك لا اله الا هو و اعرض عن المشركین × و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوكیل».
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیتحفاظت و وكالت را از دوش پیامبر (ص) بر میدارند، ولی خطاب آیه در این مورد، متوجه مشركان است. علامه طباطبایی در این باره میفرماید:
كلام خداوند: «و ما جعلناك علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوكیل» همچون قسمتهای قبل آیه، برای دلداری پیامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل اینكه از «حفیظ» ، كسی اراده شده است كه اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از «وكیل» ، كسی كه موظف به اداره كارهای موكلعنه است تا بدین وسیله، نفعهایی را كه او در معرض آن است، برایش كسب و ضررها را از او دور كند. پس معنای آیه بهطور خلاصه این است كه نه امور تكوینی مشركان و نه امور حیات دینی آنان، هیچكدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوی آنان تو را محزون كند. (39)
از سوی دیگر، میبینیم كه این وضعیت، پس از تشكیل جماعتی مسلمان بر گرد پیامبر (ص) متفاوت میشود و مسؤولیت ایشان برای حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته میشود. در روایتی (40) ابنعباس میگوید: آیهای سنگین تر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامی كه اصحاب به او گفتند: ای پیامبر! پیری زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر كرد».
در روایت دیگری شخصی علت این مساله را میپرسد و پیامبر (ص) به آیه «فاستقم كما امرت» اشاره میفرمایند. امام خمینیقدس سره خصوصیت اشاره پیامبر (ص) به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذیل آن دانستهاند كه با خطاب به پیامبر (ص) استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبر (ص) در استقامتخویش مشكلی نمیدید كه به علت آن، زود هنگام پیر گردد. (41)